آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

خشونت از جمله معدود واژگانی است که دو طیف متضاد معنایی را در خویش جمع کرده است. از یک‌سو، آن مخل حیات و از سوی دیگر عامل شکوفائی ذات محسوب می‌شود. از این‌رو، برای تشخیص رویکرد ارزشی خشونت از رویکرد غیرارزشی آن، لازم است گسترة فحوای این واژه شناسائی شود تا در پرتو آن بتوان در سطح جامعه، برخوردهای انفعالی یا کنشی که خشونت‌زا هستند، از خشونت‌های مفید و ضروری مورد تمییز قرار داد. در این راستا، این نوشتار خشونت را در دو مقوله هست‌ها و بایـدهای خشونت مورد بـررسی قرار داده است که در بخش اول پس از تعریف خشونت، به اقسام خشونت از قبیل خشونت‌های مجاز و غیرمجاز، فیزیکی و غیرفیزیکی، فردی و اجتماعی پرداخته و سپس بعد از ذکر عوامل خشونت در جامعه فعلی، به بعضی از دستورالعمل‌های اخلاقی، در جایگزین کردن رفتار رحمت‌آمیز به جای رفتار خشونت‌زا اشاره کرده است.

متن

غوطه‌‌ور شدن در نظام اجتماعی، فرهنگی و تاریخی که به تعبیر یکی از متفکران در ذیل تاریخ دیگران است، ما را با مشکلی اساسی مواجه می‌سازد؛ زیرا در راستای فهم هر واژه و اصطلاحی و همچنین در تلقی مثبت یا منفی داشتن از هر مقوله‌ای باید به جوّ فکری نشأت گرفته از آن، موضع انفعالی عنایت داشت. این جو منفعل همواره سیلانی یک طرفه دارد و این سیلان با آن‌چنان سرعتی پیش می‌رود که مجال دستیابی پژوهشگران را با مبانی و معیارهای مقولات مختلف، اعم از ارزشی و غیرارزشی ناممکن می‌سازد؛ البته پویایی و سیلان مقولات معرفتی به استثنای آن دسته از مقولات ثابت که محور تکامل نه تبادل معرفت و اخلاق آدمیان قرار می‌گیرد، امری معقول و مقبول است؛ مشروط براینکه دو طرفه و همراه با داد و ستدی متعادل و متوازن باشد.
تغییراتی که همواره تابع فرهنگ‌ها و اندیشه‌های دیگران است، نه تنها پویایی و دینامیسم مقبول و مؤثری نخواهند داشت و بر حیات اجتماعی دلالت نخواهند کرد بلکه شاهدی بر بی‌هویتی و از خود بیگانگی اجتماعی و عاملی برای شتاب بخشیدن به نابسامانی‌های فرهنگی جامعه خواهند بود. ثمرة این انفعال حاکم شدن اندیشه‌های بیگانه در عرصه فرهنگی داخلی می‌باشد که این امر اگر همواره ما را با نتایج نامطلوب مواجه نسازد، بیشتر آثار مخرب و انحطاط‌آفرین خواهد داشت، چه اینکه به قول اندیشمندانی چون شریعتی این امر کاشتن درخت بیگانه در زمین خودی است، درختی که در سرزمین اصلی خود به نیکویی روئیده و برای صاحبانش میوه‌هایی شیرین و گوارا ارزانی داشته است اما همین درخت در سرزمین دیگر ممکن است، میوه تلخ به بار آورد.
برای نشان دادن حدود این جوّ انفعالی کافی است، به رفتار خشونت آمیز بعضی از متجددان در دوران قبل و اوائل انقلاب، به دلیل حاکمیت تفکر مارکسیستی توجه نمود؛ البته قابل ذکر است که با فروپاشی بلوک شرق و افول مارکسیسم و به تاریخ سپرده شدن این تفکر و پایان گرفتن جنگ سرد، تحولی اساسی در نگرش تجددگرایان به وجود آمد. در برخورد با این حرکت انفعالی جریان دیگری متولد شد که روالی واکنشی داشت، در واقع این جریان برای درمان وضعیت نابهنجاری که توسط متجددان به وجود آمد، کلام زیبای «سبقت رحمته غضبة» را تا حدودی به فراموشی سپرد و الهام بخش بعضی از اعمال خشونت آمیز در جامعه گردید، این جریان به جای معالجه بیماری به ایجاد بیماری دیگری در جامعه دست زد.
به طور کلی برخورد واکنشی با جریانات انحرافی همواره بلاخیز و مصیبت آفرین بوده است؛ چنان که در قرون نخستین اسلامی، پیدایش «مرجئه» واکنشی بود در برابر جریان انحرافی «خوارج» و ظهور «معتزله» در برابر مرجئه و بالاخره پیدایش «اشاعره» انعکاسی بود در قبال معتزله و مشخص است که هیچ یک از این مشرب‌های کلامی، مشربی معقول و مقبول نبودند و پرده از چهره زیبای حق برنداشتند بلکه این چهره را با پرده‌های جدیدی پوشانیدند، افتخار مذهب شیعه آن است که جریانی واکنشی نبوده است، زیرا تاریخ آن به دوران پیامبر برمی‌گردد؛ با این حال بعضی از اندیشمندان بزرگ و جلیل القدر شیعه از آسیب حرکت واکنشی مصون نماندند، چنان که به قول یکی از اندیشمندان معاصر، شخصیت عظیم و پرجلالتی چون مرحوم شیخ مفید (اعلی الله مقامه) در نشان دادن واکنش نسبت به معتزله در تحلیلی که از رابطه عقل و شرع در ارتباط با اراده خداوند ارائه داده است، به اشاعره نزدیک می‌شود.[1]
البته مقصود از نفی برخورد واکنشی در قبال جریانات انحرافی، تجویز بی‌تفاوتی و عدم واکنش در برابر این جریانات نیست، زیرا علاوه بر این که خنثی بودن در مواجهه با انحرافات با خرد و سیره خردمندان مغایر است، با فحوای متون دینی که حاوی تأکیداتی بر لزوم برخورد جدی با کژروی‌ها می‌باشد، نیز سازگاری ندارد. برای نمونه می‌توان به کلام مشهور پیامبر اکرم (ص) اشاره کرد: «اذا اظهرت البدع فللعالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنة الله»، «هر گاه بدعت‌ها آشکار شوند، بر عالم است که علم خود را آشکار کند وگرنه لعنت خدا بر او باد»؛ از این رو، عالمان، متفکران و متولیان فکری جامعه، در برخورد با نادرستی‌ها نباید موضعی انفعالی داشته باشند و با متوسل شدن به وسیله‌های نادرست و با اتکا به مطالب باطل، درصدد امحای آثار تخریبی دیگران برآیند و برای رویارویی با باطل از کلام یا شیوه‌های باطل مدد جویند.
با توجه به مراتب فوق و عنایت به وضعیتی که در جامعه کنونی وجود دارد، سخن گفتن از مقوله خشونت بسیار دشوار می‎باشد، زیرا اگر مواردی از خشونت مورد تأیید قرار گیرند، بی‌درنگ با انگ طرفداری از خشونت‌گرایان مواجه خواهیم شد و اگر مصادیقی از خشونت، مورد تخطئه قرار گیرند، به هم‌سویی با تجددگرایان متهم می‌شویم، با این همه کوشش می‎شود تا در حد بضاعت و دریافت خویش به بررسی ماهیت و مبانی این مقوله بپردازم و دیدگاه اسلام و غرب را در این ارتباط در معرض قضاوت خوانندگان قرار دهم. بدین منظور این بحث در دو بخش هست‌ها و بایدهای خشونت ارائه می‎گردد، بخش هست‌ها تحت سه عنوان تعریف، انواع و علل خشونت بحث می‎شود و در بخش‌ بایدها، رهنمودهای مبنعث از عقل و نقل بیان خواهد گردید.
هست‌های خشونت
تعریف خشونت
درمعنای خشونت و تعریف آن بین صاحب‌نظران توافقی وجود ندارد، لذا در ارائه تعریفی از این مقوله، مشکلی اساسی وجود دارد، با این همه می‌توان گفت که در این تعریف، اجماعی نسبی وجود دارد که برحسب آن خشونت این‎گونه تعریف می‎شود: «هرگونه تهاجم فیزیکی علیه هستی انسان که با انگیزه آسیب، رنج و یا لطمه زدن همراه باشد».[2]
این تعریف از جهات عدیده‌ای قابل تأمل است:
1)ـ در این تعریف تأکید صرف بر تهاجم فیزیکی می‎شود، در حالی که ممکن است، برخورد و تهاجم به نحو کلامی باشد و چه بسا در برخورد کلامی وجه خشونت قوی‌تر و مؤثرتر از تهاجم فیزیکی تلقی گردد، مگر اینکه در تعریف مورد بحث، اصطلاح فیزیکی به معنای عام بکار برده شود که در این صورت دو مشکل جدی پیدا می‌کند: اولاً تهاجم در محاورات به طور الزامی متضمن خشونت کلامی نیست؛ ثانیاً در برخورد کلامی آنچه خشونت‌زا است، الفاظ، اصوات یا امواج صوتی نمی‌باشد بلکه مفاد کلمات است که مخاطب را آزرده خاطر می‌سازد.
