مذهب از منظر «علامه جعفری و راسل»
آرشیو
چکیده
استاد علامه محمد تقی جعفری، بعنوان صاحب نظری خبره، در زمینههای مختلف علمی چون ادبیات فارسی، فقه، فلسفه، عرفان، اخلاق و . . . شناخته میشود. ایشان با اندیشهای آزاد و باز، بدون تعصب و تحجر، لکن مبتنی بر اصول و مبانی نظری اسلامی در اکثر علوم مذکور به نظرورزی پرداخته، در تبیین و تدقیق نظریات خود از هیچ تلاشی حتی برقراری ارتباط با فلاسفه برجسته غرب دریغ نورزیده و در مجامع مهم فلسفی و عرفانی که در غرب تشکیل میگردید، شرکت مینمودند. از جمله فعالیتهای علمی ایشان نقدی بر مصاحبه «وایت» با «برتراند راسل»، فیلسوف انگلیسی، میباشد. راسل، ریاضیات را، مبنا و اساس تمام افکار خود دانسته و در خصوص نسبت علم و دین میگوید:«میان علم و دین، ستیزی نیست، زیرا علم به قبول یا انکار دین محتاج نیست، بالاخره زمانی خواهد رسید که علم جواب تمام سؤالات و مشکلات ما را بدهد.» از «راسل» کتابهای فراوانی بجا مانده است از قبیل: «اصول ریاضیات»، «الفبای نسبیّت»، «تاریخ فلسفه غرب»، «ازدواج و اخلاق»، «کدام راه، راه صحیح است؟» و . . .. در اینجا به نقد ایشان از این مصاحبه می پردازیم.متن
ستاد علامه محمد تقی جعفری، بعنوان صاحب نظری خبره، در زمینههای مختلف علمی چون ادبیات فارسی، فقه، فلسفه، عرفان، اخلاق و . . . شناخته میشود. ایشان با اندیشهای آزاد و باز، بدون تعصب و تحجر، لکن مبتنی بر اصول و مبانی نظری اسلامی در اکثر علوم مذکور به نظرورزی پرداخته، در تبیین و تدقیق نظریات خود از هیچ تلاشی حتی برقراری ارتباط با فلاسفه برجسته غرب دریغ نورزیده و در مجامع مهم فلسفی و عرفانی که در غرب تشکیل میگردید، شرکت مینمودند. از جمله فعالیتهای علمی ایشان نقدی بر مصاحبه «وایت» با «برتراند راسل»، فیلسوف انگلیسی، میباشد. راسل، ریاضیات را، مبنا و اساس تمام افکار خود دانسته و در خصوص نسبت علم و دین میگوید:«میان علم و دین، ستیزی نیست، زیرا علم به قبول یا انکار دین محتاج نیست، بالاخره زمانی خواهد رسید که علم جواب تمام سؤالات و مشکلات ما را بدهد.» از «راسل» کتابهای فراوانی بجا مانده است از قبیل: «اصول ریاضیات»، «الفبای نسبیّت»، «تاریخ فلسفه غرب»، «ازدواج و اخلاق»، «کدام راه، راه صحیح است؟» و . . ..
مرحوم علامه جعفری در سال 1342 چند نامه مهم در خصوص «عمومیت جستجوی کمال»،«قراردادی بودن اصطلاح X»، «تناقض بین دفاع از انسانیت، آزادی و صلح و ] در عین حال[ معتقد نبودن به هیچ گونه آزادی درونی و محاسبه استدلالی چه از جنبه عشق مستقل به انسانیت و چه از جنبه متافیزیکی» و . . . به وی ارسال داشت. مقاله حاضر، برگزیده ای از نقد علمی «علامه جعفری» بر مصاحبه «وایت» با «برتراند راسل» میباشد که بنا بر ضرورت انتخاب و تدوین گردیده است.
اعتقاد به خدا
وایت: آقای راسل شما هرگز انگیزش مذهبی داشتهاید؟
راسل: در دوران جوانی عمیقاً مذهبی بودم، در آن موقع شاید به استثنای ریاضیات، زیادتر از همه چیز، به مذهب جلب شده بودم و علاقه من، به مذهب سبب شد در سه مسئله خدا، جاودانگی روح و آزادی اراده و اختیار، به صورت جدی کار کنم. از آزادی اراده شروع کردم و تدریجاً در پایان به این نتیجه رسیدم که هیچ دلیلی برای اعتقاد به هیچ یک از مسائل سه گانه وجود ندارد. راجع به مسئلة آزادی اراده، فکر میکنم برای آزادی دلیل معتبری نیست و هنوز هم فکر میکنم که نتیجه بخش نباشد، به نظر من چون تمام حرکات ماده به وسیله قوانین دینامیک از پیش معین شده است، حرکت لبهای انسان نیز هنگامی که سخن میگوید باید به همین ترتیب از پیش معین شده باشد، به طوری که او نمیتواند هیچ کنترلی در بارة آن چه میگوید اعمال کند. تمام حرکات مادی و حوادث آینده به طور کلی از پیش معین شده و سخن گفتن مشمول همین قاعدة کلی است. لذا بنا به قوانین دینامیک، مثلاً آقای«A» نسبت به آن چه میگوید آزادی اراده ندارد. راجع به جاودانگی روح، به نظر من خیلی روشن بود که رابطة میان بدن و فکر ـ هر طور که ممکن است بوده باشدـ بیش از آن چه تصور میشود به هم نزدیک است لذا هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم وقتی که مغز متلاشی میشود فکر باقی میماند. همچنین راجع به خدا که ادلة بسیاری بر وجودش اقامه شده است، فکر میکردم و اکنون نیز فکر میکنم که همة آنها بی اعتبار بوده و اگر کسی نمیخواست که اعتقاد به نتیجه آنها پیدا کند هرگز این گونه ادله را نمیپذیرفت. من فکر کردم که با این وضع به سوی بهت زدگی زیادی پیش میروم ولی با کمال تعجب، این حالت در من به وجود نیامد.
نقد علامه جعفری«ره»: البته اساس مذهب فقط در این سه مسأله نیست، مسأله خدا و روح از پایههای اولیه مذهبی شمرده میشوند، ولی که آزادی اراده جزء مسائل مذهبی محسوب نمیشود. اما در خصوص اینکه آقای راسل میگوید: «من فکر میکردم با این وضع به سوی بهت زدگی پیش میروم، ولی با کمال تعجب این حالت در من بوجود نیامد»باید گفت: این خودداری، یک حالت روانی شخصی است که آقای راسل توانسته است با وجود تردید در سه مسئله اساسی مذهب، به اضطراب و بهت دچار نگردد و حتی عبارت «با کمال تعجب» هم میتواند شاهد خوبی باشد بر اینکه نفی اصول اولیه و معلومات ارزشمند در ذهن آقای راسل، مقتضی تعجب بوده است. بنابراین تفکر در بارة امور مذکور اگر ثابت یا نفی جزمی نشود موجب بهت زدگی خواهد شد، مگر این که بشر را به کلی از تفکر باز دارند.
اما اگر «آیندة جاودان» برای انسان مورد تردید واقع شود، از یک سو، اکثریت افراد بشری با کدامین دلیل متحمل زجر و شکنجههای طاقت فرسای دنیا بشوند؟ و از سوی دیگر، با کدامین منطق میتوان علل و نتایج احساس مسئولیتی را که انسان در زندگی دارد، در همین دنیا تمام شده حساب کرد.
