آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۹

چکیده

حکیم نظامی گنجوی (حدود 530- 614 هـ . ق) قهرمان داستانسرایی در ادبیات کلاسیک ایران است و خیل مقلدان او هرگز نتوانسته اند مقامی همپای وی پیدا کنند. در این مقاله، نه همه ابعاد داستانسرایی نظامی، بلکه تنها توجه خاص او به زنان،‌به عبارت دیگر «زن محوری» در آثارش بررسی می شود و مجموعه فضائلی که زن آرمانی در شعر وی دارد، با استناد به تمام آثار او، یعنی 30 هزار بیت مشتمل بر مخزن الاسرار،‌خسرو و شیرین، لیلی و مجنون،‌ هفت پیکر، اسکندرنامه (شامل اقبالنامه و شرفنامه)، قصاید و غزلیات و … ارائه می گردد. یادآوری این نکته ضروری است که آرا و نظریات او در زمانه خود، از نگاهی روشن و پیش بین حکایت می کند که با جامعه بسته و فئودالی آن روزگار سنخیت زیادی ندارد، بلکه در میان شاعران دیگر نیز نظایر بسیاری برای آن نمی توان یافت. به بیان بهتر،‌ آثار نظامی آینه آرمانشهر ادبی زنان است که از پس قرون به دست ما رسیده و بخشی از آرمانها و نیز واقعیتهای امروزی را در خود نشان می دهد.

متن

حکیم نظامی گنجوی (حدود 530- 614 هـ . ق) قهرمان داستانسرایی در ادبیات کلاسیک ایران است و خیل مقلدان او هرگز نتوانسته اند مقامی همپای وی پیدا کنند. در این مقاله، نه همه ابعاد داستانسرایی نظامی، بلکه تنها توجه خاص او به زنان،‌به عبارت دیگر «زن محوری» در آثارش بررسی می شود و مجموعه فضائلی که زن آرمانی در شعر وی دارد، با استناد به تمام آثار او، یعنی 30 هزار بیت مشتمل بر مخزن الاسرار،‌خسرو و شیرین، لیلی و مجنون،‌ هفت پیکر، اسکندرنامه (شامل اقبالنامه و شرفنامه)، قصاید و غزلیات و … ارائه می گردد. یادآوری این نکته ضروری است که آرا و نظریات او در زمانه خود، از نگاهی روشن و پیش بین حکایت می کند که با جامعه بسته و فئودالی آن روزگار سنخیت زیادی ندارد، بلکه در میان شاعران دیگر نیز نظایر بسیاری برای آن نمی توان یافت. به بیان بهتر،‌ آثار نظامی آینه آرمانشهر ادبی زنان است که از پس قرون به دست ما رسیده و بخشی از آرمانها و نیز واقعیتهای امروزی را در خود نشان می دهد.
در ادبیات فارسی سه نگرش مختلف به زن وجود دارد که الزاماً در تناقض با یکدیگر نیستند و درجاتی از هریک را می توان در آثار اغلب شاعران مشاهده کرد:‌
1. نگرش زیباخواهانه 2. نگرش منفی 3. نگرش آرمانی
1. نگرش زیباخواهانه – نمی توان در حوزه ادبیات،‌ شاعری یافت که از ظرافتها و زیبائیهای زنانه الهامی نگرفته باشد. اشعار غنایی و عاشقانه و حتی توصیفهای طبیعی شاعران سرشار از جلوه این نعمت الهی است. هنرمندان به تبع خواسته مخاطبان، در ارضای حس زیبایی خواهی ایشان می کوشیدند و در آثار خود به آفرینش مَثَل اعلای زیبایی می پرداختند تا التذاذ هنری را برای خوانندگان خود میسر گردانند. نظامی هم از پاسخگویی به این تقاضای مخاطبان برکنار نبوده است.
از سوی دیگر سنت ادب کلاسیک بر آن است که بر معایب عالم طبیعت چشم پوشد و در هر زمینه، ‌حد اکمل نیکی و نیکویی را عرضه دارد. منظومه های نظامی هم براساس این سنت،‌ شخصیتهای مثبت زنان را در داستان ها تماماً زیبارو نشان می دهد،‌ ولو آنکه زیبایی ایشان نقش ویژه ای در طرح و پیرنگ داستان (Plot) نداشته باشد.
