آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

دین ظهور اسم هادى خداوند مى‏باشد؛ چنانچه افراد خود را در معرض این فیض عظیم الهى قرار دهند، متنعم شوند و چون اعراض جویند، محروم گردند؛ حال آنکه با پذیرش اقناعى و آگاهانه آن، این رحمت خداوندى در باور و ایمان آنها نفوذ خواهد نمود و اجتماع به برکت انتقال باورهاى دینى، رنگ و جلوه‏اى الهى خواهد گرفت. اما چگونه مى‏شود که نسلى از چشمه گواراى دین سیراب و نسلى در برهوت تشنگى و کویر حیرانى گرفتار مى‏آید؟!!چه روند و شرایطى موجب تحکیم یا تزلزل اندیشه‏ها و مفاهیم دینى در متن اجتماع مى‏شود؟! کدامین موانع فرهنگى پذیرش مفاهیم دینى را با مشکل مواجه مى‏سازد؟!...در پیگیرى پاسخ به این سؤالات در محضر صاحبنظران، حجة الاسلام والمسلمین جناب آقاى حمید پارسانیا، نویسنده و محقق در علوم اجتماعى و مدرس علوم حوزوى و جناب آقاى اسماعیل بلالى، محقق و پژوهشگر در مقطع دکتراى جامعه‏شناسى مى‏باشیم.

متن

دین ظهور اسم هادى خداوند مى‏باشد؛ چنانچه افراد خود را در معرض این فیض عظیم الهى قرار دهند، متنعم شوند و چون اعراض جویند، محروم گردند؛ حال آنکه با پذیرش اقناعى و آگاهانه آن، این رحمت خداوندى در باور و ایمان آنها نفوذ خواهد نمود و اجتماع به برکت انتقال باورهاى دینى، رنگ و جلوه‏اى الهى خواهد گرفت. اما چگونه مى‏شود که نسلى از چشمه گواراى دین سیراب و نسلى در برهوت تشنگى و کویر حیرانى گرفتار مى‏آید؟!!
چه روند و شرایطى موجب تحکیم یا تزلزل اندیشه‏ها و مفاهیم دینى در متن اجتماع مى‏شود؟! کدامین موانع فرهنگى پذیرش مفاهیم دینى را با مشکل مواجه مى‏سازد؟!...
در پیگیرى پاسخ به این سؤالات در محضر صاحبنظران، حجة الاسلام والمسلمین جناب آقاى حمید پارسانیا، نویسنده و محقق در علوم اجتماعى و مدرس علوم حوزوى و جناب آقاى اسماعیل بلالى، محقق و پژوهشگر در مقطع دکتراى جامعه‏شناسى مى‏باشیم.
* جناب آقاى پارسانیا، به نظر حضرتعالى پیش زمینه‏هاى فکرى جهت ورود به بحث اجتماعى‏شدن و مقوله دین چیست؟
بحث اجتماعى شدن یا جامعه‏پذیرى Socialization گاه به معناى اجتماعى شدن پدیده و یا واقعیتى است که منشأ غیر اجتماعى و یا صورتى خصوصى داشته است و گاه به معناى فرآیندى است که شخص تحت تأثیر آن شخصیت و هویت اجتماعى خود را پیدا مى‏کند. باید بدانیم در کدامیک از این دو قلمرو بحث مى‏کنیم. آیا سؤال در مورد ورود دین به جامعه و اجتماعى شدن دین است؟ یا نسبتى که دین در اجتماعى شدن و جامعه پذیرى فرد دارد، مورد بررسى قرار مى‏گیرد. در دیدگاههاى مختلف پاسخ به این سؤال متفاوت است. در برخى از دیدگاهها، دین فقط در رابطه فرد و اجتماع، یعنى در جامعه پذیرى‏فرد نسبت به اجتماع، نقش ایفا مى‏کند و دین به عنوان یک واقعیت غیر اجتماعى مطرح نیست، لذا نمى‏توان در خصوص چگونگى ورود دین به عرصه اجتماع و تحولات آن در مسیر این ورود سؤال نمود.
در برخى از دیدگاهها، دین یک مبدا و یک ساحت غیر اجتماعى و حتى فرا انسانى دارد و ورود دین به عرصه زندگى اجتماعى، تحولاتى را در جامعه ایجاد مى‏کند و در اجتماعى شدن فرد نیز صاحب نقش است. براى تبیین هرچه بیشتر، تقسیم‏بندیى سه گانه از این نظریات را ارائه مى‏کنم :
نظر اول: افرادى مانند دورکیم، دین را واقعیتى کاملاً اجتماعى فرض نموده و خاستگاه اصلى آن را اجتماع مى‏دانند. دین، در دیدگاه دورکیم، تحت عنوان وجدان جمعى مطرح مى‏شود. او معتقد است تفسیرى را که انسانهاى متدین از عالم و آدم ارائه مى‏کنند، نسبت به حقیقت جامعه و وجدان جمعى، نقش و کارکردى دارد که Anthology دین را تشکیل مى‏دهد.
قداست و سیطره دین، به جایگاه رفیع و سلطه وجدان جمعى بر وجدان فردى وابسته مى‏باشد. در نظر دورکیم، مناسک دینى، بخشى از فرآیند اجتماعى‏شدن فرد است و در این مناسک فرد الزاماتى را که جامعه تعقیب مى‏کند، به درون خود راه مى‏دهد و بتدریج شخصیت او شکل مى‏گیرد. البته این محدود به مقطعى از تاریخ است. در دوره‏اى دیگر، با شکل گیرى تقسیم کار اجتماعى و جوامع صنعتى، سازمانها و اصناف دیگر در جامعه پذیرى فرد نقش ایفا مى‏کنند.
این نگاه کارکرد گرایانه نسبت به دین، بعد از دورکیم هم دنبال مى‏شود. دین در این نظریه، پدیده‏اى است که در مسیر اجتماعى شدن فرد داراى نقش و کارکرد است. در اینجا دیگر نمى‏توان از روند اجتماعى شدن دین سؤال نمود.
نظر دوم: در دیدگاه دوم، دین خاستگاه فردى و غیر اجتماعى دارد، که مى‏تواند در تجربه دینى فرد باشد، یا مى‏تواند یک نوع شهود باشد که با عقل نیز رابطه‏اى ندارد،... اما در هر صورت، ورود آن به اجتماع، همراه با پروسه اجتماعى شدن است.
البته اجتماع تحولات متناسب با خودش را دارد و این شرایط اجتماعى بر دین تأثیر مى‏گذارد و الزامات خود را بر دین تحمیل مى‏کند،به طورى که بخشى از دین را برمى‏گزیند و به آن رنگ و زبانى خاص مى‏بخشد، بخشى از آن را تغییر مى‏دهد و یا آن که نادیده مى‏انگارد. در واقع این دین دیگر ناب نیست و از شرایط اثر پذیرفته است.
نظر سوم: دیدگاه متفکران مسلمان این است که دین در زندگى اجتماعى حضور یافته در صورتى که ساحتها و ابعاد غیر اجتماعى داشته و ریشه در ابعاد غیراجتماعى انسان دارد. در این دیدگاه بخشى از وجود انسان، اجتماعى و بخشى فردى است و دین در تمام ابعاد وجودى انسان (فردى و اجتماعى) حضور دارد و آن چنان نیست که وقتى دین وارد اجتماع مى‏شود، تنها جامعه الزامات خود را بر دین تحمیل کند، بلکه دین نیز در زندگى اجتماعى انسانها حضورى زلال و شفاف مى‏یابد و پیام خود را تا متن زندگى اجتماعى منتقل مى‏کند.
