عدالت نزد فلاسفه یونان باستان قرار گرفتن هرچیز در وضع طبیعى و آرمانى خود است. عدالت توزیعى به معناى تعیین سهم هرکس بر حسب منزلت و شایستگى او و عدالت تعویضى ناظر به برابرى در مبادله است. اما اندیشه سوبژکتیویستى مدرن تحولى اساسى در مفهوم عدالت ایجاد کرد و آن را بر حسب کردار انسانى تعریف نمود. عدالت اجتماعى مفهومى نوین است که علىرغم تشابه ظاهرى با عدالت توزیعى، با آن متفاوت است. عدالت توزیعى ناظر به وضع طبیعى افراد و گروههاى نابرابر در چارچوب یک جامعه سلسله مراتبى است؛ اما عدالت اجتماعى در اندیشه مدرن، همه افراد انسانى را برابر فرض مىکند و ناظر به برابر کردن فرصتها و درآمدها و ثروتهاست.
جامعهشناسى سیاسى در گذشته به روابط حکومت و جامعه در محدوده دولت ملى مدرن مىپرداخت؛ امّا با ظهور فرایندهاى جهانى شدن، دولتهاى ملى رو به ضعف نهاده، پارادایم جامعهشناسى سیاسى در حال تغییر است. با فرایند جهانى شدن، حاکمیت در مفهوم سنتىاش معنایى اساساً صورى و حقوقى پیدا مىکند و دولتهاى ملى دیگر نخواهند توانست بهراحتى بر خلاف مسیر تحولات سیاسى و فرهنگى جهان خودسرانه تصمیمگیرى کنند.
ایمان مسیحى، ایمان به تاریخ قدسى است و مدرنیته، وضعیت دور شدن از این تاریخ قدسى و روى آوردن به تاریخ عرفى و بر هم خوردن آرامش گذشته و پیدا شدن تعارض میان درون و بیرون انسان مؤمن است. براى رفع این تعارض سه راه حل در جهان مسیحیت پیشنهاد شده است که یکى بر بازسازى وحى تکیه دارد؛ دومى به اسطورهزدایى مىپردازد و تقلیلگراست و سومى بر تجربههاى دینى استوار است و مىخواهد تجربههاى دینى موجود در سنت را بازسازى کند. وضع در جهان اسلام با جهان مسیحیت تفاوت دارد و نمىتوان وضعیت این دو جهان را یکسان دانست.
در این مقاله به طور ضمنى به وجوه مختلف دموکراسى اشاره مىشود و از قول اندیشمندان بزرگ، محدودیتهاى آن برشمرده مىشود و بر این نکته تأکید مىگردد که دموکراسى با نابرابرىهاى اجتماعى کاملاً سازگار مىافتد.