جمله ای از افلاطون است که هر وقت آن را میخوانم در دریایی از لذت غوطه ور میشوم، البته اینها دستوراتی است که تمامی مذاهب آسمانی آن را به عنوان برنامة اصلی پیشنهاد کردهاند. اما چون از زبان فیلسوفی که سالها قبل از میلاد مسیح میزیسته این سخنان اداء شده، جالب بوده و میزان دقت نظر ایشان را نشان میدهد. افلاطون میگوید: «کفایت نمیکند که ما کودکان خود را رها کرده و از آنچه که پاکیزگی آنها را آلوده میکند، ممانعت به عمل نیاوریم، روشن کردن عقول آنها با نور علم و وارد کردن آنها به فضیلت، با پند و اندرز کافی نیست، بلکه بالاتر از اینها باید در دلهای آنان اصول دین را که طبیعت به ودیعه نهاده است رویانید. این اصول دین آن چیزهایی است که اعتقادات قویّهای که میان انسان و خداوند ارتباط برقرار میکند را آشکار میسازد. خداوند اول، وسط و آخر تمامی کاینات است. مقیاس عدل برای تمامی اشیاء در میان بندگان خود خداوند است، ایمان به وجود او شالودة جمیع قوانین است. این همان، عقاید با عظمتی است که بایستی کودکان را با آنها تربیت کرد، چنان قوانینی که اگر قانونگذار مرد حکیمی بوده باشد باید آنها را با هر وسیلهای ـ اعم از نرمی و سختگیری ـ که در اختیار دارد عملی بسازد. این عقاید به همان اندازه که ساده و بی پیرایهاند، نافع نیز هستند. بدون این عقاید، انسان در این دنیا در مقابل حوادث تصادفی آن ـ هنگامی که خود را به تمایلات و تاریکیهای شهوات و نادانی تسلیم میکندـ سردرگم است. آن انسانی نفس خود را منکر است که نه میداند از کجا آمده و نه میداند آن هدف وایدهای که بایستی نفس خود را به پیروی و اعتماد به او، تربیت کند چیست؟ و اگر به این قواعد تکیه نشود دیگر برای دولت، هیچ قاعدة ثابتی وجود ندارد، زیرا عدالتی که بقاء دولت را مستحکم میسازد جز از جانب خداوند از مقام دیگری بر نمیآید.»[1]
بنابراین اگر کسی هم پیدا شود که بدون التزام به عقاید مزبور، زندگی در دنیا را اصالتاً دارای مفهوم بداند، یا در اشتباه بوده و یا ناتوان، اسیر و تخدیر موسیقی شده است. به هر حال، با ملاحظه افکار بشری، به خوبی میتوان اطمینان پیدا کرد که بدون عقیده به اصول سه گانه دین، بهت و اضطراب پدیده ای طبیعی است که دامن گیر افراد انسانی خواهد شد.
«بارتلمی سانت هیلر» میگوید: «ما یا باید قانون اخلاق، آزادی انسان و مسئولیت او را انکار کنیم و یا به عنوان یک نتیجه لازم، قیامت و زندگانی دیگری را که در دنبال این زندگی است قبول کنیم. . . »[2]
این جملة «سانت هیلر» از نظر منطقی ریشهدار است. زیرا اگر چه آقای راسل و بعضی از متفکرین به آزادی اراده یقین ندارند، اما حس مسئولیت را در افراد بشر نمیتوانند نادیده بگیرند. این احساس مسئولیت، با فرض عدم نتیجه فعلی در زندگی دنیا، به هیچ وجه قابل تفسیر نیست. آن هم در دنیایی که رادمردان و اصلاح جویان، غالباً در ذلت و بینوایی زندگی کرده و سفلهها و دون سیرتان به هر وسیلهای که شده به خوشبختی ـ به اصطلاح دنیا زدهها ـ نائل میشوند. لذا، اگر آزادی اراده در کار نباشد، با کدامین علت ما باید وظیفه دوست بوده و از احساس تکلیف و انجام دادن آن، روی علل غیر مکانیکی لذت ببریم. اصلاً چرا انسانی شرافتمند باشیم، در حالیکه بنا به نبودن آزادی، تمام افراد آن چه را که انجام میدهند بالاجبار است؟
به نظر میرسد آقای راسل در رابطه با موضوع «خدا»، شکاک بوده و ادله ای که برای اثبات خدا گفته شده او را قانع نساخته است. لذا باید جویا شد که او در رابطه با قانون علت و معلول که در سراسر جهان حکمفرماست چه تصوری دارد، مگر این قانون نمیگوید که: «به حکم تبعیت جزء از کل، باید تمامی دستگاه طبیعت علتی خارج از خود داشته باشد»؟! حتماً آقای راسل مانند آقای کانت از خود میپرسد که آن علت از کجا آمده است؟ و با این سؤال در دلیل مذبور تشکیک میکنند، ولی باید اذعان داشت، این سؤال از جنبه علمی نامفهوم است، زیرا حقیقتی که رنگ معلول ندارد از علت آن سؤال نمیشود و چون خداوند معلول نیست لذا سؤال از علت او نامعقول است. آقای راسل میگوید:«در مورد خدا تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که، ممکن است وجود داشته باشد.» آقای راسل با این جمله در واقع اعتراف میکند که وجود خدا را ضروری میداند زیرا وی «امکان» وجود خدا را قبول دارد و این در حالی است که موجودی که واجب الوجود فرض شده و «امکان» وجود دارد، احتمال عدم چنین موجودی به کلی منتفی است، زیرا عدم تحقق این موجود یا به سبب نداشتن علت است ـ یعنی احتیاج به علت دارد، ـ و یا به جهت وجود مانعی از «هستی» او است، حال آنکه فرض وجود مانع با آخرین مرتبة کمال، که خداوند آن را داراست، منافات دارد. حال، اگر آقای راسل قبول کند که «امکان» دارد خدایی غیر محتاج به علت، غیر فانی و دارای آخرین مرتبه کمال وجود داشته باشد ـ چنانچه مدعای خداشناسان است ـ بایستی اعتراف کند که خداوند موجود است و چون آقای راسل اعتراف میکند که ممکن است خدایی وجود داشته باشد و دلیل قاطعی وجود ندارد که خداوند موجود نیست، پس احتمال این که خدایی وجود دارد منطقی است، البته برای اثبات وجود خداوند دلایل زیادی وجود دارد مثل برهان «علت و معلول»، «حرکت» ـ که ارسطو پیشنهاد کرد و تا امروز به قوت خود باقی است ـ «هماهنگی دستگاه طبیعت»، «تجرد روح انسانی»، «چگونگی اختلاف مواد» و غیره...
آزادی اراده
اما نظریة آقای راسل در باره اراده، قاطعانه نبوده و هیچ یک از دو طرف اراده و جبر را ترجیح نمیدهد. اگر به حرکاتی که از انسان صادر میشود دقت کنیم، پنج نوع کار متمایز از هم قابل مشاهده است: 1ـ پدیدههای انفعالی، مثل سرخی صورت در حال شـرمنــدگـــی؛ 2ـ کـارهــای اضطـــراری؛ 3 ـ کــارهای اجبـــاری خالـص؛ 4ـ کارهای عادی؛ 5ـ کارهای اختیاری. این مورد آخر، تفاوتهای آشکار، با موارد قبل دارد که میتوان به این موارد اشاره کرد: الف)انتخاب یکی از دو راه، در حالیکه هیچ یک بر دیگری نسبت به ما ترجیــح نداشته باشد. ب) انجام کارهایی که علت صدور آنها هنوز صددرصد محقق نشده است. غالباً این گونه اعمال توسط اشخاصی که برای اولین بار به کاری دست میزنند، انجام میشود. این نوع کارها، اقداماتی است که به جهت داشتن علل عقلی و منطقی، سایرین از اقدام به آن، اجتناب ورزیده و دفعتاً شخص و یا اشخاصی پیدا میشوند که دل را به دریا زده و پس از تصمیمگیری نسبت به انجام آن اقدام میکنند.
البته عدم انجام این عمل از سوی دیگران ناشی از وجود مانعی از جهت علل عقلی و منطقی نبوده بلکه، بازگشت آن، به مسائل روانی اشخاص است. اختیاری بودن این کار کاملاً واضح و بدیهی است. اگر چه استدلال به این که «هیچ حادثه ای در دستگاه هستی بدون علت ایجاد نمیگردد» صحیح است، لکن این قانون در حیطه کارهای اختیاری نیست چنانچه کارهای روانی را با مقتضیات فیزیولوژی نمیتوان تفسیر کرد. همچنین با قوانین عمومی فیزیکی هم به طریق اولی نمیتوان تشریح نمود. مثلاً «تطابق در کمیت» که یکی از ارکان اساسی علت و معلول طبیعی است، در کارهای روحی جریان ندارد، به عنوان مثال اگر فردی ده لیتر بنزین دارد محال است ماشین این فرد، به مقدار ده لیتر و نیم حرکت کند، در صورتی که ما هنگامی که به کاری تصمیم میگیریم، ممکن است از آن تصمیم که یک حقیقت بسیط و غیر قابل افزایش است معلولهای مختلفی صادر شود. البته اشتباه نشود، تفاوت در شدت و ضعف تمایل، رغبت و اراده بدیهی است، ولی «تصمیم» حقیقت دیگری، ماورای اراده میباشد، به عبارتی، اراده مقدمه تصمیم بوده و تصمیم حقیقتی است که صدها پدیده مختلف را میتواند ایجاد کند. اصولاً در مواجهة با موانع از انسان دو نوع اراده صادر میشود.
1- اراده اجباری؛ انسانها بنابر دلایل متعدد در زمانهای خاص مجبور به انجام کارهایی میشوند که واقعاً آن کار را که با اراده طبیعی آنها سازگار نیست دوست نداشته ولی به جهت شرایط محیطی و مادی اجباراً آن کار را انجام میدهند که اگر آن شرایط بحرانی مرتفع شود آن کار را دیگر انجام نخواهند داد.