زنان هر نقش مثبتی که در ادبیات داشته باشند،‌ باید پیش از آن زیبا باشند! دقیقاً به همین دلیل است که هیچ زن مثبتی را در این حوزه نمی توان زشت یافت. شاعر برای تحقق هدف مذکور،‌ تمام زیبائیها را در عرایس شعری خود،‌ یا در شخصیتهای داستانی اش جمع می کند و چنان ره اغراق می پوید که خواننده منتقد امروزی درمی یابد با همه تفاوتها و خلاقیتهای موجود در توصیفات مورد بحث،‌ گویی همگی وصف یک تن است و این معشوقان چقدر شبیه یکدیگرند! قامت همگی نخل سیمین و سرو سیمین است و چشم آهو پیش چشمشان هزار عیب دارد. رویشان خورشید را شرمسار می کند و شکن گیسوی مشکین شان برچشمه خورشید سایه می افکند؛ شکر از گفتار آنها چاشنی می گیرد و اگر لعل لب باز کنند، مروارید می ریزد.
این توصیفها که به نظر نگارنده توصیفهای مینیاتوری است،‌ مانند نقاشیهای مینیاتور فاقد پرسپکتیو است؛ لذا تفاوتها و فاصله های افراد را به درستی نشان نمی دهند. نمونه مینیاتوریسم نظامی را در توصیف شیرین و دخترانی که در بارگاه میهن بانو جمعند،‌ شیرین در چشمه،‌ روشنک دختر دارا، دختر کیدهندو‌ و پیکرهای هفت شاهدخت اقالیم در قصر خورنق بهرام[1] می توان مشاهده کرد.
2. نگرش منفی - برخی خصائل منفی اخلاقی و نفسانی زنان، زمینه ساز نوعی نگرش منفی بدیشان شده است که به دست جائران فرهنگی بسط یافته و بدان منجر گشته است که زن موجود درجه دوم تلقی شود و زن بودن دشنامی باشد که هنگام اهانت به مرد می توان به کار برد. وقتی این نگرش رشد کند،‌ دیگر کاری به خصائل منفی هم ندارد، زن را ذاتاً معیوب می داند و بدانجا می رسد که به طور تلویحی دامن سرور بانوان عالم را نیز می گیرد؛ چنانکه مولانا می گوید:
گر تو مردی را بخوانی فاطمـه
گرچه یک جنسنـد مرد و زن همــــه
قصد خون تو کند تا ممکن است
گر چه خوشخو و حلیم و ساکن است
فاطمــه مدحست در حق زنان
مــرد را گویی بــود زخـم سنـــان[2]
پیگیری این طرز تلقی عمومی در ادبیات فارسی، خود می تواند موضوع تحقیق مستقلی باشد که خارج از بحث فعلی ماست؛ ولی به اجمال می گوئیم شاید نتوان شاعری را یافت که هیچ تأثیری از این تلقی نگرفته و اشاره و کنایه ای بدان نداشته باشد،‌نهایت اینکه میزان این تأثیر و اعتقاد متفاوت است. دو مورد صریح در آثار نظامی عقیده وی را در تعریض به زنان نشان می دهد؛ یکی در نصیحت فرزندش محمد و منع او از ستمکاری که می گوید مراقب باش تا مانند زنان فریبکار نباشی، چون تو مرد هستی نه زن:
در چنین ره مخسب چــون پیـــران
گردکن دامن از زبون گیران
تا بدین کاخ باژگونه نورد (= آسمان)
نفریبی چو زن که مردی مرد[3]
و دیگر در نکوهش زمامدارانی که از رعایت رعیت غافل شده اند و آراستگی ظاهر پیشه کرده اند:
مصحف و شمشیر بینداخته
جام و صراحی عوضــش ســاخته
آینه و شانه گرفته به دست
چون زن رعنا شده گیسـو پرســت
چند کنی دعوی مرد افکنی
کم زن و کم زن که کم از یک زنی[4]
