آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

رسول خدا(ص) آئینه تمام نمای بشریت، اسوه حسن، پیامبر خاتم و دریای بیکران علم و عمل است آنگونه که آدمی اگر چهره وجودی خود را در مقابل آن قرار دهد، نه تنها ذات واقعی خود را به نظاره می نشیند، بلکه اوج انسانیت و برد وجودی خود را تا «قاب قوسین او ادنی» مشاهده می کند و از بعد و دوری راه هراسی به خود راه نمی دهد «لاخوف علیهم و لایحزنون». زیرا باطن خویش را رؤیت نموده و به یقین می داندکه با تأسی از خلیفة الله، استعداد رسیدن به بلندای انسان کامل را داشته و در این سیر سلوکی، یارانی دارد که خداوند متعال نعمت را بر آنها تمام نموده و با امید به همراهی آنها سختی ها را پشت سر می گذارد و آنان کسانی نیستند جز«فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا» در این مقاله نگاه پیامبر اسلام به زن و جایگاه آن را پی میگیریم.

متن

رسول خدا(ص) آئینه تمام نمای بشریت، اسوه حسن، پیامبر خاتم و دریای بیکران علم و عمل است آنگونه که آدمی اگر چهره وجودی خود را در مقابل آن قرار دهد، نه تنها ذات واقعی خود را به نظاره می نشیند، بلکه اوج انسانیت و برد وجودی خود را تا «قاب قوسین او ادنی» مشاهده می کند و از بعد و دوری راه هراسی به خود راه نمی دهد «لاخوف علیهم و لایحزنون». زیرا باطن خویش را رؤیت نموده و به یقین می داندکه با تأسی از خلیفة الله، استعداد رسیدن به بلندای انسان کامل را داشته و در این سیر سلوکی، یارانی دارد که خداوند متعال نعمت را بر آنها تمام نموده و با امید به همراهی آنها سختی ها را پشت سر می گذارد و آنان کسانی نیستند جز«فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا».[1]
اما به راستی اصرار قرآن بر تبعیت محض از معصوم از چه روست و اهداف و نتایج این تأسی چیست؟ و آیا در هر زمان، الگوی خاص آن ظرف زمانی لازم است، یا یک الگو برای تمام اعصار کافی است؟ این سؤالات ما را بر آن داشت تا در ادامه بحث امام شناسی به مبحث الگو پذیری از معصوم بپردازیم. بدین منظور فرصتی مغتنم دست داد تا در محضر استاد محترم، آقای دکتر حاج علی اکبری به طرح و بررسی موضوع بپردازیم و بهره ای در حد زمان محدود و وسعت عمق قضیه برگیریم. از تحلیل و پاسخ ایشان به سؤالات، نهایت سپاس را داریم و آرزوی توفیق روزافزون ایشان را از خداوند منان می نمائیم.
* آیا نیاز بشر به الگو و اسوه در زندگی، امری فطری است یا نیازی مقطعی و مشروط به زمان و مکان و اوضاع اجتماعی می باشد؟
پیش از پاسخ گویی به سؤال مطرح شده، لازم است به جهت مقدمه مطالبی را عرض کنم:
مقدمه اول: حقیقت و تار و پود انسان، بر مبنای قرآن کریم، فطرت الله است. «فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله»[2] و فطرت الله، همان فطرت اسماء الحسنی است که «لله الاسماء الحسنی».[3]
تمام اسماء الهی، اعم از اسماء کلی که نود و نه اسم و تفصیلی، که «ان لله اربعة الاف اسم»[4] چهار هزار اسم است، بر مبنای توقیفیت اسمائی است، وگرنه اسماء الهی لایتناهی است.
آیه مبارکه «علم آدم الاسماء کلها»،[5] نشان دهنده این مطلب است که، تعلیم اسماء الهی از جانب خداوند متعال است، که معلم بدون واسطه حقیقت انسانی می باشد.
مقدمه دوم: این اسماء، با هبوط و تجلی انسان به عالم دنیا، به نحوه قوه و استعداد در او موجود می باشد، بدین سان در بدو ورود، حیوانی کامل و انسانی بالقوه است، که اگر «فطرت الله» در او ظهور نموده و اسماء الله که حکم معدن وجودی او را دارند به فعلیت برسد، انسان کاملی می شود که حقیقت اسمائی در او تجلی نموده است. در این مرحله از سیر، تمام انسانها برابر هستند و در استعداد بروز اسماء و صفات الهی فرقی میان زن و مرد نیست و با ظهور این اسماء است که انسان، به مقام «خلیفة اللهی» و «ولیّ اللهی» نائل می گردد.
بنابراین انسان کامل، به مقامی صعود نموده که فطرت تخمیر شده در جان او، که روح، نفس ومعدن وجودی او را تشکیل داده، به فعلیت رسیده است. بدین جهت امام صادق(ع) می فرماید: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة»[6] انسان معدنی همانند معدن طلا و نقره است، منتهی تفاوت او با معادن دیگر در این است که انسان، معدن اسم الله می باشد. همانطور که از صد و چهار عنصر موجود در طبیعت، کالبد انسان از سی و پنج عنصر تشکیل گردیده؛ بخش روحانی و لطیف انسان نیز، از چهار هزار اسم و صفت الهی که عناصر روحانی فطرت می باشند، تشکیل شده است. تمام این چهار هزار اسم در سرشت انسان، به صورت جامعیت و نه به صورت ترکیب، بالقوه است و باید این معادن اسمایی استخراج شود تا حقیقت انسانی شکوفا گردد. از این رو، محل و موطن ظهور اسماء حق، همین دنیاست و ملاک، معیار و شاهین در معرفت انسان، شناخت فطرت «الله» می باشد.
البته خداوند، هستی مطلق است و هر کمالی که در هستی مطلق می باشد، به جز «وجوب»، که رسیدن به آن ممکن نیست، قابلیت ظهور در انسان را دارد. تقرب به حضرت احدیت و ولایت تکوینیه نیز به همین معنا می باشد، یعنی هر چه انسان داناتر شود، قرب او به اسم «علیم» بیشتر می گردد و هر چه صبور تر شود، تقرب افزون تری به اسم «صبور» و «حلیم» پیدا می کند. در واقع این مسئله، از یک طرف، قرب به حضرت حق را به ارمغان می آورد و از طرف دیگر هدف و غایت خلقت انسان را مشخص می سازد. زیرا تنها یک محل و موطن برای ظهور همه اسماء حق وجود دارد که آن، قلب و روح انسانی در این دنیا می باشد و هدف و غایت خلقت انسان به یک معنا، ظهور و جلوة خداوند تبارک و تعالی با تمام اسماء جلال و جمال در انسان است.
مقدمه سوم: انسان در تمام هویت خویش، این اسماء و صفات را به همراه دارد و برای وصول به کمال و غایت خلقت، از سرمایة درونی خویش استفاده می کند. پس کمال انسان، خارج از وجود او نیست، لذا انسان در متن وجود، طالب کمالات اسمایی و به فعلیت رساندن استعدادهای تکوینی می باشد، بدین جهت طالب قدرت، جمال، علم و دانایی مطلق است. چرا که استعداد نهفته در وجود او، استعداد اسم «الجمیل»، «العلیم» و «القدیر» . . . . است.
آدمی با مشاهده انسان کامل بالفعل، حقیقت خویش را مشاهده می کند، زیرا او انسانی است که در نشئه انسانی به مرحلة فعلیت تامه رسیده، او تصویر و تمثل فطرت الله است و گستردگی و اتصال حق را به نحو تجسد و تصویر در خود مشاهده می نماید؛ انسان با رؤیت او، قرب وجودی، افق هستی و وسعت سیر را مشاهده می کنند. لازم به ذکر است که در وجود تمام انسانها، رسیدن به مقام عصمت میسر است و اسم مبارک «العاصم» در فطرت اسمائی انسان، بالقوه موجود می باشد، چرا که همان سرمایه ای که در وجود انسان کامل بالفعل است، در انسان های دیگر نیز موجود می باشد. زیرا از طرف انسان کامل، دائماً «تعالوا» (بالا بیایید) گفته می شود، اگر انسان، توانایی رسیدن به مقام عصمت را نداشت، این آیه که می فرماید:«تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الاالله و لا نشرک به شیئا»[7] ای انسانها بالا بیایید و به مقام خلوص کامل و عبودیت مطلقه برسید؛ دیگر تحقق عملی نداشت، زیرا منبع کمال در وجود خودتان است.
