آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

فرانسیس فوکویاما[1]، انقلاب فاجعه آمیز جنسی و اقتصادی را «فروپاشی بزرگ» نام داده؛ فروپاشی‏ایی که بدون تردید هم اکنون به وقوع پیوسته است. اگرچه بسیاری از ادعاها و نتیجه گیری‏های فوکویاما به بحث و بررسی دقیق نیاز دارند تا یک جنبة استدلال وی به طور جدی مورد توجه قرار گیرد (و آن اینکه): نیروها و سیستم‏های جدید اقتصادی که بر جهان حکومت می‏کنند، به طور خودکار زندگی نهادینه شده خانواده را تباه می‏نمایند. بی تردید، منافع اقتصادی (شرکت‏های) جدید چند ملیتی[2]، (وجود) خانواده‏های باثبات را برنمی‏تابد. خانواده‏هایی که در کنترل کارگران و فروش محصولات برای آنها، به عنوان مانع محسوب می‏شوند. در چنین شرایطی، نمی‏توان از دنیای تولید انتظار داشت که نسبت به تأیید و تثبیت زندگی اجتماعی، مبتنی بر رضایت و ثبات اقدامی نموده و یا گامی بردارد. اگرچه ممکن است در شرایط بحرانی، نیروهای سیاسی یا اجتماعی برای تحمیل نظم از بالا به صورت مؤثری ظاهر شوند؛ اما تنها مذهب سازمان یافته[3] - آن هم در مفهوم جهانی آن- توان لازم برای بهبود و حمایت از «بازسازی پایدار اصول اخلاقی» را دارا می‏باشد. متأسفانه تا این لحظه، روند کلی عملکرد کلیساهای مسیحی حکایت از آن دارد که تمایل چندانی برای محکومیت نیروهای متلاشی کننده «خانواده‏های باثبات

متن

  مقدمه
فرانسیس فوکویاما[1]، انقلاب فاجعه آمیز جنسی و اقتصادی را «فروپاشی بزرگ» نام داده؛ فروپاشی‏ایی که بدون تردید هم اکنون به وقوع پیوسته است. اگرچه بسیاری از ادعاها و نتیجه گیری‏های فوکویاما به بحث و بررسی دقیق نیاز دارند تا یک جنبة استدلال وی به طور جدی مورد توجه قرار گیرد (و آن اینکه): نیروها و سیستم‏های جدید اقتصادی که بر جهان حکومت می‏کنند، به طور خودکار زندگی نهادینه شده خانواده را تباه می‏نمایند. بی تردید، منافع اقتصادی (شرکت‏های) جدید چند ملیتی[2]، (وجود) خانواده‏های باثبات را برنمی‏تابد. خانواده‏هایی که در کنترل کارگران و فروش محصولات برای آنها، به عنوان مانع محسوب می‏شوند. در چنین شرایطی، نمی‏توان از دنیای تولید انتظار داشت که نسبت به تأیید و تثبیت زندگی اجتماعی، مبتنی بر رضایت و ثبات اقدامی نموده و یا گامی بردارد. اگرچه ممکن است در شرایط بحرانی، نیروهای سیاسی یا اجتماعی برای تحمیل نظم از بالا به صورت مؤثری ظاهر شوند؛ اما تنها مذهب سازمان یافته[3] - آن هم در مفهوم جهانی آن- توان لازم برای بهبود و حمایت از «بازسازی پایدار اصول اخلاقی» را دارا می‏باشد. متأسفانه تا این لحظه، روند کلی عملکرد کلیساهای مسیحی حکایت از آن دارد که تمایل چندانی برای محکومیت نیروهای متلاشی کننده «خانواده‏های باثبات» در آنها وجود ندارد و به عبارتی این عوامل مخرّب به دور از دسترس حوزه عملکرد کلیساها هستند.
