زن در آینة شعر فارسی
آرشیو
چکیده
در اینجا مجالی فراهم آمده است تا به زن و جایگاه او در زمانه عطار بپردازیم و ببینیم دیدگاه این شیخ روشنفکر قرن ششم در مورد زنان چه بوده است و در مجموعه آثارش به کدام دسته از زنان توجه بیشتری داشته و تعبیر او از زن و هویت انسانی و نقش او در جامعه چگونه بوده است.متن
این قدیس، این پیر افسانهای عطار نیشابوری، روشنفکری متجدد و مقدس است که با در هم پیچیدن تفکر اسطورهای و آرزوهای نوین نمونه والای اندیشمندی است که پا در سنتها و اعماق و سر به سوی جهان های تازه کشیده است. عطار عارفی پزشک است. تجربه های عارفانه را چشیده و آن را به نوعی با علم طب و دانش مدرن آمیخته است. از عرفان، شیفتگی و شیدایی، زهد و تقوا، عشق و محبت و علم دین را آموخته و از طبابت، تفکر و استدلال، عقل و خردگرایی و علم زمین را فراگرفته است. عطار عارفی است که در زمین میزید و عاشقی است که با تجربههای ملموس دنیای مادی و چشیدن عشق زمینی قصد پل زدن و رسیدن به عالم بالا را دارد. چهره اش در اعماق تاریخ گم شده است. آن ناپیدای پیدایی است که ذکرش همه جا هست و خود در میان نیست.
فرید الدین محمد عطار متولد کدکن نیشابور است و مدفون در همانجا. تاریخ تولد و وفاتش در هاله مبهمی از قصه ها و افسانه ها پیچیده شده است. زندگی او را در طول قرن ششم رقم زدهاند و تاریخ وفاتش را با حمله مغولان به نیشابور یکی دانستهاند؛ و وفات نه، که شهادتش را، که به روایت تذکرهها به دست مغولان کشته شده است. او وارث گنجینه های شعر سنایی و مولاناست. قلمش را در هر دو عرصه نظم و نثر دوانده است و شیفتگی اش را به زندگی زهاد و عباد با آثار عرفانیش نمایانده است. در عرصه نثر تذکرةالاولیاء را نوشت و دفتر زندگی صد عارف را با قلم شیرینش نگاشت. وی مجموعه منظومههایش را در دو مثلث شمرده است: مثلث اول، الهی نامه و اسرار نامه و مقامات طیور (منطق الطیر) و مثلث دوم، مصیبت نامه، مختارنامه و دیوان.[1] دیوان عطار شامل مجموعه غزلیات، قصاید و ترجیعات اوست و مختارنامه حاوی رباعیات وی میباشد. بجز اسرارنامه سه مثنوی الهی نامه، مصیبت نامه و منطق الطیر دارای روایت داستانی واحدی است که با مجموعه حکایات و تمثیل های فراوان آراسته شده است.
طرح کلی الهی نامه یا خسرونامه عبارتست از مناظره خلیفهای با شش پسر خود که هر یک آرزو و خواهشی در دل دارد. پسر نخست طالب رسیدن به دختر شاه پریان است، دومی میخواهد جادوگری بیاموزد، سومین در جستجوی جام جم است. چهارمین آرزو دارد چشمه آب حیات را بیابد. پنجمین انگشتر حضرت سلیمان را میجوید و ششمین در اندیشه دست یافتن به علم کیمیاست.[2]
مشهورترین و عمیق ترین مثنوی عطار منطق الطیر اوست که در آن ضمن ذکر اجتماع مرغان و سؤال و جوابی که بین آنها و هدهد پیش میآید، عطار از مقامات تَبَتُّل[3]تا فنا و از سلوک و سیر الی الله و از هفت وادی و به تعبیر مولوی هفت شهر عشق سخن گفته است.[4]
منطق الطیر عطار یکی از برجسته ترین آثار عرفانی در ادبیات جهان است و شاید بعد از مثنوی شریف جلال الدین مولوی هیچ اثری در ادبیات منظوم عرفانی در جهان اسلامی به پای این منظومه نرسد و آن توصیفی است از سفر مرغان به سوی سیمرغ و ماجراهایی که در این راه بر ایشان گذشته و دشواری های راه ایشان و انصراف بعضی از ایشان و هلاک شدن گروهی و سرانجام، رسیدن «سی مرغ» از آن جمع انبوه به زیارت «سیمرغ». در این منظومه لطیف ترین بیان ممکن از رابطه حق و خلق و دشواری های راه سلوک عرضه شده است.[5]
مصیبت نامه هم از برجسته ترین آثار عطار است. شاید پس از منطق الطیر مهم ترین منظومه او باشد و به لحاظ پختگی فکر و تنوع اندیشهها در کمال اهمیت است و ظاهراً به لحاظ تاریخی آخرین منظومه عطار بشمار میآید.[6] این منظومه مفصل ترین منظومه عطار نیز هست. مصیبت نامه داستان سیری است روحانی که در آن از روح به سالک فکرت تعبیر شده است. این سالک به راهنمایی پیر به سیر آفاق و انفس میپردازد و سلوک خود را از عالم غیب آغاز میکند. نخست نزد جبرئیل میرود. سپس نزد ملائکه مقرب و حَمَلة عرش و آسمانها و عناصر اربعه و کوه و جماد و نبات و وحوش و طیور و جن و انس میرود و ماجرای خود را بیان میکند، اما هر بار نومید به نزد پیر باز میگردد. پس از آن سالک فکرت سلوک خود را در مرتبه انبیاء ادامه میدهد و مشکل خویش را نزد حضرت آدم، نوح، ابراهیم، موسی، داود، عیسی و حضرت محمد(ص) میبرد. حضرت محمد(ص) اسرار فقر را به او میآموزد و او را به طی مراحل سیر انفس یعنی پنج وادی حس، خیال، عقل، دل و جان دلالت میکند. بدین ترتیب طی مراحل آفاقی و انفسی سالک فکرت به پایان میرسد.[7]
اسرارنامه کوتاهترین منظومه عطار است. مشتمل بر 98 حکایت که در 22 مقاله بیان شده است. در این منظومه عطار بر خلاف سایر مثنوی هایش حکایت های کوتاه فرعی را در ضمن یک حکایت جامع نیاورده بلکه آنها را به صورت مقاله ها و خطابه های جداگانه تنظیم کرده است که هر یک شامل حکایتها و تمثیلهایی است و از این نظر بی شباهت به حدیقة الحقیقه سنایی و مخزن الاسرار نظامی نیست.[8]
در اینجا مجالی فراهم آمده است تا به زن و جایگاه او در زمانه عطار بپردازیم و ببینیم دیدگاه این شیخ روشنفکر قرن ششم در مورد زنان چه بوده است و در مجموعه آثارش به کدام دسته از زنان توجه بیشتری داشته و تعبیر او از زن و هویت انسانی و نقش او در جامعه چگونه بوده است.
«عطار به احتمال قوی همسر و فرزندانی داشته، اما اسناد مستقیم زندگی او در این باره اطلاع روشنی به دست نمیدهد.»[9] بدیهی است که عطار با التفاتی که به چهره های برتر زنان تاریخ ایران و اسلام و عرفان نشان میدهد هویت انسانی ـ اجتماعی زن را کاملاً پذیرفته است.