مواردی هم در شعر نظامی یافت می شود که در تعریف و تمجید زن خاصی می گوید «او زن است،‌ اما زن سیرت نیست؛ بلکه مرد سیرت است»[5] این تمجیدها نیز که در واقع ذم شبیه به مدح است،‌ خود از اعتقاد به برتری مرد ناشی می گردد. اما اغلب تعریض هایی که نظامی در آثار خود به زنان داشته است،‌ توجیه پذیر هستند و نکته ای دارند که می تواند نظامی را از نگرش منفی به زنان مبرا سازد. تقریباً تمام موارد مذکور،‌ در گفتگوها و عقاید و اعمال قهرمانان داستانها ابراز می شوند،‌ اما نظامی سیر حوادث داستان ها را چنان هدایت می کند که سرانجام خلاف آنها ثابت شود. مثلاً آنجا که اسکندر در کشورگشایی خود نیرنگ می ورزد و در پوشش پیک اسکندر به دربار نوشابه فرمانروای بردع (از محال روس و ابخاز) می رود،‌ نوشابه با هوشمندی و فراست خود،‌ وی را می شناسد و در گفتگوهایی برتری خود را ابراز می دارد؛ اسکندر با آنکه در برابر نوشابه احساس شرمساری کرده به کاردانی او اعتراف می کند،‌ معتقد است که زن نباید دلیر و فرمانروا باشد و اگر پرده نشین بماند بهتر است؛ به او نباید اعتماد کرد هرچند پارسا باشد، ‌چون به هر حال زن، زن است! همچنانکه نباید به دزد اعتماد کرد، ولو آنکه دوست و آشنای انسان باشد:
به دل گفت کاین کاردان گر زنست
به فرهنگ مردی دلش روشنست
زنــی کـو چنین کرد و اینها کنــد
فـرشتـــه بــر او آفرینــها کـند
ولی زن نبایـــد که باشـــد دلیـــر
که محکم بود کینــه ماده شیـــر
زن آن به که در پرده پنهان بــــود
که آهنگ بی پرده افغان بود[6]
چو خوش گفت جمشید[7] با رایزن
که یا پـرده یا گــور به جــای زن
مشو برزن ایمن که «زن پارساست»
که در بسته به گرچه دزد آشناست[8]
اما نظامی با این عقیده اسکندر،‌ نوشابه را خانه نشین نمی سازد،‌ بلکه او را شخصیتی مدیر و مدبر نشان می دهد که با سیاست و کاردانی،‌ کشور خود را از حمله اسکندر مصون می دارد و حتی به او درسها و عبرتها می آموزد. در جای دیگر وقتی لیلی را ناخواسته به شوی می دهند، او خون جگر خورده از وی دوری می کند،‌ اما کسی پیش مجنون خبر دروغ می آورد که اکنون لیلی با شوی خود خوش می گذارد و دیگر به یاد تو نیست؛ آنگاه خصائلی را به زنان نسبت می دهد:
زن گرنه یکی هـزار باشــد
در عهد کم استـوار باشــد
چون نقش وفا و عهد بستند
برنام زنان قلم شکستـنــد
زن راست نبازد آنچــه بازد
جز زرق نسازد آنچه سازد
سیار جفای زن کشیــدنــد
وز هیچ زنی وفا ندیــدنــــد
زن چیست؟‌ نشانه گاه نیرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفت جهانست
چون دوست شود هلاک جانست
گویی که بکن نمی نیوشـد
گویی که مکن دو مرده کوشد
چون غم خوری او نشاط گیرد
چون شاد شوی زغم بمیرد
این کار زنان راست باز است
افسون زنان بد دراز است![9]
مجنون از شنیدن این سخنان سر به سنگها می کوبد و شوریده می شود؛ آن مرد از کرده خود شرمسار گشته اعتراف می کند که دروغ گفته است و لیلی به مهر خود باقی است.
در آثار نظامی نظایر این موارد را بازهم می توان یافت. شاید جالبترین نمونه اش بدگویی های مریم از شیرین نزد خسرو باشد که برخاسته از حسد اوست:
بسا زن کو صد از پنجه نداند
عطــارد را به زرق از ره برانــد
زنان مانند ریحـان سفــالنــد
درونسو خبث و بیرونسو جمالند
نشایـد یافتن در هیــچ بـرزن
وفا در اسب و در شمشیر و در زن
وفا مردی است،‌بر زن چون توان بست
چو زن گفتی بشوی از مردمی دست
بسی کردند مردان چاره سازی
ندیدند از یکی زن راست بازی
زن از پهلوی چپ گویند برخاست
مجوی از جانب چپ جانب راست[10]
به نظر نگارنده، ‌موارد مذکور نشان دهنده اعتقاد عمومی و عرف اجتماعی در خصوص زنان بوده است نه عقیده شخصی نظامی؛‌ زیرا اگر اعتقاد نظامی چنین بود،‌ نباید موارد متعدد فراوانی در آثار او یافت می شد که خلاف این آموزه ها را ترویج می دهند. در ادامه بحث و در بررسی ویژگیهای زن آرمانی از دیدگاه نظامی، باز هم به این مطلب خواهیم پرداخت.
