زنان و آینده خانواده (قسمت سوم)
آرشیو
چکیده
فرانسیس فوکویاما[1]، انقلاب فاجعه آمیز جنسی و اقتصادی را «فروپاشی بزرگ» نام داده؛ فروپاشیایی که بدون تردید هم اکنون به وقوع پیوسته است. اگرچه بسیاری از ادعاها و نتیجه گیریهای فوکویاما به بحث و بررسی دقیق نیاز دارند تا یک جنبة استدلال وی به طور جدی مورد توجه قرار گیرد (و آن اینکه): نیروها و سیستمهای جدید اقتصادی که بر جهان حکومت میکنند، به طور خودکار زندگی نهادینه شده خانواده را تباه مینمایند. بی تردید، منافع اقتصادی (شرکتهای) جدید چند ملیتی[2]، (وجود) خانوادههای باثبات را برنمیتابد. خانوادههایی که در کنترل کارگران و فروش محصولات برای آنها، به عنوان مانع محسوب میشوند. در چنین شرایطی، نمیتوان از دنیای تولید انتظار داشت که نسبت به تأیید و تثبیت زندگی اجتماعی، مبتنی بر رضایت و ثبات اقدامی نموده و یا گامی بردارد. اگرچه ممکن است در شرایط بحرانی، نیروهای سیاسی یا اجتماعی برای تحمیل نظم از بالا به صورت مؤثری ظاهر شوند؛ اما تنها مذهب سازمان یافته[3] - آن هم در مفهوم جهانی آن- توان لازم برای بهبود و حمایت از «بازسازی پایدار اصول اخلاقی» را دارا میباشد. متأسفانه تا این لحظه، روند کلی عملکرد کلیساهای مسیحی حکایت از آن دارد که تمایل چندانی برای محکومیت نیروهای متلاشی کننده «خانوادههای باثباتمتن
مقدمه
فرانسیس فوکویاما[1]، انقلاب فاجعه آمیز جنسی و اقتصادی را «فروپاشی بزرگ» نام داده؛ فروپاشیایی که بدون تردید هم اکنون به وقوع پیوسته است. اگرچه بسیاری از ادعاها و نتیجه گیریهای فوکویاما به بحث و بررسی دقیق نیاز دارند تا یک جنبة استدلال وی به طور جدی مورد توجه قرار گیرد (و آن اینکه): نیروها و سیستمهای جدید اقتصادی که بر جهان حکومت میکنند، به طور خودکار زندگی نهادینه شده خانواده را تباه مینمایند. بی تردید، منافع اقتصادی (شرکتهای) جدید چند ملیتی[2]، (وجود) خانوادههای باثبات را برنمیتابد. خانوادههایی که در کنترل کارگران و فروش محصولات برای آنها، به عنوان مانع محسوب میشوند. در چنین شرایطی، نمیتوان از دنیای تولید انتظار داشت که نسبت به تأیید و تثبیت زندگی اجتماعی، مبتنی بر رضایت و ثبات اقدامی نموده و یا گامی بردارد. اگرچه ممکن است در شرایط بحرانی، نیروهای سیاسی یا اجتماعی برای تحمیل نظم از بالا به صورت مؤثری ظاهر شوند؛ اما تنها مذهب سازمان یافته[3] - آن هم در مفهوم جهانی آن- توان لازم برای بهبود و حمایت از «بازسازی پایدار اصول اخلاقی» را دارا میباشد. متأسفانه تا این لحظه، روند کلی عملکرد کلیساهای مسیحی حکایت از آن دارد که تمایل چندانی برای محکومیت نیروهای متلاشی کننده «خانوادههای باثبات» در آنها وجود ندارد و به عبارتی این عوامل مخرّب به دور از دسترس حوزه عملکرد کلیساها هستند.
