۱.
برخی از صاحب نظران سیاست، بر این باورند که جمهوری اسلامی در زمره رژیم های اقتدارگرا قرار دارد. برجسته ترین دانشگاه ها و مراکز پژوهشی در جهان اقدام به انتشار آثار پژوهشی کرده اند که اقتدارگرایی در جمهوری اسلامی ایران را بررسی می کنند. خوان خوزه لینز بر اساس روش مطالعه میدانی به مقایسه رژیم های سیاسی توتالیتر و اقتدارگرا سده بیستمی پرداخته و نظریه ای منسجم از اقتدارگرایی ارائه کرده است. از آنجا که وی در پژوهش خود با داوری کمابیش منصفانه به مطالعه موردی جمهوری اسلامی ایران نیز توجه کرده است، از نظریه لینز برای بررسی و ارزیابی اقتدارگرا بودن ایران در این نوشتار استفاده می شود. اهداف دوگانه این پژوهش عبارت اند از: نخست، بازبینی جایگاه جمهوری اسلامی در طبقه بندی نوع رژیم های سیاسی معاصر؛ و سپس ارائه پاسخی علمی و منصفانه به افرادی که جمهوری اسلامی را اقتدارگرا می دانند، درحالی که در واقع پژوهش های اندکی روابط بین جمهوری اسلامی و اقتدارگرایی را از دیدگاهی انتقادی بررسی کرده اند. پرسش اصلی پژوهش این است که چه رابطه ای بین مؤلفه های اقتدارگرایی لینز و ساختار نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران برقرار است. با رویکردی تحلیلی-تبیینی و بهره گیری از روش تحلیل محتوای مفهومی، دیدگاه های مهم ترین اندیشمندان انقلاب اسلامی و همچنین قانون اساسی کشور بررسی می شود تا بتوان به آزمون این فرضیه پرداخت که بیان می کند شاخص های تمرکز قدرت، مشارکت سیاسی محدود و نگرش تعیین کننده میزان اقتدارگرایی در نظام های سیاسی معاصرند. این پژوهش نشان دهنده ضعف نظریه لینز در شناسایی و ارزیابی ویژگی های ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران است، زیرا مؤلفه های اقتدارگرایی لینز با مورد جمهوری اسلامی سازگاری ندارد، در واقع باید آن را در دسته حکومت های مختلط قرار داد.
۲.
از نظر افراد غیردانشگاهی، سیاست خارجی یکی از جنبه های بدیهی دنیای سیاست است؛ و حتی بیشتر افراد احساس می کنند شناخت لازم و کافی از این حوزه برای اظهارنظر و نقد درباره آن را دارند. رویکرد حاکم در جلسات نقد سیاست خارجی سطحی و اغلب غیرعلمی است؛ در حالی که انتظار می رود این مباحث در پژوهش ها و محافل دانشگاهی بیشتر مطرح شوند. دو پرسش پژوهشی مطرح شده عبارت اند از: 1. سنت نقد و ارزیابی چه جایگاهی در پژوهش های دانشگاهی انجام شده درباره سیاست خارجی ایران داشته است؟ 2. دلایل ضعف یا قوت این پژوهش ها کدام اند؟ در فرضیه پژوهش استدلال می شود که علل اصلی ضعف در نگارش آثار انتقادی درباره سیاست خارجی را باید در دو حوزه آموزش و فرهنگ سیاسی جست وجو کرد. برای یافتن پاسخ و آزمون فرضیه از روش پیمایشی استفاده شده است؛ در گام نخست از جامعه آماری به صورت هدفمند و تمام شمار نمونه برداری شده، و در گام های بعدی داده های گردآوری شده تحلیل و تبیین شده، و یافته های پژوهش در نمودارهایی ارائه شده است. جامعه آماری دربرگیرنده مقاله های فصلنامه سیاست خارجی به عنوان تخصصی ترین فصلنامه در این حوزه در بازه زمانی 1400-1395 بود. یافته های پژوهش نشان داد به جز یک مورد سایر مقاله های منتشرشده در این فصلنامه رویکرد انتقادی ندارند، و در استفاده از رویکرد نظری، سناریونویسی و پیش بینی آینده، بعد تجویزی و کاربردی از ضعف های جدی برخوردارند. سپس با رویکردی تحلیلی-تبیینی و با هدف آسیب شناسی، هفت علت اصلی این کاستی ها شناسایی شد: 1. بی توجهی به تفکر انتقادی در نظام آموزشی، 2. فراهم نبودن شرایط محیطی برای انتقاد، 3. گسترش ندادن فرهنگ نقد و نقدپذیری، 4. نداشتن علاقه و انگیزه، 5. سختگیری در چاپ و پذیرش پژوهش های انتقادی، 6. تحمل نکردن مخالفت و انتقاد، 7. بی نیازی مدیران وزارت امور خارجه به پژوهش های انتقادی.