فوکویاما مدعی است مردم به طور غریزی از هرج و مرج اجتماعی روی برگردانده و سیستم‏های جدید اخلاقی ایجاد خواهند کرد. وی نشانه‏های انجام این کار را (نیز) می‏بیند. (و شاید بیش از حد خوش بین است)
در این ارتباط توجه به ادعاهای خوش بینانه و رایج دکتر «لورا شیلسینگر»[4] قابل توجه است. آینده نگری وی اگرچه موجب دلگرمی بسیار است، اما متضمن نوسازی اخلاقی نمی‏باشد. از قرار معلوم آنچه او مد نظر دارد این است که: برخی از انحرافات خاص اخلاقی، مشمول مجازات خواهند بود؛ لذا افراد ممکن است با توجه به تعهدی که نسبت به حقوق فردی خود دارند، به دستورالعمل‏ها و احکام دکتر لورا، بدون بازنگری جدی در فرضیه‏های فردگرایانه خود پاسخ دهند.
در ایالات متحده، مسئولیت حفظ و رعایت دستورالعمل‏های اخلاقی معمولاً به طور نامناسبی به زنان نسبت داده شده است؛ یعنی به کسانی که بیش از مردان احتمال دارد در زندگی روزانه خود به دستورات دین مسیحیت عمل کنند. اما امروزه فمینیسم به ما القاء کرده تا مسئولیت‏های عرفی زنان را نوعی سرکوب تلقی نمائیم و وقتی زنان هم از انجام این دستورالعمل اخلاقی پا را «فراتر گذاشته» و یا خود را از انجام آنها بی نیاز بدانند، تعداد بسیار کمی برای عمل به این دستورات باقی خواهند ماند. معتقدم (تا زمانی که) عمل به دستورات اخلاقی مسیحیت، به عنوان محدودیت تنبیهی و یا سرکوب برخی توسط برخی دیگر (زنان توسط مردان) نشان داده شود و سعادت فردی به معنای رهایی از این سرکوب ساختگی معرفی شود، (نمی‏توان) جامعه را به سوی عمل به این دستورات سوق داد.
الف) رهایی از اخلاقیات
فمینیست‏ها به طور ضمنی یا صراحتاً این باور را گسترش داده اند که آزادی زنان باید با رهایی آنان از خدمت به کودکان و نیز مردان آغاز شود، بر این اساس می‏توان ادعا کرد که به واسطه بسط اعتقادات فمینیستی ما از دینداری عاطفی که باعث می‏گردد تا زنان از نقش مادری خود -یعنی به دنیا آوردن و پرورش کودکان- بیشترین رضایت خاطر را داشته باشند، فاصله گرفته ایم. روانشناسی عمومی، ما را از این شناخت دردناک که زندگی همدلانة مادران با کودکان احتمالاً مانع پیشرفت آنها می‏شود، به این آگاهی خودستایانه که (لازمة) شکوفایی استعداد زنان، زندگی مادران برای خود و نه کودکانشان می‏باشد، سوق داده است. هیچ مادر کارگری را (نمی‏توان به این دلیل که) در حال فداکردن خوشبختی و سعادت کودکانش به نفع خود است، گناهکار دانست و افراد بسیار کمی‏بر این باورند که مادران کارگر در حال آسیب رساندن به کودکانشان هستند. بلکه بالعکس اکثراً (این واقعیت را) پذیرفته اند که در بسیاری از خانواده‏ها، زنان برای تأمین مخارج خانواده باید کار کنند و در بیشتر موارد، کودکان نیز به این ضرورت پی برده اند. آنها همچنین دریافته اند که اولین نگرانی مادر آنها، خوشبختی و سعادت آنها می‏باشد. این مشکل در موارد فردی چندان زیاد نیست و به طور کلی در جامعه و فرهنگ نیز شاهد آن نیستیم، زیرا آزادی اجتماعی، اقتصادی و جنسی زنان، جویبارهای دوراندیشی، نزاکت و خویشتن داری را که حامی کودکان از تخطی‏های خطرناک بزرگسالان است، پرآب کرده است. امروزه محکوم کردن پندار ریاکارانه‏ای که جهان را به دو حوزه عمومی و خصوصی تقسیم می‏نماید، رواج پیدا کرده؛ عمدتاً به این دلیل که انتساب زنان به حوزه خصوصی باعث محرومیت آنها از آزادی‏هایی می‏گردد که مردان از آنها برخوردارند. اما این استدلال با پذیرش آداب و رسومی که پناهگاه زنان و نیز کودکان می‏باشد - آداب و رسومی که بهتر است آنرا دروغ و تظاهر بدانیم- نقض می‏گردد. از لحظه ای که نمایش‏های عمومی مسائل جنسی و خشونت به عنوان جزء ذاتی طبیعت بشر و نه بیان کننده حقوق فردی برای آزادی بیان،‌ پذیرفته شده است، شاهد اثرگذاری این مسائل بر آگاهی روزمره و تجربه کودکان هستیم.
