پیامدهای فمینیسم در خانواده غربی
آرشیو
چکیده
نوشتار حاضر، تحولات خانواده و آسیبهای ناشی از آن را در مغرب زمین مطمح نظر قرار داده است. جنبش اصلاح و رنسانس بهعنوان عامل عمدة این شرایط و جریانهای علمی و اجتماعی همچون مدرنیسم، پستمدرن، سکولاریسم، فمینیسم و فردگرایی بهعنوان عوامل برجسته در درون همان عامل عمده (رنسانس) جهت وقوع تحولات مذکور تلقی میشوند. امروزه جهان غرب با انقطاع از معنویت، در ابعاد گوناگون ازجمله خانواده دچار آسیبهای جدی شده است که با بررسی دقیق و یافتن علل و عوامل آنها میتوان خانواده را درجهان شرق از تهدیدهای بلندمدت مشابه مصون داشت.متن
تحولات خانواده در غرب در قرن نوزدهم مورد توجه مردمشناسان قرار گرفته بود، اما در نیمه اول قرن بیستم این موضوع اهمیت خود را از دست داد و در سالهای اخیر بار دیگر اهمیت یافت. تقریباً همه جامعه¬¬شناسان در این نکته اتفاق¬نظر دارند که جامعة ابتدایی متشکل از خانواده و شبکه¬های خویشاوندی بود؛ شبکه¬هایی متشکل از افـراد که از طریـق نسل خانوادگی یا ازدواج یا فرزندخواندگی به¬هم پیوند می¬خوردند. در آن جامعه، هیچ نهاد اجتماعی برای اهداف خاصی¬ همچون دین، تعلیم و تربیت، سیاست یا اقتصاد وجود نداشت. همان¬طور که «رابین فاکس»1 بیان می¬کند: «واحد اصلی خانواده، گروههای خویشاوندی بودند. تندرستی و امنیت مرد، زندگی و مرگش در دستان خویشاوندانش بود. مرد «بیخویشاوند» در بهترین حالت، مردی بدون جایگاه اجتماعی و در بدترین حالت یک فرد مرده محسوب میشد. البته در مورد زنان نیز چنین بود.».(CF. Robin fox, 1967)
با گذشت زمان نهادهای اجتماعی برای کارکردهایی پدید آمدند که قبلا برعهده خانواده وگروههای خویشاوندی ابتدایی بود. برای همین است که به اعتقاد جامعهشناسان خانواده با گذشت زمان کارکردهای خود را از دست داده است2وکارکرد سیاست به دولت واگذار شده و کارکردهای مذهبی، آموزشی و اقتصادی توسط مؤسسات و سازمان¬های مختلفی که به¬همین منظور شکل گرفتهاند، انجام می¬شود. البته این کارکردها در مراحل مختلف تاریخی و با توسعه اجتماع از حوزه خانواده خارج شده است. به¬عنوان مثال کارکردهای اقتصادی در برخی جوامع تا همین اواخر برعهده خانواده بود. با گسترش جوامع، به تدریج در قالب نهادهایی با کارکردهای تخصصی تمایز یافتند تاحدی که نهاد خویشاوندی که زمانی یک واحد اجتماعی کامل بود، امروزه تنها یکی از نهادیهای تخصصی جامعه محسوب می¬شود. از این منظر خانواده از لحاظ قدرت اجتماعی نیز اهمیت خود را از دست داده است(popenoe,1988, p.44)
برخی از دانشمندان این روند را روند تکاملی می¬دانند، ولی برخی دیگر با این وصف موافق نیستند. گروه دوم معتقدند تخصصی¬شدن کارکردها الزاماً سعادت و بهروزی بشر را به¬دنبال ندارد. به¬علاوه تکامل¬گرایان قرن نوزدهم، این روند را یک روند دائمی و تک¬خطی تلقی می¬کردند، ولی مطالعات تجربی نشان داد که این روند، ناهموار و غیرمستقیم است.(Ibid)
مع¬الاسف یک نظریه توسعه¬یافته در خصوص خانواده وجود ندارد تا در درون آن مسأله کاهش کارکردهای خانواده توضیح داده شود و در توانایی¬های فعلی علوم اجتماعی چنین نظریه¬ای به¬چشم نمی¬خورد؛ اما برخی از تعمیم¬ها در سطح گسترده درباره تحول تاریخی خانواده، شواهد تجربی قابل دسترس را فراهم کرده¬اند. بسیاری از این گونه تعمیم¬ها عنوان «روند جهانی خانواده» نام گرفته¬اند؛ بدین معنی که نظام خویشاوندی خانواده از شکل خانواده¬های گسترده به سوی خانواده¬های هسته¬ای یا زن و شوهری پیش می¬رود. این روند در طی چندین قرن در جوامع پیشرفته وجود داشته¬ است و امروز در همه جوامع صنعتی¬ به ¬چشم می¬خورد.
1)خانواده مدرن
طبق¬ نظر محققین، خانواده مدرن برای اولین بار در انگلستان در قرن 16 به وجود آمد. در آن دوره الگوهای جدیدی در روابط و زندگی خصوصی زوجین شکل گرفت؛ عشق، جاذبههای شخصی و سازگاری به¬عنوان اساس زندگی و انتخاب همسر تلقی شد و بهصورت فراگیر در صد سال اخیر در جهان غرب رواج یافت. تاکید بر تعلقات عاطفی میان زن و شوهر، خانواده مدرن را از خانواده¬های گذشته متمایز کرد. انتظار می¬رفت خانواده مدرن بهلحاظ عاطفی خودکفا باشد. بنابراین سایرخویشاوندان به پیرامون رفتند، تا تعلقات میان افراد خانواده هسته¬ای عمیق¬تر و عاطفی¬تر شود. .(Dizard & Gadlin, 1990, p. 5-24)
خانواده مدرن با رنـسانس شروع و بـا انقـلاب صنعتـی ادامه یافـت. به اعتقادصاحبنظران هرجا نظام اقتصادی از طریق صنعتی¬شدن توسعه یابد، الگوهای خانواده متحول می¬شود؛ روابط گسترده خویشاوندی تضعیف می¬گردد، الگوهای دودمانی منحل می¬شود و نوعی روابط زناشویی خاص پدید می¬آید که در آن، خانواده هسته¬ای یک واحد مستقل خویشاوندی است. همچنانکه جوامع رشد می¬کنند، ساختارهای اجتماعی و خانواده، خود را با شرایط طبیعی و اجتماعی تولید سازگار میکنند. عوامل تکاملی مشابه، به تحرکات خانواده و الگوهای تربیت فرزندان منجر میشود. والدین سعی میکنند فرآیند تربیت کودک را با میزان خطری که از محیط متوجه¬شان میشود، مهارت¬هایی که از فرزندشان در آینده انتظار دارند و نیز با انتظارات فرهنگی و اقتصادی سازگار کنند. به¬عبارت دیگر اثر متقابل نیرومندی میان تکنولوژی جامعه، ساختارخانواده و ارزشهای اجتماعی وجود دارد. این روند را «الگوی جهانی خویشاوندی» نام مینهند. روند جهانشمول خانواده در تاریخ جهان تقریباً جدید است. این روند با توسعه-های تاریخی همچون نوسازی، صنعتی¬شدن یا شهری¬شدن در ارتباط است .(popenoe, 1988, chapter. 3)
2)روند جهانی نظام خویشاوندی خانواده
به¬طور کلی خانواده هسته¬ای و گسترده، شاخص¬های تغییر خانواده در طول زمان است. میتوان تحولات متنوع به-وجود آمده در نظام خویشاوندی را در این طیف دوقطبی خلاصه کرد که هرقطب در یک طرف طیف قرار دارد و همه نظام¬های خویشاوندی، می¬توانند در نقطه¬ای از این طیف قرار گیرند (بنابراین دو طرف طیف در شکل خالص به¬عنوان تیپ¬های ایده¬آل هستند). در نظام خویشاوندی گسترده، پیوندهای خویشاوندی (والدین و اقوام) مهم¬تر از پیوند زن و شوهری است. بههمین دلیل، در نظام خویشاوندی گسترده اکثر قرار و مدارهای مربوط به ازدواج¬ها و همچنین هنجارهای مربوط به تقسیمِ¬کار خانواده و نیز اجتماعی¬کردن کودکان، در اختیار شبکه خویشاوندی است. برعکس، نظام خویشاوندی هسته¬ای بر پیوندهای زن و شوهری تأکید دارد. در این شکل از نظام خویشاوندی، افراد در انتخاب شریک زندگی، تقسیم کار و اجتماعی¬کردن کودکان آزادی بیشتری دارند.
دگرگونی بزرگ قرون گذشته شامل پیدایش دولت و ناسیونالیسم، رشد فردگرایی، شهری¬شدن، صنعتی¬شدن و توسعه اقتصادی است، هر چند یک تحول قابلتوجه در بسیاری از کشورهای جهان، انتقال از نظام خویشاوندی گسترده به نظام خویشاوندی هستهای است. این انتقال همان چیزی است که روند جهانی خانواده نام گرفته است. مصاحبت عوامل اجتماعی ضرورتاً به این معنا نیست که آن¬ها علت این انتقال بوده و هستند. هر نوعی از نظام خویشاوندی با ارزش¬های فرهنگی معین، نظام اقتصادی و انواع جامعه در ارتباط است. پیوند دقیق میان نظامهای خانوادگی و پدیده¬های اجتماعی دیگر کاملاً پیچیده است و هنوز بین مورّخین و دانشمندان اجتماعی در این خصوص اختلاف نظر وجود دارد. یکی از سوال¬انگیزترین بحث¬ها این است که آیا ویژگی¬های معینی از نظام خویشاوندی میتواند علت مهم ظهور پدیده¬های فرهنگی و اجتماعی همچون فردگرایی و صنعتی شدن باشد؟
حرکت جهانی نظام خویشاوندی در مسیر هسته¬ای آن با توجه به جغرافیا، فرهنگ، طبقه اجتماعی و زمان کاملاً ناهموار بوده است. این حرکت در هر جامعه از نقطه متفاوتی بر روی طیف آغاز می¬شود. تعدادی از دانشمندان ادعا کرده¬اند که پیوندهای خویشاوندی در جوامع غربی پس از جنگ دوم جهانی مجدداً تقویت شده¬ است؛ اما باید به معانی واژه «پیوندهای خویشاوندی» دقت کرد. سه معنا از پیوند خویشاوندی مطرح است: 1) پیوندهای خویشاوندی، وظایف و حقوق خویشاوندان، نسبت به پیوندهای زن وشوهری تقدم دارد 2) پیوند خویشاوندی ممکن است میزان استقلال خانواده¬های هسته¬ای را در درون شبکه¬های خویشاوندی نشان دهد 3) پیوند خویشاوندی یعنی تعداد افرادی که شبکة وظایف و حقوق خویشاوندی فرد را دربرمی¬گیرد. دو نوع اخیر به¬ویژه تحت تأثیر ملاحظات اقتصادی و جمعیت¬شناختی قرار می¬گیرند و بنابراین در زمان¬ها و مکان¬های مختلف به¬طور گسترده¬ای دچار نوسان می¬شوند. لکن نوع اول که مستقیماً به هنجارهای فرهنگی مربوط است، برای سنخشناسی ما اهمیت اساسی دارد. این نوع، نشان¬دهنده حرکت تدریجی به¬سوی روابط خویشاوندی ضعیف است. بدون تردید در جوامع توسعه¬یافته وظایف و کنترل خویشاوندی کمرنگ شده است، ولی در عین¬حال افراد این جوامع ممکن است از طریق فنآوری¬های پیشرفته ارتباطی و حمل ونقل، با تعداد زیادی از خویشاوندان در ارتباط باشند.
نکته مهم قابل ذکر این است که میان نظام خویشاوندی خانواده با خانواده گسترده به¬عنوان یک گروه داخلی تفاوت وجود دارد و عدم تمایز این دو، منشأ سرگردانی برخی از دانشمندان در چند دهة گذشته شده است. گروههای داخلی خانوادههای گسترده که متشکل از خویشاوندان دیگر به جز زن و شوهر است، در نظام خویشاوندی گسترده، رایج¬تر از نظام خویشاوندی هسته¬ای است. هر چند در هر دو مدل یافت میشود و حتی در درون نظام خویشاوندی خانوادههای گسترده ممکن است خانوادههای گسترده نوع غالب نباشند، در واقع بسیاری از خانوادهها در جهان در اصل، هسته¬ای بوده¬اند. خانواده¬های هسته¬ای در «جوامع ابتدایی»، مانند جوامعی که بر شکار و گردآوری مواد غذایی استوار بودند، غالب بود. این جوامع به¬دلیل شرایط خاص اقلیمی، تکنولوژی و اقتصادی نمی¬توانستند خانوادههای گسترده را حمایت کنند. تنها با افزایش محصولات محلی و سکنیگزینی (مرحله¬ای که اکثر کشورهای جهان سوم در آن قرار دارند) توانستند خانوادههای گسترده را پشتیبانی کنند و در مراحل بعدی توسعه که جوامع وارد مراحل صنعتی می¬شدند، خانوادههای هسته¬ای مجدداً شکل غالب را به¬خود گرفتند. در کشورهای غربی، انتقال از خانوادههای گسترده به خانوادههای هسته¬ای در بسیاری از موارد پیش از صنعتی¬شدن صورت میگرفت. به هرحال پیوند خویشاوندی در هر دو صورت میان افراد جامعه ضعیف شده و وظایف آنان در قبال خویشاوندان در بسیاری موارد رنگ باخته است.
