زندگی با بیماری مزمن فرایندی طولانی مدت از مواجهه با سیمپتوم ها، زخم ها، تشخیص و درک این موقعیت و بازمفهوم سازی و بازسازی روایی آینده ی فرد بیمار است. دردهای مزمن یکی از آن سیمپتوم های پیچیده ای است که بیماران در زندگی روزمره ی خود، مرئی و نامرئی تجربه می کنند. ایده ی نظری مقاله این است که دردهای مزمن در بیماری های مزمن متضمن مدارایی طولانی مدت با بدن هستند، تمرین طولانی از زیستن با بدنی غیرقابل پیش بینی و دردهایی که مرئی و نامرئی، با دلیل و بی دلیل در زمانی که انتظارش را ندارید، سر می رسند. هدف من در این مقاله نشان دادن این ایده است که درد مزمن چگونه و به واسطه ی چه شیوه هایی شکلی از رنج است؟ مفروضه ی ما در این رابطه کنارگذاشتن نظریه های نوروفیزیولوژیکی است که درد را به حسی جسمی و تنانی و استوار بر پایه ی واکنش مغز تقلیل می دهند. براین اساس به مطالعه پدیدارشناختی تجربه زیسته دردهای مزمن در بیماران مبتلا به ام-اس پرداخته ایم. در این کاوش دشوار در میانه ی خاطرات ازهم گسیخته، استعاره های الهیاتی، دل نوشته های احساسی و غیره، پنج مضمون بنیادی خود را آشکار ساخته که عبارت اند از: آسیب پذیری و حس شکنندگی، درد در بنیان تجربه زندگی، ترس از معلولیت و تمرین مستمر مدارا با بدن و نارضایتی تنانه و شکایت از بدن.