مطابق دیدگاه دوم،به عنوان مثال، زبان یک پدیده اجتماعى و دین یک تجربه شخصى است، لذا هنگامى که به سخن درمى‏آید، ترجمه‏اى اجتماعى پیدا مى‏کند و این ترجمه، پوسته‏اى است که از بیرون بر آن وارد مى‏شود و دیگر زلال و شفاف نیست، زیرا از محیط تأثیر و تأثر پذیرفته است. اما در دیدگاه سوم، وقتى دین وارد عرصه گفتگو و زبان و ظهورات عرفى مى‏گردد، کلام خداست. در واقع، این رنگ دین است که به اجتماع و زمان مى‏خورد، نه اینکه زمان، به دین رنگ مى‏دهد.
البته دین وقتى مى‏خواهد به اجتماع رنگ دهد، باید با قالب اجتماع متناسب باشد. اما در این حالت نیز، دین به اجتماع رنگ مى‏دهد نه بالعکس. در این وضعیت دین با حفظ دین بودن، قدم در زمان و مکان گذارده است. در اینجا نیز کلام، کلام خداست و قداست دارد. به تعبیر مولوى :
گرچه قرآن از لب پیغمبر است     هرکه گوید حق نگفت او کافر است
در بیان مولوى، دیدگاه دوم که دیدگاه اغلب متکلمین مسیحى معاصر غرب است و اینک در جامعه ما نیز در حال تبلیغ مى‏باشد، دیدگاهى غیر قابل قبول است. با ورود دین به عرصه زندگى اجتماعى، جامعه نیز مکانیسم‏هاى خاص خودش را اعمال مى‏کند، یا این دین را مى‏پذیرد یا نمى‏پذیرد. دین در افق هدایت تشریعى، بر جامعه طلوع مى‏کند و در ادامه مسیر، جامعه با قوانین تکوینى خداوند وارد عمل مى‏شود که مصداق این آیه است:
«اِنّ اللّه‏ لا یُغَیِرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ».
اگر دین تمامیت خود را ظاهر کند و مردم خود را در معرض فیض آن قرار دهند، دین تبدیل به واقعیت اجتماعى مى‏شود و روند اجتماعى شدن را طى مى‏کند.
دین، ظهور اسم هادى خداوند است، البته وقتى هدایت خاصه خداوند مى‏خواهد تجلى پیدا کند، باید در قالب شریعت ظاهر شود، و ظهور آن با دولت اسم هادى همراه است، دولت این اسم، باید واقعیت اجتماعى را فتح کند و در متن زندگى اجتماعى تجسم یابد. این همان نویدى است که ادیان براى آخر الزمان مى‏دهند.
گفتیم جامعه در مقابل ورود دین به زندگى اجتماعى یا آن را با اختیار و آگاهى مى‏پذیرد و دینى مى‏شود و یا بلافاصله موضع گرفته و بطور نمونه، در یک روز هفتاد پیامبر را مى‏کشد، چنانکه بنى اسرائیل عمل کردند. البته بین این دو طیف، یعنى پذیرش و رد کامل، طیفهاى مختلفى وجود دارد. گاه دین، بخشى از واقعیت اجتماعى را تصرف مى‏کند و در بخشى از رفتار و فرهنگ مردم حضور دارد، ولى بخشى از آن در طیف دیگر است. در این حالت، یک تضاد و تقابل اجتماعى ایجاد مى‏شود. مانند زمان بعد از ظهور اسلام، که دین وجود داشت، ولى دولت‏هاى بنى امیه و بنى عباس اقتدار دولت دینى نبودند، بلکه در این شرایط، دین از حوزه اقتدار سیاسى جامعه حذف شده بود.
گاه دین، بخشى از فرهنگ آرمانى مى‏شود و فرهنگ واقعى را تصرف نمى‏کند. در این حالت نیز جامعه دچار کشمکش در درون خویش است و عواملى مانند علقه‏هاى عشیره‏اى، قبیله‏اى، قومى .... مانع از تحقق الگوى دینى مى‏شوند. در این شرایط باید در خصوص موانع اجتماعى شدن دین تحقیق شود.
* مطابق با دیدگاه متفکران مسلمان، دین در اجتماعى شدن و جامعه پذیرى انسان چه نقشى ایفا مى‏کند؟
مراد از سؤال باید روشن شود که کدام معناو یا کدام مورد از اجتماعى شدن مورد نظر است. آیا مراد اجتماعى شدن دین و یا اجتماعى شدن فرد است؟ اگر مراد اجتماعى شدن دین باشد، همانگونه که بیان شد، دین با حفظ هویت دینى خود در سطح زندگى اجتماعى انسان به صورت دعوت و پیامى ناب و زلال وارد مى‏شود و قوانین تشریعى خود و حقوق و تکالیف فردى و اجتماعى انسان را بیان مى‏کند. تداوم حضور آن در حیات اجتماعى، تابع احکام تشریعى خداوند نیست. بلکه تابع احکام تکوینى اوست، مردم با شنیدن پیام دین، اگر به آن پشت نمایند، مصداق «یُریدُون لِیُطْفِئوا نُورَاللّه‏ِ بِاَفواهِهِم و اللّه‏ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الکافِرون» خواهند بود. در این صورت جامعه‏اى غیر دینى شکل مى‏گیرد و سنت تکوینى خداوند بر فرو پاشى و هلاک آن جامعه است.
اگر مردم و جامعه به دین روى آورند و به آن عمل کنند، در این صورت دین به طور کامل ظهور اجتماعى مى‏یابد، و به مصداق این آیه «و لَوْ اَنَّ اَهْلَ القُرى آمِنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِم بَرَکاتٍ مِنَ السماء و الارض» درهاى برکات الهى از آسمان، بر آن جامعه گشاده مى‏شود و در این حال اجتماعى شدن دین به اوج خود رسیده است و اگر بخشى از مردم به دین روى آورده و بخشى دیگر در قبال آن موضع‏گیرى نمایند، در این صورت جامعه دچار تضاد و ستیز فرهنگى و اجتماعى خواهد شد و البته بر این ستیز نیز سنت‏ها و قوانین تکوینى خداوند عمل مى‏نماید.
پس اگر مراد از سؤال، اجتماعى شدن دین باشد، نقش دین به طور خاص، ظهور ابلاغ و پیام آن است، این نقش اجتماعى تا این مقطع، به عمل خداوند و فرشتگان او منسوب است و حکماى مسلمان با براهینى که در اثبات نبوت بیان نموده‏اند؛ ضرورت ایفاى آن را نه بر خداوند، بلکه از او لازم و ضرورى دانسته‏اند، مانند برهانى که ابوعلى سینا بر نبوت اقامه مى‏کند، او در این برهان از نقش اجتماعى نبوت و از ضرورت ایفاى این نقش، نسبت به خداوند یاد مى‏کند. و اما اجتماعى شدن دین، بیش از این مقدار، واقعیتى است که به وساطت اراده و اختیار انسانها محقق مى‏شود و اما اگر مراد از سؤال، اجتماعى شدن فرد است، در این صورت باید گفت دین، بخشى از واقعیت خود را در مدار ارتباط فرد و اجتماع و هویت اجتماعى افراد جستجو مى‏کند و به همین دلیل نسبت به تأثیرى که فرد از جامعه مى‏پذیرد و یا تأثیرى که در آن مى‏گذارد، بى‏تفاوت نیست.
در دیدگاه حکماى مشاء، اشراق و صاحبان حکمت متعالیه و در نظر افرادى چون فارابى، خواجه نصیر الدین طوسى و ... دین فقط بخشى از واقعیت اجتماعى نیست، بلکه بخشى از دین، در زندگى اجتماعى وجود دارد و انسان متدین ناگزیر باید دیانت خود را در رفتار و افعال اجتماعى بیابد و دین او در کنشها و فعالیتهاى اجتماعى تکوین یابد. به بیان دیگر سعادت و فلاحى که دین ترسیم مى‏کند، حتى شقاوتى که دین خصوصیات آن را بیان مى‏کند، در زندگى اجتماعى شکل مى‏گیرد؛ و دین در متن عمل اجتماعى انسان فعلیت پیدا مى‏کند. اگر انسان بخواهد فرد متدینى باشد و به فلاح برسد، این فلاح باید در نحوه رفتار اجتماعى او شکل بگیرد. فارابى معتقد است، ملکاتى که در انسان ایجاد مى‏شود در متن زندگى اجتماعى انسان شکل مى‏گیرد. این خصایل ابتدا به صورت «حال» است، بعد به «ملکه» تبدیل مى‏شود و بعد چون حالت مجرد دارد، با مرگ فرد هم از میان نمى‏رود و با او محشور مى‏شود.