3) ویژگی¬های نظام خویشاوندی هسته¬ای
یکی از ویژگی¬های نظام خویشاوندی هسته¬ای این است که در مقایسه با نظام خویشاوندی گسترده کارکردهای کمتری دارد. ویژگی دوم آن این است که پیوندهای خویشاوندی، به¬خصوص برحسب کنترل و نظارت بر همسرگزینی، انتخاب محل سکونت، تقسیم¬کار و اجتماعی¬کردن کودکان کم¬رنگ شده¬است. در این شکل از نظام خویشاوندی زنان آزادی بیشتری دارند، چون ساختار نظام¬های خویشاوندی گسترده معمولاً پدرسالار بوده¬اند. به¬ بیان دیگر، رقیق¬شدن پیوندهای خویشاوندی به¬معنای ضعیف¬شدن ساختار پدرسالار است. در نتیجه هنجارهای مربوط به تقسیم کار نیز از بین رفته و زنان با آزادی عملی که بدست آورده¬اند، می¬توانند حتی به بازارهای کار وارد شوند؛ بدین طریق منبع درآمدی برای زنان بوجود می¬آید.از آن¬جا کـه در ساختار خانواده¬های هسته¬ای داشتن قدرت تصمیمگیری در خانواده، با داشتن قدرت اقتصادی گره خورده است، زنان میتواننـد¬ در سیاست¬گـذاری¬هـا و تصمیـم¬گیـری¬های اساسـی کـه در نظـام خویشاوندی گسترده بر عهده مردان بود، سهیم شوند.
قراردادن دو نوع نظام خویشاوندی در دو سر طیف به این معنی است که هرچه از نظام خانواده گسترده دورتر ¬شویم و به نظام هسته¬ای نزدیک گردیم، پیوندهای خویشاوندی رقیق¬تر شده و هنجارهای حاکم از هم فرو میپاشد. نظام خانواده در جوامع توسعه¬یافته، حدود یک قرن است که هسته¬ای شده و امروزه هسته¬ای¬تر می¬شود؛ اگر روند تضعیف پیوندهای خویشاوندی همچنان ادامه داشته باشد، به نظر میرسد جوامع پیشرفته باز هم رقیق¬تر میشوند. با رسیدن به سرِ طیف، به هر معنایی، آنها کاملاً هسته¬ای شده¬اند. برخی¬ معتقدند اگر این روند همچنان ادامه داشته باشد، نه تنها پیوندهای خویشاوندی، بلکه خود خانواده همراه با نهاد ازدواج از بین خواهد رفت و شکلی از ازدواج اشتراکی و جمعی رایج خواهد شد که در تاریخ ما سابقه نداشته است. خلاصه، فردگرایی به سرآمده و انسان¬ها دوباره به زندگی¬های جمعی بازخواهند گشت. در این میان ممکن است برخی از افراد این جمع باهم رابطه خویشاوندی داشته باشند. در این¬گونه جمع¬ها رابطه دوستانه جای روابط خویشاوندی را خواهد گرفت3. همچنان¬که در سوئد گرایش¬های ضعیفی در اندکی از گروهها به این سمت مشاهده میشود. احتمالا زاد و ولد بیرون از رحم ممکن خواهد¬شد و در این صورت پرورش کودکان به مؤسسات دولتی واگذار میشود و ضرورتی وجود ندارد والدین زیستی، مراقب کودکان باشند .(popenoe, 1988, p.122)
4) پست مدرنیسم و خانواده غربی
طی نیم¬قرن گذشته تغییرات زیادی در هنر، علوم، صنعت، تجارت و خانواده رخ داده¬ است. این روند را انتقال از مدرنیسم به پستمدرن نام نهاده¬اند. در یک کلمه مدرنیسم شورشی علیه استبداد دنیای ماقبل مدرن است. «مدرنیته دارای جنبه¬های فرهنگی و معرفت¬شناختی است.» مدرنیته به شیوه¬هایی از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط می¬شود که از سده هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد (گیدنز، 1377: ص 4). جنبش مدرنیسم در نهایت، اشکال قرون وسطایی دولت، دین، علم، هنر و آموزش را مضمحل کرد. البته مدرنیسم یک انقلاب مستمر بود، بهاین معنا که یکباره اتفاق نیافتاد و به¬یک کشور یا یک حوزه خاصی از جامعه محدود نشد. عقلگرائی، اومانیسم، دموکراسی، فردگرایی و رمانتیسم مفاهیمی هستند که با مدرنیسم بوجود آمدند. مدرنیسم اگرچه در زمان¬ها و مکان¬های مختلفی ظهور کرد، ولی دارای موضوع واحدی بود؛ افراد را برای مقابله با نظام موجود تشویق می¬کرد. تفوق عقل و آزادی فردی، اصول مدرنیسم را ماندگار می¬کرد. پروتستانیزم در دین، خودبیانگری4 در هنر، تجربه در علم و دموکراسی در حکومت، همه و همه انعکاس موضوع مدرنیسم¬ هستند. مدرنیسم سه باور اساسی را نهادینه کرد که برای فهم ما از جهان غرب حائز اهمیت است. نکته اول پذیرش معنای پیشرفت اجتماعی بود5، بدین گونه که جامعه و افراد درون آن به¬تدریج پیشرفت می¬کنند. این ایده با رشد دانش علمی و سود آن برای بشریت پیوند می¬خورد و علم از انحصار حاکمیت خارج می¬شود. در جهان مدرن، علم به صورت انباشتی و حاصل تلاش علمی است. از طریق رشد دانش و فهم، انسان میتواند بهسوی جهانی قدم بردارد که در آن تلاش، زندگی و آزادی برای افراد ممکن می¬شود.
دومین ویژگی اساسی مدرنیسم باور به جهان¬شمولی6 است. باور به قوانین طبیعی، زیربنای نظریه¬های علمی همچون نظریه نیوتون7، داروین8، مارکس9، فروید10 و انشتین11 را بوجود آورد. همه این افراد معتقد بودند که قوانین جهانشمول طبیعت را کشف کرده¬اند. در این معنا تلاش¬های نظری افراد می¬تواند مرزهای اجتماعی و تاریخی را درنوردد. بهعبارت روشن¬تر، مدرنیسم معتقد است که سه ویژگی؛ عقل، حقیقت و نفس، بدون تأثیر از فرهنگها و زبانها وجود دارد؛ یعنی عقل انسان توانایی نامحدود و مستقل دارد. (حقیقت) امری بیرونی است که خارج از ما وجود دارد و در هیچ فرهنگ و زبانی متغیر نمیباشد و(نفس) انسان بههیچ زبان و فرهنگی تعلق ندارد. سومین باور اساسی مدرنیسم قاعده¬مندی است، یعنی باور به وجود نظم درپدیده¬های طبیعی. پیشرفت انسان، جهانشمولی قوانین علمی جدید التاسیس و استحکام و قاعده¬مندی قوانینی که جهان را اداره می¬کنند، زیربنای این عرصه جدید است.
درمقابل، اندیشه پست¬مدرن(صرف نظر از این که پست مدرن را ادامه مدرنیسم بدانیم یا واکنشی علیه آن) به-جای عقل به زبان تأکید می¬کند. این اندیشه به فردیت و تنوع در مقابل کلیت ارج می¬نهد. نیچه12، کیرکیگارد13 و ویتگنشتاین14 از حامیان این اندیشه¬اند. زبان بیشتر با فرهنگ¬ها گره خورده است و علوم و نظریهها در زبان ریشه دارند. بدین معنا که نمی¬توان نظریه را از زمینه فرهنگی آن جدا کرد. چون زبان، مقولهای فرهنگی است که ساختار پیچیدهای دارد، لذا نظریههایی هم که از زبان استفاده می¬کنند، پیچیده خواهند بود. به تعبیر دیگر، اگر ویژگی مدرنیسم، طبیعی و جهانشمولی است، ویژگی پستمدرن، فرهنگی و فردیت است.
با الهام از نظریه¬های دوره مدرن، به نظر میرسید خانواده هسته¬ای، جهان شمول و ایده¬آل¬ترین شکل خانواده برای والدین و تربیت کودکان در سراسر جهان است و لذا به¬تدریج در سراسر دنیا نهادینه خواهدشد. امروزه توافق گستردهای بر این امر وجود دارد که خانواده هستهای مدرن با زن و شوهر و دو یا سه فرزندشان شکل ایدهآل خانواده است. امید به زندگی، وضعیت تغذیه، فرصت¬های آموزشی و دیگر شاخصهای یک زندگی باکیفیت در این شکل از خانواده قابل دسترسی است. بهعبارت دیگر، خانوادة هسته¬ای خانوادة ایده¬آل مدرنیسم است. خانواده هسته¬ای بر عشق رمانتیک میان همسـران استـوار اسـت (در این نوع، ازدواج با انگیزه¬های مالی و موقعیت اجتماعی صورت نمیگیرد) و عشق رمانتیک بر این معنا استوار است که ما فکر میکنیم در جهان فقط و فقط یک زوج است که برای فرد آیده¬آل است و ما با دیدن او عاشق میشویم و سپس ازدواج میکنیم و در کنارهم با خوشبختی به زندگی زناشویی ادامه می¬دهیم. عشق رمانتیک دلیلی است بر اینکه زوجین می¬توانند زندگی زناشوییشان را حفظ کنند. عشق رمانتیک همچنین بر این عقیده استوار است که مادران به¬طور غریزی به مراقبت کودکان نیاز دارند .(Cf.Elkind, 1995)
خانواده مدرن، خانه محور است؛ یعنی اعضای هر خانواده¬ای در مرحله نخست به خانواده خود تعلق دارند (و این باور که روابط درون خانواده همواره در مقایسه با روابط بیرون از خانه الزام¬آور است). در این خانواده، مادران علاوه بر حمایت عاطفی از اعضای خانواده، خانه را به محیطی امن و قابل زندگی تبدیل می¬کنند. عشق مادری از ارکان این نوع خانواده است. در این دوره مادری از ارزش اجتماعی بالایی برخوردار است و زنان به ¬عنوان موجوداتی تلقی میشوند که به لحاظ فطری دارای قابلیت¬های مادرانه¬ هستند. بر مبنای نظر نویسندگانی همچون دونالد ونیکات15 و بنیامین اسپوک16 زنان لازم نیست به دانشگاه بروند و تحصیلات عالی داشته باشند یا کتاب¬های سنگین بخوانند تا مادران خوبی باشند، برای «مادرِ خوب» بودن کافیست از عقل سلیم مادرانه و استعداد طبیعی خود استفاده کنند.(Ibid) البته نباید تأثیرات سازنده و مفید تحصیلات را نادیده گرفت، زیرا انسانها در تعامل با دیگران رشد فکری میکنند و به تجربیاتی دست مییابند که در ایفای نقش مادری آنها بسیار مؤثر است. زنان به طور غریزی دارای ویژگیهای مادرانه هستند و نباید از آن غافل بود. چه بسیار مادران غیر تحصیلکرده، کودکان موفقی تربیت کرده و به جامعه تحویل دادهاند.
اما وضعیت به این منوال ادامه نیافت. ورود به دوره پست¬مدرن، خانواده را به تحولات شگرفی دچار نمود. پست مدرنیسم در مسائل فرهنگی، در معماری و طراحی، در فیلم و موسیقی، در ویدئو و رقص، در هنر و اختراع، در شعر و ادبیات، حتی در سیاست نفوذ و نمود یافت.(Cf. Hutcheon, 2002)
پست¬مدرن وجود هرگونه باور و دانشی را که بتواند به ما بگوید در جهان چگونه عمل کنید و اشکالی از دانش را که به نفع همگان باشد زیر سؤال برد¬. «کاملاً منطقی است اگر گفته شود که وظیفة عمدة پست¬مدرنیسم، غیرطبیعی کردنِ17 برخی ویژگی¬های حاکم بر شیوه زندگی ماست. چیزهایی که ما فکر میکردیم طبیعی¬اند مثل سرمایه داری، پدرسالاری و ... در واقع فرهنگی هستند و به دست ما ساخته شده¬اند، نه این¬که به ما عطا شده باشند».(Ibid) این نکته به¬ لحاظ معرفت¬شناختی دقیقاً مخالف اصل جهان¬شمولی و طبیعی بودن مدرنیسم است. اصول مبتنی بر اختلاف، ویژگی و بیقاعده¬مندی پستمدرن، اندیشه¬های بنیادینی است که زیربنای مفهوم پست-مدرن از خانواده را تشکیل می¬دهند؛ برای همین امروزه ما مشاهده می¬کنیم که خانوادة هسته¬ای تنها یکی از اشکال خانواده است. خانواده¬های دو والدینی، تک¬والدی، لزبین¬ها، همجنس¬بازان، خانواده¬هایی که تجدیدفراش کرده¬اند و فرزندخواندگی، برخی از ساختارهای خویشاوندی است که در جهان غرب از جمله آمریکای امروزی وجود دارد.
در خانواده نشت¬پذیر مفهوم عشق رمانتیک جای خود را به عشق مبتنی بر رضایت متقابل داده است. با انقلاب جنسی دهه 1960 و پذیرش روابط جنسی آزاد، عشق رمانتیک (این که یک نفر در دنیا برای ما خلق شده است و تنها با او خوشبخت میشویم) از بین رفت. جوانان با کسانی روابط جنسی برقرار کردند که ممکن بود قصد ازدواج با آن¬ها را نداشته باشند. مبنای روابط، صرفاً رضایت متقابل است و هیچ تعهدی برای ادامه آن وجود ندارد. در واقع اندیشه رضایت متقابل به ازدواج نیز کشیده شد. زن و مرد ازدواج می¬کنند و در هر حال احتمال می¬دهند که ممکن است در آیندهای نزدیک طلاق بگیرند. با پذیرش اجتماعی مادران شاغل، عشق مادری در خانواده هسته¬ای دگرگون شد و تربیت فرزند به صورت اشتراکی جای آن را گرفت. با ظهور تلویزیون، ماشین¬های ارزان، بزرگراهها، هواپیماها، خانواده¬ها هرچه بیشتر با جهان خارج آشنا شدند. به¬تدریج ارزش خانواده تحت¬الشعاع قرار گرفت. پیش از این خانواده «بهشت روی زمین» بود.
