آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۸

چکیده

متن

مقدمه
در هر زبانى توصیفاتى وجود دارد که فرد یا شى معیّنى را متبادر مى کند. (نویسنده بوستان) توصیفى در زبان فارسى است که به سعدى اختصاص دارد. (پایتخت ایران) و (رییس جمهور کنونى ایران) نیز دو توصیف هستند که اولى مختص تهران و دیگرى مختص دکتر احمدى نژاد است. چنین توصیفاتى که مختص فرد یا شىء معیّنى هستند (توصیفات معیّن)1 نامیده مى شوند. در زبانى فارسى معیّن بودن یک توصیف غالباً از سیاق کلام معلوم مى گردد براى مثال, کلمه (مدیر مدرسه) در جمله (مدیر مدرسه در هفته گذشته به مکه رفت) یک توصیف معیّن است در حالى که همین کلمه در جمله (مدیر مدرسه با رأى معلّم ها انتخاب مى شود) یک توصیف معیّن نیست. در اکثر زبان ها براى اشاره به توصیف معیّن از کلمه یا علامت به خصوص استفاده مى شود, براى مثال در زبان انگلیسى از کلمه (the) و در زبان عربى از حرف (ال) استفاده مى شود. اما در این زبان ها هم این علامت ها عمومیت ندارند و باید دقت کرد تا توصیف هاى معیّن اشتباه نشوند. براى مثال به جمله زیر توجه کنید.
(1) المعلمُ وارث الانبیاء (معلم وارث انبیاء است).
کلمه (المعلم) در این جمله مى تواند اسم عام بوده به همه معلم ها اشاره کند و نیز مى تواند به معلم خاصى دلالت داشته باشد, هر چند که در این جمله (یعنى جمله (1) )بیشتر به عنوان اسمِ جنس استفاده شده است.
(2) اراد المعلّم أن یمتحنَ اَصدقائى فى الصف ّ (معلم خواست دوستانم را در کلاس امتحان کند).
کلمه (المعلم) در این جا به صورت توصیف معیّن استفاده شده است. به این مثال در زبان انگلیسى توجّه کنید:
(3) The Whale is a Mammal(نهنگ پستان دار است).
کلمه (Whale) در این جا هر چند که با حرف (the) بکار رفته اما توصیف معیّن نیست.
تلقى رایج در باب توصیفات معیّن, تلقى مصداقى است. غالباً تصور مى شود که توصیف معیّن (نویسنده بوستان) به سعدى اشاره مى کند. دراین تلقى کارکرد (نویسنده بوستان) اشاره کردن به یک مصداق معیّن خارجى, یعنى سعدى است. اما آیا واقعاً مى توان نسبت به توصیفات معیّن, تلقى مصداقى داشت. براى پاسخ به این پرسش, بحث خود را با دیدگاه راسل در باب توصیفات معیّن ادامه مى دهیم.
1. نظریه راسل
راسل باذکر چهار مشکل درباره توصیفات معیّن, زمینه طرح نظریه خود را درباره توصیفات معیّن فراهم مى آورد. هدف راسل آن است که نشان دهد هر چهار مشکل طرح شده, ناشى از تلقى مصداقى داشتن در مورد توصیفات معیّن است, تا نادرستى تلقى مصداقى داشتن در مورد توصیفات معیّن را روشن سازد.
مشکل اول: مشکل ارجاع ظاهرى به معدومات. به این جمله توجه کنید.
(4) پادشاه کنونى فرانسه طاس است.
در مورد این جمله, به نظر مى رسد که مطالب زیر مطالب درستى محسوب شوند:
1K: (4) معنادار است.
2K: (4) یک جمله موضوع ـ محمولى است.
3K: یک جمله موضوع ـ محمولیِ معنادار, در صورتى معنادار است که فرد یا چیزى را به عنوان موضوع اتخاذ کند و سپس وصفى را به آن نسبت دهد.
4K: موضوع جمله (4) به چیزى موجود اشاره نمى کند (زیرا نظام کنونى فرانسه نظام پادشاهى نیست تا شاه داشته باشد).
5K: اگر (4) در صورتى معنادار است که فرد یا چیزى را به عنوان موضوع اتخاذ کند و سپس وصفى را به آن نسبت دهد و اگر موضوع جمله (4) به چیزى موجود اشاره نکند, در این صورت یا جمله (4) معنادار نیست یا این که موضوع (4) به فرد معدوم اشاره مى کند.
6K: معدوم وجود ندارد تا مشارالیه واقع شود.
اگر به مجموع جملات 1K تا6K توجه کنید, در مى یابید که آنها جملاتى ناسازگاراند. وجود ناسازگارى میان مجموعه اى از جملات به معناى وجود حداقل یک جمله کاذب در میان آنهاست که اجازه استنتاج یک تناقض منطقى را به ما مى دهد. روشن است که در میان1K تا6K دو تناقض قابل طرح است.
ابتدا این که نخستین مؤلفه فاصل در تالى 5K (جمله (4) معنادار نیست) در تناقض با1K است و دوم آن که دومین مؤلفه فاصل در تالى 5K (موضوع (4) به فرد معدوم اشاره مى کند) در تناقض با6K است.
مشکل دوم: مشکل گزاره هاى وجودى سالبه. مشکل دوم, مورد خاصى از مشکل اول بوده که البته نسبت به مشکل اول, حادتر است. این جمله را در نظر بگیرید:
5) پادشاه کنونى فرانسه موجود نیست.
این جمله به ظاهر صادق است. اما اگر این جمله صادق باشد, لازم مى آید که پادشاه کنونى فرانسه موجود باشد تا بتوانیم وصف موجود نبودن را, با توجه به 1K, 2K, 3K و 5K درباره او, ذکر کنیم در حالى که این جمله بیان مى کند که پادشاه کنونى فرانسه موجود نیست. واگر بپذیریم که این جمله واقعاً وصف موجود نبودن را درباره پادشاه کنونى فرانسه ذکر مى کند, لازم مى آید که پادشاه کنونى فرانسه موجود باشد و ازاین رو جمله (5) کاذب خواهد بود. ازاین رو, به نظر مى رسد در مورد چنین جمله اى نمى توان قائل به صادق یا کاذب بودن شد در حالى که به ظاهر, هر جمله اى یا صادق است یا کاذب. بنابراین, در این جمله که حاوى توصیف معیّنِ (پادشاه کنونى فرانسه) است گرفتار مشکل مى شویم.
