رواسازی خشونت علیه زنان در احادیث مجعول
آرشیو
چکیده
زن در اسلام مورد تجلیل و تکریم فراوانی قرار گرفته و از ارزش و مقام بسیار والائی برخوردار است. با این وجود، در برخی متون دینی روایاتی دیده میشود که حداقل به ظاهر نگاهی بدبینانه به زن را تلقی مینمایند و حتی در بعضی موارد، کرامت زن را مورد خدشه قرار میدهند. این نگاه منفی به زن، معلول عوامل مختلفی است که مهمترین آن، مجعول بودن اینگونه روایات است. منع کتابت حدیث و نفوذ تفکرات منفی خلیفه دوم بر زنان، از جمله مهمترین مبادی احادیث مجعول، از قبیل اسرائیلات میباشد. از اینرو، لازم است این روایات مورد بررسی سندی و دلالی قرار گیرند. این نوشتار به نحو گزینشی به بررسی بعضی از این روایات که از جهت سندی و دلالی مخدوش هستند، پرداخته و غیر مستند بودن آنها را آشکار میسازد. موضوعات کلی این روایات عبارتند از: تنبیه بدنی، آفرینش زن از مرد، فریب شیطان، نهی از علمآموزی، خانهنشینی.متن
بحث شخصیت و حقوق زن حدود یک قرن است که در دنیای غرب وارد مباحث اجتماعی و حقوقی گردیده است اما این مبحث در اسلام بیش از هزار و چهارصد سال پیشینه دارد.
به اعتراف دوست و دشمن، اسلام گامهای بلند و حیرت آوری به سود زن و برای احیای حقوق و شخصیت او برداشت و این گامها را در عصر و زمانی برداشت که در بسیاری از جوامع، زن از کمترین حق انسانی خویش برخوردار نبود، اما اسلام با جرأت و شهامت تحسین برانگیزی در برابر دیدگاهها و آرای رایج زمانه دربارة زن ایستاد واز حقوق انسانی وی دفاع نمود و اعلام کرد که زن از شخصیت کامل انسانی برخوردار است و در این جهت هیچ نقصان و کاستی نسبت به مرد ندارد.
برحسب این دیدگاه، میان زن و مرد فرقی در سیر و سلوک معنوی و تحصیل کمالات روحی و ارتباط با پروردگار نمیباشد؛ چنانکه در پاداش اخروی میان زن و مرد فرقی نیست. بلکه آنچه ملاک است، ایمان، عمل صالح و تقواست. با این وجود با توجه به دیدگاه والای اسلام نسبت به زن، پارهای از روایات در متون دینی دیده میشود که القا کننده نگاه بدبینانه، تحقیرآمیز یا خشونتجویانه نسبت به جنس زن است. این گونه روایات ممکن است این ذهنیت را القا نماید که اسلام نگاه وهن آمیز نسبت به جنس زن دارد و در عرصة حمایت از حقوق زن موضع منفی و انتقادی دارد. از اینرو، برای حل این تعارض موجود، میان اینگونه احادیث از یکسو و منزلت زن در آیات و دیگر روایات از سوی دیگر، لازم است این احادیث مورد بررسی سندی و دلالی قرار گیرند. بدین منظور در این نوشتار پارهای از این روایات که از جهت سندی مخدوش هستند، مورد نقد و بررسی قرار میگیرند.
مبادی احادیث مجعول
در دیدگاه شیعیان احادیث پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع)، به عنوان یکی از منابع مهم و معتبر دینی در کنار کتاب خدا، قرآن مجید مطرح است. تنها راه دستیابی به این روایات، مراجعه به کتب روائی است، اما معالاسف در این کتب گرانقدر، همچون بحارالانوار، وسایل الشیعه و...، روایاتی غیرمستند به پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) هم دیده میشود. وجود این گونه روایات مخدوش در اصلیترین کتب روائی، بیانگر عدم دقت بزرگوارانی از قبیل علامه مجلسی، شیخ حرعاملی و... نمیباشد، بلکه حاکی از مقتضیات آن عصر است؛ زیرا آنها در زمانی به جمعآوری احادیث پرداختند که اصل وجود روایات به خاطر وجود خلفای جور در حال از بین رفتن بود، از اینرو، برای حفظ روایات، با توجه به شرایط بسیار ضیق و سخت آن زمان، تنها توانستند به جمعآوری احادیث بپردازند و فرصت این امر را نیافتند که احادیث سره را از ناسره جدا نمایند، بنابراین این وظیفه را محول آیندگان کردند تا با آسیبشناسی روایات به احادیث ناب دست پیدا کنند. یکی از موارد آسیبشناسی، تشخیص احادیث مجعول است، روایاتی که باب خشونت علیه زنان را گشودند و چهرهای منفی و ناروا از زن ارائه دادند. قبل از بیان این نوع روایات، در ابتدا لازم است مبادی ورود اینگونه روایات بیان گردد.
الف)ـ منع کتابت احادیث
یکی از عوامل راهیابی روایات مخدوش به مجامع روایی، منع کتابت حدیث از جانب خلفای جور است. آنها به واسطة این عمل نه تنها موجب گشتند که احادیث غیرمستند به پیامبر اکرم (ص)، از جانب صحابه نقل گردد، بلکه باب ورود اسرائیلات به حوزة روایات دینی را گشودند.
اسرائیلیات مجموعه روایاتی میباشد که از جانب اهل کتاب به ویژه یهودیانی که در ظاهر به اسلام میگرویدند، وارد حوزة اسلام شده است؛ به گونهای که بسیاری از این روایات از طریق ارتباط صحابه و تابعین با دانشمندان اهل کتاب و به خاطر اعتماد به گفتههای آنان، به تدریج در میان مردم شایع گردید و در منابع روایی جای گرفتند. عمدة این روایات اسرائیلی، از چند دانشمند یهودی و نصرانی مانند عبدالله بن سلام، کعب الأحبار، وهب بن منبه، تمیم داری و ابن جریح نقل شده است. محمد رشید رضا، صاحب تفسیرالمنار معتقد است: از میان کسانی که اسرائیلیات را روایت میکنند، وهببنمنبه و کعبالأحبار بدترین، ریاکارترین و نیرنگبازترین آنان هستند، به طوری که هیچ خرافهای نیست که در کتابهای تفسیری و تاریخی، پیرامون آفرینش، پیامبران الهی و اقوام آنان، فتنهها، رستاخیز و عالم آخرت آمده باشد، مگر اینکه اثری از این دو نفر در آن وجود داشته باشد.[1] ورود اینگونه روایات بر مجامع روایی شیعه، آسیبهای جبرانناپذیری وارد کرده است. از اینرو، ائمه اطهار (ع) در بیانات مختلفی، به مبارزه با اینگونه احادیث پرداختهاند که به دو مورد آن اشاره میگردد:
امام صادق (ع) میفرمایند: «بعضی از عالمان، به دنبال احادیث یهود و نصارا هستند، تا علم و دانش خود را تقویت و حدیث خود را بسیار سازند، اینان در پایینترین مرتبة دوزخند.»[2]
روزی امام باقر (ع) در حالی که در مسجد الحرام، رو به کعبه نشسته بود به یارانش فرمود: نگاه به کعبه عبادت است، در این هنگام مردی به نام عاصم بن عمر گفت که کعب الأحبار میگوید: هر بامداد، کعبه به بیت المقدس سجده میکند. امام پرسید: نظر تو دربارة سخن کعب چیست؟ وی پاسخ داد: او راست گفته است. در این هنگام امام خشمگین شد و فرمود: دروغ گفتی، کعب هم دروغ گفته است.[3]
همچنین خلفا با ممنوع کردن کتابت احادیث پیامبر اکرم (ص) و تحت الشعاع قرار دادن اهل بیت پیامبر و بستن در خانة آنها، مردم را به فراگرفتن احادیث شفاهی از صحابه دعوت کردند و همه صحابه را برخوردار از دو ویژگی عدالت و اجتهاد معرفی کردند؛ در نتیجه تمامی سخنان صحابه از پیامبر اکرم (ص)، به عنوان یک سند معتبر شهرت یافت.