فوکویاما مدعی است مردم به طور غریزی از هرج و مرج اجتماعی روی برگردانده و سیستمهای جدید اخلاقی ایجاد خواهند کرد. وی نشانههای انجام این کار را (نیز) میبیند. (و شاید بیش از حد خوش بین است)
در این ارتباط توجه به ادعاهای خوش بینانه و رایج دکتر «لورا شیلسینگر»[4] قابل توجه است. آینده نگری وی اگرچه موجب دلگرمی بسیار است، اما متضمن نوسازی اخلاقی نمیباشد. از قرار معلوم آنچه او مد نظر دارد این است که: برخی از انحرافات خاص اخلاقی، مشمول مجازات خواهند بود؛ لذا افراد ممکن است با توجه به تعهدی که نسبت به حقوق فردی خود دارند، به دستورالعملها و احکام دکتر لورا، بدون بازنگری جدی در فرضیههای فردگرایانه خود پاسخ دهند.
در ایالات متحده، مسئولیت حفظ و رعایت دستورالعملهای اخلاقی معمولاً به طور نامناسبی به زنان نسبت داده شده است؛ یعنی به کسانی که بیش از مردان احتمال دارد در زندگی روزانه خود به دستورات دین مسیحیت عمل کنند. اما امروزه فمینیسم به ما القاء کرده تا مسئولیتهای عرفی زنان را نوعی سرکوب تلقی نمائیم و وقتی زنان هم از انجام این دستورالعمل اخلاقی پا را «فراتر گذاشته» و یا خود را از انجام آنها بی نیاز بدانند، تعداد بسیار کمی برای عمل به این دستورات باقی خواهند ماند. معتقدم (تا زمانی که) عمل به دستورات اخلاقی مسیحیت، به عنوان محدودیت تنبیهی و یا سرکوب برخی توسط برخی دیگر (زنان توسط مردان) نشان داده شود و سعادت فردی به معنای رهایی از این سرکوب ساختگی معرفی شود، (نمیتوان) جامعه را به سوی عمل به این دستورات سوق داد.
الف) رهایی از اخلاقیات
فمینیستها به طور ضمنی یا صراحتاً این باور را گسترش داده اند که آزادی زنان باید با رهایی آنان از خدمت به کودکان و نیز مردان آغاز شود، بر این اساس میتوان ادعا کرد که به واسطه بسط اعتقادات فمینیستی ما از دینداری عاطفی که باعث میگردد تا زنان از نقش مادری خود -یعنی به دنیا آوردن و پرورش کودکان- بیشترین رضایت خاطر را داشته باشند، فاصله گرفته ایم. روانشناسی عمومی، ما را از این شناخت دردناک که زندگی همدلانة مادران با کودکان احتمالاً مانع پیشرفت آنها میشود، به این آگاهی خودستایانه که (لازمة) شکوفایی استعداد زنان، زندگی مادران برای خود و نه کودکانشان میباشد، سوق داده است. هیچ مادر کارگری را (نمیتوان به این دلیل که) در حال فداکردن خوشبختی و سعادت کودکانش به نفع خود است، گناهکار دانست و افراد بسیار کمیبر این باورند که مادران کارگر در حال آسیب رساندن به کودکانشان هستند. بلکه بالعکس اکثراً (این واقعیت را) پذیرفته اند که در بسیاری از خانوادهها، زنان برای تأمین مخارج خانواده باید کار کنند و در بیشتر موارد، کودکان نیز به این ضرورت پی برده اند. آنها همچنین دریافته اند که اولین نگرانی مادر آنها، خوشبختی و سعادت آنها میباشد. این مشکل در موارد فردی چندان زیاد نیست و به طور کلی در جامعه و فرهنگ نیز شاهد آن نیستیم، زیرا آزادی اجتماعی، اقتصادی و جنسی زنان، جویبارهای دوراندیشی، نزاکت و خویشتن داری را که حامی کودکان از تخطیهای خطرناک بزرگسالان است، پرآب کرده است. امروزه محکوم کردن پندار ریاکارانهای که جهان را به دو حوزه عمومی و خصوصی تقسیم مینماید، رواج پیدا کرده؛ عمدتاً به این دلیل که انتساب زنان به حوزه خصوصی باعث محرومیت آنها از آزادیهایی میگردد که مردان از آنها برخوردارند. اما این استدلال با پذیرش آداب و رسومی که پناهگاه زنان و نیز کودکان میباشد - آداب و رسومی که بهتر است آنرا دروغ و تظاهر بدانیم- نقض میگردد. از لحظه ای که نمایشهای عمومی مسائل جنسی و خشونت به عنوان جزء ذاتی طبیعت بشر و نه بیان کننده حقوق فردی برای آزادی بیان، پذیرفته شده است، شاهد اثرگذاری این مسائل بر آگاهی روزمره و تجربه کودکان هستیم.