2)ـ ‌با توجه به لفظ تهاجم، به نظر می‌رسد که خشونت تنها شامل اعمال غیرمجاز می‌گردد، در صورتی که نوع مجاز آن را نیز باید در نظر گرفت؛ مانند دفاع مشروع یا مجازات‌های قانونی مجرمین. در هیچ یک از این خشونت‌ها، مفهوم تهاجم صدق نمی‌کند؛ زیرا در دفاع مشروع، تهاجم از جانب طرف مقابل است و اقدام مجاز فرد مورد تهاجم، نوعی دفاع جهت خنثی کردن اثر تجاوز است و در مجازات‌ها، متجاوز مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد اما تهاجمی نسبت به او واقع نمی‌شود، تنها خشونت مجازی که با مفهوم تهاجم سازگار است، اقدام مأمورین انتظامی و ضابطین دادگستری برای دستگیری مجرم است که ممکن است به صورت هجوم به منزل یا محل اختفای وی صورت گیرد، در هر صورت کلمه تهاجم در برگیرنده تمامی مصادیق خشونت‌های مجاز نمی‌باشد.
3)ـ تهاجم علیه حقوق، آزادی، اعتبار و حیثیت افراد به هر وسیله‌ای که باشد، نمی‌توان آن را تهاجم فیزیکی نامید، هرچند اطلاق خشونت به این امور غیرقابل تردید است.
4)ـ خشونت به همگان (همه گروه‌ها) را نمی‌توان به اعمال و اقداماتی خاص نسبت داد، زیرا مقوله مورد بحث، امری نسبی است؛ چنانچه برخورد تند نسبت به باورها و معتقدات شخص و همچنین توهین به مقدسات افراد می‌تواند از مصادیق بارز خشونت باشد و نظریه اختلافی که بین عقاید طرفداران مکاتب وجود دارد، اعمال خشونت‌‌آمیز نسبت به افراد یا گروه‌های مختلف یکسان نخواهد بود، به عنوان مثال «اومانیسم» بر اصل «حق مدار بودن»[3] انسان تأکید می‌ورزد، بدین معنی که ملزم نمی‌داند تا با مقتضیات جهانی خود را منطبق سازد و در این امر تا آنجا پیش می‌رود که از پذیرش قوانینی که به طور تکوینی در عالم وجود دارد و از روابط بین موجودات انتزاع می‌شود، نیز خودداری می‌کند، هرچند این عقیده و نظر با پارادوکس‌ها و تناقضات زیادی مواجه است لکن این مقاله از نقد دیدگاه‌های فلسفی معذور است؛ بنابراین اگر با دیدی «تکلیف مدار» به معتقدان نظریه پیش گفته برخورد شود و حتی به منظور تأمین سلامت جسم یا روح طرفداران این نظریه، قواعد و قوانینی را بر ایشان تحمیل یا حتی توصیه نمود یا از انجام اعمالی خاص ایشان را نهی کرد، در این صورت این اقدام از نظر این افراد نوعی خشونت تلقی می‌شود؛ چنان‌که ژان‌پل سارتر، زنان ناهنجار را زیر عنوان آزادی مورد تشویق قرار می‌داد و پاپ به خاطر مخالفت با هم‌جنس‌بازی از دریافت جایزه صلح نوبل محروم شد.
تعریف دیگر خشونت عبارت است از «هرگونه اقدامی که برخلاف طبع آدمیان انجام می‌گیرد».[4] این تعریف نیز خالی از اشکال نمی‌باشد، زیرا کلمه طبع واژه‌ای مبهم است و مشخص نیست منظور از طبع، غرائز است یا فطریات یا اعم از آن‌ها؛ در این صورت چه بسا اقداماتی باشند که با طبع آدمیان سازگار نباشند اما نمی‌توان آن‌ها را اعمال خشونت‌آمیز تلقی کرد، مانند عمل جراحی روی بیمار یا خوراندن داروهای تلخ به وی.
با توجه به مراتب فوق می‌توان خشونت را بدین صورت تعریف کرد:
«هر گونه اقدام عمدی و آگاهانه که با امیال، علایق، باورها، اعتبار و حیثیت فرد یا گروهی مغایر باشد و سبب ترس یا رنج یا اضطراب گردد»، با توجه به این تعریف نتایج زیر به دست می‌آید:
اولاً؛ اقدامات غیرعمدی را نمی‌توان اعمال خشونت‌آمیز دانست، هرچند سبب خسارات و زیان‌های قابل توجهی برای طرف مقابل گردد. در اینجا توجه به این نکته ضروری است که خشونت را الزاماً نباید با جرم مترادف دانست تا جرم غیرعمدی را یکی از مصادیق خشونت تلقی نمود، البته این دو مقوله مصادیق مشترک فراوانی دارند اما به طور مفهومی مترادف نیستند و مصادیق گوناگونی نیز برای هریک از این مقولات وجود دارد.
ثانیاً؛ در تحقق خشونت اقدامات فیزیکی شرط نیست بلکه توهین و تحقیر به هر نحوی که انجام گیرد، اعم از کتبی، شفاهی و... می‌تواند خشونت به حساب آید.
ثالثاً؛ غیرقانونی بودن اعمال را نمی‌توان از عناصر خشونت دانست، زیرا در این صورت خشونت‌های مجاز از شمول تعریف خارج می‌شوند، با این همه در بعضی از نوشته‌ها، اقدامات پلیس و فشار او را علیه متهمان و مجرمان را، خشونت تلقی نکرده‌اند.[5]
رابعاً؛ با توجه به شمول تعریف در مورد خشونت‌های مجاز، نباید این مقوله را به طور مطلق مقوله‌ای ضد ارزشی همانند ستمگری دانست، چه بسا خشونت‌هایی که برای اصلاح فرد یا جامعه ضرورت داشته باشد و انصراف از آن‌ها تربیت فرد یا سلامت جامعه را دچار مشکل سازد یا حتی در جامعه فاجعه به بار آورد که در فصل انواع خشونت‌ها مطرح خواهد گردید.
خامساً؛ همواره نباید تصور کرد که تنها افراد مورد خشونت قرار می‌گیرند بلکه جامعه نیز می‌تواند مورد خشونت قرار گیرد، هرچند اعمال خشونت‌آمیز به طور مستقیم شامل بسیاری از افراد نگردد؛ مانند تحمیل جنگ به یک جامعه یا گسترش جرائمی چون قتل و سرقت مسلحانه؛ در این صورت ممکن است بسیاری از افراد مورد تهاجم قرار نگیرند یا زیانی از این طریق به گروهی از افراد جامعه نرسد اما بدیهی است که همه اعضای جامعه عرصه را خشونت‌بار تلقی کرده و مضطرب و نگران خواهند شد.
انواع خشونت
مقوله خشونت را از جهات متعددی می‌توان تقسیم کرد که این انواع شامل موارد ذیل می‌شود:
خشونت‌های مجاز و غیرمجاز؛ خشونت‌های فیزیکی و غیرفیزیکی و خشونت‌های فردی و اجتماعی.
1)ـ خشونت‌های مجاز و غیرمجاز
هرچند گروهی از جامعه‌شناسان و روان‌شناسان کیفری و عالمان تعلیم و تربیت بر این باور هستند که فرد مجرم یا فاقد تربیت، بیمار است و به جای اعمال مجازات یا تنبیهات بدنی باید به درمان وی پرداخت اما از آنجا که شکل افراطی این دیدگاه‌ به نظریات جبرانگارانه کشیده می‌شود، ما را عقیده بر آن است که این نظریات فاقد اعتبار و عاری از حقیقت می‌باشند و حتی جهان غرب که در قرن نوزدهم با توسل به عقاید دترمینیستی بر مجبور بودن آدمیان اصرار می‌ورزید، در قرن بیستم از آن عدول کرده و بر اختیار انسان پافشاری می‌نماید و بعضی از مکاتب فلسفی متعلق به این قرن مانند اگزیستانسیالیسم در امر اختیار انسان راه مبالغه را پیموده است، دیگر نمی‌توان همه مجرمان یا عاملان رفتارهای سوء را مجبور دانسته و از توسل به خشونت برای مهار امیال طغیانگر ایشان، خودداری کرد.
علاوه بر مورد فوق، ضرورت دفاع مشروع و تشفی خاطر قربانیان جنایات یا افراد وابسته به آن‌ها، لزوم اعمال خشونت را آشکار می‌سازد. اما دست زدن به خشونت تنها پس از مواجه شدن با وقوع جرم یا مشاهده سرکشی و طغیان، کافی نیست بلکه طبع سرکش و ظلم آفرین انسان‌ها، قرار دادن ایشان را در بین خوف و رجا و بیم و امید اقتضا می‌کند؛ بدین‌منظور تهدید افرادی که در معرض ارتکاب جرم یا هر نوع سرکشی قرار می‌گیرند ضروری می‌باشد. تهدید به خشونت، خود نوعی خشونت است لکن با توجه به شرط مذکور چنین خشونتی موجه می‌نماید، قرآن کریم در آیات متعددی به این امر مهم مبادرت ورزیده و در متون ادعیه اسلامی نیز به این امر مهم عنایت کرده است که بعضی از آن‌ها بیان می‌گردد:
- «الا تقاتلون قوماً نکثوا ایمانهم و همّوا باخراج الرسول و هم بدءوکم اول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان کنتم مؤمنین»،[6] «آیا با کسانی که پیمان خود را شکسته و برای بیرون راندن رسول تلاش کردند و ابتدا به ساکن و نخستین بار به برخورد نادرست با شما آغاز نمودند، نمی‌جنگید؟ آیا از ایشان می‌ترسید؟ اولی و احق این است که از خداوند بترسید اگر اهل ایمان باشید.»