انسان هر نوع اجتماعى شدنى که داشته باشد، این اجتماعى شدن نسبت به آرمان دینى او بى تفاوت نیست. اگر الگوى اجتماعى شدن انسان، یک الگوى دینى باشد، فلاح و سعادت دینى را به دنبال مى‏آورد و اگر الگوى جامعه‏پذیرى او، الگوى غیر دینى باشد، شقاوت ابدى را به همراه دارد. لذا آرمانها و ارزشهایى که دین ترسیم مى‏کند، نسبت به فرآیند جامعه‏پذیرى دینى، نمى‏تواند بى تفاوت باشد. او جامعه آرمانى خود را ترسیم مى‏کند و معتقد است که انسان در جریان جامعه‏پذیرى فقط اجتماعى نمى‏شود، متدین و یا بى‏دین نیز مى‏شود. به همین دلیل فرآیند جامعه‏پذیرى مى‏تواند مقدس یا منفور باشد و به همان نسبت انسانى که در این فرآیند، شخصیت او شکل مى‏گیرد، مى‏تواند شقى یا خوشبخت باشد. اگر در جامعه‏اى سیستم اجتماعى بر مدار سنن تشریعى الهى باشد، تأثیر ظاهرى آن در زندگى این جهانى انسانها بوده و تأثیر باطنى آن در زندگى ابدى است. دین همانگونه که جامعه خاصى را توصیه مى‏کند، جامعه پذیرى خاصى را نیز توصیه مى‏کند. مطابق با این نظر، جامعه آرمانى و دینى، زمینه تحقق و فعلیت انسانیت انسانها است. اگر الگوهایى که از اجتماع ارائه مى‏شود، مطابق با دین نباشد، دین توصیه مى‏کند که در مقابل آنها موضع گرفته و نسبت به آرمان دینى خود کنش داشته باشند و حتى خرده فرهنگ خاص این کنشها شکل بگیرد، که شهادت اوج آن است.
پس تربیت دینى در زندگى اجتماعى شکل مى‏گیرد، اگر زمینه این تربیت فراهم نباشد، دین کنشهاى ویژه‏اى را توصیه مى‏کند، گاه فرمان هجرت مى‏دهد و فرد را به سوى محیط دینى هدایت مى‏کند. این فرمان در مقابل سخن کسانى صادر مى‏شود که بیان مى‏کنند محیط ما، محیط دینى نبود، در این حالت بیان مى‏شود، آیا زمین خدا وسیع نبود تا هجرت کنید؟!
اگر امکان هجرت نباشد، توصیه مى‏کند که تسلیم شرایط اجتماعى نشوید. این یکى از نقاط کور اندیشه دورکیم است، زیرا جامعه در نظر او به عنوان یک امر بر فرد مسلط است و جامعه در روند جامعه‏پذیرى از عنصر دین استفاده مى‏کند. با این بیان، دین نباید نسبت به ساختار اجتماعى موجود زبان نفى داشته باشد و حال آنکه در بسیارى از آموزه‏هاى دینى، افراد نباید تسلیم شرایط شوند و اصولاً بسیارى از حرکتهاى دینى براى درهم شکستن شرایط اجتماعى است و این در قالب تئورى دورکیم، قابل تبیین نیست.
* چنانچه شرایط اجتماعى مغایر با آرمانهاى دینى باشد، روند جامعه پذیرى دینى مطلوب انسانها چگونه انجام خواهد گرفت؟
دین از پیروان خود مى‏خواهد رفتار دینى داشته باشند و کنشهاى آنها، جهت‏گیرى دینى داشته باشد. وقتى دین در فرهنگ واقعى مردم حضور یافت، دیگر یک هدایت تشریعى محض نیست، بلکه یک واقعیت اجتماعى است. دین براى اینکه واقعیت اجتماعى بیابد، باید از مسیر اراده انسان و پذیرش آگاهانه او عبور کند.
از اینکه انسان مى‏تواند به سوى حق یا باطل حرکت کند، نمى‏توان نتیجه گرفت که دین، در مورد حق و باطل تشریعى و مقررات اعتبارى سخنى ندارد، در انسان‏شناسى دینى، انسان مختار است و بر سر دو راهى خیر و شر قرار دارد، و هدایت تشریعى خداوند، راه خیر را که مسیر سعادت انسان است معرفى مى‏کند.
اگر در جامعه‏اى، جامعه‏پذیرى - یعنى فرآیند اجتماعى شدن فرد - به گونه‏اى باشد که مطلوب دین نیست و صفاتى در افراد نهادینه شود که اخلاقى نیستند، آیا به اعتبار اینکه همه مردم آنرا مى‏خواهند، مى‏توان نتیجه گرفت که الگوى رفتارى موجود و عرف معمول جامعه مورد توصیه و قبول دین است؟! یا آنکه فرد موظف است از این فرآیند جامعه پذیرى حریم بگیرد و حتى با آن مبارزه کند؟!
انبیاء عظام پس از عرضه دین اظهار کردند، هر کس از مردم دین بیاورد مؤمن، و اگر دین نیاورد کافر است. دین آن چیزى نیست که افراد آن را تأیید یا تکذیب مى‏کنند، بلکه «الحق من ربک» یعنى حق از ناحیه پروردگار است. انسان موظف است، آن زندگى اجتماعى را داشته باشد که خلافت خدا را در زمین تأمین کند. اگر در یک سیستم اجتماعى اکثریت افراد از دین روى برگردانند، فرد موظف است، در یک کنش اجتماعى دینى، در مقابل این جریان بایستد، البته این برخورد مکانیزم‏هاى خاصى دارد که اصول و ضوابط آن را نیز دین در حوزه تشریع خود بیان مى‏کند.
* نقش خانواده را در اجتماعى شدن دینى افراد چگونه ارزیابى مى‏کنید؟
دین جهت فعلیت یافتن انسان، نظامى خاص را معرفى مى‏کند. این نظام یا محقق است، یا باید به سوى آن حرکت نمود. در نظام اجتماعى دینى، بر خلاف برخى نظامهاى اجتماعى، خانواده نقش مهمى دارد. در الگوى اجتماعى دینى، خانواده محل آرامش انسان و شکوفایى عشق است. بهره‏ورى از محیط آرامش بخش خانواده که زمینه ساز عروج و کمال روحى انسان است، حق همه آدمیان و خصوصا حق کودکان است. حراست از این حق، تکلیفى است که خداوند بر عهده همگان قرار داده است.
در نظام اجتماعى اسلام، انسان‏ها باید بخشى از زندگى خود را هزینه این کانون سازند. مرد و زن، قبل از آن که مرد و زن باشند انسان هستند و انسان از محیط خانواده استفاده مى‏کند و در محیط آن به تعالى مى‏رسد، حدوث و بقاء خانواده ابزارهاى عاطفى، عقلانى و حمایت‏هاى اجتماعى خاصى را طلب مى‏کند. بخشى از این ابزارها، در ارگانیسم طبیعى انسان به ودیعه گذارده شده است. زنان و مردان که دو صنف از انسان هستند، هر کدام نقش خاصى را در تکوین خانواده بر عهده مى‏گیرند. با توجه به این که تربیت و رشد ابعاد وجودى و آرامش و قرار خانوادگى به مقدار زیادى به ابزارهاى عاطفى نیازمند است و این ابزار در صنف زنان قوى‏تر است، نقش زن در قوام و دوام خانواده، محورى‏تر از نقش مرد است.