علامه طباطبایی در این رابطه سخن بلیغی دارند: «از یک سو، مصادر امور و خلفای وقت در عین حال که در ظاهر از اهل بیت احترام میکردند، در باطن امر تا میتوانستند در تضعیف موقعیت اجتماعی آنها میکوشیدند... و کم کم امتیاز اهل بیت را از آنها گرفتند؛ از سوی دیگر، روز به روز بر احترام صحابه میافزودند... و مردم را در فرا گرفتن حدیث از آنها تشویق میکردند... قدر مسلم این است که روح تحقیق علمی در صحابه نبود و تألیف وکتابت در میانشان ممنوع و قدغن بود... صحابه به نشر حدیث پرداختند و مصدر تعلیم و تربیت قرار گرفته... چنان که بسیار اتفاق افتاد که مردم برای درک یک نفر صحابی یا اخذ یک حدیث، راههای دراز طی میکردند، هفتهها و ماهها رنج غربت را بر خود هموار میکردند. ولی چنان که تذکر دادیم، نبودن روح تحقیق در عامه صحابه از یک طرف و ممنوع بودن بحث و انتشار در معارف دینی از طرف دیگر و قدغن نمودن مقام خلافت از کتابت و تألیف از طرف دیگر و پیدا شدن عده قابل توجهی از ظاهرالأسلامهای اسرائیلی که اخبار و معارف انبیای سلف را آن طور که دلشان میخواست، نقل میکردند از طرف دیگر و اقبال بیرون از حد و اندازه عموم مسلمین به حدیث و محدثین؛ جمعی از جاهطلبان و سودپرستان را برای کسب امتیازات اجتماعی تطمیع نموده و وادار میکرد که از هر مصدری باشد و به هر مفهومی باشد، حدیث تهیه کنند یا طبق تمایلات و مقاصد سران امور حدیث جعل کرده و بازاری گرم کنند. اینها عواملی بودند که دست به دست داده و حدیث را از ارزش واقعی انداختند... پیغمبر اسلام پیش بینی کرده بود که به زودی این گرفتاری دامنگیر عالم اسلام خواهد شد و لذا دستور داده بود، احادیثی را که از وی نقل میشود، به کتاب خدا عرضه داشته و پس از آن بپذیرند.»[4]
علامه سید مرتضی عسکری هم در این رابطه میگوید: «مسلّماً از همان زمانی که مکتب خلفا، باب نقل حدیث از پیامبر (ص) را مسدود کرد، باب نقل روایات اسرائیلی را به طور کامل برروی آنان گشود و این امر بدین شکل صورت گرفت که به افرادی مانند تمیم داری نصرانی و کعب الأحبار یهودی اجازه داده شد تا احادیث اسرائیلی را به میل خود در میان مسلمانان گسترش دهند.»[5]
در اثر منع نگارش حدیث و نشر آن بر اسلام و مسلمانان خسارت بزرگی وارد گردید که با آمار و ارقام قابل شمارش نیست. این امر موجب پیدایش هرج و مرج در اعتقادات، اعمال، اخلاق، آداب، جوهره و اصول دین گردید. خلأ حاصل از این عمل، زمینه مناسبی را برای پیدایش بدعتهای یهودی، یاوههای مسیحی و افسانههای زرتشتی به ویژه از سوی دانشمندان یهود و نصارا به وجود آورد، تا احادیث فراوانی را جعل کنند و آنها را به پیامبران الهی نسبت دهند؛ همچنان که افسانههایی را ساختند و به پیامبر اکرم (ص) نسبت دادند.[6]
ب)ـ نفوذ تفکرات منفی خلیفه دوم بر زنان در تاریخ اسلام
ذهنیتها و دیدگاههای منفی برخی از منتقدان دربارة زن که در صدر اسلام نیز از نفوذ عمیقی نیز برخوردار بودند، باعث راهیابی دیدگاه آنها، در قالب روایات و احادیث معصومین گردید. یکی از این شخصیتهای ذینفوذ «عمربن خطاب» خلیفة دوم میباشد. وی به گواهی مورخان، به ویژه مورخان اهل سنت دیدگاه منفی و خشونتآمیزی نسبت به زنان داشته است و نسبت بر آنها فوقالعاده سختگیر و طرفدار خانهنشینی آنها بوده است.[7] به عنوان نمونه به چند روایت و حکایت در این زمینه اشاره میگردد:
ـ در روایت آمده است: پیغمبر اکرم (ص) زنان را اجازه میداد که به خاطر نیازهایی که دارند بیرون روند و کار خویش را انجام دهند. سوده دختر رمعه، همسر رسول خدا (ص) زنی بلند بالا بود. یک شب با اجازة رسول خدا، از خانه به خاطر کاری بیرون آمد، با اینکه شب بود، عمر بن الخطاب سوده را به خاطر بلند بالاییاش شناخت. عمر در این جهت تعصب شدیدی داشت و همواره به پیغمبر (ص) توصیه میکرد، اجازه ندهد که زنانش بیرون روند. عمر با لحن خشنی به سوده گفت: تو خیال کردی که ما تو را نشناختیم؟! خیر، شناختیم، پس از این در برون آمدن خود دقت بیشتری بکن. سوده از همانجا مراجعت کرد و ماجرا را به عرض رسول خدا (ص) رساند، در حالی که رسول خدا (ص) مشغول شام خوردن بود، طولی نکشید که حالت وحی بر او عارض شد، پس از بازگشت به حالت عادی فرمود: به شما اجازه داده شد، اگر حاجتی دارید بیرون روید.[8]
ـ جاحظ در «البیان و التبین» از عمر نقل میکند: بیشتر به زنها «نه» بگویید، زیرا جواب «بلی» آنان را در خواهش جریتر میکند.
ـ در تفسیر کشاف ذیل آیه 53 سورة احزاب آمده است: عمر خیلی علاقمند بود که زنان رسول خدا (ص) در پرده باشند و بیرون نروند.
ـ در سنن ابن ماجد چنین آمده است: «رسول خدا در تشییع جنازهای شرکت کرد، زنی از کسان متوفی شرکت کرده بود، عمر بر آن زن نهیب زد. رسول خدا (ص) فرمود: ای عمر! او را رها کن، چشم گریان، دل داغدار و عهد قریب است. از اینگونه جریانها در تاریخ زندگی عمر زیاد یافت میشود.[9]
بنابراین منع کتابت حدیث و نفوذ عمیق تفکرات منفی خلیفه دوم بر مجامع روائی را میتوان از جمله مهمترین عوامل دانست که موجب گشتند در طول تاریخ، احادیث دروغینی به پیغمبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) منتسب گردد و در لسان علما و سپس عامه جاری شود که در پی آن زنان در طول تاریخ اسلام، حرمانهائی را متحمل شدند و خسارتهای مادی و معنوی زیادی بر آنها وارد گردد. در این نوشتار به نحو گزینشی به بعضی از این احادیث اشاره میگردد.
مصادیقی از احادیث مجعول
زن و تنبیه بدنی
در پارهای از روایات و نیز کتب فقهی، از تنبیه بدنی در صورت عدم اطاعت زن از شوهر سخن به میان آمده است که به چند نمونه اشاره میگردد:
- «در تفسیر کلبی از ابن عباس چنین نقل شده است: زنان را به کتاب خدا موعظه کنید و به او بگوئید که از خدا بترسد و از شما اطاعت کند، اگر قبول نکرد با او درشتی کنید وگرنه طوری او را بزنید که بدنش زخم نشود و استخوانش شکسته نشود.»[10]
- «از امام باقر (ع) نقل شده است که منظور از «واضربوهنّ» در آیة کریمه، زدن با چوب مسواک است.» [11]
- «روایت شده است که عمر همسرش را تنبیه بدنی کرد و به همین خاطر مورد ملامت واقع شد، او در جواب گفت: از رسول خدا شنیدم که میفرمود: مرد به خاطر زدن همسرش، مورد بازخواست قرار نمیگیرد.» [12]
ناقلان اینگونه احادیث، دلیل صحت آن را تطابق با آیه 34 سورة کریمه نساء معرفی میکنند. در این آیه مبارکه آمده است: «و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهنّ و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن»، «اگر شما [مردان] از نافرمانی همسرتان نگرانید، نخست آنها را نصیحت کنید، اگر فایده نکرد، از همبستری با آنها دوری گزینید و اگر آن هم فایده نکرد، آنها را کتک بزنید.»
نقد و بررسی
ضعف سند
روایات پیشین که بر تنبیه بدنی زن دلالت دارند، از جهت سندی ضعیف هستند. آنچه که در تفسیر مجمع البیان از تفسیر کلبی نقل شده است، سخن ابن عباس است، نه معصوم لذا از حجیت برخوردار نیست. همچنین روایتی که از امام باقر نقل شده است، به دلیل مرسله بودن ضعیف و غیرقابل اعتماد است همینطور روایتی که از عمر نقل شده است، ضعیف و غیرقابل اعتماد است؛ زیرا اولاً این روایت مرسله است؛ ثانیاً روایت عمر در نزد شیعه فاقد اعتبار است، به ویژه در مسئله خشونت علیه زنان که بر اساس نقلهای متعدد تاریخی و روایی، عمر گوی سبقت را از دیگران ربوده است و نماد برخورد خشونت آمیز و نگاه منفی علیه زنان معرفی شده است. از این گذشته، در همان تفسیر قرطبی روایاتی از صحیح مسلم و ترمذی نقل شده است که به صراحت خشونت علیه زن و تنبیه بدنی وی، به طور شدید مورد نکوهش واقع شده است و تنها در صورت ارتکاب زنا، تنبیه بدنی البته به صورت خفیف تجویز شده است.[13]
ضعف محتوا
ـ تنافی با لزوم احسان به زن در آیات و روایات
براساس آیات، اصل در زندگی زناشوئی، رابطة نیکو، سازگارانه و ایثارگرانه است. قرآن کریم با عبارت دلنشین «عاشروهنّ بالمعروف»[14] به صورت یک قاعده، مردان را به معاشرت نیکو و درست با زنان فرمان داده است و حتی آنجا که پای طلاق به میان میآید، میفرماید: «فأمساک بمعروف او تسریح باحسان»،[15] «نگهداری زن به خوبی و سازگاری یا آزاد کردن او با احسان و نیکی» و در جای دیگر میفرماید: «وأتمروا بینکم بمعروف»،[16] «به نیکی میان خود به مشورت بپردازید.»