- «یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم و مأویهم جهنم و بئس المصیر»،[7] «ای پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و برایشان سخت بگیر، جایگاه آن‌ها جهنم است و بدجایگاهی است.»
- «یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظة و اعلموا انّ الله مع المتقین»،[8] «ای مؤمنان با آن دسته از کفار که با شما درگیر می‌شوند و بر شما سخت می‌گیرند بجنگید و بدانید که خداوند با پرواپیشگان است.»
- «الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلدة ولا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین»،[9] «زن و مرد بدکار را صد تازیانه بزنید و اگر مؤمن هستید در اجرای دین خدا رأفت و ترحم به خرج ندهید، اگر به خدا و روز جزا مؤمن هستید و باید تنبیه و شکنجه ایشان را گروهی از مؤمنین مشاهده کنند. (در صحنه اجرای مجازات حاضر باشند)»
در دعای افتتاح آمده است: «و ایقنت انّک ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبین فی موضع النکال و النقمة»، «ای خداوند من یقین دارم که تو در موضع عفو و مرحمت مهربانترین مهربانانی و در جایگاه پند دادن به دیگران و عذاب کردن سخت‌ترین تنبیه کنندگانی.»
با توجه به متون پیش گفته، به خصوص آیه مذکور در سوره مبارکه نور و عبارت دعای افتتاح مطالب زیر به دست می‎آید:
از نظر اسلام علاوه بر ضرورت اعمال خشونت نسبت به دشمنان و مجرمان، ایجاد محیطی انذار کننده نسبت به طغیانگران و مجرمان بالقوه، امری ضروری است؛ با این همه رعایت عدالت را حتی در اعمال خشونت، به طور موکد مورد توجه قرار می‎دهد: «یا ایهاالذین آمنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط و لا یجرمنکم شنأن قوم علی الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی و اتقوالله ان الله خبیر بما تعملون»،[10] «ای مؤمنان به خاطر خداوند، قیام کنید، بر عدالت و قسط گواهی دهید و دشمنی گروهی شما را از عدالت بازندارد (دشمنی با دشمنان نیز به صورتی عادلانه باشد) دادگری پیشه کنید که این امر به تقوا نزدیکتر است و تقوای خدا را رعایت نمائید که خدا به آنچه می‌کنید، آگاه است.»
همچنین اسلام به ترجیح دادن عفو به ویژه در مورد قصاص و جلوگیری کردن حتی‌المقدور از خشونت توصیه می‌نماید و اگر از خشونت گریزی نباشد، مسلمانان را سفارش می‌کند که آغاز کننده نباشند.
خشونت‌های مجاز خود دارای اقسامی هستند که به شرح ذیل بیان می‌شود:
الف)ـ خشونت‌های قانونی و غیرقانونی
این تقسیم‌بندی نشان می‌دهد که بین مجاز بودن و قانونی بودن خشونت، رابطه تساوی و ترادف برقرار نمی‌باشد بلکه رابطه بین این دو عموم و خصوص من‌وجه است، زیرا ممکن است قانونی ظالمانه و برخلاف موازین شرعی یا اخلاقی تصویب شود و دستگاه حاکمه برای اجرای چنین قانونی به خشونت مبادرت ورزد، این چنین خشونتی قانونی اما غیرمجاز است و نیز می‌توان تصور کرد که مردم برای خنثی کردن تصمیمات قانونی اما نادرست حکومت ناگزیر از اعمال خشونت باشند، این‌گونه خشونت غیرقانونی اما مجاز است؛ به عنوان مثال می‌توان به قانون کشف حجاب در زمان رضاخان و قانون نفی ضرورت سوگند به قرآن کریم در انجمن‌های ایالتی و ولایتی در زمان محمدرضا پهلوی توجه کرد؛ البته در اعمال خشونت در برابر این‌گونه تصمیمات باید به نکات زیر توجه داشت:
اگر قانونگذار خداوند متعال باشد، همواره خشونت‌های مجاز با قانون مترادف خواهد بود، بنابراین در این موارد خشونت‌های مجاز غیرقانونی، به نحو موضوعی منتفی خواهند شد.
از آنجا که دست زدن به خشونت‌های مجاز غیرقانونی به منظور رفع ظلم و دور کردن نظام جامعه از تصمیمات یا اقدامات ظالمانه است، این نوع خشونت‌ها نباید از آن‌چنان شدتی برخوردار باشند که اصل نظام را تهدید کنند و برای رفع ظلمی بالنسبه کوچک، ظلم بزرگتری به وقوع بپیوندد، مگر اینکه با نظامی ظالمانه و غاصبانه همچون نظام شاه مواجه باشیم که در این صورت نابودی اصل نظام مطلوب ماست اما در دوره کنونی که ثبات و قوام اصل نظام مطلوب و مورد نظر است، رعایت اعتدال در اعمال خشونت‌ها، امری ضروری می‌نماید؛ بنابراین راه انداختن قتل‌های زنجیره‌ای حتی به فرض اینکه مقتولین جملگی واجب القتل باشند، اقدامی نادرست می‌باشد چه اینکه این امر از یک ‌سو جامعه را مختل می‌کند و زمینه را برای تصفیه حساب‌های شخصی فراهم می‌سازد و از سوی دیگر اعتبار بین‌المللی نظام را مخدوش می‌سازد.
ب)ـ خشونت‌های ضروری و غیرضروری
خشونت‌های ضروری شامل خشونت‌هایی که عدم اعمال آن‌ها، موجب بروز تشنج در جامعه، گسترش جرائم، کثرت نااهلان و عدم تربیت انسان‌ها می‌گردد، مانند مقابله با دشمنان و دفاع از حریم کشور اسلامی که قبلاً به آن‌ها اشاره گردید و نیازی به تکرار آن‌ها نیست.
اما خشونت‌های غیرضروری عبارت از اقداماتی هستند که هرچند مجاز می‌باشند اما می‌توان با اقداماتی بدیل که خشونت‌آمیز نباشد به هدف مورد نظر رسید، مانند عفو به جای انتقام که لذت ناشی از آن، تشفی خاطر حاصل از انتقام را به نحو بهتری جبران می‌سازد. به عنوان نمونه می‌توان به عفو عمومی که پیامبر (ص) پس از فتح مکه اعلام فرمودند اشاره کرد. پیامبر اکرم (ص) زمانی عفو نمودند که مسلمانان به محض ورود به مکه در سال هفتم هجری خواهان انتقام از دشمنان و کفار بودند؛ زیرا آن‌ها پس از سال‌ها رنج و سختی سرانجام این قدرت را پیدا کردند تا عناصری را که تا آن روز با اسلام و مسلمین جنگیده بودند، به قتل برسانند و انتقام عزیزان خود را که در جنگ‌های متعدد به دست کافران شهید شده بودند بگیرند، اما پیامبر (ص) فرمود: امروز روز رحمت و مرحمت است[11] و با این شعار همه آن‌ها را مشمول عفو قرار داد و مسلمانان را از دست زدن به هر خشونتی بر حذر داشت.
ج)ـ خشونت‌های مفید و مضر
شکی نیست که اصل در خشونت‌های مجاز و به ویژه نوع ضروری آن، مفید بودن آن‌ها می‌باشد، اما می‌توان از خشونت‌های مجاز مضر نیز سخن گفت. به عنوان نمونه اعمال بعضی از مجازات‌های تعیین شده در اسلام ممکن است در مقطع تاریخی کنونی موجب وهن اسلام و اتهام این دین مقدس به وحشی‌گری و انحطاط گردد که در این موارد، زعمای اسلامی باید با شناخت جو بین‌المللی و افکار عمومی مردم جهان، در اعمال بعضی از مجازات‌ها تعدیل‌هایی را منظور دارند؛ البته رعایت این اصل معقول را نباید با ترس از انگ‌زدن‌های استکبار جهانی که مستلزم اتخاذ موضعی انفعالی می‌شود، خلط کرد. همچنین اصرار برانجام تکالیف شرعی بدون خدشه و اشکال نسبت به افراد تازه مسلمان یا جوانانی که تحت تأثیر اندیشه‌های غرب گرایانه در مقید بودنشان نسبت به وظائف دینی سستی نشان می‌دهند، می‌تواند سبب بدبین شدن ایشان به اسلام و احیاناً انصراف آن‌ها از گرایش به این مرام مقدس گردد.
2)ـ خشونت‌های فیزیکی و غیرفیزیکی
خشونت‌های فیزیکی به آن دسته از اعمالی گفته می‌شود که به صورت عینی و محسوس در عالم خارج تحقق پیدا می‌کند؛ مانند: قتل، حبس، ضرب و جرح.
خشونت‌های غیرفیزیکی عبارت است از اقداماتی که به طور کلی محسوس و ملموس نیستند، مانند: بی‌اعتنایی، نگاه تحقیرآمیز، برخورد تبعیض‌آمیز؛ یا درجه محسوس بودن آن‌ها نسبت به دسته اول بسیار اندک است و امر محسوس خود ابزاری بیش نیست، مانند: ناسزاگویی و سخنان تحقیرآمیز، البته باید توجه داشت که دامنه خشونت‌های غیرفیزیکی بسی گسترده است، مثل سلب انواع آزادی‌های مشروط، تحمیل حاکمیت و ایجاد محیطی بسته که از رشد و بالندگی آدمیان ممانعت به عمل می‌آورد.
