زن در کشاکش سنت و مدرنیته
آرشیو
چکیده
در جهانی کنونی، بحث های روشنفکری از جایگاه ویژه ای برخوردارند. همانطور که در یکی دو قرن گذشته، تاکنون مکاتب جدیدی که پایه های آن را تجربه، حس و گاهاً عقل تشکیل می دهند، ظهور نموده اند تا جایی که با ابعاد گوناگون در نظریات پلورالیسم و هرمنوتیک بیشتر رخ می نماید. در این میان، یکی از مباحثی که مدرنیته، مکرر و با بیاناتی متفاوت در گوشه و کنار مطرح می کند، مسائل زنان می باشد که از تغییرات جدید، نسبی گرایی و شک و تردید مصون نمانده است و این در حالی است که هیچ یک از مکاتب جدید، نتوانسته اند مشکلی از مشکلات زنان را حل نمایند. که در این مقاله به مسئله زن و مدرنیته پرداخته می شود.متن
حجتالاسلام والمسلمین غرویان، متولد سال 1338، دارای درجة اجتهاد از حوزة علمیة قم می باشند؛ تلاش های علمی ایشان، شامل تدریس و تألیف بیش از بیست و پنج جلد کتاب در رشته های مختلف، از جمله «تحقیق و نگارش برهان شفا»، «درآمدی بر آموزش فلسفه»، «پلورالیزم دینی»، «زمزم شفا»، «نقدی بر دیدگاه اخلاقی مارکسیسم» وآثاری از این دست می باشد.
در جهانی کنونی، بحث های روشنفکری از جایگاه ویژه ای برخوردارند. همانطور که در یکی دو قرن گذشته، تاکنون مکاتب جدیدی که پایه های آن را تجربه، حس و گاهاً عقل تشکیل می دهند، ظهور نموده اند تا جایی که با ابعاد گوناگون در نظریات پلورالیسم و هرمنوتیک بیشتر رخ می نماید. در این میان، یکی از مباحثی که مدرنیته، مکرر و با بیاناتی متفاوت در گوشه و کنار مطرح می کند، مسائل زنان می باشد که از تغییرات جدید، نسبی گرایی و شک و تردید مصون نمانده است و این در حالی است که هیچ یک از مکاتب جدید، نتوانسته اند مشکلی از مشکلات زنان را حل نمایند.
از این رو به نظر می رسد بهترین راه مقابله با شک و نسبیت، همان اجتهاد پویایی است که حضرت امام(ره)، مؤسس آن بودند. بنابراین وجود مجتهدانی آشنا به قرآن و سنت و مسلح به سلاح شناخت زمان و مکان لازم می باشد تا با فقه روزآمد، مشکلات زنان را از سر راه بردارند. بدین جهت، برای دستیابی به مسیر و چگونگی این راه پر فراز و نشیب، به خدمت حجت الاسلام والمسلمین، غرویان رسیده، تا با طرح سؤالاتی چند، این ابهامات را مرتفع سازیم. از همکاری و مساعدت ایشان کمال تشکر و قدردانی را می نمائیم.