3. نگرش آرمانی ـ این نوع نگرش به زن عمدتاً درمتون روایی و داستانی ادبیات فارسی ظهور و بروز یافته است. شاعر یا داستانسرا با چنین نگرشی، به بازآفرینی آرمانی زن می پردازد و صرف نظر از اینکه تلقی عرفی و سنتی از وی چیست، از او مثل اعلای خلقت می سازد. زن در این نگرش معشوق، ‌مادر، ‌مربی،‌ سیاستمدار و حکیم است و برخی صفات مردانه را هم داراست.
در آثار نظامی، نگرش آرمانی به زن بر دیگر نگرشها غلبه آشکار دارد و زن در کانون توجه قرار می گیرد. مثلاً چنانکه «برتلس» خاورشناس روسی هم یادآوری کرده،‌ در منظومه خسرو شیرین،‌ قهرمان واقعی داستان و نقطه مرکزی آن،‌ شیرین است نه خسرو؛ در این داستان خسرو مانند مردم روزگار خود، زن را بازیچه ای قابل خرید و فروش برای ارضای امیال خود می پندارد، ‌اما نظامی با قاطعیت از احترام به زن، از شخصیت انسانی او و از قهرمانی‏ها و شعور و ذکایش سخن می گوید. [11]
زن در داستانهای نظامی قدرت بالقوة رهبری و ادارة کشور و اخذ حکمت و خردمندی را دارد و در ارضای امیال شهوانی مرد خلاصه نمی شود؛ مانند مردان در حکمرانی و سیاست، حکمت و دانش، ‌دلاوری و جنگ،‌ عفت و پاکدامنی، ‌خردمندی و دادگستری عرض وجود می کند و در بسیاری از موارد، به ویژه در عشق و استقامت،‌ حتی بر مردان ترجیح دارد. [12]
از جمله عوامل موفقیت نظامی در داستانسرایی،‌ آگاهی او از کیفیات روحی و روانی انسانهاست که به واسطه آن می تواند تیپهای مختلف داستانی را بیافریند. در داستانهای نظامی، فقط سلسله حوادث، داستان را پیش نمی برند، بلکه مهمتر از آن، شخصیت های داستان و ویژگیهای روانشناسانه آنهاست که خواننده را به تأمل وا می دارد. اگر به طور مثال داستان خسرو و شیرین را که هم فردوسی بدان پرداخته و هم نظامی، در روایت این دو با یکدیگر مقایسه کنیم، متوجه خواهیم شد که فردوسی به طور گذرا به سلسله حوادث و ماجراهای داستان عنایت کرده، ولی نظامی کانون توجه خود را معطوف شخصیتها و قهرمانها ساخته است؛ لذا می بینیم که شیرین شاهنامه، کنیزکی ارمنی است که در حرمسرای خسرو پرویز موقعیت ممتازی به دست می آورد و مورد اعتراض اعیان، اشراف و مغان واقع می شود و نهایت اینکه خسرو از پاکدامنی او دفاع می کند،[13] اما این شخصیت، نظامی را راضی نمی‏سازد؛ او شیرین را بر می کشد، وی را شاهزاده ارمنستان می کند، همه امکانات و خدم و حشم را در اختیارش می گذارد و او را قهرمان اول داستان قرار می دهد.