مشکل سوم: مشکل این همانى. جمله زیر رادر نظر بگیرید:
(6) دکتر احمدى نژاد = رئیس جمهور کنونى ایران
این جمله داراى یک اسم خاص و یک توصیف معیّن است که هر دو به یک شخص اشاره دارند. اگر مطلب از این قرار باشد که هر دو به یک شخص اشاره کنند, این جمله بى اهمیت و یک این همان گویى است. وقتى گفته مى شود که (الف الف است) چیزى به معرفت ما افزوده نمى شود. (البته به جز کسى که در اصلِ این همانى تردید دارد و این جمله براى تأکید اصل این همانى به او گفته شود). اما جمله (6) از دو جهت با جمله هاى این همان گویانه تفاوت دارد. نخست آن که جمله (6) ممکن است براى برخى اشخاص, حاوى اطلاعات جدید باشد (اطلاعات جدید در باب دکتر احمدى نژاد یا درباره رئیس جمهور کنونى ایران). در مقام بعد, جمله (6) یک جمله ممکن الصدق است در حالى که جمله هاى این همان گویانه مثل (الف الف است) جمله هاى ضرورى الصدق هستند. پس ظاهراً نمى توان هر دو عبارت, یعنى (دکتر احمدى نژاد) و (رئیس جمهور کنونى ایران) و یا حداقل یکى از آن دو را اشاره کننده به یک شخص خاص دانست.
مشکل چهارم: مشکل جاى گذارى. جمله زیر را در نظر بگیرید:
(7) جورج چهارم مى خواست بداند که آیا اسکات نویسنده رُمان ویورلى2 است.
جمله (7) جمله اى صادق است. و اکنون روشن شده است که نویسنده رمان ویورلى همان اسکات بوده است, یعنى:
(8) اسکات = نویسنده رُمان ویورلى
با توجه به این که (اسکات) و توصیف معیّنِ (نویسنده رمان ویورلى) هر دو به یک فرد رجوع مى کنند ازاین رو با جاى گذارى (اسکات) به جاى (نویسنده رُمان ویورلى) معناى جمله (7) یا دست کم صدق آن نباید تغییر کند.
(9) جورج چهارم مى خواست بداند که آیا اسکات, اسکات است.
توجه به جمله (9) نشان مى دهد که جمله اى کاذب است. همه مى دانند که هرکسى خودش است و این نیازمند پرسش یا درخواست دانستن نیست. ازاین رو با جاى گذارى دو کلمه متّحدالمصداق, از جمله اى صادق به جمله اى کاذب رسیده ایم.
راسل با ذکر این چهار مشکل, ایجاد آنها را ناشى از به کارگیرى نظریه مصداقى در باب توصیف هاى معیّن مى داند, هر چهار مشکل وقتى زاییده مى شوند که توصیف هاى معیّن را اشاره کننده به مصداقى عینى بدانیم. از نظر راسل تلقى مصداقى از توصیف هاى معیّن ناشى از توجه به ظاهر جمله ها است. از نظر او, لازم است میان جمله, یعنى آن چه به زبان مى آید و گزاره, یعنى معناى جمله, تمایز نهاد.
گزاره یا معناى جمله در تفکر راسل همان صورت منطقى جمله است. راسل تلاش مى کند که صورت منطقى جمله هایى راکه واجد توصیف معیّن هستند مشخص کند. او با استفاده از نظریه خود, ظاهراً بر هر چهار مشکل فائق مى آید. اما نظریه راسل چیست؟ در مقام توضیح نظریه راسل به جمله زیر دقت کنید:
(10) نویسنده ویورلى, اسکات است.
این جمله به ظاهر یک جمله موضوع ـ محمولى است که به یک فرد خاص با عنوان (نویسنده ویورلى) اشاره مى کند. و محمول اسکات بودن را در باب آن بیان مى کند. اما راسل معتقد است که این تلقى درباره (10) نادرست است. توجه داشته باشید که (نویسنده ویورلى) یک توصیف معیّن است که تلقى مصداقى در باب آن مى تواند ما را گرفتار مشکلات پیش گفته کند. از نظر راسل, توصیفات معیّن ساختار منطقى خاصى دارند که ما را درگیر با سور مى کنند, معنایى که جمله (10) بیان مى کند. یعنى ساخت منطقى این جمله, گزاره اى مرکب با ترکیب عطفى از سه گزاره است. این سه گزاره عبارتند از:
الف) حداقل یک شخص ویورلى را نوشته است.
ب) حداکثر یک شخص ویورلى را نوشته است.
ج) هر که ویورلى را نوشته اسکات است.
هر سه گزاره (الف), (ب) و (ج) براى صدق (10) ضرورى هستند. اگر نویسنده ویورلى اسکات باشد, در این صورت چنین نویسنده اى وجود دارد (لزوم الف); اگر بیش از یک نویسنده وجود مى داشت (نویسنده ویورلى) توصیف معیّن نمى بود (لزوم ب) و اگر اسکات نویسنده باشد, روشن مى شود که این نویسنده واحد باید اسکات باشد (لزوم ج); شکل صورى این سه گزاره چنین است. (W= (ویورلى را نوشته است); S = (اسکات است). )
(a) (x) Wx
(b) (x) {Wx (y)[Wy (y=x]}
(c) (x) (Wx Sx)
و عطف سه گزاره با یک دیگر چنین است.
(d) (x) { Wx . {(y) [wy (y=x)]  . Sx }}
بنابراین, از نظر راسل ساختار جمله (10), گزاره (d) است. همان گونه که روشن است توصیف معیّن مذکور, یعنى (نویسنده ویورلى) در ساخت منطقیِ آشکار شده در (d) وجودى ندارد و به همین علت این توصیف معیّن به مصداقى در عالم واقع اشاره نمى کند. به عبارت دیگر, توصیف معیّن (نویسنده ویورلى) به یک محمول که توصیف عام است تبدیل شده است; محمولى که در شکل نمادین با (W) نمایش داده شده است.
آیا این تحلیل از توصیف هاى معیّن قادر است چهار مشکل پیش آمده بر اثر تلقى مصداقى از توصیف هاى معیّن را برطرف کند. ظاهراً چنین چیزى رخ مى دهد و مشکلات برطرف مى شوند.
حل ّ مشکل اول
اگر تحلیل راسل را در باب جمله (4) اعمال کنیم, ساخت منطقى جمله مذکور ترکیب عطفى سه گزاره زیر خواهد بود.
(الف) حداقل یک شخص اکنون پادشاه فرانسه است.
(ب) حداکثر یک شخص اکنون پادشاه فرانسه است.
(ج) هر که اکنون پادشاه فرانسه باشد, طاس است.
به تعبیر دیگر, ساخت منطقى جمله (4) بنابه تحلیل راسل این گونه است:
x اى وجود دارد که x اکنون پادشاه فرانسه است و در مورد هر y اى اگر y اکنون پادشاه فرانسه باشد, همان x است و آن x, طاس است.