* جناب آقای دکتر! از منظر روشنفکر دینی، پروژه اصلی «مدرن کردن سنت» است که بازسازی دین در ذیل آن محقق می شود. با این وصف، چه تضمینی می توان یافت که با گذر زمان، این محصول انتقال و نتیجة گذرا، خودبه سنتی جدید تبدیل نشود و دین عصری نیازمند آرایش و یا جراحی مدرنیته نگردد و نقطة اشتراک این امر با به روز بودن ادیان الهی، نهایی بودن و جهانی بودن آخرین دین کدام است؟
البته تجربه تاریخی نشان داده که تحولات و تغییرات عصری، تمام موارد را عوض نکرده است. مدرنیته از نظر شرایط زمانی، مکانی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، تحولات زیادی را در تاریخ بشر پشت سر گذاشته، اما بین سنت و مدرنیته مشترکاتی وجود دارد. چرا که عناصر اصلی هیچ گاه در فطرت انسان، تغییر نمی کنند. اگر واقعاً همة ابعاد انسانی تغییر می کرد، بین ما و گذشتگان مشترکاتی وجود نداشت، حتی قادر به حدس مسائل آینده نبودیم. پس در ثبات فطرت، همین بس، که با گذشتگان وجوه مشابهی داشته و نسبت به آینده هم حدسیاتی داریم. یعنی یک سری اصول فطری هستند که زمان بر آنها نمی گذرد و فرازمانی و فرامکانی هستند، حتی پست مدرن و مدرنیسم نیز توانایی و قدرت عوض کردن تمام مسائل را ندارد، بلکه تنها می تواند برخی مسائل را تغییر دهد.
تغییر، یک عنصر محسوس و ملموس است، مثلاً اصل نیاز انسانها به پوشاک، تغذیه …، امری ثابت است، اما تحولاتی که در پوشاک و غذای مادی انسان صورت می گیرد، به مرور زمان اتفاق می افتد. شما به تغییر و تحولات دستگاههایی که در زمان گذشته، گندم را آرد می کردند نگاه کنید و آن را با زمان حال مقایسه کنید که چطور اینکار انجام می گیرد؛ در این حال، متوجه تغییرات زیادی که در این دستگاهها رخ داده، می شوید. اما در این زمینه، آنچه که ثابت است همان آرد کردن است، فقط وسایل آن تغییر کرده است. مدرنیته نتوانسته نیاز انسان به غذا را تغییر دهد؛ زیرا این نیاز یک نیاز ثابت است، همینطور است نیاز انسان به دین، که یک فرایند ثابت و غیر قابل تغییر است. انسانها از ابتدای تاریخ نیازمند دین بوده و هنوز هم هستند و تاکنون هیچ یک از تحولات در زندگی بشر، او را از دین بی نیاز نکرده است.
روشن است که اصل دین، نیاز فطری انسان است که شاید بتوان از آن، به دین حداقلی تعبیر کرد. ولی هیچ دینی بدون دستورات، بایدها و نبایدها نیست و با عمل به اوامر و نواهی است که به دین حداکثری خواهیم رسید. باید و نباید هایی که انسان را در معرض تکلیف قرار می دهد، مجموعه ای هستند که یا بطور صریح در قرآن آمده است و یا ائمه (علیهم السلام) در روایات موثق و صحیح، به آنها اشاره کرده اند. فقه شیعه، نیز بر این مطلب تأکید دارد که تکلیف باید از یکی از این دو منبع، اخذ شود تا اعتبار داشته باشد. البته جایگاه عقل برای استنباط احکام، از طریق اصول و روایات محفوظ است. پس اگر منظور از دین حداقلی، همان دین احساسی و فردی باشد، غلط است. اما اگر منظور، اثبات اصل دین به واسطه فطرت باشد، مورد قبول همگان است. زیرا دین، خارج از محدوده فطرت و عقل، امر و نهی ندارد.
بدین سان انسان بطور مستقیم یا غیر مستقیم متوجه این مطلب می شود که، تا زمانی که یک دلیل متقن و قانع کننده عقلی پیدا نکرده ایم، عقل اجازه عمل نکردن به آیات و روایات را به ما نمی دهد. به عبارت دیگر، می بایست به آنچه کتاب وسنت می گوید ملتزم باشیم؛ یعنی حتی اگر ریشه وحیانی هم نداشته باشد و فرض را بر این بگذاریم که نظر پیامبر (صلوات الله علیه) و یا امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) بوده است، هنوز هم عقل به ما اجازه مخالفت با آن اقوال را نمی دهد. زیرا عقل به عنوان حجت درونی به ما می گوید: تا زمانی که برای رد این اقوال، دلیل عقلی پیدا نکرده ای، حق کنار زدن این قول را نداری. این کلام را در کنار اقوال سایر علماء و دانشمندان قرار بدهید و هر کدام که قوی تر و محکم تر بود، آن را انتخاب کنید.