تأسف آورتر از این، پذیرش نمایشهای عمومی مسائل جنسی و خشونت تحت عنوان حقوق فردی است که الزام به هنجارهای اخلاقی را از میان میبرد. بنا به تعریف، زمانی که اخلاق به یک اولویت شخصی تبدیل گردد، دیگر نمیتواند یک هنجار اجتماعی الزام آور باشد و اولویت شخصی صرفاً درخواست منطقی (برای) انتخاب مصرف کننده است که به شدت از سوی شرکتهای جهانی تبلیغ میگردد. نپذیرفتن هنجارهای الزام آور اخلاقی، توانایی ما را برای حمایت از کودکان تضعیف میکند؛ کودکانی که در نهایت قرار است مانند بزرگسالان از همان حقوق فردی برخوردار شوند. از این رو جهانی بوجود میآوریم که در آن دختران 9، 10 و11 ساله، میتوانند والدین خود را که از لباس و یا رفتار آنها خرده میگیرند، مورد سرزنش قرار داده و جسورانه عنوان نمایند که: «این زندگی من است و این من هستم که انتخاب میکنم که چگونه زندگی نمایم». در واقع به مرحله ای رسیده ایم که در یکی از تبلیغات تلویزیونی، کودک گریانی نشان داده میشود که مادر خود را به خاطر خریدن اسباب بازی کلافه کرده و گوینده در همان زمان (توصیه میکند): «بچهها آنچه را که میخواهید، بدست آورید، چرا نباید این کار را بکنید؟»
بدون تردید، جامعه با معرفی زنان به عنوان افرادی که «آقا بالا سر لازم ندارند»، کلیه انتخابهای فردی را به مثابه «حقوق فردی» شناسانده و لذا آنها را به تمام مفاهیم (مربوط به) ارزش عمومی، حاکم کرده است. به عبارت دیگر میتوان ادعا کرد که (جامعه) با بدبینی فوق العاده ای، شعار مکّارانة شرکت جنرال موتور را تفسیر نموده: «آنچه که برای جنرال موتور خیر است، برای کشور خیر است.» یعنی اعلام داشته که هرچه برای زنان (به عنوان یک فرد) خوب است، برای تمام جامعه خوب میباشد.
از دیدگاه ایشان، خیر مشترک، شامل مجموع انتخابهای فردی است. آنچه در اینجا نادیده انگاشته شده، دوگانگی ای است که بین خواسته و داشته وجود دارد. به عبارت دیگر چنان نیست که داشتههای انسان مطابق خواستههایش باشد و لذا نمیتوان ضرورتاً مجموع خواستهها را خیر تلقی کرد. گفته حضرت مسیح روشن گر است، آنجا که میگوید:
اگر ثروت شما در آسمان باشد، فکر و دلتان نیز در آنجا خواهد بود…
اگر روشنایی که در وجود شماست تاریک گردد، این تاریکی بسیار عمیق خواهد بود (و تمام زندگی تان را شامل میشود) نمیتوانی به دو ارباب خدمت کنی؛ زیرا از یکی متنفر خواهی شد و دیگری را دوست خواهی داشت و یا تنها به یکی وفادار خواهی ماند. نمیتوانی هم بنده خدا باشی هم بنده پول. («متی، باب ششم، آیات 24 و23، 21»)
ممکن است در اعتراض بگوئیم «عادلانه» نیست که زنان بار حمایت از مفاهیم مربوط به ایده آلهای جمعی را، چه محتاطانه و چه خیرخواهانه به دوش کشند، اما فراموش نکنیم که عدالت به معنای (داشتن) فرصت برابر برای گناه کردن، گزینه بسیار سختی است.