خانوادة پستمدرن، خانوادة شهرنشین است؛ بدین معنا که مرزهای میان خانه و کارخانه، زندگی خصوصی و عمومی، کودکی و بزرگسالی انعطافپذیر میشود. مردمان زیادی در خانه کار می¬کنند و از طرف دیگر، بسیاری از کارخانهها دارای امکانات مراقبت از کودکان هستند. زندگی¬های خصوصی از طریق تلویزیون¬ها در سطح عموم نمایش داده می¬شود. در جهانی که کودکان در معرض هر چیزی قرار می¬گیرند و مرزهای اطلاعات میان کودکان و بزرگسالان بسیار پرمنفذ میشود، با تغییر مفهوم خانواده، ارزش جدیدی ظهور کرد که مسیر حرکت خانواده¬های پستمدرن را منعکس می¬ساخت. این ارزش جدید همان خودمختاری یا خودگردانی و استقلال بود که به¬ موجب آن، هر عضوی از اعضای خانواده درپی برآوردن نیازهای شخصی خود است و خواسته¬های شخصی را بر خواسته-های خانواده ترجیح می¬دهد. در خانواده مدرن، باهم بودن و نشستن برسر سفره با تمام اعضای خانواده دارای ارزش بود، درحالی که در دوره پستمدرن کلاس¬های موسیقی، مذاکرات تجاری و سایرکارهای شخصی بر نشستن سر میز غذا در کنار اعضای خانواده ترجیح داده می¬شود. اگر خانواده هسته¬ای مدرن یک لنگرگاه18 بود، خانوادة پستمدرن به یک ایستگاه راهآهن شلوغی می¬ماند که مردم برای استراحت به آن¬جا می¬آیند و بلافاصله با قطار بعدی حرکت می¬کنند.(Cf.Elkind, 1995) کودکان در این خانواده¬ها مستعد به نظر می¬رسند؛ کودکان چنین خانوادههایی می¬توانند با همه فراز و نشیب¬های زندگی دست و پنچه نرم کنند؛ اما این ویژگی کودکان از یافته¬های جدیدی درباره کودکان ناشی نمی¬شود، بلکه از آن جا ناشی می¬شود که پدر ومادرهای دورة پست¬مدرن به چنین کودکانی نیاز دارند. این پدر و مادرها به کودکانی احتیاج دارند که از سنین اولیه کودکی بتوانند با مراکز بیرون از خانه سازگاری بیابند، با طلاق کنار آیند، از مشاهده صحنه¬های کشت و کشتار در خیابان¬ها دیوانه نشوند و از رفتارهای تخدیری مردم تعجب نکند. این ویژگی کودکان امروزی از رسانه¬ها به نمایش درمی¬آید و همزمان بر آن تأکید می¬شود. خامی نوجوانان، دیگر معنی ندارد؛ چون نوجوانان امروز همان کودکان مستعد دیروز هستند. امروزه نوجوانان به¬ عنوان افراد پخته به نظر می¬رسند که درباره همه چیز اطلاعات کافی دارند. آنها از روابط جنسی، مواد مخدر، بیماری¬های مسری، ایدز و تکنولوژیهای مدرن آگاهی کامل دارند. در برنامه¬هایی که از رسانه¬ها پخش میشود جوانان خود را همطراز با والدین خودشان نشان می¬دهند. مدارس نیز به عنوان جزئی از جامعه، دگرگونی-های بوجود آمده در جامعه و خانواده را منعکس می¬کنند. دانش آموزان از طریق آموزش¬های رسمی با اشکال مختلف خانواده¬های پست¬مدرن آشنا میشوند، حمایت نظام آموزشی از عشق مبتنی بر رضایت متقابل کاملاً مشهود است. آموزش مسائل جنسی در دبیرستان¬ها اجباری است و از آموزش روابط جنسی پیش از ازدواج نیز چشم پوشی نمی¬کنند، حتی برخی مدارس اقدام به توزیع کاندوم می¬کنند .(Ibid) از این تبیین روشن می¬شود که تغییرات به¬وجود آمده در جوامع و به¬ویژه در خانواده¬ها با فلسفه تجدد و جهانبینی نوظهور در دنیای غرب کاملاً در ارتباط است. بر اساس فلسفه مدرن و باور به قوانین جهان¬شمول در سراسر جهان، یک نوع خانواده، به ¬عنوان شکل ایده¬آل و سازگار با نظام ارزشی جامعه بزرگتر ترویج می¬شد و افراد نیازهای خود را با نیازهای خانواده میسنجیدند و معمولاً تأمین نیازهای خانواده در اولویت قرار می¬گرفت. اما با ورود به دوره پستمدرن که به لحاظ جهان بینی هر نوع کلیت را رد کرده و در مقابل بر جنبة فردیت تاکید می¬کند، افراد ترجیح می¬دهند بیشتر به نیازهای شخصی بپردازند. اگر خواسته¬های دو فرد در قالب یک پیوند مشترک برآورده شود بر آن اقدام میکنند و در غیر این صورت ضرورتی بر چنین پیوندهایی نمیبینند. بیشتر تحولات جهان غرب را باید با این رویکرد تحلیل کرد. صرف صنعتی¬شدن یک کشور و مصرف¬¬گرایی به¬خودی خود نمی¬تواند این همه تغییر بدنبال داشته باشد؛ بلکه زیربنای همه این تغییرات، تغییر در نگرش¬ها و جهان بینیهاست.
5) مدرنیسم و آسیب های خانواده غربی
1-5) از بین رفتن فضای سالم برای تربیت کودکان
گرچه تحول خانواده موجب کاهش قدرت اجتماعی و از دست دادن کارکردهای خانواده گردید، بسیاری روند نظام خویشاوندی از هسته¬ای به¬سوی گسترده را منفی تلقینمی¬کنند. مورخین این تحول را یک تحول مثبت در تاریخ خانواده می¬دانند؛ لکن نکته قابل¬توجه این است که با روند کنونی نظام سرمایهداری و سکولار غرب معلوم نیست خانواده¬ها برای همیشه فضای امنی برای تربیت کارآمد و سالم کودکان باشند؛ برعکس امروزه در نظام سرمایه¬داری و مصرف¬گرای غرب، وجود کودکان، به¬عنوان مانعی در راه کسب موفقیت¬های مادی والدین تلقی می¬شود. والدین به جای صرف وقت بیهوده (از نظر خودشان) برای بزرگ کردن کودک، می¬توانند خودشان را از نظر مادی ارتقا دهند. خانوادهها با چند نوع شغل دست و پنجه نرم می¬کنند تا زندگی خود را اداره کنند. «در این میان، تعالیم اخلاقی کودکانشان به شرکت¬های رسانه¬ای واگذار میشود، شرکت¬هایی که مسئولیتی برای حفظ ارزش¬ها قائل نیستند». (جان دایلین، سیاحت غرب، ش13،ص 49). در جهانی که ارزش¬های مادی سراسر زندگی آدم¬ها را تحت-الشعاع قرارداده، طبیعی است هر چیزی که مانع رسیدن به آمال و آرزوهای مادی گردد، مزاحم تلقی میشود. به بیان پاپنو19، با حضور کودکان، خانواده نمیتواند به موفقیت¬های مطلوب خود برسد. به¬ عبارت دیگر کودکان، موفقیت اقتصادی خانواده را تنزل می¬د¬هند، در بررسی¬ که اسکات. جی. ساوس20 آن را ویراستاری کرده است، نشان می¬دهد: «زنانی که در بازارهای کار هستند و فرصتهای اقتصادی مطلوبی دارند، نرخ ازدواجشان پایین است» .(Cf.Scatt,1992) اما این مسائل به¬طور غیرمستقیم به تربیت کودکان مرتبط میشود. اغلب کارشناسان معتقدند که عناصر اساسی تربیت کارآمد کودک عبارتند از: معاشرت مداوم به¬همراه تغذیه، حضور مداوم یک یا حتیالامکان دو بزرگسالی که به کودک عشق ورزیده و او را درک می¬کنند، به او انگیزه می¬دهند و او را راهنمایی و محافظت می¬کنند. عنصر اساسی، دوام محبت و صمیمیت در خانه است. فروپاشی خانواده عامل عمده انحطاط اخلاقی میباشد. به این جهت که بچه¬ها ارزشهای اخلاقی را درون خانواده و با تکیه بر والدین خود به عنوان سرمشق میآموزند. وقتی خانواده¬ها ناپایدارند، وقتی پدر و مادر در خانه حضور ندارند، از لحاظ عاطفی سردند، یا پرمشغله هستند یا هنگامی که خودشان مشکل اخلاقی دارند، یادگیری ارزش¬های اخلاقی از سوی بچه¬ها دشوار می¬شود. برای آن¬که کودکان ارزش¬ها را از طریق الگوگیری از والدین بیاموزند، آنان باید حضوری مداوم، فعال و منظم در زندگی فرزندانشان داشته باشند. متأسفانه در عصر مدرن پدر و مادرها به¬طور فزاینده¬ای در سال¬های رشد کودکانشان غایب¬اند (زنان، 1382، ش 2). سوئد از کشورهایی است که تا حد زیادی معنای والدینی در آن¬جا کم-رنگ شده است. به چه دلیل روابط ویژه میان والدین و فرزندان در سوئد در دهه¬های گذشته از بین رفته است؟ چرا والدینی دوام ندارد؟ چرا عشق والدین به کودکانشان این¬قدر کمرنگ شده است و آنها کودکانشان را درک نمیکنند؟ پاسخ به این سوال دشوار است، ولی قدر مسلم این است که والدین بهطور داوطلبانه و به راحتی از هم جدا می-شوند و کودکان اکثر دوران کودکی را در کنار یکی از والدین خود سپری می¬کنند و از حلقه گرم و صمیمی خانواده سالم محروم می¬مانند. درنتیجه محیط اجتماعی تربیت کودکان در سوئد رو به اضمحلال است. چیزی که اعضای خانواده را در کنار هم حفظ میکند و علقه آن¬ها را به¬هم نزدیک¬تر مینماید، عشق، محبت و صمیمیت به¬ویژه از طرف والدین است؛ اما امروزه خانواده¬ها کم¬تر به فعالیت¬های خانوادگی می¬پردازند، آنها به عنوان یک واحد خانواده، کارهای کمی انجام می¬دهند؛ کارهای یک خانواده عبارت است از تفریح و گردش دسته جمعی، مباحثات خانوادگی، بازیها و جشن¬های خانوادگی. به علاوه، برخی از فعالیت¬های رایج خانوادگی در مقایسه با گذشته کم¬تر کنش متقابل اجتماعی را شامل می¬شود. بیشتر اوقات برای تماشای تلویزیون یا رانندگی با اتومبیل صرف می¬شود. فعالیت¬های معنی¬دار خانوادگی به سلامت دوران کودکی کمک زیادی می¬کند. به¬عنوان مثال، جشنهای خانوادگی به¬خصوص در مواردی که خویشاوندان زیادی گردهم جمع میشوند، برای بزرگسالان یادآور خاطره¬های خوش دوران کودکی است. اوقاتی که والدین در کنار کودکانشان باشند و با حوصله به حرفهای آنان گوش دهند و به آنان اظهار محبت کنند، کاهش یافته است. از طرف دیگر این کودکان آشنایان دیگری نیز ندارند که با آنها معاشرت داشته باشند. «کودکان سوئدی از این که بهجز والدین و معلم¬شان با کمتر فردی آشنا هستند، شکایت می¬کنند» .(CF. Popenoe, 1988)
به عبارت دیگر کودکان سوئدی ساعات زیادی از حضور والدین محرومند و از طرف دیگر دایره آشنایی شان با افراد دیگر کم است. این امر به خصوص در محیط¬های شهری درست است. فعالیت¬های مذهبی والدین با کودکانشان نیز کاهش یافته است. براساس تحقیقی در مجله جامعه¬شناسی آمریکا21، جوانانی که از ایمان خود محافظت می-کنند، به احتمال کم¬تر سراغ همزیستی میروند. در واقع همان¬طور که جامعه نسبت به سیگار کشیدن و مصرف الکل حساسیت نشان میدهد، باید در مورد ازدواج نیز حساسیت نشان دهد .(CF. Candis Mclean, 1998)
دکتر سالم22 مدیر پروژه¬های تحقیقاتی در بیمارستان هوستون تگزاس23 کاملاً به اهمیت خانواده¬های گسترده پی برده است. او به پیوند میان والدین و کودکانشان شدیداً ایمان دارد: «والدین آن¬چنان به ما عشق ورزیده¬اند که با تمام وجود آن را احساس میکنیم. ما نیز با تمام وجود به آنها عشق می¬ورزیم و می¬خواهیم برای همیشه آن را داشته باشیم. چیزی که والدین و فرزندانشان را به هم نزدیک میکند، نه خون و نه مسائل اقتصادی، بلکه عشق و علاقه است». از نظر وی اساس خانواده در غرب به دلایلی از جمله قطع ارتباط خانوادة هسته¬ای از خانوادة گسترده از هم فروپاشیده است. پس از سال¬های متمادی که غرب خانواده¬های هسته¬ای را تجربه کرده، امروزه به اهمیت خانواده¬های گسترده پیبرده است. هیچ¬کس به اندازه ما شرقی¬ها نمی¬داند محبت والدین، عموها، دایی¬ها و دیگر خویشاوندان چه گوهر گران¬بهائی است و این مسألة دیگری است که به اصل و ریشه افراد برمی¬گردد. مردم به گل¬هایی شبیه هستند که برای رشد و تعالی، به ریشه نیاز دارند. محبت خانواده گسترده برای رشد سالم کودک بسیار اساسی است. بخشی از کـمبودهای کودکان آمریکایی به فقدان خانواده¬های گسترده مربوط می-شود. برای یک کودک خوشایند نیست که نتواند خویشاوندانی همچون عمو، عمه، پدربزرگ و مادربزرگ خود را نشناسد. بنیان خانواده در آمریکا بر مبنای فلسفه¬ای است که بیان میدارد: «او را به حال خودش وابگذار». مطمئناً این وضعیت کاملاً متفاوت است از زیستن با کسانی که تو را دوست میدارند و به تو عشق و محبت میورزند».24یکی از لوازم خانواده مستحکم، حضور خرده¬فرهنگ غنی (مجموعه¬ای از هنجارها، نمادها، خوش-مشربی¬ها و حتی زبان ویژه آن گروه) است. این¬ها بستر اجتماعی و عاطفی فرد را در خانه فراهم می¬کنند. با گذشت زمان از این بستر یک میراث فرهنگی برای افراد خانواده حاصل می¬شود که تا دم مرگ با خود حفظ می¬کنند. خرده فرهنگ غنی پایه¬های پیوستگی اجتماعی و عاطفی میان نسل¬های گذشته و حاضر را فراهم میکند. با سست¬شدن پایه¬های خانواده، این خرده فرهنگها از بین می¬رود و آن نیز به نوبه خود به اضمحلال خانواده کمک میکند. برمنبای توصیف مطالعات رسمی خانواده صرفاً یک گروهی از افراد نیست که در کنار هم زندگی می¬کنند؛ بلکه سازمان نگرش¬ها و الگوهایی است که هر خانواده به¬طور مستقل بسط می¬دهد و خانواده را به¬عنوان یک گروه فرهنگی می¬شناساند. بنیان نهادن خانواده عبارت است از فرآیند شکل¬دادن نگرش¬های سازمان¬یافته¬ای که همه اعضای خانواده در آن توافق دارند».(Ernest R.Mower, 1927, p.3)
از نظر کارشناسان علوم تربیتی، محیط ایده¬آل برای تربیت کودک باید دارای ویژگی¬های ذیل باشد:
الف) خانوادة نسبتاً گستردهای که کارهای زیادی را با هم انجام می¬دهند؛
ب) دارای سنن و آداب بسیار زیادی است؛
ج) اوقات باکیفیت و زیادی را برای اختلاط کودکان و بزرگسالان فراهم میکند؛
د) تماس منظم با خویشاوندان دارد؛
ه) همسایگان در امور یکدیگر فعال هستند؛
و) در مقایسه با بچه¬هایی که والدینشان از هم جدا شده¬اند، نگرانی کمی دارد.