خانواده اولین جایگاه پرورش عواطف و حالات انسانى و محل رشد کودک است و اولین ارتباط کودک با مادر است. مجموعه احکام اسلام به گونه‏اى است که مرکز ثقل ارتباط فرد و جامعه است و بخش عظیم فرآیند جامعه‏پذیرى فرد، در مدار خانواده شکل مى‏گیرد. به دلیل اهمیت خانواده در دین اسلام، سایر عوامل جامعه پذیرى، چون مراکز تعلیم و تربیت، رسانه‏ها و ... نباید جاى خانواده را بگیرد. اسلام احکام سختى جهت حفظ خانواده دارد تا محل بارورى محبت حقیقى، که در ذیل محبت الهى مى‏باشد، از دست نرود.
در مجموع مى‏توان گفت دین آن الگوى اجتماعى‏ایى را مى‏پذیرد که بخش اعظم زندگى فرد در درون خانواده شکل بگیرد و همین مسئله اهمیت نقش خانواده را تبیین مى‏کند.
* به نظر حضرتعالى تأثیر الگوهاى دینى در جامعه پذیرى دینى زنان چیست؟
اگر مراد شما از جامعه پذیرى دینى زنان، این است که شخصیت و هویت اجتماعى زنان به گونه‏اى تکوین یابد که مورد دعوت و قبول دین است، بدون شک، وجود الگو و نمونه تأثیر به سزایى دارد، لیکن در صورت عدم وجود آن تصویر و ترسیم آن در قالب اسطوره و داستان نیز نقش مهمى ایفا مى‏کند.
داشتن الگو چیزى نیست که تنها براى جامعه‏پذیرى دینى فرد مورد نیاز باشد، بلکه هر آرمان و ارزش اجتماعى، اگر بخواهد در افق زندگى اجتماعى انسان واقعیت یابد، باید قبل از آن که تجسم اجتماعى پیدا کند، تمثّل خیالى یابد و تمثّلات خیالى همان الگوهایى هستند که در حد وسط آرمان و عمل قرار مى‏گیرند.
آرمانهاى نهایى انسان، مربوط به سرّو فناى انسان بوده و در حوزه روح و حقیقت آدمى قرار مى‏گیرند، آن امور، برتر از این هستند که بُعد، اندازه، مقدار یا آن که زمان و مکان داشته باشند، آن آرمانها قبل از آن که به افق طبیعت و عالم جسم وارد شوند، در حوزه خیال، صور شفاف و زلالى پیدا مى‏کنند که راهنماى عمل و کردار انسان قرار مى‏گیرند. تصور آن امور، به جسم و جان انسان شوق و حرارت مى‏بخشد. شخصیت اجتماعى انسان در خانه و خانواده و از طریق آگاهى و ایمان به الگوهایى شکل مى‏گیرد که در خاطر و خیال او به جلوه‏گرى مى‏پردازند، این الگوها هنگامى تأثیر گذارتر هستند که ضمن حفظ بیشتر ابعاد آرمانى و آسمانى خود، به زندگى واقعى و جسمانى نزدیک شده باشند و بیشترین مقدار تأثیر گذارى وقتى است که الگوها از انسانهایى برگرفته شده باشند که با گوشت و پوست خود در زمین زیسته‏اند و البته این نوع الگو را تنها در ادیان مى‏توان یافت. زیرا دین، انسانهایى را به عنوان الگو معرفى مى‏کند که با حفظ ابعاد آسمانى خود در خاک زیسته‏اند. کسانى که همه زندگى خود را چون مریم علیهاالسلام به پاکى طى کرده‏اند و یا افرادى که در فرهنگ و جامعه‏اى مشرکانه زیسته و در برابر همه آنچه که جامعه بر آنها تحمیل مى‏کرده است، همچون آسیه مقاومت نموده و ابعاد آسمانى خود را به فعلیت رسانده‏اند.
فرهنگ دینى، الگوهاى مناسبى براى زنان ارائه مى‏دهد و در حوزه مسایل خاص مربوط به جنسیت زنان نیز، الگوهاى خاصى از صدر اسلام وجود دارد. در روزهاى نخستین شکل گیرى اسلام، نخستین کنش‏گران دینى، از میان زنان هستند، اولین شهید اسلام، سمیه است. برخى از آیات از کنشهاى دینى زنان - مانند هجرت - سخن مى‏گوید.
البته الگوهایى که دین مطرح مى‏کند، عصر بردار نیست، گاه الگو با قیدهایى ارائه مى‏گردد که نمى‏تواند کشش پیدا کند، ولى الگوى امام حسین علیه‏السلام ، الگوى سال 60 هجرى نیست، همانگونه که مردان حادثه عاشورا مختص آن زمان نمى‏باشند، زنان آن نیز همینطور مى‏باشند. آیا زهیر در عاشورا قهرمان‏تر است یا همسر او؟!!
وقتى از ماجراى زهیر سخن گفته مى‏شود، زهیر مقدمه‏اى است تا عظمت همسر او مطرح شود. زیرا اوست که نقش اصلى را به زهیر مى‏دهد. گروههاى مرجع زنان و الگوهاى خاص زنان، آنجایى که به حیثیت زنانگى زن باز مى‏گردد، بسیار مفید است، ولى این بدان معنا نیست که زنان فقط در حوزه زنان سخن بگویند و در حوزه مردان فقط مردان اظهار نظر کنند.
* موانع تاریخى جامعه پذیرى دینى را خصوصا در مورد زنان چگونه ارزیابى مى‏کنید؟
اسلام به عنوان یک دین آسمانى پیام خود را به لسان عربى ارائه کرد. این پیام از ناحیه گروهى از مردم که اهل ایمان بودند، مورد قبول قرار گرفت و به وسیله همان گروه به متن فرهنگ و زیست اجتماعى وارد شد و بیش از همه در سطح فرهنگ آرمانى جامعه اسلامى مستقر شد ولیکن به دلیل مقاومتى که از ناحیه فرهنگ قبیله‏اى و عشیره‏اى پیشین در برابر این جریان صورت مى‏گرفت، نتوانست همه حوزه‏هاى زندگى را تصرف کند.
موانع و کاستى‏هایى که در جریان اجتماعى شدن دین وجود داشت، مختص صنف و یا قشر خاصى از افراد، نظیر زنان و یا مردان نمى‏باشد. در بسیارى از اوقات ظلم مضاعف بر زنان را دور ماندن آنان از الگوهاى رفتارى دینى یا عدم حضور دین در بین آنهامى دانند و معتقدند مردان بیشتر از زنان دینى زیسته‏اند؛ حال آنکه این نتیجه‏گیرى چندان صادق نیست. روابط اجتماعى، پدیده‏هایى چند سویه و ساختارى هستند. جایى که ظلم شکل مى‏گیرد، فقدان عدالت تنها مربوط به حوزه زندگى مظلوم نیست، ظالم نیز از قلمرو عدالت خارج است. کسى که ظلم را در حالت مازوخیستى تحمل مى‏کند و کسى که ظلم را بر دیگرى تحمیل مى‏کند، هر دو از هویت انسانى خارج شده‏اند. بنابراین در مقاطع و یا مواردى ظلم به زن، در حوزه زندگى خانوادگى و یا اجتماعى احساس مى‏شود، ولى فقدان الگوى عادلانه دین، مختص به زنان نیست.
در تاریخ گذشته، اغلب فرآیند اجتماعى شدن دین، به مقدارى مشابه و یکسان در بین زنان و مردان رشد داشته و یا آن که با مانع مواجه شده است. چرا که این فرآیند، در حوزه اقتدار سیاسى، به نحوى یکسان بین مردم و حاکمان وجود دارد. یعنى اندیشه اجتماعى اسلام و فقه سیاسى تشیع در بین حاکمان و محکومان به لحاظ واقعیت اجتماعى خود، همواره موقعیتى مشابه و یا نزدیک داشته است، پس نمى‏توان جامعه‏اى را تصور کرد که فقه سیاسى تشیع در بین مردم آن، مورد قبول آنها باشد و حاکمان، بیگانه از آن عمل کنند و یا نمى‏توان اقتدار اجتماعى‏اى را پیدا کرد که بسترهاى فکرى مناسب با آن، در سطح جامعه فعلیت نداشته باشد.