تأسف آورتر از این، پذیرش نمایش‏های عمومی مسائل جنسی و خشونت تحت عنوان حقوق فردی است که الزام به هنجارهای اخلاقی را از میان می‏برد. بنا به تعریف، زمانی که اخلاق به یک اولویت شخصی تبدیل گردد، دیگر نمی‏تواند یک هنجار اجتماعی الزام آور باشد و اولویت شخصی صرفاً‌ درخواست منطقی (برای) انتخاب مصرف کننده است که به شدت از سوی شرکت‏های جهانی تبلیغ می‏گردد. نپذیرفتن هنجارهای الزام آور اخلاقی، توانایی ما را برای حمایت از کودکان تضعیف می‏کند؛ کودکانی که در نهایت قرار است مانند بزرگسالان از همان حقوق فردی برخوردار شوند. از این رو جهانی بوجود می‏آوریم که در آن دختران 9، 10 و11 ساله، می‏توانند والدین خود را که از لباس و یا رفتار آنها خرده می‏گیرند، مورد سرزنش قرار داده و جسورانه عنوان نمایند که: «این زندگی من است و این من هستم که انتخاب می‏کنم که چگونه زندگی نمایم». در واقع به مرحله ای رسیده ایم که در یکی از تبلیغات تلویزیونی، کودک گریانی نشان داده می‏شود که مادر خود را به خاطر خریدن اسباب بازی کلافه کرده و گوینده در همان زمان (توصیه می‏کند): «بچه‏ها آنچه را که می‏خواهید، بدست آورید، چرا نباید این کار را بکنید؟»
بدون تردید، جامعه با معرفی زنان به عنوان افرادی که «آقا بالا سر لازم ندارند»، کلیه انتخاب‏های فردی را به مثابه «حقوق فردی» شناسانده و لذا آنها را به تمام مفاهیم (مربوط به) ارزش عمومی، حاکم کرده است. به عبارت دیگر می‏توان ادعا کرد که (جامعه) با بدبینی فوق العاده ای، شعار مکّارانة شرکت جنرال موتور را تفسیر نموده: «آنچه که برای جنرال موتور خیر است، برای کشور خیر است.» یعنی اعلام داشته که هرچه برای زنان (به عنوان یک فرد) خوب است، برای تمام جامعه خوب می‏باشد.
از دیدگاه ایشان، خیر مشترک، شامل مجموع انتخاب‏های فردی است. آنچه در اینجا نادیده انگاشته شده، دوگانگی ای است که بین خواسته و داشته وجود دارد. به عبارت دیگر چنان نیست که داشته‏های انسان مطابق خواسته‏هایش باشد و لذا نمی‏توان ضرورتاً مجموع خواسته‏ها را خیر تلقی کرد. گفته حضرت مسیح روشن گر است، آنجا که می‏گوید:
اگر ثروت شما در آسمان باشد، فکر و دلتان نیز در آنجا خواهد بود…
اگر روشنایی که در وجود شماست تاریک گردد، این تاریکی بسیار عمیق خواهد بود (و تمام زندگی تان را شامل می‏شود) نمی‏توانی به دو ارباب خدمت کنی؛ زیرا از یکی متنفر خواهی شد و دیگری را دوست خواهی داشت و یا تنها به یکی وفادار خواهی ماند. نمی‏توانی هم بنده خدا باشی هم بنده پول. («متی، باب ششم، آیات 24 و23، 21»)
ممکن است در اعتراض بگوئیم «عادلانه» نیست که زنان بار حمایت از مفاهیم مربوط به ایده آل‏های جمعی را، چه محتاطانه و چه خیرخواهانه به دوش کشند، اما فراموش نکنیم که عدالت به معنای (داشتن) فرصت برابر برای گناه کردن، گزینه بسیار سختی است.