این مضمون در روایات متعددی نیز دیده میشود که به پارهای روایات نقل شده از پیامبر اکرم (ص) اشاره میگردد:
- «احب العباد الی الله عزوجل احسنهم صنعاً الی عیاله»،[17] «محبوبترین بندگان خدا کسانی هستند که نسبت به خانوادة خویش، خوش رفتارترند.»
- «خیرکم خیرکم لأهله و انا خیرکم لأهلی»،[18] «بهترین شما کسی است که نسبت به خانوادة خود بهترین رفتار را دارد و من بهترین شما نسبت به خانوادهام هستم.»
- «ألا خیرکم خیرکم لنسائه و انا خیرکم لنسائی»،[19] «بهترین شما کسی است که نسبت به همسر خویش بهترین رفتار را داشته باشد و من نسبت به همسرانم بهترین رفتار را در میان شما دارم.»
- «من صبر علی سوء خلق إمرأته واحتسبه اعطاه الله بکل مرّه یصبر علیها من الثواب مثل ما اعطی ایوب علی بلائه»،[20] «هر مردی که بر بد خلقی همسرش به خاطر پاداش الهی، بردباری و شکیبایی نشان دهد، خداوند برای هر بار که صبر میکند به او ثواب ایوب را در مقابل مصائب میدهد.»
روایات فراوانی به این مضمون آمده است که سزاوار است مرد از بدیها و آزار همسرش بگذرد و به انتقام و خشونت روی نیاورد.[21]
روایات به پیروی از آیة کریمة 34 سورة نساء برخورد فیزیکی نسبت به زن را در هر موردی تجویز نکردهاند. اسلام در صورتی که زن به انجام امور خانه، شیر دادن، پرستاری فرزند و امثال آن اقدام نمیکند، به مرد نه اجازة تنبیه بدنی و نه اجازة برخورد تند و قهرآمیز را داده است؛ زیرا در نگاه اسلام امور فوق وظیفة زن نیست. قرآن کریم میفرماید: «فإن أرضعن لکم فآتوهنّ اجورهنّ»،[22] «اگر فرزند را برای شما شیر دادند، اجرتشان را بپردازید.»
مورد استثنائی
دستور تنبیه بدنی تنها در یک صورت است و آن جایی است که زن به مهمترین حقوق زناشویی یعنی حق استمتاع جنسی و عمل زناشویی گردن نمینهد و آن را به رسمیت نمیشناسد و بر مخالفت خود اصرار میورزد و همه راههای دیگر جهت متقاعد کردن وی، برای گردن نهادن به قانون بیفایده باشد، در چنین صورتی چه راه حلّ دیگری میتوان داد؟
در جایی که نصیحت، موعظه و نیز کناره گیری، قهر و امثال آن مؤثر واقع نمیشود یا مرد باید با چنین زنی بسوزد و بسازد که به طور یقین هر چند این رفتار نامشروع نیست امّا نمیتوان به صورت یک قانون بر مردان الزام کرد یا اینکه اقدام به طلاق نماید که با توجه به مبغوض بودن آن در اسلام و عوارض سویی که برای کانون خانواده به همراه دارد، به هیچ وجه به عنوان بهترین و نزدیکترین راه حل، قابل توصیه نیست یا راه سومی را برگزیند، یعنی مرد راه دادگاه را در پیش بگیرد و از این راه بخواهد مشکل خویش را حلّ و حقّ خویش را استیفا نماید که به طور یقین بهترین راه نخواهد بود؛ زیرا در این صورت اسرار جنسی و مسائل خصوصی زناشویی علنی میگردد و معمولاً یک مرد غیرتمند به آن راضی نخواهد شد. علاوه بر اینکه، وی در صورت عدم اعتراف همسرش برای اثبات ادعای خویش، لازم است اقامة بینه و ارائه شهود نماید که صرف نظر از اینکه در بسیاری از موارد ناممکن است، باعث برملا شدن یک مسئله خصوصی خواهد شد و حتی ممکن است یک مسئله سادة قابل حل به یک مشکل جدی، پیچیده و لاینحل تبدیل گردد. از اینرو در آیه 34 سورة مبارکه نساء و بعضی روایات، از این جهت تنبیه بدنی زن، جایز شمرده شده است؛ اما این جواز به معنای وجوب تنبیه بدنی و نیز به معنای پذیرش هر نوع تنبیه بدنی نمیباشد. بنابراین لازم است در این رابطه دو نکته ذیل مورد توجه قرار گیرد:
الف)ـ دستور تنبیه بدنی در آیه و روایات، از نوع دستورات ارشادی است نه مولوی و تعبّدی، یعنی آیه مبارکه و روایات در صدد این نمیباشند که یک راهکار تعبدی و الزامی برای حلّ مسئله خانوادگی ارائه دهند بلکه به دنبال ارائه یک راهکار عقلایی و منطقی هستند. بنابراین، در صورتی که بتوان با راه معقول و کم هزینهتری مشکل را حل کرد، نوبت به تنبیه بدنی نمیرسد و نیز در جایی که مرد میداند، تنبیه بدنی مؤثر نمیباشد، بلکه حتّی ممکن است مسئله را پیچیدهتر و رابطه را تیرهتر و آتش نزاع را شعلهورتر نماید، وی نمیتواند به انگیزة انتقام و عقده گشایی به تنبیه بدنی اقدام نماید.
حتی شاید بتوان گفت، اگر فرهنگ عصر و زمانه به گونهای باشد که تنبیه بدنی، عملی ناپسند، خلاف شأن، منزلت زن و توهین ناروا نسبت به وی شمرده شود، دلیلی وجود ندارد که به آن توصیه گردد. آنچه در دستورات ارشادی اصل است، رسیدن به غرض است و راهکار خاصی مدخلیت توقیفی و تعبدی ندارد.
ب)ـ هر چند تنبیه بدنی مجاز شمرده است امّا همان گونه که در منابع روایی و فقهی مشخص شده است، این تنبیه باید خفیف و ملایم باشد؛ به گونهای که نه موجب شکستگی یا جراحت گردد و نه باعث کبودی یا سرخی بدن شود. در غیر این صورت موجب ثبوت حق قصاص یا دیه برای زن خواهد بود. به همین خاطر در متون روایی شیعه و سنّی از زدن با چوب مسواک سخن به میان آمده است که بیانگر توصیه اسلام بر نازلترین مرحلة ضرب است.
در همین رابطه، کلام بعضی از مفسرین بزرگ بیان میگردد:
علامه طباطبایی (ره) میفرماید: «سه علاج مذکور ]در آیه 34[، نساء گرچه با یکدیگر ذکر شده و هر یک با «واو» به دیگری عطف گردیدهاند، ولی اموری پشت سر هم و مترتب بر یکدیگر و تدریجی هستند، یعنی اول موعظه، اگر سودی نبخشید دوری گزیدن در بستر، اگر آن هم فایدهای نکرد، زدن (مؤثر میباشد)، دلیل بر اینکه آیه در صدد بیان مراتب تدریجی است، این است که امور مزبور به همان شکلی که در آیه آمده است، به حسب طبع تدریجیاند، بنابراین میتوان تدریجی بودن را از سیاق آیه فهمید نه از واو. ظاهر معنای دوری کردن در مضاجع، دوری کردن در بستر است مانند پشت کردن به زن و ...، نه دوری از بستر، گرچه مطلق ترک همخوابگی را نیز میتوان از این کلمه اراده نمود ولی بعید است. ... (زنان) با آنکه از شما اطاعت کردند، برای اذیتشان بهانه گیری نکنید و برای این نهی دلیل میآورد که خداوند بزرگ و والاست. یعنی نیرومندی و سختی شما مردان، مغرورتان نکند و به این خاطر بر زنان ستم روا مدارید.»[23]
سید قطب هم در این رابطه مینویسد: در نظر گرفتن هدف آیه از این دستورات اجرایی، مانع از این میشود که این «زدن» به انگیزه اذیت، آزار، انتقام گیری و عقده گشایی باشد، چنان که مانع از این میشود که به انگیزه توهین و تحقیر باشد یا به خاطر تحمیل و اجبار بر زندگیای باشد که زن بدان خرسند نیست؛ بلکه هدف از زدن تأدیب همراه با عاطفه است، همان گونه که این معنا در مورد برخورد پدر با فرزندان یا مربی با شاگردان مطرح است. واضح است که اینگونه دستورات اجرایی در هنگامی که صلح و سازش میان دو شریک برقرار است، مطرح نمیباشد؛ بلکه تنها در موقعی مطرح میگردد که این شراکت در معرض تلاشی و نابودی قرار گیرد و راهکارهای دیگر هم مؤثر مبارکه واقع نمیشود. البته آیه برای دستورات فوق، غایت و فرجامی در نظر گرفته است: «فان أطعنکم فلاتبغوا علیهنّ سبیلا»، با تحقق این غایت، جایی برای توسل به وسایل باقی نمیماند. همین دلیل بر این است که مقصود از اطاعت، طاعت پذیرش قانون است نه طاعت إرغام (به خاک مالیدن بینی طرف) و معلوم است که طاعت ارغام نمیتواند برای برپاداشتن کانون خانواده مفید فایده باشد.[24]
مرحوم بحرانی نیز به قول شهید ثانی در این رابطه میگوید:
«شهید در مسالک سخنی نیکو گفته است که در بعضی از روایات، از زدن زنان با مسواک سخن رفته است و شاید حکمتش آن باشد که زن گمان کند شوهر با او مزاح میکند وگرنه با چوب مسواک تأدیب و اصلاح حاصل نمیشود. این سخن نیکوست.»[25]
آفرینش زن از مرد
روایات متعددی بر این مدعا دلالت دارند که زن از یکی از دندههای مرد خلق شده است. به بعضی از این روایات اشاره میگردد:
- «ابوبصیر از امام صادق(ع) در حدیث طولانی نقل کرده است که وقتی آدم را خواب ربود، خدا از دنده چپ آدم که کج و سوی شکم است، حوا را خلق کرده است.»[26]
- «طاووس یمانی از امام باقر پرسید: چرا حوا را حوا نامیدند؟ فرمود: زیرا از دنده موجود زنده، یعنی آدم آفریده شده است.»[27]
- «امام صادق(ع) فرمود: «خداوند آدم را به خواب کرد و از دنده کج او حوا را خلق کرد، وقتی آدم بیدار شد حوا را بر بالین خود دید.»[28]
برخی از مفسران نیز، در تأیید این روایات به بعضی آیات تمسک کردهاند که به یکی از آن موارد اشاره میگردد:
ـ «یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً کثیراً و نساءً»،[29] «ای مردم! بترسید از پروردگارتان، آنکه شما را از یک تن بیافرید و از آن تن، همسر او را آفرید و از آن دو، مردان و زنان بسیار پدید آورد».[30] در این آیه مبارکه عبارت «خلق منها زوجها» درواقع بر اشتقاق وجود زن از وجود مرد دلالت دارد که این تأیید همان چیزی است که در تورات و برخی از روایات آمده است.
