حق طلاق
آرشیو
چکیده
از مهمترین بحثهاى مورد گفتگو، بحث حقوق زنان در مجموعه قوانین اسلامى، در حوزههاى حقوق مدنى و حقوق جزایى مىباشد. از جمله موارد حقوقى در قانون مدنى «حق طلاق» است که طى ماده 1133 قانون مدنى به مرد واگذار شده است.این ماده قانونى منشأ مباحثات فراوان و نقض و ابرامهاى متعدد گشته است. مخالفین از دو نظر به مخالفت برخاسته و ضعف این قانون را از دو جهت برملا مىسازند، یکى از نگاه حقوق بشر و لزوم اعطاى حق مساوى به زنان و مردان و اینکه در جهان متمدن کنونى، زنان را شهروند درجه دو به حساب آوردن و برخورد حقارتآمیز با آنان را برنمىتابد، و برخى دیگر فارغ از نگاهها و قضاوتهاى دیگران، اصولاً چنین قانونى نمىتواند و نباید به اسلام نسبت داده شود و ادلهى احکام و استنباط صحیح، اقتضاى چنین برداشتى را ندارد.در این مقاله به بررسی تفاوت دیدگاهها در این باره می پردازیم.متن
با استقرار نظام مقدس اسلامى در ایران و تلاش براى حاکمیت قوانین و حقوق اسلامى در روابط اجتماعى، میزان کارایى احکام حقوقى اسلام در اداره جامعه در مجموعه جهان متمدن امروز مورد چالش قرار گرفته و درباره کارآمدى قوانین اسلامى - چه در قبول و چه درردّ آن - منازعات فراوانى درگرفته است
از مهمترین بحثهاى مورد گفتگو، بحث حقوق زنان در مجموعه قوانین اسلامى، در حوزههاى حقوق مدنى و حقوق جزایى مىباشد. از جمله موارد حقوقى در قانون مدنى «حق طلاق» است که طى ماده 1133 قانون مدنى به مرد واگذار شده است.
این ماده قانونى منشأ مباحثات فراوان و نقض و ابرامهاى متعدد گشته است. مخالفین از دو نظر به مخالفت برخاسته و ضعف این قانون را از دو جهت برملا مىسازند، یکى از نگاه حقوق بشر و لزوم اعطاى حق مساوى به زنان و مردان و اینکه در جهان متمدن کنونى، زنان را شهروند درجه دو به حساب آوردن و برخورد حقارتآمیز با آنان را برنمىتابد، و برخى دیگر فارغ از نگاهها و قضاوتهاى دیگران، اصولاً چنین قانونى نمىتواند و نباید به اسلام نسبت داده شود و ادلهى احکام و استنباط صحیح، اقتضاى چنین برداشتى را ندارد.
در دیدگاه موافقین حق طلاق به همان صورتى که در قانون مدنى به آن تصریح شده، اصل بر حفظ احکام شرعى است و چنین استدلال مىکنند که نباید احکام الهى را مطابق با ذوق و سلیقه و پسند جوامع غربى و غیر مسلمان دستخوش دگرگونى و تزلزل قرار داد و لازم است حلالهاى دینى همیشه حلال و حرامهاى دینى همیشه حرام باقى بمانند. لذا اگر در بررسى منابع و ادله به حکمى دست یافتیم باید بىاعتنا به سرزنش ملامتگران ابایى از پذیرش آن نداریم. (ولا یخافون لومة لائم)
البته در صدد آن نیستیم که این دیدگاه را بطور کلى نفى نماییم، چرا که در جوهره خود سخن حقى است اما بیان این حکم فقهى را نیز در این قالب درست و زیبا نمىدانیم. چرا که از ویژگیهاى مهم فقه شیعى پاسخگویى آن به نیازهاى هر عصر و قابلیت انعطاف و انطباق آن به شرایط متغیر زمانى مىباشد.
توضیح اینکه احکام دینى از دو لایه و دو بخش درونى و بیرونى تشکیل مىشود. بخش عمده همان لایه درونى است که روح و جوهره حکم را تشکیل مىدهدو لایه بیرونى قالب و پوستهاى براى تحقق آن جوهر و روح مىباشد. در مسایل عبادى، شیوه عبادت و به عبارتى لایه بیرونى آن متناسبترین و بهترین شکل براى تحقق روح عبادت است؛ در مسایل اجتماعى مغز و جوهره احکام است که باید ثابت بماند و به تناسب شرایط زمان و مکان، مىتواند پوشش و شیوهاى متناسب بپذیرد. با این نگرش باید در ادله و منابع فقهى در پى اهداف یک حکم و فلسفه قانونگذارى آن بود و شیوه را منحصر به عرف رایج زمان صدور دانست و براى شیوه عرفى آن زمان موضوعیت خاص قایل نشد. همچنان که تقریبا امروز همه صاحبان فتوا پذیرفتهاند که «عربیت» در انشاء ایجاب و قبول عقود موضوعیت ندارد. نتیجه آنکه چیزى که در احکام و قوانین اسلام تغییرناپذیر است و نباید مطابق تمایلات اشخاص و جوامع دستخوش تحول گردد؛ روح احکام و قوانین است نه ظاهر حکم و شکل عمل و اجرا.
چگونگى طلاق در برخى جوامع و ادیان
طلاق در جوامع قدیم:
- آنگونه که از قدیمىترین قانون مدون و ساخته دست بشر، یعنى قانون حمورابى، خانواده در بابل اساس اجتماع محسوب مىشده و رئیس خانوار (مرد) در مواردى که زن تا مهلت معینى صاحب فرزند نمىشد، وى را طلاق مىداد. همچنین اگر زنى بیمارى مزمن داشت، مرد بدون آنکه او را طلاق دهد مىتوانست زن دیگرى اختیار کند و همسر اول اختیار داشت که یا به خانه پدرش برود و یا با وضعیت موجود ساخته و در خانه شوهرش باقى بماند.