به طور سنتی، مسیحیت دیدگاه (خود را) در مورد روابط افراد با تفاوتی جزئی بیان کرده است. از ابتدا مسیحیت به ارتباط مستقیم میان فرد و خدا تأکید داشته؛ (ارتباطی که شامل) محبت خداوند به فردی خاص و مسئولیت پذیری آن فرد در برابر خداوند بوده است. در حقیقت دیدگاه مسیحیت در مورد داشتن مسئولیت اخلاقی مبتنی بر پذیرش آن از سوی هر فرد بوده است، فردی که به محبت خداوند و همسایه اعتقاد دارد. (و می‏داند که) به خاطر نقض هر یک از فرامین خداوند محاکمه خواهد شد. در این باره مسیحیت عقاید بسیاری (مربوط به) آزادی و برابری افراد در طول تاریخ جهان مطرح ساخته است.
«برابری» در محکمه خداوندی و تعریف آن در چارچوب محبت الهی، مفهوم نامه ی پل به غلاطیان را شکل می‏دهد: «… همگی شما به خاطر ایمان به عیسی مسیح فرزندان خدا می‏باشید. اکثر شما با آموزه‏های دین مسیحیت غسل تعمید داده شده اید، (لباس) مسیحیت پوشیده اید، پس (تفاوتی میان) یهودی یا یونانی، بنده یا آزاد، مرد یا زن وجود ندارد. زیرا همگی شما (نزد) عیسی مسیح یکی هستید» (باب سوم، آیات 28-26) مدافعان جدید این پیام نیز غالباً فراموش می‏کنند که پل قصد نداشته است که جایگاه انسان‏ها و روابط میان آنها را در این جهان تغییر دهد. در هیچ یک از کتاب انجیل یا در سایر کتب عهد جدید برده‏داری محکوم نگردیده، همچنین در این کتاب برابری میان زن و مرد تبلیغ نشده است. پل به مخاطبانش در مورد سوء استفاده از آزادی‏ایی که آنها به عنوان یک مسیحی از آن برخوردارند، هشدار می‏دهد:
«برادران! (خدا) به شما آزادی عطا کرده، اما نه برای پیروی از (خواسته‏های) نفستان بلکه برای خدمت عاشقانه به یکدیگر… اما اگر از یکدیگر ایراد گرفتید و به هم زخم زبان زدید… مواظب باشید یکدیگر را از میان نبرید …اگر با (قدرت) روح خدا زندگی می‏کنیم، لازم است هدایت او را نیز در تمام زندگی بپذیریم. بیایید به دنبال شهرت بیهوده نباشیم، یکدیگر را نرنجانیم و به یکدیگر حسادت نورزیم.» (نامه پل به مسیحیان غلاطیه، باب پنجم، آیات 26 و25، 15،13)
(پل در این نامه) «زنا، انحرافات جنسی، بی عفتی، شهوت پرستی، بت پرستی، جادوگری، دشمنی و نفرت، تبعیض، رقابت، خشم، نزاع، نفاق افکنی، ارتداد، حسادت، آدم کشی، مستی، عیاشی و چیزهایی از این قبیل را» به شدت محکوم می‏کند. پل به غلاطیان یادآوری می‏کند که آنها به «عشق، شادی، صلح، بردباری، نیکوکاری، وفاداری، فروتنی و خویشتن داری» دعوت شده اند.