۳.
داریوش شایگان، از روشنفکران برجسته ایرانی و آشنا با میراث سنتی و فرهنگ جامعه ایرانی است و شناخت کمابیش کاملی نیز از مدرنیته و مبانی فلسفی آن دارد؛ ولی آنچه اندیشه های وی را ارزشمند کرده، دگرگونی هایی است که در نگرش او نسبت به مدرنیته روی داده است. شایگان در دوره نخست ارائه اندیشه های خود به شدت مدرنیته ستیز بود و آن را پدیده ای اروپامحور تلقی می کرد که در مرحله نیست انگاری و پوچی قرار گرفته است. وی نگران سیطره مدرنیته بر فرهنگ و معنویت شرقی بود، ولی پس از گذشت چند سال آن را به عنوان فراروایتی برتر به رسمیت شناخت و بر این باور بود که چیرگی مدرنیته بر سایر فرهنگ ها و تمدن ها اجتناب ناپذیر است. در این پژوهش تلاش می شود تا به پرسش مهمی در اندیشه داریوش شایگان درباره تأثیر تغییر رویکرد نیچه ای- هایدگری شایگان به رویکرد کانتی در رویارویی با مدرنیته پاسخ داده شود. در فرضیه اصلی بیان می شود که تغییر بنیادین رویکرد شایگان به مدرنیته ریشه در تحولات در مبانی فکری وی دارد که در آن مدرنیته به صورت یک فراروایت جهانی پذیرفته می شود. با رویکردی تحلیلی-توصیفی، از روش تحلیل مفهومی مهم ترین نوشته های شایگان برای بررسی تأثیر تحولات سیاسی و اجتماعی بر دگرگونی نگرش این اندیشمند به مدرنیته استفاده شد. دلیل انتخاب موضوع اهمیت و تأثیر آثار شایگان در دوره های مختلف فکری وی در میان روشنفکران ایرانی است. شایگان به این باور رسید که نوشکوفایی میراث سنتی شرق در عصر مدرن، نه تنها آن را جایگزین مدرنیته نمی کند، بلکه به چیرگی دوچندان مدرنیته بر سنت های شرقی منجر خواهد شد.
۴.
نفت عنصر ثابت پژوهش های سیاسی ایران معاصر است، و نقش آن در حوزه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران به انحای مختلفی بررسی شده است. با این حال، نفت عاملی مؤثر بر امنیت ملی و ثبات منطقه ای به ویژه در خلیج فارس است که کشورهای آن بخش چشمگیری از نفت مورد نیاز جهان را تأمین می کنند. تجارت و امنیت یار قدیم اند و با توجه به حساسیت و آسیب پذیری عمومی جهان در قبال نفت، تجارت این کالا حتی بیش از سایر کالاها مستلزم امنیت است. با این حال، خلیج فارس و پیرامون آن مدت ها دستخوش جنگ های متعددی بوده است؛ و این تناقض مستلزم توضیح است. ویژگی برجسته تجارت نفت نوسان است؛ نوسان عرضه، نوسان تقاضا، نوسان قیمت، و نوسان سهم کشورها و مناطق نفت خیز از تجارت جهانی نفت. در این پژوهش، با هدف ارائه توضیحی در مورد تناقض جنگ و تجارت، رابطه جنگ و خشونت با نوسان های ذاتی بازار نفت بررسی می شود. پرسش پژوهشی اصلی این است که چگونه نوسان نسبت سهم تجارت نفت منطقه خلیج فارس به تجارت جهانی نفت بر رخداد خشونت و جنگ در این منطقه و پیرامون آن تأثیر می گذارد؟ در پاسخ به این پرسش، فرضیه بازدارندگی نفت ارائه شده است که با استفاده از داده های موجود و مدل سازی ریاضی، درستی آن آزمون می شود. انتظار از مدل سازی این است که رخداد های حاصل از افراط و تفریط در تجارت نفت منطقه را نشان داده و محدوده مناسبی از بازدارندگی تجارت نفت این منطقه را نمایش دهد. بازدارندگی نفت وجهی ساختاری دارد، و مستلزم شرایطی است که به صورت گزاره ریاضی تعریف شده باشند. برای مدل سازی از حوزه دستگاه های دینامیکی با تکنیک معادلات دیفرانسیل استفاده شده است. مدل ارائه شده نوسانی بودن مقوله بازدارندگی را نشان می دهد که بر اساس آن می توان «پهنای باند بازدارندگی» را محاسبه کرد. این محاسبه ها با داده های میدانی نیز سازگاری پذیرفتنی ای دارد. رخ دادن جنگ های متعدد در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه، و نبود تناقض آن با بازدارندگی نفت بر اساس نظریه انشعاب توضیح داده می شود.
