جامعهشناسى سیاسى در گذشته به روابط حکومت و جامعه در محدوده دولت ملى مدرن مىپرداخت؛ امّا با ظهور فرایندهاى جهانى شدن، دولتهاى ملى رو به ضعف نهاده، پارادایم جامعهشناسى سیاسى در حال تغییر است. با فرایند جهانى شدن، حاکمیت در مفهوم سنتىاش معنایى اساساً صورى و حقوقى پیدا مىکند و دولتهاى ملى دیگر نخواهند توانست بهراحتى بر خلاف مسیر تحولات سیاسى و فرهنگى جهان خودسرانه تصمیمگیرى کنند.
از مفهوم بنیادگرا بیش از هر چیز بهرهبردارى سیاسى شده است. بنیادگرایى به یک معنا، اعتقاد به بنیانهاى تغییرناپذیر در حقوق و حقایق است. از سوى دیگر، بىتوجهى به نقش زمان و مکان و فلسفه فقه به تحجر و بنیادگرایى مىانجامد. اما بنیادگرایى به نوعى ابزارگرایى باز مىگردد که به ابزارها بیش از اهداف توجه و تأکید دارد. از این منظر آمریکا و صهیونیسم، مصداق بارز بنیادگرایى هستند.
در فلسفه غرب با تفکر هگل تاریخ و فلسفه با هم نسبت می یابند و بل فلسفه ‘ تاریخی و تاریخ ‘ فلسفی دیده می شود و این پیوند مبارک بدون تفسیر تاریخ فلسفه برای هگل امکان پذیر نبوده است . لذا تفسیر هگل از تاریخ فلسفه جدید (مدرن ) امکان جمع تقابلهای تفکر جدید غربی را که از زمانه دکارت تا خود هگل حیات فرهنگی غرب را دچار شقاق و گسیختگی کرده بود ‘ میسور ساخت . در مقاله حاضر‘ یکی از مهمترین فلاسفه دوره جدید ‘ یعنی اسپینوزا از نظرگاه هگل با ابتناء بر متن درس – گفتارهای تاریخ فلسفه مورد بحث قرار گرفته است . در بخش اول مقاله مقدمه کلیات تفسیر هگل را پیش گشیده ایم . دربخش دوم نقد و نظر هگل در باب تعاریف کتاب اخلاق را آورده ایم . در بخش سوم نیز مسأله انکار جهان در فلسفه اسپینوزا ‘ که در مقابل تفسیر الحادی فلسفه اوست ‘ مورد بحث و فحص قرار گرفته است .