رفع شبهات از بعضی احکام الهی
آنچه در این بخش از مباحث توجه به آن ضروری است، اتهاماتی است که به اسلام می‌زنند و این دین مقدس را بانی خشونت‌هایی از این قبیل معرفی می‌کنند. این اتهامات ناشی از عدم شناخت و تمییز میان احکام الهی با احکام بشری است. حق، عدل و صدق سه رکن دین مبین اسلام در وضع احکام است. خداوند متعال چون خالق موجودات است و به نیازها و مقتضیات وجودی هر کسی، بیشترین اشراف و آگاهی را دارد، تنها اوست که صلاحیت دارد، حقوق موجودات را تعیین نماید تا آن‌ها به واسطة استیفای حقوق خویش، به بالاترین بهره از حیث مرتبة وجودیشان دست پیدا نمایند. در راستای این حقوق، هر کسی به اندازة بهرة خویش سهم می‌برد، در نتیجه عدل پابرجا و در پی آن صدق حاکمیت پیدا می‌نماید؛ زیرا این حقوق الهی تنها حقوقی هستند که با ساختار افراد انسانی تطابق عینی دارند و موافق با ساختار وجودی انسان هستند. آنچه در متون اسلامی مطرح گردیده، بیان احکام است، اما فلسفه این احکام ذکر نگردیده؛ لذا علمای اسلام در پی کشف فلسفه احکام برآمدند تا علاوه بر دستیابی به اعماق مصالح نهفته در هر یک از احکام، به شبهات برون دینی پاسخگو باشد. از این رو، در این نوشتار به نحو گزینشی و اجمالی به سه مورد از این احکام اشاره می‌گردد؛ اما آیا واقعاً فلسفه این احکام به همین حد بسنده می‌شود یا ممکن است شارع مقدس اهداف کامل دیگری را مطمح نظر داشته باشد، از درک و فهم بشری قاصر است.
رجم
در ارتباط با رجم و امثال آن توجه به نکات زیر ضروری است:
اولاً؛ از نظر اسلام باید نهایت سعی و کوشش به عمل آید تا از وقوع این‌گونه جرائم جلوگیری شود، یعنی شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه به گونه‌ای باشد که زمینه ارتکاب جرائمی از این قبیل را که مجازات‌های سختی درپی دارد، از بین ببرد.
ثانیاً؛ اسلام مجدانه بر این امر اصرار می‌ورزد که در صورت وقوع چنین جرائمی، از افشای آن جلوگیری نماید؛ مثلاً برای اثبات جرمی که مجازات آن رجم است، چهار شاهد لازم است که وقوع جرم را دیده باشند که بیشتر اوقات این‌گونه گواهان پیدا نمی‌شوند.
ثالثاً؛ در موارد اقرار متهم در صورت توبه یا حتی فرار از صحنه، مجازات اجرای کیفر مقرر، ممنوع یا متوقف خواهد شد.
رابعاً؛ اجرای چنین مجازات‌هایی مستلزم تحقق شرائطی است که در اوضاع و احوال کنونی کمتر می‌توان تحقق این شرایط را مسلم دانست.
خامساً؛ از نظر تاریخی و فقهی باید بررسی شود که این احکام امضائی هستند یا تأسیسی، به عبارت دیگر آیا این مجازات‌ها که در عصر ظهور پیامبر متداول بوده‌اند، متعلق به همه زمان‌ها می‌باشند یا خیر، البته این شق اخیر به طور کلی به صورت سؤالی مطرح می‌شود که فقیهان محقق و عالمان باید به آن پاسخ دهند.
سادساً؛ چنان که پیش‌تر مطرح گردید، اگر از نظر حاکم اسلامی اجرای این مجازات‌ها، سبب وهن اسلام گردد، از اجرای آن‌ها خودداری به عمل خواهد آمد.
سابعاً؛ با تـوجه به ایـن‌که عالمانی همچـون امـام خمینـی (ره)، بـر طریقیت احکام اسلامی تأکید می‌ورزند، اسلام‌شناسان زمان‌شناس باید بررسی کنند که آیا در این زمان اعمال این مجازات‌ها، با روح اسلام که چیزی جز تحقق جامعة سالم و دور از مفاسد نیست، سازگاری دارد یا خیر.
قتل مرتد
در باب ارتداد که از نظر احکام فقهی سبب جدایی مرتد از همسر و فرزندان او می‌گردد و همچنین بر حاکم شرع است که او را به قتل ‌رساند، منتقدان سخن به اعتراض گشوده و این‌گونه واکنش‌ها را مغایر با آزادی عقیده که از نظر اسلام با شعار «لااکراه فی‌الدین»[12]مورد تأیید و تصریح قرار گرفته است می‌دانند. در این باب به نکات زیر باید توجه کرد:
اولاً؛ به نظر می‌رسد که سخت‌گیری نسبت به افراد مرتد، به سابقه تاریخی آن برمی‌گردد. یعنی به اعمال توطئه‌آمیزی که دشمنان اسلام به منظور رهزنی ایمان مردم و تضعیف این دین مقدس انجام می‌دادند. قرآن کریم می‌فرماید: ‌«و قالت طائفة من اهل الکتاب ءامنوا بالذی انزل علی الذین أمنوا وجه النهار و اکفروا أخره لعلهم یرجعون»،[13] «گروهی از اهل کتاب به هم‌کیشان خود گفتند، در آغاز روز به آنچه برمسلمانان نازل شده است، ایمان آورید و در پایان روز به آنچه ایمان آورده‌اید کفر بورزید، شاید (مسلمانان از دیـن خود) برگردند.» بـه راسـتی اگـر کسی بـه منظور تضعیف اسلام یـا انحراف مسلمانان به توطئه‌هایی از این قبیل اقدام کند، جا دارد که مشمول مجازات‌های سنگین گردد. بعضی بر این باور هستند، که زمان اجرای این آیه نیز گذشته است، زیرا در آن دوران طرفداران اسلام اندک و این مکتب الهی نوپا بود و جدا شدن گروهی از مسلمانان از مرام خود چه بسا موجب تضعیف جدی این دین می‌گردید اما هم‌اکنون که تعداد مسلمانان از یک میلیارد تجاوز می‌کند، انصراف گروهی از مسلمانان، از این مکتب الهی لطمه‌ای به آن نخواهد زد.[14] به نظر می‌رسد که چنین عقیده‌ای موجه و مقبول نباشد؛ زیرا از نظر اسلام هدایت شدن یک فرد، ارزشی بیش از جهان و هرچه در آن است دارد؛ بی‌شک گمراه شدن یک مسلمان نیز امری عظیم و قابل توجه است تا چه رسد به گروهی از مسلمانان.
ثانیاً؛ جدایی همسر و فرزندان از انسان مرتد اثر وضعی انصراف از اسلام است، زیرا زن مسلمان نمی‌تواند همسر مرد غیرمسلمان باشد و فرد غیرمسلمان مجاز نیست که بر مسلمانان اعمال ولایت نماید.
تفاوت حقوقی بین زن و مرد
دربارة قول مخالفین مبنی بر تفاوت حقوقی بین زن و مرد باید توجه داشت:
اولاً؛ تفاوت‌های مالی از قبیل ارث و دیه؛ تفاوت‌ بین این دو صنف، ناشی از عدم مسئولیت زن در تأمین هزینه‌های خانواده و حتی هزینه‌های شخصی خود در نظام اسلامی می‌باشد، با توجه به این واقعیت که کلیه مسئولیت‌های اقتصادی خانواده و بعضی از خویشاوندان مانند پدر و مادر بر عهده مرد است.
ثانیاً؛ اختلاف زن و مرد در مسأله شهادت یا قضاوت، ناشی از عاطفی بودن زن و مشکلات ماهانه، زایمان و... می‌باشد و ریاست مرد بر خانواده را نیز در همین زمینه باید در نظر گرفت.
ثالثاً؛ کتک زدن زنان در صورت عدم تمکین، در شرایط خاص و به ساده‌ترین شکل ممکن صورت می‌گیرد و استاد محمدتقی جعفری در این رابطه چنین می‌گوید: «علت این زدن چیست؟ علت این زدن مصلحت طرفین است، نه برای اشباع حس انتقام جویی و دل خنک کردن بلکه چنانچه از فقیه بزرگ شهید ثانی نقل شده است، زدن زن به قصد اشباع حس انتقام جویی، خودخواهی و دل خنک کردن که هیچ صلاحیتی برای طرفین ندارد، حرام است.
اگر زدن، خسارت جسمانی یا روانی برای زن داشته باشد، مرد مرتکب جرم شده است. به همین جهت فقها با تمام صراحت گفته‌اند: «ما لم یکن مدمیا و لامبرحا»، «مادامی که این زدن موجب خونین شدن عضو و مشقت برای زن نباشد.» امام باقر (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: آیا کسی از شما زنش را می‌زند و سپس با او هم آغوش می‌گردد؟! علت تجویز زدن زن با کیفیتی که گفته شد (هشداری) در آن موقعیت حساس، حاد بودن و حساسیت موقعیت مرد است که به گفته بررسی کنندگان، مقاومت زن مرد را می‌شکند، درصورتی که فعالیت جنسی زن مبهم و به تندی جوشش جنسی مرد نمی‌باشد، زیرا مقاومت و خودداری زن به ویژه در راه‌حل مقدماتی بسیار چشمگیر است.»[15]
رابعاً؛ متوقف بودن خروج زن از منزل به اجازه مرد در برابر عدم جواز درخواست مرد به انجام کوچک‌ترین کار از زن قرار می‌گیرد. انصاف باید داد که رعایت این مقررات زندگی، زوجین را به سامان نخواهد کرد بلکه این زندگی باید براصول عاطفی قرار گیرد.