به عبارت دیگر وسیله بالا آمدن و تعالی روحانی در جان آدم نهاده شده و نردبان عروج همان فطرت اسمائی است، آدمی باید از این معارج اسمائی که خداوند در فطرت او نهاده است بالا رفته و به مشاهده اسم الله و شرف لقاء الله نائل شود و این همان مقام خلوص کامل برای بنده است که طریقه عروج از معارج فطرت اسمایی در سیمای الگوی معصوم متمثل است.
با توجه به مقدماتی که بیان شد، معلوم می شود که انسان، فطرتاً نیازمند الگو می باشد، بدین منظور که سیر تکامل وجودی و افق حرکت و طریق وصول به خود اسمائی را در وی مشاهده کند. کاربرد اسوه و الگو به این معنا است که انسان، نمونة رفتار و کردار مطلوب را در چهره انسان کامل مشاهده کرده و خود را با وی تطبیق دهد. البته این الگوپذیری نیاز درونی می باشد؛ زیرا یکی از اسماء فطری انسان، «المصور» می باشد که اسم مبارک حضرت احدیت است. یعنی خداوند متعال حقایق معنایی غیبی لاهوتی که مخفی است را، متجسم و متمثل می کند و انسان هم که این اسم در فطرت اوست، محتاج و نیازمند به صورت بندی است و می خواهد تمام این اسماء را در فردی به صورت مجسم و متمثل ببیند. این تصویرگری، صورت بندی و تجسم معانی غیبی با صورت و شکل و ارائه الگو، یکی از اسماء خداوند است. بنابراین الگو سازی یکی از اسماء‌ الهی است و انسان نیز در فطرت «المصور» تخمیر شده و طالب صورت و شکل و تمثل فطرت است و به عبارت دیگر، حالتی است که به واسطة پیروی از انسان کامل در وجود انسان پدید می آید.
البته انسان، دارای دو بعد نظری و عملی است که از آن به عقل نظری و عملی تعبیر می شود. حوزه عقل نظری، شناخت حق، مبدأ و معاد است؛ اما این شناخت، صرفاً برای تکامل فطرت الله کافی نیست، گر چه انسان با عقل نظری می تواند برد وجودی خویش را کشف نماید. اما حوزة عقل عملی عبارت است از کوشش، جذبه، ارادت و گرایش آدمی به انسان کامل، که سبب به فعلیت رسیدن فطرت اسمایی در انسان و آشکار شدن جنبه لاهوتی او می گردد. بروز فطرت الله همانطور که محتاج شناخت در بعد عقل نظری است، محتاج اسوه و الگو در بعد عقل عملی نیز می باشد؛ زیرا جان انسانی، ملأ فطرت الله است. یعنی هر مرتبه انسانی بیانگر بروز و ظهور کمالات الهی است. انسان در مقام اسوه خواهی، در کمون و ذات خویش همواره به دنبال نمونه ای از فطرت الله می گردد، تا خود را با او تطبیق دهد؛ چون خداوند تبارک و تعالی انسان را به معنای مظهری از اسم جامع خویش قرار داده و وجود انسان را به فطرت الله تخمیر کرده است. بنابراین اگر این تخمیر را به طلب خلیفة اللهی، یعنی طالب همه اسماء الهی در چهره انسان و نمایش این اسماء در جان انسانی معنا کنیم، آدمی نیازمند به الگو و اسوه است. به عنوان مثال، خواستار اسم «العلیم» در نشئه خاص انسانی است.
پیوندی که بین «انسان الگو» و «انسان بالقوه» پدید می آید، موجب می شود کمالات حقیقی انسان که همان صفات الهی و تخلق به اخلاق الهی است، عملاً به صورت مجسم در معرض دید او قرار بگیرد. از طرف دیگر، کشش و جذبه ای که آدمی نسبت به انسان کامل پیدا می کند، موجب انقلاب درونی شده و او را از حالت احتجاب فطرت خارج می سازد و سبب یقظه و بیداری فطرت می گردد و سرانجام با استمرار تأسی از الگو، تحول روحانی در آدمی پدید می آید.
بنابراین روشن می شود که تنها شناخت الگو کافی نیست، بلکه اسوه سازی لازم است، تا آن کمال به صورت متمثل و متجسد در چهره یک انسان که با اختیار خود، نمونة اسماء و صفات الهی گردیده، در معرض دید متربی قرار گیرد، تا در عمل متحول گردد و چون حالت اسوه سازی در جان آدمی نهاده شده، سبب انقیاد و ارادات به آن الگو می شود و انقیاد، سبب پدید آمدن حالت اسوه پذیری در آدمی می گردد و در نهایت، استعداد فطرت الله به فعلیت تبدیل شده و کمال حقیقی، حاصل می شود.
* آقای دکتر، آیا در آیات قرآنی به الگوی کامل انسانی اشاره شده است؟
قران کریم، برنامه زندگی است؛ لذا الگوی کامل انسانی را به آدمی ارائه و معرفی نموده است. «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة‌ لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیراً»[8] پس از تأکید مکرر در ابتدای آیه، ‌می فرماید: وجود مبارک رسول اکرم(ص)، اسوه و الگوی تمام عیار انسانی است و این الگو، بهترین و نیکوترین الگوی عملی است که از طرف اسم جامع حق رسالت دارد. او نامه ای از دوست، در جان آدمی می باشد که همان فطرت الله است. ایشان برای کسانی که امید لقاء اسم الله را دارند، الگو می باشد «لمن کان یرجوالله»، چون راه های عملی را در صراط به فعلیت رسیدن فطرت اسمائی، طی نموده است. انسان برای وصول به فعلیت تامه در متن فطرت الله، محتاج این گونه رفتار و نمونه های عملی است، تا پس از شناخت صراط مستقیم که صراط فعلیت تامه فطرت «الله» است، آن را در چهره انسان کامل بالفعل که عین صراط شده، مشاهده کند. «قد کانت لکم اسوة حسنة‌ فی ابراهیم و الذین معه»[9] حضرت ابراهیم از تمام محبوب های آفل گذر کرده، تا به محبوب فطرت اسمایی، که همان «الله» و ذات مقدس حق است، نائل شود. این سیر ابراهیمی، اسوه حسنه ای برای همه می باشد. البته در ادامة آیه می فرماید: و کسانی که به او اقتداء کرده اند (والذین معه)، در اعمالی که در مسیر صراط مستقیم انجام می دهند در حکم الگو هستند. الگو بودن پیامبر(ص)، بخاطر آن است که «انک علی صراط مستقیم».[10] از آنجا که پیامبر(ص) در متن صراط است، استحقاق الگو پذیری هم پیدا می کند. یعنی فطرت انسان می تواند در مسیر رسیدن به کمال، از تمام شئون علمی و عملی،‌ اعم از اعمال، رفتار و عقیده پیامبر (ص) که اتصاف به اخلاق و اسماء الهی است، پیروی کند. او مقتدای همه کسانی است که می خواهند فطرت خود را از قوه به فعلیت برسانند.