بر طبق این قانون زن در صورت بىاعتنایى همسر خویش مىتوانست در صورت اثبات آن در محکمه و با رأى محکمه به خانه پدر خود بازگردد. و در صورت طرح دعوا و عدم امکان اثبات ادعاى خود در محکمه مرد مىتوانست او را در رودخانه غرق کند و به طور کلى متارکه مرد با زن بدون قید و شرط ممکن بود اما در مواردى که طلاق بدون علت واقع مىشد، مرد براى زن نفقهاى تعیین مىکرد و نگهدارى فرزندان مشترک به دست زن سپرده مىشد.(1)
در بابل مرد مىتوانست زن خود را طلاق داده و تنها مکلف بود که جهیزیه زن را به وى بازگرداند و به او بگوید: «تو زن من نیستى»، ولى هرگاه زن به شوهر خود مىگفت «تو شوهر من نیستى» بر شوهر واجب بود که با غرق کردن او را بکشد. نازایى و زنا و ناسازگارى و بد اداره کردن خانه، از عللى بود که بر حسب قانون، طلاق زن را مجاز مىساخت. زن نیز در صورت اثبات وفاداریش به شوهر و ستم نارواى او نسبت به خودش مىتوانست از وى طلاق بگیرد.(2)
- در آتن به طور کلى طلاق زن براى مرد دشوار نبوده و مرد مىتوانست بدون ارائه دلیل زن خویش را از خانه براند. در مقابل زن نمىتوانست به دلخواه، همسر خویش را ترک گوید، ولى در صورت ستم شوهر زن مىتوانست به «آرخون» مراجعه و تقاضاى طلاق کند و با رضایت «آرخون» طلاق زن صورت مىگرفت. گاهى نیز طلاق به رضایت طرفین صورت مىگرفته، لیکن این توافق باید رسما طى تشریفاتى در نزد «آرخون» اعلام مىشد.(3)
در مصر قدیم غیر از مورد نازایى، شوهر نمىتوانست زن را طلاق گوید و طلاق زن به هر دلیل دیگر، شوهر را مکلف مىکرده تا قسمت بزرگى از املاک خانواده را به وى واگذار نماید و در نتیجه طلاق به ندرت واقع مىشد.(4)
طلاق در دین زرتشت:
بر اساس تعلیمات این دین، آیین زناشویى کارى بسیار پسندیده محسوب مىشده و تجرد امرى ناپسند و درخور نکوهش بوده است. در ایران باستان تحقق طلاق با رأى دادگاه بود، یعنى اگر قاضى دادگاه تشخیص مىداد که زوجین مىتوانند زندگى زناشویى خود را ادامه دهند، آنان را مجبور به زندگى مىکرده و شوهر متمرد را به مجازات محکوم مىنموده تا بىجهت به طلاق دست نیازد. (5)
بر اساس آییننامه احوال شخصیه زرتشتیان (که پس از تصویب ماده واحده مصوب 31 تیرماه 1312 از سوى زرتشتیان ایران تعیین گردید)، طلاق به اراده و اختیار انحصارى مرد واگذار نشده و محدود به موارد سه گانه زیر است:
1- زناى زن (ماده 24 آیین نامه احوال شخصیه زرتشتیان ایران)
2- نافرمانى زن (ماده 29 آیین نامه مذکور)
3- ترک دین زرتشتى توسط زن (ماده 2 آیین نامه مذکور)
و بر اساس همین آیین نامه، موجبات طلاق به درخواست زن به این شرح است:
1- عنن مرد(6)
2- عدم پرداخت نفقه
3- بدرفتارى و ستم شوهر
4- غیبت شوهر
5- زناى شوهر
6- ترک دیانت شوهر
طلاق در دین یهود:
در آیین یهود طلاق به طور مطلق وانحصارى در اختیار مرد بوده و زن بدون آنکه حق هیچگونه اعتراضى بر این تصمیم مرد داشته باشد، مطلقه گردید. لیکن از سویى دین یهود مردان را از طلاق دادن باز داشته است. در کتاب «ملاکى» باب 2 آیه 16 ذکر شده که «یهود» خداوند بنى اسرائیل مىگوید: «از طلاق نفرت دارم»! گرچه در آیین یهود طلاق به دست مرد و با اختیار اوست، اما صرفا در موارد زیر مرد با اجازه دادگاه و محکمه و تأیید وى زن را طلاق مىدهد:
1- زناى زن
2- وجود عیب مجوز طلاق در زن (قون، جذام، برص، افضاء و عقیم بودن زوجه)
3- محکومیت کیفرى زن
4- عدم تمکین زن
5- عدم همراهى زن با مرد در مهاجرت به اسرائیل
6- اهانت شدید زن به شوهر
7- عقیم بودن زوجه
8- بوى زننده و شدید دهان، زیر بغل، بینى و سایر بوهاى نامطبوع در زن
9- جنون زن
همچنین درخواست طلاق زن بنا به علل زیر و با اثبات آن در نزد «بت دین» مورد قبول دین یهود است:
1- عقیم بودن شوهر
2- اجبار زن به تمکین از شوهر در غیر مواقعى که شرعا تمکین جایز نیست
3- عدم پرداخت نفقه زن یا اعسار شوهر از پرداخت نفقه
4- عدم ایفاء وظیفه خاص زوجیت
5- از بین رفتن دو دست یا دو پا یا دو چشم مرد در اثر سانحه
6- وجود امراض غش و صرع در مرد
7- زنى که قصد مهاجرت به اسرائیل را داشته ولى مرد نخواهد او را همراهى کند
8- بوى زننده و شدید دهان .....
9- محکومیت کیفرى شوهر
10- سوء معاشرت شوهر
طلاق در دین مسیح:
در شریعت مسیح علیهالسلام ازدواج به عنوان عقد غیر قابل انحلال شناخته شده و طلاق امکانپذیر نیست. از این رو در کشورهاى اروپایى که عموما مسیحى هستند تا دو قرن پیش طلاق وجود نداشت و چون از طرفى دوام بعضى زناشویىها غیر قابل تحمل بود، از طریق «تفریق جسمانى» اقدام مىکردند. یعنى زن و شوهرى که به هیج وجه نمىتوانستند با هم بسازند در خانههاى جداگانهاى زندگى مىکردند ولى تمام وظایف و تکالیف زناشویى از قبیل وفادارى به همسر پابرجا مىماند و تنها مرد وظیفه انفاق و زن وظیفه تمکین را نداشت. نه مرد مىتوانست زن بگیرد و نه زن مىتوانست شوهر اختیار کند و روابط نامشروع هر یک نیز قابل تعقیب بود. مدت این جدایى سه سال پیش بینى شده بود که پس از آن ناچار به زندگى مشترک بودند.
طلاق در قانون مدنى کشورهاى غربى:
- از انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 میلادى به بعد طلاق به طور قانونى در قانون مدنى فرانسه و سپس سایر کشورهاى اروپایى راه یافت.
از اواخر قرن نوزدهم در قانون فرانسه جواز طلاق براى امور زیر صادر گردید:
1- تراضى طرفین
2- زناى یکى از طرفین
3- محکومیت جنایى یک طرف که به طرف دیگر حق درخواست طلاق مىدهد.
4- ناسازگارى و فحاشى شدید یکى از زوجین به دیگرى حق درخواست طلاق مىدهد.(7)
- در قوانین انگلستان تا قبل از سال 1971 موجبات اصلى طلاق عبارت بود از:
1- ارتکاب عمل زنا
2- ترک زندگى خانوادگى حداقل به مدت سه سال
3- رفتار وحشیانه
طبق قانون سال 1971، انحلال نکاح فقط در مواردى است که زندگى زناشویى به هیچ وجه امکانپذیر نباشد.(8)
- طبق قانون اساسى فدرال آمریکا قانونگذارى در مورد ازدواج و طلاق خارج از صلاحیت دولت فدرال است و هر یک از ایالات وظیفه دارند براى اهالى خود درباره مسایل مربوط به خانواده بخصوص ازدواج و طلاق قانون وضع کنند. به طور خلاصه ایالات آمریکا در نگرش به طلاق به دو گروه تقسیم مىشوند:
الف - ایالاتى که از نظریه «طلاق - مجازات» پیروى مىکنند.
ب - ایالاتى که از نظریه «طلاق - درمان» پیروى مىکنند.
در گروه اول علل طلاق به دو دسته تقسیم مىشوند:
1- در علل مبتنى بر تقصیر که عبارتند از: زنا، محکومیت به زندان به دلیل ارتکاب جنایت، خشونت و آزار روحى، ترک خانواده؛
2- علل عینى که شامل ناتوانى جنسى، ابتلاء زن به جنون، اعتیاد به الکل، ابتلاء به بیماریهاى آمیزشى و عدم توافق اخلاقى مىباشد.