خامساً؛ تعدد زوجات برای مرد با توجه به رعایت شرطی است که خداوند متعال بین فرموده‌اند: «و ان خفتم الاّ تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاثَ و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة»،[16] «اگر بیم آن دارید که نتوانید قسط و عدالت را بین یتیمان برقرار کنید پس از زنان پاک دو یا سه یا چهار نفر می‌توانید برگزینید و با ایشان ازدواج کنید و اگر بیم آن دارید که در بین زنان به عدالت رفتار نکنید، به یک زن بسنده کنید.» این حکم برای حل یک مشکل و معضل اجتماعی و برخورد عملی با یک مسأله حساس وضع شده است و آن را نباید امتیازی برای مردان تصور کرد که در ابتدا بتوانند زنان متعدد بگیرند. با این حال اقدام مردان به ازدواج با زنان متعدد در شرایط این آیه منوط به آن است که اقدام کننده حتی بیم عدم رعایت عدالت را نداشته باشد.
سادساً؛ حق انجام طلاق برای مردان در صورتی مورد پیدا می‌کند که مفاد آیه 35 سوره نساء اجرا شود: «و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکماً من اهله و حکماً من اهلها ان یریدا اصلاحاً یوفق الله بینهما ان الله کان علیماً خبیراًًَ»، «هرگاه بین زن و شوهر، بیم اختلاف احساس کردید، داوری از جانب مرد و داور دیگری از جانب زن برگزینید، اگر این دو داور اراده اصلاح بین زوجین را داشته باشند، خداوند آن‎ها را موفق می‌کند، بی‌شک خداوند دانا و آگاه است.» هرگاه به مفاد این آیه توجه شود و دو داور برگزیده برای اصلاح زن و شوهر بکوشند و موفق شوند، امری مطلوب حاصل شده است و اگر این دو به عدم سازش زن و شوهر رأی دادند، گریزی از جدایی نیست. بنابراین اقدام عملی و شرعی برای تحقق این جدایی که به مرد محول شده است، در شرایط مطرح شده امری تعیین کننده نمی‌باشد.
3)ـ خشونت‌های فردی و اجتماعی
در خشونت‌های فردی قربانیان خشونت، افراد می‌باشند، اما در خشونت‌های اجتماعی، قربانی این اقدام جوامع خواهند بود. آنچه در مباحث پیشین گفته آمد مصادیقی از خشونت‌های فردی بود، از این‌رو در این قسمت خشونت‌های اجتماعی مورد توجه قرار خواهند گرفت. این خشونت‌ها ممکن است، منشاء داخلی یا خارجی داشته باشند. خشونت‌های اجتماعی داخلی، مانند سرقت‌های مسلحانه، قتل‌های زنجیره‌ای، تظاهرات خیابانی، نفی آزادی، سلب اختیار از مردم در تعیین مدیریت جامعه یا نظارت بر حاکمان می‌باشند و خشونت‌های اجتماعی خارجی، مانند استعمار، تحمیل سیستم تک محصولی به منظور فشار بر ملت‌ها در جهت تأمین منافع قدرتمندان، اشاعه اندیشه‌های شک‌آلود و مفاسد اخلاقی که استعمار فرهنگی نام گرفته است، تحقیر و توهین به مقدسات و مبانی اعتقادی جامعه و تحقیر و نژادپرستانه جوامع می‎باشد.[17]
عوامل خشونت
با نگاهی همه جانبه به وضعیت جامعه و ساختار فکری و فرهنگی جوامع می‌توان به صورت کلی عوامل اصلی و بنیادی خشونت را جستجو کرد. جامعة ما دارای خصلت‌ها و ویژگی‌هایی است که اختلاط این ویژگی‌ها زمینه را برای بروز خشونت‌های گوناگون فراهم می‌کند. مهمترین این ویژگی‌ها عبارتند از: سنت‌زدگی، استبدادزدگی، تضاد به ظاهر آشتی ناپذیر بین دینداران و طرفداران مدرنیته و استعمارزدگی به ویژه استعمار فرهنگی که به شرح ذیل می‌باشد:
1)ـ سنت‎زدگی
سنت‎زدگی یا تحجر فکری یکی از مهمترین عوامل خشونت می‎باشد. سنت‌زدگی شدید و عدم اقدام ریشه‌ای متولیان بزرگوار دین در جهت پیرایش آن از سنت‌های کهن، در مواردی باعث بروز خشونت می‌شود. زدودن این امر مستلزم گذشت زمانی طولانی همراه با تربیت مستمر از سوی اندیشمندان آگاه به زمان و ارزش‌های دینی است. به عنوان نمونه می‌توان از برخورد خشونت‌آمیز گروهی با بی‌حجابی در ماه‌های نخستین انقلاب یا ترورهای کور منافقین در آن زمان و قتل‌های زنجیره‌ای در روزگار کنونی یاد کرد. خوشبختانه تشکیل گروه‌های امر به معروف، مبارزه با منافقین و برخورد قانونی با قتل‌های زنجیره‌ای تا حدود زیادی شعله‌های خشونت فروکش کرد اما از سویی کاستی‌هایی که در این برخوردهای بازدارنده به ویژه در دوران اخیر وجود داشته و از سوی دیگر استعداد بالقوه‌ای را که در وجود گروهی از افراد و گروه‌ها در این ارتباط وجود دارد، نباید از نظر دور داشت. علاوه بر موارد ذکر شده، توجیه برخی از قوانین اسلامی و به اصطلاح اقدام به درست کردن کلاه شرعی، به خصوص در تجویز اشکال مختلف ربا که موجب اشاعه خشونت‌های اقتصادی است و همچنین اشاعة عملی و بی‌رویة تعدد زوجات که بیشتر اوقات خشونتی بر روان زنان تحمیل می‌کند، نباید نادیده گرفت.[18]
2)ـ استبدادزدگی
استبدادزدگی مراتب مختلفی دارد که بالاترین مرتبة آن، حذف کامل مردم از صحنه اجتماع و دیکتاتوری محض طبقة حاکم بر مردم است که حکومت رضاخانی نمونه بارز آن است. از مراتب دیگر خشونت، می‌توان به این موارد اشاره کرد:
بها ندادن به نظارت مردم در اعمال حکومت و مشارکت حقیقی آن‌ها جز در زمان انتخابات و عدم توجه به کرامت و عزت مردم به ویژه مسلمانان از سوی گروهی از افراد جامعه و توسل به شعار قرآنی «ان اکثرهم لایعقلون» و عدم تحمل نظر مخالف از سوی گروه‌های مختلف و عدم اتخاذ راهی مسالمت جویانه با عده‌ای از دگراندیشان که می‌توانند عامل مهمی برای جلب غیر معاندان باشند، مصادیقی از خشونت‌هایی هستند که از روحیه استبدادزدگی مردم و گروهی از مسئولان ناشی می‌شود.
3)ـ تضاد بین سنت‌گرایان و متجددان
اختلاف این دو گروه، ناشی از اختلافات جهان‌بینی آنان است و بدون شناخت این دو جهان‌بینی که هرکدام واجد نقاط مثبت و منفی می‌باشند و همچنین بدون نقادی آن‌ها؛ ایجاد وحدت امکان‎پذیر نمی‎باشد. در اینجا یادآوری این نکته بی‌فایده نخواهد بود که با توجه به قاعده عقلی «اذن درشیء، اذن در لوازم آن است» باید خاطر نشان ساخت که تأکید حضرت امام‏(ره) بر وحدت بین حوزه و دانشگاه مستلزم آن بود که شناخت و نقادی از بینش و روش‌های این دو گروه مورد توجه قرار گیرد اما مع‌التأسف تنها به این امر بسنده شده و می‌شود که در سالروز وحدت بین حوزه و دانشگاه مراسمی برگزار شود و سخنرانی‌هایی انجام گیرد. اما هرگز به بازبینی لایه‌های زیرین این مسأله نمی‌پردازند. البته مغرضانی هم در این میان به دامن زدن این اختلاف و اعلام آشتی ناپذیری این دو گروه پرداختند که
شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقتی دگر
طبیعی است که تکفیر وتفسیق‌ها از یک سو، تحقیر و تحمیق‌ها از سوی دیگر مصداق‌های بارزی از خشونت‌های معنوی می‎باشند که به طور مستمر بر ذهن و دل هر دو گروه گزندگی‌های طاقت‌فرسای خود را وارد کرده و مجال آرامشی متعارف و اندیشه خیز را از طرفین سلب می‌نماید.