لازم به ذکر است که این آیه به صورت مطلق، پیامبر را اسوه حسنه معرفی نموده و در این معنا، هیچ قیدی نخورده است. با این حساب، این اسوه بودن تنها در رفتار و کردار و عقاید آن حضرت نیست،‌ بلکه در تمام شئون زندگی ایشان می باشد. در این راستا عده ای تنها اخلاق و عقاید حضرت را که ذاتی می باشد حائز شرایط الگو پذیری می دانند و بقیة شئون زندگی ایشان را بنا بر عرض و اتفاقی بودن، قابل همانند سازی نمی دانند.[11] مدعیان این نظریه کاملاً در اشتباه هستند. زیرا تمامی سیر وجودی حضرت، از نشستن، برخاستن، ازدواج، غذا خوردن و . . . در متن صراط مستقیم است «انَّک علی صراط مستقیم» و همة تار و پود هستی پیامبر اکرم (ص)، امر جوهری و بروز فطرت الله است و یکایک حرکات پیامبر، ظهور تکوین وجودی ایشان می باشد. بنابراین هیچ چیزی عارض وجود ایشان نگشته و جامعه و افراد نمی توانند امری را به حضرت القاء کنند؛ علیرغم اینکه بعضی از کارهای ایشان، با جامعه سازگار بوده است. زیرا ایشان با سیر عبودی خویش که همان عبودیت مطلق است، نمایانگر فطرت الهی هستند؛ همان طور که در قرآن کریم از رسول اکرم(ص) تعبیر به «عبدالله» شده که نشانگر عبودیت محض، در تمامی شئون زندگی حضرت می باشد. بنابراین تمام سیر وجودی حضرت، چه ترک و یا انجام عملی، غیر از وحی خدا نیست. زیرا «ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی».[12]
مثلاً اگر رسول خدا(ص) از تناول غذای بخصوصی اعراض نموده اند، به دلیل نهی خداوند تبارک و تعالی بوده است. ایشان تجلی اراده حق و در نتیجه مظهر اسم «مرید» حضرت احدیت هستند. بنابراین هر چه اراده کند، همان متجلی می شود. البته روایات حاکی از این مطلب هستند که انسان مؤمن، در سایه عبودیت، به مرحله ای می رسد که وقتی می گوید «کن» ، «فیکون» می شود. یعنی هر چه اراده کند ظهور می کند «من یطع الرسول فقد اطاع الله»[13] (هر کس از رسول خدا(ص) اطاعت کند، از خداوند اطاعت نموده است). لازم به یادآوری است که این آیه، به صورت مطلق آمده است. یعنی در هر شأنی از رسول خدا(ص) اطاعت کنید تا از «الله» تبعیت کرده باشید. او تجسد و تمثل فطرت وجودی ما می باشد؛ به نحوی که اسماء متعدد خداوند، که در ما بالقوه است، در وجود مبارک رسول اکرم(ص) شکوفا شده است و هر اسمی که در فطرت آن حضرت ظاهر شود، قابلیت الگو پذیری را نیز دارد. مانند« لله العزة و لرسول»[14] و یا «اغنهم الله و رسوله. . . »[15] این آیات مبتنی بر دو اسم از اسامی حق تعالی می باشد(عزیز و مغنی) که در وجود مبارک پیامبر(ص) شکوفا گردیده است.
* استاد محترم! روشن است که سیره پیامبر اکرم (ص) از طریق روایات متعدد،‌ اعم از قوی و ضعیف به ما رسیده است، بدین جهت تکلیف ما با روایات ضعیف که حاکی از اقوال و اعمال آن حضرت می باشد، چیست؟
بخش اعظم رفتار و کردار پیامبر در روایات آمده است و تکلیف ما با روایات هم روشن می باشد،‌ زیرا اکثر روایات، از جهت سند و متن، حجیت تامه داشته و قابل اثبات هستند، اما لازم است روایاتی را که از این جهت، ضعیف می باشند، به اصول عام قرآن عرضه نمود تا در نتیجه، آنچه مطابق آیات قرآنی بود، مورد پذیرش واقع شود. زیرا قران کریم، خلق پیامبر اکرم(ص) است.
یکی از همسران رسول خدا(ص) راجع به اخلاق ایشان، مورد سؤال قرار گرفت. همسر ایشان پاسخ داد: «کان خلقه القرآن»[16]. قرآن، با تمام اسماء الهی در او ظهور نمود. به عبارت دیگر اینکه در هر آیه، اسمی از اسامی خداوند متعال در ابتدا یا انتهای آن ذکر شده است؛ نشانگر تجلیات تکوینی قرآن‌ در بخش اعمال و رفتار فردی و اجتماعی است و ظهوراتی از اسماء الهی هستند که پیامبر اکرم(ص)، متخلق به آنها گردیده است؛ بدین جهت اخلاق پیامبر(ص)، اخلاق الله است.
امیرالمؤمنین علی(ع) در این باره می فرماید: «و لقد کان فی رسول الله کاف لک فی الاسوة . . . فتأسَّ بنبیک الاطیب الا طهر، فان فیه اسوة لمن تأسی»[17] الگو پذیری از وجود مبارک آن حضرت، برای تو کافی است؛ پس به روش پیامبر که نیکوتر و پاکیزه تر است اقتداء کن، زیرا آن حضرت سزاوار پیروی کردن است.
* آیا به نظر حضرت عالی، یکی از شرائط اسوه،‌ حضور ایشان در زمان حاضر است؟
بله، یکی از شرایط اساسی اسوه و الگو، حضور وی در زمان حاضر است. همان طور که روایات مأثوره حاکی از این مطلب است که زمین هیچگاه خالی از حجت نیست، یعنی در تمام زمانها، انسانهای کامل بالفعلی باید حضور داشته باشند، تا آدمی به ایشان اقتدا نموده و فطرت خویش را در چهره لطیف و نورانی او مشاهده نماید. البته حضور در زمان تنها به خاطر شخص الگو نیست، زیرا می توان از یک الگوی کامل تا بی نهایت پیروی کرد، بلکه شرط زمان، به جهت هدف و غایتی است که الگوسازی بخاطر آن برنامه ریزی شده است. به عبارت دیگر وقتی آدمی، انسان کامل را به عنوان الگو قرار می دهد، به قول ابن عربی، «ممداللهمم» است. امداد حق در سیر فطری متجلی می شود؛ یعنی در اثر الگو پذیری از معصوم، انسان مورد هدایت باطنی واقع می شود و از او دست گیری می کنند. او کسی است که همتها را مدد می کند، زیرا هدایت امری بندگان، به عهده حجت زمان است والا هدایت تشریعی که توسط انبیاء و پیامبر خاتم به مردم عرضه شده است.
در عصر ما، وجود مبارک حضرت حجت، به عنوان الگو و اسوه می باشد. وجود مبارک ایشان اگر چه غایب است، اما پنهان نیست، او مظهر اسم «الظاهر» و «الباطن» است؛ لذا محیط بر ما است. در اینجا باید اضافه کرد که غیبت، مانع حضور نیست. پس حضور ایشان، حضور کاملی است، همان طور که اخلاق، افعال و صفات امام عصر(عج) که خلق رسول خدا(ص) است در ایشان متجلی گشته، به ما نیز رسیده است. از این رو باید آگاه باشیم که ما همواره در محضر او هستیم. البته باید توجه داشت که شریعت الهی و متن دین که مطابق با فطرت الله است، تمام جزئیات و حرکت مسیر را به ما نشان داده و برنامة دین را به صورت واجب، حرام، مستحب و … در چهره اهل بیت نمایان کرده است و هر کس روی این مرز مشخص شده از طرف دین حرکت کند، مطمئن باشد که از الگو پیروی نموده است. در نهایت باید متذکر شد که، دین با این خصوصیات، در تمام زمانها و مکانها قابل اجرا و عمل است.
* با توجه به کارآمدی پیروی از معصوم، بفرمائید امام دارای چه صفات ممتاز و برجسته ای است که استحقاق الگوپذیری دارد؟
روشن است که الگوپذیری از ائمه (ع) دارای امتیازات متعددی می باشد که بطور اجمال به بعضی از موارد اشاره می شود.
امتیاز اول: امام (ع)، آینه ای است که انسان قادر است در مقابل آن ایستاده، تا اولاً:‌ چهره حقیقی خود را در آن مشاهده نماید و ثانیاً: با نظارة در آینة امام، خود را آرایش و پیرایش کند. بنابراین اسماء و کمالاتی که در آن چهره اسمائی ظهور کرده و در او نیست، آرایش کند، تا متجلی شود و مسائلی را که سبب حجاب، نقص و کدورت فطرت گردیده پیرایش کند. زیرا او الگوی تمام نمای انسانی است.