2- اراده اختیاری؛ مثلاً برای اینکه به نزاع و کشمکش دو نفر خاتمه داده شود میبایست موانع این کار را که به طور طبیعی در حیطه ارادة من قرار دارد از میان بردارم، اعم از اینکه یک ساعت تأخیر در رفتن برای تدریس باشد و یا حاضر نشدن در وعده قرار قبلی که بین من و فرد دیگری بوده است. بنابراین، با توجه به ادله فوق معلوم میگردد که افعال و اعمال اختیاری در حوزه کاری انسانها است.
جاودانگی روح
اما در رابطه با عدم جاودانگی روح، که آقای راسل مطرح کردند میتوان در رد سخنان ایشان دلایل مجرد بودن روح از قوانین مادی را مطرح نمود که بدین قرار است:
1- در بدن انسان از اول عمر تا آخر، تحولات گوناگونی رخ میدهد، و این در حالی است که انسان از آن هنگامی که متوجه «من» خود گشته، به طور صحیح درمییابد که با گذشت سالها و صدها تحول، سنخ آن «من» عوض نمیشود. آنچه را در پانزده سالگی به عنوان «من» ادراک میکنیم، به همان ترتیب در چهل سالگی و هشتاد سالگی نیز احساس میکنیم. اگر «من» عبارت از مجموعة اعضای داخلی و خارجی بود، میبایست به اختلاف حالات جسم، «من» هم اختلاف پیدا میکرد.
2- ما میتوانیم قوانین کلیه و مفاهیم مطلقه را تعقل کنیم و از آنجا که این قوانین و مفاهیم امور مادی و دارای جرم و امتداد هندسی نیستند، لذا محل این تصورات نیز نمیتواند دارای جرم و امتداد بوده باشد. بنابر این، روح بعنوان محلی برای این مفاهیم، حقیقتی است که فاقد جرم و امتداد میباشد.
3- در سالهای اخیر، روزنامههای رسمی اعلان کردند که، محتویات حافظه از میلیاردها میلیارد جزء تجاوز میکند. «هر گونه تئوری در خصوص تفسیر کیفیت عضوی که محل این عدد سرسام آور است؛ با شکست مواجه گردیده است. بر اساس آخرین نظریهها مغز در حدود دوازده میلیارد سلول عصبی دارد، این در حالی است که تعداد آگاهیهای ثبت شده که یک میلیون میلیارد است، در آن عدد کوچک نمیتواند جایگزین شود. ضمناً این هم منطقی نیست که یک سلول مغزی بتواند ده یا صد حالت مختلف داشته باشد، اگر چه با این فرض هم، ظرفیت حافظة توانای انسان پر نمیشود.»[3]
به بیانی دیگر، هر زمان که بخواهیم، میتوانیم حادثه ای را که بیست سال پیش در حافظه ثبت کردهایم ـ با این که میلیونها اطلاعات دیگر بعد از آن بر محفوظات ما اضافه شده است ـ به سرعت از لابه لای میلیون ها و بلکه میلیاردها اطلاع استخراج نموده و مورد بهره برداری قرار بدهیم. اهمیت این پدیده در این است که در استحضار حوادث موجود در حافظه، احساس میکنیم که چیزی در تعقیب آن حادثه مشغول فعالیت است و تا حال آن تعقیب کننده به جز «من» جنبه منطقی پیدا نکرده است. لذا، این دلیل را میتوان از مهم ترین ادلة غیر مادی بودن روح محسوب نمود.
4- روح میتواند حقایقی را که اصلاً واقعیت ندارند تجسم نموده و آنها را بعنوان امری واقعی جلوه داده یا بالعکس، حقایق واقع شده را منفی فرض کرده و آنها را معدوم جلوه دهد. در حالیکه این پدیده با قوانین طبیعی اصلاً سازگار نیست.
5- پیشبینیهایی واقعی که هرگز سابقه نداشته است. مانند خوابهایی که بدون کوچکترین سابقه، آیندة واقعی ما را نشان داده و در زمان خود، مطابق خواب، آن کار انجام میگیرد.
نافع یا مضر بودن مذهب
وایت: شما فکر میکنید که مذهب از حیث نتیجه خوب است یا مضر؟
راسل: من فکر میکنم که اغلب نتایج مذهب در تاریخ مضر بوده است. با اینکه مذهب سبب شده کاهنان مصری تقویم را اختراع نموده و به وقوع خسوف و کسوف توجه کنند- به طوری که بتوانند به موقع، آن را پیش بینی کنند و نظایر اینها که از نتایج مفید مذهب هستند ـ ولی من فکر میکنم که بسیاری از نتایج مذهب مضر بوده است. علت این ضرر این است که در مذاهب، مردم بایستی به چیزهایی معتقد باشند که دلیل صحیحی برای وجود آنها نیست و این موضوع برای مذاهب، بسیار درخور اهمیت است. مذهب، افکار مردم و سیستمهای تربیتی آنها را تخطئه کرده و اصول اخلاقی جدید، (بدعت) را بوجود میآورد؛ یعنی مذهب میگوید: عقیدة جزمی به فلان مسأله صحیح و عقیده به چیزهای دیگر غلط است، بدون اینکه مردم در سؤال از حق یا باطل بودن آن مسأله مفروض حقی داشته باشند. اصولاً مذهب زیانهای زیادی داشته است. مقادیر زیادی از تقدیس، محافظه کاری، چسبیدن به عادات کهن، محترم شمردن تعصب، کینه توزی و تعصبی که در مذهب وجود دارد ـ خصوصاً در اروپاـ کاملاً وحشتناک است.
نقد علامه جعفری«ره»: آقای راسل سه مرتبــه در بـارة مــذهب نظر منفی میدهند، الف) من فکر میکنم که بسیاری از نتایج مذهب مضر بوده است؛ ب) من فکر میکنم که اغلب نتایج مذهب در تاریخ مضر بوده است؛ ج) اصولاً مذهب زیانهای زیادی داشته است. قبل از نقد جواب آقای راسل لازم است هدف پیغمبران عظام علیهم السلام را مطابق کتاب آسمانی ذکر کنیم:
«و وهبنا اسحق و یعقوب نافلة و کلاًجعلنا صالحین و جعلنا ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزّکوة و کانوا لنا عابدین»[4] ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را عطا نمودیم و همه آنها را صلحاء و پیشوایانی قرار دادیم که به دستورات ما ارشاد میکردند و بر آنها وحی کردیم که تمامی نیکی ها را بجا آورند، نیایش بر پا دارند و زکوة مال بدهند و آنها ما را میپرستیدند.»
«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لاتتبع الهوی فیضلّک عن سبیل الله»[5] ای داود! ما تورا در روی زمین خلیفه قرار دادیم تا میان مردم حکومت به حق انجام بدهی، و از هوای نفس پیروی نکن که تو را از راه خدا منحرف میکند.»
«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و الذی اوحینا الیک و ما وصیّنا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لاتتفرقوا فیه کبر علی المشرکین . . .»[6] این دینی که خداوند برای شما تشریع نموده است، همان است که قبلاً به نوح توصیه کرده و آن چیزی است که به تو وحی کرده ایم و همان است که به ابراهیم، موسی و عیسی سفارش نموده ایم و آن این است که مذهب را بپا دارید و در بارة آن اختلاف ایجاد نکنید، این دعوت توحیدی که شما دارید، بر مشرکین بزرگ و سخت جلوه میکند. ] این دعوت پیامبران بدون علت نیست. یعنی پیغمبر این دعوت را از ناحیه خود نساخته است،[ خداوند هر کسی را که بخواهد به سوی خود میگزیند و هر کسی را که به او رجوع کند او را شاد میکند. این ملل ]و ارباب مذاهب[ پراکنده نشدند، مگر اینکه حـق را میدانستند ] و این اختلاف کلمه از روی ستم میان آنها ایجاد شد[ و اگر مشیت قبلی خداوند تا مدت مشخصی نبود قضاوت نهایی میان آنها صورت میگرفت. اهل کتاب] یعنی یهود و نصاری[ پس از نوح، ابراهیم، موسی و عیسی در شک گرفتارند به همین وحی و سفارش ها دعوت کن، استقامت نما، از هوای نفس تبعیت مکن، بگو به کتابی که خداوند نازل نموده است ایمان آورده ام و من مأمورم که میان شما هدایت را برپا دارم؛ الله خدای ما و خدای شماست؛ کردار ما از برای ما و کردار شما از آنِ شماست. میان ما و شما خصومتی نمانده است، خداوند میان ما و شما را جمع میکند بازگشت همة ما به سوی اوست.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»[7] ما پیغمبران خود را با شواهد فرستادیم و با آنها کتاب و مقیاس نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند. و آیات بیشمار دیگری که دلالت بر اهداف مذاهب دارد.