به عبارت خلاصه تر:
فقط یک x وجود دارد که اکنون پادشاه فرانسه است و آن x, طاس است.
مى دانیم که در گزاره هاى عطفى, کذب یک مؤلفه سبب کذب ترکیب عطفى مى شود, پادشاه کنونى فرانسه وجود ندارد و این به معناى کاذب بودنِ مولفه نخست, در این ترکیب عطفى است که سبب کاذب شدن کل ترکیب مى شود. ازاین رو از نظر راسل, جمله (4) جمله اى کاذب است. باید توجه داشته باشیم که نقیض جمله (4), بنابه تحلیل راسل جمله (پادشاه کنونى فرانسه طاس نیست) نخواهد بود, بلکه به دلیل داشتن یک گزاره وجودى, نقیض آن به این صورت خواهد بود: (11) چنین نیست که پادشاه کنونى فرانسه طاس باشد.
این مطلب که نقیض جمله هایى هم چون جمله (4) چگونه است, در توضیح حل ّ مشکل دوم بیشتر توضیح داده مى شود.
حل ّ مشکل دوم
در تحلیل جمله هاى سالبه وجودى باید دقت بیشترى کرد. اگر تحلیل پیش گفته را به همان نحوى که در مورد جمله (4) به کار گرفتیم در مورد جمله (5) نیز به کار بگیریم, گزاره هاى زیر را خواهیم داشت:
(الف) حداقل یک شخص اکنون پادشاه فرانسه است;
(ب) حداکثر یک شخص اکنون پادشاه فرانسه است;
(ج) هر که اکنون پادشاه فرانسه باشد موجود نیست.
این تحلیل ما را گرفتار یک تعارض مى کند, زیرا (الف) در تعارض با (ب) است و این به معناى وجود ناسازگارى و کاذب بودن جمله (5) است در حالى که جمله (5) جمله صادقى است. چنین تحلیلى هنگامى به دست مى آید که مفهوم نفى را, نفى کننده (موجود) بدانیم در حالى که مفهوم نفى, کل جمله را نفى مى کند.
بنابراین, وقتى گفته مى شود (پادشاه کنونى فرانسه موجود نیست), در واقع مقصود این است (چنین نیست که پادشاه کنونى فرانسه موجود باشد.)
حال اگر تحلیل خود را در باب توصیف هاى معیّن در این جا اعمال کنیم, این گزاره را خواهیم داشت:
چنین نیست که حداقل یک شخص اکنون پادشاه فرانسه است و حداکثر یک شخص اکنون پادشاه فرانسه است و هر که اکنون پادشاه فرانسه باشد موجود است.
شکل نمادین این گزاره عبارت است از:
~ (x) {Px . {(y)[Py (y=x)].Mx}}
در این شکل نمادین, (M) محمول نشانه براى (موجود بودن) است. مى دانیم که در منطق صورى, موجود بودن سور است نه محمول وازاین رو بهتر است به جاى Mx, از (Ez) (z=x) استفاده کنیم; یعنى:
 ~ (Ex) {Px . {(y)[Py (y=x)] . (Ez) (Z=x }}
همان گونه که جمله (پادشاه کنونى فرانسه موجود نیست) صادق است, این جمله نیز صادق است. توجه دارید که در این تحلیل, توصیف معیّن نداریم تا به تبع آن تصور شود که به فرد خاصى در عالم واقع رجوع مى کند و در پى آن, مشکل دوم حاصل آید. توصیف معیّنِ ذکر شده, در این تحلیل به توصیف عام تبدیل شده و در جایگاه محمول قرار گرفته است. توضیح ما درباره جمله (5) ما را متوجه نکته اى درباره مفهوم نفى کرد. در فهم نخست از جمله (5) مفهوم نفى, نفى کننده (موجود بودن) تلقى شده بود در حالى که بنا به فهم درست از جمله (5), مفهوم نفى کل ّ جمله را نفى مى کرد, ازاین رو باید در این جا به یک تمایز معنایى توجه کرد. این تمایز معنایى, دامنه3 نامیده مى شود. اگر یک سور در دامنه ادات نفى قرار گیرد, دامنه آن سور دامنه کوتاه4 است در حالى که اگر بیرون از ادات نفى قرار گیرد, دامنه فراخ5 دارد. در همین دو حالت, دامنه ادات نفى نسبت به سور به ترتیب, دامنه فراخ و دامنه کوتاه است:

x) ~ Fx)
 ~ x) Fx)
در گزاره اول, سور داراى دامنه فراخ و ادات نفى داراى دامنه کوتاه است, اما در گزاره دوم, سور داراى دامنه کوتاه و ادات نفى داراى دامنه فراخ است.
تمایز مبنائى مذکور در واقع بیان گر آن است که توصیف هاى معیّن در تحلیلى که توسط راسل از آنها صورت مى گیرد نسبت به دامنه حساس هستند و بسته به این که دامنه سور یا دامنه ادات نفى چگونه لحاظ شود معانى مختلفى حاصل مى شود.
حل ّ مشکل سوم
با به کارگیرى تحلیل راسل درباره جمله (6) خواهیم داشت:
حداقل, اکنون یک نفر رئیس جمهور ایران است;
حداکثر اکنون یک نفر رئیس جمهور ایران است;
هر که اکنون رئیس جمهور ایران است همان دکتر احمدى نژاد است.
شکل نمادین این گزاره عطفى چنین است:
(x) {Rx . {(y) [Ry (y=x)] . (x=a}}
همان گونه که روشن است جمله (6) که به ظاهر یک جمله این همانى است, در واقع جمله اى است که در آن یک وصف به دکتر احمدى نژاد اسناد داده شده است. به نظر مى رسد که تحلیل راسل از توصیف هاى معیّن, محتواى شهودى صادق جمله (6) را در اختیار ما نهاده باشد. گفتیم که جمله (6) جمله معنادارى است و مى تواند به اطلاعات یک فرد بیافزاید و از سوى دیگر جمله اى ممکن الصدق است. با توجه به تحلیل راسل هر دو ویژگى در جمله (6) حاصل است. این تحلیل نشان مى دهد که جمله مذکور جمله اى ممکن الصدق است و مى تواند به اطلاعات ما بیافزاید.
حل ّ مشکل چهارم
جمله (7) را به خاطر آورید: (جورج چهارم مى خواست بداند که آیا اسکات نویسنده رُمان ویورلى است.)