این¬ها ویژگی¬هایی هستند که امروزه در خانواده¬های غربی به¬ندرت به¬چشم میخورد. خانواده، یک جامعه کوچک با فرهنگ بسیار قوی است. بسیاری از چیزهایی که سینه¬به¬سینه نقل شده و در محافل دوستانه خانوادگی و برخی شبنشینیهای دوستانه مطرح می¬شود، حاوی نکات آموزنده فوقالعاده غنی است که از گذشتگان به ارث رسیده است و عمدتاً شامل آموزه¬های اخلاقی بسیار باارزش است. با از بین رفتن روابط صمیمی میان خویشاوندان و حتی اعضای خانواده، این میراث گران¬بها به بوته فراموشی سپرده شده است. درحالی که کارکردهای اجتماعی این محافل را هیچ گروه و سازمانی نمی¬تواند برعهده بگیرد. به¬عبارت دیگر چنین امکانی در نهادهای اجتماعی رسمی وجود ندارد. وضعیت موجود غرب با این ویژگی¬ها فاصله زیادی دارد. یک بررسی در سال 1979 درسوئد نشان داد که 28 درصد از کودکانی که والدینشان از هم جدا شده بودند، ارتباطی با پدرانشان نداشتند. این وضعیت در آمریکا به¬مراتب بدتر است و 50 درصد از کودکان 11-9 ساله که در حضانت مادرانشان بودند، در سال¬های قبل، پدرشان را ندیده¬اند. براساس مطالعه دیگر، تنها 16 درصد از کودکان با پدرشان ارتباط دارند و امروزه احتمالاً وضعیت تغییر کرده و بدتر شده است.
2-5)ایجاد زمینه بزه¬کاری جوانان و نوجوانان
آیا گذشته از مشکلات احتمالی روانی پس از فروپاشی خانواده، دگرگونی محیط بومشناختی تربیت کودک، مشکلات اجتماعی دیگری همچون بزهکاری نوجوانان، خودکشی، الکلیسم واستفاده از مواد مخدر نیز با آن در ارتباط است؟ مطالعه¬ای که در آمریکا انجام شد حاکی از همبستگی قوی میان افزایش مشکلات جوانان و تغییرات خانواده به¬ویژه اکولوژی تربیت کودکان است. نرخ خودکشی در سوئد بین سال¬های 1950 تا 1975 برای مردان 24-15 ساله دو برابر شده¬ است. هربرت هندین25 روانکاو آمریکایی، نرخ بالای خودکشی در سوئد را با بیتفاوتی مادران سوئدی در قبال فرزندانشان مرتبط می¬داند. مادران سوئدی دوست دارند به¬جای مراقبت از فرزندانشان به سرکارشان برگردند. آن¬ها در ابراز عاطفه به کودکانشان کوتاهی می¬کنند. انتظاراتشان از فرزندشان بسیار بالاست، لذا آن¬ها را به استقلال زودرس سوق می¬دهند. کودکان سوئدی باید خیلی زود از مادرانشان جدا شده و روی پای خود بایستند و این امر بهنوبه خود به تضادهای روانی و در نهایت به خودکشی ختم می¬شود.(CF. Popenoe. 1996)
آماده کردن کودکان برای استقلال شخصی، آنان را سرکش بار می¬آورد. با این همه، والدین از این واهمه دارند که قوانین تحمیلی به خودمختاری کودک آسیب برساند (Dizard & Gadlin, 1996, p.46). تغییرات خانواده در هر کدام از کشورهای توسعه¬یافته مطمئناً نقشی در «آسیب¬شناسی مدرنیزاسیون» بازی می¬کند. به¬نظر امیل دورکیم26، مهم¬تر از تغییرات خانواده، مادی¬گرایی علت عمده خودکشی هاست؛ دین در بسیاری از شرایط فرد را از اقدام به خودکشی باز می¬داشت. مقایسه بزهکاری جوانان در دو کشور سوئد و سوئیس اطلاعات مفیدی را دراختیار ما می¬گذارد. «مارشال کلینارد»، جامعه¬شناسی که در کشورهای سوئد و سوئیس زندگی کرده است، در مقایسه این دو کشور تأکید کرده که در سوئیس نظارت غیر رسمی بزرگسالان بر رفتارهای نوجوانان بیشتر و در مقابل، تأثیر همآلان کم است: «در اوایل دهه 1970 در گزارشی ذکر شده است که 25 درصد از جمعیت سوئد نیاز به معالجه روانپزشکی دارند، این گزارش را روانپزشکان نیز تایید کردند. در سال 1975 از کودکان 11 ساله پرسیده شد: «فکر می¬کنید کسی هست که شما را دوست داشته باشد؟» 11 درصد در پاسخ گفته بودند: هرگز. پاسخی که در هیچ¬یک از کشورهای بررسی شده دریافت نشده بود. این پاسخ¬ها عمدتاً از سوی کودکان خانوادههای کوچک بود. بسیاری از کودکان سوئدی خود را نه متعلق به خانوادهایشان، بلکه متعلق به همآلان می¬¬دانستند (Ibid, p 338). «دیان ارنزافت» روان¬شناس کودک در ایالات متحده می¬گوید: «کودکان امروزی همه چیز بدست می¬آورند، اما آن چه که واقعاً بدان نیاز دارند[محبت و عشق والدین] به آنها داده نمی¬شود.» (کالتوسک کایند27، سیاحت غرب، ش 6، ص 18). وقتی این وضعیت را با سال¬های پیشین مقایسه می¬کنیم، تفاوت زیادی به¬چشم میخورد. «لیندا پولک»28 در بررسی روابط پدرـ فرزندی می¬نویسد: مردمان ماقبل تجدد به فرزندانشان به¬عنوان هدیه¬ای از طرف خداوند، عشق میورزیدند و کـودکان منبـع اتکا و حمـایت بودنـد، لـذا بـرای خانـواده¬ها ارزشـمند بودنـد (CF. Carolyn Chapell, 2004).
به نظر می¬رسد امروزه در غرب کمتر خانوادهای است که فرزند را به عنوان هدیهای الهی تلقی کند.
3-5) تولد کودکان از راههای نامشروع
بررسی آمارهای رسمی و غیررسمی در کشورهای توسعه¬یافته حاکی از یک وضعیت کاملاً ناامید کننده است. بین سال¬های 1960 تا 1998 تعداد زوج¬های همزیست بدون ازدواج در آمریکا 10 ¬برابر شده است. بیش از یک¬سوم این خانوارها دارای فرزند هستند. به عبارتی امروزه یک سوم کودکان در آمریکا از زنان مجرد متولد می¬شوند و درصد چنین تولدهایی در دهه نود در جای جای آمریکا افزایش یافته¬است. «کی.اس.مویتز»29 از این وضعیت که در چهار دهه گذشته اتفاق افتاده، با تعبیر «طوفان اجتماعی» یاد می¬کند (CF. Hymowitz, 2001).
آیا سیاست¬گذاری¬های خانواده این روند را بوجود آورده ¬است؟ برخی نظریهپردازان معتقدند ظاهراً این طور نیست. به عنوان نمونه، «آلفرد. جی. کان»30 بر این باور است که تحولات رفتارهای زناشویی و باروری، پیش از تغییرات قوانین خانواده رخ داده است. تغییر قانون ممکن است این روند را تسهیل کند، ولی علت آن نیست. قوانین خانواده تنوع درحال گسترش اشکال خانواده را پذیرفت. در واقع، این قوانین، منعکس¬کننده اشکال متنوع خانواده از جمله زوج¬های همزیست، لزبین¬ها، خانواده¬های تکوالدی و غیره است. این شکل از خانوادهها در قوانین خانواده برخی کشورهای غربی بهرسمیت شناخته می¬شوند .(CF. Alfred J.Kahn, 1997)
دلواپسی¬ها هنگامی افزایش می¬یابد که مشاهده می¬کنیم این فرهنگ برخاسته از نگرش¬های سکولاریستی، از طریق رسانه¬های جمعی؛ تلویزیون، ماهواره، اینترنت، نشریات و سایر رسانه¬ها به کشورهای اسلامی نیز وارد می¬شود. بسیاری از مسائل اجتماعی ممکن است در کشورهای غربی توسعه یافته، به¬عنوان امر ناهنجار تلقی نشود؛ چرا که نظریه¬های فلسفی، جامعه¬شناسانه و روان¬شناسانه آنها که عمدتاً ریشه در فلسفه تجدد دارد،حدی از انحرافات را در جامعه اجتناب¬ناپذیر و بلکه طبیعی میداند، به عنوان نمونه دورکیم حدی از کجروی¬ها را در جامعه عادی میشمارد. از آن¬جا که این نظریه¬پردازان وجود هرنوع پدیده را دارای کارکرد می¬دانند، برای برخی از نابهنجاری¬ها نیز کارکردی در نظر میگیرند که ممکن است اندیشمندان مسلمان را در تحلیل و تبیین پدیده¬های اجتماعی به گمراهی کشد. تبیین هر نوع پدیده اجتماعی با الهام از نظریه¬های غربی در برخی موارد گمراه¬کننده است. نظریه¬های اجتماعی با هستی¬شناسی و انسان¬شناسی خاصی در ارتباط است؛ هستی¬شناسی مابعد تجدد در غرب بر محور اومانیسم استوار است و طبیعتاً این نوع جهان¬بینی، در نظریه¬ها نمود مییابد. عدم توجه به این مبانی در تحلیل پدیدههای اجتماعی ممکن است ما را در تبیین پدیده¬ها دچار اشتباه کند؛ متأسفانه برخی از محققان اجتماعی در تبیین پدیده¬هایی که به نوعی با عقاید دینی گره خورده است، به خطا می¬روند و احیاناً درستی یا نادرستی رفتارهای اجتماعی را به خواست اکثریت یا میزان قابل توجهی از افراد مستند می¬کنند؛ در نتیجه به¬ تدریج بسیاری از رفتارهایی که زمانی از قبیحترین رفتارهای اجتماعی تلقی می¬شدند، با گذشت زمان چهره طبیعی به¬خود گرفته و در مواردی حتی شکل قانونی پیدا میکنند. با استناد به خواست اکثریت مردم، همجنسبازی، قماربازی، مصرف ماری جوانا، مصرف الکل و ... در کشورهایی مثل سوئد، آمریکا و سایر کشورهای پیشرفته، منع قانونی ندارد. «آنتونی گیدنز»31 جامعهشناس مشهور انگلیسی در کتاب «جامعهشناسی»، فصل خانواده به نقل از برخی محققین سه کارکرد برای خانواده همجنسباز ذکر میکند (ویرایش چهارم؛ ص 193 – 190). هر سه کارکرد به نوعی به فرار از نقشهای مردانه و زنانه مربوط میشود. نکته مهم در تبیین پدیده¬های اجتماعی، تمایز میان پدیده¬¬های احساسی و پدیده¬های واقعی است. پدیدههای احساسی را می¬توان از طریق بررسیهای پیمایشی و مراجعه به افراد جامعه بدست آورد. به¬عنوان مثال میتوان از شاگردان یک کلاس پرسید چقدر معلمشان را دوست دارند. می¬توان از طریق یک تحقیق میدانی میزان تقریبی مشارکت مردم در انتخابات را بدست آورد. اما همه پدیده¬ها به این سادگی نیستند. پدیده¬هایی وجود دارند که تنها با نظر کارشناسی افراد زبده می¬توان آن¬ها را بررسی نمود و در مورد درستی یا نادرستی¬شان قضاوت کرد. به عبارت دیگر، این¬که چگونه میتوان یک پدیده¬ را مطالعه کرد و برای تبیین از چه منابعی استفاده نمود، در نتایج تحقیقات و بالتبع در سیاست-گذاری¬ها اهمیت فراوانی دارد. نمونة گویای آن این است که: «نمیتوان اخلاق32 را با سرشماری تعریف کرد و تشخیص داد. اینکه چند نفر چه نوع اعمالی را انجام می¬دهند، نمیتواند ملاک درستی و نادرستی آن عمل باشد. چه بسا اگر به این شیوه عمل شود، «کجروی» به علت وجود استقبال تعداد زیادی از افراد، به عنوان امری «بهنجار» و «امر بهنجار» به علت عدم استقبال برخی افراد «کجروی» محسوب شود.» (رک. صدیق سروستانی، 1383).