در گروه دوم تنها یک علت براى طلاق وجود داردو آن از هم گسیختگى ازدواج است.(9)
- در ایتالیا عمدتا به خاطر قدرت کلیسا و اینکه در عرف کاتولیکها ازدواج فقط با مرگ یکى از زوجین منحل مىشودتا سال 1970 تلاشهاى موافقین طلاق براى قانونى کردن آن به جایى نرسید. نهایتا چنین قانونى در دسامبر 1970 به تصویب رسد و مشکلى که پیش روى خود داشت مخالفت با قانون اساسى بود که آن هم با مراجعه به آراءعمومى در 1974 خاتمه یافت.
بنابر قانون فوقالذکر هرکدام از زوجین مىتوانند در یکى از موارد زیر تقاضاى طلاق نمایند:
1- محکومیت قطعى زوج دیگر
2- منکوحه غیر مدخوله بودن
3- حکم به بطلان یا انحلال ازدواج یا وقوع نکاح جدید در خارج از کشور به شرط اینکه یکى از زوجین تبعه خارجى باشد
4- در صورت استمرار تفریق جسمانى به مدت پنج سال(10)
طلاق در قوانین موضوعه ایران:
شیوه طلاقى که از عصر قانونگذارى اسلام تا کمتر از یک قرن در ایران متداول و رایج بوده انجام طلاق توسط مرد، بدون واسطه و مراجعه به محاکم بوده است. لکن در این بخش روش معمول طلاق دادن در جامعه را مورد بررسى قرار خواهیم تا شیوه اجرایى حکم شرع و نیز ماده 1133 قانون مدنى در عمل روشن شود.
1- قانون مدنى مصوب 1313 در ماده 1133 با عبارت «مرد مىتواند هر وقت که مىخواهد زن خود را طلاق دهد» به طور مطلق اختیار طلاق را به مرد سپرده است. البته در ماده 1130 همان قانون، مواردى را که زن مىتوانسته به استناد آن از محکمه تقاضاى طلاق نماید، مشخص کرده و در ماده 1119 از طریق شرط وکالت در طلاق، امکان وقوع طلاق توسط زنان را پیش بینى کرده است. در این میان قانونگذار لزوم ثبت طلاق را تنها مانع براى اقدام مرد قرار داد که ضمانت اجرایى کافى به شمار نمىرفت.
2- در سال 1346 قانون حمایت خانواده به تصویب مجلس رسید که در ماده 11 این قانون با عدول از حکم ماده 1133 موجبات طلاق را به موارد مذکور در قانون محدود مىسازد و زن و مرد را مکلف مىکند که در صورت درخواست طلاق الزاما به دادگاه مراجعه نمایند و تقاضاى گواهى عدم امکان سازش کنند.
3- اصلاحیه سال 1353 قانون حمایت خانواده حق تقاضاى طلاق را به طور یکسان به زن و مرد مىداد و براى تقاضاى گواهى عدم امکان سازش مواردى را برشمرده بود. از جمله:
- توافق زوجین
- استنکاف شوهر از پرداخت نفقه و عدم امکان الزام او به پرداخت
- عدم تمکین
4- پس از پیروزى انقلاب اسلامى و گرایش قانونگذار به پیروى از فقه و مبانى مسلم حقوق اسلامى برخى از مواد قانون فوق مغایر شرع شناخته شد. در تاریخ 1/7/58 لایحه قانونى دادگاههاى مدنى خاص به تصویب رسید و صلاحیت رسیدگى به دعاوى مربوط به نکاح، طلاق، فسخ نکاح، مهریه و نفقه به آن سپرده شد.
در تبصره 2 ماده 3 این قانون مجددا اختیار طلاق به مرد سپرده شد، منتها هرگاه مرد متقاضى طلاق باشد باید آن را از دادگاه تقاضا نماید و دادگاه موضوع را به داورى حکمین ارجاع مىدهد و در صورت عدم سازش بین زوجین، دادگاه به زوج اجازه طلاق خواهد داد.
5- در تاریخ 21/12/70 قانونى تحت عنوان «قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق» به تصویب مجلس رسید که تبصره این قانون مورد اعتراض شوراى نگهبان قرار گرفت. با اصرار مجلس بر عدم تغییر تبصره مذکور، موضوع به مجمع تشخیص مصلحت ارجاع شد که مجمع در تاریخ 28/8/71 آن را مصوب ساخت.
6- به دلیل مشکلات اجرایى قانون فوق، طرح اصلاحى از سوى نمایندگان مجلس و در 25/3/73 در شور اول به تصویب رسید.
7- با تصویب قانون تشکیل دادگاههاى عمومى و انقلاب در تاریخ 22/14/73، صلاحیت دادگاههاى مدنى خاص به این دادگاهها تفویض شده است.
طلاق در مذاهب اهل تسنن:
مذهب حنفى -
طلاق توسط غیر زوج به سه صورت مىتواند واقع شود:
1- وکالت: شوهر به فردى غیر از همسر خود وکالت دهد که زن او را طلاق دهد.
2- رسالت: شوهر، فردى را به نزد همسر خود بفرستد و به او پیام دهد که شوهرت گفت: اختارى (انتخاب کن). در این صورت زن حق انتخاب طلاق مىیابد چه طلاق رجعى و چه غیر آن.
3- تفویض: در سه صورت تحقق مىیابد:
1-3 سپردن امر طلاق به دست زن با گفتن «امرک بیدک»
2-3 مخیر کردن زوجه با گفتن «اختارى». تنها فرق این مورد با مورد قبلى در این است که در مخیرکردن مرد نمىتواند 3 طلاق را نیت کرده باشد، ولى در «امرک بیدک» مىتواند.
3-3 مطلق کردن طلاق بر خواسته زن با گفتن «تو مطلقه هستى اگر بخواهى»
بر طبق منابع و فتاواى مذهب حنفى، حقى که به صورت تفویض در مورد اول و سوم به زن داده شد، منحصر به همان مجلس است و چنانچه زن همان موقع انتخابى صورت ندهد، پس از آن حق انتخاب ندارد.
مذهب مالکى -
در مذهب مالکى طلاق توسط غیر زوج به سه صورت مىتواند واقع شود:
1- وکالت: (که قبلاً توضیح آن آمد)
2- تملیک: مالک کردن زن بر حق طلاق خود که در این صورت امکان عزل زوجه وجود ندارد.
3- تخییر: مخیر کردن زوجه بین باقى ماندن در کنار زوج یا فراق و چنانچه زن جدایى را انتخاب کند، سه طلاق به حساب مىآید.
مذهب شافعى -
در این مذهب چنانچه از سوى مرد، زن مالک بر انتخاب طلاق شود، مىتواند جدایى را انتخاب کندو این حق براى همسر فورى است و اگر همان موقع از آن استفاده نکند بعدها نمىتواند خود را مطلقه سازد.
مذهب حنبلى -
آنچه از منابع فقهى مذهب حنبلى بدست مىآید آن است که ظاهرا این گروه فقط وکالت زن در امر طلاق را پذیرفتهاند.