4)ـ غرب‌زدگی
اشاعه مفاسد اخلاقی، انتشار اندیشه‌های نسبی‌گرایانه و شک‌گرایانه، مبارزه با هرگونه یقین یا مطلق نگری، اعتقاد به عدم دسترسی به حقایق نفس‌الامری، بحران‌های عمیق اخلاقی و فکری در جامعه ایجاد کرده‌اند و بیش از هرکس جوانان را در معرض بدترین شکنجه‌های روانی قرار داده‌اند. از نمونه‌های بارز مسأله مورد بحث، به سه مورد اشاره می‌گردد:
الف)- طرد دین از جامعه به بهانه ایدئولوژی نبودن آن
در این رابطه چنین می‌گویند: «ایدئولوژی نوعی غریو جنگی است که قاعدتاً باید در میدان جنگ کشیده شود که این امر در زمان صلح تعجب‌آور است» و نیز اظهار می‌دارند: «ایدئولوژی به واسطه سرشت مطلق خود به عنوان حق همیشه در حال جنگ با باطل است... دامنه این جنگ، ممکن است بسیار گسترده یا بسیار محدود باشد ولی در هرحال ماهیت آن یکی است، بنابراین رابطه ایدئولوژی و خشونت را در اینجا به روشنی می‌توان دید، از آنجا که هر دعوایی دست کم دو طرف دارد، ایدئولوژی هرگز منحصر به فرد نخواهد بود و اصولاً حق به جانب بودن که خصلت ذاتی ایدئولوژی است و وجود ایدئولوژی دیگر را به عنوان باطل لازم می‌آورد. در محیط عاری از باطل دعوی حقانیت، نه ضرورتی دارد و نه معنایی؛ بنابراین وجود هر ایدئولوژی در روند نبرد ایدئولوژی معارض آن تحقق پیدا می‌کند.»[19]
در برخورد با این نظریه باید متذکر شد که ما بر این باور هستیم که صرف نظر از ایدئولوژی بودن یا نبودن اسلام، این دین مقدس حق است اما اعتقاد به حق بودن آن، اقتضا نمی‎کند که ما همه حق‌ها را متعلق به خود دانسته و دیگران را فاقد حرف حق تلقی کنیم، چه اینکه بسیاری از دست‌آوردهای علمی و حتی فلسفی دیگران را حق دانسته و مورد استفاده قرار می‌دهیم. آنچه در حقانیت اسلام مورد تأکید است، عبارتند از:
اولاً؛ این دین الهی تمام راه صحیح دست‌یابی به سعادت دنیا و آخرت را نشان می‌دهد.
ثانیاً؛ صاحبان ادیان دیگر را دشمنان خود فرض نکرده مگر آنان که با ما سرجنگ داشته باشند، اعم از اینکه دیندار یا ملحد باشند.
ثالثاً؛ تنها خود را سعادتمند و به اصطلاح شایسته بهشت نمی‌دانیم، زیرا قرآن کریم علاوه بر استثنا کردن مستضعفین در آیه 98 سوره نساء و در آیات 113 به بعد سوره آل‌عمران، گروهی از اهل کتاب را مورد تمجید قرار داده و می‌فرماید: «لیسوا سواء من اهل الکتاب امة قائمة یتلون آیات الله ءاناءالیل و هم یسجدون ـ یومنون بالله و یوم الاخرو یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یسارعون فی الخیرات و اولئک من الصالحین ـ و ما یفعلوا من خیر فلن یکفروه والله علیم بالمتقین»،[20]«آن دسته از اهل کتاب که در شب قیام می‌کنند و در حالی که در سجده به سرمی‌برند، آیات خدا را تلاوت می‌نماید (با دیگر اهل کتاب) مساوی نیستند. ایشان به خدا و روز جزا ایمان دارند، به نیکی فرمان می‌دهند و از بدی باز می‌دارند و در کارهای نیکو شتاب می‌ورزند و اینان از شایستگان هستند. آنچه از کار نیک انجام می‌دهند، پوشیده نمی‌ماند و خداوند به حال پرواپیشگان آگاه است.» بنابراین حق دانستن و حتی تأکید بر ایدئولوژی بودن دین برخلاف آنچه گروهی ادعا کرده‌اند، موجب بروز و گسترش خشونت نخواهد بود.
ب)- خشونت آمیز بودن روش‌های دینی
گروه دیگری بـر این بـاور هستند که دیـن در سه رکن، تجربـه دینی (مکاشفه)، استدلال عقلی و اعمال دینی می‌تواند خلاصه شود. در رکن اول، اگر صفات جمالیه حق بر عارف تجلی کند و او نیز مریدان خود را در همین راستا بپرورد، از آنجا که ارتباط ناشی از عشق و رضایت است، مشکلی نخواهد بود اما اگر خداوند با صفات جلالیه خود بر عارف تجلی نماید و عارف نیز مریدان خود را در همین راستا تربیت کند، لاجرم اعمال خشونت حتمی و قطعی خواهد بود. در نظام اعتقادات نیز از آنجا که عده‌ای آگاه و گروهی ناآگاه هستند، با صحنه‌ای مواجه خواهیم شد که تمثیل مولوی آن را ترسیم می‌کند؛ در این تمثیل ماری از طریق دهان خفته‌ای به بدن او وارد می‌شود و فرد بیداری که صحنه را می‌بیند، وی را با ضرب تازیانه به دویدن و خوردن میوه‌های نارس وادار می‌کند و بدین وسیله وی را از هلاکت حتمی نجات می‌دهد، بنابراین نتیجه می‌شود که لازمه بیداری خفتگان توسط افراد بیدار و آگاه، اعمال خشونت است. در ارتباط با احکام با دو نوع ثبات پویا و ایستا مواجه می‌شویم. ثبات و ایستائی عاملی برای خشونت است.[21]
در مقام پاسخ می‌توان گفت: شیوه بهره‌برداری جاهلانه، اختصاص به دین ندارد بلکه در همه موارد ممکن است رخ دهد؛ مگر نه این است که استعمارگران به بهانه آزادی یا پیشبرد جهان سوم به سوی کمال، به غارت و چپاول آن‌ها پرداختند و مگر اروپائیان حامل تمدن رنسانس خود را مرهون قلع و قمع، کشتار سرخپوستان امریکا و غارت طلا و نقره آن دیار نمی‌دانند. اما درباره خشونت دینی که از سوی نویسنده ادعا شده است، چند نکته ذیل متذکر می‎گردد:
اولاً؛ تجلی خداوند در عارفان راستین یک سویه نیست بلکه این راه‌یافتگان هم تجلی صفات جمالیه خدا را درمی‌یابند و هم تجلی جلالیه او را[22]؛ آنچه آدمیان را اعم از عارف یا مریدان او به خشیت یا خوف خدای می‎افکند، ناشی از درک جلالت و هیبت خداوند یا نشأت گرفته از گناهان فرد خائف است که هیچ‌یک از این دو نوع ترس، خشونت‌بار نیست؛ به عبارت دیگر خشیت لذت‌بخش است و ترس از گناه ناشی از ترس، بر اثر سوء‌ اعمال خود انسان خواهد بود. اگر مریدان عارفی راستین توسط مرشد خود مورد مؤاخذه قرار گیرند، هرگز احساس نمی‌کنند که خشونتی بی‌وجه در حقشان اعمال شده است بلکه با رضایت کامل آن را پذیرا می‌شوند. همانند بیماری که با اصرار زیاد و تمنای بیش از حد از طبیب می‌خواهد که وی را مورد عمل جراحی قرار دهد.
ثانیاً؛ در اعتقادات که به بهره‌گیری از عقل حاصل می‌شود، تمثیل مولوی مصداق پیدا نمی‌کند، زیرا عاقلان جز با صلاح فرد به بیدار کردن خفتگان نمی‌پردازند و به فرض آن که آن تمثیل مصداق پیدا کند آیا فرد خفته شکنجه دیده و طعم خشونت چشیده پس از بیداری و وقوف از این امر که تنها وسیله رهایی او از هلاکت اقدام به اعمال خشونت را ربوده است، از نجات دهنده خود قدردانی نخواهد کرد؟
ثالثاً؛ در باب احکام نیز اسلام راستین، ثبات پویا را تجویز می‌کند و مورد تأیید قرار می‌دهد، بنابراین اگر کسانی از این تأکیدات عدول کنند و بر ثبات ایستا پافشاری نمایند، نباید اسلام واقعی را مورد اتهام قرار دهند؛ در اینجا تذکر این نکته نیز ضروری می‌نماید که اگر نویسنده در فضایی حق مدار (به معنی غربی آن) می‌اندیشد و مقید بودن یا مقید کردن آدمیان را به لوازم و مقتضیات این عالم، جهت دستیابی به سعادت برنمی‌تابد، با مبانی مورد اعتقاد مسلمانان اختلاف مبنایی دارد و تا زمانی که این اختلاف در بنیاد وجود دارد، حل آن ممکن نخواهد بود.
ج)- رابطه خشونت با تکنولوژی
ظهور و گسترش تکنولوژی را نیز می‌توان یکی از عوامل مهم خشونت تلقی کرد؛ خواه از این جهت که سلاح‌های مخرب را در اختیار آدمیان قرار می‌دهد و سبب پیدایش قدرت‌های مستبد چه در سطح ملی و چه در سطح بین‌المللی می‌گردد، مانند قدرت‌‌های بزرگ که عامل اصلی زور و خشونت گردیده‌اند و پشتوانه اصلی آن‌ها سلاح‌های هسته‌ای است و خواه از این جهت که گسترش تکنولوژی موجب پیدایش تمدن‌های بزرگ می‌شود و تاریخ نشان داده است که تمدن‌ها همواره بر روی دوش محرومان بوده است، چنان‌که کاخ‌ها و مقبره‌های بزرگ شاهان، توسط بردگان ساخته شده است.[23]
شکی نیست که اگر تکنولوژی در اختیار مؤمنان آگاه که زیستن در چارچوب دیانت را وجهه همت خود ساخته‌ و از دین‌بازی و دین‌ابزاری احتراز جسته‌اند، قرار گیرد، نه تنها فاقد خشونت ذاتی و کاربردی خواهد بود بلکه می‌تواند ابزاری باشد که آسایش آدمیان را هرچه بیشتر تأمین کند و به خصوص آن که با بهره‌گیری از آن، زمان فراغت افراد جامعه بیشتر شده و می‌توانند بیش از پیش به خود بپردازند و مانع گم کردن خود و با خود بیگانه شدن گردند.