امتیاز دوم: انسان کامل بالفعل در هر عصری، «اسماء الحسنی بالفعل» می باشد، چنانچه در قرآن کریم آمده است: خداوند را با اسماء حسنای او بخوانید «ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها»[18] و امام صادق (ع) در این رابطه فرمودند: «نحن و الله الاسماء الحسنی التی لایقبل الله من العباد عملاً الا بمعرفتنا»[19] بنابراین در چهرة‌ معصوم(ع) فطرت اسمایی به مرحله فعلیت کامل رسیده و خداوند متعال به تمسک و پیروی از آنها دستور داده است. برای نمونه، نسبت به اسم «حلیم»، حقیقت حلم، طریق تخلق و دامنة وسعت حلم را می توان در چهرة معصوم مشاهده نمود.
امتیاز سوم: طریقة تخلق به «اخلاق الله» است، که در روایات با عبارت «تخلقوا باخلاق الله» سفارش شده است، یعنی در اخلاق و صفات خداوند، نظر و تدبر نمائید تا شما نیز به آنها آراسته گردید. طریقة تخلق به این اسماء در سیر علمی کسب کمالات و دامنة وسعت آنها، تنها در چهرة معصوم متجلی است که از این طریق، تقرب و تخلق به اخلاق الله تحت عنوان «عبودیت» نام برده شده است. روایت است که «ان الله تبارک و تعالی تسعة و تسعین اسماً ‌من احصاها دخل الجنة» [20]هر کس متخلق به این اسماء شود، وارد بهشت می شود، البته اشاره به بهشت اسمایی دارد و این مسیر تا آنجا ادامه دارد که ندای «انک لعلی خلق عظیم»[21] را شنیده است. مثلاً نسبت به اسم مبارک «علیم»، لازم است طریقة تخلق به اسم «العلیم» در آداب تعلیم و تعلم و گذر از مدارج و معارج علم، از علم حصولی به حضوری و از علم الیقین به عین الیقین و از عین الیقین به حق الیقین و از آن مرتبه به برد الیقین که مقام لقاء الله و ظهور کامل فطرت اسم العلیم است، در چهره علمی و عملی معصوم متجلی است مشاهده شود.
اسم مبارک «المحسن»، یکی از اسماء‌ خداوند متعال است، یعنی هر چه از او صادر شود، عین حسن است و هیچ نقص و کدورتی در او راه نداشته و کارهای او عین خوبی و فضل است. حال اگر انسان بخواهد به اسم «المحسن» متخلق شده، از حالت نطفگی و استعداد به فعلیت و ظهور برسد، لازم است در چهره خلقی معصوم که مظهر این اسم است نگاه کند، ببینید ایشان چه فعلی را انجام می دهند یا ترک می کنند؛ به او اقتدا کند تا به اسم «المحسن» متخلق شود. البته این تخلق، دارای درجاتی است؛ ابتدا فطرت الهی را مشاهده و سپس انجذاب و گرایش بسوی آن اسم پیدا می کند و پس از آن، سعی می کند آن خلق و منش را در جان خویش زنده کرده و فطرت خود را به سوی آن متمایل گرداند. در نهایت، مطابق آن فطرت اسمی حرکت نموده و وقتی کاملاً خُلق مورد نظر در جان او تثبیت شد، اسم مبارک احدیت در جان او شکل می گیرد و تحقق می یابد. یعنی آن «اسم» به نحو کامل و مظهریت در انسان ظهور می کند، همانطور که ائمه (ع) به این مرحله رسیده اند. با حضور الگوی معصوم، هم هدف و غایت خلقت انسان در وجود او قابل مشاهده است و هم طریق وصول به آن هدف، مشخص می باشد.
بنابراین با ظهور الگوی معصوم، رابطه با اسوه از حالت عادی خارج شده و ارتباط محب و محبوب و مراد و مرید پیدا می کند. در حقیقت، انسان با تبعیت از الگو، چهره اسمائی و فطری خود را در او یافته و به مرحله خودشناسی می رسد؛ نتیجة خودشناسی و خودیابی در الگوی معصوم و تأسی به او، همان هدایت باطنی است که از الگو به انسان سرایت می کند. بدین سان با الگوپذیری از جانب انسان، خودیابی حاصل می آید و از طرف آن حضرت، کنار زدن حجابهای فطرت الله با تصرفات امری است.
قرآن کریم، طریقة استخراج معدن اسمایی انسان را چنین بیان می فرماید: « و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا»[22] حقیقت معصوم همان «حبل الله» است و انسان با هبوط به عالم طبیعت، فطرتاً خواهان صعود و عروج به مقام «علم آدم الاسماء کلها»[23] است و برای عروج به این مقام، از طرف خداوند ریسمانی به نام «حبل الله» نهاده شده است که همان الگوی معصوم می باشد و تنها راهبرد برای عروج از اسفل السافلین، چاه ناسوت، رهیدن از نشئه طبیعت، اخلاق رذیله، عقاید باطله و گناهان، اعتصام به حبل الله است، که سرانجام او را به اسم الله برساند و تنها راه رسیدن به «اسم الله»، پیروی از الگوی معصوم در تمام شئونات علمی و عملی می باشد.
امتیاز چهارم: معرفت الگوی معصوم موجب معرفت نفس می گردد. اگر انسان به وجود مبارک پیامبر (ص) یا حضرت فاطمه(س) معرفت پیدا کند، با تأسی به آن حضرت، حقیقت باطن خودش را در چهره فطرت الله می یابد و شهود می کند. بنابراین الگوی معصوم قابلیت ها و استعدادهای انسان را به او نمایش می دهد. از یک سو با نشان دادن قابلیت وسعت برین، او را به سوی معصوم جذب می کند و از سوی دیگر، حجابها را به او معرفی نموده و کنار می زند. بنابراین انسان در تمام مراتب معرفت نفس، اعم از نظری و عملی، به حبل الله پیوند خورده و الگو پذیری از معصوم، تحقق پیدا می کند.
امتیاز پنجم: مصاحبت، مجالست، محبت و مراودت انسان با الگوی نیکو، در نفس آدمی ایجاد صور کمالیه می کند. اگر آدمی با انسان سالک حقیقت، مصاحبت داشته باشد، به دلیل اینکه روح انسان، مجرد از زمان و مکان است، موجب تأثیر صفات روحانی او در جان انسان می شود. بالعکس آن هم ممکن است. یعنی نشست و برخاست با انسانی که دارای صفات رذیله و فطرت محجوبه باشد، سبب تأثر صفات رذیله در روح او می گردد. بنابراین صور کمالیه در انسان، یا در جهت سبعیت و حیوانیت سیر می کند و کامل می شود، یا در اثر ارتباط با کامل بالفعل، مجالست، مراودت و توجهات روحانی با او، به اتحاد حقیقت فطری می انجامد، که نمایش فطرت خود او می باشد.
* استاد محترم، آیا بین الگو پذیری از معصوم و الگوهایی که غرب و مدرنیته به جامعه ارائه می دهند، از جهت هدف و نتیجه، تمایزی وجود دارد؟
بله، میان این دو نوع الگو پذیری، تفاوت های چشمگیری موجود می باشد. بطور خلاصه به چند نکته مهم، در این رابطه اشاره می کنم.
نکته اول: اسوه پذیری از انسان معصوم، القاء تصاویر ارزشی است که عین فطرت روح می باشد و زمینه را برای طلوع فطرت الله و حقیقت روحانی انسان آماده می کند. اما در الگوهای غربی اینچنین نیست، زیرا غالباً در جوامع، یک سری ارزشهای قراردادی وجود دارد که به عنوان ارزش شناخته شده است؛ به این صورت که یک خلق یا فعل را ارزش دانسته و همان را در چهره الگوهایی نمایش می دهند تا انسان، آن را پذیرفته و خود را با او تطبیق دهد. این کلیات ارزشی، چه در جهت علم و چه در جهت عمل، از حقیقت متن روح انسان برخاسته نیست، یعنی با خمیر مایه فطری انسان مطابقت ندارد. بلکه القاء هویت جمعی است و بعضاً القاء هویت بیگانه است که با چهره فطری جان او که فطرت الله است هماهنگ نیست.