مذهب حنبلى به مسأله جدایى زن و شوهر نگاه مىکند و طلاق را حق انحصارى مرد مىداند که یا خود آن را اعمال مىکند و یا به صورت وکالت به دیگرى واگذار مىنماید و ممکن است که دیگرى زوجه باشد و واگذارى این حق تابع احکام باب وکالت است. یعنى شوهر مىتواند به طور مطلق و بدون قید و شرط به همسر خود وکالت در طلاق خود دهد یا آن را مقید به شرایطى نماید.
طلاق در شیعه:
تعریف طلاق:
طلاق انحلال عقد نکاح دائم است.
توجه به این نکته لازم است که طلاق «ایقاع» مىباشد. و آن عبارت است از لفظى که بر انشاء مخصوص از سوى طرف واحد دلالت دارد. به عبارت دیگر، عقد(11) نیازمند ایجاب و قبول است و ایقاع نیازى به قبول ندارد.
ارکان طلاق:
1) مطلِّق - طلاق دهنده
2) مطلِّقه - طلاق داده شده
3) صیغه طلاق
4) اشهاد حضور دو شاهد عادل در مجلس طلاق
به نظر مىرسد با توجه به اینکه اکنون طلاق بدون موافقت دادگاه واقع نمىشود، اگر کسب موافقت دادگاه نیز به عنوان رکن پنجم طلاق به شمار آوریم، چندان بى وجه نیست.
شرایط طلاق:
شرایط طلاق دهنده - ماده 1136 قانون مدنى : «طلاق دهنده باید بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد.»
شرایط مطلقه - ماده 1140 قانون مدنى: «طلاق زن در مدت عادت زنانگى یا در حال نفاس صحیح نیست، مگر اینکه زن حامل باشد یا طلاق قبل از نزدیکى با زن واقع شود یا شوهر غایب باشد، به طورى که اطلاع از عادت زنانگى بودن زن نتواند حاصل کند.»
شرایط اشهاد - ماده 1134 قانون مدنى: «طلاق باید به صیغه طلاق و در حضور حداقل دو نفر مرد عاقل که طلاق را بشنوند واقع گردد.»
اقسام طلاق در فقه شیعه:
طلاق بر دو نوع است:
1- طلاق رجعى، طلاقى است که مرد بدون هیچ مانعى مىتواند در زمان عده رجوع کند.
2- طلاق بائن، طلاقى است که شوهر بعد از آن حق بازگشت ندارد، خواه زن در عده باشد یا نه و آن بر شش نوع است:
الف) طلاق قبل از آمیزش
ب) طلاق دخترى که به سن نه سالگى نرسیده است هرچند با وى آمیزش شده باشد.
ج) طلاق خانمى که یائسه شده است.
این سه نوع طلاق عده ندارد.
د) طلاق خُلع
خلع نوعى طلاق است که انگیزه آن بیزارى زن از شوهر است و براى آن، زن مال [ یا کابین خود - مهریه ] را به همسرش مىبخشد.
بنابر احوط شرط است که خلع ناشى از کراهت شدید زن باشد به طورى که از گفتار یا کردار زن، بیم خروج وى از اطاعت و ورود در معصیت برود. بنابراین اگر مرد زن را در برابر [ بخشیدن کابین ] بدون کراهت وى طلاق دهد، خلع صحیح نیست و در برابر آن چیزى به او تعلق نمىگیرد، ولى اگر شرایط طلاق رعایت شود، طلاق صحیح است.
ه) طلاق مبارات
طلاق مبارات طلاقى است که کراهت از دو طرف باشد و براى آن باید زن مال [ کابین خود ] را به همسرش ببخشد. البته مال بخشیده شده نباید بیشتر از مهریه زن باشد، بلکه احوط این است که کمتر باشد، بخلاف طلاق خلع که بستگى به رضایت دو طرف دارد.
در این دو مورد چنانچه زن آنچه را که بخشیده است، بازگرداند، مرد حق بازگشت دارد.
و) طلاق سوم که در بین طلاق، دو نوبت شوهر بازگشت کرده باشد؛ یعنى میان طلاق اول و طلاق دوم و سوم ولو با عقد جدید پس از انقضاى عده.
چنین زنى چنانچه با دیگرى ازدواج کند و پس از آمیزش، با مرگ شوهر دوم، یا طلاق از وى جدا شود، به شوهر اول حلال مىشود و وى مىتواند آن زن را بعد از پایان عده نکاح از شوهر دومى به عقد خود درآورد.
تدابیر اسلام براى پیشگیرى از طلاق:
الف - وضع حدود شرعى و محدودیتهاى اجتماعى:
تأکیدهاى اسلام بر حفظ پوشش مناسب براى زن و مرد در برابر بیگانه، رعایت حدود شرعى در برخوردهاى دو نامحرم، پرهیز از اختلاط و برقرارى روابط دوستانه بین زنان و مردان بیگانه در راستاى پیشگیرى از این خطر اجتماعى معنادار مىشود و بر خلاف آنچه برخى تصور یا القاء مىکنند هدف، ایجاد محدودیت و محرومیت نیست، بلکه ایجاد امنیت و مصونیت است اسلام با وضع قوانینى به ساماندهى سالم ارتباطات اجتماعى افراد مىپردازد و نتیجه عمل به آن احکام، جایگزینى آرامش به جاى تلاطم و هیجان و بهره بردارى جامعه از حداکثر توان و استعدادهاى زنان و مردان و جوانان خود مىباشد.
ب - ایجاد انگیزههاى روانى:
به جز این در تعالیم دینى و آموزههاى رهبران معصوم دین، به شدت طلاق نکوهش مىشود و با تعبیرى همچون «ابغض الحلال» و درباره کسانى که با اصلاح و برطرف کردن اختلافات خانوادگى مانع از فروپاشى آن مىگردند و موجبات بقاى آن را فراهم مىآورند، نیکوترین تعابیر به کار گرفته مىشود. در معاشرتها و حتى در زمان کدورت و نقار بین زن و مرد، کرامت و فضیلت انسانى فراموش نگردد.
نسبت به عملکرد غیرمسؤولانه و بولهوسانه مردانى که مرتبا در فکر تجدید فراش و تعویض همسر مىباشند با اطلاق «متذوق» و «ملعون» اعتراض و موضعگیرى مىکند.
چنین تعابیرى منجر به زمینه سازى فکرى و روانى در جامعه مىگردد که به هر حال به زنان و مردان طلاق گرفته به چشم انکار نگریسته مىشود. این واقعیت را هر فرد در پس زمینه فکرى جوامع مسلمانان مىتواند دریابد که سابقه طلاق در زندگى یک فرد به عنوان یک نقطه منفى و یک نقطه ضعف محسوب مىشود.
ایجاد چنین نگرشى در سطح جامعه و تلقى منفى از طلاق و زنان و مردان طلاق گرفته از عوامل بازدارنده از وقوع طلاق مىباشد که طبعا جامعه را از مصایب و آلام ناشى از طلاق حمایت مىکند.
اسلام به جاى بستن راه طلاق، و کاهش دادن ازدواج، و حریصتر کردن مردم به جدایى، پایههاى ازدواج را مستحکم گردانده و موجبات طلاق را از بین برده است و در نتیجه با اینکه طلاق در اسلام آزاد است اما همانطور که لاینتر فیلسوف انگلیسى پس از 54 سال اقامت در کشورهاى اسلامى مىگوید: عملاً جدایى و گسستگى خانوادهها در میان مسلمانان به مراتب کمتر از ملل مسیحى است.