زنان آثار عطار، رسالت های چندگانهای را ایفا میکنند. زن در نقش همسر، زن در نقش مادر، زن مظهر عشق و دلدادگی، زن مظهر پارسایی و توکل، زن مظهر زهد و پرهیزکاری و زن مظهر خردمندی.
جدول زیر نام چهره های شاخص زنان و شماره تعداد حکایاتی را که نام آنها در آن ذکر شده نشان میدهد.
زینالعرب ام هانی زبیده عایشه فاطمه حوا مریم رابعه عدویه زلیخا لیلی نام اثر
- - - 1 - - 1 5 1 3 منطق الطیر
1 - 2 1 2 1 - 2 2 10 الهی نامه
- 1 - 1 3 - - 2 3 14 مصیبت نامه
- - - - - - 1 - 1 - اسرار نامه
همانگونه که ملاحظه میکنید حکایات مربوط به لیلی 27 مورد، رابعه عدویه 9 مورد، زلیخا 6 مورد، فاطمه(س) 5 مورد، مریم و زبیده و حوا و ام هانی و زینالعرب (رابعه قزداری) هم هر یک، یک یا دو حکایت را به خود اختصاص دادهاند.
از تکرار فراوان نام لیلی و رابعه و زلیخا معلوم می شود که دو دسته زنان عارف و عاشق مهمترین گروههای زنان مورد نظر عطار هستند. لیلی و زلیخا دو سمبل اسطورهای عشق و رابعه چهره زاهدانه تقوی و پرهیزکاری.
عشق و زن در آثار عطار
بیا ای مرد اگر با ما رفیقی
بیاموز از زنی عشقی حقیقی[10]
غیر از داستانهای لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا که از داستانهای مشهور ادب فارسی است، داستان زینالعرب و بکتاش که در الهی نامه آمده است از جمله داستانهای خواندنی و جالب عطار است. این داستان که نمونه عشق عذری و پاک عشاق است، مظهر و مثال عشق آرمانی، الهی و پاک است. عشق، بی شائبه شهوت و آلودگی جسمانی و نفسانی. داستان زینالعرب که در الهی نامه آمده است همان داستان رابعه بنت کعب قزداری است که از شاعران مشهور قرن چهارم هجری است. عوفی گفته است که او بر نظم تازی و فارسی هر دو دست داشته است.[11]جامی هم در نفحات الانس از قول ابوسعید ابی الخیر گفته است که: «دختر کعب عاشق بود بر آن غلام. اما پیران همه اتفاق کردند که این سخن که او میگوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر کار افتاده بود.»[12]
زینالعرب (رابعه) دختر کعب از پادشاهان بلخ است. کعب هنگام مرگ دختر را به برادر وی حارث میسپارد و به او سفارش میکند که همسری شایسته برای وی برگزیند. زینالعرب در زیبایی چهره تمام بود و این خوبرویی او با لطافت روح و طبع آمیزگاری داشت. او شعر میسرود و قوت تمام در شاعری داشت:
چنان در شعر گفتن خوش زبان بود
که گویی از لبش طعمی در آن بود[13]
در یکی از جشن هایی که حارث برادرش در باغ زیبای قصر بر پا کرده است، چشم زینالعرب به طور اتفاقی به بکتاش غلام حارث می افتد و شیفته زیبایی وی می شود. بکتاش در زیبایی و نکویی چون یوسف بود و همین زیبایی وی موجب شیدایی دختر می شود تا به حدی که بیمار می شود و سرانجام دایه که از راز زینالعرب خبردار می شود بکتاش را از این عشق آگاه می کند و بکتاش نیز شیفته روی ندیده یار می شود. نامه های شاعرانه دختر به بکتاش بر شدت عشق وی می افزاید:
نمی دانست کاری آن دل افروز
بجز بیت و غزل گفتن شب و روز
روان می گفت شعر و می فرستاد
بخوانده بود آن گفتی بر استاد
غلام آنگه به هر شعری که خواندی
شدی عاشق تر و حیران بماندی[14]
«روزی آن غلام آن دختر را ناگاه دریافت. سر آستین وی گرفت. دختر بانگ بر غلام زد و گفت: ترا این بس نیست که من با خداوندم و آنجا مبتلایم و بر تو بیرون دادم که طمع میکنی؟[15]
دختر در فراق معشوق اشعار غرّا می سرود و می فرستاد و اتفاقاً حارث از طریق رودکی شاعر از ماجرا خبردار شد. پس بکتاش را به چاهی انداخت و دستور داد تا زینالعرب را در حمامی کرده و شاهرگهای دست وی را بزنند و به این ترتیب این قصه عاشقی پایان می یابد. پس از مدتی بکتاش فرصت فرار می یابد، حارث برادر زینالعرب را می کشد و بر سر گور معشوقه حاضر می شود و با فرو بردن شمشیر در شکم به زندگی خود پایان می دهد.[16]
جذابیت روایت زینالعرب و بکتاش در الهی نامه و همچنین علت نقل این ماجرای عاشقانه و شرح آن از طرف صوفیه از آنجاست که هنگامیکه بکتاش دختر را درمییابد و اظهار عشق میکند، دختر او را از خود دور میکند و بکتاش را تنها بهانه عشق و عاشقی خود میداند:
بدیدش ناگهی بکتاش و بشناخت
که عمری عشق با نقش رخش باخت
گرفتش دامن و دختر برآشفت
برافشاند آستین آنگه بدو گفت
که هان ای بی ادب این چه دلیری ست
تو روباهی تو را چه جای شیری ست
که باشــی تو کــه گیــری دامــن من
که ترســـد ســایه از پیــــرامن من
مــــرا در سینه کاری اوفتــــــادست
ولیکن بر تو آن کارم گشادست
چنین کاری چه جای صـد غلام است
به تو دادم برون اینت تمام است
تو را آن بس نباشد در زمـانه
که تو این کار را باشی بهانه [17]
در اینجا عطار بقیه نقل داستان را به ابوسعید ابی الخیر وامیگذارد که گفت: دختر، عارفی تمام بود و این عشق عشقی حقیقی بود که از طریق عشق مجازی هویدا شده بود:
ز لفظ بوسعید مهنه دیـــدم
که او گفتست من آنجـــا رسیـــدم
بپرسیـدم زحــال دختر کعـب
که عارف گشته بود او عارفی صعب
چنین گفت او که معلومم چنان شد
که آن شعری که بر لفظش روان شـد
ز سـوز عشق معشوق مجـازی
نبگشاید چنین شعری به بازی
نداشت آن شعر با مخلـوق کاری
که او را بود بـا حق روزگاری
کمالی بود در معنی تمامش
بهانه بود در راه آن غــلامش[18]
این داستان نمونه عشق خاکساری و حبّ عذری در ادب فارسی است.[19] داستانهای لیلی و مجنون و رابعه و بکتاش در آثار عطار در پی بیان نوعی عشق دیگرند. عشقی فراتر از عشق مادی و مجازی، عشق حقیقی. عشقی که فراتر از معشوق، خود عشق هدف عاشق باشد. عشق انسانی، منهاج عشق ربانی است و داستان تحقق حدیث نبوی است: «من عشق وعفّ ثمّ کتم فمات مات شهیداً»[20]در این داستان زینالعرب یا همان رابعه دختر کعب بکتاش را وسیلة عشق ورزیدن میداند. او عشق را مییابد و جز عشق، چیزی دیگر طلب نمیکند. چنانکه بوسعید گفت سخنی که او گفته است نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد و عطار با آوردن این داستان و تکرار پیاپی داستان لیلی و مجنون بر ارزش اینگونه عشق و اینگونه زنان پاکدامن تأکید میورزد. در الهی نامة عطار بیش از ده بار و در طی چند حکایت نام لیلی و مجنون تکرار میشود و بر روحانی و الهی بودن عشق ایشان تأکید میشود. طی حکایتی در پایان الهی نامه مجنون در پاسخ سائلی که از عشق لیلی پرسش میکند، میگوید:
جوابش داد کان بگـذشت اکنون
که مجنون لیلی و لیلی ست مجنون
دویی برخاست اکنـــون از میــــانه
همه لیلــی ست مجنون بر کــرانه
چو شیر و می به هم پیوسته گردنــد
زنقصان دو بودن رسته گردند
اگر هستـی به جان او را خریدار
چو تو گم گشتـی او آمد پدیدار
چنان گم شو که دیگر تا توانی
نیابی خویش را در زندگانی[21]
در مصیبت نامه عطار هم حکایتی مندرج است که طی آن سائل از مجنون میخواهد که لیلی را طلب کند و او در پاسخ میگوید که من دیگر به یاد لیلی خوشم و هر چه فراتر از این بی ارزش است، چرا که من عاشق شهوت پرستی نیستم که از یاد دوست دست بردارم:
آن یکی در خواند مجنـــون را ز راه
گفت اگر خواهی تو لیلی را بخواه
گفت هــــرگز مینباید زن مــــرا
بس بود این زاری و شیـــون مرا
گفت او را چــون نمیخواهی برت
این همه سودا برون کــن از سرت
یــاد خوشتــــر گفت از لیلــی مرا
ســـرکشـــی او را و وا ویلــی مـرا
مغــز عشـــق عاشقـــان یادی بـود
هر چه بگذشتی از این یادی بــود
من نیم زان عاشقـی شهــوت پرست
تا کنـــم خالـی ز یاد دوست دست[22]
در منطق الطیر هم داستان لیلی و مجنون برای عطار مثالی از عشق حقیقی است که در آن خودی عاشق برمیخیزد و همه عشق و معشوق جایگزین آن:
عشـــق باید کــز خرد بستــاندت
پس صفــات تو بــدل گرداندت
کمترین چیزی ست در محو صفات
بخشش جان است و ترک ترهات[23]
حکایت عطار در الهی نامه که از اتحاد لیلی و مجنون خبر میدهد از جمله تمثیلاتی است که سابقه پیشین دارد. در این حکایت عطار مینویسد که مجنون در رباطی نشسته بود و از خیال با لیلی بودن و دیدن تصویر خود و او سرخوش بود و میگفت اگر عمری عشق ورزیدم، در نهایت هر دو را با هم دیدم.[24]
عین القضاة میگوید: مگر نشنیدهای که مجنون را گفتند که لیلی آمد. گفت: من خود لیلی ام و سر به گریبان فرو برد یعنی لیلی با من است و من با لیلی.[25]
در اینگونه داستانها عشق ورزی برای رسیدن به کمال است و عشق مجازی پل و نردبان عشق الهی است.
داستان قرآنی یوسف و زلیخا نیز حکایت از داستانی عاشقانه دارد و زلیخا در اینجا عاشق است و خواستار یوسف که مظهر کمال و خوبی است. زلیخا شیفته یوسف است و جان در سرکار عشق وی میکند. حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا[26]و ساختن خانهای که همه آن نقش روی زلیخا بود[27]از ترفندهایی است که وی برای جلب نظر یوسف بکار میبرد. او در عشق تمام است و عطار وی را مظهر عشق راستین میداند. در مصیبت نامه از روزگار درماندگی زلیخا یاد میکند آنگاه که از دو چشم نابیناست. زلیخا درخواست میکند که او را بر سر راهگذر یوسف ببرند. جملاتی که زلیخا در خطاب به یوسف میگوید یوسف را شگفت زده میکند. ای زلیخا! ای زلیخا! ای عجبا هنوز محبت من در دل تو بدینجاست که بدین صفت گشتهای و هنوز مرا میخواهی؟ زلیخا گفت: اگر خواهی که از آتش دل من بدانی تازیانه به من ده. زلیخا تازیانة یوسف بگرفت و برابر دهن بداشت و آهی بکرد. در ساعت از این سر تازیانه تا آن سر همه آتش گرفت.[28] تمام بودن زلیخا در کار عاشقی سبب بخشودن گناهش و جلب محبت یوسف می شود. در حکایتی دیگر در الهی نامه باز زلیخا را در هنگام بیماری و درویشی وی مییابیم که برسر راه یوسف قرار میگیرد و یوسف از خداوند میپرسد که از این فرتوت نابینا چه میخواهد و چرا او را از سر راه وی بر نمیگیرد. جبرئیل پاسخ میدهد که او را برنمیگیریم چرا که او آن را که ما دوست میداریم دوست میدارد و همه وجودش از دوستی تو پر است:
در آمــد جبرئیــل و گفت آنگاه
که او را بر نمیگیــریـم از راه
که او آن را که ما را دوست دارد
جهانی دوستی در پوست دارد
چو او را دوستـی تست پیـوست
مرا بهـر تو با او دوستی هست
چـو او جان عزیز خود تو را داد
ذلیلش چون کنم؟ باید ترا داد[29]
غیر از داستانهای عاشقانه لیلی و زلیخا و زینالعرب بوی عشق از سراسر حکایتهای مثنویهای عطار میتراود و ما داستان عشاقی را میخوانیم که عشقشان نمونه و الگو است و عطار ایشان را نمونه تمام و کمال عشق میداند. در الهی نامه داستان زنی را میشنویم که عاشق شهزادهای است. عشق زن را بیچاره و بیمار کرده و آتش در جان وی افکنده است. به ناچار در پی شهزاده است و هر جا که میرود زن در تعقیب اوست. شهزاده شکایت پیش پدر میبرد و از او میخواهد که زن را از سر راه او بردارد. پـادشـاه دستور میدهد که موی زن را به کُرّهای بندند و کره را آنقدر بدوانند تا جسم زن پاره پاره شود. هنگام اجرای فرمان زن از پادشاه میخواهد که آخرین حاجت وی را برآورد. پادشاه از خواسته وی میپرسد، زن میگوید:
زنش گفتا اگر امـــروز ناچـار
به زیر پای اسبـم میکشی زار
مر آن است حاجت ای خداوند
که موی من به پای اسب او بند
که تا چون اسب تازد بهر آن کار
به زیر پای اسبــم او کشـد زار
که چـون من کشتـه آن ماه گردم
همیشــه زنــده ایـن راه گردم[30]
دل پادشاه بر زن نرم می شود و او را رها میکند و عطار در پایان داستان نتیجه میگیرد که:
بیــا ای مــرد اگر با ما رفیقـی
در آمــوز از زنی عشـق حقیقی[31]
داستان زبیده (همسر هارون الرشید) و مرد صوفی که شیفته وی شده بود شباهت بسیاری به داستانی در حدیقه سنایی دارد که در آن داستان مردی که شیفته زنی شده است به دنبالش میافتد و زن از زیبایی های خواهر خود به او خبر میدهد و مرد خواستار دیدن خواهر زن می شود و زن سیلی بر صورت مرد میزند و او را منافق در عشق مینامد که در عشق راستین نیست.[32]در حکایت عطار مردی صوفی به زبیده اظهار عشق میکند. زبیده دستور میدهد تا همیانی زر به مرد صوفی دهند تا از عشق بپرهیزد و سر خویش گیرد. مرد کیسه را گرفته و برمیگردد. زبیده نیز دستور میدهد تا سیلی فراوان بر او زنند و همیان زر را از او بازگیرند که چرا ادعای عاشقی کرده است و معنی عشق نداند.[33] زبیده در این داستان مظهر زنی خردمند است که تفاوت عشق حقیقی و دروغین را میداند. آنکه میداند عشق چیست و عاشق کیست.