به طور سنتی، مسیحیت دیدگاه (خود را) در مورد روابط افراد با تفاوتی جزئی بیان کرده است. از ابتدا مسیحیت به ارتباط مستقیم میان فرد و خدا تأکید داشته؛ (ارتباطی که شامل) محبت خداوند به فردی خاص و مسئولیت پذیری آن فرد در برابر خداوند بوده است. در حقیقت دیدگاه مسیحیت در مورد داشتن مسئولیت اخلاقی مبتنی بر پذیرش آن از سوی هر فرد بوده است، فردی که به محبت خداوند و همسایه اعتقاد دارد. (و میداند که) به خاطر نقض هر یک از فرامین خداوند محاکمه خواهد شد. در این باره مسیحیت عقاید بسیاری (مربوط به) آزادی و برابری افراد در طول تاریخ جهان مطرح ساخته است.
«برابری» در محکمه خداوندی و تعریف آن در چارچوب محبت الهی، مفهوم نامه ی پل به غلاطیان را شکل میدهد: «… همگی شما به خاطر ایمان به عیسی مسیح فرزندان خدا میباشید. اکثر شما با آموزههای دین مسیحیت غسل تعمید داده شده اید، (لباس) مسیحیت پوشیده اید، پس (تفاوتی میان) یهودی یا یونانی، بنده یا آزاد، مرد یا زن وجود ندارد. زیرا همگی شما (نزد) عیسی مسیح یکی هستید» (باب سوم، آیات 28-26) مدافعان جدید این پیام نیز غالباً فراموش میکنند که پل قصد نداشته است که جایگاه انسانها و روابط میان آنها را در این جهان تغییر دهد. در هیچ یک از کتاب انجیل یا در سایر کتب عهد جدید بردهداری محکوم نگردیده، همچنین در این کتاب برابری میان زن و مرد تبلیغ نشده است. پل به مخاطبانش در مورد سوء استفاده از آزادیایی که آنها به عنوان یک مسیحی از آن برخوردارند، هشدار میدهد:
«برادران! (خدا) به شما آزادی عطا کرده، اما نه برای پیروی از (خواستههای) نفستان بلکه برای خدمت عاشقانه به یکدیگر… اما اگر از یکدیگر ایراد گرفتید و به هم زخم زبان زدید… مواظب باشید یکدیگر را از میان نبرید …اگر با (قدرت) روح خدا زندگی میکنیم، لازم است هدایت او را نیز در تمام زندگی بپذیریم. بیایید به دنبال شهرت بیهوده نباشیم، یکدیگر را نرنجانیم و به یکدیگر حسادت نورزیم.» (نامه پل به مسیحیان غلاطیه، باب پنجم، آیات 26 و25، 15،13)
(پل در این نامه) «زنا، انحرافات جنسی، بی عفتی، شهوت پرستی، بت پرستی، جادوگری، دشمنی و نفرت، تبعیض، رقابت، خشم، نزاع، نفاق افکنی، ارتداد، حسادت، آدم کشی، مستی، عیاشی و چیزهایی از این قبیل را» به شدت محکوم میکند. پل به غلاطیان یادآوری میکند که آنها به «عشق، شادی، صلح، بردباری، نیکوکاری، وفاداری، فروتنی و خویشتن داری» دعوت شده اند.