در این زمینه، خوب است به کلام پیامبر (صلوات الله علیه) و امام صادق و امام باقر(علیهما السلام)که مستند فقه شیعه است، حداقل به اندازه کلام و نظر افلاطون، ارسطو و سقراط توجه داشته باشیم. اعتقاد ما این است که دین حداکثری را از این راه قبول داریم، به این معنا که وقتی اقوال و نظریاتی که از معصومین به ما رسیده است را، در کنار کلام افلاطون، ارسطو و هگل می گذاریم، متوجه می شویم که سخنان معصومین منطقی تر، قابل دفاع تر و از انعطاف بیشتری برخوردار است.
از این رو، کار ضروری و مهمی که فقهاء و علماء در حال حاضر باید انجام دهند این است که سعی کنند تعبدیات را تعقلی کنند، زیرا تمام تعبدیات از تعقلیات سرچشمه گرفته اند، فقط باید آن را کشف و ظاهر کرد. پروژه مهم روشنفکران در حال حاضر، این است که زیر بار تعبدیات نروند. سستی و بی بنیانی این پروژه، زمانی آشکار می شود که تلاش علماء بر منطقی کردن و عقلانی نشان دادن تعبدیات باشد.
به نظر بنده این قضیه با کمی تفکر و زحمت بدست می آید. به عنوان مثال، اگر ما از ولایت فقیه دفاع معقول و منطقی داشته باشیم، اشکالاتی که بعضاً مطرح کرده و می گویند ولایت فقیه استبداد را به همراه خود دارد، دیگر جایگاهی ندارد. زیرا نظر فرد، ذاتاً استبداد را به همراه ندارد.
فردی از افلاطون یا ارسطو سؤال می کند: اگر یک پادشاه، عادل باشد بهتر است یا اینکه ده نفر حاکم فاسق با هم حکومت مشورتی داشته باشند؟ جواب می دهد: یک نفر عادل بهتر است از ده نفر فاسق که با هم مشورت کنند و مدیریت حکومت را داشته باشند. پس معلوم می شود که فردیت، ملازم با استبداد و دیکتاتوری و جمع گرایی ملازم با عدالت نیست.
* طبق سخنان شما، پروژه روشنفکری به دین حداقلی، لطمه ای وارد نمی کند، بلکه به دین حداکثری که مجموعه ای از اوامر و نواهی است، یعنی همان دین حاضر در صحنه زندگی اجتماعی و فردی، ضرر می زند، آیا دین در تعریف آنها، دینی پاسخگو و اداره کنندة بشر خواهد بود یا خیر؟
کاملاً درست است، محل اصطکاک روشنفکری با دین حداقلی نیست بلکه درگیری او با دین حداکثری است یعنی همان مجموعة اوامر و نواهی، برنامة زندگی، سیاست، حکومت، اخلاقیات و …
بدین سان روشنفکر دینی به صورت های متفاوت می تواند حرکت کند: اول اینکه؛ با دین حداکثری، اصطکاک پیدا کند که بیشتر جریان روشنفکری دینی موجود، همین مورد است و دوم اینکه؛ به اسم روشنفکری دینی، اصل دین را مورد هدف قرار دهد. یعنی با این اسم، نیت براندازی محتوا و مسمّای دین را داشته باشند و اگر این هدف، مورد نظر آنها باشد، می بایست فطرت خداجو را نادیده گرفت. زیرا، اگر روشنفکر دینی بخواهد با اصل دین مبارزه کند، کماکان ناکام خواهد ماند.