نکته دوم: در اثر تأسی از معصومی که مقید به زمان و شرایط خاص نیست، به انسان حیات طیب ارائه می شود. زیرا این پیروی، در متن وجود انسانی نهفته و مطابق فطرت الله است و جان و روح از تمام شرایط زمان و مکان منزه است. بنابراین معصوم(ع) در هر عصری الگو و اسوه است. اما الگوی جامعه غربی نه تنها چهره سپید و اسمایی انسان را ارائه نمی کند و مطابق با فطرت الله نیست، بلکه ویژگی بارز این الگوها، اختصاص به زمان و مکان است و دائماً در حال تغییر و تبدل است و در آن، قرار، سکون و امنیت راهی ندارد.
نکته سوم: الگو پذیری از معصوم، سبب ظهور اسم «الباطن» در انسان می شود. زیرا با تأسی از معصوم، معدن اسمایی انسان ظاهر می شود. از این رو، انسان از غل و زنجیرهای فطرت و تمام اعتباریات فردی و جمعی آزاد می شود و به اسماء فطری «الواسع» و «الموسع» که لایتناهی و نامحدود می باشد، رهنمون ساخته و زیبایی ها و قدرتهای علمی را به انسان نشان می دهد. در حالی که الگوی غربی انسان را به حیات پست و سفلی و ارزشهای ظاهری و تصویری که مقید و محدود است، دعوت می کند و این الگوها در تقابل کامل با فطرت الله حرکت می کنند. زیرا بیشترین اهتمام این الگو، ترویج جذابیت های زندگی مادی می باشد و انسان را که معدن اسم «الله» الواسع است در زندان طبیعت محبوس می کند. اینکه انسان در دنیا احساس تنگی و فشار و غم می کند بخاطر آن است که واقعیت وسیع خود را که موطن اسم «الله» است در تعلقات محدود و بستة دنیوی حبس نموده است.
نکتة‌ چهارم: الگو پذیری از معصوم، انسان را به اسم مبارک «السلام» می رساند و بدین سان او را از رنجهای درونی، فردی و اجتماعی که در اثر ارزشهای جمعی دامنگیر انسان می شود، می رهاند و منجر به ظهور سلامت محض در او می گردد و آن؛ شادی، خوشی، رضایت و فرحی است که از جان و درون انسان متأثر است. این سلامت و شادی جوهری و اصیل، با تأسی به معصوم در درون انسان بروز می کند، زیرا انسان خود را متعلق به یک حقیقت کامل می بیند، که حضرت احدیت است. به این معنا، شادی، عرضی نیست که در یک لحظة خاص، و برای بدست آوردن چیز خاصی، تحت عنوان ارزش و کمال به او القاء کنند؛ بلکه شادی روحانی می باشد. بر خلاف الگوهای القایی که چون هیچگاه انسان به شادی های فطری نمی رسد، سعی می کنند عطش درونی او را با شادی های عرضی رفع کنند تا ناخوشی، تنگی و ضیق فطرت را جبران نمایند. بدین سان در جوامعی که خنده، فکاهی و شادی های عرضی و مجازی بیشتر هست، می بینیم که ناخوشی ها، تنگی ها و افسردگی ها در چنین اجتماعاتی بیشتر است. زیرا برای پوشاندن این ناخوشی ها، شادی های عرضی را به راه انداخته اند که به تعبیر قرآن کریم لهو و لعب خوانده می شود.
بر اساس مطالبی که بیان شد، اسم مبارک «السلام» مساوی است با آزاد شدن او از تمام تعلقات محدود و در نهایت، وصول به جهان نامحدود «ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون»[24] در این مرحله، هیچ ترس و حزنی در او راه ندارد و دل به چیزی نمی بندد، که به خاطر از دست دادنش ناراحت شود و به بیان دیگر با تعلقات مجازی پیوندی بر قرار نکرده که در اثر جدایی، نگران شود. اما در الگوی غربی، فرد تعلقات بیشماری پیدا کرده و اسیر هویتهای بیگانه ای می شود که دائماً فطرت او را در رنج و عذاب قرار می دهد.
نکته پنجم: در این مرحله از الگو پذیری معصوم، به اسم مبارک «الغنی» و «الصمد» می رسیم که انسان را از هر نوع رقابت های دنیایی و مادی دور می کند. انسان در چهره معصوم، غنا و بی نیازی حقیقی را مشاهده می کند. اما در الگوی غربی، آدمی همواره در فقر بسر می برد، چون هر چیزی که اراده می کند به عنوان ارزش، حسن و زیبایی، مطابق با فطرت الله و وجود نامحدود انسانی نیست؛ لذا دائماً احساس کمبود و نیاز می کند و همواره به دنبال ثروت و مالکیتهای نامحدود است.
نکته ششم: الگو پذیری از معصوم سبب تجلی اسم مبارک «المؤمن» است. زیرا چنین حیات و هویتی که الگوی انسان است، موهوم و لرزان نیست، بدین جهت در حالت امنیت به سر می برد. ولی الگوهایی که غرب به جامعه ارائه می دهد، عین ترس می باشد و انسان دائماً نگران است که مبادا آن را از دست بدهد چون مطابق با فطرت نیست، همواره در اکتساب آن کمال، احساس ناتوانی می کند و به عبارت دیگر، الگوی القایی جامعة مدرن معمولاً قراردادی است، یعنی در زمان و مکان های خاصی اعتبار دارد. بدین جهت شما ملاحظه می کنید که در چنین جوامعی، در ابتدا چیزی به عنوان ارزش در جامعه مطرح می شود و بسیاری از جوانان از آن تبعیت کرده به آن دل می سپارند و پس از مدتی، آن ارزش قراردادی فسخ و به عنوان ضد ارزش اعلام می شود. در این حال، انسان احساس پوچی، نابودی و گسیختگی در جان خود می کند، زیرا چیزی را که به عنوان کمال و حسن به آن دل بسته بود، حالا تبدیل به قبیح شده و به قول معروف از مد افتاده است و این سبب می شود انسان دارای هویتی لرزان و متزلزل شود.
نکته هفتم: تأسی از الگوی معصوم، موجب بروز و شکوفایی اسم مبارک «الرضی» می شود. زیرا با پیروی از معصوم، انسان به حالت رضایت می رسد. چون پیروی از معصوم خارج از ذات و جوهر انسان نیست. بلکه سبب کشف معدن وجودی انسان می شود. این اسم مبارک به صورت «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة، فادخلی فی عبادی»[25] ظهور می کند. در این حال انسان، رضایت باطنی را برای خویش تحصیل کرده که منجر به خطاب «عبادی» از طرف پروردگار به او می شود. آدمی با الگوپذیری از معصوم، هر آنچه در درون خویش نهفته است را ظاهر می کند؛ زیرا معصوم انسانی برونگرا نیست، بلکه نمایانگر حقیقت جان آدمی است و تبعیت از معصوم، آشتی با جان خویش است. همانطور که قبلاً اشاره شد، انسان همه چیز را در فطرت اسمائی به صورت استعداد داراست و نیازی به بیرون از ذات خویش ندارد؛ ولی در الگوی غربی، انسان همواره بیرون از ذاتش به دنبال تحصیل ارزش ها و کمالات خارجی است و همین امر، موجب خروج از حالت وحدت تامة ذاتی به سوی کثرتهای خارجی که ناهمگون با فطرت است، می شود.
به همین دلیل، ظهور الگوهای خارج از باطن، منجر به حالت خود فراموشی و غفلت انسانی می گردد. تنها راه رسیدن به وحدت تامه الهیه، الگوپذیری از معصوم است که چهرة وحدانی را با تمام وسعت به انسان ارائه داده است و موجب ظهور اسم «الواحد» و «الاحد» در انسان می شود. در واقع انسان فقط بواسطة معصوم (ع) می تواند به عالم وحدت راه پیدا کند، ولی در الگوهای غربی، که از طرفی، انسان از غیب و ملکوت منفصل است و از طرف دیگر، طالب معنویت و باطن وجود است، به معنویتهای بدلی چنگ می زند. یکی از دلایلی که در کشورهای غربی، فرقه گرایی معنوی شیوع پیدا کرده است، همین نیاز باطنی انسان به معنویت است که با سراب به این عطش درونی پاسخ می دهند.