۵.
نظریه سکولاریزاسیون یکی از موضوع های جدل برانگیز در فلسفه سیاسی معاصر است. به طور کلی بر اساس این نظریه طی فرایند سکولار شدن، دین تنها کنار نمی رود، بلکه با ساحت این جهانی ارتباط برقرار می کند و به موجب آن برخی از مؤلفه های استعلایی اش درون ماندگار می شود. این نظریه بر اساس رویکردی الهیاتی اصالت نظریه های مدرن را نفی می کند. پژوهشگرانی مانند کارل اشمیت، کارل لوویت، جان میلبنک و ولفگانگ پالاور از پشتیبان های نظری این رویکردند. هدف این پژوهش ارائه شرحی انتقادی از کاستی این رویکرد تفسیری در مورد مطالعه توماس هابز، با تمرکز بیشتر روی نظریه دین مدنی اوست و تلاش می کند با روش تفسیر زمینه و متن اسکینری از آنچه اپیکوریسم سیاسی هابز خوانده می شود، به مانند تلاشی به طور کامل مدرن، در برابر تفسیر الهیاتی از لویاتان دفاع کند. پرسش های پژوهشی عبارت اند از: 1. چه ارتباطی بین فلسفه هابز و اپیکور وجود دارد؟ و 2. تفسیر الهیاتی از هابز چه تضاد بنیادینی با اپیکوریسم سیاسی او دارد؟ فرضیه پژوهش این است که اپیکوریسم سیاسی هابز به دلیل تضاد بنیادینی که با نظرگاه الهیات یهودی – مسیحی دارد، با خوانش الهیاتی از هابز ناسازگار است. این پژوهش با بررسی اندیشه هابز و بستر پیدایی آن و ارتباطش با احیای فلسفه اپیکوری، بین هستی شناسی، معرفت شناسی و اخلاقیات اپیکور و هابز، همچنین رویکرد این دو به سیاست، تناظرهای مفهومی ای برقرار می کند و بیانی از اپیکوریسم سیاسی را با اصطلاحی که دروغ الهیاتی نامیده می شود، در اندیشه هابز ترسیم می کند. این پژوهش نتیجه می گیرد آنچه در اندیشه سیاسی هابز به نظر الهیاتی می آید، در واقع دروغ الهیاتی اپیکوری است.
۶.
هدف اصلی این پژوهش بررسی ماهیت رابطه فرماندهان نظامی با رهبران غیرنظامی امریکا به ویژه در دوران ریاست جمهوری ترامپ، و نیز چشم انداز تعامل آنها با توجه به سامان سیاسی و مردم سالاری است. احتمال بروز کودتای نظامی در کشورهای پیشرفته کم بوده، و در امریکا بعید است که فرماندهان نظامی در پنتاگون نقشه سرنگونی دولت را در سر بپرورانند. با این همه، بروز نشانه هایی از برجسته شدن نقش سیاسی نخبگان نظامی نگرانی های زیادی را درباره پیامدهای منفی این پیشامد برای مردم سالاری برانگیخت. پرسش های پژوهشی عبارت اند از: 1. تا چه حد نظامیان در امور سیاسی امریکا دخالت داشته اند؟ 2. چگونه و با چه پیامدهای سیاسی، روابط بین نظامیان و غیرنظامیان این کشور در دوران ریاست جمهوری ترامپ تغییر کرد؟ در فرضیه پژوهشی استدلال می شود که حرفه ای گرایی نظامی و نظارت غیرنظامیان مانع از مداخله نظامیان در سیاست در زمان بروز بحران های سیاسی می شود و به تقویت مردم سالاری کمک می کند. نخست، یافته های پژوهش های کارشناسان امریکایی در چارچوب مهم ترین نظریه های روابط نظامیان-غیرنظامیان بررسی شد. سپس با هدف واکاوی این روابط در دوره زمانی 2021-2016 با رویکردی تبیینی، به تجزیه وتحلیل محتوای مفهومی گزیده ای از توئیت ها و بیانیه های ترامپ و فرماندهان نظامی بلندپایه امریکایی درباره مهم ترین مسائل نظامی تنش زا پرداخته شد. یافته ها نشان داد که رهبران نظامی به دلیل ویژگی شخصیتی و شیوه حکمرانی تضعیف کننده مردم سالاری ترامپ- بارها در موقعیت دشواری قرار گرفتند و دریافتند که باید نقش برجسته تری را در تصمیم گیری درباره مسائل امنیت ملی در چارچوب قانون اساسی امریکا ایفا کنند، ولی به دنبال کسب برتری سیاسی نبودند.