در طول تاریخ شاهد هستیم که، حرکت های زیادی علیه کیان دین شده است، اما همچنان شاهد حیات و بقای دین هستیم و می بینیم که هر روزه تعداد دینداران، بیش از بی دینان می گردد. اگر با نگاه کلان به تاریخ بشریت نگاه کنیم، اعتراف خواهیم کرد که دین، دارای پایه های محکم و استواری است. زیرا اگر پایه های عمیقی نداشت، با مبارزاتی که علیه اصل دین شده، دیگر از آن خبری نبود. پس روشنفکری دینی، توانایی لطمه زدن به اصل دین و فطریات آن را ندارد. اگر این مطلب برای ما محرز شود، به راحتی می توان از دین حداکثری که همان اوامر و نواهی است، دفاع معقول کرد. زیرا مادامی که یک نظام و ایدئولوژی، پاسخگوی نیازهای انسان در حیات فردی و اجتماعی است، دلیلی بر نادیده گرفتن آن، که هماهنگ با فطرت است، نداریم؛ مگر در مواقعی که با عقل، اصطکاک صریح پیدا کند. یعنی اگر تعارض صریح و شفافی بین حکم دینی و حکم علمی بوجود آید، نمی توانیم حکم دینی را بپذیریم. البته قاطعانه می گویم که ما حتی یک مورد هم در اسلام نداریم که با علم و عقل در تخالف باشد و مواردی را که به عنوان تعارض بین علم، دین و عقل نام می برند، تنها در حد ظنیات مطرح است.
* آیا منطبق نمودن حکم دینی با عقل، به اصول و قواعد خاصی نیاز دارد، یا اینکه هر عقلی توان شناخت تعارضات حکم با عقل را دارد؟ یا به تعبیری، حد دخالت فقیه و روشنفکر دینی در اصل دین، کجاست؟
سؤال خوبی مطرح نمودید، حکم عقلی به مطلبی گفته می شود که انسان را قانع و سبب آرامش وی شود، که البته این مسئله، در افراد مختلف و به حسب درجاتشان متفاوت است. همانطور که هر چه انسان درس بیشتری بخواند، به همان نسبت، معرفتش بیشتر می شود؛ هر چه آدمی در مسائل تعقلی غور بیشتری کند، قوه درک و تشخیص او هم برای درک مسائل عقلی و هماهنگی بین عقل و حکم دینی بیشتر می گردد.
گاهی اوقات در نگاه اولیه، بین حکم دینی و عقل تعارضاتی به نظر می رسد، اما با تعقل و اندیشه معلوم می شود که نه تنها تعارضی وجود ندارد، بلکه بین این موارد، هماهنگی کامل وجود دارد. مثلاً شاید راجع به احکامی که مخصوص بانوان است، تعارضاتی به ذهن خطور کند، اما همه این مسائل، قابل دفاع عقلانی هستند. زیرا اگر صد در صد باطل بود، در جوامع دینی اینگونه باقی نمی ماند، به این معنا که در این صورت، امکان ادامة حیات پیدا نمی کرد.
در مورد دیه زن، که نصف دیه مرد است، دفاع عقلانی ما به این صورت است که: دیه، قیمت انسان نیست. اگر کسی ادعا کند که دیة زن نصف مرد است، پس قیمت زن نسبت به مرد نصف است؛ مرتکب اشتباه واضح و آشکاری شده است. دیه، قیمت مقتول نیست. بلکه مطلبی که در مورد دیه قابل توجه است، این است که آیا فرد مقتول، نقشی از جهت اقتصادی در خانواده و جامعه داشته یا نه؟ به معنای دیگر می توان گفت: دیه، به واقعیات اجتماعی توجه دارد و جریمه در نظام هستی، بر حسب اختلاف در واقعیتهای اجتماعی است. قوانین بر اساس کلیات طبیعی وضع می شوند و ممکن است زن نیز این نقش را از نظر اقتصادی در جامعه ایفا کند.