(نامه پل به غلاطیان، باب پنجم، آیات 23 و22، 21، 19)
مدافعان سرسخت حقوق زنان تمایل دارند از متنهایی این چنینی برای سرزنش دیدگاه برتری جویانه مردان استفاده نمایند. اما منطقی تر آن است که تعبیرات پل را هشداری برای زنان و مردان بدانیم؛ زنان و مردانی که از آنها خواسته شده است تا وظایف ویژه خود ر ا ـ که به آنها محول گردیده - به عنوان یک مسیحی راستین برعهده گیرند. فمینیستهای مسیحی به کرّات عنوان کردهاند که مردان دستورالعملهای پل را (پند و اندرزهای) احساسی تلقی میکنند. رعایت این دستورالعملها (به این نحو که) مردان احساس نمایند برای نادیده گرفتن آنها از آزادی عمل است، گامی کوچک (برای دستیابی به) این نظریه است که: اصول مبتنی بر (عدالت و برابری) باید زنان را نیز از رعایت این دستورالعمل معاف نماید. آنچه که مدافعان این منطق شکست خورده میپذیرند، آن آزادی زنان تقریباً «نابودی» افراد و از میان بردن یکی از (زن و مرد) را تضمین مینماید.
برخی دیگر استدلال مینمایند که زنان و مردان برای بازگرداندن ثبات و شور و نشاط به خانوادهها باید کارها را تقسیم نمایند؛ استدلالی که در ظاهر جذاب به نظر میرسد. در عمل (نیز) بسیاری از پدرها مسئولیت زیادی در خانه داری و تربیت کودکان برعهده دارند و این جریان امیدوارکننده است، اما به این استدلال تقسیم کار (به طور برابر) عمیقاً خدشه وارد شده است. به عنوان مثال، منظره ناراحت کننده زنی را تصور نمائید که به شوهر خود میگوید «خودم را وقف بچهها، شوهر و خانواده نخواهم کرد، مگر آنکه شما هم هر آنچه را که من انجام میدهم، انجام دهید.» مهمتر از این، آنکه استدلال انجام کار (به طور مساوی) مبتنی بر اصول کاملاً خردگرایانه ای است که در حال تجزیه خانواده –که یک واحد یکپارچه است- میباشد. در پایان اگر کسی نیازهای کودکان را برآورده نماید و به طور جدی پیرو مسیح باشد، (در آن صورت) «خواستار پایان زمان برابری» (به معنای مخرب بالا) و نه رها کردن آن خواهد بود.
ب) آزادی (در دین) مسیحیت
هیچ فرد دیندار و یا خیرخواهی نمیتواند تردید نماید که زنان در اغلب موارد، کارهای سنگین داخل منزل را انجام میدهند (اما) در مقابل، احترام چندانی نمیبینند. امروزه بسیاری از کلیساهای مسیحی در تلاش هستند تا آنچه را که اکنون جزء اشتباهات خود میدانند، اصلاح نمایند. متأسفانه این کلیساها (برای اجرای) عدالت در مورد زنان، شیوههای دنیای سکولار را برگزیده اند که این کار، دفاع از فرضیههایی است که اساساً با دیدگاه مسیحیت در تعارض قرار دارد. توصیة «مری استوارت ون لوئین»[5] به افراد پایبند به مذهب قابل توجه است. (به نظر وی) اگر افراد میخواهند از خانواده دو والدینی دفاع نمایند، باید از زمینههای متعالی اخلاقی کمتر سخن گفته و بیشتر پایبندی عملی خود را به «روابط مساوات طلبانة جنسیتی میان زوجین» نشان دهند و برای حذف (مسائل) افراطی مربوط به جنسیت در حوزههای خصوصی و عمومی زندگی و گسترش نهادهای حمایتکنندة تربیت کودکان -که پیشرفت زن و پرورش مرد را به دنبال دارد- تلاش نمایند. «ون لوئین» مأیوسانه رهبران مذهبی را فاقد این ویژگی مییابد. (جالب آنکه وی) مفاهیم و فرضیههای خود را مستقیماً از فمینیسم سکولار دریافت میکند که همین مسئله باعث میگردد درباره اعتقاد وی به اینکه مسیحیت، موضوعی برای بحث کردن در این باره دارد یا خیر - و یا اینکه خانواده دو والدینی از ارزش ذاتی برخوردار است- تردید کنیم.