دراین جمله, توصیف معیّن به عنوان بخشى از درخواست معرفتى جورج چهارم قرار دارد. ازاین رو, ابتدا عبارت (جورج چهارم مى خواست بداند) را مى نویسیم و سپس تحلیل راسل را از توصیف هاى معیّن اعمال مى کنیم. دراین صورت, خواهیم داشت: جورج چهارم مى خواست بداند که آیا حداقل یک شخص رُمان ویورلى را نوشته است و حداکثر یک شخص رُمان ویورلى را نوشته است و هر که رُمان ویورلى را نوشته, همان اسکات است.
این تحلیل نشان مى دهد که چرا نمى توانیم به جاى (نویسنده رُمان ویورلى) (اسکات) را قرار دهیم, چون اسکات کلمه اى است که به مصداقى معیّن در عالم خارج اشاره مى کند در حالى که (نویسنده رُمان ویورلى) یک کلمه مُشیر به مصداق خارجى نیست, بلکه در تحلیل آن به یک جمله مى رسیم و این بدان معنا است که نمى توانیم در جمله (7) به جاى (نویسنده رُمان ویورلى) کلمه (اسکات) را جاى گزین کنیم. رسیدن از جمله اى صادق (جمله 7) به جمله اى کاذب (جمله 9) ناشى از آن بوده است که (اسکات) و (نویسنده رُمان ویورلى) را کلمه هاى متحدالمصداق پنداشته ایم و سپس با استفاده از قانونِ لایپ نیتز به جاى گذارى آن دو به جاى یک دیگر اقدام کرده ایم در حالى که با تحلیل ارائه شده, اجازه جاى گذارى این دو را نسبت به هم نداریم, زیرا یکى از آنها به مصداقى عینى اشاره ندارد.
آن چه گفته شد روشن ساخت که از نظر راسل براى حل تعارض میان جمله هاى 1K تا 6K بهترین گزینه, کاذب قلمداد کردن 3K است و جمله هاى حاوى توصیفِ معیّن, موضوع ـ محمولى نیستند.
2 . نظریه استراسون
راسل با نظریه خود نشان داد که توصیف هاى معیّن به مصداقى عینى رجوع نمى کنند و نمى توان نظریه مصداقى را درباره آنها پذیرفت. او خود نظریه اى را در باب توصیفات معیّن ارائه کرد که به ظاهر مى تواند بر مشکلات چهار گانه فائق آید. اما آیا نظریه راسل خود گرفتار اشکال نیست؟
استراسون (Strawson,1950) را مى توان اولین فیلسوفى دانست که به نقد نظریه راسل درباره توصیف هاى معیّن پرداخت. استراسون از فیلسوفانى است که در سنت ویتکنشتاین متأخر مى اندیشید. ویتکنشتاین در دوره دوم فلسفى خود بر رویکرد زبان عادى تأکید داشت. او در دوره نخست فلسفى خود, هم چون راسل به دنبال زبانى صورى بود که از ابهام هاى زبان عادى به دور باشد. رساله منطقى ـ فلسفى با چنین رویکردى در دوره اول فلسفى توسط ویتکنشتاین نوشته شد, امّا در دوره دوّم ویتکنشتاین بر این نکته تاکید داشت که بایستى زبان و قواعد کاربرد آن را توسط افراد یک جامعه زبانى بشناسیم و از این طریق است که مى توانیم بر مشکلات فلسفى فائق آییم. از نظر او ایجاد مشکلات فلسفى ناشى از کج فهمى زبان است و اگر زبان مردم یک جامعه زبانى, به خوبى فهمیده شود مشکلات فلسفى خود به خود از میان مى رود.
این توضیح نشان مى دهد که استراسون و راسل در دو جبهه مختلف در باب زبان قرار دارند. راسل متعلق به سنت زبان صورى است که بر گزاره ها, تأکید دارد. گزاره از نظر راسل امرى غیر از جمله است. گزاره همان معنایى است که جمله دارد و این معنا یک ساخت منطقى دارد که عبارت دیگرِ گزاره است. او گزاره را هویتى مجرد در عالم مثل تلقى مى کند که هویتى ثابت است و افراد هنگام سخن گفتن با یک دیگر با آن هویت مجرد مرتبط مى شوند و این گونه است که فهم زبان حاصل مى شود. مقاله مهم راسل (On Denoting) نام دارد. مقصود از (denote) در این جا با توجه به رویکرد راسل رابطه اى است که میان یک گفته (بدون لحاظ کردن قرینه هایى که در مقام کاربرد مطرح مى شود) به عنوان دال ّ و چیزى که قضیه به آن دلالت دارد, یعنى گزاره یا همان مدلول که امرى مجرد است, وجود دارد. اما مقاله مهم استراسون (On referring) نام دارد. او عنوان این مقاله را به طعنه چنین آورده است, زیرا از نظر او ارجاع مصداقى رابطه اى میان گفته و یک شىء نیست, بلکه ارجاع مصداقى در مقام استعمال مطرح مى شود و کارى است که توسط گوینده در موقعیتى خاص انجام مى شود که نمى تواند از قرائن حالیه و مقالیه مُجزَّا باشد.
به طور خلاصه, باید گفت که از نظر استراسون, معنا با کاربرد پیوند خورده است و کاربرد کارى است که گوینده انجام مى دهد و این کار براساس قواعد حاکم بر زبان در یک جامعه زبانى, انجام مى شود. نظریه استراسون در باب توصیفات معیّن, نظریه اى مصداقى است, البته با این تفاوت که این خودِ توصیف معیّن نیست که به چیزى رجوع مى کند, بلکه کاربرد یک گوینده در یک جامعه زبانى است که سبب ارجاع توصیف معیّن به یک چیز مى شود, هنگامى که مسئله کاربرد به میان مى آید, ممکن است که یک توصیف معیّن با توجه به این که توسط یک گوینده در یک موقعیت مناسب استفاده نشده باشد به چیزى ارجاع نیابد. به عبارت دیگر, اگر گوینده توصیف معیّن را در جمله اى به کار ببرد که جامعه زبانى آن کاربرد را کاربرد ناروا بداند, ممکن است به چیزى رجوع نکند. این نکات در سه اشکالى که از استراسون بر نظریه راسل ذکر مى کنیم واضح تر مى شوند.