آری، البته در حکومت اسلامی، حاکم وظیفه دارد زندگی تمام افراد جامعه را تأمین کند و زیّ مناسب برای خانواده مقتول فراهم نماید. یعنی کمبود اقتصادی آن خانواده را از راه بیت المال جبران کند. از این رو، ضرورت حضور فقیه در هر زمان، معلوم می شود. بنابراین، فقیه در اینکه دیه زن، نصف دیه مرد است، متعبد است و حق عوض کردن حکم را ندارد، فقط اگر در زمان اجرای حکم، مشکلی بوجود آمد، این قدرت را دارد که از طریق دیگری، آن را جبران کند. در این میان که مرز نو اندیشی و اجتهاد مصطلح مشخص می شود.
مجتهد در اجتهاد مصطلح، نمی تواند متن حکم دینی را عوض کند. اما روشنفکر دینی از فقیه توقع دارد که حکم را تعویض نماید. البته در فقه اهل سنت این مطلب بطور روشن و آشکارا عمل می شود، اما در فقه شیعه اینگونه نیست که روشنفکر بتواند طبق نظر و سلیقة خود، فقیه را وادار به تبدیل حکم نماید.
* آیا دخیل بودن عنصر زمان و مکان در اجتهاد و باز بودن باب آن، تأمین کننده خواستة روشنفکر دینی نیست؟
چنانچه پیداست، عنصر زمان و مکان در فقه پویا نقش به سزایی دارد. به همین دلیل، لازم است که مجتهد با زمان خودش پیش رود، تا توانایی ارائه فتواهای مناسب زمان و مکان را داشته باشد. مثلاً در مورد شطرنج، امام (ره) با توجه به عوض شدن عنوان شطرنج، توانستند به عوض شدن حکم، فتوا دهند.
در یک بیان کلی می توان گفت که فقیه برای فتوای روزآمد دادن، علاوه بر شجاعت، به درک و تحلیل مناسب نسبت به مسائل نیاز دارد. البته شجاعت، این نیست که فرد سخنی بگوید که تا بحال کسی آن را بیان نکرده، بلکه شجاعت، تحلیل عقلی و منطقی درست و مناسب، نسبت به مسائل است. فقهای امروز بایستی از منظر جهانی به حوزه، مقام افتاء و مسائل جهان اسلام بنگرند. ولی گاهی بنظر می رسد که احتیاطات بیش از حد متعارف، موجب عسر و حرج می شود و لذا احتیاط، در ترک احتیاط است. البته اینکه بعضی از فقهاء و مجتهدین، عوام زده، جوان زده و مرید زده می شوند، امر خطرناکی است. فقیه و مجتهد بایستی آزادنه اجتهاد و استنباط کند و کاری به خوشایند و بدآیند این و آن نداشته باشد. بلکه بر اساس نصوص و ظهورات الفاظ و متون دینی و با توجه به عقل و اجماع علماء سلف و نیز با ملاحظة مقتضیات عقلایی زمان و مکان، حکم خدا را بدست آورده و به آن فتوی دهد.
گویا برخی از فقهاء چشمانشان را بر شرایط دنیای امروز بسته و فتوی می دهند. به عنوان مثال، اینکه بگوییم در مدرسه ای که در آن مرد رفت و آمد می کند، تحصیل زن حرام است، از همین قبیل فتوی ها می باشد. گاهی فتاوایی که براساس اصالة الاحتیاط صادر می شود، باعث عسر و حرج است. مجتهد امروز بایستی جانب افراط و تفریط را رها کرده و جهت اعتدال را در نظر بگیرد و البته این امر، به معنای تساهل و تسامحی که امروز برخی بنام پویایی فقه مطرح می کنند، نیست.