نقد و بررسی
ضعف سند
روایات منقول از نظر سند ضعیف میباشند؛ زیرا هر سه روایت مذکور مرسله هستند و نمیتوان به روایات مرسله اعتماد نمود. روایات مذکور، به طور دقیق موافق با مطالبی است که در تورات آمده است و از همین جا به خوبی میتوان حدس زد که از نوع اسرائیلیات و مجعولات میباشند. در تورات داستان آدم و حوا چنین آمده است:
«خداوند خدا را گفت: خوب نیست که آدم تنها باشد، پس برایش معاونی موافق وی بسازم... خداوند خدا خوابی گران بر آدمی مستولی گردانید تا بخفت و یکی از دندههایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود، زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد و آدم گفت: همانا این است استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتهایم، از این سبب نساء نامیده شد؛ زیرا که از انسان گرفته شد.»[31]
ضعف محتوایی
دستهای دیگر از احادیث وجود دارند که معارض با این روایات هستند و مضمون آنها را مورد خدشه و انکار قرار میدهند که به چند نمونه اشاره میگردد:
- ابومقدام میگوید: «از امام باقر(ع) پرسیدم: خدا از چه چیز حوا را آفرید؟ فرمود: دیگران چه میگویند؟ گفتم: میگویند خداوند او را از دندهای از دندههای آدم آفرید. امام فرمود: دروغ میگویند. آیا خداوند عاجز بود، وی را از چیز دیگری بیافریند؟ گفتم: جانم فدای تو باد! پس وی را از چه آفرید؟ فرمود: پدرم از پدرش به من خبر داد و گفت: پیامبر(ص) فرموده است که خداوند تبارک و تعالی یک قبضه از خاک برداشت و با دست راستش – البته هر دو دست او راست است – آن را به هم زد و از آن آدم را آفرید، سپس قسمتی از خاک باقی ماند و حوا را از آن آفرید.»[32]
- از امام صادق(ع) سؤال شد: «گروهی میگویند حوا از دنده چپ آدم آفریده شد. فرمود: خدا از این نسبت منزه است. آیا میتوان گفت که خداوند توان نداشت، برای آدم همسری بیافریند که از دنده او نباشد و راهی برای سخن ملامت گران باز نگذارد که بگویند انسان با بخشی از بدن خودش ازدواج میکند؟! چرا چنین حکم میکنند؟ خدا میان ما و آنان داوری کند... خداوند عزّوجلّ آدم را از خاک آفرید و آنگاه حوا را برای او خلق کرد.»[33]
همچنین روایات متعددی به این مضمون وجود دارد که خداوند حوا را از اضافی گل آدم به شکل او بیافرید.[34] این دسته از روایات نه تنها از جهت مضمون و مدلول معارض با دستة اول هستند، بلکه به صراحت مضمون آنها را هم تکذیب میکنند و آن را مخالف با قدرت و علو شأن حقتعالی میدانند و در حقیقت ساختگی بودن آن روایات را برملا میسازند. بنابراین روایات دسته دوم، ناظر بر روایات دسته اول و مقدم بر آن هستند.
علامه مجلسی پس از ذکر اخبار خلقت آدم میگوید: «بدان که مشهور میان مورخین و مفسرین عامه این است که حوا از دنده آدم خلق شده است. بعضی از اخبار ما نیز بر همین معنا دلالت دارد. اما اخبار دیگری بر نفی و ردّ آن دلالت دارد. بنابراین اخبار دسته اول یا باید به دلیل موافقت با عامه حمل بر تقیه شود یا اینگونه تأویل و توجیه شود که حوا از گلی درست شده است که یکی از دندههای آدم از آن خلق شده است.»[35]
علامه مجلسی اشکال دیگری را هم بر روایت دوم مطرح مینماید که آن عبارت است از اینکه، اشتقاق «حوّا» از کلمه «حیّ» خلاف قیاس است، زیرا «حوّا» معتل «واوی» است اما «حیّ»، معتل «یائی» است.[36]
ـ عدم تطابق با تفسیر آیه 1 سوره نساء
بسیاری از مفسرین معتقدند که مقصود از کلمه «من» در این آیه، «من اشتقاقیه» نیست بلکه «من نشویه» است. علامه طباطبایی در ذیل آیه فوق میگوید: «منظور این است که زوج این فرد هم مثل خودش از همین نوع است. بنابراین لفظ «من» نشویّه است و این آیه همان معنایی را بیان میکند که در آیات 21 روم، 72 نحل، 11 شوری یا جمله «خلق لکم من انفسکم ازواجاً» یا «جعل لکم من انفسکم ازواجاً» به صورت صریح و روشن بیان میدارد و نظیر این آیات است آیة «ومن کل شی خلقنا زوجین»، پس آنچه که در بعضی از تفاسیر آمده است: مراد این است که زوج این نفس از او اشتقاق یافته و از پارة وجود او ساخته شده است دلیلی برآن نیست.»[37]
بنابراین در مجموع میتوان گفت آیات قرآن با دستة دوم از روایات سازگارتر هستند و همین امر میتواند مؤید دیگری برای این دسته از روایات باشد.
زن و فریب شیطان
از بعضی روایات- هر چند تعداد آنها ناچیز است- استفاده میشود که حوّا در ابتدا با اغوای شیطان فریب خورد و مرتکب گناه گردید و سپس آدم با اغوای وی فریب خورد و به گناه آلوده شد. به تعبیر دیگر، شیطان چون نتوانست به طور مستقیم مرد را به گناه بکشاند، در ابتدا زن را طعمه وسوسههای خویش قرار داد و سپس با دست وی میوه ممنوعه را به مرد خوراند.
