جورج اورول، رمان نویس انگلیسی، رمان معروف «1984» را نوشت تا یوتوپیاهای عصر خود را نقد نماید. وی که در صدد بیان و هشدار در باب آینده احتمالی توتالیتری همه جا حاضر است، در رمان خود انسانی را به تصویر می کشد که ساختارهای قدرت به شدت متصلب وی را تبدیل به سوژه ای سیاسی، یعنی تابع ساخته است. سوژه ای که به نهایت خود رسیده است. بنابراین مهم نوع نگاه اورول به انسان و تبدیل کردن آن به سوژه است. این تأکید بیش از حد اورول بر سوژ گی، انسان را متافیزیکی کرده و نظام یوتوپیایی دیگری را پیش روی وی قرار داده است. نظامی که اورول در ابتدا در پی نقد آن بوده اما خود گرفتار آن می شود. در واقع پارادوکس اورولی در همین امر نهفته است، چرا که وی در عین نقد یوتوپیا، نظام یوتوپیایی بدون سلطه را به سوژه متافیزیکی خود پیشنهاد می دهد. پارادوکسی که با نوع نگاه اورول به انسان به مثابه سوژه سیاسی شروع شد.
تاکنون از منظرهای گوناگونی به مساله هویت نگریسته شده و جنبه های مختلف آن از توضیح و تبیین گرفته تا بررسی رابطه آن با متغیرهای دیگر و بالعکس مورد بررسی و کنکاش قرار گرفته است. اما دیدگاه های جدید در حوزه های مختلف علوم اجتماعی، به طرح مسایلی پرداخته اند که تجدید نظر اساسی در همه علوم و مفاهیم را سبب گشته اند. از جمله این نوآوری ها در دهه های اخیر، بررسی رابطه میان معرفت با مفاهیمی چون قدرت است که خود زمینه ساز طرح مسایل مختلفی گردیده که می توان از آن به «انقلاب شناختی» تعبیر نمود. طرح مسایل جدید در حوزه معرفت، گرچه تاثیر خویش را بر شاخه های مختلف دانش می گذارد اما می توان از چنین دستاوردی در خصوص هویت نیز استفاده نمود و به یکی از معماهای آن یعنی نحوه ظهور هویت در شکل واحد و یکپارچه و یا چندگانه و متکثر پرداخت. در این باره گرچه نمی توان پاسخ صریحی ارایه نمود اما رابطه میان معرفت یا ساختار دانش با هویت، زمینه ساز اصلی ظهور هویت در اشکال فوق بوده که بررسی آن با توجه به دیدگاه های جدید ممکن خواهد بود.