* در حدیثی که معصوم می فرماید: «بهترین زن، زنی است که مردی او را نبیند و او هم مردی را نبیند». امروزه این نوع احادیث چه تحلیلی دارند و به فرض تحقق آن، اهداف، مشکلات شخصی، خانوادگی و اجتماعی زنان را چگونه پیش بینی می کنید و چشم انداز چنین جامعه ای که زنان در آن، به برابری با مردان، تحت پارامترهای روشنفکر دینی دست یابند چگونه می بینید؟
ابتدا اجازه دهید مقدمه ای را جهت روشن شدن مطلب عرض کنم، مبنی بر اینکه ظاهر آیات و روایات برای ما حجت است، به شرط اینکه دچار تعارض نشویم به عنوان مثال، در آیه «یدالله فوق ایدیهم»[1] و یا در آیه «وسع کرسیه السموات و الارض»[2]، اگر بخواهیم فقط به ظاهر آیه تمسک جوئیم و به آیات دیگر توجه نکنیم، دچار تناقص می شویم. پس در این موارد، ظواهر آیات، برای ما حجت نیست. راجع به روایات نیز همینطور است. زمانی یک فقیه می تواند به ظاهر روایت مراجعه کند، که با روایات دیگر معارض نباشد و در اینگونه موارد، ما ناچار به تفسیر و تأویل هستیم و البته این تأویل، باید با توجه به قرائن ظاهری، مقالیه و حالیه باشد.
راجع به حدیثی که شما در سؤال به آن اشاره نمودید، باید عرض کنم که این حدیث، به عفیف بودن زنان تفسیر می شود، یعنی زنان برای حضور اجتماعی خود باید عفت را رعایت کنند. برای این تفسیر قرائن عقلی وجود دارد. در حدیث دیگری که از مشورت با زنان نهی می کند، منظور این است که مواظب باشید که در هنگام مشورت، احساسات دخیل نباشد. همچنین ما قرائن نقلی و عقلی فراوانی داریم که حاکی از این مطلب است که مراد ائمه (علیهم السلام) این نیست که زنان در اجتماع حاضر نشوند، بلکه حضور آنان را منوط به شروطی می دانند که باید رعایت شود.
نگاهی به جوامع غربی در عصر حاضر و مطالعه و ملاحظة جریان فمینیسم در غرب، بخصوص در انگلستان و آمریکا نشان می دهد که مدرنیته هم نتوانسته مقام و منزلت حقیقی زن را به او عطا کند. چرا که، فاصله گرفتن از دین و تقیدات شرعی، لزوماً به معنای باز یافتن هویت و منزلت حقیقی زن نبود و نیست. زن در عصر مدرنیته، تبدیل به ابزاری برای سوء استفاده و بهره برداری های مبتذل و ضد اخلاقی شده است و مشکل زن امروز نیز در جهان معاصر، در خدمت نفع پرستی و سود و ثروت قرار گرفتن است. بر اساس مطالبی که بیان شد، پیش بینی می شود که به فرض تحقق اهداف مدرنیته و برابری زنان با مردان، مشکلات افزون تری دامنگیر جامعة زنان و همچنین مردان خواهد شد.
* گروهی معتقد هستند که یکی از موانع دست یابی و بهره مندی از پروژه جهانی شدن، و حضور در جهان امروز، دین و احکام آن است زیرا دین، تماماً انسان را محدود می کند و مانع حضور فعال اقشار مختلف به خصوص زنان را می گردد، که نتیجة آن چیزی جز عقب افتادگی نیست.