(در قسمت) پایانی رمان «جیل گادوین»[6] (به نام) «شوهر خوب، پدر برکنشاو»[7] راهب در حال مرگ به تربیت یافته خود، «فرانسیس لیک»[8] میگوید: «آگاه باش فرانسیس، همان گونه که راهبان در قرون وسطی، علم و معرفت را زنده نگه داشته اند، اکنون بر عهده افرادی مانند شماست که نوع دوستی و محبت را در ما زنده نگهدارید.»
فرانسیس که خانه کشیشها را به خاطر ازدواج با «مگدا دنورس»[9] ترک کرده بود، در واقع در حکم همان «شوهر خوب» در داستان گادوین است و محسنات وی همانهایی هستند که در کتاب (باب سی و یکم، آیات 31-10) برای یک همسر خوب، بیان شده است -یعنی: نوع دوستی، سخت کوشی و محبت- ویژگیهای دیگری که در خدمت به دیگران و فداکاری برای آنها ریشه دارند. امروزه زنان در حال رهانیدن خویش از این محسنات هستند و با انجام این کار، این محسنات تقریباً در حال از میان رفتن هستند. بسیاری از افراد - و نه فقط زنان- همچنان به دیگران خدمت میکنند و ازخودگذشتگی نشان میدهند، اما تعهد به انجام این کارها و دستورالعملها(ی مربوط به آنها) تا حد زیادی از میان رفته است. در فرهنگ ما، این دستورالعملها (به طور جدی) مورد توجه قرار نگرفته و نگاه به آنها به طور فزاینده ای سطحی بوده است، به ویژه دستورالعملهایی که در گذشته در مورد زنان اعمال میگردیده، ولی به نوعی مؤید بندگی آنها بوده است و به همین دلیل به خاطر نفی بندگی کنار گذاشته شده اند. از آن جمله دستورالعملهایی که زنان را مطیع مردان قرار میداد. در چنین جوّی کمتر کسی -چه مرد یا زن- حاضر است ریسک کرده و به زنان در مورد انجام «وظایف» شان در قبال دیگران دستوری دهد؛ (چرا که) میترسد به زن ستیزی و تبعیض جنسی متهم گردد. خلاقیت «گادوین» آن است که این ویژگیها و محسنات را به مردان نسبت داده که این کار باعث میگردد قدرت و رفتار آنها را بدون توجه به مسائل جنسی بررسی نمائیم.
این مفهوم فراگیر که زنان به عنوان مجازات، مسئول خدمت و فداکاری به دیگران هستند، اغلب به این باور منتهی میگردد که عدالت به زنان، اجازه رهایی از این مسئولیتها را میدهد. آزادی زنان بدین شیوه -علیرغم پیامدهای مثبت آن برای منزلت و عزت نفس زنان- به نپذیرفتن این مسئولیتها و فضائل منجر میگردد. اگر نظریه فمینیستها (مبنی بر اینکه) کار «عرفی»، زنان چیزی بیش از کار خدمتکاران نیست را صحیح بدانیم، منطقی به نظر میرسد که انجام چنین کارهایی را تنها از خدمتکاران انتظار داشته باشیم. (اگرچه نحوه توجیه زنان در تحمیل این کار به مردان نیاز به تأمل دارد) اقتضائات و فداکاری غیر قابل انکاری که نتیجه چنین فضائل (و مسئولیتهای اخلاقی ای) است ما را به نادیده گرفتن ارزش ذاتی آنها و همراهی با فمینیستهای سکولاری که چنین فضائلی را به منزله سرکوبی زنان میدانند، سوق میدهد. عده زیادی با این استدلال ساختگی مجاب شده اند که زنانی که تحت حاکمیت مردان زندگی میکنند، در ایثار و ازخودگذشتگی برای دیگران اراده ای ندارند و مجبور به انجام آن هستند، این افراد تأکید دارند که آزادی زنان باید با رهایی آنان از خدمت و فداکاری به دیگران آغاز شود. ابطال این استدلال به معنای اهمیت یافتن فضائلی است که به زندگی بشر، معنا و مفهوم میبخشد.