در مصیبت نامه نیز چندین حکایت آمده است که در آنها احوال عشاق به مطالعه گذاشته شده است از جمله آن داستانها: حکایت صفیه خاتون (خواهر سنجر) و جوان عاشقی که از عشق او جان میسپارد.[34]داستان مزدوری که عاشق دختر پادشاه می شود و در عشق او جان میدهد.[35]و داستان عشق زنی به ایاز که سرانجام آن مرگ زن از عشق است. طرح همه این داستانها یکی است. مردی یا زنی عاشق میشود، شدت عشق او را بی قرار میکند و سرانجام در راه عشق جان میسپارد. نکته جالب توجه آن که زن در این حکایت ها گاه عاشق است و گاه معشوق و از این جهت تفاوتی بین زن و مرد نیست. داستان مردانی که عاشق زنان میشوند در ادب فارسی فراوان است، اما در میان حکایت های عطار داستان زنان عاشق را هم میخوانیم. داستان زینالعرب و داستان زن عاشق ایاز از این نمونه هاست.
و اما محوری ترین داستان عاشقانه عطار و معروف و مشهورترین آنها داستان شیخ صنعان و دختر ترسا در منطق الطیر است. شیخ صنعان یا سمعان پنجاه سال پیر حرم بود و چهارصد مرید صاحب کمال داشت. پیرمرد پنجاه حج کرده بود و در ریاضت و عبادت مقتدا و رهبر بود. از قضا چند شب پیاپی شیخ خوابی را میبیند که طی آن از حرم و طواف خانه خدا به روم افتاده و بتی را ستایش میکند. شیخ پس از تکرار خواب متوجه می شود که عقبهای سخت در راه است و او میباید آن را طی کند. پس شیخ به سوی روم میرود و چهارصد مرد مرید به دنبال وی میافتند. در سر راه بر سر منظری شیخ دختری ترسا و روحانی صفت را میبیند که از زیبایی رشک سپهر و آفتاب بود. آتش عشق به جان شیخ میافتد و شیخ یکباره از دست میرود. پند مریدان سودمند نبود و پیر حیران و آشفته، سر به سر محو تماشای دخترک در منظرگاه می شود و پس از آن نزدیک یک ماه در نزدیکی کوی دلبر مقیم میکند و از آنجا هیچ برکنار نمیشود، تا اینکه دختر از سرّ عشق او آگاه شده و به او هشدار میدهد که این زمان هنگام کفن دوختن توست نه عاشقی.
پیر عاشق در ابراز عشق به دختر حاضر به انجام هر کاری در راه وی است و دختر چهار کار پیشنهاد میکند که شیخ باید انجام دهد تا وی به همسری او درآید:
گفت دختر گر تو هستـی مرد کار
چـار کارت کـرد بایـد اختیار
سجده کن پیش بت و قرآن بسوز
خمر نوش و دیده را ایمان بدوز[36]
پیر شراب خوردن را اختیار میکند و میگوید که من با آن سه دیگر کاری ندارم.
گفت دختر گر درین کاری توچست
دست بـاید پاکت از اســلام شست
هر که او همـرنگ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ و بویی بیش نیست[37]
شیخ باده از دست دختر میستاند و با خوردن آن، همة آنچه از قرآن و حدیث و علم دین در خاطر داشت فراموش میکند. زنار میبندد و ترسایی پیشه میگیرد. شیخ در انتظار وصال دختر است و دختر کابین خود را یکسال خوک چرانی قرار میدهد.
یاران شیخ به حرم باز میگردند و شیخ را در روم تنها میگذارند. یکی از مریدان راستین شیخ که هنگام رفتن به روم غایب بود ماوقع را از دیگر یاران میشنود و آنان را سرزنش میکند که چرا شیخ را تنها رها کردهاند و طریق او را پیش نگرفتهاند. سرانجام یاران و مریدان شیخ چلهنشینی گزیدند و رهایی شیخ را از این بلا طلب کردند، تا سرانجام حضرت محمد مصطفی(ص) به خواب آن مرید پاکباز می آید و مرید طلب رهایی شیخ را از وی میکند و پیامبر بشارت رهایی شیخ را به او میدهد:
مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم ز بند[38]
یاران به سوی شیخ میروند و او را مطهر و پاک و عاری از همه زنارها و آلودگی ها مییابند.
این همه داستان شیخ صنعان است. اما داستان دختر ترسا تازه شروع شده است. دختر در خواب میبیند که خورشیدی در کنار دارد و آن آفتاب با وی سخن میگوید که از پی شیخ روانه شو، دین او را بپذیر و به دست او پاک شو و ایمان بیاور. دختر از خواب برمیخیزد در حالی که آتشی جانش را بی قرار کرده است. به عالمی پا میگذارد که دیگر در آن ناز و طرب وی خریداری ندارد. نعره زنان از پی شیخ و مریدان روانه میشود تا آنان را بیابد. از طرف دیگر ندای درونی، شیخ را آگاه کرد که دختر ترسا از پی تو آمده است حال او را دریاب. شیخ و اصحاب به سوی دختر رفتند. او را برهنه پای و پیرهن چاک بر مثال مردهای بر خاک یافتند. نگار زیبا از شیخ میخواهد که اسلام را بر وی عرضه کند. دختر از ذوق ایمان بی قرار می شود و غمی عمیق سراسر وجودش را پر میکند که طاقت نمیآورد و سرانجام جان شیرین به جان آفرین تسلیم میکند:
قطرهای بود او درین بحر مجاز
سوی دریای حقیقت رفت باز[39]
روایت عطار و داستان دختر ترسا را میتوان از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داد. آیا عطار در این داستان زن را مایه گمراهی مرد دانسته و به سنت تفکر مردسالار عصر خویش به تحقیر مقام زن پرداخته است؟ آیا دختر ترسا در پایان داستان باید بمیرد تا مایه آلودگی شیخ همگی پاک شود؟
یا شاید اگر کمی عادلانه تر بنگریم دختر ترسا و زیبایی های او راه عاشقی را برای شیخ زاهد باز میکند تا پس از این حق را عاشقانه پرستش کند و زن، این قنطره[40]عشق حقیقی، مایه رستگاری ابدی است و «دختر ترسا بت شکنی بود که سترگ ترین و سهمگین ترین بت را در پیر پارسا که «من» است خرد و درهم شکست. این بت را با تیشه اندیشه و پتک خرد نمیتوان شکست و در هم کوفت، تنها تبر تیز عشق است که بر آن کارگر میتواند افتاد».[41]
بابک احمدی که چهار گزارش هوشمندانه و خواندنی از تذکرةالاولیاء عطار فراهم آورده است میگوید: عطار همچنان دربند نگرش مردسالار دوران خود باقی است و کتابش از اشارات تحقیرآمیز نسبت به زنان نیز خالی نیست. به عنوان مثال عطار از قول سفیان ثوری میآورد که گفت: با هر زنی یک دیو است و با هر مردی هژده(هجده) دیو است که او را میآرایند در چشم های مردان.[42]
عطار در تذکرةالاولیاء، نقل سخنان مشایخ صوفیه را میکند و سعی دارد تا جامعی از گفتههای هر یک از ایشان را در ذیل شرح احوال وی فراهم آورد. نقل سخنان مشایخ به معنی پذیرفتن و تأیید آن کلمات نیست. منظور نظر عطار را باید در گفته ها و تفسیرها و شرحهای وی جستجو کرد. ساختن مقدســـهای پاک و عاشق از دختر ترسا در پایان داستان کار عطار است. «شاهدخت درام مظهر عشق و محبت انسانی است که ممکن است گمراه کننده و فریبنده باشد ولی در عین حال بخت شناخت ذات مطلق نیز میتوان بود. بنابراین وجود شاهدخت در این درام برای سرزنش کسانی است که بر سرّ و راز عشق ناآشنایند.[43]