در تفسیر البرهان روایتی به این مضمون آمده است: «هنگامی که خداوند ابلیس را به خاطر امتناع از سجده بر آدم لعنت کرد، به آدم و حوا دستور داد که وارد بهشت شوند و به آنها فرمود: ای آدم تو و زنت در این بهشت سکونت گزینید و از هر کجای آن هر اندازه که خواستید بهره بگیرید، ولی نزدیک این درخت نشوید. یعنی به این شجره علم که مخصوص محمد و آل محمد است، نزدیک نشوید... این درخت همان چیزی است که هر کس از آن تناول کند، بدون تعلم و اکتساب به علم اولین و آخرین نایل شود... شیطان به قصد فریب ابتدا به نزد آن مرد آمد و گفت: خداوند شما را از این درخت بازنداشت مگر اینکه مبادا فرشته بگردید، اگر از آن تناول کنید، به علم غیب دست مییابید و قدرت فوق العاده پیدا میکنید یا اینکه مبادا جاودانه بگردید و هرگز نمیرید و بر این ادعای خویش سوگند یاد کرد. ابلیس در حالی که خود را در دهان مار جای داده بود، با آدم گفتگو میکرد ولی آدم گمان میکرد که با مار سخن میگوید (آدم به هر حال زیر بار فریب و اغوای شیطان نرفت) وقتی ابلیس از آدم مأیوس گردید، به همان صورت به نزد حوا آمد و گفت: آیا میدانید که این درختی را که خداوند بر شما حرام کرده بود، به خاطر اینکه طاعت او را نمودید، بر شما حلال نمود. نشانه آن این است که فرشتگانی که بر این درخت گماشته شده و حیوانات را از نزدیک شدن به آن منع میکنند، شما را منع نخواهند کرد. در ضمن بدان ای زن، اگر تو پیشدستی کنی و از آن تناول کنی، برای همیشه بر مرد مسلط خواهی شد و امر و نهی او در دست تو خواهد بود. حوا گفت: به زودی گفته تو را آزمایش خواهم کرد لذا به سمت درخت رفت. فرشتگان تصمیم گرفتند او را از نزدیک شدن به درخت بازدارند اما خداوند به آنها وحی کرد که او را به حال خود واگذارید. شما مأمور هستید تا حیوانات را که دارای عقل و شعور نیستند بازدارید، نه او را که دارای عقل و شعور است؛ عقل و شعوری که حجت الهی است. اگر او اطاعت کرد، مسحق ثواب و اگر معصیت کرد مستحق عقاب من خواهد شد. فرشتگان او را به حال خود واگذاشتند. زن گمان کرد که خداوند به این دلیل فرشتگان را از تعرض به او باز داشت که تناول آن درخت بر او حلال شده است و گفت که مار راست میگفت و این گونه فکر میکرد که طرف گفتگوی او مار بود نه ابلیس. زن از آن درخت تناول کرد و سپس رو کرد به آدم و گفت: آیا اطلاع نداری که این درخت بر ما حلال شد، من از این تناول کردم اما کسی متعرض من نشد. اینجا بود که آدم گول خورد و دچار لغزش گردید و از آن تناول کرد.»[38]
نقد و بررسی
ضعف سند
اولاً؛ این روایت به دلیل اینکه از تفسیر امام حسن عسکری (ع) نقل شده است، ضعیف است، چون در صحّت انتساب این تفسیر به امام(ع) هیچ دلیل روشنی در دست نمیباشد. ثانیاً؛ به دلایل متعددی این روایت از اسرائیلیات میباشد، زیرا دقیقاً مطابق با همان چیزی است که در کتاب مقدس (بخش تورات) در داستان آدم و حوا آمده است. در تورات چنین بیان شده است: «خداوند خدا باغی در عدن به طرف مشرق غرس نمود و آن آدم را که سرشته بود در آنجا گذاشت و خداوند خدا هر درخت خوشنما و خوش خوراک را از زمین رویانید و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بد را و نهری از عدن بیرون آمد تا باغ را سیراب کند... و خداوند خدا، آدم و حوا را فرمود: از همه درختان باغ بیممانعت بخورید، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار که نخورید، زیرا روزی که از آن خورید هر آینه خواهید مرد... و آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند ساخته بود، هوشیارتر بود و به زن گفت: آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت: از میوه درختان باغ میخوریم ولکن از میوه درختی که در وسط باغ است، خدا گفت از آن نخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید! مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود. چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوشنما و درختی دلپذیر دانش افزا، پس از میوهاش گرفته و بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر به هم دوخته، سترها برای خویش ساختند. آواز خداوند خدا شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم بهار در باغ میخرامید و آدم و زنش خود را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند و خداوند خدا آدم را ندا درداد و گفت: کجا هستی؟ گفت: چون آواز تو را در باغ شنیدم، ترسان گشتم، زیرا که عریانم، پس خود را پنهان کردم. گفت: چه کسی تو را آگاهانید که عریانی؟ آیا از آن درخت که تو را قدغن کردم که از آن نخوری خوردی؟ آدم گفت: این زنی که قرین من ساختی به من داد و خوردم. خداوند خدا به زن گفت: این چه کار است که کردی؟ زن گفت: مار مرا اغوا نمود که خوردم... خداوند خدا به زن گفت: درد حمل تو را بسیار افزون گردانم... و به آدم گفت: چون سخن زوجهات را شنیدی و از آن درخت خوردی پس به سبب تو زمین ملعون شد... خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردید اینک مبادا که دست خود را دراز کند و از باغ درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده باشد. پس او را از باغ عدن بیرون کرد.»[39]
ضعف محتوایی
ـ تنافی با آیات
آیات قرآن کریم، نه تنها بر مضمون روایت پیشین (اینکه حوا آغاز به تناول کرد و آدم به دنبال او دچار لغزش گردید) دلالتی ندارند بلکه ظهور قریب به تصریح خلاف آن را اثبات میکند. قرآن کریم در داستان آدم و حوا، آنجا که وسوسه و فریب شیطان را مطرح میکند، همه جا ضمیر «تثنیه» میآورد، یعنی هر دو را در یک سطح و به یک اندازه مقصر معرفی میکند:
ـ «و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة و کلا منها رغداً حیث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین ـ فازلهما الشیطان عنها فأخرجهما ممّا کانا فیه...»،[40] «به آدم گفتیم که تو و همسرت در بهشت سکونت گیرید و هر دو از آن هر جا که خواستید فراوان استفاده کنید ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد. پس شیطان هر دو را دچار لغزش کرد و از آنچه که در آن بودند، بیرون کرد.»
ـ «فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ماوری عنهما من سوآتهما و قال مانهاکما ربکما عن هذه الشجره الّا أن تکونا ملکین او تکونا من الخالدین ـ و قاسمهما انّی لکما لمن الناصحین ـ فدلا هما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما وطفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة و ناداهما ربّهما أ لم أنهکما عن تلکما الشجرة و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین ـ قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکوننّ من الخاسرین»،[41] «پس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را که از اندامشان پنهان بود، آشکار سازند و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرده، مگر به خاطر اینکه مبادا فرشته شوید یا جاودانه بگردید و برای آن دو سوگند یاد کرد که من بر شما از خیرخواهان هستم. به این ترتیب آن دو را با فریب راه نشان داد و هنگامی که آن دو از درخت چشیدند، اندامشان (عورتشان) بر آنها آشکار شد و شروع کردند به قرار دادن برگهای بهشتی بر خود تا آن را بپوشانند و پروردگارشان آن دو را ندا داد که آیا شما را از آن درخت نهی نکردم...، آن دو گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.»
ظهور آیات سوره طه بیش از اینهاست، زیرا در این آیات شخص آدم محور عهدشکنی، وسوسه پذیری، نافرمانی و در نهایت توبهگری مطرح میشود: «ما پیش از این از آدم پیمان گرفته بودیم اما او فراموش کرد و عزم استواری بر او نیافتیم... پس گفتیم: ای آدم! این (ابلیس) دشمن تو و همسر توست... ولی شیطان آدم را وسوسه کرد و گفت: ای آدم! آیا میخواهی تو را به درخت زندگی و ملکی بی زوال راهنمایی کنیم؟ پس هر دو از آن خوردند و عورتشان آشکار گشت... آری آدم، پروردگارش را نافرمانی کرد و گمراه شد. پس پروردگارش او را برگزید و توبهاش را پذیرفت و هدایتش نمود.»[42]
ـ تنافی با روایات
در برابر این روایت، روایات دیگری وجود دارد که نه تنها اشارهای به این مضمون ندارند بلکه بر این امر دلالت میکنند که آدم خود بدون تأثیرپذیری از حوا تصمیم به نزدیک شدن به شجره ممنوعه و تناول از آن را گرفت که در این رابطه به یک روایت اشاره میگردد:
«از امام صادق(ع) پرسیدند: آیا بهشت آدم از باغستانهای دنیا بود یا آخرت؟ فرمود: از باغستانهای دنیا بود که خورشید و ماه در آن طلوع میکردند و اگر بهشت آخرت بود، هرگز از آن خارج نمیشد. وقتی خداوند او را در بهشت جای داد و از روی جهالت به درخت ممنوعه نزدیک شد، خداوند او را بیرون کرد... ابلیس به نزد آدم(ع) آمد و به او گفت: اگر شما از این درخت تناول کنید، دو فرشته میگردید و به صورت جاودانه در بهشت خواهید ماند و اگر چنین نکنید، شما را از بهشت بیرون میکنند و بر این گفته خویش سوگند یاد کرد... آدم گفته او را پذیرفت، پس هر دو از آن تناول کردند.»[43]
زن و نهی از علمآموزی
در پارهای روایات، از نویسندگی و علم آموزی زنان نهی کرده است که به برخی از آنها اشاره میگردد:
- قطب راوندی در لب اللباب از پیامبر(ص) چنین نقل کرده است: «زنان را بر بالای خانه اسکان ندهید، نوشتن به آنها نیاموزید.»[44]
- کلینی از علی بن ابراهیم از پدرش از نوفلی از سکونی از امام صادق(ع) نقل کرده است که پیامبر اکرم(ص) فرمودهاند: «زنان را بر غرفهها اسکان ندهید، نوشتن به آنها نیاموزید و به آنها ریسندگی و سوره نور بیاموزید.»[45]
ـ صدوق در خصال از احمد بن قطان از حسن بن علی العسکری از محمد بن زکریای بصری از جعفر بن محمد بن عماره از پدرش از جابربن یزید جعفی نقل کرده است: «شنیدم که امام باقر(ع) فرمود: برای زنان جایز نیست، سکونت در غرفهها و نیز یادگیری نوشتن و مستحب است برای آنها یادگیری ریسندگی و سوره نور و کراهت دارد بر آنها سوره یوسف.»[46]
نقد و بررسی
ضعف سند
اکثر این روایات از جهت سند ضعیف و غیرقابل اعتماد هستند، به عنوان نمونه روایت قطب راوندی در لب اللباب و صدوق در خصال مرسله است و همچنین به دلیل اینکه برخی از روایات آن غیرقابل قبول هستند، ضعیف است؛ به عنوان مثال، آیت الله خویی درباره احمد بن حسن قطان میگوید: «بعید نیست که این شخص از عامه باشد، چنانکه برخی استظهار کردهاند.»[47]
ضعف محتوائی
آیات و روایات فراوانی است که بر یادگیری علم، ترغیب، تشویق و تأکید دارند و بر فضیلت علم، اهمیت طلب علم، ارزش علما و برتری اهل علم بر اهل عبادت و... دلالت میکنند، همان گونه که آیاتی است که فلسفة بعثت انبیا را تعلیم کتاب و حکمت معرفی میکنند. لسان همه این آیات و روایات به گونهای است که ابا و امتناع از تخصیص و تقیید دارند. آیا میتوان آیات و روایات زیر را مختص به مردان دانست؟!
