مقاله حاضر معطوف به تبیین رویکرد غرب (امریکا و اتحادیه اروپا) در قبال ایران در 8 سال مصادف با دولت های نهم و دهم (1392-1384) است. نویسندگان به بررسی این پرسش پرداخته اند که چگونه مجموعه غرب که درگیر بحران عمیق اقتصادی است و قدرت نسبی آن رو به کاهش است، قادر به واردآوردن فشارهای استراتژیک به کشورهایی همچون ایران است؟ از آنجا که سیاست بین الملل قلمرو بازی قدرت است، نویسندگان استدلال کرده اند که غرب در این دوران قدرت ساختاری خود -به معنای قدرت تعیین قواعد بازی دیگران و شکل دهی به انتخاب های سایرین- که گونه ای انحصاری و نادر از قدرت است را علیه ایران به کار گرفته است. در این چهارچوب، غرب در قالب تحریم ها تلاش کرده تا در چهار ساختار مالی، دانش، امنیتی و تولیدی، دسترسی ایران به منابع مورد نیاز را محدود و در مواردی قطع نماید. از منظر نویسندگان، ساختارهای مالی و تولیدی بیش از سایر ساختارها در این دوره علیه ایران به کار گرفته شده اند. در نهایت نویسندگان استدلال کرده اند که با توجه به ماهیت قدرت ساختاری و ناکارآمدی ابزارهای سنتی برای مواجهه با آن، گزینه ممکن و مطلوب پیش روی ایران، بهره گیری حداکثری از ابزارهای دیپلماتیک و شکل دهی به نوعی «تعامل سازنده» با هدف اقناع جامعه بین المللی نسبت به اهداف استراتژیک این کشور است.