۷.
افغانستان برای دهه های متوالی از خطرناک ترین مکان ها برای زنان به شمار می رود. تهاجم شوروی به افغانستان (1358-1367) آغاز دوره طولانی از نابسامانی و جنگ در این کشور بود. با وقوع رویداد یازدهم سپتامبر 2001 و حضور نیروها و نهادهای بین المللی در افغانستان ، و آغاز تلاش جهانی برای بهبود وضعیت زنان، ادبیات گسترده ای درباره تأثیر این جنگ ها بر وضعیت زنان افغانستان شکل گرفت. با این همه، بیشتر این ادبیات، بر ارائه چهره قربانی زنان افغان، تمرکز کرده اند. هدف این پژوهش، بررسی آثار توانمندسازانه جنگ بر زنان در سطح فردی و خانواده بر اساس تجربه های زیسته شده زنان افغان از زمان پیدایش طالبان در 1375 تا خروج نیروهای ناتو در 1393 است. برای پاسخ به این پرسش که «آثار جنگ بر توانمندی زنان افغان چیست؟» در این پژوهش، با رویکردی تحلیلی- تبیینی و با استفاده از روش مصاحبه نیمه ساختاریافته و ژرف به گردآوری و تحلیل داده ها پرداخته شده و با 88 نفر از زنان افغان ساکن در کابل مصاحبه انجام گرفته است. در تجزیه وتحلیل نهایی با تکیه بر رویکرد فمینیستی که بر مفاهیمی چون جنسیت و روابط قدرت میان دو جنس تمرکز دارد، و بر اساس مفهوم توانمندسازی دریافتیم که جنگ، با وجود تأثیر ویرانگر بر وضعیت زنان، از خلال تغییر نقش ها و مسئولیت های جنسیتی، عهده دار شدن سرپرستی خانواده، تغییر نگرش زنان و بلوغ اجتماعی، به توانمندی زنان منجر شده است.
۸.
از مهم ترین پرسش های مطرح در روش شناسی علوم اجتماعی در تمایز با روش شناسی علوم طبیعی، رابطه بین عینیت و واقعیت است. پرسش اصلی این است که چگونه می توان بدون استفاده از روش های اثبات گرایانه (پوزیتویستی) از عینیت علوم فرهنگی و اجتماعی دفاع کرد؟ ماکس وبر از مهم ترین افرادی است که سعی داشت رویکرد روشی علوم اجتماعی را بازیابی کند تا ضمن حفظ منحصربودگی آن، بتواند پاسخگوی علمی بودن و عینیت در این علوم باشد. مهم ترین ادعای او درباره ایجاد روشی متمایز برای علوم اجتماعی، ورود ارزش ها به سامان پژوهش ها و واقعیت های اجتماعی بود. یکی از بارزترین ارزش هایی که پژوهشگر علوم اجتماعی درگیر آن است، ارزش های سیاسی یا علائق مربوط به سیاست است. در پژوهش های وبر، استدلال شده که جدایی قضاوت های ارزشی عملی (نگرش های سیاسی، اخلاقی، زیباشناسی، فرهنگی و غیره) از برداشت های منطقی یا واقعیت های مشاهده شده تجربی ممکن و مطلوب است. در این پژوهش با رویکردی تحلیلی- تبیینی، از روش تحلیل متون استفاده شده است تا آثار مربوط به مباحث روش شناسی ماکس وبر با تمرکز بر دو مفهوم ارزش و عینیت بررسی شود. به عنوان مهم ترین دستاورد این پژوهش، ارتباط دو مفهوم ارزش و عینیت در مطالعه سیاست و به طور ویژه ارزش ها و مواضع سیاسی در شکل گیری و فرایند پژوهش نشان داده می شود. با تفکیک ربط ارزشی سیاسی عالمان از مواضع سیاسی آنها، می توان به تبیین علمی دست یافت که عینیت در پژوهش های اجتماعی-سیاسی را محقق سازد