(نامه پل به غلاطیان، باب پنجم، آیات 23 و22، 21، 19)
مدافعان سرسخت حقوق زنان تمایل دارند از متن‏هایی این چنینی برای سرزنش دیدگاه برتری جویانه مردان استفاده نمایند. اما منطقی تر آن است که تعبیرات پل را هشداری برای زنان و مردان بدانیم؛ زنان و مردانی که از آنها خواسته شده است تا وظایف ویژه خود ر ا ـ که به آنها محول گردیده - به عنوان یک مسیحی راستین برعهده گیرند. فمینیست‏های مسیحی به کرّات عنوان کرده‏اند که مردان دستورالعمل‏های پل را (پند و اندرزهای) احساسی تلقی می‏کنند. رعایت این دستورالعمل‏ها (به این نحو که) مردان احساس نمایند برای نادیده گرفتن آنها از آزادی عمل است، گامی کوچک (برای دستیابی به) این نظریه است که: اصول مبتنی بر (عدالت و برابری) باید زنان را نیز از رعایت این دستورالعمل معاف نماید. آنچه که مدافعان این منطق شکست خورده می‏پذیرند، آن آزادی زنان تقریباً «نابودی» افراد و از میان بردن یکی از (زن و مرد) را تضمین می‏نماید.
برخی دیگر استدلال می‏نمایند که زنان و مردان برای بازگرداندن ثبات و شور و نشاط به خانواده‏ها باید کارها را تقسیم نمایند؛ استدلالی که در ظاهر جذاب به نظر می‏رسد. در عمل (نیز) بسیاری از پدرها مسئولیت زیادی در خانه داری و تربیت کودکان برعهده دارند و این جریان امیدوارکننده است، اما به این استدلال تقسیم کار (به طور برابر) عمیقاً خدشه وارد شده است. به عنوان مثال، منظره ناراحت کننده زنی را تصور نمائید که به شوهر خود می‏گوید «خودم را وقف بچه‏ها، شوهر و خانواده نخواهم کرد، مگر آنکه شما هم هر آنچه را که من انجام می‏دهم، انجام دهید.» مهمتر از این، آنکه استدلال انجام کار (به طور مساوی) مبتنی بر اصول کاملاً خردگرایانه ای است که در حال تجزیه خانواده –که یک واحد یکپارچه است- می‏باشد. در پایان اگر کسی نیازهای کودکان را برآورده نماید و به طور جدی پیرو مسیح باشد، (در آن صورت) «خواستار پایان زمان برابری» (به معنای مخرب بالا) و نه رها کردن آن خواهد بود.
ب) آزادی (در دین) مسیحیت
هیچ فرد دیندار و یا خیرخواهی نمی‏تواند تردید نماید که زنان در اغلب موارد، کارهای سنگین داخل منزل را انجام می‏دهند (اما) در مقابل، احترام چندانی نمی‏بینند. امروزه بسیاری از کلیساهای مسیحی در تلاش هستند تا آنچه را که اکنون جزء اشتباهات خود می‏دانند، اصلاح نمایند. متأسفانه این کلیساها (برای اجرای) عدالت در مورد زنان، شیوه‏های دنیای سکولار را برگزیده اند که این کار، دفاع از فرضیه‏هایی است که اساساً با دیدگاه مسیحیت در تعارض قرار دارد. توصیة «مری استوارت ون لوئین»[5] به افراد پایبند به مذهب قابل توجه است. (به نظر وی) اگر افراد می‏خواهند از خانواده دو والدینی دفاع نمایند، باید از زمینه‏های متعالی اخلاقی کمتر سخن گفته و بیشتر پایبندی عملی خود را به «روابط مساوات طلبانة جنسیتی میان زوجین» نشان دهند و برای حذف (مسائل) افراطی مربوط به جنسیت در حوزه‏های خصوصی و عمومی زندگی و گسترش نهادهای حمایت‏کنندة تربیت کودکان -که پیشرفت زن و پرورش مرد را به دنبال دارد- تلاش نمایند. «ون لوئین»‌ مأیوسانه رهبران مذهبی را فاقد این ویژگی می‏یابد. (جالب آنکه وی) مفاهیم و فرضیه‏های خود را مستقیماً از فمینیسم سکولار دریافت می‏کند که همین مسئله باعث می‏گردد درباره اعتقاد وی به اینکه مسیحیت، موضوعی برای بحث کردن در این باره دارد یا خیر - و یا اینکه خانواده دو والدینی از ارزش ذاتی برخوردار است- تردید کنیم.