- «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون»،[48] «آیا آنها که میدانند با آنها که نمیدانند برابرند؟»
- «انما یخشی الله من عباده العلماء»،[49] «همانا از میان بندگان خدا، دانشمندان از خداوند میترسند.»
- «و من یؤتی الحکمه فقد اوتی خیراً کثیراً»،[50] «به هر کس که حکمت داده شد، خیر فراوان به او داده شد.»
- «یرفع الله الذین آمنوا و الذین اوتوا العلم درجات»،[51] «خداوند آنان که ایمان آوردند و آنانی که علم داده شدند را درجاتی بالا میبرد.»
- «قل رب زدنی علماً»،[52] «بگو پروردگارا بر علم من بیفزا.»
آیا میتوان گفت روایاتی که ترغیب بر طلب علم از گهواره تا گور یا جستجوی علم تا چین دارند و حکمت را گم شدة مؤمن میدانند و علم را به عنوان فریضه بر هر مسلمانی معرفی میکنند و...، اختصاص به مردان دارند؟
از این رو، با توجه به معیار و ملاکی که پیغمبر اکرم (ص) برای تشخیص صحت معرفی نمودند که آن عبارت است از «روایات ما را به قرآن عرضه کنید، در صورتی که مخالف آن باشد، از آن دوری گزینید»، پس به جرأت میتوان گفت به فرض این که روایات پیشین بر مذمت طلب علم نسبت به زن دلالت داشته باشند، مخالف با کتاب و سنت هستند، لذا اعتباری برای آنها نیست.
همچنین آیاتی که بر اهمیت نویسندگی دلالت دارند، مانند آیه «الذی علّم بالقلم»[53] یا «والقلم و ما یسطرون»[54] هرگز نمیتواند مختص برای مردان باشد، بنابراین نمیتوان نویسندگی را تنها برای مردان کمال دانست.
از اینرو فقها فتوا دادهاند، یادگیری احکام و مسائل دینی بر همگان ـ چه مرد و چه زن ـ واجب است، چنان که یادگیری قرآن و روایات و فهم، درک و تفسیر آنها بر همگان مستحب و پسندیده است.
گواه دیگر بر این مطلب، الگوبرداری از سیرة نبوی، ائمه اطهار و علمای بزرگوار اسلام است. بسیاری از زنان و دختران ائمه اطهار، اصحاب و یاران پیامبر(ص) و همچنین فقها و علمای بزرگ، اهل فضل، دانش، اجتهاد و اجازه حدیث بودهاند و این نشان میدهد که علم آموزی زنان نه تنها ممنوع نبوده بلکه ممدوح و مستحسن هم بوده است.
علاوه بر این، در روایات بالا، آنچه نهی شده است، نویسندگی است، نه علم آموزی و معلوم است که میان آن دو ملازمهای نمیباشد.
زن و خانه نشینی
مفاد برخی از روایات این است که وظیفه زن خانه نشینی و شوهرداری است، از اینرو حق ندارد، در صحنههای اجتماعی حضور پیدا کند و در امور سیاسی و اجتماعی مشارکت نماید. به چند روایت در این رابطه اشاره میگردد:
ـ «لیس علی النساء اذان و اقامة و لا جمعة و لاجماعة و لاعیادة المریض و لا اتباع الجنائز و لا اجهار بالتلبیه و لا الهرولة بین الصفا و المروة و لا استلام الحجر و لا دخول الکعبة و لا الحلق»،[55] «از زنان اذان، اقامه، نماز جمعه، نماز جماعت، عیادت مریض، تشییع جنازه، بلند گفتن تلبیه و هروله بین صفا و مروه، استلام حجر الاسود و داخل شدن در کعبه و سر تراشیدن برداشته شده است.»
ـ «النساء عورة احبسوهن فی البیوت»،[56] «زنان باید پوشیده نگه داشته شوند، آنها را در خانه نگه دارید.»
ـ «ادنی ما تکون المرأة من ربها ان تلزم قعر بیتها»،[57] «نزدیکترین حالت زن نسبت به پروردگارش، آن حالتی است که در اندرون خانه خود میماند.»
ـ «خیر مساجد نسائکم البیوت»،[58] «بهترین مسجدهای زنان، خانههاست.»
نقد و بررسی
با عنایت به آیات و روایات فراوان و نیز سیره عملی پیامبر(ص) و امامان(ع) این دیدگاه به هیچ وجه مورد قبول نمیباشد بلکه بر حسب آنها زن به عنوان یک انسان، همانند مرد در ارتباط با مسائل اجتماعی و سیاسی زمانه خود مسئول است و براساس آن باید در جامعه حضوری مؤثر و فعال داشته باشد. بعضی از این مسئولیتهای مهم به عبارت ذیل میباشد:
ـ امر به معروف و نهی از منکر
امر به معروف و نهی از منکر فریضه بسیار مهم و تعیین کننده در قلمرو امور فردی و اجتماعی است که اختصاص به جنس مرد ندارد و فرد زمانی میتواند به این فریضه مهم بپردازد که حتماً در اجتماع حضور داشته باشد. قرآن کریم میفرماید: «مردان و زنان مؤمن همه نسبت به یکدیگر یار و دوستدار هم هستند، یکدیگر را به معروف دستور میدهند، از منکر باز میدارند، نماز میگذارند، زکات میدهند و از خدا و پیامبرش فرمان میبرند. خدا اینان را رحمت خواهد کرد.»[59]
تبلور عمل به این واجب الهی، در والاترین زن عالم بشریت، حضرت فاطمه زهرا (س) مشاهده میشود. نقش ایشان در عرصة مسائل سیاسی و اجتماعی و خواندن خطبههای کوبنده در برابر خلیفه وقت و مسلمانان در مسجد پیامبر (ص) و نیز نقش حضرت زینب و زنان دیگر در نهضت عاشورا و پیام رسانی آن در مجامع و مجالس عمومی در کربلا، کوفه و شام بر کسی پوشیده نیست.
همچنین در صدر اسلام هنگام هجرت مسلمانان از مکّه به مدینه و حبشه مشاهده میشود که زنها همراه مردان شرکت فعالی داشتند و همانند مردان در برابر شرایط نامساعد جامعة خویش مقاومت کردند و برای حفظ ایمان و تحکیم پایههای دین، به هجرت انقلابی و سرنوشت ساز اقدام کردند و نیز از روایات استفاده میشود که در میان هستة اولیه یاران حضرت مهدی (عج) در هنگام ظهور، جمع قابل توجهی از زنان حضور دارند[60] و سرانجام آیا به راستی میتوان نقش بسیار مثبت و مؤثر حضور زنان را در انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی، تظاهرات، راهپیماییها و نماز جمعه و جماعات در ایران اسلامی و نیز کشورهای دیگر اسلامی را انکار کرد؟
ـ بیعت با حاکم اسلامی
از سیرة نبوی، این حقیقت استنباط میشود که بیعت کردن با پیامبر و امام که به منزله مشارکت در تعیین سرنوشت اجتماعی و انتخاب نخبگان سیاسی و اجتماعی در دنیای امروز است، اختصاص به جنس مرد نداشته است. زنان نیز با پیامبر(ص) بیعت میکردند، یعنی آنها همانند مردان طاعت و فرمانبری خود را با پیامبر در همه مسائل اعلام میکردند.
خداوند متعال میفرماید: «ای پیامبر! اگر زنان مؤمن نزد تو آمدند تا با تو بیعت کنند که هیچ کس را شریک خدا قرار ندهند، دزدی و زنا نکنند... و در کارهای نیک از تو نافرمانی نکنند، با آنها بیعت کن و برای آنها از خدا آمرزش بخواه که خدا آمرزنده و مهربان است.»[61]
ـ جهاد دفاعی
برطبق دیدگاه فقها، وجوب جهاد دفاعی اختصاص بـه مردان ندارد بلکه بـر هـمگان ـ چه زن و چه مرد ـ واجب است که در آن شرکت کنند.