البته اسلام به عنوان یک دین واقع گرا نمىتواند به دلیل مضرات ناشى از طلاق - همانند برخى از فرق مسیحى - در هیچ شرایط و احوالى طلاق را نپذیرد. و صد درصد بنبست ایجاد کند، زیرا به هر حال در مواقعى اختلافات زن و مرد درون خانواده به حد انفجارآمیزى مىرسد که اجبار به ادامه چنین وضعى نه تنها به بهبود اوضاع نمىانجامد، بلکه احتمال دارد خود منجر به مصایب و فجایع دردناکى گردد و سلامتى زن و شوهر یا فرزندان خانواده در معرض مخاطره جدى قرار گیرد. لذا همان ملاحظاتى که حتىالامکان مانع تجویز طلاق مىشود در این شرایط خاص طلاق را جایز مىشمارد.
ج- ایجاد موانع:
تدبیر دیگر اسلام براى حفظ کیان خانوادههایى که در شرف انحلال و از هم پاشیدگى قرار گرفتهاند؛ ایجاد موانع و به تعویق انداختن طلاق به هنگام بروز اختلافات است از جمله:
1- وضع قانون حکمیت است که این قانون از نکات بسیار چشمگیر قوانین اسلامى است که بیش از هر چیز به دوام و قوام خانواده عنایت و توجه دارد. محتمل است زن و شوهر - به خصوص اگر جوان و فاقد تجربه کافى در زندگى مشترک باشد - تحت تأثیر عواملى کم اهمیت تصمیم به جدایى گرفته باشند و راه برخورد و حل مشکل را نمىدانند که در این صورت ورود افراد ذىصلاح و داراى تجربه و بصیرت به عنوان حکمى از سوى زن و حکمى از سوى مرد مىتواند به ارائه دستور العملها وتوافقاتى براى تعیین حد و مرز هر کدام از زوجین و پرهیز از تکرار برخوردهاى سابق بینجامد که به میزان قابل توجهى از آمار جدایىها مىکاهد.
2- «عده» براى زن مطلقه مىباشد. تدبیر دیگرى است که خود مرحلهاى براى تأمل و تدبر در واقعه اسفبار طلاق در زندگى است که البته حکم نگهدارى عدّه اختصاص به اسلام ندارد. زیرا اکثر کشورها در حقوق مدنى خود قائل به نگهدارى عده از سوى زن مطلقه مىباشند منتها شیوه و مقرراتى که حاکم بر عده مىباشد در اسلام مخصوص به این دین است و آن اینکه زن در طول دوران عده که در خانه شوهر سابق بسر مىبرد و مرد همانند گذشته مسؤول پرداخت نفقه و حوایج او مىباشد و جز در موارد و وظایف خاص زناشویى که زن وظیفهاى ندارد، در بقیه موارد تقریبا اوضاع به همان صورت قبل از طلاق مىباشد.
در رابطه با وجوب عده در سوره طلاق مىفرماید: «وَ اتَقُوا اللّهَ رَبَّکم لا تُخْرِجوهُنَّ من بیوتهنَّ ولا یَخْرُجْنَ اِلا اَن یأتینَ بفاحِشَةٍ مُبَیِّنةً» تقواى الهى را پیشه سازید و هیچ گاه همسران و زنان خویش را در ایام عده از خانه بیرون مکنید و نیز زن هم نباید تا پایان عده از خانه مسکونیش بیرون برود و حق اسکان و نفقه او محفوظ است و در این مدت شوهر نمىتواند نسبت به استیفاى حقوق او کوتاهى نماید و یا او را مورد اذیت و آزار قرار دهد، تا او از حقوق خود صرف نظر کند، مگر اینکه زن در دوران عده مرتکب عمل زشت و نامشروعى گردد که در صورت ثبوت، حق اسکان و نفقه ساقط مىگردد. سپس به تحکیم این حکم و تبیین فلسفه آن مىپردازد و مىفرماید: «این دستورات حدود الهى هستند» - که نباید از آن عبور کرد - و اگر کسى مخالف آن عمل کند، ابتدا به خود ظلم کرده قبل از آنکه به دیگرى ظلم رساند، چرا که قوانین الهى ضامن مصالح خود مکلفین است و تجاوز از آن سعادت خود او را تباه مىسازدو بعد از این توصیه در ادامه آیه مىفرماید: «لاتدرى لعلَّ اللّهُ یُحْدِثُ بعد ذلک امرا» تو نمىدانى شاید خداوند بعد از این ماجرا وضع تازه وسیله اصلاحى را فراهم سازد. اشاره به اینکه اولاً عده طلاق باید حفظ شود، ثانیا در ایام عده زن از خانه مسکونى بیرون نرود و مرد هم او را بیرون نکند و هر دو رعایت تقوا و مصالح زندگى را بنمایند و در احترام و ایفاى حقوق یکدیگر کوتاهى ننمایند. همه این کارها براى این است که کانون خانواه از هم نپاشد و اتحاد زوجین به جدایى مبدل نشود، جالب اینکه در همین مورد امام محمد باقر علیهالسلام مىفرماید: «زن مطلقه مىتواند در دوران عده آرایش کند، سرمه در چشم و موها را رنگین و خود را معطر و لباس مورد علاقه خویش را بپوشد.» شاید هیجانها و طوفانهاى خشم جاى خود را به مصلحت اندیشى دهد و زن و مرد از حوادث قبلى پشیمان و زندگى را دوباره سروسامان دهند و از طلاق که مبغوضترین حلالهاست، بپرهیزند.
چنین تمهیدى مىتواند عاملى در یادآورى خاطرات زندگى مشترک باشد و تجدید این خاطرات، عصبانیتهاى زودگذر را برطرف ساخته و زمینه تجدید نظر و رجوع از جانب مرد را فراهم سازد، رجوعى که به هیچ تشریفات قانونى نیازمند نیست.
3- «حضور دو شاهد عادل» نیز از جمله قوانین و احکامى است که طى آن اسلام کوشیده تا موانعى بر سر راه تصمیمات آنى و زودگذر زوجین را فراهم آورد، زمینه مشارکت عقول افراد صاحب تجربه و مورد اعتماد را فراهم نماید و فرصتى براى رجوع به گذشته و تفکر در آینده مهیا سازد. مثلاً براى طلاق، حضور دو شاهد عادل را ضرورى مىداند و معمولاً افراد متشرع از حضور در مجلس طلاق به عنوان شاهد ابا دارند و این خود تأخیرى در وقوع طلاق پدید مىآورد. اما در مسأله ازدواج، چون بناى شریعت بر تسهیل آن است، حضور شاهد لزومى ندارد.
4- «طهارت زن از عادت ماهانه» یکى دیگر از این شروط به عنوان یک شرط تأخیرى در طلاق مؤثر است. ولى در ازدواج، عادت ماهانه زن مانع به حساب نمىآید. در حالى که روشن است طلاق و پاک بودن زن ربطى ندارد و نیازى به آن نیست و بر عکس، این ازدواج است که پاک بودن زن را لازم دارد. همه این تمهیدات با این هدف صورت مىگیرد که حتى المقدور از فروپاشى یک بناى اساسى در جامعه جلوگیرى شود.