بایدهای خشونت
از گفته‌ها و ناگفته‌های مربوط به هست‌های مقوله خشونت می‌توان به وادی بایدهای این مقوله گام نهاد و در این وادی به رهنمودهای زیر دست یافت:
1)- هرچند از اعمال خشونت‌های مجاز به ویژه نوع ضروری آن گریزی نیست و تربیت فرد و قوام جامعه به آن بستگی دارد اما نظر به تقدم رحمت خداوند بر غضب وی، لازم است که در این امر به حداقل ممکن اکتفا کرد و تربیت افراد و تأمین امنیت جامعه را با سلاح محبت تحقق بخشید. چنان که مولانا در مثنوی خود می‌گوید:
از محبت تلخ‌ها شیرین شود از محبت سیم‌ها زرین شود
از محبت دُردها صافی شود از محبت دَردها شافی شود
از محبت مرده زنده می‌شود از محبت شاه بنده می‌شود[24]
چه بسا کژاندیشانی که در سایة لطف و رحمت اسلامی به خود آیند و هدایت شوند و مسلمانانی به دلیل خشونت و سخت‌گیری بیش از حد از گرایش به اسلام منصرف گردند.
علی(ع) می‌فرماید: «و اعلم ان البصره مهبط ابلیس و مغرس الفتن، فحادث اهلها بالاحسان الیهم، و احلل عقده الخوف عن قلوبهم و قد بلغنی تنمرک لبنی تمیم و غلظتک علیهم و ان بنی تمیم لم یغب لهم نجم الا طلع لهم آخر»،[25] «ای پسر عباس بدان که بصره شیطان را بار انداز است و فتنه‌ها را کشتزار! پس بصریان را با نیکی کردن شیوه‌ای نوین بنمای و گره ترس را از دل‌هاشان بگشای. گزارشی را که بیانگر درشتی و خشونت با بنی‌تمیم است دریافت کردم، همان قوم که آسمان تاریخ هیچ‌گاه از ستارگانش خالی نبوده است.»
2)- هر چند قرآن کریم پیامبر (ص) را در قبال کفار و منافقین به شدت عمل وادار می‌کند و بر این امر تأکید می‌فرماید اما کسانی‌که نامسلمان یا مشرک دانستن آن‌ها بسی دشوار است و به دلیل جوزدگی و خالی‌الذهن بودن ظاهراً در جرگه دگراندیشان یا حتی مخالفان درآمده‌اند، باید در درجه اول مورد رأفت قرار گرفته و راهنمایی شوند و در صورت ضرورت اعمال خشونت بدین امر مبادرت گردد. امام علی (ع) می‌فرماید: «اما بعد فان دهاقین اهل بلدک شکوا منک غلطه و قوه و احتقاراً و جفوه، و نظرت فلم ارهم اهلاً لان یدنوا لشرکهم ولا ان یقصوا و یجفوا لعهدهم، فالبس لهم جلبابا من اللین تشوبه بطرف من الشده و داول لهم بین القسوة و الرافه و امزاج لهم بین التقریب و الادنا والابعاد و الاقصا، انشاء الله»،[26] «اما بعد، کشاورزان منطقه‌ات از خشونت و سختی و بی‌اعتنایی و بی مهریت شکایت کرده‌اند، در بررسی این شکایت دریافتم که نه اینان به خاطر شرکشان نزدیک شدن را شایسته‌اند و نه سزاوار راندن و بی‌مهری که به هر حال با ما هم‌پیمانند، پس به خواست خدا نرمش و سختی را تار و پود سیاست خویش با آن ساز و در روابطت با آنان میانگینی از خشونت و مهر را برگزین و نزدیکی و فراخوانی را با فاصله گرفتن و دوری در هم بیامیز.»
3)- چنان که در بخش هست‌ها مطرح گردید، دشواری‌های معیشتی بسی طاقت فرسا و تحمیل آن به مردم نوعی اعمال خشونت است. پس متولیان اقتصادی کشور باید مراقب باشند که کوچکترین خیانتی به بیت المال مسلمین روا ندارند و توزیع عادلانه ثروت و امکانات اقتصادی را وجهه همت خود سازند که در غیر این صورت به خشونتی خشونت‌زا دست زده‌اند. امام علی (ع) می‌فرماید: «و انی اقسم بالله قسماً صادقاً لئن بلغنی انک خنت من فئ المسلمین شیئاً صغیراً او کبیراً لاشدن علیک شدة تدعک قلیل الوفر، ثقیل الظهر، فئیل الامر و السلام»،[27] «خدای را سوگند، سوگندی موکد و راست که اگر به من گزارش رسد که در ثروت عمومی مسلمانان از تو خیانتی کوچک یا بزرگ سر زده باشد، چنان برخورد سختی از من ببینی که کم ارج و گران بار منزوی شوی و از متن جریان‌های اساسی جامعه بیرون افتی و السلام» و نیز در نامه 53 می‌فرماید: «و تحفظ من الاعوان فان احد منهم بسط یده الی خیانه اجتمعت بها علیه عندک اخبار عیونک اکتفیت بذلک شاهداً، فبسطت علیه العقوبه فی بدنه و اخذته بما اصاب من عمله ثم نصبة بمقام المذلة و سمته بالخیانة و قلدته عادالتهمة»، «بدین ترتیب همکارانت را پیوسته نگاهبانی کن و اگر تنی از ایشان دست به خیانت یازید و گزارش بازرسانت از راه‌های گوناگون چنین خبری را تأیید کرد، بی‌نیاز از گواهی گواهان به تنبیهش دست بگشا و همسنگ کردار نادرستش بازخواستش کن و سپس در جایگاه خواری بنشانش، داغ خیانت بگذارش و قلاده ننگ و بدنامی به گردن بیاویزش.»
4)- از بد زبانی و لجن مال کردن مخالفین به طور جدّی باید اجتناب کرد، زیرا اگر سخن آن‌ها حق است، باید پذیرفته شود و اگر نادرست و باطل است، باید به ایشان پاسخ گفت. چه این‎که اسلام (دین حق) از پاسخ هیچ شبهه‌ای عاجز نیست. اگر مسلمانان در دشمن‌شناسی و اسلام شناسی تعلل ورزند، در این صورت گناه ما کمتر از گناه دشمنان نیست. اضافه بر این، ناسزا گفتن نشانة ضعف است، مگر اینکه طرف مقابل به توهین، ناسزا و همچنین استهزاء دست زند که در این صورت نیز باید با وی برخورد قانونی شود و ناسزا و سخن زشت در چنین حالتی نیز دون شأن مسلمان است. آن‌گاه که لشگر علی (ع) در صفین در برابر لشگر معاویه قرار گرفت، سپاه علی (ع) به دشمن ناسزا گفت، در این هنگام علی (ع) فرمود: «انی اکره ان تکونوا سابین»،[28] «من از اینکه شما ناسزا بگویید اکراه دارم» و قرآن کریم نیز می‌فرماید: «لا تسبوا الذین یدعون من دون الله»،[29] «معبودهایی را که مشرکان به جای خدای یگانه می‌پرستند، دشنام ندهید».
5)- صداقت حاکمان با مردم و معلمان با شاگردان و رؤسا با مرئوسین یکی از عوامل مهم تنش‌زدایی و تحکیم صمیمیت است که باید رعایت شود. علی (ع) می‌فرماید: «و آمره ان لا یجبههم و لا یعضههم و لا یرغب عنهم تفضلاً بالامارة علیهم، فانهم الاخوان فی الدین و الاعوان علی استخراج الحقوق»،[30] «فرمانش می‌دهم که با مردم تندخو نباشد و به آن‌ها دروغ نگوید و با تکیه بر امتیاز ناشی از مقام سیاسی خود مورد بی‌اعتنایی قرارشان ندهد که آنان برادران دینی او هستند و نیز همکارانش در به دست آوردن حقوق دولت.»
6)- برای نشان دادن زیان‌های خشونت و تبعات منفی آن همین بس که آدمی خود را نیز نباید با اکراه و اجبار به عبادت خداوند وادار کند، مگر در مورد واجبات. علی (ع) می‌فرماید: «ان للقلوب اقبالاً و ادباراً فاذا اقبلت فاحملوها علی النوافل و اذا ادبرت فاقتصروا بها علی الفرائض»،[31] «قلبها را نیز پیش آوردنی است و پس رفتنی، پس چون روی آورند بر مستحباتشان وادارید، اما چون پشت کنند، به واجبات بسنده کنید.»
7)- با مخالفان باید با حکمت و موعظه برخورد کرد و در صورت مؤثر نبودن به مجادله توسل جست لکن مجادله‎ای که به نیکوترین وجه اعمال شود؛ خداوند متعال می‌فرماید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین»،[32] «به سوی راه خداوندت با حکمت و پند نیکو مردم را دعوت کن و (در صورت مؤثر نبودن) با نیکوترین مجادله ایشان را بدین راه بخوان. تنها خداوند است که می‌داند چه کسی از راه راست او منحرف شده و چه کسانی به راه راست هدایت شده‌اند».