جهاد ابتدایی هر چند از زنان برداشته شده است اما باید دانست که اولاً آنچه در فقه اسلامی مطرح گردیده، عدم وجوب پیکار مسلحانه در جهاد ابتدایی بر زن است نه عدم جواز و معلوم است که این حکم از باب ارفاق و تسهیل بر زن است، نه اینکه وی را از یک حق محروم سازد؛ ثانیاً آنچه که از زن برداشته شده است، مشارکت در پیکار مسلحانه است ولی در صورت نیاز جبههها، چه در پشت جبهه یا در خود جبهه یا صلاحدید حاکم اسلامی، آنها موظف هستند در امور خدماتی مانند مداوا، پرستاری مجروحان و بیماران، آشپـزی، تهیه پـوشاک، با رزمنـدگان همکاری نماینـد. در زمان پیغمبر(ص)، برخی از زنان جهت این امور در جبهههای جنگ حضوری فعال داشتند که به طور یقین حضور آنها عامل مهم و مؤثری در تقویت جبهه اسلام، تهییج و تشجیع رزمندگان اسلام بوده است که به چند مورد آن اشاره میگردد:
- «ام عطیه انصاری میگوید: من در هفت جنگ همراه پیامبر اکرم(ص) بودم و برای آنها غذا درسـت میکردم و مجروحین را مـداوا مینمودم و از بیمـاران پـرستاری میکردم.»[62]
- «شخصی از ابن عباس میپرسد: آیا رسول خدا(ص) زنها را نیز برای جنگ به همراه میبرد؟ وی در جواب گفت: آری، پیامبر(ص) زنان را برای جنگ میبرد، آنها را به کار مداوای مجروحان جنگی میگماشت و از غنایم جنگی آنها را نیز بهرهمند میکرد.»[63]
ـ نماز جمعه و جماعت
از روایات متعددی استنباط میشود که در عصر پیامبر اکرم (ص)، زنان مؤمن همانند مردان در مجامع عمومی مانند جمعه و جماعت شرکت میکردند. پیامبر اکرم (ص) پس از مدتی که درب ورودی و خروجی مسجدالنبی برای مردان و زنان یکی بود، دستور میدهد برای زنان درب دیگری قرار دهند که باب النساء نامیده شد و هنوز هم به این نام معروف است. بنابراین روایت مذکور (عدم شرکت در نماز جمعه، جماعت و...) برخلاف سیره نبوی میباشد.
همچنین بر فرض پذیرش روایت مذکور حداکثر این موضوع استنباط میشود که این امور از زنان برداشته شده است، یعنی آن الزام یا انتظاری که در این امور نسبت به مردان وجود دارد، نسبت به زنان وجود ندارد؛ نه اینکه امور فوق بر زنان حرام باشد، به عنوان مثال، آنچه که در فقه اسلامی در مورد شرکت زن در نماز جمعه آمده است، نفی وجوب آن است نه نفی جواز؛ یعنی آن الزام و انتظار اخلاقی و حقوقی که دربارة مردان برای شرکت در تشییع جنازه یا رفتن به عیادت مریض و ... وجود دارد، در مورد زنان وجود ندارد. برداشتن این امور همانند برداشت جهاد ابتدائی از زن، از باب ارفاق و امتنان است، نه از باب محروم کردن از حقوق اجتماعی. به تعبیر دیگر، امور فوق که از جنس تکلیف و مسئولیت هستند، از زنان برداشته شده است؛ یعنی همان گونه که آنها از وجوب قضای نماز، روزة والدین و نیز تأمین نفقة خود و دیگران معاف شدهاند، از امور فوق نیز معاف شدهاند.
با این وجود، آیا میتوان گفت شرکت در نماز جمعه و جماعات یا رفتن به عیادت مریض برای زن در صورت رعایت همة آداب، استحباب و ثواب ندارد؟ آیا میتوان گفت در صورت رعایت حدود و شرایط، استلام حجر و دخول کعبه برای زنان قابل توصیه نیست؟ از این گذشته چه فرق میان نماز، حج و عمره است؟ اگر خارج شدن زن از خانه و شرکت در جمعه و جماعت برای یک عمل عبادی، مذموم و ممنوع میباشد، به چه دلیل در فقه اسلامی وجوب یا استحباب حج و عمره اختصاص به مردان ندارد و اسلام نه تنها به زنان اجازه شرکت در فریضة عام و جهانی حج را داده بلکه در صورت استطاعت بر آنها واجب کرده است و به مرد نیز این حق و اجازه را نداده که همسرش را در صورت استطاعت، از شرکت در آن باز دارد. عجیب اینکه شارع مقدس با اینکه مناسک حج و عمره مانند طواف، سعی، رمی جمره و ... به صورت مختلط انجام میشود، بـاز حکم به وجـوب و استحباب آن بـرای همگان کـرده اسـت و عجیبتر اینکه شارع میدانسته که این اختلاط در زمانی صورت میگیرد که مردان به خاطر مُحرم بودن از پوشش درستی برخوردار نیستند و حتی بر زن نیز پوشیدن چهره، پوشیه و نقاب زدن ممنوع میباشد و به تعبیر رساتر، شارع مقدس عملی را بر زن و مرد واجب یا مستحب کرده است که طبیعت و ساختار آن اقتضا میکند، به صورت جمعی و مختلط انجام گیرد.
ـ طلب علم
در روایات متعددی آمده است، زنان برای سؤال از احکام شرعی، معارف و امور دیگر به نزد پیامبر (ص) میآمدند و مسائل و مطالب خود را بدون هیچگونه واهمه و نگرانی مطرح میکردند و پیامبر (ص) با روی گشاده به جواب آنها اقدام میکرد و به جهت اینکه از منزل خود بیرون آمدهاند نهی نمیکرد.
از آنچه گذشت میتوان به خوبی معانی روایاتی را که بر لزوم خانه نشینی یا حسن آن دلالت دارند، حدس زد. این دسته از روایات همان معنایی را افاده میکنند که در این آیه بیان شده است: «و قرن فی بیوتکنّ و لا تبرجن تبرّج الجاهلیة الأولی»،[64] «(ای زنان پیامبر) در خانههای خویش قرار گیرید و مانند دوران جاهلیت نخستین به خودنمایی و خودآرایی از خانه بیرون نشوید.»
به طور یقین مقصود از این دستور، زندانی کردن زنان پیامبر اکرم (ص) در خانه نبوده است؛ زیرا تاریخ اسلام به صراحت گواه است که پیغمبر اکرم (ص) زنان خود را به سفر میبرد و آنان را از بیرون شدن از خانه منع نمیفرمود؛ بلکه مقصود این بوده که آنها به منظور خودنمایی از خانه بیرون نشوند.
شهید مطهری در مورد اینگونه احادیث میگوید: «در کتاب کافی، برخی روایات بدین مضمون نقل شده که توجه مرد به زمین است و توجه زن به مرد، پس زنان را در حصار خانه قرار دهید. خود صاحب کافی (کلینی) معتقد است که مقصود این است که هر چه زودتر آنها را در حصار ازدواج قرار دهید. ولی یک عده روایات دیگر وجود دارد که ممکن است آنها را توصیه اخلاقی به مردان نسبت به زنان شمرد که از خطرات تماس با زنان آگاه باشند. صاحب وسائل، این روایات را بر استحباب حمل کرده است... اگر ما بودیم و چنین تعبیراتی (تعبیراتی که در روایات آمده است)، بدون شک آنچه استباط میشد، بیش از «توصیه اخلاقی» بود، ولی علت اینکه فقها به مضمون چنین جملههایی فتوا ندادهاند، ادلة قطعی دیگر از آیات، روایات و سیرة معصومین برخلاف مفاد ظاهر این تعبیرات است و به اصطلاح ظاهر، این جمله ها«معرض عنه» اصحاب است. لهذا این جملهها حمل به توصیه اخلاقی شده است و ارزش اخلاقی دارد نه فقهی ... آنچه اسلام لااقل به صورت یک امر اخلاقی توصیه میکند، این است که تا حدّ ممکن اجتماع مدنی غیر مختلط باشد.»[65]
وی در جای دیگر دربارة حضور زن در اجتماع و مشارکت در امور اجتماعی میگوید: «چنانکه میدانیم، جهاد بر زنان واجب نیست، مگر وقتی که شهر و حوزة مسلمین مورد حمله واقع شود و جنبة صد در صد دفاعی به خود بگیرد. در این صورت همان طور که فقها فتوا میدهند، بر زنان نیز واجب میشود. در عین حال رسول خدا(ص) به برخی از زنان اجازه میداد که در جنگها برای کمک به سربازان و مجروحین شرکت کنند. قضایای زیادی در تاریخ اسلام در این زمینهها هست. بر زنان واجب نیست که در نماز جمعه شرکت کنند، مگر آنکه حضور به هم رسانند. بعد از حضور واجب است شرکت کنند و ترک نکنند. بر زنان واجب نیست که در نماز عید شرکت کنند، ولی از شرکت کردن ممنوع نمیباشند ... پیغمبر اکرم (ص) زنان خود را با قید قرعه با خود به سفر میبرد. بعضی از اصحاب نیز چنین میکردند. پیغمبر اکرم (ص) از زنان خود بیعت میگرفت ولی با آنها مصافحه نکرد. دستور داد ظرف آبی آوردند، دست خود را در آب فرو برد و دستور داد زنان دست خود را در آب فرو برند، همین را بیعت شمرد ... زنان را از تشییع جنازه منع نکرد، گو اینکه آن را لازم هم نشمرد. رسول خدا ترجیح داد، زنان در تشییع جنازه شرکت نکنند. در عین حال در مواد خاصی شرکت کردهاند و احیاناً نماز خواندهاند. در روایات ما آمده است که وقتی زینب دختر بزرگ رسول خدا (ص) وفات کرد، زهرا مرضیه (س) و زنان مسلمان آمدند و بر وی نماز خواندند.»[66] قابل توجه است که مرحوم حرّ عاملی (صاحب وسائل الشیعه) که خود محدّث متبحری است با توجه به مجموع روایات اسلامی میگوید: «از مجموع روایات استفاده میشود که برای زنان رواست که برای مجالس عزا یا برای انجام حقوق مردم یا تشییع جنازه بیرون بروند و در این مجامع شرکت کنند، همچنان که حضرت فاطمه (س) و نیز زنان ائمه اطهار (ع) در مثل این موارد شرکت میکردهاند. پس جمع بین روایات حکم میکند که روایات منع را حمل بر کراهت کنیم.»[67]
در صحیح مسلم و بخاری نیز از پیامبر اکرم نقل شده است که به زنان خود فرمود:
«انّه قد اذن مکّن ان تخرجن لحوائجکُنَّ»،[68] «به شما اجازه داده شده است که برای حوائج خود بیرون بروید.»