بنابراین مذهب میگوید: همگی در صلح و صفا زندگی کنید، بت پرستی مکنید و خدای واحد را بپرستید، روی زمین فساد نکنید، از گذشتگان خود تقلید نکنید، کهنه پرستی نکنید و به قهقرا برنگردید، خدا را نیایش کنید و از اموالتان انفاق کنید. طلا و نقره را ذخیره نکرده و اجتماع را به فلاکت سوق ندهید. انبیاء تا قدرت دارند به اصلاح جامعه برمیخیزند و از تاریکیهای نادانی به روشناییهای علم سوق میدهند. هدف تمام مذاهب حقه، این است که به عدالت و میانه روی قیام کنند. اهداف مزبور مورد تصدیق اغلب متفکرین میباشد همانطور که «مترلینگ» میگوید: «فراموش نکنید که تمامی پیغمبران بزرگ به دنیا آمدهاند و خواستند ما را طوری تربیت نمایند که از غم یکدیگر محزون و از شادی یکدیگر مسرور شویم.»[8]
در پرتو این اهداف است که دین میتواند از عهـدة جـواب سؤالاتی از قبیل: «از کجا آمده ایم؟ برای چه آمده ایم؟ و به کجا خواهیم رفت؟» برآید، حال آنکه هیچ یک از مکاتب فلسفی و اجتماعی موجود پاسخی برای سؤالات مزبور نداشتهاند.
اگر بخواهیم ارزش پیشنهاد انبیاء را به طور دقیق بررسی کنیم لازم است که ابتدا نظریة آقای راسل و ناموران علم و فلسفه را بررسی کنیم تا معلوم گردد نظر ایشان نسبت به انسان چیست که چنین ادعاهایی راجع به مذهب دارند.
دین؛ تعصب، تعبد، اعتدال
وایت: آیا جنگجویی جزیی از سرشت بشری نیست؟
راسل: من نمیدانم از طبیعت بشر چه تصور شده است که چنین باشد، طبیعت بشر به طور نامحدود قابل انعطاف است و این مطلبی است که مردم آن را تصور نمیکنند، اگر شما سگ خانگی را با یک گرگ وحشی مقایسه کنید متوجه تأثیر تربیت خواهید شد، سگ خانگی، موجودی دوست داشتنی و آرام است که پارس میکند و ممکن است گاهی پای نامه رسان را گاز بگیرد، اما به طور کلی موجود خوبی است، در حالی که گرگ موجودی کاملاً مخالف آن است.
وایت: چرا بسیاری از مردم که از عقل سلیم برخوردارند ولو اگر چه این برخورداری ظاهر بوده باشد، این اندازه گرفتار تعصب هستند؟
راسل: برخورداری از عقل سالم موضوعی کاملاً نسبی است، افراد بسیار معدودی، کاملاً از عقل برخوردارند، تقریباً هر کس زوایایی دارد که در آن زوایا دارای جنون است.
وایت: یکی از مشکلاتی که در برابر انسان قرار دارد، این است که بشر هرگز نمیتواند هیچ چیز را از روی اعتدال انجام دهد، ممکن است کاری را خوب آغاز کند اما سپس آن را به افراط میکشاند، آیا به نظر شما بشر سرانجام حد وسط را خواهد آموخت؟
راسل: من مطمئنم که حد وسط را خواهد آموخت. و این به عقیده من نهایت لزوم را داشته و امری کاملاً ممکن است، من این پیشگوییهای تاریک را که در جریان آن هستیم، به عنوان یک وحی منزل انجیلی تلقی نمیکنم، من امیدواری زیادی ندارم.
نقد علامه جعفری«ره»: آقای راسل نسبت به افراد بشری نظرات مختلفی دارد، گاهی میگوید «میتوان او را مانند سگ خانگی تربیت نمود» و گاهی میگوید:«افراد بسیار معدودی کاملاً از عقل برخوردارند، تقریباً هر کسی زوایایی دارد که در آن زوایا دارای جنون است» و بالاخره از پیشگویی در این باره که «بشر روزی حد اعتدال را خواهد آموخت»، اظهار ناامیدی میکند.
بنابراین حساب، این موجود، به کجا خواهد رسید؟ خدایش میداند و بس. مطابق برنامههایی که قبلاً ذکر شد، مذاهب حقه میخواهند چنین موجودی را که بعنوان انسان معرفی میشود، با سوق دادن به سوی یک عامل ازلی و ابدی تعلیم و تربیت کنند و این ادعا را در امتداد تاریخ به خوبی اثبات کردهاند. مسلماً آقای راسل از روی تواریخ مسلم دنیای بشری کسب اطلاع کردهاند که مذهب اسلام در یکی از وحشی ترین نقاط کرة زمین ظهور کرده و در زمانی اندک، پیروان خود را که از نژادها و محیطهای مختلفی بودند، به اوج کمال رسانید، بطوریکه چنان پیشرفت کردند که توانستند قرنهای متمادی، یگانه مشعل دار علم، صنعت، اخلاق، اقتصاد و سیاست صحیح باشند. این ملت عقب مانده پس از گذشت زمانی کوتاه کتابخانه ای در اسپانیا تأسیس کردند که ششصد هزار مجلد کتاب، در تمامی فنون اعم از پزشکی، علوم طبیعی، ریاضیات، هیئت و . . . در آن گردآوری شده بود. آنها، اولین دانشمندان را در این حوزه ها تربیت نموده و از سقوط حتمی دانش و سایر معارف و علوم جلوگیری کردند. آیا مناسب نیست که ما در موقع رسیدگی به نتایج مذاهب، اضافه بر کارهای کاهنان مصری، مراتب مزبور را نیز در نظر بگیریم؟
مطابق آیاتی که ما آنها را به عنوان اهداف مذاهب حقه ارائه نمودیم به نظر میرسد کوچکترین مسألة بیاساسی در مذاهب وجود نداشته باشد، بلکه میتوانیم به طور قطع ادعا کنیم که، خود آقای راسل اغلب مطالب آن را قبول دارد. آقای راسل برای جلوگیری از جنگ و فساد ناله میکند، مگر انبیاء صریحاً این دستور را صادر نکردهاند؟ آقای راسل طرفدار پیشرفت بوده و با کهنه پرستی مخالف است؟ انبیاء هم تقلید از گذشتگان را نهی میکردند. اگر آقای راسل برای زندگی پاکیزه تلاش میکند، مذاهب حقه هم تمام دستوراتشان برای زندگی پاکیزه است. اما راجع به اینکه مذهب، افکار مردم و سیستمهای تربیتی را تخطئه میکرد، تا حدی این مسئله درست است. زیرا مذهب سازان سوداگر، برای اغراض فاسد خود از این کارها زیاد کردهاند. ما در این نکته با آقای راسل هم عقیده هستیم که در تاریخ بشری صدها عمل مضر به غلط، با عنوان مذهب صورت گرفته که آسیبهای جبران ناپذیری به بشریت وارد ساخته است، ولی این درندگی و حیوان صفتی به مذاهب حقه مربوط نیست. آیا عوامل جنگ جهانی اول و دوم مربوط به مذهب بوده است؟ پس بهتر این است که آقای راسل در طبیعت انسانی بحث کند. که این طبیعت چگونه میتواند از بهترین وسایل، بدترین نتایج را بگیرد. آقای راسل، یکی از اشکالات مذهب را «عقیده جزمی به صحیح و یا غلط بودن مسألهای» میداند در این رابطه باید گفت: اصول و فروع مذاهب حقه به خصوص اسلام، بر دو قسم است:
1- اصول و فروعی که کاملاً با عقل، منطق و علم میتوان آنها را توضیح و تفسیر نمود.
2- احکامی که عقل در بارة آنها ابتداً، نظر خاصی نداشته و نفی و اثباتی نسبت به آن بیان نکرده است.
در رابطه با قسم اول جای بحث و تردید نیست. قسم دوم اگر چه عقل، هیچ نفی و اثباتی ندارد لکن، از آن جهت که به طور کلی عقل، صحت مذهب را قبول نموده است، باز جای اعتراض نیست؛ زیرا نهایت این است که عقل به جهت محدودیتش از علل واقع شدن آن قوانین اطلاعی ندارد. لذا تبعیت انسان از احکام هیچگونه مخالفتی با منطق ندارد. زیرا اکثریت قریب به اتفاق جوامع بشری از اولین دورانی که از حقوق و قوانین معینی تبعیت کردهاند، از علل وقوع آن حقوق و قوانین اطلاعی نداشته و تنها به همین اندازه قناعت ورزیدهاند که بگویند باید به قوانین سر تسلیم فرود آورد. پس صرف اینکه بشریت در یک مذهبی، نتوانست علل بعضی از احکام آن مذهب را بفهمد، دلیل بر تباهی آن مذهب نخواهد بود.