امتیاز هشتم: ظهور اسم مبارک «القریب» می باشد. از آنجا که انسان با منبع جمال و کمال، ارتباط برقرار نموده و خود را در معرض وجودی خویش مشاهده کرده، می تواند به این اوصاف و کمالات تخلق یابد؛ لذا به قرب خداوند تبارک و تعالی می رسد. انسان با تأسی از معصوم،‌ همواره محضر او را احساس می کند و خود را در محضر او می بیند، اما در الگوی مدرن، چون پیروی از الگو، خارج از ذات انسانی است،‌ نه تنها او را به وحدت نمی رساند، بلکه هیچگاه به الگوی مورد نظر نمی رسد و اگر هم رسید، آرامش ندارد و به ناچار به دامن الگوی دیگری پناهنده می شود. این سیر و سفر افقی و عرضی، در عالم کثرت است که یک حیات سطحی را به انسان نشان می دهد که کد و رمز آن را قرآن کریم تحت عنوان «انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم»[26] بیان فرموده است. اما زمانی که انسان به معصوم اقتدا کند، به هدایت ایصالی و باطنی می رسد و در این سیر و سفر روحانی، از عالم طبیعت به عالم برزخ و از عالم برزخ به عالم عقل سیر می کند، تا به صورت اسمایی خویش، که عالم اسماء است نائل شود. این سیر ملکوتی باطنی، تحت عنوان «ولایت» نامیده می شود.
خداوند متعال در این بارة‌ می فرماید: «ولکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم» [27](ولی خدا ایمان را محبوب شما ساخت و و دل های شما را به آن زینت داد). ایمان، زینت روح انسان است. روح انسانی بالفطره دارای زینت و آرایش نیست، ولی چون طالب زینت و آرایش دائمی می باشد، خداوند زینت قلب را ایمان معرفی می کند، که مشخصه آن، همان کمال حقیقی است که قرب خدا و عدم وابستگی به غیر حق است. اما به جهت اینکه انسان طالب زینت است، جامعه او را به سوی زینتهای سطحی و مجازی سوق می دهد و همچون معتادی که وابسته به مواد مخدر می شود، به خود متکی می کند و اگر بخواهند او را از این وابستگی ها رها کنند،‌ دچار فشار، درد و رنج می شود. بدین سان عذاب و فشار قبری که در روایات داریم، جزء همین موارد است، که چون انسان از آن کمالات مجازی منفصل و جدا می شود، دچار عذاب و درد می گردد. زیرا به چیزی جدای از فطرت اسمائی خود تعلق پیدا کرده بود و در هنگام مرگ که حقیقت انسان از بدن و همه تعلقات دنیوی منقطع می شود، چون ماده مخدر فطرت را، که همان تعلقات بود از او می گیرند و از طرفی اعتیاد، وابستگی و تعلق در روح می ماند، احساس درد و فشار شروع می شود.
به هر حال، اخلاقی که الگوی مدرن به انسان القاء می کند، یک استعمار اخلاقی است، اخلاقی که در ظاهر خوب و سود آور، اما در باطن، فرورفتن در ورطه غفلت و فراموشی می باشد. مثلاً به صداقت حرف می زند تا سودی کسب کند. اما اخلاقی که الگوی معصوم و آرمانی ارائه می دهد، عین فضلیت و کمال واقعی می باشد. زیرا هدف از خلقت، که در باطن و ذات انسانی است را شکوفا می کند.
امتیاز نهم:‌ انسان با الگو قرار دادن معصوم، به اسم مبارک «الذاکر» می رسد. به همین جهت است که با خود و همه وجود آشتی نموده، به عالم هستی معرفت پیدا می کند و در یک مقام وحدت خاصه ای که همة‌ عالم هستی را تجلی و ظهور اسماء الهی می داند سیر می کند. از این رو انسان به حالت ذکر، به معنای یادآوری خویش، که همان فطرت الله است، می رسد. برعکس، در الگوی مدرن، انسان به مرحلة خود فراموشی می رسد، که قرآن کریم راجع به آن می فرماید: « نسوا الله فأنساهم انفسهم».[28]این خود فراموشی منجربه رقابت در کسب کمالات موهوم و احساس کثرت و از خود بیگانگی می شود و در صورت نرسیدن به کمال مورد نظر، موجب نفرت و تزاحم می گردد. اما در الگوی فطری، گر چه مسارعت است «فاستبقوا الخیرات»[29]،‌ اما مسابقه در کسب کمالات نامحدود می باشد. چون کمالات در متن فطرت تکوینی، اصیل و نامحدود است، هیچگاه رقابت به معنای ارزشی که در جوامع مدرن است معنا نمی شود. زیرا در این مسابقه، سیر صعودی وجود دارد و با ورود از مرحله ای به مرحلة بعد، کمالی بر کمالات گذشته افزوده می شود. پس در این میان نه کمالات، موهوم است و نه بی نیازی، ظاهری و غیر واقعی است.
امتیاز یازدهم: با تأسی به معصوم، اسم مبارک «الحبیب» و «الودود» آشکار می شود. انسان در متن ذات خویش، به حضرت احدیت عشق و انس می ورزد. پیروی از معصوم، سبب به فعلیت رسیدن این اسم در جان سالک می گردد و با انجذاب و کشش به طرف معصوم و کنار زدن حجابها و رسیدن به هدایت باطنی، آن اسم را در وجود خود که همان حبیب الله است ظاهر می کند. اما در الگوی مدرن، از یکسو فطرت محجوب شده و از سوی دیگر، عشق به جمال و زیبایی مطلق در انسان وجود دارد. بنابراین برای اشباع و سیراب نمودن فطرت، آدمی مشغول به عشقهای مجازی، سافل و بیرونی می شود و چون این عشق ها سنخیتی با فطرت و روح انسانی ندارد، موجب تضاد، رنج و حبس او می گردد و خود را اسیر و زندانی شهوت و محبوب های آفل می بیند. هر چند به او آزادی نمایشی داده می شود، ولی شهوتش به صورت بهیمه ای آزاد شده و غضبش به صورت حیوانی، رها می شود و فطرت اصیل در زیر چنگالهای غضب و شهوت، محجوب و گرفتار می شود. در این زمینه، انسان همواره احساس تنگی و فشار می کند و هیچگاه به اهداف خود نمی رسد.
امتیاز دوازدهم: الگو پذیری از انسان کامل سبب بروز اسم مبارک «العلیم» می شود و در یک بیان کلی می توان گفت؛ همه چیز را آن طور که هست می توان دید. «رب ارنی الاشیاء کماهی» چرا که اصل دانش به خود شناسی و معرفت خویشتن بازگشت دارد و تنها با پیروی از معصوم است که انسان، وسعت حقیقی خود را یافته و عالم را اعم از مبدأ، معاد و درجات آن، آنچنان که هست می شناسد، تا منجر به بروز و ظهور علم شهودی و درجات آن می شود. اما در الگو غربی، علم در حجاب و پوششی از جهل قرار دارد. همان گونه که مستحضر هستید، با وجود توسعة سریع تکنولوژی، از پیشرفت در انسانیت خبری نیست. با وجود این ترقی ها در علم، سرپوشی بر اسم «العلیم» گذاشته می شود، زیرا انسان را به علم حقیقی نمی رساند. به عنوان مثال: ترس از مرگ، یکی از نمادهای مدرن غربی است که بشر با علم ناقص خود که در واقع جهل می باشد، آن را نابودی دانسته و همواره از مرگ هراس دارد.
و حال آنکه در الگو پذیری از معصوم(ع) مرگ، وصول به حقیقت آرمانی و ابدیت است؛ مرگ، جدا شدن از تقیدات و قیودات فطرت و خروج انسان از پوسته و قشر بدن و حیات دنیوی است. به طور کلی جامعه غربی، انسان را از قداست جدا می کند، چرا که هستی را محل جولان، استثمار و استعمار انسان از طبیعت می داند. زیرا او بیشترین بهره را از طبیعت می برد. هر چند که برای آن ارزشی و قداستی قائل نیست. در حالی که در الگوی معصوم، طبیعت و عالم هستی دارای قداست می باشد و با چهره قدسی به طبیعت و انسان می نگرد و کامیابی از آن، به فرمان پروردگار صورت می گیرد و انسان آشتی با خداوند و فطرت خویشتن، به آشتی با طبیعت رسیده و مسخر امر بندگان خواهد شد. زیرا چنین انسانی مظهر اسم «المرید» شده و طبیعت هم مسخر اسماء الهیه می باشد. ولی انسانی که بدون برنامه صاحب هستی و منسلخ از فطرت الله، طبیعت را تسخیر می کند، بزودی در معرض قهر طبیعت واقع می شود.