از مجموع آنچه که در این نوشتار مطرح گردید، این نتیجه به دست میآید که پارهای از روایاتی که به گونهای نگاه منفی، بدبینانه و خشونتآمیزی را علیه جنس زن القا میکنند، از جهت سند، دلالت یا از هر دو جهت ضعیف و مخدوش هستند و آنها نمیتوانند در برابر آیات و روایات قطعی که بر کرامت والای جنس زن و حقوق انسانی وی دلالت دارند، مقاومت کنند.
فهرست منابع:
× قرآن کریم
× ابوعلی فضل بن حسن بن طبرسی: «مجمع البیان»، چ بیروت، 1339.
× ابونصر محمد بن مسعود، عیاشی: «التفسیر»، مکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، چاپ اول، 1308.
× انصاری قرطبی، ابی عبدالله محمد بن احمد: «الجامع لأحکام القرآن» چ بیروت، 1405.
× بحرانی: «الحدائق الناضره»، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، 1363.
× بحرانی، سید هاشم: «البرهان»، دارالکتب العلمیه، چ دوم.
× «تورات»
× حر عاملی، محمد بن حسن: «وسایل الشیعه»، موسسة آل البیت لأحیاء التراث، چاپ اول، 1412.
× حویزی، شیخ عبدعلی بن جمعه: «نور الثقلین»، دارالکتب علمیه قم، چ دوم.
× رشیدرضا، محمد: « المنار»، انتشارات دارالمعرفة.
× سیدقطب: «فی ظلال القرآن»، دارالشروق، چ دهم، 1402.
× شهرستانی، محمد بن عبدالکریم: «الملل و النحل»، دارالسرور، بیروت، چاپ اول، 1368.
× صدوق: «من لایحضره الفقیه»، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
× صدوق: «الحضال»، منشورات جامعة المدرسین، قم، چاپ اول، 1403.
× طباطبائی، محمد حسین: «المیزان»، چاپ آخوندی، چ سوم، 1394.
× طباطبائی: «ظهور شیعه»، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1371.
× طبرسی: «مجمعالبیان»، انتشارات فراهانی، 1351.
× عسکری، مرتضی: «معالم المدرسین»، مجمع العلمی الاسللامی، چاپ سوم، 1413.
× قرطبی: «تفسیر قرطبی»، دراحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1405.
× کلینی، یعقوب: «اصول کافی».
× مسلم بن حجاج نیشابوری: «صحیح مسلم»، دارالمعرفة، بیروت.
× مجلسی، محمدباقر: «بحارالانوار»، داراحیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403.
× محدث نوری: «مستدرک الوسائل»، مؤسسه آل البیت، چاپ اول، 1407.
× مطهری، مرتضی: «مجموعه آثار»، انتشارات صدرا، چاپ دوم،1420.
× ـــــــ : «معجم رجال الحدیث»، دارالزهرا، بیروت، چ سوم، 1403.
× ـــــــ : «سنن ابی داوود»، دارالحدیث، چاپ اول، 1391..
× ـــــــ : «صحیح بخاری»، المکتبة العصریة، چاپ اول، 1417.
× ـــــــ : «الفروع من الکافی».
پی نوشتها:
[1]- رک. رشید رضا، ج 27، ص 541.
[2]- صدوق، الخصال، ج 1، باب السبعة، ح33، ص 352.
[3]- رک. کلینی، ج 4، ح اول، باب الفضل النظر الی الکعبه، ص 239.
[4]- طباطبائی، ظهور شیعه، صص 25-20.
[5]- عسکری، ج 2، ص 57.
[6]- رک. شهرستانی، ج 1، ص 65.
[7]- رک. مطهری، ج 19، صص 542-541.
[8]- همان.
[9]- رک. مطهری، ج 19، صص 542-541، به نقل از ابن ماجد، ح 1587.
[10]- طبرسی، ج 2، ص 44.
[11]- حویزی، ج 1، ص 478.
[12]- قرطبی، ج 5، ص 173.
[13]- رک. قرطبی، ج 5، صص 173-172.
[14]- نساء، 19.
[15]- بقره، 229.
[16]- طلاق، 6.
[17]- حرّ عاملی، کتاب النکاح، ج 20، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب 88 ، ح 5، ص 170.
[18]- همان، ح 8 ، ص 171.
[19]- همان، ح 11.
[20]- همان، باب 82 ، ح 1، ص 164.
[21]- همان، باب 90 و 88 .
[22]- طلاق، 6.
[23]- طباطبائی، المیزان، ج 4، ص 376.
[24]- رک. سیدقطب، ج 2، صص 655-654.
[25]- بحرانی، الحدائق الناضره، ج 24، ص 618.
[26]- محدث نوری، ج 14، ب 17، ح 1، ص 324.
[27]- مجلسی، ج 11، ح 3، ص 100.
[28]- همان، ج 15، ص 33.
[29]- نساء، 1.
[30]- رک. اعراف، 198؛ زمر، 6.
[31]- تورات، سفر پیدایش، باب 2، آیات 24-18.
[32]- صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ح 4336، ص 379 ؛ طباطبایی، المیزان، ج 4، ص 146.
[33]- حرعاملی، ج 20، باب 1، ح1، ص 13.
[34]- رک. مجلسی، ج 11، ح 42، ص 115، ج 9، ص 299.
[35]- همان، ج 11، صص 222و 116.
[36]- رک. مجلسی، ج 11، ص 100.
[37]- طباطبائی، المیزان، ج 4، ص 136.
[38]- بحرانی، البرهان، ج 1، صص 80-79.
[39]- تورات، سفر پیدایش، باب دوم و سوم.
[40]- بقره، 36-35.
[41]- اعراف، 23-20.
[42]- طه، 125-123.
[43]- بحرانی؛ البرهان، ج 1، ص 80 ؛ رک. حویزی، ج 1، صص 61-59.
[44]- محدث نوری، ج 14، ح5، ص 260.
[45]- کلینی، ج 5، ح 1، ص 516.
[46]- حرعاملی، ج 14، ح 1، ص 162.
[47]- معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 86.
[48]- زمر، 9.
[49]- فاطر، 28.
[50]- بقره، 269.
[51]- مجادله، 11.
[52]- طه، 114.
[53]- علق، 4.
[54]- قلم، 1.
[55]- صدوق، خصال، جزء 2، ابواب السبعین و مافوقه، ح12؛ همان، ج 4، باب النوادر، ح5762، ص 364.
[56]- مجلسی، ج 100، ص 250؛ کلینی، ج 5، ص 535.
[57]- مجلسی، ج 43، ص 92.
[58]- حرعاملی، ج 3، ص 510.
[59]- توبه، 71.
[60]- عیاشی، ج 1، ص 65.
[61]- ممتحنه، 12.
[62]- مسلم بن حجاج نیشابوری، ج 5، ص 199.
[63]- همان، ص 197؛ رک. سنن ابی داوود، کتاب الجهاد، ج 3، ص 74.
[64]- احزاب، 33.
[65]- مطهری، ج 19، صص 548-547.
[66]- همان، صص 538- 537.
[67]- مطهری، ج 19، صص 541-540، به نقل از حرعاملی، ج 1، ص 72.
[68]- مسلم بن حجاج نیشابوری، ج 7، ص 6؛ صحیح بخاری، ج 7، ص 49.