6) سکولاریسم،فمینیسم و خانواده غربی
بعضی از اندیشمندان غربی در ریشه¬یابی مشکلات اجتماعی، ¬فروپاشی خانواده و کم¬رنگ شدن ارزش¬های اخلاقی، به جنبش اصلاحات در غرب اشاره کرده و سکولاریسم را منشأ اصلی ظهور ناهنجاری¬های جدید دانسته-اند. «پل ویتز»33 در فصل آخر کتاب خود تحت عنوان «دین، دولت و بحران خانواده» مینویسد: «من والدین جدا از هم، مطلقهها و خانوادههای از هم¬پاشیدة غیرسنتی را بهترین نمونههای خانوادة سکولار میدانم. این خانوادهها، خروج منطقی و اجتنابناپذیر سکولاریزاسیون هستند» و در عبارت دیگر بیان می¬کند: «ریشه مشکلات و گرفتاریهای غرب به این سخن نیچه بازمیگردد که اگر خدا مرده است، پس همه کار میتوان انجام داد.» (سیاحت غرب، سال دوم، ش 9، فروردین 1383). مذهب با خانواده و هویت مربوط به آن، مرتبط است. به عبارت دیگر مذهب بر تأسیس و استمرار خانواده تأکید میکند و چون کلیسا در غرب دچار فرآیند سکولاریزاسیون گردید، لذا خانواده نیز پشتوانة اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را از دست داد. به¬همین جهت فرآیند فروپاشی خانواده از سکولاریسم شروع شده و تا زمانی که سکولاریسم بر تمدن غرب، حکومت کند، فرآیند فروپاشی خانواده نیز ادامه خواهد یافت (فیاض، پگاه حوزه، ش 24). سکولاریسم با حذف خدا و مفاهیم متعالی از عرصه حیات اجتماعی، افراد را به بهره بردن از لذت¬های مادی تشویق کرد. به قول «پل ویتز» و نیز «پل دافنر»34، با فراگیرشدن سکولاریسم دلیلی برای تحمل محدودیت¬ها و سختی¬های ازدواج و خانواده وجود ندارد. این همان چیزی است که در دیدگاه¬های موج دوم فمینیستها به¬چشم می¬خورد. فمینیسم [صرف¬نظر از این¬که خود به چند گروه تقسیم می¬شود و تنوعی که در طرفداران آن وجود دارد], یک جنبش است؛ یعنی گروهی که برای رسیدن به اهداف خاصی تلاش می¬کنند که این اهداف عبارتند از دگرگونی اجتماعی و سیاسی؛ بدین معنی که فرد برای رسیدن به این اهداف بایستی با حکومت, قانون و نیز اعمال و رفتار و باورهای اجتماعی درگیر شود.(cf.channa, 2004)
جین فریدمن در کتاب خود تحت عنوان «فمینیسم», تاریخ فمینیسم را به دو موج تقسیم کرده است. موج اول به جنبش¬های فمینیستی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اشاره می¬کند که پی¬گیر حقوق مساوی برای زنان و حق رأی بوده¬اند و موج دوم از اواخر دهة 60 شروع می شود و کل دهة 70 را درپی دارد که علاوه بر موضوعات فوق بر عرصه¬های خانواده, مسائل جنسی و کار تاکید داشته¬اند(رک. فریدمن، 1381).
از نظر فمینیست¬های موج دوم در واقع فرهنگ با تعریف زنان به¬عنوان مادر، همسر و موجوداتی زینتی، جنس مؤنث را در محدودیت تاریخی قرار می¬دهد به طوری که باید برای آرمان برابری و مقابله با ستم¬های جنسی در تمامی زوایای پیدا و پنهان جامعه مبارزه کرد (رک. زیبایینژاد و سبحانی، 1383). «مارتا ناسبام»35 که آثارش خریداران بسیاری دارد, درباره خانواده می¬نویسد: «معمولاً بیرحمانه¬ترین تبعیض¬ها نسبت به دختران از محیط خانواده شروع می¬شود. الگوی زندگی خانوادگی آن¬ها را در دستیابی به اهدافشان محدود می¬سازد. مثلا دختران خانواده مسئول انجام کارهایی هستند که نه تنها برای آن کارها حقالزحمه¬ای دریافت نمی¬کنند, بلکه آن کارها فاقد هرگونه پرستیژ است»(بورک، 1378:ص460). بدین صورت نهاد خانواده در غرب به¬وسیله جنبشهای فمینیستی نادیده انگاشته شد. فمینیست¬¬ها خواهان آزادی مطلق زنان از قید و بند زندگی خانوادگی بوده و به¬همین دلیل نهاد خانواده و ازدواج را موردحمله قرار داده و قداست آن دو را زیر سوال بردند. از نظر آنها خانواده نمی¬تواند محل مناسبی برای پرورش و رشد انسان¬های سالم باشد. ترویج ازدواج¬های آزاد یا به عبارتی همزیستی، بهترین راه حل برای روابط جنسی در این مکتب تلقی میشود. این جمله مشهور «گلوریا استینم»36 که یک فمینیست، است «زن به مرد نیاز دارد، همان¬طور که ماهی به دوچرخه نیاز دارد»37 امروزه به یـک ضرب¬المثل تبدیل شده است و انسانشناسی آنان را با صراحت بیان می¬کند. گواینکه در انسان¬شناسی آنان، زن و مرد موجودات مستقلی آفریده شده¬اند که می¬توانند به صورت جدا از هم زندگی کنند؛ گرچه نوعاً در گرایشهای فمینیستی, صحبت از برابری زن و محور قرار دادن «انسانیت» مطرح است ولی عملاً سمت و سوی یکجانبة دفاع از زن و «زن مداری» چشمگیر است. سیمون دوبوار «موجودیت مرد را مصداق دوزخ برهم زنندة فردیت و آزادی زنان قرار می دهد»(حسینی, 1379: ص 45).
از پیش¬فرض¬های مهم انسان¬شناختی فمینیست¬ها ناچیز شمردن تفاوت¬های طبیعی مردان و زنان است. «ولستونکرافت» و «استوارت میل»، تا حدودی حیرانند نسبت به اینکه آیا ماهیت انسان در ورای بنیاد عقلانی مشترک, به¬لحاظ جنسی متفاوت است؟ گرچه آنان هردو آشکارا ویژگیهای متفاوت مردان و زنان را می پذیرند, لکن آنها استدلال می¬کنند که این پدیده آنچنان که از نابرابری اجتماعی ناشی می¬شود، طبیعی نیست. گرچه اظهارنظرهای پراکنده یک حالت تکمیلی طبیعی را مطرح می¬کنند، ولی «دفاع» ولستونکرافت و «سلطه» استوارت میل، هر دو قاطعانه به سرنگون کردن مفهوم سلطه طبیعی مردانه اختصاص یافتهاند. ولستونکرافت متقاعد میشود که تفاوتهای موجود میان رفتارهای مردانه و زنانه تنها از اینجا ناشی می¬شود که پسرها از آزادی بیشتری برخوردارند.(رک. الحکیم, 1383)[38.
این نگرش نقطه مقابل آموزه¬های دین مبین اسلام میباشد. بررسی آموزه¬های دین اسلام در قالب آیه¬های شریف قرآن و روایات، ما را به این مهم رهنمود میکند که زن و مرد دو صنف مختلف¬اند؛ «درعینِ مشترک بودن در اصل انسانیت، دارای ویژگی¬های متمایزی هستند که زمینه¬ساز تمایل دوطرفه و همکاری جدی بین این دو جنس میشود. به¬عبارت دیگر زن و مرد مکمل39 یکدیگرند و خانواده رکن اساسی نظام اجتماعی اسلام به شمار می-رود» (ر.ک: زیبایی¬نژاد و سبحانی، همان، ص77).
در حالی که طبق نظریه¬های زیست¬شناختی و روان¬شناختی, رابطة مستقیمی میان هورمون جنسی و رفتار انسانها وجود دارد؛ هورمونهای جنسی در بروز رفتارهای زنانه یا مردانه نقش تعیین کنندهای دارند. اگر مغز را به مثابه جعبة سیاهی در نظر بگیریم که ورودی آن، هورمونها و خروجی آن رفتار باشد, در این صورت میان ورودی و خروجی تناسبی خواهد بود. هورمون زنانه موجب بروز رفتارهای زنانه خواهد بود و همینطور.(Celia Roberts, 2004, P. 63)
به¬عبارت دیگر, میان فرآیندهای زیستی و تفاوت¬های جنسی همبستگی وجود دارد. گرچه ممکن است این همبستگی با تأثیرپذیری از محیط اجتماعی کمرنگ شود؛ اما چنانچه رفتارها بهصورت طبیعی رخ دهند, این همبستگی کاملا نمایان خواهد شد. در حقیقت فمینیست¬ها از جنس زن می¬خواهند که بر رفتارهای طبیعی خود غلبه کند.
تبیین مفرطانه تفاوت¬های طبیعی و واقعی زن و مرد با رویکردهای جامعهشناختی و زیست¬شناختی به گونهای که فعل و انفعالات هورمونی و ژنتیکی را نتیجة سازمان حاکم بر جامعه و تربیت خاص اجتماعی انگارد، منجر به مخدوش شدن حریم علوم و معارف خواهد شد و هرگز مشکل مربوط به حقوق ضایع¬شده و منزلت از دست¬رفتة زنان را حل نخواهد کرد.
آیا تفاوت¬های زیستی و رفتارهای متفاوت جنسی مشهود میان دیگر جانداران نیز که نوعاً مشابهت بسیار با تفاوت¬ها و رفتارهای آدمیان دارد, می¬تواند نتیجة سامانه و تربیت اجتماعی ـ تاریخی خاصی باشد؟( رشاد، کتاب نقد, ش 17, ص 35).
از دیگر پیش¬فرض¬های ناصواب در تحلیل فمینیستی, پست انگاشتن ذات نقش¬های زنانه است, این نوع نگرش به برتری ذاتی مرد و ارزشمندی نقش¬های مردانه صحه می¬گذارد و این خود ظلم مضاعف دیگری است که به¬عنوان دفاع از حقوق زن, در حق زنان روا می¬شود. اصولاً مردانگاری زن و نگرش مردواره به حیات و هستی و مناسبات انسانی او، به معنی تنزل¬دادن شأن زن از جایگاه رفیع انسانی است.
یکی دیگر از پیش¬فرض¬های ناصواب فمینیسم افراطی, سیاسی تلقی¬کردن همه شئون حیات آدمی, حتی زناشویی و رفتارهای شخصی, جنسی و مناسبات خانوادگی است. مقوله سیاسی و بازی قدرت که از سوی فمینیست¬های موج دوم مطرح شد, به حوزة روابط خصوصی و مناسبات خانوادگی (زن و شوهر, والدین و فرزندان) نیز تسری یافت. رفتارهای نابهنجار و ستم¬ بر زنان به وجود نهاد خانواده و ازدواج قانونی نسبت داده شد و سلامت این نهاد ارزشمند مخدوش گردید و نظریات و تئوری¬های ناهنجارآفرینی چون همزیستی آزاد, جدا انگاری مناسبات جنسی از روابط خانوادگی و باروری و تولیدمثل, خانواده¬های تکوالدی, معاشقه آزاد, همجنس¬بازی و..., به طور صریح مطرح و تبلیغ شد که پیامدهای جبران¬ناپذیر فراوانی را برای جامعه بشری به همراه آورد. (همان)
به اعتقاد رابرت اچ. بورک فمینیسم افراطی, مخرب¬ترین و عقب¬افتاده¬ترین جنبشی است که جزء میراث دهة شصت میلادی است. این جنبش بدون آن¬که جنبة اصلاحی داشته باشد با روحی مستبدانه, عمیقاً مخالف کلیه ارزش¬ها و سنت¬هایی است که از دیرباز حتی در فرهنگ غرب مورد احترام بوده¬اند.(بورک، 1378: صص 439-440). «مج دتر»40 یکی از دانشمندان آمریکایی، روابط خانوادگی از نوع فمینیسم را «جنون خانوادگی»41 می¬نامد.