اشکال اول
بنا به نظریه راسل, جمله (پادشاه کنونى فرانسه طاس است) به دلیل عدم وجود چنین پادشاهى, کاذب است. اما استراسون این ادعا را نادرست مى داند. فرض کنید کسى بیاید واین خبر را بدهد که (پادشاه کنونى فرانسه طاس است), آیا شنونده این خبر با گفتن عبارت (دروغ است) یا (من مخالفم) عکس العمل نشان مى دهد؟ مطمئناً چنین نیست, بلکه شنونده احتمالاً خواهد گفت صبر کن, ببینم! چه گفتى؟! فرانسه که اکنون پادشاه ندارد! این عبارت دلیل بر آن است که گوینده یک گفته به ظاهر ارجاعى را بیان کرده که در واقع به چیزى ارجاع نیافته است. گوینده نتوانسته است با این کاربرد, به مصداقى ارجاع دهد و ازاین رو نتوانسته است یک حکم کامل را بیان کند. گفته گوینده, گفته اى معیوب است. البته باید معیوب بودن این گفته را از معیوب بودن گفته اى مثل (حضرت مسیح(ع) ازدواج کرد) متمایز بدانیم, زیرا جمله اخیر جمله اى کاذب است در حالى که جمله اول در مقام کاربرد به چیزى اشاره نمى کند تا بتوان در باب صدق یا کذب آن اظهار نظر کرد.
ذکر این اشکال بر نظریه راسل در کنار توضیحات پیش گفته در باب استراسون نشان مى دهد که در نظریه استراسون مشکل ارجاع ظاهرى به معدومات با نفى 3K حل مى شود. استراسون معتقد نیست که یک جمله موضوع ـ محمولى معنادار تنها در صورتى معنادار است که یک فرد را به عنوان موضوع اتخاذ کند و سپس وصفى را به آن نسبت دهد. جایگزین 3K از نظر استراسون آن است که یک جمله موضوع ـ محمولى معنادار در صورتى معنادار است که توسط افراد یک جامعه زبانى, معنادار تلقى شود. افراد یک جامعه زبانى جمله (پادشاه کنونى فرانسه عاقل است) را معنادار مى دانند و به همین دلیل است که در مقابل آن عکس العمل نشان مى دهند, اما عکس العمل جامعه زبانى در مقابل این جمله به معناى کاذب بودن آن نیست, بلکه به معناى آن است که این جمله حکمى را بیان نمى کند. به دیگر سخن, استراسون جمله هاى معنادار را دو دسته مى داند: (1) جمله هاى معنادارى که توسط گوینده بکار مى روند و گوینده از طریق آنها حکمى را بیان مى کند. این جمله ها یا کاذب اند یا صادق و (2) جمله هاى معنادارى که توسط گوینده به کار مى روند, ولى گوینده از طریق آنها حکمى را بیان نمى کند, این جمله ها, صادق یا کاذب نیستند, زیرا صدق و کذب وصف جمله نیست, بلکه وصف حکمى است که توسط گوینده از طریق کاربرد یک جمله ابراز مى شود.
اشکال دوم
از نظر استراسون از دیدگاه راسل روشن مى شود که بخشى از آن چه یک گوینده در گفتن جمله (پادشاه کنونى فرانسه طاس است) خبر مى دهد آن است که در زمان کنونى فقط و فقط یک پادشاه فرانسه موجود است. استراسون این مطلب را نادرست مى داند. درست است که گوینده این سخن, وجودِ پادشاه کنونى فرانسه را پیش فرض گرفته است, ولى این امر بخشى از خبرى که او مى دهد نیست. به عبارت دیگر, از نظر استراسون نمى توانیم در تحلیل معناى این گزاره, همانند راسل, معناى در زمان کنونى فقط و فقط یک پادشاه فرانسه وجود دارد را ذکر کنیم ولو این که چنین مطلبى پیش فرض گوینده و یا نهفته در دل سخن او باشد.
اشکال سوم
از نظر استراسون بسیارى از توصیف ها داراى وابستگى بافتى6 هستند. براى مثال, او این جمله را ذکر کرده است:
(11) میز پوشیده از کتاب است.
در این جمله, کلمه میز (the table) یک توصیف معیّن است. حال اگرتحلیل راسل را در باب توصیف معیّنِ موجود در این جمله به کار ببریم این گزاره را خواهیم داشت:
حداقل یک چیز میز است و حداکثر یک چیز میز است و هر چه میز است پوشیده از کتاب است.
و به عبارت دیگر:
میز واحدى وجود دارد که پوشیده از کتاب است.
همان طور که معلوم است این تحلیل نشان مى دهد که در کل ّ جهان فقط یک میز وجود دارد و روشن است که این مطلب نادرست است و در جهان میزهاى فراوان, وجود دارد.
استراسون معتقد است که در این جا, باید میان خود جمله و کاربرد جمله تمایز نهاد. در مقام کاربرد, گوینده همواره در یک بافت مکانى, زمانى و… سخن مى گوید. ازاین رو, هر چند که گوینده کلمه میز را استفاده کرده است, اما این کلمه در یک بافت ممکن است به تنها میز اتاق و یا تنها میزى که از میان میزهاى اتاق در معرض دید است ارجاع یابد.7
آن چه درباره استراسون و اشکالات او بر نظریه راسل گفته شد ما را متوجه نکات زیر مى کند. ما این نکات را درباره جمله (پادشاه کنونى فرانسه طاس است) ذکر مى کنیم. نکاتى را که در ذیل مشکل اول, یعنى مشکل ارجاع ظاهرى به معدومات آورده شد را به خاطر آورید. استراسون در میان مطالب گفته شده در آن جا موارد زیر را مى پذیرد.
1K(4) (جمله پادشاه کنونى فرانسه طاس است) معنادار است.
2K(4) یک جمله موضوع ـ محمولى است.
4 Kوصف عنوانى موضوع در (4) به چیزى که موجود باشد اشاره نمى کند.
6 Kفرد معدوم وجود ندارد تا مشارالیه وصف عنوانى موضوع باشد.
علاوه براین, مطالب زیر نیز در نظریه استراسون دیده مى شود.
7 Kکاربرد این جمله, حکم صادق یا کاذبى را بیان نمى کند.
8 Kکاربرد این جمله, وجود پادشاه کنونى فرانسه را مفروض مى گیرد.
تفاوت این نظریه با نظریه (حذف به قرینه) آن است که در نظریه حذف به قرینه این پرسش مطرح مى شود که چه چیزى حذف شده و بسته به این که چه چیزى را حذف شده بدانیم گزاره حاصل, فرق مى کند. اما در این نظریه, مفهوم عامى که نشان گر محدود شدن سور است مورد استفاده قرار مى گیرد و این مفهوم عام در هر بافتى واحد است: مثلاً مفهوم (از آن نوع). ازاین رو, گزاره در هر بافتى, واحد خواهد بود. بنابراین, در تحلیل راسل خواهیم داشت: حداکثر یک میز از آن نوع وجود دارد.