پیش از هر چیز باید بدانیم که گاهی ما خلط مابالذات و مابالعرض می کنیم و معلولها را به علتهایی نسبت می دهیم که این نسبت، درست نیست. مثلاً ما نمی توانیم دلیل عقب ماندگی زنان را به دین نسبت دهیم و بگوییم چون دین برای زنان تکالیف زیادی آورده، سبب عقب ماندگی زنان شده است؛ این معلول، علت های دیگری دارد. به اصطلاح منطقیون این گروه، خلط مابالذات به مابالعرض و خلط بین مسائل مختلف می کنند. با توجه به این معیار، نتایج سوئی که در جامعه بوجود آمده را به مسئله ای نسبت می دهیم که ناشی از آن نیست و معلولی را که باید به علت اصلی آن نسبت دهیم به مسئله دیگری نسبت می دهیم. به عنوان مثال: اینکه اسلام می فرماید خروج زن از منزل می بایست با اذن باشد، به این معنا نیست که زن هر لحظه خواست از خانه خارج شود، اجازه بگیرد، بلکه معنای اذن، این است که اگر مرد راضی نبود و برای عدم رضایت خویش هم دلیل منطقی داشت، زن از خانه خارج نشود. زیرا اگر شوهر بدون دلیل عقلی، زن را از خروج از خانه منع کند، حاکم این قدرت و توانایی را دارد، تا در مقابل شوهر بایستد.
تدوین این قانون برای آن است که، خاطر مردی که عهده دار کانون خانواده است از این جهت آسوده باشد، که در بعضی مسائل به او اجازه داده شده که اگر به مصلحت ندانست، مانع خروج زن از منزل شود. زیرا او حافظ و نگهبان خانه است، و متقابلاً به زن نیز اجازه داده شده که اگر متوجه شد، شوهر کار خلاف انجام می دهد، می تواند جلوی کار اشتباه او را بگیرد. البته با مکانیسم و فرمول دیگری با او مواجه می شود. پس، مصلحت زنان در نظر گرفته شده، ولی عمدتاً اشتباه برداشت می شود.
البته مردان باید متوجه این مطلب باشند، که اداره کردن زندگی با قوانین خشک میسر نیست؛ اختیاری که در دست مردان است تنها برای حفظ کیان خانواده است و در روایات داریم که کانون خانواده، تنها با عواطف گرم اداره می شود، البته به شرط اینکه هر دو طرف با مودت و مهربانی زندگی کنند. قوانین این چنینی، تنها برای موارد ضروری است که اگر خانواده در حال متلاشی شدن بود، مرد بتواند به عنوان اهرم، از این ضوابط استفاده کند، همانطور که مقرراتی نیز برای کار زن در خانه، در متن شریعت موجود است. مثلاً زن می تواند برای شیردادن بچه … پول بگیرد. این قوانین برای کنترل شوهر در دست زنان است. بدین روی، زن بعد از چند سال می تواند تمام این مطالبات را، از شوهر خود درخواست کند. بنابراین وجود قوانین برای این است که طرفین حقوق یکدیگر را مراعات نموده و در زندگی اعتدال برقرار شود؛ نه اینکه خداوند یک نفر را محق دانسته و به دیگری حقی نداده باشد.
البته در اینجا اعتراف می کنم که یکی از دلایلی که منجر به مرد سالاری در جامعة ما شده، این است که وضع قوانین، اعم از فقهی و حقوقی همیشه در دست مردان بوده است. در این زمینه می بایست با حفظ حدود شرعی برای زنان، میدان هایی را باز کنیم، تا با ورود زنان به صحنه علم و اجتماع، بتدریج این مردسالاری از جامعه زدوده شود.