بسیاری از محققان, دهه 60 یعنی زمانی را که تلاش¬های فمینیستی در شکل موج دوم به اوج خود رسید، دوران حاد¬شدن مشکلات خانواده می¬دانند. جنبش فمینیستی در رسیدن به اهداف خود به موفقیت¬هایی دست¬یافته است. در پایان قرن 19، دادگاه عالی آمریکا ازدواج را «تعهدی مقدس» می¬نامید، اما همین دادگاه در سال 1965 ازدواج را به عنوان «مشارکت دو فرد» تعریف نمود (جیمز. کیو. ویلسون، سیاحت غرب، ش 16، ص 55). نسل امروز در نامه¬ها یا گفتگوها مینویسند که آن¬ها نمی¬خواهند زن یا شوهر شوند و نمی¬خواهند بچه¬دار شوند. نتیجه این نوع زندگی جدید این است که جوانان از هر نوع مسئولیتی فرار میکنند، آنها اظهار میکنند که مخالف هر چیزی هستند که نظام نامیده می¬شود [با دقت در این جملات می¬توان به صورت واضح تأثیر نظریه¬ها و جریانهای پست-مدرنیسم را بر روابط اجتماعی فهمید] اما منظورشان چیست؟ آنها تحت¬تأثیر جنبشی قرار گرفته¬اند که ازدواج و مادری را با بردگی مساوی می¬داند.
نکته مهم دیگر این است که خصومت و دشمنی نسبت به زندگی خانوادگی رابطه مستقیمی با خصومت «فمینیست¬ها» با دین دارد. فمینیست¬های افراطی معتقدند که دین ساخته و پرداخته دست مردان به منظور کنترل و تحت سلطه قرار دادن زنان است(همان،صص465-466). این نگرش به¬ویژه در دیدگاههای فمینیست¬های مارکسیست اولیه بیشتر دیده می¬شود. این گروه از فمینیست¬ها تحت¬تاثیر نظریات مارکس و پس از او انگلس قرار گرفته¬اند. مارکس بر این باور بود که در جوامع اولیه بشری(دوره شکار و گردآوری) ساختار خانواده به شکل کنونی نبود. آن جوامع مادرسالار و مادرتبار بودند. اما دوره کشاورزی ابزار کار را در مالکیت مردان قرار داد. مالکیت مردان بر ابزار کار و تولید سرآغاز استثمار زنان و فرزندان از سوی اوست. بنابراین در نظریه مارکسیسم, تابعیت تاریخی جنس زن نسبت به مرد ریشه اقتصادی دارد و بر ماهیت زیست¬شناختی زنان مبتنی نیست.
اما رادیکالهای فمینیست بر این اعقتاد بودند که مارکسیسم سنتی به اندازه کافی به کار خانگی توجه نکرده و سلطه و استثمار موجود در عرصه خانگی را نادیده گرفته است(مشیرزاده, 1382: ص 269). در مارکسیسم سنتی فرض می¬شد که «مسأله زن», با نابودی نظام طبقاتی حل خواهد شد(همان, ص 270). خانواده به عنوان یک نهاد اساسی تلقی شد که خصیصه انقیادی زنان درآنجا شکل می گیرد (cf. Mica, 1992). فمینیست¬ها با الهام از نظریه های مذکور, معتقدند خانواده به شکل کنونی نیز چیزی جز نظامی از نقش¬های مسلط و تحت سلطه که نظام سرمایه¬داری بر بشریت تحمیل کرده است, نمی¬باشد، پس باید در راه نابودی آن کوشید.
به نظر یکی از صاحبنظران غربی خانواده یک نهاد مذهبی نیست و نهایتاً هیچ لزومی ندارد نسبت به آن احترام، تعظیم و تکریم نشان دهیم؛ چون این رسوم را برای نهادهای مذهبی وضع کرده¬اند که هدف¬شان از وضع رعایت احترام و تکریم, پیروی از اصل اولیه مورد نظرشان یعنی حکومت و تسلط بر زنان بوده و این دیگر مسأله دین و مذهب نیست، بلکه موضوعی سیاسی است( بورک؛ ص 464).فمینیست¬های افراطی نمی¬توانند به ارزش¬های دینی معتقد باشند، زیرا مسائل حقوقی و سیاسی ـ اجتماعی مربوط به زنان را خارج از قلمرو هر دینی می دانند. بنابراین, احکامی مانند ممنوعیت سقط جنین, ضابطه¬مند شدن روابط جنسی و قواعد مربوط به خانواده و اخلاق و ارزش¬های دینی را مصداق ستم به زنان معرفی نموده و در راستای محو آن فعالیت میکنند.(حسینی, کتاب نقد, ش, 17, زمستان 1379 ص 45).
به¬نظر «جیمز ویلسون»42، «روشنفکری» همان تغییر فرهنگی بود که علم، تکنولوژی و آزادی فعلی را برای ما ایجاد کرد و عامل وقوع این فاجعه بود. با وقوع جریان روشن فکری [جریانی که ریشههای اصلی آن به قرن 18 میلادی برمیگردد] عقل آدمی، ملاک و معیار سنجش همه چیز قرار گرفت تا حدی که میتوان همه قواعد و قوانین کهن را در صورتی که احساس شود مطلوب نیستند، کنار گذاشت. علی¬رغم حمایت¬های عمومی از ازدواج، جایگزین¬های متفاوتی به آرامی و ناآگاهانه به¬جای آن مطرح شد، به طوری که ازدواج که روزگاری نهادی اجتماعی فرض می¬شد، به یک انتخاب شخصی و فردی تبدیل گردید. به¬قول ویلسون، ازدواج در جامعه ما روزگاری یک آیین مقدس بود، سپس به یک قرارداد مبدل شد و اکنون صرفاً یک نوع نظام¬دهی و ترتیب خاص است. روزگاری دین از آیین مقدس حمایت می¬کرد، سپس قانون آن را اجرا می¬کرد و اکنون این نظام به سلایق و انتخاب¬های شخصی واگذار شده-است (جیمز. کیو. ویلسون، سیاحت غرب، ش 13، 1383). فروریزی زندگی خانوادگی قرن بیستم بخشی از جنبش عظیم فردی شدن است کـه مشخصه فـرهنگ مغرب¬زمیـن در چهارصد سـال گذشته اسـت (CF. Ernest Mower, 1927) به بیان ویلیام مورچیسون، رابطه جنسی قانونی، یک حق است و نتایج آن را به بهترین وجهی باید اختیاری کرد(سیاحت غرب، ش16، ص 59). دهه¬های 1960 و1970 با تغییرات اساسی در ساختار خانواده همراه بود. در این زمان، زنان هر روز بیش از پیش، نقش سنتی خود را در خانواده به¬عنوان زن خانهدار رها کردند و بدون ضرورتهای اقتصادی، به نیروی کار مزدبگیر تبدیل شدند. در این دوران ایالات متحده آمریکا، به عنوان منشأ تحولات عمده، شاهد رشد سریعی در نرخ موالید نامشروع بود.» از سال 1950 تا سال 1990، نرخ زایمان زنان ازدواج نکرده در آمریکا از 1/14 در هر هزار نفر به 8/43 و تعداد زایمان¬ها از 150 کودک نامشروع به 1150کودک در هزار رسید که با احتساب نرخ رشد جمعیت، رشد بسیار بالایی داشته است. همچنین نرخ زایمان دختران زیر 20 سـال (15 الـی 19 سالـه)، از 6/12 به 5/42 (337 درصد) افزایـش یافته است» (پل ویتز، سیاحت غرب، ش 10، ص 34).
این تغییر و تحولات به¬سرعت توجه جامعه¬شناسان را به¬خود جلب کرد. تاریخ خانواده پس از شکسته¬شدن حصار خانواده در دهه 1960 در متن مطالعات تاریخی قرار گرفت.
مرگ و پیشامدها مثل همیشه، خانواده¬هایی را ازهم پاشیده است. تقریباً هر جامعه¬ای اعم از جوامع ماقبل تاریخ یا جوامع مدرن، تحت شرایط خاصی، طلاق را مجاز میشمارند؛ اما در گذشته، ازهم¬گسیختن خانواده در زندگی خانوادگی به¬طور تصادفی روی می¬داد. به¬ندرت به ذهن زن یا شوهر خطور می¬کرد که ممکن است عمر ازدواج آن¬ها کوتاهتر از عمر زندگی آنان باشد و در صورتی چنین فکری اعضای خانواده، وی را از این امر باز می¬داشتند، اما در اشکال امروزین، فروپاشی خانواده نتیجه مستقیم تغییر مفهوم خانواده است(Ernest R. Mower, 1927, p. 25).
جنبش اصلاح، حداقل در یک جهت، انگیزه فردی¬شدن را نمایان ساخت؛ بدین معنا که این جنبش، رهایی افراد از نظارت گروه را فراهم ساخت. نمود بارز این آزادی عبارت بود از عرفی¬شدن ازدواج به مفهوم نگاه به ازدواج به عنوان یک قرارداد نه یک آیین دینی و جایگزین¬شدن تشریفات مدنی به¬جای مراسم دینی. جنبش عشق رمانتیک همچنین نمودی از فردگرایی، طغیان جوانان علیه سلطه والدین در قرار و مدارهای مربوط به ازدواج و علیه تعدیل خانواده کوچک توسط گروه خانوادگی گسترده بود. علاوه بر این به رسمیت شناخته¬شدن اصول فردگرایی، الگوی سازمان خانوادگی را دموکراتیک کرد. این دستاورد به¬طور مستقیم با استقلال اقتصادی بالقوه زنان، از سوی انقلاب صنعتی مورد حمایت قرار گرفت. سپس زندگی شهری در نتیجه انقلاب صنعتی، با تحرکات خاص خود و روابط غیرشخصی، افراد را از کنترل و نظارت نزدیک و مستمر همسایگان و اجتماع محلی ـ کنترلی که قرن¬ها ثبات خانواده را ممکن کرده ¬بود، آزاد کرد. در واقع، در گذشته، خانواده در انتقال آرمان¬ها و الگوها به نسل جدید بسیار موثر بود؛ اما تحت شرایط متغیر زندگی شهری که افراد حضور بیشتری در اجتماع دارند و به نگرش¬های مختلف از جمله ازدواج آزمایشی دست می¬یابند، به این معنا که فرد می¬تواند مدتی به¬عنوان آزمایشی با فردی ازدواج کند و در صورت عدم تفاهم از وی جدا شود و این امر به نوبه خود فرد را بیقرار می¬کند، از سوی دیگر امکان برقراری روابط آزمایشی، به تنوع طلبی مستمر جنسی میانجامد.(Ibid, p. 6)
بی¬توجهی نظام سکولار به نقش خانواده در غرب، مشکلات عدیده¬ای بوجود آورده¬است. زنان و دختران در غرب دیگر حاضر نیستند بچه¬دار شوند. آنان با دادن پول به برخی مادران، از آنها به¬عنوان مادران میانجی استفاده می¬کنند؛ بدین صورت که نطفه در رحم مادر میانجی قرار می¬گیرد و پس از وضع حمل که اغلـب بـا مشـاجراتی همـراه اسـت، بـه صـاحب نطفـه تحویـل داده می¬شـود (CF. Spencer, 1993) . چنین مادرانی نیازهای عاطفی (مادرانه) خود را از طریق فرزندخواندگی ارضا ¬میکنند. هر ساله تعداد زیادی از زوج¬های آمریکایی به چین مسافرت می¬کنند و کودکانی را بهعنوان فرزندخوانده به غرب میآورند و وارد زندگی غربی می¬کنند. «روزنامههای چینی آمار کودکانی را که توسط خارجی¬ها به فرزندخواندگی انتخاب شده¬اند، در 10 سال اخیر 50 هزار مورد عنوان می¬کنند» (بی. بی. سی؛ 7 اکتبر 2003). در حالی که دیوید فسانسکی معضل خودکشی جوانان آمریکایی را بسیار بالا توصیف می-کند، برخی متخصصان این معضل را با تحولات خانواده در ارتباط می¬بینند: «تغییرات چندجانبه در خانه¬ها و مدارس، موجب منزوی¬شدن عاطفی کودکان می¬شود. این مسأله مهم¬ترین عامل خودکشی جوانان است». (سیاحت غرب، ش13، ص70). «دیوید برنت»، استاد روانشناسی طب کودکان و اپیدمی دانشگاه پترزبورگ و نیز یکی از کارشناسان مسائل خودکشی نیز بر این مطلب صحه می¬گذارند که: «دلیل خودکشی¬ها، انواع مسائل اجتماعی است؛ خانواده¬ها دیگر در کنار اقوام و قبیله خود زندگی نمی¬کنند و از دین و سنت فاصله گرفته¬اند» (همان، ص74). خانواده¬های تک¬والدی در جوامعی که از جریان روشن¬فکری، بیشترین تأثیر را پذیرفته¬اند، بسیار رایج است. فمینیست¬ها به خانواده سنتی حمله کردند، بدون اینکه جایگزین مناسبی برای آن پیشنهاد کنند، بدین طریق روابط خانوادگی تغییر کرد. به¬ویژه شعار مبارزه با پدرسالاری موجب از بین رفتن اقتدار پدر و در موارد زیادی موجب محروم ماندن خانواده از حضور پدر گردید. مشکلاتی که از عدم حضور پدر در خانه ایجاد می¬شود فراوان است و در برخی مقالات مربوط به آسیب¬¬های خانواده¬های غربی، بی¬پدری عامل عمده شمرده شده است. (برای مطالعه بیشتر به رفرنسهای موجود در پاورقی مراجعه شود).43جامعه¬شناسان، اقتصاددانان اذعان دارند تعداد کودکانی کـه بـدون پـدر در آمریکا زنـدگی می¬کنند، بسیـار زیـاد اسـت و طبق نظرسنجی که در سال 1996 صورت گرفت، 70 درصد مردم آمریکا معتقدند بسیاری از مشکلاتی که دامن¬گیر جامعه و خانوادههای آمریکایی می¬شود، ناشی از عدم حضور فیزیکی پدر در خانه است. بهعبارت دیگر بحران خانواده در واقع بحران بیپدری است. اهمیت عظیم پدر در رشد و آموزش فرزند دختر یا پسر خود یکی از یافته¬های مستند علوم اجتماعی در بیست سال اخیر است. محققان دریافتند که پدر به رشد فرزند به ویژه هویت فردی او کمک شایانی می¬کند و به کودک کمک می¬کند تا از لحاظ روان¬شناختی از مادر جدا شود؛ به او می¬آموزد که هوس¬های خود را کنترل کند؛ قوانین، هنجارها و ساختارهای جامعه را یاد بگیرد، به مادر به¬عنوان یک پناهگاه نگاه کند. پدر همچنین به مادر کمک می¬کند تا از روابط عاطفی افراطی اجتناب کند. به علاوه، پدر همزمان با کنترل رفتار بچه¬ها، رشد عقلانی و شناختی آنها را تسهیل می¬کند..(CF. Duncan, Brooks-Gunn, and Klebanov, 1994)
کودکانی که از حضور پدر محروم هستند، علی¬رغم حضور یک مادر خوب، در کارکردهای روانشناختی¬شان تحت فشار هستند. روابط پدرـ فرزندی ظاهراً با عزت نفس بالا و عدم افسردگی کودکان در هر دو جنس و در همه سنین، در ارتباط است. تحقیقات اخیر نشان می¬دهد که رابطه پدر- دختر در هنگام بلوغ دختران مسأله مهمی است. بر اساس یافته¬های دکتر ایلز44 در مورد روابط میان پدر و دختر «دخترانی که پدرانشان کارهایشان را در منزل انجام می¬دهند، کمتر میل دارند در سنین نوجوانی نمایش فرومونی45 داشته باشند. دکتر ایلز برای جلوگیری از بروز مشکلات دختران در سنین جوانی و نوجوانی به خانواده¬ها توصیه می¬کند: به زندگی با همسر خود ادامه دهید؛ استرس خانواده را پایین بیاورید؛ از چاقی جلوگیری کنید؛ از مصرف غذاهای سرپایی خودداری کنید؛ دخترتان را به ورزش و بازی با بچه¬های دیگر تشویق کنید؛ تلویزیون را از خانه بیرون بیاندازید و دخترانی را که در سنین زودتر به بلوغ میرسند به کلاس¬های دخترانه و جدا از پسرها بفرستید تا از نمایش فرومونی در جامعه کاسته شود .(CF. Candis Mclean, 2001)
نکته مهم این است که حضور پدر در صورتی مفید خواهد بود که در کنار مادر قرار گیرد و در کنار هم به امرمهم تربیت کودکانشان بپردازند. نه این که پدر در یک رویکرد تعاملی با مادر قرار گیرد. هر کدام از والدین نقشی دارند که در صورت عدم ایفای آن بخشی از وظایف خانواده مغفول میماند که ناخودآگاه تأثیر خود را به ویژه در پرورش کودکان برجای میگذارد.