به نظر مى‏رسد فرآیند اجتماعى شدن دین، خصوصا در مناسبات و روابط زن و مرد، به لحاظ آن که نسبت زنان و مردان امرى دو سویه است، همواره آهنگى یکسان داشته است. موانع اجتماعى این رشد، تا قبل از مشروطه، از زمینه‏هاى مشترک فرهنگ قومى، قبیله‏اى و یا شاهنشاهى برخوردار بوده است. دین در رقابت با عادات و سننى که هویت دینى نداشت، از صفویه به بعد سرعت بیشترى گرفت و برخى از ابعاد اجتماعى دین، از آن پس به مرور اقتدار بیشترى پیدا کرد. در جریان جنبش تنباکو، پس از صدور حکم تحریم و نه فتوا، جامعه بر اساس آن عمل کرد و این عمل حاصل رسوخ فرهنگ دینى، در زندگى و عمل زنان و مردان بود. در حوادث مکررى که در جنبش تنباکو و بعد از آن رخ داد، گاه نقش اجتماعى زنان چشمگیرتر از نقش مردان است.
نفوذ و حضور باورها و اعتقادات دینى در اعماق احساسات و عواطف زنان جامعه ما، که بستر تکوین ارکان شخصیت نسل‏هاى متوالى این جامعه است، گواهى گویا بر رسوخ دین در این صنف از افراد جامعه است. چه حضور پررنگ دین در بین زنان مسلمان، حافظ تداوم و استمرار فرهنگ دینى در نسل‏هاى بعدى است، زیرا زنان نقش اول را در روند اجتماعى شدن افراد دارند، یعنى افراد بخش عمده جامعه پذیرى را در کانون پر مهر خانواده که بر محور عاطفه و مهر مادران سازمان مى‏یابد، طى مى‏کنند. فرآیند اجتماعى شدن دین، در دوران معاصر با موانع جدیدى مواجه شده است. این موانع حاصل پدیده جدیدى است که پس از مواجهه با غرب تحت عنوان تهاجم فرهنگى از آن یاد مى‏شود.
مواجهه غرب با ما براى تأمین نیازهاى اقتصادى و سیاسى آن است، یعنى غرب به قصد شناخت و گفت و گو با کشورهاى غیر غربى به سوى آنان گام بر نداشت و اگر به شناخت شرق نیز پرداخت، این کار را با عنوان شرق‏شناسى، در ذیل حرکت سیاسى خود و در بخشى از وزارت مستعمرات انجام داد.
در برخورد بین دو فرهنگ، در صورتى که این مواجهه از ناحیه متفکران و اندیشمندان و به قصد معرفت و شناخت صورت نگیرد، قواعد و قوانین، عقلى و منطقى عمل نمى‏کند، بلکه قواعد اجتماعى حاکم مى‏شود. زیرا منطق و عقل، در کنش همه لایه‏هاى اجتماعى حضور ندارد و بخش عظیمى از حرکت‏هاى اجتماعى با احساسات و صور خیالى شکل مى‏گیرد که آنها نیز از عوامل مختلف تأثیر مى‏پذیرند. از جمله عواملى که در بر خورد فرهنگ‏ها نقش تعیین کننده دارد، اقتدار سیاسى و نظامى و مانند آن است. ابن خلدون معتقد است، وقتى دو قوم با هم برخورد مى‏کنند، فرهنگ قوم غالب بر گروه مغلوب آثار خود را تحمیل مى‏کند.
غرب در شرایط اجتماعى متعادل و یکسان، با ما روبرو نگردید، او از ابزارها و امکانات ویژه و منحصرى براى تأثیر گذارى فرهنگى برخوردار بود. برخى از آن ابزارها، سیاسى و بعضى اقتصادى، نظامى و یا داراى هویتى مستقیما فرهنگى بودند. ما در این گفت و گو، امکان و فرصت پرداختن به این ابزارها و تعیین نقش بازدارنده هر یک از آنها را نسبت به فرآیند اجتماعى شدن دین نداریم. ولیکن به اختصار به یکى از این ابزارها که هم اینک نیز کارکرد اجتماعى مهمى دارد، اشاره مى‏کنم:
مهمترین ابزارى که تا قبل از مشروطه در جهت جامعه پذیرى دین به معناى دینى شدن اجتماع عمل مى‏کرد، نهادهاى آموزشى جامعه بود، زیرا تعلیم و تربیت به طور کلى هویتى دینى داشت و علوم مختلف در قلمروهاى متفاوت از اصول موضوعه و پارادایمهاى دینى بهره مى‏بردند و غرب توانست پس از مشروطه به‏تدریج و بلکه به سرعت این نهاد را تسخیر کند و نهاد جدیدى شکل گرفت و به موازات آن سازمانهاى آموزشى‏اى که مربوط به نهاد دینى علم بودند، موقعیت رسمى خود را از دست دادند، به گونه‏اى که اینک سازمانهاى رسمى علم، در خدمت نهاد جدید قرار دارد.
هجوم فرهنگى غرب در برخى از لایه‏ها به صورت ابتذال و فساد در جامعه ما ظاهر مى‏شود ولیکن لایه‏هاى عمیق‏تر آن، در مراکز علمى شکل مى‏گیرد. زیرا این مراکز، انسان‏شناسى، هستى‏شناسى و به بیان دیگر علمى را منتقل مى‏کنند که هویتى دینى نداشته و سکولار است.
در هر حال نظام فعلى آموزشى ما، یکى از موانع جدّى براى فرآیند دینى شدن جامعه و یا اجتماعى‏شدن دیانت است. و این مانع به نحوى یکسان بر زنان و مردان اثر مى‏گذارد. هر چند که تأثیر آن در قلمرو زندگى و زیست زنان زودتر و بیشتر آشکار مى‏شود و دلیل این مسأله در تفاوت آشکار نگرش دینى اسلام با نگرش فرهنگ غرب به زن است.
فرهنگ مدرن غرب فرهنگى است که به سوى حذف خانواده در نظام اجتماعى خود گام برداشته است و حال آن که فرهنگ اسلامى آن را به عنوان کانون تکوین انسانیت، محترم داشته و حراست مى‏نماید.
تفاوت نگرش اسلام و غرب در باره نقش اجتماعى زن، در حدى است که مسلمان بودن زنان در فردى‏ترین حالات زندگى آنان، به سرعت بروز و ظهور اجتماعى مى‏یابد و به همین دلیل در دنیاى موجود که تحت استیلا و سیطره فرهنگ غرب است، اسلام حتى هنگامى که به حوزه زندگى خصوصى زنان وارد مى‏شود، چهره اجتماعى پیدا مى‏کند. و به همین دلیل است که مسلمان زیستن در این فرهنگ براى زنان دشوارتر و توان فرساتر از مردان است.
زن مسلمان وقتى که پوشش و حجاب دینى خود را رعایت مى‏کند، تنها به یک مسئله فردى و شخصى زندگى خود نمى‏پردازد. زیرا حجاب او از مصادیق بارز شعائر اسلامى است و او در هنگام رعایت حجاب در زمره کسانى قرار مى‏گیرد که به تفسیر قرآن کریم به تعظیم شعائر دین مى‏پردازند «ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمُ شَعائِرَ اللّه‏ِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوى الْقُلُوبِ»
چه این که بى‏توجهى او به این مسئله تنها به معناى ارتکاب یک گناه فردى و شخصى نیست، بلکه به منزله بى‏حرمتى به شعائر دینى است و همین امر موجب گردیده تا زن مسلمان در وضعیت فرهنگى دنیاى امروز در صف مقدم مواجهه واقع شود. به همین سبب است که نظام اجتماعى سکولار غرب، مسلمان زیستن زنان را در فردى‏ترین ابعاد زندگى آنان نیز نمى‏تواند تحمل کند. بنابراین شاید بتوان گفت فرآیند اجتماعى شدن دین نسبت به زنان، در شرایط تاریخى و اجتماعى فعلى از برخى جهات دشوارتر از این فرایند نسبت به مردان است و البته شکى نیست، هزینه‏اى که زن مسلمان در رفع این موانع براى مسلمان بودن خود مى‏پردازد، زمینه‏هاى بیشترى را براى ارتقاى معنوى و دینى او فراهم مى‏رود.