اما «احکام و قوانینی که برخلاف عقل بوده باشد»، این حکم مخالف واقع و حقیقت بوده و به هیچ وجه در مذاهب حقه وجود نداشته است. البته از بین مذاهب، فقط اسلام، از دستبرد انحرافات در امان مانده است؛ بنابراین، هر مسأله ای که مخالف صریح عقل باشد مسلماً از ساختههای سود جویان بوده است.
در سالهای اخیر عده ای با ادای این جمله که: «مذهب امری تعبدی است و هیچ علت منطقی ندارد» قصد دارند اذهان مردم را دربارة مذهب مشوش سازند. این جمله چند اشکال عمده دارد:
1ـ کلمه تعبد در مواردی استعمال میشود که فعلی بنا به امر خداوند متعال و به نیت قرب به او با احکام خاص انجام گیرد. لذا اعمال مفروض برای توجه به خدا و امتثال دستور او لزوم پیدا کرده است. ولی در ذهن مردم کلمه تعبد در مواردی استعمال میشود که کوچکترین علتی برای انجام کار در میان نباشدـ که این همان اخلاق تابو است ـ و این تصور در بارة تعبد کاملا عاری از حقیقت است. لذا منطقی نیست که ما هر حادثه و حکمی را که نفهمیدیم، بدون تأمل آن را بیهوده و پوچ قلمداد کنیم.
2- تمام امور تعبدی در دین اسلام و سایر مذاهب حقه در ادوار گذشته، علت و هدفی اصلی دارد که عبارت از خضوع، تسلیم و توجه به مقام شامخ خداوندی است. زیرا مقصود اصلی از امور تعبدی، اظهار بندگی به درگاه معبود است، اگر چه کیفیات مخصوص آنها قابل شناخت و مطابق منطق عادی نباشد. برای اثبات این مقصود دلایل فراوانی در دین اسلام دیده میشود: الف) «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون»[9] در این آیه، امساک از یک عده امور را، به عنوان مبطل روزه، تنها برای تقرب به پروردگار و به دست آوردن ملکــه فاضلـة تقــوی معرفی می نماید.
ب) «لن ینال الله لحومها و لا دماؤها و لکن یناله التقوی»[10]این آیه هدف اصلی را تقوی که معلول توجه، تسلیم و اظهار عبودیت به پیشگاه خداوندی است معرفی میکند.
ج) علی بن موسی الرضا (ع) میفرمایند:«اگر بندهای بگوید: چرا خداوند مردم را به اموری متعبد ساخته است؟ در جواب گفته میشود: برای این است که، مردم یاد او ] خدا [را فراموش نکنند و ادب و توجه به مقام او را ترک نکنند، از امر و نهی بدان جهت که صلاح و پایداری مردم در آنهاست سرباز نزنند، اگر آنان بدون تعبد به حال خود واگذاشته شوند، در طول زمان، دلهای آنان به قساوت و خشونت میگراید.»[11]
سؤال دیگری که به ذهن خطور میکند، این است که چرا خداوند متعال، تشخیص کیفیتهای احکام تعبدی را به اختیار انسانها نگذاشته است؟ زیرا: 1- اگر تعیین کیفیت ها به اختیار مردم گذاشته میشد، به جهت اختلاف تشخیصها اختلافات زیادی در میان مردم بروز میکرد. 2- چون انسانها به میزان زیادی گرفتار افراط و تفریط میباشند، لذا هر کس میخواهد از بار سنگین عبودیت شانه خالی کرده و آنچه مطابق میل راحت طلب او است انجام دهد. در این حال، اصل پرستش از بین میرفت. 3- میان اعمال تعبدی و روح بزرگ انسانی ممکن است روابط واقعیه ای وجود داشته باشد که انسان ظاهرپرست، هنوز اطلاعی از آنها ندارد اما همیشه یک احتمال عاقلانه، متفکر را از صدور حکم صددرصد و قطعی باز میدارد، لذا قبول این حقیقت برای او معقول و منطقی است.
آقای راسل میگوید: «محترم شمردن تعصب و کینه توزی از خواص مذهب است» در جواب این ادعا بایدگفت: اولاً:همزیستی مذاهب در تاریخ بشری به کرّات دیده شده و آقای راسل در یکی از کتابهای خود نوشته است«اختلاف معتقدات؛ ملازم با کشمکش و جدال نیست، مگر وقتی که با عدم اغماض تعصب آمیز توأم باشد.»[12]
ثانیاً: اگر به ارتباط دین اسلام با سایر مذاهب ]غیر از مشرکین[ ، دقت کنیم، متوجه میشویم که اسلام راجع به عقاید و ایدئولوژیهای آنها، با این که موافق دین اسلام نبودهاند، با نظر احترام مینگرد. اسلام هرگز نصاری و مجوس را مجبور نکرد که دین اسلام را قبول کنند بلکه با آنها کاملاً مدارا نموده و تمامی احکام مذهبی آنها را قابل اجراء دانسته است. در رابطه با مسائل اجتماعی قرآن کریم میفرماید: «لاینهکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم تخرجوکم من دیارکم ان تبروهم وتقسطوا الیهم»[13]خداوند شما را از عدالت و نیکوکاری نسبت به کسانی که با شما در دین ستیز نمیکنند و شما را از وطن آواره نمیسازند منع نمیکند.
ثالثاً: دین مقدس اسلام، تعصب ورزی بیخردانه و بی علت را، به کلی محکوم ساخته است. امام علی(ع) در این رابطه به مردم کوفه میفرماید: «من در سرگذشت انسانها نگریستم و کسی را ندیدم که به چیزی تعصب بورزد مگر اینکه مستند به علتی باشد که میتواند نادانها را به اشتباه بیندازد، یا مستند به یک دلیل ظاهری باشد که عقول مردم احمق را به بازی بگیرد، مگر شما؛ زیرا شما به امری تعصب میورزید که برای آن هیچ سبب و علتی دیده نمیشود. شیطان که برای آدم (ع) تعصب به خرج داد، به جهت اصل خلقتش بود که با تمسک به آن در اصل آفرینش آدم (ع) طعنهزد و گفت: من از آتشم و تو از گل هستی، و توانگران از خودکامگان امتها، به موقعیتهایی که نعمتهای خداوندی نصیبشان کرده بود، تعصب ورزیدند و گفتند: اموال و اولاد ما بیشتر از دیگران است و ما عذاب نخواهیم گشت. پس اگر ناچار از تعصب هستید، عصبیت خود را برای اخلاق نیکو و کردار پسندیده و امور زیبا قرار بدهید که خاندان اصیل و بزرگ منش عرب و رؤسای قبائل به آن موصوف بودند. مثل: تعصب داشتن به اخلاق مرغوب عقلاء، آرمانهای بزرگ، درجات بالای ارزش ها و آثار پسندیدهای که از خود به یادگار گذاشتند. پس تعصب بورزید به خصلتها و عادات پسندیده مانند: حفظ حقوق همسایگی، وفای به عهد، اطاعت نیکوکار، مخالفت با خودخواهی، فراگرفتن فضل، بزرگ شمردن معصیت قتل نفس، انصاف به خلق، فرو بردن غضب و پرهیز از فساد در روی زمین...»[14]
در این خطبه، امیرالمؤمنین (ع) تعصب بدون علت منطقی را محکوم نموده و خصوصاً تعصب به نژاد، مال و اولاد را مورد نکوهش قرار دادهاند و به طور کلی از جملات اولیه این کلام معلوم میشود که در دین مقدس اسلام، تعصب بدون دلیل و علت، جایگاهی ندارد. سپس موارد امکان تعصب را گوشزد فرموده و نفوس انسانی را بر پایبند بودن به آن موارد تحریص و تحریک میفرمایند و تمامی تلاش آقای راسل هم برای تثبیت این موارد بوده است.
علت گرایش به مذهب
وایت: علت اینکه بشر، در طی قرون، آن چنانکه نمودار است، خواستار مذهب بوده است چست؟
راسل: من اصولاً فکر میکنم که علت این خواستار، ترس بوده است. چون بشر تا حدی خود را ناتوان میبیند و سه عامل است که موجبات ترس او را فراهم میآورد: یکی طبیعت است که به وسیله صاعقه به او ضربه میزند یا به وسیله زلزله او را در کام خود فرو میبرد. عامل دیگر، ترس از انسان است که میتواند همنوعان خود را به وسیله جنگ تلف کند. عامل آخر که ارتباط زیادی با مذاهب دارد همان شهوات شدید انسان میباشد، که میتواند به انسان صدماتی وارد کند و آنها، در لحظات آرامش زندگی از آنچه که از دست دادهاند پشیمان میشوند لذا مذهب موجب میشود که تعدیلی در ترس و وحشت آنها به عمل آید.