7) پیامدهای منفی توسعه بر خانواده و جامعه
در طول دو دهه گذشته مطالعات زیادی صورت گرفته تا اثرات منفی تغییرات ساختار خانواده را بر روی فروپاشی خانواده به¬ویژه بر سعادت کودکان بررسی کند. مطالعات نشان می¬¬دهد کودکانی که در خانواده¬های سالم با دو والدین زیستی بزرگ شده¬اند، در مقایسه با کودکان خانواده¬های درگیر طلاق، جدایی و غیره، حال و روز خوشی ندارند، احتمال داشتن مشکلات روان شناختی شان بیشتر است و به احتمال بیشتر به مشکلات رفتاری دچار می¬شوند. طبق بررسیهای تجربی برخی از این مشکلات می¬تواند به عواملی مربوط باشد که از فروپاشی خانواده پیشی می¬گیرند، ولی اثرات مضر فروپاشی خانواده بر پیامدهای آموزشی، عاطفی و رفتاری کودکان در حقیقت اثرات علّی است. به عبارت رساتر همه مشکلاتی که دامنگیر کودکان میشود، از فروپاشی خانواده سرچشمه نمیگیرد، بلکه قبل از فروپاشی خانواده نیز وجود داشته است.
فنگ هو46 و بال رام47، یافته¬های مطالعات پیشین را که عوامل اقتصادی از جمله فقر را علت عمده فروپاشی خانواده دانسته¬اند، اغراق آمیز می¬دانند، زیرا مکانیزمهایی که تغییر ساختار خانواده را با بهروزی کودکان پیوند می-دهد، به طور روشن مشخص نیستند. به عنوان نمونه چگونه میتوان اثبات نمود که کدام یک از دو عامل محرومیت اقتصادی و کمبود والدینی ناشی از فروپاشی خانواده، میتواند به شخصیت و رفتار کودکان آسیب زند؟! مطالعات پیشین مشکل را بزرگ نشان داده¬اند، چون آنها به مشکلات کودکان و خانواده¬هایشان پیش از فروپاشی خانواده توجهی نکرده¬اند. بررسیهای درازمدت نشان می¬دهد که برخی از این کودکان سال¬ها قبل از فروپاشی خانواده مشکلات تحصیلی و عاطفی داشتند. این امر نشان می¬دهد که فروپاشی خانواده تنها عامل نیست، بلکه عوامل دیگری نیز در مشکلات کودکان نقش دارند. فنگ و بالی در یک مطالعه درازمدت دریافتند از افرادی که از 45 کشور جهان در امتحانات ریاضی شرکت کرده بودند، دانش¬آموزانی که از کشورهای فقیر آمده بودند بر دانش آموزان کشورهای ثروتمند پیشی گرفتند و این امر نشان می¬دهد که محرومیت اقتصادی چندان نقش چندانی در مشکلات کودکان ندارد، بلکه حضور والدین زیستی در سعادت کودکان اهمیت بسزایی دارد. تغییرات در ساختار خانواده به علت فروپاشی خانواده یا بازسازی خانواده، در سعادت و بهروزی کودکان اثر تعیینکنندهای دارد. این نتیجه¬گیری موجب اختلاف نظرهای زیادی در بین دانشمندان علوم اجتماعی به ویژه در ایالات متحده آمریکا گردید. چون برخی از آنها تأثیر حضور والدین برای تثبیت شخصیت کودکان را ناچیز تلقی میکنند.(cf.Bali Ram & Feng Hou, 2003 )
در واقع حضور والدین زیستی، حضوری سالم و کارآمد در خانواده است که از بسیاری مشکلات جلوگیری میکند. برخورداری از یک خانوادة منسجم و مهرورز، یکی از عوامل مهم در سلامت و بهروزی کودکان است. چه بسا خانوادههایی که حضورشان به بحث و مشاجره میگذرد و البته منظور از حضور، نه این است که والدین همواره کنار کودکانشان باشند، بلکه منظور حضوری سازنده و مؤثر است، حتی اگر حضوری کوتاه باشد. قطعا حضور کم، اما باکیفیت، در مقایسه با حضور مداوم و بیخاصیت مفیدتر خواهد بود.
با توجه به یافته¬های والرشتاین48 و همکارانش، اثرات منفی طلاق نه تنها همواره در کودکان باقی می¬ماند، بلکه با ورود به سنین بزرگسالی شدیدتر میشود. هرچند به نظر برخی افراد مانند خانم هاریس49 بزرگشدن در کنار یک والد (پدر یا مادر) اثر منفی بر روی کودک نمی¬گذارد و سبک والدینی و وضعیت اجتماعی- زیستی برای رشد کودکان نقش مهمی ندارد. وی استدلال میکند بچههای طلاق عمدتـاً بـه دلیـل وراثـت و تأثیـر همالان از بقیـه بدتـرنـد.(CF. Harris, Tor, 1998)
فرضیه¬های مربوط به وراثت و گروههای همالان در تبیین اثرات فروپاشی خانواده بر شخصیت کودکان، بدون تردید دارای اعتبار هستند، لکن بیتوجهی آن¬ها به نقش وضعیت اجتماعی- زیستی و سبک والدینی سوال برانگیز است. ستیزهای زناشویی والدین، عدم رسیدگی آنان به امور مربوط به مدرسه بچه¬ها و فعالیت¬های فوق برنامه و شیوه¬های متناقض آنها در کنترل، نظارت و تربیت کودکانشان به¬طور عمده تبیین میکند که چرا کودکان خانوادههای از هم¬گسیخته بیش از کودکان خانواده¬های سالمِ دو والدینی مشکلات آموزشی، رفتاری و عاطفی زیادتری را تجربه می¬کنند. اغلب والدین تنها (معمولاًمادران) که بیشتر وقتشان را برای رفع مسائل مالی خانواده بیرون از خانه میگذرانند، نمی¬توانند وقت لازم را برای کودکانشان صرف کنند. افسردگی و سطوح پایین بهروزی روان¬شناختی در بین این والدین نیز کیفیت تربیت فرزند و مشکلات رفتاری کودکان را تحت¬تأثیر قرار می¬دهد. مدارک کافی وجود دارد که والدینِ تنها انتظارات کمتری از فرزندشان دارند، کنترل کافی بر فرزندشان ندارند و شیوه¬های تربیتی غیرموثری را به کار می¬برند. بررسی¬ها همچنین نشان می¬دهد رابطه میان کودکان و والدین غیرصلبی (معمولاپدر غیرصلبی) سردتر، ستیزآمیز، کمتر صمیمی، کمتر حمایتی، تحکم آمیزتر از رابطه میان کودکان و والدین زیستی¬شان است که به نوبه خود کودکان را در وضع غیرمساعدی قرار می¬دهد.(cf. Bali. Ram & Feng Hou, 2003)
کاهش نوع دوستی یکی دیگر از تحولات خانواده در کشورهای توسعه¬یافته است. در حوزه میان فرهنگی، پیامدهای منفی این نوع تربیت کودکان بررسی شده است. برخی از محققین رفتار کودکان را در شش کشور کنیا، مکزیک، فلیپین، ژاپن و ایالات متحده آمریکا مطالعه کرده¬اند. آنان رفتار بشردوستانه را کنشی میدانند که به دیگری نفع می¬رساند و رفتار خودخواهانه را کنشی میشمارند که به نفع خود کودک است. آنها دریافتند که نوعدوستانهترین کودکان از سنتی¬ترین جوامع در مناطق روستایی کنیا و خودخواهترین کودکان در پیشرفتهترین جوامع مدرن و در آمریکا هستند (Candis Mclean, 2001, p. 46)
از طرف دیگر، مدرنیزاسیون، شهری شدن و توسعه اقتصادی، ارزش¬های سنتی را از بین می¬برد و به آسیب دیدن والدین منجر می¬شود، چرا که پیوند عاطفی میان والدین و کودکان ضعیف می¬شود. به¬عنوان نمونه در کشورهای کمتر توسعهیافته معمولاً خانوادهها حمایت مالی از بزرگسالان را برعهده می¬گیرند، درحالی که در جوامع توسعه-یافته این مهم بر عهده دولت گذاشته شده است(Robert Marsh and et al, 1999, p. 523)
یکی دیگر از پیامدهای فروپاشی خانواده زنانه شدن50 فقر است. زنانی که به طور تنها یا با فرزندانشان زندگی می¬کنند، عمدتاً در طبقه فقیر قرار می¬گیرند. این روند که زنانه شدن فقر نام گرفته، ممکن است ساختار خانواده را تحت¬تأثیر قرار دهد. زمانی که خانواده هسته¬ای از هم فرو می¬پاشد، مردان معمولاً دارایی و موقعیت خودشان را بازمییابند، در حالی که زنان و فرزندانشان در زمرة خانوادههای فقیر زن سرپرست وارد می¬شوند. چون منابعی که برای فرزندان آنان کافی باشد، وجود ندارد. به¬طور کلی قدرت اقتصادی زنان با تغییرات تکنولوژیکی و بهبودی بازارهای اقتصادی کاهش مییابد. این پیامد در خانوادههای گسترده کمتر به¬چشم می¬خورد. در خانواده¬ گسترده علاوه بر این¬که طلاق کمتر است، در صورت وقوع طلاق نیز سایر مردان خانواده مشکلات اساسی را از دوش خانواده آسیب¬دیده برمی¬دارند.
در پایان اشاره به یک نکته ضروری به نظر می¬رسد. سکولاریسم که تأثیرات خود را در همه شئون حیات اجتماعی و فردی بر جای گذاشته است, چنانکه اجمالا اشاره شد, ریشه در مغرب زمین دارد و ظهور سکولاریسم بدین معنا است که با گسترش این پدیده از حضور دین در عرصه¬های اجتماعی و فردی کاسته می¬شود. طرفداران این نظریه بر این باورند که این فرآیند یک فرآیند طبیعی است و دیر یا زود همه جوامع را تحت پوشش خود قرار خواهد داد. اما باید توجه داشت که هرچند ممکن است ظهور این پدیده در مراحل آغازین خود طبیعی بوده باشد, لکن در مراحل بعدی به نوعی تعمد بر تسریع آن دچار گشته است.51 این امر به ویژه در مورد کشورهای جهان سوم حقیقت دارد. عده¬ای (که پیتر برگر از آنها به¬عنوان نخبگان تحصیلکرده در غرب یاد می¬کند52, در این کشورها به¬طور تعمدی بر گسترش آن دامن می¬زنند.