* به نظر شما آیا تلقى فردى از کارکردهاى دین بر گرایش دینى تأثیر دارد؟
دروازه ورود به دین، معرفت و آگاهى است. دین افراد، با نحوه تلقى آنها از دین، بستگى نزدیک دارد. یعنى اگر تلقى فرد مطابق با دین باشد، او به ساحت دیانت باریافته است و اگر تلقى او از دین مطابق و موافق با حقیقت دین نباشد، او از وصول به دین محروم مانده است.
ما نمى‏توانیم تلقى و معرفت فرد از دین را امرى مغایر و جداى از دیانت فرد بدانیم. برخى از تلقى‏ها بیگانگى و افتراق خود را با دین، صریح و آشکار بیان مى‏کنند و برخى از تلقى‏ها به رغم هویت غیر دینى خود، در پوشش نفاق قرار مى‏گیرند.
کسى که تلقى مارکسیستى از دین دارد و یا تفسیرى فرویدى از دین مى‏کند، بدون شک تلقى خاصى از دین دارد، ولیکن این تلقى به گونه‏اى است که هویت دینى ندارد و با دین داشتن فرد نیز به لحاظ منطقى نمى‏تواند سازگار باشد. تلقى و برداشت کارکرد گرایانه از دین نیز همین خصوصیت را دارد. اگر تلقى شما از حقیقت دین تلقى دورکیمى باشد، به لحاظ منطقى نمى‏توانید دیندار باشید و اگر به رغم تفسیر دورکیمى دین، همچنان دیندار باقى بمانید، نظام ذهنى شما گرفتار التقاط و آشفتگى مى‏شود و این التقاط که به شرایط فردى و روحى شما وابسته است، قابل انتقال نیست و دیر یا زود به نفع یکى از دو طرف التقاط در هم مى‏شکند، البته باید توجه داشت تلقى کارکرد گرایانه از دین غیر از قبول کارکرد براى دین است، زیرا، در حالت دوم مى‏توان براى دین، ابعاد و ساحتهایى غیر اجتماعى و مطلق و آسمانى قایل بود و براى آن آثار اجتماعى نیز در نظر گرفت.
در مجموع مى‏توان گفت که دین نمى‏تواند به تفسیرها و قرائت‏هاى مختلفى که از آن مى‏شود و به نظامهاى آموزشى و سیستم‏هاى تئوریک مختلف بى‏تفاوت باشد و اگر بخواهد از هویت اجتماعى و ابعاد عینى و خارجى خود دفاع کند، روشها و ساختار آموزشى متناسب با خود را ایجاد مى‏کند
* جناب آقای بلالی، با نگاه تاریخی می توان دریافت نقطه آغازین در جامعه‌پذیری دینی علی الخصوص شیعی، دوره صفویه است. بعد از این دوره چه تحولاتی در خصوص انتقال باورهای دینی دختران به وجود آمده‌است؟
جامعه‌پذیری دینی(شیعی) همانطور که اشاره کردید به صورت رسمی از دوره صفویه که حکومت مقتدر دینی شکل گرفت، آغاز می‌شود، حکومت، خود را طرف‌دار بلامنازع دین قلمداد می‌نماید و این فضا در دین‌پذیری مردم کاملاً تأثیر مستقیم دارد، مردم، حاملان دین و حاکمان، مبلغین دین محسوب می‌شوند.
دوره بعد از صفویه یعنی دوره رضاخان، با وقوع قضیه کشف حجاب و نیز جبهه‌گیری‌های علنی حکومت در مقابل دین، مردم خود را حامیان دین و مدافعین آن دانسته، وارد عمل می‌شوند. در این دوره حکومت در نظر دارد دین را در حیطه زندگی خصوصی مردم بکشاند و سکولاریسم را ترویج نماید. مردم در این دوره در برابر جریاناتی که بر علیه دین و در قالب روشنفکری علم شده‌است، مقابله می‌نمایند.
دوره بعد، دوره انقلاب اسلامی است. در این زمان حکومت دینی البته با حمایت مردم تشکیل می‌شود و به طور رسمی به پشتیبانی و حمایت دین اقدام می‌نماید، مردم نیز اختیار صیانت از دین را تا حدود زیادی به دست حکومت می‌سپارند. در تمام این سه دوره تاریخی یک نوع جبر و اختیار و یک عدم توازن وجود دارد که جامعه‌پذیری مفاهیم و ارزشهای دینی را با مشکل مواجه می‌سازد، در صورتی که مردم باید احساس نمایند حاملان اصلی دین و مدافعین دین خود آنها می‌باشند و ضروری است در خصوص شناخت مفاهیم دینی و نیز یافتن پاسخهای مناسب برای شبهات ذهنی خود تلاش نمایند. در سایه حرکت متوازن میان اجبار و اختیار است که افراد به یک موضع اقناعی دست می‌یابند؛ در حالی که در وضعیت اجبار، افراد حالت تدافعی در پیش گرفته و موضع‌گیری می‌کنند. این حالت عدم توازن میان اجبار و اختیار از سوی دیگر با نظام مردسالاری عجین گردیده‌است. با این پیشینه مرد سالاری(به مفهوم نفوذ و قدرت هر چه بیشتر مردان) تبلیغ باورهای دینی و پاسخگویی به سئوالات دینی دختران و نیز دفاع از ارزشهای دینی زنان از نظر عرفی بر عهده مردان گذاشته شده‌است. در این نظام مردسالار، تفاسیر و تعابیری که از احکام ثانویه می‌شود، چون توسط مردان صورت می‌پذیرد، با نگاه و برداشت مردانه توأم می‌باشد و مسلماً از نظام مردسالاری تأثیر پذیرفته‌است. در صورتی که هر جنسیتی از خصوصیات و ویژگیهای جنس خود بیشتر اطلاع دارد و زنان می‌توانند در جهت حل برخی از مسایل دینی خود بر اساس شرایط زمان و مکان گام بردارند. البته تلاشهایی در این خصوص انجام گرفته و جای امیدواری دارد.
در طی ادوار تاریخی زنان کمتر اجازه سخنرانی و موعظه داشته‌اند، در حالی که اظهار نظر زنان و پاسخگوی آنان در خصوص مسایل خاص خودشان، می‌تواند حیا و حجبی را که مانع یادگیری مسایل دینی آنها می‌شود، برطرف نموده و بدین ترتیب یادگیری و انتقال مفاهیم دینی به نسلهای بعدی به خوبی انجام پذیرد.
* با توجه به دیدگاههای جامعه شناختی چه تعریفی از جامعه پذیری دینی می توان ارائه نمود؟
جامعه‌پذیری فرآیندی است که درطی آن ارزشها، هنجارها و باورها و فرهنگ جامعه که بخشی از آنها را ارزشها و هنجارهای دینی تشکیل می‌دهند، از نسلی به نسل بعد منتقل شود. در جریان جامعه‌پذیری دینی ممکن است یکسری باورهای سنتی و ناصحیح نسبت به دین نیز که با خرافات و توهمات آمیخته شده است، منتقل شوند، البته با حرکت جامعه به سمت مدرنیسم و پست مدرنیسم این باورهای غلط بیشتر نمود پیدا کرده و آن باورهایی که صحیح و مثبت هستند ماندگارتر می شوند و باورهایی که تحت تأثیر شرایط اجتماعی شکل گرفته بودند، حذف می‌شوند. اگر چه باورهای غلط، اما از نوع دیگر مطابق با شرایط جدید به دین تحمیل می‌شوند، اما به نظر می‌رسد مردم از حیث دینداری متکاملتر می‌شوند.