امتیاز سیزدهم: نمایه الگو پذیری از اهل بیت، وجود و هستی پویا می باشد که دائم در حال ظهور و تجلی است. زیرا به منبعی اتصال می یابد، که واسع و علیم است «کل یوم هو فی شأن». با این حساب انسان، هستی را پرتوی از چهره حضرت احدیت می بیندو هر لحظه تجلی تازه ای پیدا می کند، لذا به سوی وحدت حرکت می کند. اما هستیی که الگوهای مدرن، به انسان القاء می کند، کهنه و مقید به خیالات و حواس دنیا است. بنابراین آدمی با وسعتی که در جان خود دارد، احساس تنگی و پوچی می کند و با جولان در این صورتها، از ارزشی به ارزش دیگر حرکت می کند، ارزش هایی که مقید، محدود و از یکدیگر گسسته هستند.
به اصطلاح، انسان مدرن، موجودات عالم را از واقعیت هستی، منفک و جدا بررسی می کند. تفکر الگوی غربی چنین است که با هر فکر و برنامه ای می توان خوشبخت بود؛ از همین رو، چون رفتار و اعمال او منفک از حقیقت ذات اوست، خسته و ملول شده و سعی می کند خود را در لهو و لعب گم کند. چرا که خود فراموشی، انعکاس یکنواختی است. ولی چون در الگو پذیری از معصوم، اسم «المبتهج» در انسان جلوه می یابد همیشه شادمان است؛ همان گونه که خداوند متعال شاد است. سرانجام می توان گفت: هنگامی که انسان، ذات و باطن اسماء «الواسع» و «سلام» خود را دریافت، شاداب و خوشحال می شود.
* آقای دکتر! به نظر حضرت عالی مهمترین موانع الگوپذیری از معصوم چیست؟
این سؤال، یک بحث جدی و بسیار مهم است. به نظر من عمده ترین مانع، عدم شناخت الگو می باشد. برای مثال، اگر چنانچه حضرت علی(ع) را به عنوان تمثل فطرت اللهی که در ذات ما می باشد، حقیقتاً ارائه شود، احدی پیدا نمی شود که دل به جمال معصوم نداده و خود را با الگوی کامل، آرایش و پیرایش نکند. متأسفانه در این زمینه، خیلی کم کار شده،‌ که معصوم را به عنوان فطرت الله معرفی کنند. وظیفه مراکز علمی، اعم از حوزه، دانشگاه و حتی در مدارس، این است که اهل بیت (ع) را به عنوان الگوی کامل معرفی و ارائه نمایند.
* با توجه به مطالب بیان شده، لطفاً مصادیقی از حضرت فاطمه زهرا(س) را به عنوان الگو برای زنان و دختران جوان بفرمائید.
تمام اعمال و رفتار حضرت فاطمه(س) نه تنها برای تمامی زنان ما، بلکه برای تمام انسانها الگو می باشند. زیرا الگو پذیری از معصوم، به جهت روح بلند و تجلی اسماء الهی در ایشان می باشد و روشن است که روح، مجرد از مذکر و مؤنث است. از این رو، مصادیقی که عرض می کنم برای همة انسانها می تواند الگو باشد.
مورد اول: سادگی و ساده زیستی حضرت فاطمه (س) می باشد که مظهریت آن حضرت برای اسم مبارک «سبوح» و «سبحان» است و به خاطر همین مظهریت اسم سبحان است که رسول الله(ص) تسبیحات مخصوصه فاطمیّه را به ایشان اهداء نمود. جهیزیة ایشان، هنگامی که به همسری حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) درآمدند، شانزده قطعه بود که شامل: عبا، مقنعه، پیراهن، حصیر، لحاف، پرده، بالش، آفتابه، کوزه، مشک، کاسه، آسیای دستی، حوله و پوست گوسفند بود، که روی هم شصت و سه درهم می شد. در این زمینه نمی توان گفت، این جهیزیه مربوط به چهارده قرن پیش است، زیرا در همان زمان، جهیزیة زنانی که از لحاظ اقتصادی،. در حد متوسط بوده اند، بیش از این مقدار بوده است. خلاصه اینکه شما در چهرة این جهیزیه، اسم مبارک « القدوس» را مشاهده می فرمائید، بطوری که پاکی، طهارت و زهد ازتعلقات دنیویی، در چهره حضرت پیدا بود.
از ملاحظة این جهیزیه معلوم می شود که فطرت الله طالب چه چیزی است، آیا طالب کمال و ارزش های واقعی است، یا طالب سرگرمی و لهو و لعب است؟ بنابراین، اگر فطرت انسان، طالب خداوند تبارک و تعالی است؛ پس خانه هایی که هر روز برتجملش افزوده می شود و لباسهایی که دائماً زیباتر و از جهت تعداد، بیشتر می شوند، نه تنها، خداوند تبارک و تعالی را به ما نشان نمی دهند، بلکه سبب حجاب فطرت نیز می گردند. و این در حالی است که، حضرت که الگو و اسوة ما شیعیان هستند، در خانه ای گلی و ساده زندگی می کردند. نمونه ای از زهد آن حضرت را عرض می کنم، معروف است، هنگامی که جهیزیه حضرت را در خانه قرار دادند، امام علی(ع) سقف خانه را با شاخه نخل خرما پوشاندند و فرش منزل هم جز حصیر چیز دیگری نبود. در شب عروسی، حضرت فاطمه (س) در میان راه، سائلی را مشاهده می کنند و در همان جا، پیراهنی را که جزء جهیزیه ایشان بود، به سائل بخشیده و پیراهن کهنه ای به تن می کنند و وارد خانه شوهر می شوند، صبح روز بعد که پیامبر اکرم(ص) برای تقدیم هدیه به منزل ایشان وارد شدند، از ایشان سؤال کردند: آن پیراهنی که جزء جهیزیه شما بود چه شد؟ حضرت فرمودند: آن را به سائل دادم. پیامبر فرمود چرا پیراهن دیگری را به سائل ندادید؟ فرمودند: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون»[30] این مسئله، همان رسیدن به اسم «البار» است. حضرت صدیقة طاهره برای زنان ما الگوی عملی هستند.
در چنین خانه ای است که جبرئیل ظهور می کند و حضرت قادر هستند ایشان را مشاهده و با ایشان محاوره کنند. از این حیث، اسم «محدثه» حضرت نیز،‌ نشانة این گفتگوها می باشد. آنچه جبرئیل بر قلب مبارک فاطمه (س) نازل کرد، به عنوان صحیفه «فاطمه(س)» از آن نام می برند که تحت عنوان «ما کان و ما یکون و ما هو کائن» به حضرت القاء شده و حضرت علی (ع) آن را املاء می کردند، که در حال حاضر در دست مبارک صاحب الامر می باشد. روایت شده که روزی در محضر پیامبر(ص) در رابطه با عرش و کرسی سؤال شد و ایشان ضمن پاسخ به سؤال فرمودند: « آنچه فاطمه می داند، ما می دانیم»؛ این جمله پیامبر نشانگر این است که وجود مبارک حضرت، عین ولایت مطلقه است. در جای دیگر می فرمایند: «فاطمة‌ روحی التی بین جنبی» یعنی حضرت با مقام روح اتحاد مطلق دارد. و این مطلب، نشان از وسعت روح فاطمه (س) دارد و در روایت دیگری پیامبر اکرم (ص) فرمودند: « و من عرفها حق معرفتها أدرک لیلة القدر»[31] و این در حالی است که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «و ما ادریک مالیلة القدر»[32] (چه می دانید لیلة القدر چیست) اگر وجود مبارک حضرت ناشناخته است، از حیث وسعت وجود ایشان است که کمتر کسی توان شناخت این وجود را پیدا می کند.