5- «واگذارى تکفّل فرزندان به مرد»، اجبار مرد به پذیرش فرزندان و نگهدارى و مخارج آنها از دیگر موانع مسئله طلاق در زندگى است. چرا که مرد مجبور است علاوه بر پرداخت نفقه فرزندان، آنان را - چه دختر و چه پسر - سرپرستى نماید و به تعبیرى هم مادر باشد و هم پدر.
چرا حکم طلاق به دست مرد است؟
این سؤال با انگیزههاى متفاوت، پیوسته متوجه قوانین اسلامى است مىشود که چرا و به چه دلیل اختیار طلاق تنها به مرد داده شده.
این انتقاد رایج را مىتوان از جهات گوناگون پاسخ گفت:
الف - بر فرض اینکه پذیرفته باشیم به مرد حق داده شده تا قادر باشد به هر دلیل - موجه یا غیر موجه - همسر خود را طلاق دهد، اولاً، قضاوت درباره قوت و ضعف قانون باید در مرحله اجرا باشد نه در تئورى و فرضیات.
ثانیا، اگر مراجعهاى به شرایط و زمان تشریع این حکم داشته باشیم خواهیم دید که اعطاى چنین اختیارى به مرد همراه با سوء استفاده از این حق نبوده و در زمان پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله که به شهادت آیات و روایات و اسناد تاریخى، زنان مىتوانستند ایرادات و انتقادات خود را از عملکرد مردان به پیامبر صلىاللهعلیهوآله منعکس سازند، به سندى برخورد نمىکنیم که از سوء استفاده شوهران خود از این حق وسیع شکایت و تظلم کرده باشند و خواهان لغو و یا محدودیت آن شده باشند. دلیل آن هم این است که به خاطر تأثیر معنوى حضور پیامبر صلىاللهعلیهوآله در جامعه و برخوردارى مردان و شوهران از تعهد، سوء استفادهاى صورت نمىگرفت و از این بابت فشارى از جانب زنان بر حکومت وارد نمىشد.
اگر پذیرفته باشیم که سپردن طلاق به مرد، بر اساس دلایلى که قبلاً گفته شد، با هدف حفظ خانواده و جلوگیرى از انحلال آن صورت گرفته وسیلهاى براى تبدل دایمى همسر و هوسرانى و به اصطلاح روایت «تذوق» باشد، در این صورت هیچ مانعى وجود ندارد که مرد را قبل از آن مکلف به تأدیه تمام و کمال نفقه و مهریه همسر و نفقه فرزندان سازیم و در اجراى آن دقت و سختگیرى را بنماییم و قبل از آن مرد را ذىحق در طلاق همسر خود ندانیم و آن را به رسمیت نشناسیم.
به این پرسش و پاسخ از متفکر شهید مرتضى مطهرى «ره» توجه فرمایید:(12)
«سوال: آیا وضع قوانینى به منظور کنترل اجراى صحیح روح قوانین شرع چه صورتى دارد؟ به عنوان مثال اسلام صریحا رعایت عدالت را در تعدد زوجات در قرآن طرح کرده است و در صورت عدم امکان آن، تعدد زوجات را صحیح ندانسته است. حال اگر ما قوانینى وضع کنیم که بر اساس آن هرگاهزنى از شوهر خویش شکایت کرد که عدالت را در مورد او رعایت نکرده است و به زن یا زنان دیگرش توجه بیشترى مىکند، این مسأله در محکمه مطرح شده و در صورت اثبات شوهر را ملزم به اجراى عدالت کنیم و در صورت امتناع مجازات شود. آیا وضع چنین قوانینى که به استحکام خانوادگى کمک مىکند لازم نیست؟
پاسخ: مسلما این حرف، حرف درستى است. یعنى ما مىتوانیم یک سلسله قوانین یا تصویب نامهها یا آئین نامهها وضع کنیم که اینها مربوط به حسن اجراى قانون شرعى باشد. اینها نه تنها خلاف نیست بلکه لازم دانسته شده و در واقعمى شود گفت، اینها اصلاً قانون نیست. اینها نظارت کردن بر حسن اجراست و یکى از وظایف مراکز قانونگذارى توجه به همین مسأله است که نسبت به اجراى قانون ضمانتهاى اجرا بوجود آورده و بر حکومت لازم است نسبت به حسن اجرا توجه لازم مبذول دارد.
قانون تعدد زوجات بدون شک به عنوان یک چاره اجتماعى وضع شده است. در این آیه حتى نمىفرماید، اگر عدالت را عایت نمىکنید یا اگر مىدانید عدالت [را رعایت] نمىکنید، مىگوید اگر بیم آن دارید که عدالت را رعایت نکنید اگر نگران این هستید که عدالت را رعایت نکنید یکى بیشتر نگیرد... اگر عملاً کنترل کنیم تا اگر کسى خواست زن دوم بخواهد توضیح کامل از او بخواهیم و تا ثابت نشده که این شخص احتیاج دارد و دیگر اینکه آیا زمینه اجراى تعدد زوجات در اجتماع هست یا نیست و نیز این فرد استطاعت روحى و مالى دارد و آیا مىتواند عدالت را رعایت کند یا نه؟ تا این مسایل درست نشود به او اجازه نمىدهیم. این همان نظارت بر حسن اجرا است.
محیط قانونگذارى:
اسلام هر حکم را در نظام و فضایى مقرر کرده است که اجزا و بخشهاى به هم پیوستهاى دارد و این حکم قسمتى از یک بافت یکدست و منظم است. اگر صرفا نگاه خود را به این جزء متمرکز کنیم و از سایر مقررات و پیش بینىهاى شرع که در قبل و بعد از این پدیده و یا در عرض آن مقرر کرده، غفلت نماییم توجیه مناسبى براى این بخش یا هر بخش دیگر نمىتوانیم ارائه کنیم.
این سخن کلى است و اختصاص به مبحث طلاق ندارد. تقریبا در تمامى مواردى که در حال حاضر در محافل حقوقى بحث و بررسى مىشود، واقعیت این است که غفلتى از فضاى فکرى و محیط اجتماعى مطلوب شرع صورت مىگیرد. شرع این محیط مطلوب را صرفا از طریق وضع قوانین اجبارى فراهم نمىنماید بلکه با توصیهها و آموزههاى اخلاقى خود به ایجاد و تأسیس نهادها و رفتارهایى مىپردازد که بدون نیاز به توسل جستن به اجبارهاى خشک قانونى به طور لطیف و نامحسوس به مهار معضلات اقدام مىکند.
مسلما طلاق و فروپاشى خانواده یک معضل عظیم اجتماعى است که عواقب ویرانگرى بر اجتماع دارد و تلاش براى مهار آن و ستمها و ظلمهایى که به ویژه احتمال دارد از این پدیده متوجه زن شود، ممدوح و قابل تحسین است، اما آیا مىتوان بقاى خانواده را که مبتنى بر روابط صحیح انسانى است با شمشیر قانون تضمین نمود. آیا با گرفتن و محدود ساختن حق طلاق از مرد - که در چهارچوب و محیط فرعى فوق الذکر این حق قابل اثبات است - مىتوان آینده خانواده را که پىریزى و شالوده صحیحى ندارد تضمین کرد؟
عقد ازدواج قراردادى براى تشکیل یک شرکت است، که شرکاى آن زن و شوهر هستند و این شراکت جز با همدلى و عطوفت، قوام و دوام نمىیابد و براى حفظ آن نمىتوان و نباید به «بایدها» و «نبایدها»ى کتاب قانون اکتفا کرد. وقتى مسئله طلاق و حق طلاق و مشکلات ناشى از آن را با خود شرع در میان مىگذاریم، مشکل را در ریشه ازدواج و چگونگى تشکیل خانواده مىیابیم و چون در آن مرحله، ازدواجها بر اساس فرامین و آموزههاى دینى صورت نمىگیرد، مشکلى چون طلاق را در پى دارد. برخى معتقدند در گذشته انتخاب همسر چشم و گوش بسته بوده، و امروزه زوجها با بینش بهترى وارد زندگى مىشوند. واقعیت این است که در این زمان هم، غالب ازدواجها از روى بصیرت صورت نمىگیرد.