آنگاه که رسول الله(ص) به دیدار مرید راستین شیخ میآید میگوید که شیخ را با خدا سال ها کدورتی و فاصلهای بود و اینک همه آن تیرگی ها پاک شسته شده است:
در میان شیخ و حق از دیرگاه
بود گردی و غباری بس سیاه
آن غبـــار از راه او برداشتیم
در میـان ظلمتش نگذاشتیــم
کردم از بهــر شفاعت شبنمی
منتشـــر بر روزگار او همی
آن غبار اکنون ز ره برخاستست
توبه بنشسته گنه برخاستست[44]
آن غبار با آمدن عشق نشست. عشق دختر کار خود بکرد. آخرین منیّت شیخ را به پای عشق قربانی کرد. عشق دختر شیخ را در عشق به حق تمام کرد و دختر مظهر عشق به کمال شد. «این دختر پاکدل ترساست که به راستی حجاب چهره جان میشوید از غبار تنش و از این لحاظ بر پیر بسیار دان بسی فضیلت دارد.»[45]«مرگ دختر ترسا فوت نیست.» دختر زنده خود را بازیافته است و پیش از آن که بمیرد، راز را شناخته است و برتر از این شوقمند است که با بال و پر عشق به معبود خویش بپیوندد چون باور دارد که اگر از هستی خویش بی خویش شود زودتر به مقصود میرسد.[46]«در واقع جان دختر محو عشق جانان شده است و این بذل روح و فنا گشتن از خود و گم گشتگی و کم بودگی و به قعر جان فرو شدن برای او در حکم مرگ نیست و در حقیقت این دختر بود که من فردیش در من کلی یا کیهانی گداخت که:
ذرهای دوستی آن دمساز
بهتر از صدهزار ساله نماز[47]
و به راستی همه سخن های شیوای عطار درباره جانبازی عاشق گویی تنها در حق دختر مصداق مییابد.[48] و در این داستان دختر ترسا ابتدا معشوق است و سپس عشق می شود و در پایان خود عاشقی جان سوخته است که طاقت دوری معشوق حقیقی را ندارد.
گفت شیخا طاقت من گشت طاق
من ندارم هیچ طاقت در فراق
مــیروم زین خاندان پر صــداع
الــوداع ای شیخ عالم الـوداع[49]
زنان پارسا و پارسایی زنان
آنکه او را اینچنین دردی بود
که طلبکار زن و مردی بود
تذکرةالاولیاء کتابی است در شرح احوال عرفا و پارسایان و زاهدان که در میان رجال زهد و پرهیز، نام رابعه عدویه زن زاهد بصری به چشم میخورد. عطار بیش از سایر تذکره نویسان و عرفا به احوال رابعه و زندگی او توجه کرده است. عبدالرحمن بدوی مؤلف کتاب «رابعه شهید عشق الهی» مینویسد که روایت عطار در تذکرةالاولیاء در بارة رابعه قدیمی ترین و مهم ترین منبع موجود دربارة زندگی وی است. «روایت عطار پیرامون کودکی، بلوغ و دوران قبل از توبه رابعه به گونهای است که جدا از مطالب خارق العاده و کرامت هایی که به او نسبت داده است میتواند از نظر مورخ مورد قبول واقع شود.»[50]عطار در تذکرةالاولیاء به ستایش رابعه میپردازد و در منطق الطیر، الهی نامه و مصیبت نامه حکایاتی از او نقل میکند و او را بر مردان ترجیح میدهد. عطار در پاسخ پرسندگان احتمالی خود در باره ترکیب تذکرةالاولیاء مینویسد: «اگر کسی گوید که ذکر او در صف رجال چرا کردی؟ گوییم خواجه انبیاء علیه الصلوة والسلام میفرماید که: «ان الله لاینظر الی صورکم» کار به صورت نیست به نیت نیکوست.»[51] در همین صفحه از کتاب تذکرةالاولیاء دیدگاه روشنفکرانه و آزادمنشانه عطار در باب مقام زن هویداست. عطار مینویسد: چون زن در راه خدای تعالی مرد باشد، او را زن نتوان گفت. چنانکه عباسه طوسی گفت: چون فردا در عرصات آواز دهند که یا رجال! اول کسی که پای در صف رجال نهد، مریم بود.»[52]این عباسه طوسی[53] از عرفای مورد احترام عطار به شمار میآمده است و عطار بارها از وی در آثارش تمجید کرده است. او مریم را اولین چهره برجسته عالم میداند و معتقد است که تقوی و پرهیزکاری جنسیت نمیشناسد. عطار در این باب مینویسد: «از روی حقیقت آنجا که این قومند همه نیست توحیدند. در توحید وجود من و تو کی ماند؟ تا به مرد و زن چه رسد!»[54]
عطار در ستایش رابعه میگوید که او کسی بود که اگر در مجلس حسن بصری حاضر نبودی مجلس نگفتی، لاجرم ذکر او در صف رجال توان کرد. عطار در همین کتاب در بیان برتری زنان سخنی از رابعه را نقل میکند: «جمعی به امتحان پیش او رفتند و گفتند: همه فضایل بر سر مردان نثار کردهاند و تاج مروت بر سر مردان نهادهاند و کمر کرامت بر میان مردان بستهاند. هرگز نبوت بر هیچ زنی فرونیامده است، تو این لاف از کجا میزنی؟ رابعه گفت: این همه که گفتی راست است اما منی و خود دوستی و خودپرستی و انا ربکم الاعلی از گریبان هیچ زن برنیامده است و هیچ زن هرگز مخنّث نبوده است.»[55]
جز در تذکرةالاولیاء که فصل نهم آن درباره رابعه است، عطار در منطق الطیر پنج بار، در الهی نامه دوبار و در مصیبت نامه نیز دوبار ذکر رابعه کرده و داستانهایی از زندگی و کرامات وی نقل میکند که مأخذ بعضی از آنها در همان تذکرةالاولیاء است. برای نمونه داستانی درباره رابعه و حسن بصری[56] که در تذکرةالاولیاء آمده است و در الهی نامه نیز نقل میشود: در الهی نامه میخوانیم که حسن بصری روزی به قصد دیدن رابعه از بصره بیرون آمد. او رابعه را در حالی دید که انواع نخجیر و آهو و بزکوهی گرد او صف زده بودند، اما به محض دیدن حسن فرار کردند. رابعه از حسن میپرسد که چه خوردهای و حسن پاسخ میدهد که پی پیازی خورده ام. رابعه هم در پاسخ جملاتی در نهی از خوردن و پرخوری میگوید و به حسن هشدار میدهد تو که پیه این حیوانات را خوردهای چگونه انتظار داری که از تو نگریزند.[57]
عطار در رابطه رابعه و حسن بصری گویی به عمد قصد این را دارد که مقام رابعه را از مقام حسن بصری بالاتر برد. در حکایتی از منطق الطیر میبینیم که حسن نزد رابعه میرود و از او طلب درس میکند:
رفــت شیـــخ بصــره پیش رابعـه
گفـت ای در عشق صاحب واقعه
نکتهای کــز هیچکس نشنیـــدهای
برکسـی نه خواندهای نه دیـدهای
آن تو را از خویشتن روشن شدست
آن بگو کز شوق جان من شدست[58]
در جای دیگر عطار در منطق الطیر پس از مذمت تعصب دینی در ستایش رابعه و عدم تفاوت بین زن و مرد سخن سر میدهد:
تو رها کن سر به مهر این واقعه
مرد حق شو روز وشب چون رابعه
او نه یک زن بود او صد مرد بود
از قـــدم تا فــرق عیــن درد بود
بــود دایــم غـرق نور حق شده
از فضـــولی رستــه مستغرق شده[59]
و سپس طی حکایتی باز عطار از زبان رابعه نقل میکند: «او همان کسی است که در سجده گاه خار به چشم او رفت و خون از چشمان وی جاری شد بی آنکه خود را از آن خبری باشد و بس.