* برخی معتقدند جامعه پذیری دینی زنان از اهمیت بیشتری برخوردار است، جنابعالی این مسئله را چگونه ارزیابی می کنید؟
از آنجائیکه فرزند اولین ارتباط خود را با مادر برقرار می‌کند و نیز به دلیل نقش تربیتی مادر در خانواده، به نظر می‌رسد جامعه پذیری دینی زنان اهمیت بیشتری دارد. حضرت امام(ره) هم می‌فرمایند: «از دامن زن مرد به معراج می‌رود» و در آیه‌ای از قرآن نیز در خصوص دینداری همسر تأکید می‌شود که «الخبیثات للخبیثین والخبیثون للخبیثات و الطیّبات لطیّبین و الطیّبون للطیّبات» اینها بدان جهت است که دینداری زن می‌تواند در یادگیری رفتارهای دینی فرزندان مؤثرتر باشد، زیرا زنان ساعات بیشتری را نسبت به مردان در خانه بوده و با فرزندان ارتباط دارند، فلذا تأثیرات رفتاری آنها بیشتر خواهد بود.
البته جامعه‌پذیری فرایندی پویاست بدان معنا که اگر خانواده را یکی از عوامل جامعه پذیری افراد بدانیم، فرزندان ارزشهایی را از جامعه و خانواده اخذ می‌کنند و متعاقباً والدین نیز از فرزندان تأثیر می‌پذیرند، بدین لحاظ یک جریان دوسویه در خانواده وجود دارد.
* عوامل دیگری که در جامعه‌پذیری دینی افراد مؤثر هستند، چگونه عمل می‌کنند؟
بیشترین تأثیر خانواده در جامعه‌پذیری کودک تا مرحله‌ای است که فرد هنوز با جامعه بزرگتر ارتباط برقرار نکرده و تعلق قوی‌تر، به خانواده دارد. در این حالت جریان جامعه‌پذیری حالتی دوسویه است، ولی بعدها این جریان تبدیل به یک جریان چند سویه می‌شود. به طور که تقابل میان این عاملها بر روند جامعه‌‌پذیری تأثیر خواهندداشت. فرد در جریان جامعه‌پذیری از عواملی چون گروه همسالان، مدرسه، رسانه‌های گروهی، گروههای مرجع و ... تأثیر می‌پذیرد و نهایتاً پردازشی از اطلاعات صورت می‌گیرد. البته عاملی چون شخصیت فرد نیز اهمیت خاصی دارد. وقتی فرد وارد محیط بزرگتر می‌شود در یک حالت orbital مانندی محاصره می‌شود که بر او تأثیر دارد؛ اما در نهایت شخصیت فرد و ارزشهای وی را اقناع می‌کند. هر یک از اربیتالها دارای استانداردهایی می‌باشد. منظور از استاندارد مجموعه‌ای از هنجارها و باورهایی است که در درون این عوامل تعریف شده‌است. استانداردهای کلی که فرد خود انتخاب می‌کند، ترکیبی از استانداردها به اضافه شخصیت فرد می‌باشد. این استانداردها و هنجارها در درون خود دارای یک سری مثبتها و منفی‌هایی هستند که فرد در جریان جامعه‌پذیری مجدد resocialization یا آن استانداردها را محکم‌تر می‌کند، یا اصلاح می‌نماید. عوامل جامعه‌پذیری دینی، یکسری استانداردها، هنجارها و باورهایی را که یا اصیل و صحیح و یا تحمیلی و وارداتی می‌باشند، انتقال می‌دهند. مشکل زمانی ایجاد می‌شود که استانداردهای اخذ شده از این عوامل، در تعارض هم قرار گیرند هر چند فرد در پردازش اطلاعات، نهایتاً یکی را انتخاب می‌کند. این انتخاب به دو عامل، یکی میزان رابطه فرد با آن عامل و دیگری مطابق بودن آن با استانداردهای شخصیت فرد بستگی دارد. اینکه کدام عامل در جامعه‌پذیری برجسته شود به شرایط اجتماعی بستگی دارد. به طور مثال در جوامع صنعتی که ساخت خانواده تغییر کرده‌است و رابطه افراد خانواده کمتر شده، جامعه‌پذیری بیشتر توسط سایر عوامل انجام می‌گیرد. مجموعه این استانداردها، استاندارد کلی فرد را تشکیل می‌دهد که مجموعه‌ای از مشترکات تمام این عوامل و نیز ویژگیهای خاص شخصیتی فرد می‌باشد. اینکه کدامیک از این عوامل اهمیت داشته باشد، به این مسأله وابسته است که در جامعه ویژگیهای فردی و شخصیتی تعیین کننده می‌باشد یا آنکه جامعه به ویژگیهای جمع اصالت می‌دهد.
شخصیت‌فرد+ sn + . . . + s4 + s3 + S = s1 + s2
رسانه گروه معلمان مدرسه خانه استاندارکلی فرد
* چنانچه بخواهیم مطابق با تئوریهای گرایش، گرایش دینی زنان را ارزیابی کنیم، گرایش دینی زنان در کدامیک از ابعاد قوی‌تر می‌باشد؟ این امر چگونه تبیین می‌شود؟
مطابق با تئوری گرایش، گرایش در سه بعد مطرح می‌شود؛ بعد احساسی، بعد شناختی، بعد آمادگی رفتار. در موضوع گرایش دینی بعدی که مربوط به احساسات و عواطف دینی می‌شود، بعد عقیدتی و بعدی که تمایل و آمادگی او را در جهت انجام مناسک و فرایض دینی ارزیابی می‌کند، بعد آمادگی رفتار و بعدی که مربوط به آگاهی و شناخت فرد نسبت به مفاهیم دینی، ... می‌باشد، بعد شناختی است. در نظر بسیاری از صاحبنظران این بعد، تعیین‌کننده‌ترین بعد می‌باشد. بطور نمونه هستی‌نگر معتقد است تعارض شناخت باعث دستکاری در کل گرایش می‌شود. یعنی شناختهایی که فرد در طول حرکت و تغییر جامعه بدست می‌آورد، ابعاد دیگر گرایش او را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.البته برخی از صاحب‌نظران بعد چهارم و پنجمی، نیز برای گرایش دینی قائل شده‌اند. به طور نمونه بعد تجربه دینی و شهود را که امری فردی می‌باشد و بعد نتیجه‌ای (Consequential) را با این ابعاد اضافه کرده‌اند. روانشناسی به نام آرگیل تعمیمی ارائه می‌دهد مبنی بر اینکه بطور کلی گرایش دینی زنان، قوی‌تر از مردان است. در کار تحقیقی دانشگاهی خود من، زنان در بعد اعتقادی و آمادگی رفتار گرایش بیشتری داشته و در بعد شناختی که با اطلاعات و آمادگی دینی مرتبط می‌باشد، گرایش آنها ضعیف‌تر از مردان بوده‌است. در تبیین این امر عدم دسترسی به اطلاعات و فرصتهای مطالعاتی و منابع دینی مطرح شده‌است. در مجموع تبیین‌هایی که جهت گرایش دینی قوی زنان وجود دارد به چند نمونه اشاره می‌کنم:
از نقطه نظر تضادگرایان، مذهب، تسکینی برای رنج واقعی (real suffering) می‌باشد. لذا افرادی که این رنج را بیشتر احساس می‌کنند، بیشتر به مذهب روی می‌آورند، از دیدگاه فمینیستها نیز زنان در حیطه‌ها و حوزه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... مظلوم و محروم واقع شده و رنج می‌کشند. لذا بیشتر در پی تسکین آلام خویش خواهند بود و گرایش به مذهب البته بیشتر با بعد عاطفی و احساسی آن، نتیجه چنین محرومیتی است. به عبارت دیگر مطابق نظریه محرومیت‌ـ‌جبران compensatryـdepriuation چون زنان در محرومیت‌های مختلفی بسر می‌برند، گرایش مذهبی آنان قوی‌تر است. این بحث توسط افرادی چون استارک، گلاک و بنبیریج بسط داده می‌شود. از نظر آنها نابرابری جنسی و محرومیت مادی و اجتماعی زنان موجب گرایش دینی زنان می‌شود.