علامه جعفری«ره»: چند نکته را باید در نظر بگیریم:
1- عامل شمارة اول و دوم جزء عوامل طبیعی و انسانی میباشد. اما عامل سوم جالب است زیرا اگر شهوات انسانی به مقتضای پدیدههای او انجام گرفته است مفهومی برای پشیمانی وجود ندارد و به عبارت دیگر، انسان حیوانی است که شهوت و غضب دارد و با نظر به طبیعت حیوانی او پشیمانی، یک مسأله پوچ و غیر منطقی است و از طرف دیگر، این پدیده در افراد انسانی وجود دارد و میتوان با اطمینان کشف کرد که این پدیده به عنوان اخطاری از سوی جنبه انسانی است که فرد در امتداد زندگی، نبایستی مغلوب شهوترانی غیر مشروع بوده باشد و به همین جهت است که انسان از مرتبه حیوانیت برتر میرود.
2- آقای راسل، معلول یک پدیده را به جای علت، استعمال کردهاند، زیرا ترس یک حالت همگانی است و بدست آوردن آرامش و اطمینان در مواقع ترس، یکی از فواید گرویدن به مذهب است. بدین معنی انسان معتقد به مذهب میتواند ناملایمات را در حالتی که در حیطه اختیار و اراده او نبوده، به مشیت خداوندی مربوط ساخته و از آن ناملایمات رهایی یابد. ولی علت تحریک کنندة انسان به مذهب، مسائل دیگری است از قبیل «احساس عظمت دستگاه هستی» و اینکه این دستگاه با عظمت، از یک موجود عالی به وجود آمده است و همچنین «احساس تکلیف»، که در مقابل تمامی تمایلات حیوانی انسان، خودنمایی کرده و از انسان، انجام آن را به جهت انسانیتش طلب میکند. از دیگر عوامل گرویدن به مذهب، یقین یا حداقل احتمال عاقلانه به «جاودانگی انسان» است. البته کلیه این علل با سایر عوامل، درگرویدن انسان به امور ماوراء طبیعی شرکت میکنند. و امور مزبور ـ را که آقای راسل ذکر کردهاندـ از فواید مذهب میباشد. آقای راسل در کتاب تاریخ فلسفه غرب چنین میگویند: «در عالم فکر، تمدن متین و وزین، کمابیش مرادف علم است، اما علم خالص و بی عشق، کافی و رضایت بخش نیست، انسان به شور، هیجان، هنر و دین نیازمند است.»
3- پدیده ترس را بعضی از مردم، از دورانهای گذشته تاکنون، بعنوان عامل منحصر گرایش به مذهب پیشنهاد نمودهاند. ترس پدیدهای روانی است که نمیتوان از آن یک تعریف خاص ارائه داد، لکن مردم در بارة آن، دریافتی حضوری دارند. ترس، علل و نتایج مشخصی دارد؛ بزرگترین علت ترس، نادانی و ناتوانی در مقابل خطر احتمالی یا قطعی است که انسان با آن روبه رو میگردد. بنابراین پیش فرض، باید ادعا کرد که استدلال «مذهب مولود ترس است» منطقی نیست. زیرا مسأله جستجوی یک موجود بعنوان اینکه این موجود، کامل و قابل پرستش است یک احساس مستقل میباشد. نهایت امر، بعضی ها مانند آقای راسل میگویند: «این احساس را با حس بشر دوستی که از انسان بزرگتر است میتوان اشباع نمود.»
از طرفی چون ترس، مولود نادانی است پس با برطرف شدن نادانی، ترس هم برطرف شده و در نتیجه مذهب نیز ـ که اساس آن، توجه به خداست ـ بنا به نظر آقای راسل باید متزلزل شود و این معنی خلاف محسوس است زیرا فیلسوفانی در جهان بوده و هستند که با وجود اینکه اکثر پلههای علم و اندیشه را پیمودهاند مع ذلک، این گروه جزء متفکرین و موحدین شمارة یک محسوب میشوند. حتی «بارتملی سانت هیلر» صریحاً میگوید: «اگر معاد و سرای دیگری که زندگانی جاودانی دارد مورد تصدیق واقع نشود، این زندگی دنیوی بدون تفسیر و بی تعادل خواهد بود.»[15] و از طرف دیگر، اگر ترس باعث شود که در جامعه افرادی چون علی بن ابیطالب، ابوذر غفاری و سلمان فارسی و . . .. به وجود آیند و نیز ارزش انسان با این فرمول ادا شود که «من قتل نفساً بغیر نفس او فسادٍ فی الارض فکانّما قتل الناس جمیعاً و من احیاها فکانّما احیا الناس جمیعا»[16] و یا اگر باعث شود که برای حقوق حیوان زنده ـ اگر چه قابل بهره برداری نباشدـ مواردی را تنظیم کند، یا اینکه در اسپانیا، در آن دوران که اروپا به اصطلاح آقای راسل در تاریکی فرو رفته بود، مسلمانان کتابخانه ای بسازند که ششصد هزار مجلد کتاب خطی در آن موجود باشد و اگر ترس باعث میشود که فرمول جاودانی «من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» به وجود آید، ای کاش در تمامی دورانها، تمامی افراد انسانی از این پدیدة با برکت بهره مند شوند و شجاع نباشند.
«خداوند اصلاح خواهد کرد!»
وایت: آیا شما فکر میکنید علت گرویدن مردم به مذهب، به این جهت است که، مردم مشکلات خود را به عهدة خدا، کشیش و یا مذهب گذاشته و خود از روبه رو شدن با آن خودداری کنند؟
راسل: بلی، من همیشه نامههایی از مردم دریافت میکنم به این مضمون که، «خداوند خود نگهداری خواهد کرد»، اما خداوند در گذشته هرگز چنین کاری را نکرده است و من نمیدانم آنها چرا فکر میکنند که خداوند در آینده اینکار را خواهد کرد.
نقد علامه جعفری«ره»: هیچ مذهب صحیحی نمیگوید: وقتی تو بیمار شدی به طبیب مراجعه مکن، زیرا خدا تو را شفا خواهد داد، اگر احتیاج به مسکن پیدا کردی، برو در وسط بیابان بنشین، زیرا یک دفعه خواهی دید یک عمارت مجلل از طرف خدا ایجاد خواهد شد. همچنین محال است که مذهب بگوید: هنگامی که دیدید دو نفر یا دو مملکت به ستیزه برخاستهاند شما بروید ساکت بنشینید که خدا اصلاح میکند. لذا باید با دقتی فوق العاده بیاندیشیم که مقصود مقامات عالیه خداشناسان که میگویند: «خداوند اصلاح خواهد کرد» چیست. باید ادعا کرد، هدف آنان تذکر دو مسأله میباشد: اولاً: این که خداوند برای جوامع بشری، راهنمایانی عالی مقام فرستاده که آنها میتوانند خواستههای خداوند را، که اصلاح و عدالت در روی زمین است، تبلیغ و عملی سازند. ثانیاً: عقول سلیم بر افراد انسانی اعطا فرموده است که آنان در هر زمان و مکانی بتوانند حق را از باطل تشخیص داده و به کمک آن راهنمایان، برای خود زندگی صحیحی ایجاد کنند.
خطیب نامور رومی «سیسرون» میگوید: «به حکم خرد انسانی، قانون، ناشی از خداوند متعال است بنابراین، انسان قبل از هر چیز باید به ذات باری تعالی معتقد بشود، بداند که مشیت الهی و قدرت بالغة او حاکم بر کلیه امور جهان است. بنابراین، انسان باید به عدالتگستری خداوند که مردم پرهیزکار و اشخاص پلید را به یک چشم نمینگرد ایمان پیدا کند، زیرا بدون این اعتقاد و ایمان، قوانین ارزشی نخواهند داشت.»[17]
«سوارز» میگوید: «حقوق بین الملل باید حاکم بر روابط ملل جهان باشد، زیرا شامل اصول عالی جهانی و دائم است، مبنای آن ارادة خداوند و طبیعت آدمی است.»[18]همین حقیقت را «سنت آمبرواز»، «سنت آگوستین»، «ایزیدور»، «دوسویل»، «سنت توماس داکن» و «ویتوریا» که از علمای بزرگ مسیحیت هستند گوشزد میکنند. مذهب اسلام نیز بر این مسأله تأکید نموده و میفرماید: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»[19]خداوند برای برقراری عدالت در میان جوامع با فرستادن پیغمبران دخالت ورزیده است «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین»[20]چنانچه مشاهده میشود خداوند نفرموده است که اگر دیدید دو طائفه در حال جنگ و ستیز هستند شما فقط تماشا کنید و دست به دعا بردارید و بگویید خداوند اصلاح خواهد کرد، بلکه شما باید بکوشید تا صلح و صفا را میان آنها برقرار سازید. البته اگر این صلح و صفا برقرار شد از ناحیه خداوند است، زیرا او چنین دستور داد که ما، در ریشه کن کردن خونریزی، بکوشیم. ممکن است کسی توهم کند که این احکام، مختص جوامع با ایمان است، پس تکلیف بقیه اجتماعات چیست؟ جواب این توهم آشکار است، زیرا خداوند میفرماید:« لاینهکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم»[21]خداوند شما را نهی نکرده است که نیکوکاری و عدالت کنید به آن کسانی که با شما جنگ دینی نداشته و شما را از وطن آواره نکردهاند. البته هیچ نیکوکاری بالاتر از این نیست که اگر کشتاری در اجتماعات غیر اسلامی صورت بگیرد، مسلمانان برای ایجاد صلح و صفا در میان آنان بشتابند و بکوشند.