آنکه او را اینچنین دردی بود
کی طلبــکار زن و مــردی بود[60]
و از همین بیت بر میآید که عطار در طریق الی الله بین زنان و مردان تفاوتی قائل نبوده است.
عطار به داستان زندگی حضرت فاطمه زهرا(س) و تقوی و پرهیزکاری ایشان نیز توجه دارد. در الهی نامه و مصیبت نامه نام مبارک حضرت زهرا(س) چند بار به مناسبت نقل حکایاتی آمده است.
در الهی نامه، عطار از جهاز ناچیز حضرت فاطمه(س) سخن میگوید و اینکه اسامه که جهاز حضرت را به خانه علی(ع) میبرده در راه می گریسته است. پیامبر سبب را میپرسد اسامه میگوید:
بــــدو گفتــم ز درویشــی زهرا
مرا جان و جگر شد خون و خارا
کسی کو خواجة هر دو جهان است
جهــاز دخترش اینک عیان است
ببیــن تا قیصر و کسـری چه دارد
ولــی پیغمبــر از دینی چه دارد
و پاسخ پیامبر به اسامه نیز شنیدنی است:
مرا گفتای اسامه این قدر نیز
چو باید مرد هست این هم بسی چیز
لقب فاطمه زهرا(س) در آثار عطار خاتون جنت است. در الهی نامه در ذکر ماجرای مسلمان شدن یهودی و تغییر احوال او که پس از وفات پیامبر(ص) روی داده بود، عطار لقب خاتون جنت را برای حضرت زهرا بکار میبرد:
همه یاران در آن اندوه و محنت
شدند آخر بر خاتون جنت[61]
و در مصیبت نامه نیز آنجا که حضرت زهرا(س) از پیامبر طلب کنیز برای کمک در امر خانه داری میکند، باز لقب ایشان خاتون جنت است:
فاطمه خاتون جنت ناگهی
پیش سید رفت در خلوتگهی[62]
و پیامبر در آن داستان، به حضرت زهرا(س) که دست هایشان از دستاس آبله شده بود، دعایی میآموزد تا آن را بکار برد و بداند که از پیامبران هیچ ارثی باقی نمیماند.
غیر از زندگی حضرت زهرا(س) که نمونه پارسایی و تقوای بانوان است، عطار حکایت زن زیبا صالح و پارسایی را در الهی نامه نقل میکند که شوهرش برای گزاردن حج راهی سفر میشود و زن علیرغم همه مخاطراتی که در مدت تنهایی برای او پیش میآید، پاکدامن و عفیف انتظار همسر را میکشد. داستان زن پارسا[63]نخستین داستان الهی نامه است که در مقایسه با دیگر قصه های عطار تفصیل بیشتری دارد. داستان حدود سیصد بیت است. قصه طولانی زندگی و دربدری زنی تنها و زیبارو را در نبود همسر بیان میکند. زنی که هر که زیبایی وی را میبیند عاشق و شیفته وی می شود و زن با چاره اندیشی های فراوان موفق می شود سرانجام خود را به همسر برساند. زنان پارسای منظومه های عطار فراوانند.
این شاعر عارف با نگاه مثبت و روشن بینانهای که به زنان داشته است، نمونه روشنفکر پیشرو قرن ششم است که به دفاع و حمایت از گروه زنان برخاسته است.
در مجموعه آثار عطار تنها داستان دو سه زن را میخوانیم که عطار آنان را مفسد مینامد ولی همه آنها توبه کرده و مورد عفو پروردگار قرار میگیرند. در الهی نامه داستان زن مفسدی را میخوانیم که به سبب آب دادن به سگی به بهشت رفت:
کشید آبی به سگ داد و خدایش
گرامی کـرد در هر دو سرایش
شب معراج دیدم همچــو ماهش
بهشت عـدن گشته جایگاهش
زنـــی مفســـد سگی را داد آبی
چرا بودش ز حق چندین ثوابی[64]
و در مصیبت نامه داستان زن زناکاری را میخوانیم که توبه میکند و از پشیمانی به سوی پیامبر اکرم(ص) میآید و از او میخواهد که وی را سنگسار کند. پیامبر ابا میکند و به او میگوید که ازدواج کن و فرزندی بیاور. زن پس از به دنیا آوردن فرزند طفل خویش را به نزد پیامبر میبرد و از او میخواهد تا او را مجازات کند. پیامبر میفرمایند که فرزندت را شیر ده که هیچکس جز مادر سزاوار شیردادن فرزندش نیست. زن دوباره میرود و پس از سپری شدن مدت رضاع بازمیگردد. پس از این پیامبر به زن میفرمایند که اگر تو را سنگسار کنیم کسی از فرزند تو نگاهداری نخواهد کرد پس برو و آنگاه که او هفت ساله شد برگرد که در این میان شخصی تعهد میکند که از کودک نگهداری کند و پیامبر که سخت از این موضوع رنجیده خاطر میشوند ناچار فرمان سنگسار را مطابق شرع اجرا میکنند. پیامبر اکرم(ص) توبه زن را توبه واقعی میداند و دربارة وی میفرماید:
کس نکرد این توبه اندر روزگار
بود آن زن در حقیقت مرد کار[65]
زن و نقش مادری
شیر ده ما را از پستان کرم
برمگیر از پیش ما خوان کرم[66]
منظومه های عطار لبریز از عشق است. عشق محور کلیه آثار اوست. در آثار عطار همه رقم عشق را مییابیم، من جمله عشق مادری که در چهره زنان داستانهای عطار از حوا تا مریم و زبیده هویداست. عطار بارها در داستانهایش از زنانی نام برده است که عشق فرزند را در جان و دل خود پروراندهاند. در آغاز منطق الطیر عطار داستان مادری را میخوانیم که کودکش در آب میافتد و مادر در تکاپوی نجات فرزند خود را به آب میزند و فرزند خود را در آغوش گرفته و شیر میدهد. عطار هم از پروردگار میخواهد که چون مادری مهربان، مردمان را در آغوش خود گیرد و ایشان را از پستان کرم سیر شیر کند.
