مقاله حاضر درصدد است تا شرح های علامه طباطبائی در زمینه حیات اجتماعی انسان را به لحاظ همخوانی و یا ناهمخوانی مورد ارزیابی قرار دهد. نوشته های ایشان در این مقوله، دو دسته است. یک دسته با ادبیات کاملاً فلسفی نوشته شده و دسته ای دیگر دارای ماهیتی الهیاتی فلسفی می باشد. این مقاله از روش اسنادی و کتابخانه ای بهره برده و بر مجموعه آثار مکتوب علامه در این زمینه متمرکز است. فیش گیری داده های لازم و سپس تجزیه وتحلیل عمیق به شیوه توصیفی استنباطی، روش انجام این پژوهش بوده است. از یافته های پژوهش حاضر این است که علامه به طور مکرّر اصل مدنیٌ بالطبع بودن انسان را به اصل مستخدمٌ بالطبع بودن انسان تفسیر و تحویل نموده است که با یکدیگر ناهمخوان و ناسازگار است. اگر اصل اوّلی در انسان، مدنی بالطبع باشد، اجتماع برای او امری طبیعی بوده و او موجودی تعاونی تلقّی شده که برای بقاء نوع با همنوعان خود همکاری می کند و هر گاه اصل اوّلی در بشر، اصل استخدام باشد، او بالطبع (یعنی طبیعت اوّلی) موجودی استخدام کننده و رقابت کننده با دیگران برای استخدام بیش تر، تصوّر می شود. او بالذات موجودی اجتماعی نیست بلکه از روی ناچاری تن به زندگی اجتماعی می دهد تا از ثمرات دیگران بیشتر بهره مند گردد.