در سراسر داستان خسرو و شیرین، سیمای شیرین بر تمام اشخاص و مناظر داستان سایه می‏اندازد، چنانکه در میان همه شکوه و جلال دربار خسرو پرویز،‌هیچ چیز درخشانتر و چشمگیرتر از وجود شیرین دیده نمی شود. او به رغم برتری های مادی خسرو، وی را تحت الشعاع جلال معنوی و اخلاقی خود قرار می دهد و برخودکامگی های او پیروز می شود. [14]
انسان در تعقیب حوادث داستان های نظامی، مجذوب نوسان های روحی و جدالهای درونی شخصیتها می شود؛ او به بهترین وجه توانسته شخصیت عاشق مصمم و باوفا را در شیرین، دختر سوخته در نظام قبیله ای پدرسالار را در لیلی، خوشگذران سبکسر را در خسرو و کامران نامجو را در بهرام گور ترسیم کند. در این شخصیت پردازی ها قهرمانان زن هدف اصلی هستند؛ لذا مردان را زمینه تاریکی می بینیم که چهره روشن زنان را بهتر می نمایانند. با توجه به نکته اخیر می توان تأسف امثال برتلس را از تضاد روحیه مثلاً شیرین با خسرو توجیه کرد. [15]
ویژگیهای زن آرمانی از دیدگاه نظامی
نظامی علاوه بر زیبایی تمام و کمال که در آ‌غاز بحث بدان اشاره کردیم، ویژگیهای دیگری را هم در داستانهای خویش به قهرمانان زن نسبت داده است که از آن جمله اند:
1 . عاشقی و دلدادگی – در منظومه های نظامی سه نوع عشق دیده می شود:
الف. عشق قهرمانانه، ‌فعال و شورانگیز که «زمینی است، اما پروازی آسمانی دارد و جلوه گاه کمال شعر عاشقانه نظامی است»؛[16] وفا، ‌پاکبازی و پایداری از مشخصه های آن است و مشکلات و موانع نمی توانند سد راه آن گردند. عاشقان در اینگونه عشق، برای رسیدن به یکدیگر می کوشند،‌ دشواریها را به جان می خرند و از پا نمی نشینند. عشق شیرین نمونه بارز آن است.
ب. عشق اندوهبار، تراژیک و منفعل که از نوع حب عذری است. در این عشق، عاشق و معشوق می سوزند و با خیال هم دلخوش می دارند و چون نومید می شوند، به درگاه حق پناه برده، می نالند و وصال را در فراسوی مرگ می جویند. لیلی و مجنون در این وادی سروده شده که تأویل های عرفانی هم از آن صورت گرفته است.
ج. عشق کاملاً زمینی، ‌سبک،‌ غریزی و هوسناک که معمولاً زر و زور شاهانه اسباب حصول آن است و همواره به کامیابی می انجامد. منظومه هفت پیکر نمونه کامل این نوع عشق است که در آن، بهرام گور هفت شاهدخت از هفت اقلیم آورده و در هفت گنبدی که بر طبع هفت سیاره و به رنگهای سیاه، سندلی، سرخ، زرد، سپید، پیروزه گون و سبزساخته، ‌نشانده است تا هر روز هفته در یکی از گنبدها به عیش نشیند و شاهدخت آن گنبد برایش داستانی سراید. نظامی تصریح می کند که هدف از این افسانه ها کاملاً مادی و شهوانی بوده است. [17]
نظامی نقش اول قهرمانان را در نوع اول و دوم عشق به زنان واگذار کرده،‌اما در نوع اخیر که متعلق به جانب حیوانی انسان است،‌ حریم حرمت زنان را کاملاً حفظ کرده است. این حفظ حرمت آنگاه آشکارتر می گردد که بدانیم شاهدختهای مذکور در هفت پیکر که به نقل افسانه های شهوت انگیز برای بهرام گور مأمور شده اند، ‌داستانهایی را در این زمینه بازگو می کنند که غالباً‌ ستیز جانب حیوانی و روحانی انسان را نشان می دهند و به نتایج اخلاقی، ‌حکمی و معنوی منجر می گردند؛ مثلاً در داستان گنبد پیروزه رنگ می خوانیم:
بهرام خواست تا بانوی فسانه سرای
آرد «آیین بانوانه»‌به جای
گــــویــد از راه عشقبــــازی او
داستــانی به دلنـوازی او[18]
اما شاهدخت این گنبد، داستانی می گوید که کاملاً اخلاقی و تربیتی است و پرده از کار ابلیس و شیاطین برمی دارد و نفس را رسوا می کند. بدین گونه در نوع سوم عشق نیز شخصیت برتر زنان به نمایش درمی آید.