شیر ده ما را از پستان کرم
برمگیر از پیش ما خوان کرم[67]
در همین کتاب عطار داستان مادر دیگری را نقل میکند که بر خاک دختر خویش نشسته و میگرید. راه بینی[68]به سوی آن زن مینگرد و میگوید که این زن از مردان بسی جلوتر است چرا که میداند چه کسی را گم کرده و از که اینگونه ناصبور افتاده است:
مادری بر خاک دختر میگریست
راه بینی سوی آن زن بنگریست
گفت این زن بــرد از مردان سبق
زانکه چون ما نیست و میداند به حق
کز کدامین گمشده مانده ست دور
وز که افتادست زین سان ناصبور[69]
در مصیبت نامه عطار هم داستان مادرانی را میبینیم که فرزند از دست دادهاند و بر از دست دادن ایشان میگریند.[70]در داستان دیگر در همین کتاب هم داستان خارکنی را میشنویم که خدا میخواهد تا دو آرزوی او را برآورده کند و از قضا پادشاه آن سرزمین در همان روز همسر وی را میبیند و به اسارت به شهر میبرد و مرد خارکن با استفاده از دو فرصت آرزوخواهی خویش، خود را دوباره در خانه خود میبیند و قدر و ارزش وی را درمییابد که در غیبت او طفلان گریه و زاری بسیار میکردند:
دید طفلان را جگر بریان شده
در غم مادر همه گریان شده[71]
داستان زبیده همسر هارون الرشید و فرزند پسرشان که دربار را رها کرده است و در سختی و محنت روزگار میگذراند تا میمیرد نیز از داستانهای خواندنی الهی نامه است که در این داستان نیز نقش مادری زبیده و دلسوزی وی بر فرزند قابل اشاره است.
حکایت طفلی که در بازار گم شده و در طلب مادر است، در الهی نامه شنیدنی است. طفل در پاسخ هر که از او نشانی و نام خانه و محله و نام پدر و مادر را میپرسد میگوید که من از اینها هیچ نمیدانم تنها میدانم که اینک درمانده و بی کسم و تنها مادرم را میخواهم:
من این دانم چنین درمانده بی کس
که اینجا مادرم میباید و بس
من این دانم که پر خون است جانم
که مــادر بایـدم دیگر نـدانم[72]
و اما یکی از جالب ترین داستانهای الهی نامه در حکایت مادری و عشق مادران به کودکان، داستان حوا و فرزند شیطان، خنّاس است که عطار آن را از قول حکیم ترمذی نقل میکند و در تذکرةالاولیاء عطار نیز آمده است. این داستان برائت ساحت زن از اتهام فریبکاری و حیلهگری است. در تصوف، مرد سمبل خرد و زن مظهر نفس است و موجبات گمراهی مرد خرد را فراهم میآورد. اما در این داستان میبینیم که اگر حـوا دعـوت ابلیس را میپـذیـرد، به سبب حیله گری وی نیست، بلکه از عشق او به کودکان و اطفال است حتی اگر ابلیس باشد:
روزی ابلیس بچه خود، خناس را پیش حوا آورد و گفت که مرا مهمی پیش آمده است، بچه را نگهدار تا باز پس آیم. حوا قبول میکند و چون ابلیس میرود، آدم میآید و از حوا دربارة کودک میپرسد. حوا میگوید که ابلیس فرزندش را به من سپرده است. آدم، حوا را ملامت میکند که چرا قبول کردی و خشمگین می شود و بچه را میکشد و پاره پاره می کند و هر پاره را به شاخی میآویزد، ابلیس میآید و فرزند را از حوا طلب میکند. حوا ماجرا بازمیگوید و ابلیس فرزند را آواز میدهد و هر پاره خناس از شاخ درختی به پارهای دیگر میرسد و او زنده می شود. روز دیگر ابلیس دوباره نزد حوا میآید و از او درخواست میکند تا فرزند وی را نگه دارد. حوا قبول نمیکند ولی با اصرار شیطان، خناس را میپذیرد. آدم دوباره میآید و از ماجرا با خبر میشود، پس طفل را میسوزاند تا شیطان نتواند خاکستر وی را جمع کند، اما این بار نیز شیطان با آواز دادن کودک را زنده میکند و با خود میبرد. این ماجرا چند نوبت تکرار میشود تا اینکه بار آخر، آدم، خناس را میکشد و میپزد و بخشی را خود میخورد و بخشی را به حوا میدهد، تا بدین ترتیب زنده شدن دوباره وی برای شیطان میسر نشود. شیطان که باز میآید، با خبر میشود آنچه که در پی آن بود انجام شده است چرا که: «خناس الذی یوسوس فی صدور الناس» و حال خناس جزئی از وجود آدم و حوا بود.[73]درست است که حیله شیطان و فریب حوا موجب گمراهی آدم هم میشود، اما وقتی از سوی دیگر به قضیه بنگریم درمییابیم که حوا به عنوان یک زن و مادر که وجودی سراپا عطوفت است دربرابر آدم که مظهر خشم و قهر است، قرار میگیرد و همین استعداد و قابلیت مادری وی موجب می شود که فرزند ابلیس را هم بپذیرد و ابلیس از همین عشق و محبت سوء استفاده میکند.
پیر زنان خردمند
دستهای از داستان های ادب فارسی، خاصه حکایت های عطار در اسرارنامه، الهی نامه، مصیبت نامه و منطق الطیر داستان پیرزنان خردمند است. در الهی نامه دو داستان درباره دو پیرزن و سلطان محمود غزنوی میخوانیم که در هر دو مورد، محمود از پیرزنان درس زندگی میآموزد. در منطق الطیر پیرزنی به شیخ بوعلی درس میآموزد[74]و در مصیبت نامه داستان پیرزن و ملکشاه را میخوانیم که سربازان شاه، گاو پیرزن را کشته و خورده بودند و پیرزن به دادخواهی نزد ملکشاه میرود و ملکشاه ضمن مجازات خاطیان هفتاد گاو به زن میبخشد.[75]
داستان پیرزنی که هر روز اسپند دود میکرد در مصیبت نامه خواندنی است. پادشاه علت آن را از پیرزن میپرسد و پیرزن در پاسخ به پادشاه درسی حکیمانه به وی میدهد.[76]شاید این حکایتها به نوعی تعبیری از حدیث نبوی «علیکم بدین العجائز» باشد که حضرت پیامبر اکرم(ص) به یاران خود فرمودند که: بر شماست که دین را از پیرزنان بیاموزید.
فهرست منابع:
- عطار، فریدالدین، اسرارنامه، تصحیح دکتر سید صادق گوهرین، کتابفروشی زوار، چاپ دوم، 1361.
- عطار، فریدالدین، الهی نامه، تصحیح هلموت ریتر، انتشارات توس، چاپ دوم، 1368.
- ستاری، جلال، پژوهشی در قصه شیخ صنعان و دختر ترسا، نشر مرکز، چاپ اول، 1378.
- ستاری، جلال، پیوند عشق میان شرق و غرب، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، چاپ اول، 1354.
- صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، 5ج، انتشارات فردوسی، چاپ ششم، 1363.
- عطار، فریدالدین، تذکرةالاولیاء، تصحیح محمد استعلامی، انتشارات زوار، چاپ چهارم،1363.
- زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، 1363.