ییک نکته را نباید فراموش کرد. این پرسش را مى توان مطرح کرد که چگونه سورها در بافت هاى مختلف محدود مى شوند. و چگونه شنوندگان دامنه مناسب یک سور را در عبارت یک گوینده تشخیص مى دهند. این مشکلى است که ربطى به نظریه راسل ندارد, بلکه مشکل عام است. ازاین رو, نمى توان آن را اشکالى به راه حل جدید دانست, اما نکته مهم آن است که با این راه حل, سمانتیک به پراگماتیک پیوند مى خورد که به ظاهر در نظریه راسل دیده نمى شود.
نظریه استراسون نیز گرفتار اشکالاتى است. یکى از مهم ترین اشکالات در توضیح نظریه دانلان خواهد آمد. در این جا فقط به ابهامى که در نظریه استراسون وجود دارد اشاره مى کنیم. اگر نظریه استراسون و اشکالاتى را که او بر راسل گرفت به دقت خوانده باشید, متوجه ابهام مدنظر ما خواهیدشد. جمله 7K را مى توان به دو صورت مطرح کرد:
(الف) کاربرد جمله (پادشاه کنونى فرانسه طاس است) هیچ حکمى را بیان نمى کند; یعنى گوینده با بکاربردن این جمله, حکمى را بیان نمى کند.
(ب) کاربرد جمله (پادشاه کنونى فرانسه طاس است) حکمى را بیان مى کند, اما این حکم نه صادق است و نه کاذب; یعنى گوینده با به کاربردن این جمله حکمى را بیان مى کند که نه صادق است و نه کاذب.
جمله 8K را نیز مى توان به دو صورت مطرح کرد.
(الف) کاربرد این جمله, وجود پادشاه کنونى فرانسه را مفروض مى گیرد; یعنى متکلم وجود پادشاه کنونى فرانسه را مفروض گرفته است.
(ب) کاربرد این جمله مسبوق به آن است که جمله (پادشاه کنونى فرانسه موجود است) صادق باشد; یعنى این مطلب در خود جمله, نهفته است.
با توجه به دو نوع فهمى که از جمله هاى 7K و 8K وجود دارد مفهوم پیش فرض در تفکر استراسون مبهم است. با توجه به جمله 7K الف و 8K الف مفهوم پیش فرض, مفهومى پراگماتیک خواهد بود در حالى که بنابه 7K ب, و 8K ب, مفهوم پیش فرض مفهومى سمانتیک است. در فهم نخست, مفهوم پیش فرض ما را با زبان و متکلم زبان مواجه مى کند در حالى که در فهم دوم, مفهوم پیش فرض ما را با خود الفاظ و معانى آنها مرتبط مى کند.
3 . نظریه دانلان
نظریه دانلان نظریه اى میان نظریه راسل واستراسون است. راسل معتقد بود که توصیف هاى معیّن مصداقى عینى ندارند و استراسون معتقد بود که توصیف هاى معیّن داراى مصداق هستند, اما این مصداق گاهى مصداق عینى است و گاهى مصداقى است که گوینده پیش فرض گرفته است, هر چند در عالم واقع مصداقى ندارد. اما دانلان معتقد است که توصیف هاى معیّن داراى دو کارکرد هستند, کارکرد مصداقیِ و کارکرد وصفى. واضح ترین نوع کارکرد مصداقیً توصیف هاى معیّن در جایى است که توصیف هاى معیّن با حرفِ بزرگ آغاز شده اند. عبارت (The Holy Roman Empire) به مصداقى رجوع مى کند (= امپراطورى مقدّس رُم) که به قول وُلتر نه امپراطورى بود, نه مقدّس و نه رومى. عبارت (The Greatful Dead) نیز به مصداقى رجوع مى کند. مصداق این توصیف معیّن یک صخره است.
راسل مى تواند بگوید که وجود حروف بزرگ در این عبارت ها نشان مى دهد که این موارد توصیف معیّن نیستند, بلکه عنوان هایى هستند که جهت اشاره مورد استفاده قرار مى گیرند و نمى توان براساس این موارد, تحلیل او را از توصیف معیّن زیر سئوال برد. اما دانلان مثال هایى از توصیف هاى معیّن را در اختیار ما قرار مى دهد که راسل نیز آن را توصیف معیّن قلمداد مى کند, اما در عین حال, برخلاف نظریه راسل, داراى کارکرد مصداقى است و به مصداق واحدى در عالم واقع اشاره مى کند. دانلان مثال زیر را در اختیار ما مى نهد.
(12) قاتلِ اسمیت دیوانه است.
فرض کنیم ما با جنازه اسمیت روبرو مى شویم که به وضع فجیعى به قتل رسیده است. در چنین شرایطى, جمله (12) را مى گوییم. مقصود این است که هر که این جنایت وحشت ناک را مرتکب شده است, دیوانه است. دانلان کاربرد توصیف معیّنِ (قاتل اسمیت) را در این جا کاربرد وصفى مى داند. او معتقد است که در این مورد مى توان از تحلیلِ راسل در باب توصیف هاى معیّن, استفاده کرد.
اکنون فرض کنید که ما جنازه اسمیت را ندیده باشیم, بلکه در دادگاهى حضور داریم که در آن جونز را به عنوان مجرم محاکمه مى کنند. من جونز را در دادگاه مى بینم. چشم هاى او (جونز) همچون چشم هاى یک آدم کش به نظرم مى رسد و رفتار او را رفتار مجرمانه مى پندارم. من جمله (12) را در چنین حالتى که در دادگاه هستم ذکر مى کنم. توصیف معیّنِ (قاتل اسمیت) در جمله(12) داراى کاربرد مصداقى است نه وصفى. من از این عبارت براى اشاره به فردى که در جایگاه متهم مى بینم استفاده کرده ام. گفته من حتى اگر فرد متهم دیوانه باشد ولى معلوم شود که قاتل اسمیت نبوده, صادق است, زیرا کارکردِ عبارتِ (قاتل اسمیت) در این جا, کارکرد مصداقى است و نه کارکرد وصفى.