اما این مطلب که شما در سؤال به آن اشاره کردید، که دین سبب عقب افتادگی می شود و دلیل پیشرفت بعضی از کشورها را کنار گذاشتن دین ذکر کردید؛ باید عرض کنم که شما نمی توانید برای نتیجه گیری کلی، روی تک عامل حساب کنید، زیرا عوامل مختلفی سبب پیشرفت و یا عقب ماندگی یک کشور می شوند. اولین مطلبی که لازم است به آن توجه کرد، این است که قضایا را در ارتباط با یکدیگر بسنجیم. در اینجا لازم است بدانیم، آیا افرادی که در کشورهای پیشرفته زندگی می کنند، از سلامت و آرامش بیشتری برخوردار هستند یا نه؟ صرف اینکه ماشین شیک تولید می کنند مهم نیست، باید نگاه کرد که اگر در ماشین شیک می نشینند، چقدر از قرص های مسکن استفاده می کنند. البته لازم به ذکر است، دینی که پیش از رنسانس در کشورهای اروپایی رواج داشته، همراه با فلسفه اسکولاستیک دارای اشکالات متعددی بوده است و آنان با کنار گذاشتن این اعتقادات، به پیشرفت هایی دست پیدا کرده اند. با این حساب، چون اعتقاداتی که مخلوق بشر هستند و با دخل و تصرف بشر بدست آمده را کنار گذاشتند، توسعه یافتند، نه اینکه چون دین را کنار گذاشتند، ترقی کردند. زیرا فلسفه اسکولاستیک، آیین غلطی بود که کشیشهای کلیسا به نام دین، اعمال نادرستی را از قبیل مخالفت با علم، فروش بهشت و فساد اخلاقی، مرتکب می شدند.
از این حیث نظریات ما با مسیحیت بسیار متفاوت است، پس اسلام با مسیحیت قابل مقایسه نیست و قضاوت یکسان در مورد ادیان اشتباه است. اعتقاد ما این است که معنویت و مادیت در کنار هم، سبب تعادل و تکامل انسانی می شود، در واقع نیروهای خود را نصف می کنیم، بعضی برای معنویت جامعه تلاش می کنند وبعضی برای پیشرفت مادی همت می گمارند. اما آنها معتقدند که چرخ دنیا روی مادیات می چرخد، لذا تمام توان خود را روی این قضیه معطوف می دارند. و یکی از دلایل پیشرفت آنها نیز همین موضوع است که نیروهای خود را تقسیم نکرده و تمامی استعدادها را در جهت یک هدف بکار می گیرند.
در این رابطه، یک نکته قابل اغماض نیست و آن اینکه، آنان برای حقوق مادی و اجتماعی انسانها پس از رنسانس، اهمیت بسیاری قائل شدند و یا بهتر بگویم در تعهدات اجتماعی و نظم، از کشورهایی همچون کشور ما پیشرو هستند و در واقع نظم را نهادینه کرده اند. رعایت نظم، قانون و حقوق تمام افراد در جامعه می تواند به تنهایی یکی از مهمترین دلایل پیشرفت آنها محسوب شود. در حقیقت در کشورهای توسعه یافته، سیستمی در حال اجرا است که هر شهروند مجبور به رعایت نظم است. زیرا حکومت، ناظر ها را محسوس و عینی نموده است، بر خلاف حکومت های ما، که ناظر و مراقب، از چشم ها غایب است و شاید بهتر باشد بگویم، حکومت های غربی، بهشت و جهنم را به این دنیا آورده اند.
در نهایت باید متذکر شد که، کشورهای اسلامی باید از تجربیات کشورهای پیشرفته در زمینة نظم و رعایت قانون استفاده کنند؛ البته همراه با رعایت انسانیت و تعهد، که در دین نیز توجه کافی به آن مبذول شده است. زیرا رعایت نظم و قانون بدون تعهد دینی، بی ارزش است و کمبود همین مسئله آنان را دچار مشکلات عدیده و فراوان نموده است. در این مرحله نظم رعایت می شود، ولی رعایت ارزشهای انسانی تضمینی ندارد و نتیجة آن، نظم بدون تعهد است. وظیفه حکومت اسلامی، تربیت مدیران شایسته و متعهد برای تنظیم برنامه ریزی و اجرای قانون در جامعه اسلامی است، تا بدین وسیله این نقیصه نیز از کشورهای اسلامی رخت بربندد.
استاد، با تشکر از وقتی که اختصاص دادید، سؤالات دیگری در این خصوص داریم که به علت ملاحظه وقت شما به فرصتی دیگر موکول می کنیم.
پی نوشتها:
[1] - فتح، 10.
[2] - بقره، 255.