2. عفاف – یکی از ویژگیهای مهمی که نظامی برای زن قائل است، عفاف و خویشتن داری می باشد. در بخشهای مختلف آثار نظامی به این فضیلت اشاره شده است، ‌اما محل ظهور عمدة آن داستان های عاشقانه و بالاخص داستان خسرو وشیرین است. لیلی و مجنون با آنکه داستان عاشقانه است، در محیط بسته‏ای اتفاق می افتد و عاشق و معشوق به دلیل محدودیتهای قبیله ای و اجتماعی مجال ارتباط نزدیک نمی یابند، چنانکه تمام رابطه عاشقانه آنها در دوران افشای عشق در چند پیغام و نامه و یکی دو دیدار شتابزده خلاصه می شود. البته در همین مقدار هم جانب عفاف کاملاً رعایت می‏گردد، چنانکه در نخستین دیدار، لیلی در ده قدمی مجنون ایستاده یارای جلوتر رفتن در خود نمی بیند و می گوید:
زین گونه که شمع می فروزم
گر پیشترک روم بسوزم
زین بیش قدم زدن هلاک است
در مذهب عشق عیبناک است
او نیز که عاشق تمام است
زین بیش غرض بر او حرام است[19]
مجنون نیز متقابلاً حق این عشق پاک را بجا می آورد، مثلاً وقتی که پیر خیرخواهی از بهر آزمون از او می پرسد که آیا می خواهد لیلی بیاید و در کنار وی قرار گیرد، عکس العملی مشابه نشان می دهد:
گفتا مکن ای سلیم ای مرد
پیرامن این حدیث ناورد
چون من شده ام به بوی می مست
می را نتوان گرفت در دست[20]
روی هم رفته منظومه لیلی و مجنون بستر مناسبی برای جستجوی عفاف لیلی نیست،‌ گرچه خلاف عفاف را هم نمی توان مفروض دانست. لیلی دختری تن به تقدیر سپرده و تسلیم نظام قبیله‏ای خویش است؛ لذا حرکتی نمی کند که مورد داوری قرار گیرد. در آثار دیگر نظامی هم، روابط زن و مرد یا اصلاً موضوع اصلی نیست ـ مثل مخزن الاسرار ـ یا از نوع رابطه کنیز و ارباب است ـ مثل هفت پیکر و اسکندرنامه – که محک خوبی برای آزمون عفاف نیست.
در منظومه های اخیر،‌حوادث تلخی درباره زنان می توان دید: اگر صاحب زر و زوری اراده کرد،‌ می تواند بی هیچ مانعی زن دلخواهش را تصاحب کند، چنانکه بهرام گور دخترشاهان هفت اقلیم را تصاحب کرد،‌یا «راست روشن» وزیر او از کنیزک مطرب بربط زن خوشش آمد، بربط زن را به زندان افکند و کنیزک را مالک شد. گاه دختر پادشاهان به عنوان جزئی از هدایا و باجی که باید به مهاجم داده شود، روانه بارگاه وی می گردند، چنانکه کیدهندو دختر خود را همراه با هدایا به اسکندر داد و به یونان گسیل کرد[21] و گاهی هم به عنوان یتیمی پدر مرده به قاتل پدر سپرده می شوند تا در امان او پناه گیرند،‌چنانکه بر سر روشنک دختر دارا آمد. مادر روشنک هنگامی که نوعروس را به سراپرده اسکندر می برند، با دل نگرانی های خاص مادرانه می گوید:
نگویم گرامی ترین گوهری
سپردم به ‌نامی ترین شوهری
پدر کشتة بی پدر مانده ای
یتیمی ولایت برافشانده ای
سپردم به زنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری[22]
ملاحظه می شود که در چنین روابطی که خارج از حیطه اختیار و اراده است،‌ بحث عفاف و خویشتن داری چندان جایی ندارد. اما منظومه خسرو و شیرین، برعکس،‌ محل شوریدگی و کشاکش خواهشهای دل عشاق و به همان نسبت عرصه آزمون عفاف و پرهیزکاری است. یک سوی عشق، خسرو خوشگذران با همه اسباب تجمل و شاهی است که خواهان شیرین است و از عشق حقیقی بهره ای ندارد و در سوی دیگر شیرین پاکباز که همه چیز جز آبروی خود را در پای این عاشق نالایق می ریزد.