از نظر دانلان کسى که از یک توصیف معیّن به نحو مصداقى استفاده مى کند در صدد است که شنونده خود را قادر سازد که مصداق مناسبى را که گوینده درباره آن صحبت مى کند تشخیص دهد. در چنین وضعیتى توصیف معیّن به صورت اولاً و بالذّات استفاده نشده است, بلکه صرفاً به عنوان ابزارى جهت اشاره به مصداقى خاص مورد استفاده قرار گرفته است. هنگامى که گوینده با چنین هدفى از توصیفى معیّن استفاده مى کند, انتظار دارد که شنونده مقصود او را در استفاده ابزارى از توصیف معیّن, دریابد و تشخیص دهد که درباره چه کسى یا چه چیزى صحبت مى کند. دانلان تمایز مهمى را میان کارکرد مصداقى و کارکرد وصفیِ توصیف هاى معیّن قائل مى شود. در کارکرد وصفى جمله (الف ب است) اگر چیزى الف نباشد, آن گاه ب درباره چیزى بیان نشده است. اما در کارکرد مصداقى, اگر چیزى الف نباشد, به این معنا نیست که ب درباره چیزى بیان نشده است. دانلان این تمایز را از مثالى که لینسکى (Linsky, 1963) آورده, اخذ کرده است. فرض کنید در جایى, زنى را همراه مردى که با اوست, مى بینید. رفتار مرد با آن زن به گونه اى است که شما مى گویید: (شوهرش با او مهربان است). عبارت (شوهرش) در این جا داراى کارکرد مصداقى است, حتى اگر معلوم شود که آن زن ازدواج نکرده و مردِ همراه او برادر او بوده است. عبارت (شوهر او) در این جا براى اشاره به مردى که همراه آن زن بوده به کار گرفته است. بنابراین, در این جا هر چند که الفى نداریم, اما این گونه نیست که حکمى درباره مصداق الف بیان نشده باشد.
در مورد مثال اسمیت, فرض کنید که برخلاف تمام شواهد, معلوم شود که جونز بى گناه است و اسمیت پس از وارد آوردن زخم هاى کارى برخودش (به دلیل بیمارى خودآزاریِ پنهانى که داشته) خودکشى کرده است. یا حتى فرض کنید اصلاً اسمیت کشته نشده است. در چنین وضعیت هایى نیز کارکرد مصداقى کلمه (قاتل اسمیت) در جاى خود باقى مى ماند و این کلمه به جونز باز مى گردد که در جایگاه متهم ایستاده است. جمله اى که من در دادگاه بیان کرده ام صادق است چه قتلى صورت گرفته باشد و چه قتلى صورت نگرفته باشد.
در توضیح کارکرد مصداقى توصیف هاى خاص, مثال هاى متعددى را نیز مى توان ارائه کرد. دانلان, مثال هاى دیگرى را در اختیار ما نهاده است که به جهت اختصار, به همین مقدار بسنده مى کنیم. آیا دانلان در نقدى که بر دیدگاه راسل وارد کرده است, مسیر درستى را پیموده است؟ کریپکى معتقد است که مثال هاى دانلان مثال هایى غیر مرتبط با هدفى است که دانلان دنبال مى کند, هر چند که در بدو امر به عنوان مثال هاى مناسب جلوه مى کنند.8 مقصود کریپکى چیست؟
کریپکى با تمسک به نظریه گرایس در باب معنادارى, میان معنا یا مصداق گفته زبانى با معنا یا مصداقى که مدنظر متکلم است, تمایز مى نهد. از نظرگرایس, هنگامى که گفته اى ابراز مى شود خود آن گفته داراى معنایى است, اما دراین میان, گوینده نیز با گفتن این سخن, افاده مطلبى را قصد کرده است که گاه با معناى خود گفته یکى نیست. مثال مشهور گرایس به فهم این مطلب کمک مى کند. یک استاد دانشگاه ممکن است در معرفى نامه یک دانشجو (جهت شرکت در دوره دکترى) بنویسد که آن دانشجو خط خوبى دارد. این مطلب از لحاظ زبان شناختى به این معناست که آن دانشجو خوش خط است, ولى استاد دانشگاه با نوشتن این مطلب قصد کرده که این معنارا افاده کند که او به لحاظ درسى, دانشجوى ضعیفى است.
اگر این تمایز را بر مثال دانلان اعمال کنیم, روشن مى شود که در هر دو وضعیتى که جمله (قاتلِ اسمیت دیوانه است) ذکر مى شود, عبارتِ (قاتل اسمیت) از لحاظ معناى زبان شناختى به مصداق منحصر به فردى که قاتل اسمیت است, اشاره مى کند, ولى با توجه به قصد متکلم در دو وضعیت مختلف, در یک موقعیت, کارکرد مصداقى دارد و در دیگرى کارکردِ توصیفى پیدا مى کند. حال, اگر بپذیریم که نظریه راسل در باب معناى زبان شناختى توصیف هاى معیّن است, دیدگاه دانلان راکه از طریق وارد ساختنِ مثال هاى نقضى بر نظریه راسل, ارائه شده است نمى توان ردّى بر نظریه راسل تلقى کرد.
ممکن است گفته شود که نظریه دانلان در سطح معناى زبان شناختى بوده و به قصد متکلم مربوط نمى شود. بر اساس این پاسخ, باید بگوییم که از نظر دانلان, توصیف هایِ معیّن داراى ابهام معنایى هستند; یعنى توصیف هاى معیّن به لحاظ زبان شناختى, ابهام معنایى دارند و معلوم نیست که معنا یا مصداق آنها دقیقاً چیست و این قصد متکلم است که معیّن مى کند معنا یا مصداقِ معیّن چیست. با چنین تفسیرى از نظریه دانلان, مثال هاى او موارد نقضى بر دیدگاه راسل خواهند بود. اما دانلان ابهام معنایى را مردود مى داند. از نظر او, در جمله هایى که توصیف معیّن دارند نه ابهامِ نحوى وجود دارد و نه ابهام معناشناختى. کرپیکى نیز به دلایل متعدد, دیدگاه دانلان را در باب توصیف هاى معیّن بر اساس ابهام معنائى توضیح نمى دهد, بلکه همان گونه که گفته شد میان معناى گفته و معناى مدّنظر متکلم تمایز مى نهد. مهم ترین دلیل کریپکى در توضیح نظریه دانلان بر اساس تمایز میان معناى گفته و معناى مدنظر متکلم و دورى از نظریه ابهام معنایى, دلیلى روش شناختى است. از نظر او, فیلسوفى که با اندک مشکلى, دست به دامان مفهوم ابهام مى شود تا خود را از مشکل برهاند, فردى راحت طلب است و تمسّک به مفهومِ ابهام, یک حیله فلسفى است. دلیل دیگر کریپکى آن است که مشکل توصیف معیّن اختصاص به توصیف معیّن ندارد, بلکه ممکن است در موردِ اسامى خاص نیز مطرح شود. فرض کنید که از فاصله دور شخصى را مى بینیم که در حال جمع کردن برگ است و من فکر مى کنم که این شخص جونز است در حالى که این شخص در واقع جانسون است. من این جمله را مى گویم:
(13) جونز امروز واقعاً در حال انجام نظافت است.