در آیه 46 سوره عنکبوت، باری تعالی مجادله نیکوتر را بیان می‌کند و می‌فرماید: «و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن الا الذین ظلموا منهم و قولوا ءامنا بالذی انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون»، «با اهل کتاب جز به نیکوترین وجه مجادله نکنید مگر آن دسته از ایشان که ستمگری کرده‌اند (و در مقام مجادله) به ایشان بگوئید: ما به آنچه که بر خودمان و بر شما فرو فرستاده شده است ایمان آورده‌ایم، خدای ما و خدای شما یکی است و ما تسلیم او هستیم.» به نظر می‌رسد که بهترین جدال تکیه بر روی مشترکات طرفین بحث است.
8)- در قوانین موضوعه کشور، جرائم باید تعریف شوند و حال آن که در قوانین جرائمی چون ارتداد، مهدورالدم و فعل حرام تعریف نشده‌اند. این امر سبب سوء استفاده و گسترش خشونت می‌گردد.[33]
9)- از ذبح کردن حقیقت در پیش پای مصلحت باید به طور جدی احتراز جست. به عنوان مثال به منظور دستیابی به مصالح سیاسی جایز نیست که به دروغ‌گویی متوسل گردید[34] یا به هر گناه دیگری اقدام نمود، چه اینکه این امر حد یقف ندارد و آدمیان را تا سر حد ماکیاولیسم پیش می‌برد. تجربة تلخ سازمان مجاهدین خلق که از ضد آمریکایی بودن آن هم به صورتی بسیار حاد به موافقان سرسخت آن رژیم و عاملان در جهت منافع او تبدیل شده‌اند، باید عبرت گرفت.
منی که نام شراب از کتاب می‌شستم زمانه کاتب دکان می‌فروشم کرد
این‎چنین است که عناصری افراطی شکل می‌گیرند و دست به خیانت‎بارترین و خشن‌ترین اعمال می‌زنند. البته بهره‌گیری از قاعدة الاهم فالاهم آن هم به دستور مرجع یا حاکم شرع و در محدوده مورد لزوم، امر دیگری است.

 
فهرست منابع:
× قرآن کریم.
× ابراهیمی دینانی، غلامحسین: «ماجرای فکر فلسفی در اسلام»، انتشارات قیام، چ اول، 1377.
× اسلامی، سید حسن: «عادی سازی دروغ، برآیند دو انحراف»، کتاب زنان، ش 20، تابستان 82 .
× سروش، عبدالکریم: «دیانت، مدارا و مدنیت»، کیان، سال هشتم، بهمن- اسفند 1377.
× جعفری، محمدتقی: «ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه»، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
× حنائی کاشانی، محمد سعید: «پرسش از تکنولوژی و خشونت»، کیان، سال هشتم، بهمن- اسفند 1377.
× فانون، فرانتس: «دوزخیان روی زمین»، علی شریعتی.
× کار، مهرانگیز: «حقوق و خشونت»، کیان، سال هشتم، بهمن- اسفند 1377.
× مولوی: «مثنوی معنوی»، مصحح رینولد الین نیکلسون، تهران، انتشارات مولی، 1362.
× دریابندری، نجف: «بحثی کوتاه در سرگذشت دراز ایدئولوژی»، کیان، سال هشتم، بهمن- اسفند 1377.
× نراقی، احمد: «دین و خشونت دینی»، کیان، بهمن- اسفند، 1377.
× ـــــــ : « مجموعه مقالات خشونت و جامعه »، گردآورنده اصغر افتخاری، نشر سفید، چ اول، 1378.
× ـــــــ : «تاریخ تحلیلی اسلام»، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری` در دانشگاه.
×  violence, online at: www.routledy.com
 
پی نوشتها:

 [1]- رک. ابراهیمی دینانی، صص40، 38، 34، 32، 24.
[2]- مجموعه مقالات خشونت و جامعه، ص 17.
[3]- مقصود از این عبارت که غربیان حق مدار هستند نه تکلیف‌مدار، این است که انسان تنها کسی است که صلاحیت دارد واضع حق باشد و حقوق خویش را تشخیص دهد. این دیدگاه در غرب، زمانی رسوخ پیدا کرد که «اومانیسم» در غرب حاکمیت پیدا نمود و انسان محوری جانشین خدامحوری گشت. لیکن در برخورد غربیان با انسان، تناقضی وجود دارد که با طرح آن مفاهیم انسان‌محوری بیشتر آشکار می‌شود.
تناقض مورد نظر این است که اندیشمندان غربی از یک سو پس از طرد و ابطال هیئت بطلمیوسی که زمین (اقامتگاه انسان) را مرکز عالم می‌دانست و بدین وسیله همه کرات را در حال گردش به دور زمین یعنی بر محور انسان معرفی می‌کرد، اهمیت انسان را رو به کاهش نهاد؛ چرا که با ظهور هیئت جدید، مرکزیت زمین از بین رفت و این کره یکی از میلیاردها سیاره‌ای معرفی شد که در این کیهان در حال حرکت هستند، بنابراین دیگر از این که انسان اشرف مخلوقات باشد، سخنی به میان نیامد بلکه با آن مخالفت شد و انسان موجودی عادی تلقی گردید؛ به دنبال این تحول، در قرن نوزدهم نظریه تکامل انواع، توسط داروین مطرح شد. این نظریه بر این امر تأکید ورزید که آدمی خویشاوند حیوانات است و نباید او را موجودی استثنائی دانست. از این رو، این تحولات انسان را از اریکة عظمت گذشته‌اش فرود آورد و او را تا حد موجودی عادی تنزل داد. اما از سوی دیگر غربی‌ها بر انسان‌محوری تأکید ورزیدند و در این امر تا آنجا پیش رفتند که آدمیان را قانونگذار عالم هستی معرفی نمودند؛ این قانونگذاری به امور تشریعی محدود نگردید بلکه تکوینیات را نیز دربر گرفت؛ به عبارت دیگر، بر طبق آن هیچ قانونی اعم از تکوینی یا تشریعی بر انسان حاکم نمی‌باشد، بلکه این خود انسان است که قوانین مذکور را پی‌ریزی می‌نماید. بنابراین اصطلاح حق مدار، از منظر متفکرین غربی بدین معنا می‌باشد و نفی تکلیف مداری به این است که هیچ قانونی بر انسان حاکم نیست و او را مکلف نمی‌سازد.
اما همین واژه حق مدار در حوزة اسلام کاملاً به معنای دیگری به کار می‌رود. بر طبق آن، حق مدار بودن انسان به معنای این است که انسان تابع حق است نه واضع حق؛ پیرو حقی که از جانب خداوند متعال افاضه شده است.
بر حسب این دیدگاه، حق و تکلیف دو امر جدا نشدنی از یکدیگر می‌باشند، چنان که امام علی (ع) می‌فرماید: «من جری علیه یجری له و من جری له یجری علیه»، یعنی هر که محق است، مکلف نیز می‌باشد و هر که مکلف است، محق نیز خواهد بود. بنابراین روشن می‌گردد، اطلاق واژة حق مدار بر این دو رویکرد، جز به اشتراک لفظی نمی‌باشد.
[4] - cf. violence.
[5] - همان، ص 18.
[6]- توبه، 13.
[7] - همان، 73.
[8] - همان، 123.
[9] - نور، 2.
[10] - مائده، 8 .
[11] - تاریخ تحلیلی اسلام، ص 80 .
[12] - بقره، 256.
[13] - آل عمران، 72.
[14] - رک. سروش، ش45، ص 35.
[15] - جعفری، ج 11، ص 279.
[16] - نساء، 3.
[17] - رک. فانون، ص 1.
[18] - معمولاً این نوع خشونت تحت دروغ مصلحت‌آمیز گفته می‌شود. کسانی بر این باور هستند که جهت مصلحت دین می‌توان به دروغ‌گویی پرداخت. این تفکر ناشی از این باور است که دین ناقص است و ما مصلحت دین را بهتر می‌فهمیم و نیز هدف وسیله را توجیه می‌کند؛ در حالی که دروغ چهر‌ة دین را کریه ساخته و آدمیان را از آن بری می‌سازد. (نک. اسلامی، ش 20، ص 88).
[19] - دریابندری، ش 45، ص 72.
[20]- آل عمران، 115-113.
[21] - رک. نراقی، ش 45، صص 97-95.
[22] - صفات جلالیه و جمالیه در اینجا براساس معنایی که نویسنده برای آن دو قائل است، مورد توجه قرار گرفته وگرنه تعریف این صفات در علم کلام به گونه دیگری می‎باشد.
[23] - حنائی کاشانی، ش 45، ص 123.
[24] - مولوی، دفتر دوم، ابیات 1531-1529.
[25] - نهج البلاغه، نامه 18.
[26] - همان، نامه 19.
[27] - همان، نامه 20.
[28] - همان، خ 197.
[29] - انعام، 108.
[30] - نهج‌البلاغه، نامه 53.
[31] - همان، حکمت 304.
[32] - نحل، 125.
[33] - کار، ش 45، ص 145.
[34] - نک. اسلامی، ص 86 .

تبلیغات