فرزندان به ویژه دختران در خانه پدرى براى نقشى که قرار است در آینده ایفا کنند آموزش نمىبینند. برنامه ریزیها و اجرا به گونهاى است که دختر از زمانى که قدم به دبستان مىگذارد تا زمانى که از دبیرستان فارغ التحصیل مىشود و در معرض ازدواج قرار مىگیرد بجز درس خواندن و نهایتا قبولى در کنکور مقصد عمده دیگرى ندارد، یعنى درسها بگونهاى است که وقت دیگرى باقى نمىگذارد یا اینکه مادر نیز خود در بیرون خانه مشغول است و وقت آموزش وظایف به فرزند خود که همان مادر آینده است را ندارد. در آموزشهاى مدرسه نیز که چنین آموختنىها جایى ندارد.
البته این به معناى مخالفت با درس خواندن و دانشگاه رفتن یا کار بیرون از خانه زن نیست که جامعه به همه آنها نیاز داردو منظور جابجا شدن اهداف اصلى و فرعى است، به گونهاى که مسؤولیت مادر شدن و همسردارى به مقدار زیادى به فراموشى سپرده شده و براى آن هیچ تمهیدى از قبل اندیشیده نمىشود و همچنین است کسب آمادگى سرپرستى یک خانوار در آینده بر یک پسر. با این وضعیت دو جوان که فاقد تجربه براى انجام مسؤولیت خطیرى هستند و واجد توقع از طرف مقابل مىباشند، یک خانواده را تشکیل مىدهند و چون به طور طبیعى خواهان زندگى جدا و مستقل از والدین هستند باید محروم از دوراندیشى افراد دلسوز و داراى تجربه - البته غالبا - به تنظیم روابط با یکدیگر و رفع توقعات همدیگر بپردازند. در عمل مىبینیم که درصد بالایى از مراجعین و متقاضیان طلاق به دادگاه را زوجهاى جوانى تشکیل مىدهد که در سالهاى اولیه ازدواج هستند.
و مع الاسف به هنگام اجراى قوانین و مقررات مربوط به طلاق نیز با اغماض از تمهیدات و چارهجویىهایى که شریعت براى التیام این شقاق اندیشیده شده، گذر مىکنیم و در عمل آنها را به اجرا نمىآوریم .
مسأله حضور زن در دوران عده طلاق در خانه شوهر (علیرغم تبصره 4 ماده واحده قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق)(13) نکتهاى است که امروز نه در دادگاه بر آن پا مىفشارند و نه حتى از طرف متشرعین رعایت مىشود. در پیگیرى مسأله حق طلاق و ظلمى که ممکن است از این باب متوجه برخى زنان مطلقه گردد به خارج از مسأله طلاق مىرسیم که در بافت یکپارچه شریعت آنها ملاحظه شده و از سرچشمه، مانع از وقوع طلاق مىگردند. ولى بى توجهى به آنها تأثیر خود را در انهدام خانوادهها نمایان مىکند و یا در مىیابیم که به دلیل نپرداختن به پیشبینىها و راهکارهاى مشروع، به وضعیت کنونى دچار شدهایم؛ پس صحیح به نظر نمىرسد براى حل این مشکل که ریشه در امور دیگر دارد، درصدد تغییر قانون و مقررات شرع - ولو به استناد عسر و حرج - برآییم زیرا این نگرش به مسأله دو نتیجه منفى دارد:
1- اینگونه مشکلات موارد متعددى دارد و اگر بخواهیم آنها را با عسر و حرج برطرف سازیم به درمان ریشهاى مشکل نپرداختهایم و چون به طریق طبیعى درصدد مهار مشکل برنیامدهایم مشکلات دیگرى در پى دارد.
2- مىدانیم موارد عسر و حرج موردى و مشخص مىباشد، و نمىتوان یک حکم کلى صادر کرد که چون از حق طلاق مرد، براى زنان یا فرزندان آنها عسر و حرج بوجود مىآید، این حق به طور کلى محدود شود، بلکه باید مورد به مورد بررسى شود و هرکجا عسر و حرج ایجاد مىشود حق مرد را محدود ساخت.
بر طبق ماده 1173 قانون مدنى، در صورتى که مسؤول حضانت فاقد صلاحیت لازم براى حضانت کودک باشد دادگاه مىتواند آن را به دیگرى واگذار نماید و از طرفى بر طبق ماده 1199 قانون مدنى هزینههاى تربیت طفل ولو در زمان حضانت مادر با پدر است. حال اگر قاضى با مردى مواجه شد که درصدد سوء استفاده از حق خود است و بدون عذر موجه در پى طلاق دادن زن خود مىباشد مىتواند همین عمل را اماره عدم صلاحیت براى حضانت قرار دهد و فرزندان را به زن بسپارد و مخارج آنها را از پدرشان قبلاً دریافت کند ومرد تا مهریه زن را و نفقه سالهاى گذشته را به طور کامل پرداخت نکرده به او اجازه طلاق دادن ندهد. اگر چنین برخوردهایى که شرعى و مطابق قانون است، با جدیت پیگیرى شود، زمینه سوء استفاده مردان را از این حق به میزان بسیار محدود مىکند و نیازى به استفاده از عسر و حرج نمىباشد.
خلاصه آنکه ضعفهایى که از ناحیه عدم اجراى دقیق مقررات دینى پدید مىآید را نباید از راه تغییر حکم و قانون جبران نماییم.
گروهى این انتقاد را دارند که چرا زنان نتوانند متقابلاً حق طلاق داشته باشند و از این توانایى براى نجات خود از مظالمى که از ناحیه شوهر بر آنها وارد مىشود، استفاده کرده و خود را رها سازند؟
مطلبى که در جواب به آن باید توجه کرد این است که اسلام به عنوان یک دین واقعگرا از یک طرف صد درصد طلاق را نفى نکرده و در موارد معینى آن را پذیرفته و حتى الامکان بر تداوم زندگى مشترک تأکید فراوان داشته و مخالف طلاق است. بر این اساس باید در عمل و قانون گذارى شیوهاى اتخاذ شود که از وارد طلاق کاسته شود.
براى تصمیمگیرى درباره آینده و ادامه زندگى بیش از 4 صورت تصور ندارد:
1- تصمیم درباره طلاق تنها به خواست زن بستگى داشته باشد.
2- تصمیم درباره طلاق تنها به خواست مرد بستگى داشته باشد.