در دیدگاه دیگر، وجود گرایشات قوی مذهبی در زنان با موضوع تغییر و تحولات جوامع به سمت مدرنیسم و پست مدرنیسم تبیین می‌شود. در این دیدگاه نظر بر این است که افراد در حرکت جامعه به سوی مدرنیسم و پست مدرنیسم، اختیار بیشتری خواهند داشت. این جریان موجب سکولار شدن هر چه بیشتر افراد اعم از زن و مرد می‌شود، اما از آنجائیکه دخالت و آزادی مردان در امور سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... بیشتراز زنان می‌باشد، در نتیجه مردان سکولارتر از زنان خواهند بود.
لاکمن Luckman معتقد است امروزه ورود به نهادهای مدرنیته موجب سکولاریزه شدن هر چه بیشتر افراد می‌شود و چون فرصتهای فعالیت مردان از زنان بیشتر می‌باشد، لذا حتی در این وضعیت که گرایشان دینی ضعیف می‌شود، زنان گرایشات دینی قوی‌تری نسبت به مردان خواهند داشت. البته در این شرایط افراد از حالت religion یعنی فعالیتهای مربوط به نهاد دین، به سمتsprituality یا معنویت فردی و عرفان روی می‌آورند و گرایش دینی بیشتر یک تجربه دینی می‌گردد. تبیین‌های دیگری نیز مطرح شده‌اند که عمدتاً روانشناختی‌اند تا جامعه‌شناسی.
افرادی که گرایش دینی قوی‌تری دارند، احتمال اینکه گرایش آنها به گرایش مقابل تبدیل شود، بسیار ضعیف است، اما فرد در جریان جامعه‌پذیری که فرایندی مادام‌العمر و طولانی مدت است ممکن است تحت‌تأثیر جامعه‌پذیری مجدد علیرغم اینکه ارزشهای قبلی خود را تا حدودی دارد، اما در برخی از این موارد تغییراتی ایجاد کند. این تغییر خصوصاً تحت تأثیر جریان عقلانیت تشدید می‌شود و فرد باورهای خود را در چارچوب جدید مجدداً تعریف می‌کند.
* آیا وقتی افراد بخشهای مختلفی از دین را دارای کارکرد منفی و یا کارکرد مثبت ارزیابی می‌کنند، بر گرایش دینی آنها تأثیر خواهد داشت؟
مسلماً تأثیر خواهد گذاشت، اما این تأثیر، یک تأثیر مطلق نیست. گاه افراد کارکرد مثبتی برای دین قائل هستند، اما بخش گزینش‌شده‌ای از دین را می‌پذیرند ودر انجام امور دینی تسامح و تساهل به خرج می دهند.
در دیدگاه بینش و گرایش، رابطه‌ای مستقیم و دوسویه میان بینش افراد نسبت به دین و گرایش دینی آنها وجود دارد. بینش مثبت نسبت به کارکرد دین موجب می‌شود، اولاً نسبت به دین و ثانیاً نسبت به افراد دیندار، جهت‌گیری‌های مثبت اتخاذ شود و فرد در تعاملات اجتماعی خود بیشتر با کسانی ارتباط اجتماعی برقرار نماید که حالت دیندار بودن آنها قوی‌تر است.
اما آن دسته از افرادی که احساس می‌کنند بخشی از دین کارکرد منفی دارد، اگر دیندار باشند سعی خواهند کرد این بخش از دین را اصلاح نمایند، یا اگر تعدیل می‌کنند در سطح مطلق نباشد، به گونه‌ای که دین را به طور کلی کناری گذارند، اما آن دسته از افراد که دیندار نمی‌باشند، در مواجهه با کارکرد منفی از دین آن را به عنوان یک نقطه ضعف بسیار برجسته برای دین می‌دانند، فلذا از آن طریق سعی می‌کنند دین را طرد نمایند.
افرادی که حالت بینابینی دارند، از جریان جامعه تأثیر می‌پذیرند. مانند جریان سکولاریسم که فرد وقتی مشاهده می‌کند سیاسی بودن افراد بر دینی بودن آنها تأثیرات منفی برجای می‌گذارد، جریان سکولار را می‌پذیرد.
* به نظر می‌رسد پذیرش مفاهیم دینی در میان نسل کنونی دختران با مشکل مواجه شده است. این مسئله را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 مطابق با نص صریح قرآن، دین بر اساس فطرت انسانها پایه‌گذاری شده‌است. لذا اصل بر این است که دین ما، مطابق فطرت انسان می‌باشد. ولی باید بین فطرت انسان و آنچه در جامعه تحت عنوان ساختار دین تبلیغ می‌شود، هماهنگی و یکنواختی وجود داشته باشد. پذیرش یک مفهوم ناشی از پردازش ذهنی اطلاعاتی است که فرد از محیط پیرامون خود و شرایط اجتماعی کسب می‌کند، یعنی شرایط اجتماعی و محیطی بر اتخاذ تصمیم و پذیرش فرد تأثیر می‌گذارد و این پذیرش با پیش‌بینی و آینده‌نگری همراه است، یعنی وقتی فردی یک مفهوم دینی را می‌پذیرد، پیش بینی می‌کند که پذیرش این مفهوم مستلزم چه شرایطی برای او خواهد بود. از اینرو اگر در جامعه تصویر درستی از مفاهیم دینی برای فرد وجود نداشته باشد، پذیرش آن مفاهیم توسط فرد با مشکل مواجه می‌شود. این برداشت را جامعه برای فرد ایجاد می‌کند. در شرایط مختلف اجتماعی این شناخت و این تصویر می‌تواند دستخوش تغییر شود. شکاف میان برداشتی که فرد از مفاهیم دینی دارد و آنچه بطور واقعی در جامعه مشاهده می‌کند و نیز آنچه به عنوان تیپ ایده‌آل دینی مطرح می‌شود، موانعی است که بر سر راه پذیرش دینی افراد وجود دارند. به گونه‌ای که افراد در یک برداشت ناصحیح، احساس می‌کنند که اشکال در اساس دین وجود دارد، درحالی که فرد بنا به این شرایط، در برخی مفاهیم دینی با شبهه ذهنی مواجه شده‌است و این شبهه را به ماهیت و کلیت دین تعمیم می‌دهد. این افراد شناخت تثبیت شده‌ای ندارند.
اما برخی از مفاهیم دینی که به نوعی با جنسیت زنان مرتبط می‌شود هم با مشکل مواجه است. زیرا این بخش از دین با عرف، سنتها و خرافات در هم آمیخته شده‌است و فرد در تقابل میان سنت و دین (البته به مفهوم دین ناب) گرفتار می‌آید.
شرایط جدید مسائل جدیدی را مطرح می‌کند، اما این مسایل به درستی پاسخ داده نمی‌شود. زیرا برداشتی سنتی و نادرست از دین وجود دارد که با ماهیت دین هم سازگار نمی‌باشد. در شرایط کنونی طرح مسایل جدید نیازمند استخراج پاسخها از متون دینی است و این تقاضا در جامعه به چشم می‌خورد. هرچند سرعت تغییرات جامعه در مقایسه با پاسخها بسیار زیاد است و پرسشهای فراوانی مطرح می‌گردد. لذا یا سئوالات مسکوت می‌ماند یا جایگزین نامناسبی می‌یابد.
مشکل دیگر این است که بسیاری از مسایل زنان توسط مردان و تحت تأثیر نظام مردسالاری پاسخ داده شده و نیازمند تجدید نظر و مداقه بیشتری می‌باشد و بهتر است زنانی تربیت شوند که نسبت به مسایل دینی خاص زنان آگاهی و شناخت کافی داشته و در خصوص مسایل زنان بیشتر اظهارنظر کنند، تا این خلاء به‌طور مناسب جایگزین شود.

تبلیغات