(در قسمت) پایانی رمان «جیل گادوین»[6] (به نام) «شوهر خوب، پدر برکنشاو»[7] راهب در حال مرگ به تربیت یافته خود، «فرانسیس لیک»[8] می‏گوید: «آگاه باش فرانسیس، همان گونه که راهبان در قرون وسطی، علم و معرفت را زنده نگه داشته اند، اکنون بر عهده افرادی مانند شماست که نوع دوستی و محبت را در ما زنده نگهدارید.»
فرانسیس که خانه کشیش‏ها را به خاطر ازدواج با «مگدا دنورس»[9] ترک کرده بود، در واقع در حکم همان «شوهر خوب» در داستان گادوین است و محسنات وی همان‏هایی هستند که در کتاب (باب سی و یکم، آیات 31-10) برای یک همسر خوب، بیان شده است -یعنی: نوع دوستی، سخت کوشی و محبت- ویژگی‏های دیگری که در خدمت به دیگران و فداکاری برای آنها ریشه دارند. امروزه زنان در حال رهانیدن خویش از این محسنات هستند و با انجام این کار، این محسنات تقریباً در حال از میان رفتن هستند. بسیاری از افراد - و نه فقط زنان- همچنان به دیگران خدمت می‏کنند و ازخودگذشتگی نشان می‏دهند، اما تعهد به انجام این کارها و دستورالعمل‏ها(ی مربوط به آنها) تا حد زیادی از میان رفته است. در فرهنگ ما، این دستورالعمل‏ها (به طور جدی) مورد توجه قرار نگرفته و نگاه به آنها به طور فزاینده ای سطحی بوده است، به ویژه دستورالعمل‏هایی که در گذشته در مورد زنان اعمال می‏گردیده، ولی به نوعی مؤید بندگی آنها بوده است و به همین دلیل به خاطر نفی بندگی کنار گذاشته شده اند. از آن جمله دستورالعمل‏هایی که زنان را مطیع مردان قرار می‏داد. در چنین جوّی کمتر کسی -چه مرد یا زن- حاضر است ریسک کرده و به زنان در مورد انجام «وظایف» شان در قبال دیگران دستوری دهد؛ (چرا که) می‏ترسد به زن ستیزی و تبعیض جنسی متهم گردد. خلاقیت «گادوین» آن است که این ویژگی‏ها و محسنات را به مردان نسبت داده که این کار باعث می‏گردد قدرت و رفتار آنها را بدون توجه به مسائل جنسی بررسی نمائیم.
این مفهوم فراگیر که زنان به عنوان مجازات، مسئول خدمت و فداکاری به دیگران هستند، اغلب به این باور منتهی می‏گردد که عدالت به زنان، اجازه رهایی از این مسئولیت‏ها را می‏دهد. آزادی زنان بدین شیوه -علیرغم پیامدهای مثبت آن برای منزلت و عزت نفس زنان- به نپذیرفتن این مسئولیت‏ها و فضائل منجر می‏گردد. اگر نظریه فمینیست‏ها (مبنی بر اینکه) کار «عرفی»، زنان چیزی بیش از کار خدمتکاران نیست را صحیح بدانیم، منطقی به نظر می‏رسد که انجام چنین کارهایی را تنها از خدمتکاران انتظار داشته باشیم. (اگرچه نحوه توجیه زنان در تحمیل این کار به مردان نیاز به تأمل دارد) اقتضائات و فداکاری غیر قابل انکاری که نتیجه چنین فضائل (و مسئولیت‏های اخلاقی ای) است ما را به نادیده گرفتن ارزش ذاتی آنها و همراهی با فمینیست‏های سکولاری که چنین فضائلی را به منزله سرکوبی زنان می‏دانند، سوق می‏دهد. عده زیادی با این استدلال ساختگی مجاب شده اند که زنانی که تحت حاکمیت مردان زندگی می‏کنند، در ایثار و ازخودگذشتگی برای دیگران اراده ای ندارند و مجبور به انجام آن هستند، این افراد تأکید دارند که آزادی زنان باید با رهایی آنان از خدمت و فداکاری به دیگران آغاز شود. ابطال این استدلال به معنای اهمیت یافتن فضائلی است که به زندگی بشر، معنا و مفهوم می‏بخشد.