در این جمله, کلمه جونز به لحاظ معناشناختى به جونز اشاره دارد و معناى زبان شناختى جمله بالا آن است که جونز درحال نظافت است, در حالى که آن چه در مقام گفت وگو منتقل شده, درباره جانسون است. روشن است که هیچ کس, از جمله دانلان, معتقد نیست که کلمه جونز ابهام معنایى دارد و کارکرد مصداقى یا وصفیِ آن معلوم نیست. ازاین رو, اگر ابهام معنایى در مسئله اسامى خاص کاربردى ندارد و نمى تواند مشکل را حل کند, در مورد توصیف هاى معیّن نیز که مسئله ما شبیه اسامى خاص است, نمى تواند حلاّل مشکل باشد, و راه مورد قبول, تمایزنهادن میان معناى گفته و قصدِ متکلم است. خلاصه اشکال کریپکى را مى توان این گونه بیان کرد که مثال هاى ذکر شده توسط دانلان را مى توان به دوصورت توضیح داد. ابهام معنایى و تمایزنهادن میان معناى متکلم و معناى گفته. صورتِ اوّل نظریه راسل را در باب توصیف هاى خاص, زیر سئوال مى برد, ولى دانلان نمى تواند به آن تمسک کند. صورت دوم صحیح است, اما براساس این راه, مثال هاى دانلان نمى توانند ردّیه اى بر نظریه راسل باشند.
اما در این جا نباید از یک نکته غافل شد. حتى اگر بپذیریم که نقد کریپکى بر دانلان وارد است, از این حقیقت نباید غفلت کنیم که مقاله دانلان ما را به یک تمایز(ولو در سطح قصد متکلم و نه در سطح معناى گفته) رهنمون شده است و این پرسش جدّى را در مقابل ما نهاده است که در چه شرایطى, یک شخص با استفاده از یک توصیف, به شخص یا چیزى که مدّنظرش است, اشاره مى کند و از یک توصیف به صورت وصفى, بهره نمى برد.
از سوى دیگر, تمایزى که دانلان مطرح کرده, در جایى که یک توصیف معیّن در میان یک عبارت قرار گرفته باشد پابرجاست و ظاهراً در باب چنین توصیف هایى گرفتار ابهام هستیم و تمایز نهادن میان قصد متکلم و معناى گفته, چندان راهگشا نیست. به عبارت دیگر, در چنین مواردى, ابهام در سطح سمانتیک است وازاین رو به راحتى نمى توانیم تحلیل راسل را در باب چنین توصیف هاى معیّنى به کار گیریم. به بیان دیگر, به نظر مى رسد که دیدگاه دانلان نقدى جدى بر نظریه راسل باشد در جایى که توصیف معیّن در میان یک عبارت واقع شده است.
به این جمله دقت کنید:
(14) من مى دانم که قاتل اسمیت دیوانه است, زیرا آن را از پزشک شهر شنیده ام.
توصیف معیّن (پزشک شهر) در این جا ابهام معنایى دارد. این که من دیوانه بودن قاتل اسمیت را مى دانم به این دلیل است که این مطلب مسئله اى پزشکى است و پزشک شهر متخصص در این مورد است و سخن او حجّت است (کارکرد وصفى توصیف معیّن) یا این که پزشک شهر هر چند خودش در مورد دیوانه بودن اسمیت تحقیقى نکرده است, به این دلیل که رابطه نزدیکى با قاضیِ دادگاه دارد, سخنش مورد وثوق است (کارکرد مصداقى توصیف معیّن). از این رو, به نظر مى رسد که (پزشک شهر) دراین جمله, در سطح سمانتیک, داراى ابهام است.
پى نوشت ها:
* استادیار دانشگاه امام صادق(ع).
1. definite descriptions
2. Waverly
3. scope
4. narrow scope
5. wide scope
6. context - bound
7 . عده اى تلاش کرده اند که به این اشکال پاسخ گویند. راسل مى تواند بگوید که در این جا حذف به قرینه صورت گرفته است(elipsis); یعنى (میز) در این جا در واقع (میز اتاق) یا (میز در معرض دید در اتاق است). تمسک به (حذف به قرینه) مشکلى براى راسل ایجاد مى کند, زیرا راسل گزاره ها را هویت هاى مجرد مى داند. ازاین رو, اگر درباره میز قائل به حذف به قرینه شویم این پرسش مطرح مى شود که چه چیزى حذف شده است. و بسته به این که چه چیزى را حذف شده بدانیم معناى جمله که همان گزاره است, فرق مى کند وازاین رو هویت هاى مجرد متفاوتى خواهیم داشت. روش دیگر براى پاسخ به این اشکال روشى است که توسط لایکن(Lycan, 1984) و نیل (Neale, 1990) اتخاذ شده است. آنها به مفهوم (سور محدود شده) (restticted quantifier) استناد مى کنند. وقتى کسى مى گوید (همه او را دوست دارند) مقصودش همه افراد جهان نیست, بلکه افرادى است که در یک بافت اجتماعى در ارتباط با او هستند. هم چنین وقتى کسى مى گوید (هیچ کس دیگر, به آن رستوران نمى رود) منظور آن نیست که در تمام جهان هیچ کس به آن رستوران نمى رود. ازاین رو, هر چند که سور, کلى است, ولى فقط افراد یا گروه هاى خاصى را که در یک بافت مدنظر هستند, شامل مى شود. با توجه به این که تحلیل راسل با سور آغاز مى شود مى توان آن سور را سور محدود شده تلقى کرد. ازاین رو, وقتى گفته مى شود حداکثر یک میز وجود دارد مقصود آن نیست که حداکثر یک میز در کل جهان وجود دارد, بلکه مقصود یک میز در بافت مدنظر است.
8 . البته, باید دانست که کریپکى در صدد دفاع از نظریه راسل نیست. او صرفاً در صدد ذکر این مطلب است که دیدگاه دانلان نمى تواند نظریه راسل را رد کند.
کتاب نامه:
Lycan, William. G. Philosophy of Language, A Contemporary Interoduction, Routledge, 2001.
Donnellan, K.(1966) "Reference and Definite Discriptions", Philosophical Review, 77:281 - 304.
Russell, B. (1905) "On Denoting," Mind, 14:479 - 493.
Kripke, S. (1979) "Speaker«s Refrence and Semantic Reference" in P. French, T. Uehling, and H. Wettstein (eds), (1979) Contemporary Perspectives in the Philosophy of language, Minneapolis, University of Minnesota press.
Neale, S. (1990) Descriptions Cambridge, MA: MIT Press.
Grice, H. P. (1957) "Meaning," Philosophicl Review, 66:377 - 88.
Strawson, P. F. (1950) "On Referring", Mind, 59:320-44.
Lycan, William, G. Logical form in Natural language, Cambridge, MA: Bradford . Books/MIT press.
Neale, S. (1998) "Descriptions", in Routledge Encyclopedia of philosophy.
Devitt, Michael. (1998) "Reference", in Routledge Encyclopedia of philosophy.

تبلیغات