3- تصمیم درباره طلاق به خواست هر یک از مرد و زن به طور مستقل بستگى داشته باشد (فرض مورد بحث)
4- تصمیم درباره طلاق به خواست مشترک مرد و زن بستگى داشته باشد.
موارد دوم و چهارم در قوانین شرع به رسمیت شناخته شده و مورد چهارم همان مورد طلاق مبارات مىباشد که به خواست مشترک زن و مرد ادامه زندگى زناشویى به مصلحت دیده نمىشود و طلاق صورت مىگیرد.
فرض سوم با این مشکل روبرو است که با جهتگیرى شرع که رساندن طلاقها به پایینترین حد خود مىباشد، منافات دارد و میزان طلاقها حداقل به دو برابر افزایش پیدا مىکند. در جوامع غربى عموما همین روش برگزیده شده که هر کدام از زن و مرد مىتوانند به طور مستقل متقاضى طلاق گردند. نتیجه چنین سیاستى آمار تکان دهنده و روبه رشد میزان طلاق در سال و عواقب اجتماعى ناگوارى است که احتیاج به شرح و بیان ندارد. گرچه ظاهرا به نظر مىرسد که با بودن طلاق به دست مردان، در بعضى موارد به بانوان ظلم مىشود اما با توجه به شرایط و مشکلاتى که اسلام جلوى راه طلاق قرار داده است، چنانچه مردى آنچنان بى منطق باشد که تمام آن موانع را بىدلیل پشت سر بگذارد و هیچ یک از اصول انسانى و اسلامى را رعایت نکند، مسلما چنین شخصى شایسته همسرى براى زن نبوده و عذابى الیم خواهد بود و بهتر است که از هم جدا شوند؛ چرا که اگر اجازه زن نیز در وقوع طلاق دخالت داشته باشد، مرد غیر متعهد به اصول انسانى و اسلامى، آنچنان همسرش را مورد اذیت و آزار قرار خواهد داد که او را مجبور به درخواست طلاق مىکند. اما در مواردى که زن گرفتار همسرى ناشایست گردد، از سه راه مىتواند طلاق بگیرد:
1- با بخشیدن مهریه به شوهرموافقت او را براى طلاق جلب نماید. این طلاق را «طلاق خلع» مىنامند.
2- با اثبات اینکه زندگى با شوهر براى او از نظر جان، مال یا آبرو خطر دارد و یا شوهر از پرداخت مخارج او خوددارى مىکند و اجبار او به پرداخت ممکن نیست، مىتواند از دادگاه درخواست طلاق نماید.
3- در ضمن عقد ازدواج، براى خود وکالت طلاق بگیرد که در صورت وقوع موارد خاص، خود را مطلقه سازد. در قانون مدنى فرانسه نیز همین سه مورد براى امکان طلاق پیش بینى شده است.(14)
چنانچه فردى مدعى شود که ما هم با اینکه طلاق از دو مرجع موازى صورت مىگیرد و افزایش طلاق را سبب مىشود و معتقد هستیم تصمیمگیرى باید به دست یک مرجع باشد. اما چرا آن مرجع زن نباشد؟
از واقعیات غیر قابل انکار، تفاوتهایى است که خالق هستى در خلق نظام احسن بین مردان و زنان مقرر فرمود و به هر کدام بر اساس سرشت و خلقت توانایىهایى عطا کرده تا با پیوند آنها و کنار هم قرار گرفتن در مجموعه خانواده، در رفع نیازهاى یکدیگر بکوشند و یک «واحد کامل» پدید آورند و هر کدام در مقایسه با دیگرى از برترى هایى در برخى استعدادها و توانایىها برخوردار است که امتیازهاى موجود در زنان و مردان، در یک نقطه یعنى خانواده مجتمع مىشود و در خدمت کمال آنان قرار گیرد و هیچ کدام از امتیازات یک طرف، نقص طرف مقابل به حساب نمىآید.
عاطفى نبودن و احساسات ضعیف در مرد، - در مقایسه با زن - نقصى در خلقت او محسوب نمىشود. همچنان که برخى ضعفها در زن - در مقایسه با مرد - نقص او در خلقت نیست. همانطور که عواطف و احساسات موجب همبستگى و حفظ کیان خانواده است تدبّر و مدیریت سبب پیشرفت آن است. با توجه به این واقعیت است که شریعت قویم اسلامى بر پایه حفظ و حراست از کیان خانواده و با هدف به حد اقل رساندن طلاق، تصمیمگیرى راجع به انحلال خانواده را به عنصرى سپرده که بیشتر بر اساس دوراندیشى تصمیمگیرى مىنماید و محرک احساس در او کاربرد کمترى دارد. این بحث را با سخنانى از امام خمینى (ره) به پایان مىبریم:
«براى زنان محترم، شارع مقدس راه سهل معین فرموده است تا خودشان زمام طلاق را بدست گیرند؛ به این معنى که در ضمن عقد و نکاح اگر شرط کنند که وکیل باشند در طلاق، به صورت مطلق، یعنى هر موقع که دلشان خواست طلاق بگیرند و یا به صورت مشروط، یعنى اگر مرد بدرفتارى کرد یا مثلاً زن دیگرى گرفت، زن وکیل باشد که خود را طلاق دهد، دیگر هیچ اشکالى براى خانمها پیش نمىآید و مىتواند خود را طلاق دهد.(15)
جامعه متشکل از مردان و زنانى است که با هم، سطح تعهد و احساس مسؤولیت و انجام وظیفه را در آن اجتماع شکل مىدهند. اگر جامعهاى را متعهد به ارزشهاى اخلاقى و انسانى ارزیابى کنیم، حاصل رفتار و کارکرد زنان و مردان آن است و اگر مبتذل و منحط بدانیم نیز محصول مشترک هر دو است. البته به طور مصداقى ممکن است مردى بدون داشتن تعهد و اخلاق انسانى با سوء استفاده از اهرم حق طلاق همسر متعهد و عامل به وظایف و مسؤولیتهاى خود را تحت فشار قرار دهد و بر او ستم روا دارد که در این صورت نیز - چنانچه در آینده خواهد آمد - راه نجات و رهایى براى زن پیش بینى شده است.
ادامه دارد
پى نوشتها:
________________________________________
1- موجبات طلاق در حقوق ایران، داناى علمى، منیژه
2- تاریخ تمدن، ج 1، ویل درانت
3- همان مأخذ
4- همان مأخذ
5- موجبات طلاق در حقوق ایران و اقلیت غیر مسلمان، داناى علمى، منیژه، ص 9
6- مردى را گویند که نتواند با زنان مواقعه انجام دهد از جهت مرض یا ضعف و سستى که او را عارض شده است.
7- حقوق زن در اسلام و اروپا، صدر حسن، فصل پنجم
8- نشریه مؤسسه حقوق تطبیقى - دانشگاه تهران - شماره 4 - ص 105 و 106
9- همان، ص 117 تا 123
10- همان، ص 87 تا 99
11- ایقاع عملى قضایى و یک طرفى است که به صرف قصد انشاء و رضاى یک طرف منشأ اثر حقوقى مىشود.
12- پیام زن، شماره 12، اسفند 71
13- تبصره 4 - در طلاق رجعى گواهى کتبى اسکان زوجه مطلقه در منزل مشترک تا پایان عده الزامى است.
14- حقوق زن در اسلام و اروپا، ص 240
15- صحیفه نور، ج 2، ص 374