بنابراین، مقصود از جمله «خداوند حفظ خواهد کرد» این است که، خداوند برای شما وسایلی تهیه نموده است و امر فرموده برای حفظ خودتان در مقابل زورگویان از این وسایل بهره ببرید «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة... »[22]لذا خداوند ما را به یک عده مسائل طبیعی که تا حال، برای دفاع از خود با آنها آشنایی نداشتهایم، متوجه خواهد ساخت تا از آن وسایل بهره برداری نماییم.
تأکید مردم بر مذهب
وایت: اگر مذهب مضر است، پس چرا همیشه بشر اصرار بر مذهب داشته است؟
راسل: بشر اصرار ندارد، بعضی از مردم اصرار دارند. این مردم از روی عادت به مذهب اصرار میورزند، مثلاً در بعضی از کشورها مردم با عصا راه میروند و آنها دوست ندارند که بی عصا راه بروند و مذهب هم چنین چیزی است. بعضی از کشورها بدان عادت کردهاند، من یک سال در چین بسر میبردم، چینیهای معمولی هیچگونه مذهبی نداشتند و کاملاً هم خوشبخت بودند، من فکر میکنم با در نظر گرفتن شرایط سخت آنها، باز هم از بیشتر مسیحیان خوشبخت تر بودند.
نقد علامه جعفری«ره»: از چند جهت میشود به گفتههای آقای راسل جواب داد، اولاً: چگونه میتوان مسأله مذهب را از سنخ عادت بدانیم در صورتی که «برگسون» میگوید:«ما اجتماعاتی را در گذشته و حاضر پیدا میکنیم که علم، فن و فلسفه را نمیشناسند ولی هیچ اجتماعی بدون دین وجود ندارد.»
«ویلیام جیمز» میگوید:« این حقیقت ترجیح دارد که مردم تا آخر تاریخ به خداوند نیایش خواهند کرد، هر چند که علم بکوشد که مخالف آن را ابراز نماید، مگر اینکه طبیعت عقلانی مردم به یک حالت دیگری تحول پیدا کند، درحالی که هیچ دلیلی به توقع و انتظار آن حالت وجود ندارد.»
از نظر روانشناسان، «عادت» مانند طبیعت ثانوی انسانی است و ریشه کن کردن آن بسیار دشوار است. اما متفکرین اذعان دارند که اگر «عادت» در افراد انسانی از طبیعت اولیه و پدیدههای اساسی زندگی ناشی نشود قابل دوام نخواهد بود، زیرا عادت قابل توارث نیست و اگر هم بتواند در یک یا دو نسل مؤثر واقع شود بالاخره به سبب مواجهه با واقعیتهای قطعی، که مخالف آن عادت است، در نسلهای بعدی پایههای آن سست میگردد و با مرور زمان به کلی نابود خواهد شد. بنابراین اگر انسانها دین را از روی عادت انتخاب نموده بودند و با طبیعت اولیه آنها سازگار نبود قاعدتاً تا به حال باید از بین میرفت، حال آنکه به اتفاق تمامی باستان شناسان، بشر از قدیمیترین دوران تا به امروز، علاقة قابل توجهی به ماوراء طبیعت نشان داده است، این علاقه نه تنها کم نشده است بلکه روز به روز بیشتر هم شده است.
ثانیاً: نشان دادن بعضی از جوامع بشری که مقررات مذهبی ندارند، دلیل قاطع، بر نفی احساس مذهبی آنها نمیتواند باشد، زیرا هیچ فردی از افراد بشر، نمیتواند بدون داشتن یک ایدة مخصوص ـ که کم و بیش از چهار دیوار محسوسات بالاتر باشد ـ به زندگی ادامه دهد. گرچه نهایت امر، ممکن است آن ایده به صورت طبیعت پرستی، انسان پرستی یا زیباپرستی جلوه کند که از جنبة واقعی محسوس، به جایی میرسد که هیچگونه دلیل منطقی نمیتواند از عهدة اثبات یا نفی آن برآید.
در جستجوی موجود برتر
وایت: آیا بشر در جستجوی عللی برای ایمان آوردن به یک موجود با عظمت تر از خود نمیباشد؟ نه صرفاً به عنوان مسألة ترس و اتکاء به آن، بلکه بخواهد کارهایی را برای اینکه او هست انجام دهد؟
راسل: خوب، چیزهای زیادی هستند که از خود انسان بزرگتر هستند، اولاً خانواده شما، سپس ملت و پس از آن نوع بشر به طور عمومی، که تمامی آنها بزرگتر از خود انسان بوده و کاملاً برای اشغال هرگونه احساس اصیل خیر اندیش که یک انسان دارد، کافی میباشند.
نقد علامه جعفری «ره»: قائم مقام ساختن بشریت به جای خداوند، نظر عده ای از متفکرین اخیر میباشد، که «انسان مداری»[23] یکی از نتایج این حرکت فکری است. از «فویر باخ» نقل میکنند که «او دین را برای اشباع بعضی از احتیاجات عمیق انسان درک کرده است. مسأله مشکلی که بشر با آن روبرو است، پیدا کردن جانشینی است که آن را جایگزین لاهوت پرستی ـ که با پیشرفت علوم افسرده شده است ـ کند تا آن جانشین بتواند اجتماع انسان را به ایدة برتر اشباع سازد.. . . برای ما ممکن است که این معبود را در خود انسان جستجو کنیم، ولی نه انسان در پدیدة فردیاش، بلکه با روابط اجتماعیاش.» [24]
اولاً: آقای راسل و فویر باخ هر دو میپذیرند که انسان درصدد پیدا کردن موضوع برتری است که بتواند حس پرستش موجود وایدة برتر از خود را که عمیقاً در انسان وجود دارد اشباع سازد، البته این احساس غیر از احساس خیر اندیشی است، که میتواند با خانواده، ملت و بشر دوستی اشباع شود.
ثانیاً: چه منافاتی میان خیراندیشی به امور مزبور و توجه به خداوندی که آفرینندة خانواده، ملت و نوع بشر است وجود دارد؟ آیا مثلاً سقراط، افلاطون، سیسرون، روسو، سانت هیلر، منتسکیو و ابن سینا و هزاران امثال اینها به تناقض مبتلا بودند که خدا دوست و بشر دوست بودند؟
ثالثاً: با نظربه مجموع تواریخ مصلحین و در ردیف اول، پیغمبران مذاهب حقه، به خوبی پیداست که بزرگترین نتیجه «خداشناسی» را بشر دوستی معرفی کردهاند و پیغمبر اسلام(ص) میفرمایند:
«تمامیافراد بشری مانند عایلة خداوند هستند و محبوبترین شما نزد خداوند آن کسی است که بیشتر به عایلة او محبت ورزد.» امام علی (ع) در دستور جاودان خویش به مالک اشتر فرمودند: «ای فرزند اشتر، بایستی با تمامی مردم مدارا کنی و محبت بورزی، زیرا ایشان از دو حال خارج نیستند، یا برادر دینی تو بوده و یا در خلقت بشری مانند تو میباشند.» و در جمله ای دیگر ایشان میفرماید: «اگر تمامی دنیا را با هر چه که در آن است به من بدهند، در مقابل ستم به مورچهای، به اینکه پوست جوی را از دهان آن بکشم، من نخواهم کرد.» همچنین ناصر خسرو میگوید:
خــلق همه یـکسره نهال خداینـد هیــچ نه بشکن از این نهـال و نه برکن
دست خداوند باغ خلق دراز است بر خسک و خار همچو برگل و سـوسـن
خــون بناحق نهال کنـدن اویست دل ز نهــال خـــدای کنــدن برکـــن
استمرار مذهب تا ؟!