اما با وجود چالش‏هایی از این نوع، در صورتی که همچنان به حقوق و آزادی فردی به عنوان یک ارزش ذاتی بنگریم، مواجه نخواهیم شد. مسیحیان به طور خاص همواره دریافته اند که آزادی بیشتر (به معنای) آزادی «از چیزی» نیست، بلکه آزادی «برای چیزی»‌ است. درحالی که شاهد تأثیرات اولویت‏های آزادی خواهانه و فردگرایانه در خانواده هستیم، امیدواریم اکثر زنان به ویژه زنان مسیحی به این واقعیت پی برده باشند که هزینه فردگرایی افراطی بسیار گزاف است. اما بسیاری (از زنان) همچنان از گسترش این نظریه که آنان باید به دنبال وظایف و ازخودگذشتگی‏هایی متفاوت از مردان باشند، جلوگیری می‏نمایند. در زمان ما، وجود این تفاوت‏ها (در وظایف و ازخودگذشتگی‏ها) بسیار کمتر از هر زمان دیگری است. اما از قرار معلوم، وجود شباهت‏ها در تجارب اکثر مردان و زنان در بیشتر حوزه‏های زندگی، پذیرش تفاوت دائمی را بیش از هر زمان دیگر سخت نموده است.
بزرگترین خطری که همه ما (را تهدید می‏نماید)، اشاعه برابری جنسی توسط کلیساهاست، زیرا ریشه مسیحیت همواره در حقیقت توأمان خاص نگری و جهانشمولی نهفته است. خداوند (نوع خاصی از) بشر را دوست ندارد، بلکه دوستدار هر مرد، زن و کودکی است. درست به این دلیل که این مرد یا زن دارای روحی منحصر به فرد در بدنی منحصر به فرد است و خدا همه ما را به طور مساوی دوست دارد؛ زیرا توانایی دوست داشتن هر یک از ما را داراست. دموکراسی ما بر جدایی دین از سیاست تأکید دارد، اما این جدایی هرگز مانع اثرگذاری دین مسیحیت بر نهادهای سیاسی و آداب و رسوم ما نگردیده است. اکنون نیز، به مانند بسیاری از مواردی که در گذشته داشته ایم، بازنگری در این اثرگذاری – برای دستیابی به استنباط جدیدی که مسیحیت باید از تفاوت جنسی و برابری انسانها جهت جبران خسارت زیاده‏روی ایدئولوژی حقوق فردی داشته باشد- ضروری به نظر می‏رسد و بهترین نقطه شروع،‌ آن است که زن و مرد (احساس نمایند) مکمل یکدیگر بوده و به طور مشترک سرپرستی کودکان را بر عهده دارند. درغیر این صورت به خطر افتاده و آسمان سرخ و تیره و تاریک صبحگاهی را با آسمان سرخ و امیدبخش شبانگاهی اشتباه خواهیم گرفت.[10]
 
 
پی نوشتها:

 1] - Francis Fukuyama
[2] - Multinational Economic Giants (MEG)
[3] - Organized Religion
[4] - Laura Schlessinger
[5] - Mary Stewart Van Leeuwen
[6] - Gail Godwin
[7] - The Good Husband, Father Birkenshaw
[8] - Francis Lake
[9] - Magda Danvers
[10] - این مقاله ترجمه فصل چهارم کتاب زیر است:
- Elizabeth fox – gelovefe and et. al, women and the future of the family, 2002 .

تبلیغات