متولیان آموزش عالی و دانشگاهی قبل از ورود به جریان سیاست گذاری و تصمیم سازی، به دنبال اتخاذ مبنا و خاستگاهی برای سیاست گذاری های آموزشی و پژوهشی خود هستند که از قدرت توجیه کنندگی و مشروعیت و سندیت بخشی بالایی برخوردار باشد و به تبع آن سعی می نمایند تا نظام ارزیابی از عملکرد نظام آموزشی و به عبارتی دیگر ارزیابی از کمیت و کیفیت تصمیم گیری و سیاست گذاری خود را با عنایت به اقتضائات و ملاحظات خاستگاه و مبنای پذیرفته شده تدوین نمایند. همچنین تلاش می کنند تا وضعیت چشم انداز نظام آموزش عالی را متناظر با روح حاکم بر آن مبنا تعریف نمایند که در این مقاله ما از آن به مبناگرایی تاریخی یاد می کنیم. این مقاله از یک سو با بررسی مفاهیم و تحلیل گفتمان انتقادی، به دنبال احصاء مبانی و اصول عملکرد مستخرج از مبنا گرایی تاریخی و نگاه جغرافیایی به دانشگاه و مقایسه مبانی و اصول عملکرد دانشگاه در دو نگاه فوق الذکر است و از سوی دیگر با اتخاذ نگاه جغرافیایی به دانشگاه به مثابه رویکرد مختار و مطلوب و با تبیین ویژگی های نگاه به دانشگاه از منظر فلسفه مکان، به نقد سیاست گذاری در نظام دانشگاهی در ایران طی چهار دهه قبل که ناظر بر ملاحظات تاریخی و خطی بوده است، می پردازد.