وایت: آیا فکر میکنید که مذهب، همچنان به وجود خود ادامه داده و بشریت را قبضه خواهد کرد؟
راسل: فکر میکنم این مسأله مربوط به این است که آیا مردم مشکلات اجتماعی خود را حل خواهند کرد یا نه؟ به عقیدة من اگر جنگهای بزرگ و ناملایمات ادامه داشته باشد و مردم زیادی با زندگی بدبختانه ای به سربرند، احتمالاً مذهب باقی خواهد ماند، زیرا من مشاهده کرده ام که عقیده به لطف خداوند، با شواهد موجود، نسبت معکوس دارد، به نظر من اگر مردم بتوانند مسائل اجتماعی خودشان را حل کنند، مذهب نابود شده، از طرف دیگر اگر آنها مسائل اجتماعی خودشان را حل نکنند مذهب نابود نخواهد شد. در قرن هیجدهم که اوضاع آرام بود، اکثر مردم تحصیل کرده، آزادانه فکر میکردند، ولی هنگامی که انقلاب فرانسه فرارسید اشراف انگلیس بدین نتیجه رسیدند که آزادی فکر، مردم را به سوی گیوتین میکشاند، بنابراین آزادی فکر را رها ساخته و عمیقاً مذهبی شدند. . .. »
نقد علامه جعفری«ره»: این جواب آقای راسل با جواب سؤالات گذشته منافات دارد، زیرا در آنجا مذهب را یک مسأله عادی معرفی کرده و آن را به عصا دست گرفتن مردم بعضی از کشورها تشبیه کردند، ولی در این پاسخ اخیر، معتقد شدند که مذهب ریشه اجتماعی دارد. در بررسی و تحلیل این جواب چند نکته مهم به نظر میرسد که بیان میشود:
اولاً: بنابر ادعای آقای راسل «منشأ گرویدن به مذهب، جنگها، ناملایمات و بدبختی هاست که دامنگیر بشر است.» اما هدف بانیان مذهب مبنی بر تسلی و آرامش خاطر مردم در مقابل امور مزبور، یکی از فواید گرویدن به مذهب است، نه فقط علت اصلی، بلکه علل اصلی اعتقاد به مذهب، عظمت دستگاه خداوندی، وجود نعمتها، احساس توجه به موجود برتر و . . . .است. و این حقیقت با نظر به اعتقاد بانیان مذهب روشن است «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون، الذی جعل لکم الارض فراشاً و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقاً لکم فلا تجعلوا لله انداداً و انتم تعلمون»[25] ای مردم بپرستید خداوندی را که شما و پیش از شما را آفرید، شاید شما تقوی بورزید. آن خداوندی را که زمین را برای شما گسترده و آسمان را بنا نمود و از ثمرات برای شما روزی قرار داد، برای خدا مثل و مانندی قرار ندهید در حالی که شما میدانید.
«هوالذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها»[26]آن خدایی که شما را از یک نفس آفریده و از آن نفس همسری برای او خلق کرد که سکون و آرامشی به او پیدا کند.
در این رابطه آیات زیادی وجود دارد اما از مجموع این آیات روشن میشود که توجه به قوانین هماهنگ طبیعت و وسایل آسایشی که خداوند متعال برای انسان آفریده است، مهمترین عامل توجه به ماوراء طبیعت به عنوان شالودة مذهب میباشد.
ثانیاً: عده ای مثل آقای راسل، خدا را تنها برای رفع اضطراب و بدبختی میخواهند که همین معنا در چند آیه قرآن کریم به صراحت بیان شده است. «فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلمّا نجّاهم الی البّر إذاهم یشرکون»[27]هنگامی که به کشتی سوار شدند، خداوند را با اخلاص میخوانند و دین را برای او میدانند و موقعی که آنها را به ساحل رسانید آنها همچنان مشرک میشوند.
در مقابل این گروه، عدة دیگری در هنگام بروز نیکیها و آسایش، به خداوند متوجه شده و در صورت بدبختی و بیچارگی، کاملاً از خداوند روگردان میشوند. همه ما شنیده ایم که گرسنه دین ندارد و در بعضی از روایات معتبر آمده است که فقر یکی از علل کفر است. بنابراین در دین مبین اسلام هیچیک از دو حالت خوشی و بیچارگی، منحصراً وسیله توجه به خدا نبوده، بلکه هر یک از آن دو میتواند از اسباب توجه به خداوند باشند.
ثالثاً: اگر بخواهیم مطالب آقای راسل را قبول کنیم، ظهور اسلام و پیشرفت شگفتانگیز آن در کمترین مدت، ضمن ساختن بزرگترین تمدن و فرهنگ دنیا، نه تنها تا ابد برای ما معما خواهد بود، بلکه حتی متناقض جلوه خواهد کرد. بنابراین تا به سؤالات چهارگانه اساسی «از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجا خواهم رفت؟» به حل نهایی و قطعی نرسد، مذهب با ریشه عمیقی که دارد، همواره انسان را به خود جلب خواهد کرد. مگر اینکه اثبات کنیم که این سؤالات نباید مطرح شود. اما آیا از طرح این سؤالات در ذهن بشر میتوان جلوگیری کرد؟!
برای پاسخ به این سؤالات چهارگانه ناچار به شناسایی انسان هستیم. یکی از راههای شناخت، پی بردن به پدیدههای مختلف در وجود انسان است؛ میدانیم پدیدههایی که شئون عمومی بشر را تشکیل میدهند بر دو قسم میباشند:
الف) پدیدههای ثابت؛ ب) پدیدههای متغیر. پدیدههای متغیر اموری هستند که مرهون عوامل گوناگون بوده و با گذشت اعصار و قرون متحول میشوند مثل: کیفیت وکمیت بهره برداری انسان از طبیعت، تعیین قراردادهای حقوقی، اقتصادی و سیاسی و. . . .
ولی پدیدههای ثابت، اموری هستند که افراد بشر در تمامی دوران دارای آنها بوده و تحولات گوناگونی که در امتداد زمان ایجاد میگردد نمیتواند به طور حقیقی آنها را دستخوش تغییر و تبدیل سازد، مثل: علاقه به ادامه زندگی ملایم طبع، طبیعت سودجوی بشری که باعث تصادم تمایلات افراد میگردد و . ..
بنابر این در تمامی مسائل نمیتوان از عنصر زمان بهره برد و ادعا کرد «انسان دیروز غیر از انسان امروز است و شما انسان امروز باشید». زیرا این جمله نسبت به پدیدههای متغیر قابل اثبات است، اما نسبت به پدیدههای ثابت قابل اثبات و اعتماد نیست. چون اساس مذهب از مقولة پدیدههای ثابت بوده ـ اگر چه در آینده تغییر شکل داده و تحولاتی هم در مذهب صورت بگیرد ـ لذا اساس آن تزلزل ناپذیر میباشد. زیرا اگر چه برای عده ای از نفوس معمولی، زیر بنای مذهب یک سری قضایای قابل زوال میباشد لیکن در مقابل، گروه دیگری مذهب را نتیجه یک احساس درونی ضروری و علت مطلق بر دستگاه هستی (خداوند) میدانند که به نظر ایشان فقط از عهده مذهب بر میآید که جوابگوی سؤالات چهارگانه باشد. بنابراین، احساس مزبور و چهار سؤال فوق الذکر، از عهد غارنشینی مطابق وسایل پرستش که به طور فراوان کشف شده است تا به امروز، از ثابت ترین پدیدههای روانی بشر بوده و در این پدیده، افراد قرن بیستم با عهد غارنشینی تفاوتی ندارند، همین دلیل کفایت میکند که ما دیندار بودن مردم و پیروی کردن آنها از دین را، جزء پدیدههای ثابت انسان بحساب آورده و دینداری را جزء لاینفک زندگی بشری بدانیم.
امیدواریم، با ارائه این مختصر، از نوشتههای علامه بزرگوار توانسته باشیم گامی هر چند کوچک در جهت ادای حقی که ایشان بر جامعه علمی دارند برداشته باشیم و خداوند پاداش مجاهدتهای علمی ایشان را با فضل بیکران خود عطا نماید.
پی نوشتها:
[1] - سیاست، ارسطو.
[2] - مقدمه کتاب اخلاق بر نیگو ماکس.
[3] - هولگرهیدن، کتاب هفته، ش52، ص104.
[4] - انبیاء، 71و 72.
[5] - مائده، 72.
[6] - شوری، 13 تا 15.
[7] - حدید،25.
[8] - موریانه، مترلینگ، ص 54.
[9] - بقره، 183.
[10] - حج، 37
[11] - عیون اخبار الرضا، ابن بابویه قمی، ج2، ص 103.
[12] - امیدهای نو، عقاید و ایدئولوژیها، برتراند راسل، ص164 .
[13] - ممتحنه، 8
[14] - نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
[15] - اخلاق الی نیگو ماکس، ارسطو، با مقدمه سانت هیلر، ص 20.
[16] - مائده، 32.
[17] - قوانین، حقوق بین المللی عمومی، ص126.
[18] - همان، ص 128
[19] - حدید، 25.
[20] - حجرات، 9.
[21] - ممتحنه،7.
[22] - انفال، 60
[23] - Humanism.
[24] - ترجمه عربی: رواد الفکر الاشتراکیه، ص 386.
[25] - بقره، 21و 22.
[26] - اعراف، 189.
[27] - عنکبوت، 65.