در سال های اخیر، ساختار منطقی کاپیتال (سرمایه) مارکس مورد تمرکز پژوهشگران تازه ای قرار گرفته و در جهان انگلیسی زبان مناقشاتی را برپا کرده است. رهبری این جریان بر عهده ی گروهی از محققان آمریکایی و اروپایی بوده که هدف مشخص شان بازخوانی سرمایه بر اساس ارجاع گسترده به آن چه دیالکتیک های نو یا دیالکتیک نو خوانده می شود است. همان طور که خواهیم دید افرادی که وسیعا گرداگرد این پژوهش مستقرند، مارکس و دیالکتیک نو را با گرایش نظری واحدی مورد خوانش قرار نمی دهند. از هنگامی که کار مشترک نمایندگان این گروه در سال 1991 آغاز شد، آن چه آنان را در یک اتحاد گرد هم می آورد، باور مشترکشان به این است که مارکس در سازمان یابی و حرکت استدلال های سرمایه، از عناصری برگرفته از دو کتاب منطق هگل بهره جسته و این امر باید در مرکز توجه قرار داده شود. علاوه بر این، همان طور که «فرد موسلی» در مقدمه اولین جلد از مجموعه مقالات درباره پژوهش های دیالکتیک نو خاطرنشان می کند، همکاران در این مجموعه نوشتار ها پذیرفته اند که تفسیر منطقی-تاریخی انگلسی از سرمایه را می بایست رد کرد. موسلی در ارتباط با انگلس می نویسد: مقولات منطقی مارکس در سرمایه با دوره بندی ایده آل شده ای از روند حقیقی تاریخ در تلازم است. واضح ترین و اثرگذارترین سویه این تفسیر، فرض می کند که موضوع بخش اول از جلد اول سرمایه، نه سرمایه داری، بلکه تولید کالایی ساده پیشاسرمایه داری است، به طوری که تولیدکنندگان خود مالک ابزار تولید هستند و هیچ کارمزدی ای وجود ندارد.
امروزه یکی از مسایل مهم، جهانی شدن و پیامدهای آن بر بخشهای گوناگون اقتصادی است. این پدیده، در مقیاس بین المللی و ملی، چالشها و فرصتهایی برای بخشهای گوناگون اقتصادی پدید آورده است که برای کشورهای توسعه یافته و در راه توسعه یکسان نیست...
نهادهای بین المللی حکمرانی خوب را در پاسخ به اوضاع نامطلوب جوامع در حال توسعه ارائه کردند. این الگو بیشتر بر مهندسی اجتماعی تکیه دارد تا بر مهندسی فنی. الگوهای مهندسی اجتماعی بر رویکردهای شهروندمدار تأکید دارند و بخشی از حکمرانی را بر عهده شهروندان و به تعبیری جامعه مدنی می گذارند. در الگوهای جدید نحوه تعامل دولت و شهروندان از اهمیت برخوردار است و دولت ها بازیگر اصلی به شمار نمی آیند؛ بلکه بازیگران مختلفی از جمله دولت و نهادهای مدنی و شهروندان سهمی در حکمرانی دارند. ازآنجاکه طراحان این الگو اجرای آن را متناسب با زمینه ها و شرایط زیست بوم هر یک از جوامع درحال گذار می دانند، این نوشتار با رویکردی بوم گرایانه به دنبال ارزیابی این الگو با زیست بوم ایرانی است. بنابراین به دو جنبه توجه کرده است: نخست، جنبه های فرهنگ دینی که اساسی ترین رکن هویت جامعه ایرانی است و دیگری، ظرفیت های محیطی برای انطباق یا عدم انطباق این الگو در ایران. بررسی ها نشان می دهد شاخص ها و ویژگی های حکمرانی خوب در سطح کلان توسط آموزه های دینی قابل استناد است، اما این شاخص ها به لحاظ معنایی و انطباق با آموزه های اسلامی تفاوت هایی دارند. به لحاظ محیطی نیز ظرفیت های قانونی این الگو را پشتیبانی می کنند؛ اما موانع ساختاری و کارکردی اجرای آن در جامعه ایران را با مشکل روبرو ساخته است.
کشورها را ژنوم های ژئوپلیتیک راهبری می کنند. ژنوم ژئوپلیتیک اگر بین اهداف بازیگر سیاسی با مزیت های جغرافیایی کشورهای دیگر وابستگی ایجاد نماید، فراهم کننده همکاری بین المللی و منطقه ای است. منطقه خلیج فارس به عنوان یک واحد، همچون موجود زنده ای است که دارای بافت، سلول، هسته و نقشه ژنگان است. به عنوان مثال جزایر خلیج فارس یک بافت، هرکدام از جزایر یک سلول، وضعیت استقرار گروه های نظامی و شهروندان در جزایر، هسته، و آن اعتباری که استراتژیک بودن یا ژئوپلیتیک بودن یک جزیره را در ذهن سیاستمداران تداعی می نماید، ژنوم ژئوپلیتیک است. هدف نگارندگان، پاسخ این پرسش است که چه راهبردی، توانایی فعال سازی ژنوم های ژئوپلیتیک همگراساز در خلیج فارس را داراست؟ به نظر می رسد راهبردی مبتنی بر شناخت واقعیت های جغرافیایی و انسانی و مطالعه نقشه ژنگان ژئوپلیتیک مؤثر بر سیاست خارجی کشورهای منطقه، توانایی و پتانسیل این فعال سازی را داشته باشد.