- احمدی، بابک، چهارگزارش از تذکرةالاولیاءعطار، نشر مرکز، چاپ اول، 1376.
- سنایی، مجدو ابن آدم، حدیقه الحقیقه، تصحیح مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1368.
- دکتر شفیعی کدکنی، زبور پارسی، انتشارات آگاه، چاپ اول، 1378.
- بدوی، عبدالرحمن، شهید عشق الهی، ترجمه محمد تحریرچی، انتشارات مولی، چاپ اول، 1367.
- زرین کوب، عبدالحسین، صدای بال سیمرغ، انتشارات سخن، چاپ اول، 1378.
- صنعتی نیا، فاطمه، مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی های عطار، انتشارات زوار، چاپ اول، 1369.
- عطار، فریدالدین، مختارنامه، تصحیح شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، چاپ دوم، 1375.
- عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، تصحیح نورانی وصال، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1373.
- عطار، فریدالدین، منطق الطیر، تصحیح سید صادق گوهرین، شرکت انتشارات علمیو فرهنگی، چاپ چهارم، 1365.
- جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، تصحیح محمود عابدی، انتشارات اطلاعات، چاپ اول، 1370.
پی نوشتها:
[1] - برای اطلاع بیشتر در بارة زندگی نامه و آثار عطار ر.ک. مقدمه زبور پارسی (نگاهی به زندگی و غزل های عطار) شفیعی کدکنی، مقدمه مختارنامه از همین نویسنده، شرح احوال و آثار عطار از بدیع الزمان فروزانفر صدای بال سیمرغ از عبدالحسین زرین کوب و شرح احوال شیخ عطار در مقالات محمد قزوینی در باره افکار و اندیشه های عطار نیز ر.ک. دریای جان،هلموت ریتر، جستجو در احوال و آثار زیدالدین عطار نیشابوری سعید نفیسی و همچنین جهان بینی عطار از پوران شجیعی، در جستجوی سیمرغ، تقی پورنامداریان.
[2] - صنعتی نیا، فاطمه، مآخذ قصص وتمثیلات مثنوی های عطار، ص25.
[3] - انقطاع ازدنیا.
[4] - صنعتی نیا، فاطمه، مآخذ قصص وتمثیلات مثنوی های عطار، ص129.
[5] - شفیعی کدکنی، زبور پارسی، ص39.
[6] - دکتر شفیعی کدکنی ترتیب تاریخی نظم و تدوین آثار عطار را اینگونه پیشنهاد می کند: الهی نامه، اسرارنامه، منطق الطیر، مصیبت نامه، دیوان و مختارنامه، ص32؛ اما دکتر زرین کوب ترتیب زیر را صحیح می داند: دیوان، اسرارنامه، الهی نامه، مصیبت نامه، منطق الطیر، صدای بال سیمرغ، صص89،85،81،69،59.
[7] - صنعتی نیا، فاطمه، ص 173.
[8] - همان، ص105.
[9] - عطار، فریدالدین، مختارنامه، ص25.
[10] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص51
[11] - صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، ج1،449.
[12] - جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، تصحیح عابدی، 627.
[13] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص332.
[14] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص340.
[15] - جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ص627.
[16] - برای اطلاع بیشتر در باره این داستان ر.ک مجمع الفصحا، ج 1،ص222، لباب الالباب ،ج1،صص62-61، احوال و اشعار رودکی، ج2،ص 630، ثروتیان، طنز و رمز در الهی نامه، ص129.
[17] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص341.
[18] - همان،ص 342.
[19] - برای اطلاع بیشتر ر.ک. ستاری، جلال، پیوند عشق میان شرق و غرب، صص115-104؛ مقصود از حب عذری عشقی است که به قبیله بنی عذره نسبت داده می شد که در آن قبیله عشاق به وصال هم نمی رسیدند و تعفف پیشه می کردند.
[20] - هر که عشق ورزید و عفاف پیشه کرد و عشق خود را کتمان نمود و مرد، شهید از دنیا رفته است.
[21] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص361.
[22] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص69.
[23] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص189.
[24] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص329، این حکایت در خلاصه شرح تعرف ص152 و تمهیدات عین القضاة، ص35 آمده است.
[25] - صنعتی نیا، فاطمه، مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی های عطار، ص93.
[26] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص177، مأخذ آن کشف الاسرار،ج 5،ص72.
[27] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص134.
[28] - همان، ص291،مأخذ آن قصص الانبیاء نیشابوری،ص146.
[29] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص323.
[30] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص51.
[31] - همان.
[32] - سنایی، مجدو ابن آدم، حدیقه، تصحیح مدرس رضوی، ص 333، این داستان در شرح تعرف و کشف الاسرار میبدی هم آمده است.
[33] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص317.
[34] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص163.
[35] - همان،صص350- 347.
[36] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص75.
[37] - همان.
[38] - همان،ص 84.
[39] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص88.
[40] - پل.
[41] - ستاری، جلال، پژوهشی در قصه شیخ صنعان و دختر ترسا، نقل از پارسا و ترسا میرجلال الدین کزازی، صص177-175.
[42] -ستاری، جلال، پژوهشی در قصه. . . نقل از چهار گزارش از تذکرة الاولیاء عطار، بابک احمدی، ص73.
[43] - همان،ص 111.
[44] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص84.
[45] - ستاری، جلال، پژوهشی در قصه… نقل از چهار گزارش از تذکرةالاولیاء عطار، بابک احمدی، ص117،.
[46] - همان، ص119.
[47] - همان،ص122.
[48] - همان،ص120.
[49] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص88.
[50] - بدوی، عبدالرحمان، شهید عشق الهی، ص8.
[51] - عطار، فریدالدین، تذکرة الاولیاء، ص72.
[52] - همان.
[53] - وی ابومحمد عباس بن محمد بن ابی منصور نام داشته است. وی به موجب روایت ذهبی در سیر النبلاء در سال 549 و مقارن دوره استیلاء غز بر نیشابور هلاک شده است. او از معتقدین به حلاج نیز بوده است. جستجو در تصوف ایران، زرین کوب، ص270.
[54] - عطار، فریدالدین، تذکرةالاولیاء، ص72.
[55] - همان،ص84.
[56] - حسن بصری از زاهدان برجسته صدراسلام متوفی 110 هجری است. وی سمت استادی رابعه را دارد.
[57] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص120.
[58] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص118.
[59] - همان،ص33.
[60] - عطار، فریدالدین، الهی نامه،ص 33.
[61] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص284.
[62] - مصیبت نامه، ص40.
[63] - دکتر یوسفی درکتاب روان های روشن این داستان را تحلیل کرده است. خانم پوران شجیعی نیز درکتاب جهان بینی عطار به این داستان اشاره کرده است. این حکایت در آثار بعد از زمان عطار نظیر جواهر الاسمار (طوطی نامه) و جامع التمثیل نیز آمده است.
[64] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص376.
[65] - عطار، فریدالدین، مصیبتنامه،ص307.
[66] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر،ص23.
[67] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص23.
[68] - راهبر.
[69] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص217.
[70] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص316وص 271 و ص92.
[71] - همان،ص 246.
[72] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، ص357.
[73] - عطار، فریدالدین، الهی نامه، صص129-127، تذکرة الاولیاء،ص529.
[74] - عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص207.
[75] - عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، ص104.
[76] - همان، ص231.