8) نتیجهگیری
تحولات خانواده پس از عصر نوزایی در بستر مدرنیسم و پست مدرنیسم مورد بررسی قرار گرفت. عواملی همچون سکولاریسم، صنعتیشدن، شهریشدن، فمینیسم و فردگرایی در متن مدرنیسم و پست مدرنیسم قرار میگیرند. تغییرات پس از رنسانس، با بی توجهی به بنیانهای ماوراء طبیعی، به سوی اومانیسم پیش رفت و منشأ تغییرات عمدهای در نظام خانواده گردید. برخی از تحولات به نفع بشر و جوامع بوده است؛ لکن مسیری که جهان غرب در پیش گرفته است، در نهایت به فروپاشی خانواده منجر خواهد شد. تحولات بنیادی در خانواده، عمدتاً پس از دهه 60 در اوج جریانهای فمینیستی و نظریههای پستمدرن صورت میگیرد. در واقع تحولات خانواده در قرنهای پیشین کند بوده، لیکن از دهه 60 به بعد سریعتر صورت میگیرد. امروزه مباحثی همچون بحران خانواده، فروپاشی خانواده و ازدواج، حجم قابلتوجهی از کتب و مقالات پیرامون خانواده را تشکیل میدهد.
فهرست منابع:
* الحکیم, اچ، علی؛ «حقوق بشر، فمینیسم و هویت زن مسلمان»؛ ترجمه حسن یوسفزاده.... .
* اسحاقی, سید حسین؛ «فمینیسم توطئه علیه زنان», مبلغان، شماره 74, بهمن 1384.(سال؟)
* بنی عامری، نسرین: «غروب خانواده در غرب»، بی¬جا، بیتا.
* بورک, رابرت. اچ؛ «به سوی سراشیبی گومورا, لیبرالیسم مدرن و افول آمریکا» ترجمه الهه هاشمی حائری؛ تهران : انتشارات حکمت, 1378.
* تویسرکانی، مسعود: «آسیب¬شناسی نهاد خانواده»، روزنامه همشهری، 15 فروردین، 1384.
* دایلین، جان: «سیاحت غرب»، انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ش 13.
* راهنمایی، سید احمد: «غربشناسی»، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)،1379
* رشاد, «آسیب¬شناسی فیمنیسم», کتاب نقد, ش 17.
* زیبایینژاد، محمدرضا؛ سبحانی، محمدتقی: «درآمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام»، قم، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، چ 4، 1383.
* صـدیق سروستـانی، رحمـت¬الله: «آسـیب¬شناسی اجتمـاعی (جامعه¬شـناسی انحرافـات اجتماعی)»، انتشارات دانشگاه تهران، 1383.
* عصاره، علیرضا: «آسیب¬شناسی ناشی از تحولات خانواده»، نشریه پیوند،
* فریدمن, جین؛ «فمنیسم»؛ ترجمه فیروزه مهاجر؛ تهران: انتشارات آشیان, 1381
* فسانسکی: «سیاحت غرب»، انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ش 13.
* فیاض، ابراهیم: «پگاه حوزه»، ش 24
* کایند، کالتوس: «فرهنگ کودک سالاری»، سیاحت غرب، ش 6، انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران.
* کوئن، بروس: «مبانی جامعهشناسی»، ترجمه غلامعباس توسلی و رضا فاضل: تهران، انتشارات سمت، 1372.
* گیدنز، آنتونی: «پیامدهای مدرنیته»، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نشر مرکز، 1377.
* متا، اسپنسر: «بنیادهای جامعه¬شناسی مدرن»، ترجمه حسن یوسف¬زاده و مهدی محمدی، مجله معرفت، ش80.
* مشیرزاده, حمیرا؛ «از جنبش تا نظریه اجتماعی, تاریخ دو قرن فمینیسم»؛ تهران: چاپ غزال, 1382.
* مگان، ویلیام: «تأثیر تغییرات ساختارهای دهه¬های 60 و 70 بر ساختار خانواده در آمریکا»، سیاحت غرب، ش 17.
* مورچیسون، ویلیام: «روابط جنسی مدرن»، سیاحت غرب، ش 16.
* ویتز، پل: «زوال خانواده»، سیاحت غرب، ش 10.
* ویلسون جنیمز: «سیاحت غرب»، انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران. ش 16.
* B. Krohn, Franklin; Bogan, Zoe; “The Effects Absent Fathers Have on Female Development and College Attendance”; College Student Journal, Vol. 35, 2001.
* Berger. Peter; “Epistemological Modesty”: An Interview. The Christian Century. Volume: 114. Issue: 30. October 29, 1997. Page Number: 972+.
* Blankenhorn, David; Pay, Papa, Pay: “Where Have All the Fathers Gone?” National Review, Vol. 47, April 3, 1995.
* Celia Roberts;”Biological behaviour, Hormons, psychology and sex”; in encyclopedia of feminist theory.
*Channa,S. “Encyclopedia of feminist Theory”; (ed) Cosmo Publication. New Delhi. 2004.
* Cooke, Mirina. “Women claim islam: creating Islamic feminism though literature”. Rutledge. 2000.
* Dizard, Jan E and Gadlin, Howard; “The Minimal Family”; University of Massachusetts Press, Amherst,1990.
* Duffnery, Paul. A; “Theology for the laity: The Fruits of Secularis'”; (SECULARISM’S IMPACT ON THE FAMILY(The Rosary Light & Life - Vol 51, Number 1, Jan-Feb 1998.
* Elkind, David; “School and Family in the Postmodern World”. Phi Delta Kappan( journal). Volume: 77. Issue: 1.1995.
* Ferrea, Elizabeth Warnock; “in In search of Islamic feminism”; Doubleday 1998.
* Fox, Robin; “Kinship and Marriage: An Anthropological Perspective”; cambridge university press.1967.
* Giddens, Anthony; “sociology”; 4th edition; Polity Cambridge. 2001.
* Gott, Richard; “The Origins of Postmodernity”; New Statesman. Volume: 129. Issue: 4425. February 26, 1999.
*Grenier, Cynthia; “Importance of Fathers”; Washington Times, April 13, 1996.
* Harris, J. R. (1998). “The nurture assumption: Why children turn out the way they do?” New York: Free Press.
* Hou, Feng and Ram, Bali; “Changes in Family Structure and Child Outcomes: Roles of Economic and Familial Resources”. Journal Title: Policy Studies Journal. Volume: 31. year 2003. Policy Studies Organization.
* Humm, Maggie (ed). “Feminism”. Harvester. 1992.
* Hutcheon, Linda; “The Politics of Postmodernism”; Publisher: Routledge. London, 2002.
* Hymowitz; Kay S. The Broken Hearth: “Reversing the Moral Collapse of the American Family”; Commentary Magazine. Volume: 112. December 2001.
* J. Kahn, Alfred; “Family Change and Family Policies in Great Britain”, Canada New Zealand, and the United States. Sheila B. Kamerman –(editor). Clarendon Press. Oxford.1997.
* J. South, Scott; “The Changing American Family: Sociological and Demographic Perspectives”; Westview Press. Boulder, CO. 1992.
* Justin, Notestein; “Fish Need Bicycles”; Justin Notestein and Finestkind Publications; www.barrsenglishclass.com/fish.html.
* Kimberly J. Hamilton-Wright; In Search of Daddy: “Even in Adulthood, Fatherlessness Has Long-Lasting Effects”; Black Enterprise, Vol. 34, January 2004.
* Lougee Chapell, Carolyn; “The history of the European family”; journal of the Historian, volume 66, year 2004.
* Marsh, Robert and Chattopadhyay, Arpita; Changes in Living Arrangement and Familial Support for the Elderly in Taiwan: 1963-1991.. Journal of Comparative Family Studies. Volume: 30. Issue 3 : University of Calgary.1999.
* McLean, Candis; (Canadian) Report Newsmagazine, “Daddy's girl matures later Stepfathers are shown to produce 'precocious puberty' in young females”, by, 2001 04 16, p. 46 .
* Medg Deter; “The Madness of the American family”; Policy Review, 1998.
* Mica, Nava,; “Changing cultures: feminism, youth and consumerism”. SAGE population. 1992.
* Philip. A, Salem; Arabs in America: “The Crisis and the Challenge”. Al-Hewar Center. http://www.alhewar.com/Salem ArabsInAmerica.htm.
* Popenoe, David; “A World without Fathers”; Wilson Quarterly, Vol. 20, Spring 1996.
* Popenoe, David; Disturbing the Nest: “Family Change and Decline in Modern Societies”; Aldine de Gruyter; New York: 1988.
* R. Mower, Ernest; “Family Disorganization: An Introduction to Sociological Analysis”. University of Chicago Press. Chicago. 1927
http://www.fathersforlife.org/divorce/chldrndiv.htm#Top
* S. channa(ed) Cosmo, Encyclopedia of feminist Theory; Publication. New Delhi. 2004.
* Spencer, Metta; “Foundations of Modern Sociology”; Prentice-Hall, 1993).
* Vitz, Paul C. “Family Decline: The Findings of Social Science.” Part I in Defending the Family: A Sourcebook, 1-23. Steubenville, OH: The Catholic Social Science Press, 1998.
*Wade C. Mackey, Nancy S. Coney; “The Enigma of Father Presence in Relationship to Sons' Violence and Daughters' Mating Strategies: Empiricism in Search of a Theory”; The Journal of Men's Studies, Vol. 8, 2000.
* Wade C. Mackey; “Father Presence: An Enhancement of a Child's Well-Being”. The Journal of Men's Studies, Vol. 6, 1998.
پی نوشتها:
* - دانش آموخته کارشناسی ارشد جامعه شناسی
1- Robin fox
2 - بروس کوئن 4 کارکرد برای خانواده ذکر کرده است: نظام بخشیدن به رفتارهای اجتماعی و تولید مثل؛ مراقبت و نگهداری کودکان ، معلولان و سالمندان؛ تثبیت جایگاه فرد و فراهم کردن امنیت اقتصادی. همین نویسنده در ادامه نوشته است که خانواده کارکردهای خود را از دست داده است.(مبانی جامعه¬شناسی، ترجمه توسلی و فاضل، 1372، ص 184-179)
3- "friendship will replace kinship”
4- self-expression
5-social progress
6 - universality
7- Newton
8- Darwin
9- Marx
10 - Freud
11- Albert Einstein
12 - Nietzsche
13- Kierkegaard
14- Wittgenstein
15- Donald Winnicott
16- Benjamin Spock
17- denaturalize
18- haven
19- Popenoe
20- Scott J.South
21 - American Sociological Review
22 - Philip Salem
23 -Texas.
24- Salem; Philip. A; Arabs in America: The Crisis and the Challenge.
25- Herbert Hendin
26- Durkiem
27- Kaltus Kind
28- Linda Pollock
29- kay S. Hymowitz
30 - Alfred J.Kahn
31 - Anthony Giddens
32- morality
33 - Vitz
34- Paul A. Duffner
35- Martha nussbaum
36- Gloria Steinem
37- A woman needs a man like a fish needs a bicycle
یعنی همانطور که دوچرخه هیچ جایگاهی در زندگی ماهی ندارد، مرد نیز در زندگی زن عنصـر ضـروری نیسـت و زنـان میتواننـد مستقل باشـند. (Is American Turning A Corner? The American Enterprise. Vol. 10. Issue, 1. Jan 199. p: 52)
38 - ترجمه مقالهای از علی اچ. الحکیم تحت عنوان: «فمنیسم, حقوق بشر و هویت زن مسلمان» که به سفارش دبیرخانه «همایش حقوق بشر» در دانشگاه مفید توسط نگارنده ترجمه شده است.
39- روم، 21
40- Midge Deter
41- Family Madness
42 - Wilson
43- Wade C. Macke; Father Presence: An Enhancement of a Child's Well-Being. The Journal of Men's Studies, Vol. 6, 1998. 2.. Wade C. Mackey, Nancy S. Coney; The Enigma of Father Presence in Relationship to Sons' Violence and Daughters' Mating Strategies: Empiricism in Search of a Theory; The Journal of Men's Studies, Vol. 8, 2000. 3. Franklin B. Krohn, Zoe Bogan; The Effects Absent Fathers Have on Female Development and College Attendance; College Student Journal, Vol. 35, 2001. 4. Kimberly J. Hamilton-Wright; In Search of Daddy: Even in Adulthood, Fatherlessness Has Long-Lasting Effects; ; Black Enterprise, Vol. 34, January 2004. 5. David Popenoe; A World without Fathers; Wilson Quarterly, Vol. 20, Spring 1996. 6. David Blankenhorn; Pay, Papa, Pay: Where Have All the Fathers Gone? National Review, Vol. 47, April 3, 1995. 7. Cynthia Grenier; Importance of Fathers; The Washington Times, April 13, 1996.
44- American Bruce Ellis, is a psychology professor at the University of Canterbury in Christchurch, New Zealand
45- ماده¬ای شیمیایی که برخی از جانوران برای جلب هم¬نوع خود ترشح میکنند (فرهنگ معاصر هزاره).
46- feng Hou
47- Bali Ram
48 - Wallerstein
49- Harris
50- feminization of poverty
51- برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: علیرضا شجاعی¬زند, عرفی شدن در تجربه مسیحی و اسلامی, تهران, مرکز بازشناسی اسلام و ایران, 1381.
52- پیتر برگر در چند مقاله به این مطلب اشاره کرده است. از جمله رجوع کنید به مصاحبه¬ای با عنوان تضاد هنجاری(Epistemological modesty; The Christian Century. Volume: 114. Issue: 30. October 29, 1997. Page Number: 972+.) که با برگر انجام شده است.