مورد دوم: حضرت، مدار و محور «رضایت و غضب» خداوند تبارک و تعالی هستند رسول خدا(ص) فرمودند: «ان الله تبارک و تعالی یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها»[33] رضا و غضب فاطمه(س) ترازوی رضا و غضب حق تعالی می باشد. یعنی اگر حضرت فاطمه(س) در موردی غضب نمودند، خدا غضبناک می شود و اگر ایشان در موردی راضی شدند خداوند رضایت دارد. این مطلب نشانگر مظهریت حضرت به اسماء الهی می باشد. به عبارت دیگر حضرت، تجلی اراده خداوند تبارک و تعالی و مظهر اسم «الرضی» و «المرید» است. میل و اراده ایشان منطبق با میل و اراده حق تعالی است و این در فطرت ما هم موجود می باشد. خداوند تبارک و تعالی قرب وجودی زن و عروج و برد وسعتش را در نشئه دنیا، در وجود حضرت فاطمه(س) متجلی نموده است. در پایان باید متذکر شد که زن نیز همانند مرد می تواند بالاترین درجات کمالی را طی نموده و جلوه ای از جلوات اسماء الهی گردد.
مورد سوم: یکی دیگر از اسماء حضرت، «صدیقة شهیدة» می باشد که هر دو از اسماء‌ مبارک خداوند است. بدین سان که ایشان در مقام صداقت مطلق و شهادت مطلق بر کل هستی است. یعنی تمام اعمال، اخلاق و رفتار انسانها را مشاهده نموده و در قیامت شهادت می دهد.
مورد چهارم: یکی از اسماء دیگر حضرت، «رضیة المرضیة» می باشد. ایشان در همه شئون زندگی اعم از همسرداری، تربیت فرزند، حضور اجتماعی و …، در رضایت حضرت احدیت است. رضایت خداوند تبارک و تعالی را می توان در چهرة صدیقة طاهره مشاهده نمود. چرا که اوج رضایت و خشنودی دو طرف از یکدیگر در وجود مطهر ایشان مصداق پیدا کرده است و مظهریت اسم «الرضی» خداوند تبارک و تعالی است.
مورد پنجم: «الفاضلة الزکیة» که از اسماء حق تعالی است که در حضرت فاطمه (س) متجلی شده. شما برای دانستن و چگونگی طهارت و تزکیه باید وجود مبارک حضرت را مورد مداقه و مشاهده قرارد دهید و از چگونگی تطهیر و تزکیه ایشان، پیروی کنید. اسم «الفاضلة» اشاره به اخلاق و حسنات ایشان دارد و «الزکیة» بیانگر تطهیر روح از حجابهای فطرت و آرایش و به فعلیت رساندن فطرت الله است. اسم «الحوراء الانسیة» نشانگر طهارت مطلق حضرت در زمینه روح، جسم و مظهریت اسم مبارک «الطاهر» و «المطهر» حق است، ایشان ازنجاستهای خُلقی و خَلقی بری هستند.
اسم «البتول» یعنی از خلق بریده شده، البته نه اینکه حضرت در جامعه نبودند. همانطور که مشاهده می شود در تمام مسائل اجتماعی، اعم از ولایت و حکومت امام علی (ع)، در رابطه با فدک و یا در مسائل سیاسی آن روز، حضور جدی و کاملاً اجتماعی داشتند. به عبارت دیگر «بتول» یعنی در عین حضور در جمع با حق باشد. زنان ما باید این چنین باشند، یعنی حضور آنها در اجتماع، با ادب الهی باشد که مناسب حضور زنان در جامعه است و اسم دیگر حضرت «حبیبة المصطفی» می باشد. یعنی از یک سو، ایشان به مقامی رسیدند که محبوب حضرت رسول اکرم(ص) شده اند و از سوی دیگر، وجود مبارک حضرت نیز محبوب خدا بوده است. «قل ان کنتم تحبّون الله فاتبعونی یحببکم الله»[34] کسی که دوست خدای سبحان است، سخن او را از حبیب او می شنود و آن را می پذیرد و به آن عمل می کند و باستناد آیه مذکور، امام صادق(ع) می فرماید: «هل الدین الاالحب»[35]و کسی که دوست خداوند نیست، وحی خدا را از محبوب او که رسول الله است؛ نمی پذیرد و به آن عمل نمی کند. پیامبر اکرم(ص) که واسطة‌ فیض الهی است میزان محبت است، چون آن حضرت بر اساس محبت به ادب خدایی تأدیب شد؛ چه این که امام صادق(ع) می فرماید: «ان الله عزوجل ادب نبیه علی محبته،‌ فقال و انک لعلی خلق عظیم».[36] از این رو، محبت و ارادت و تأسی به حضرت صدیقه طاهره، موجب ظهور اسم «الحبیب» در قلب انسان می شود. نام دیگر حضرت، «قرینة ‌المرتضی» می باشد؛ یعنی ایشان عین ولایت علوی است. بدین سان که هر کس الگوی خویش را حضرت فاطمه (س) قرار دهد، به درجاتی از «قرینة المرتضی» در ولایت علوی(ع) نائل می شود.
در روایت است که «لها جلال لیس فوق جلالها الا جلال الله جل جلاله» اسم مبارک جلیل به تمامه در حضرت ظهور دارد و بالاتر از آن جلالی نیست مگر جلال خداوند و «لها نوال لیس فوق نوالها الا نوال الله عم نواله»، اسم جواد، معطی و منیل در وجود آن حضرت به صورت تمام و کمال ظهور پیدا کرده به صورتی که مظهر اسماء جود، عطا و نوال خداوند متعال است. بنابراین تمام اسمائی که در فطرت زن، بالقوه است؛ در وجود مبارک آن حضرت، ظهور تام دارد. امام مجتبی(ع) می فرمایند: مادرم از شب تا صبح عبادت می کردند و پس از نماز دیگران را دعا می فرمودند؛ این همان نوال و جود عام است. حضرت فاطمه (س) در این باره می فرمایند: «الجار ثم الدار».[37]
راجع به اسم «فاطمه» می فرمایند: «سمیت فاطمة، لان الله فطمها و فطم من أحبها عن النار»[38] هر کس حضرت صدیقة طاهره را در خلق، عمل و عقیده مشایعت و پیروی کند، بریده و جدا از آتش می شود. زیرا خود حضرت فطم از آتش هستند.
درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشتـه ام در جهان و آخر کار دلبــری برگزیده ام که مپــرس
 
 
پی نوشتها:

 [1] - نساء، 69.
[2] - روم،30.
[3] - اعراف، 180.
[4] - بحار الانوار، ج 2، ص 164.
[5] - بقره، 31.
[6] - کافی، ج 8، ص 177، ح 177.
[7] - آل عمران، 64.
[8] - احزاب، 21.
[9] - ممتحنه، 4.
[10] - زخرف، 43.
[11] - کیان، ش 42، برگرفته از مقاله ذاتی و عرضی.
[12] - نجم، 3و 4.
[13] - نساء، 80.
[14] - منافقون، 8.
[15] - توبه، 9.
[16] - سنن النبی، علامه طباطبایی.
[17] - نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبة 159،14 .
[18] - اعراف، 180.
[19] - آیت الله حسن زاده آملی، فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمة، ص 25.
[20] - التوحید، شیخ صدوق، ص 194.
[21] - قلم، 4.
[22] - آل عمران، 103.
[23] - بقره، 31.
[24] - یونس، 62.
[25] - فجر، 28.
[26] - حدید، 20.
[27] - حجرات، .7
[28] - حشر، 19.
[29] - بقره، ‌148 .
[30] - آل عمران، 92.
[31] - آیت الله حسن زادة آملی، فص حکمة عصمتیة‌ فی کلمة فاطمیة، ص 22.
[32] - قدر، 2.
[33] - علامه امینی، فاطمة الزهراء، ص 94.
[34] - آل عمران، 31.
[35] - تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 32.
[36] - همان، ج5، ص 389.
[37] - علل الشرایع، ص 181 - بحارالانوار، ج 3، ص 81..
[38] - آیت الله حسن زادة آملی، فص حکمة عصمتیة‌ فی کلمة فاطمیة، ص 24.

تبلیغات