اما با وجود چالشهایی از این نوع، در صورتی که همچنان به حقوق و آزادی فردی به عنوان یک ارزش ذاتی بنگریم، مواجه نخواهیم شد. مسیحیان به طور خاص همواره دریافته اند که آزادی بیشتر (به معنای) آزادی «از چیزی» نیست، بلکه آزادی «برای چیزی» است. درحالی که شاهد تأثیرات اولویتهای آزادی خواهانه و فردگرایانه در خانواده هستیم، امیدواریم اکثر زنان به ویژه زنان مسیحی به این واقعیت پی برده باشند که هزینه فردگرایی افراطی بسیار گزاف است. اما بسیاری (از زنان) همچنان از گسترش این نظریه که آنان باید به دنبال وظایف و ازخودگذشتگیهایی متفاوت از مردان باشند، جلوگیری مینمایند. در زمان ما، وجود این تفاوتها (در وظایف و ازخودگذشتگیها) بسیار کمتر از هر زمان دیگری است. اما از قرار معلوم، وجود شباهتها در تجارب اکثر مردان و زنان در بیشتر حوزههای زندگی، پذیرش تفاوت دائمی را بیش از هر زمان دیگر سخت نموده است.
بزرگترین خطری که همه ما (را تهدید مینماید)، اشاعه برابری جنسی توسط کلیساهاست، زیرا ریشه مسیحیت همواره در حقیقت توأمان خاص نگری و جهانشمولی نهفته است. خداوند (نوع خاصی از) بشر را دوست ندارد، بلکه دوستدار هر مرد، زن و کودکی است. درست به این دلیل که این مرد یا زن دارای روحی منحصر به فرد در بدنی منحصر به فرد است و خدا همه ما را به طور مساوی دوست دارد؛ زیرا توانایی دوست داشتن هر یک از ما را داراست. دموکراسی ما بر جدایی دین از سیاست تأکید دارد، اما این جدایی هرگز مانع اثرگذاری دین مسیحیت بر نهادهای سیاسی و آداب و رسوم ما نگردیده است. اکنون نیز، به مانند بسیاری از مواردی که در گذشته داشته ایم، بازنگری در این اثرگذاری – برای دستیابی به استنباط جدیدی که مسیحیت باید از تفاوت جنسی و برابری انسانها جهت جبران خسارت زیادهروی ایدئولوژی حقوق فردی داشته باشد- ضروری به نظر میرسد و بهترین نقطه شروع، آن است که زن و مرد (احساس نمایند) مکمل یکدیگر بوده و به طور مشترک سرپرستی کودکان را بر عهده دارند. درغیر این صورت به خطر افتاده و آسمان سرخ و تیره و تاریک صبحگاهی را با آسمان سرخ و امیدبخش شبانگاهی اشتباه خواهیم گرفت.[10]
پی نوشتها:
1] - Francis Fukuyama
[2] - Multinational Economic Giants (MEG)
[3] - Organized Religion
[4] - Laura Schlessinger
[5] - Mary Stewart Van Leeuwen
[6] - Gail Godwin
[7] - The Good Husband, Father Birkenshaw
[8] - Francis Lake
[9] - Magda Danvers
[10] - این مقاله ترجمه فصل چهارم کتاب زیر است:
- Elizabeth fox – gelovefe and et. al, women and the future of the family, 2002 .