نخستین دیدار آن دو هنگامی است که شیرین در جستجوی خسرو به مداین می رود و در چشمه ای میانه راه گرد از تن می شوید. در همان حال خسرو هم که برای یافتن شیرین رهسپار ارمنستان است، به کنار چشمه می رسد و یک نظر او را در حال آبتنی می بیند. شیرین شرمگین، هراسان جامه می پوشد و حس غریبی به او می گوید که این مرد ممکن است همان محبوب او باشد، می خواهد با او سخن بگوید، اما با خود می اندیشد که:
مرا به کز درون پرده بیند
 که بر بی پردگان گردی نشیند[23]
پس پای بر شبدیز می فشارد و در یک لحظه چنان می تازد و می رود که خسرو خود را تنها می بیند و دلبر در میان نه؛ هرچه می جوید نشانی از او نمی یابد و شگفت زده می شود. [24]
مهین بانو،‌ عمه شیرین که فرمانروای ارمنستان است، چون از عشق شیرین آگاه می شود، مانند مادری دلسوز او را به عفت و خویشتن داری پند می دهد و آتش افروزی شیطان و وسوسه های او را میان عاشق و معشوق یادآوری می کند که اگر غفلت کنی و کام خسرو برآری،‌ هم بدنام شوی و هم او ترک تو گوید، ‌اما اگر خویشتن داری کنی،‌ مطابق رسم و آیین خواستگاری کند و تو را کابین بندد.
تو خود دانی که وقت سرفرازی
 زناشویی بهست از عشقبازی[25]
پس با نصایح بسیار که مشحون از ملاحظات روانشناسی عشق و عوالم دخترانه است،‌ او را سوگند می دهد که حدود معاشرت را رعایت کند و اگر خواست با او سخن گوید، تنهایی و خلوت نجوید. [26]
داستانهای عاشقانه کهن در ادبیات، سبک و اسلوبی چون رمانهای عاشقانه امروز ندارد ‌و از همه مهمتر، اندیشه و قلم نظامی پاکتر از آن است که برخی صحنه ها را بی پرده تصویر کند، اما باید توجه داشت که داستان خسرو و شیرین ماجرای عشقی شورانگیز است که خارج از حیطه اسلام اتفاق می افتد. در ملتقای آیین زرتشت و مسیحیت نظام ارزشی آنها عیناً نظام ارزشی اسلام نیست و لذا وقایع متعدد عاشقانه رخ می دهد که قوام داستانی چون خسرو و شیرین بدون آنها شاید میسر نباشد؛ اما نکته مهم این است که نظامی توجه دارد، اولاً آنها را با استفاده از زبان تشبیه و استعاره ومجاز بازگو کند و ثانیاً عشاق را از مرز خطر عبور ندهد، زیرا این امر با هدف و طرح داستان مغایرت دارد. شیرین باید شخصیتی داشته باشد که عشق را فراتر از لذتهای آنی بداند؛ لذا به خواهشهای مکرر خسرو که می گوید:
من و تو، جز من و تو کیست اینجا
 حذر کردن نگویی چیست اینجا[27]
پاسخ مثبت نمی دهد،‌ گرچه خود نیز سراپا خواهش است:
مجوی آبی که آبم را بریزد
مخواه آن کام کز من برنخیزد
چه باید طبع را بد رام کردن؟
دو نیکو نام را بدنام کردن؟
همان بهتر که از خود شرم داریم
بدین شرم از خدا آزرم داریم[28]
بدین گونه یکی از دغدغه های داستان، تقابل تندروی های خسرو و دورباش عفاف شیرین است که از بدنامی و فرجام کار می هراسد و پا برخواهشهای دل خود می نهد. [29]
داستان لیلی و مجنون هم دغدغه های عفاف دارد، گرچه جزر و مد حوادث در آن به پای خسرو و شیرین نمی رسد. لیلی با آنکه تسلیم بی چون و چرای عرف اجتماعی خویش است و ارتباطش با مجنون قطع شده، نگران آن است که مبادا بی تابی و شوریدگی اش او را از نیکنامی جدا سازد؛ پس غم خوردن و اندوه کشیدن را پیشه خود می کند:
ترسم که ز بیخودی و خامی
بیگانه شوم زنیکنامی
نه دل که به شوی برستیزم
نه زهره که از پدر گریزم
گه عشق دلم دهد که برخیز
زین زاغ و زغن چون کبک بگریز
گه گوید نام و ننگ بنشین
کز کبک قویتر است شاهین
زین غم چو نمی توان بریدن
تن دردادم به غم کشیدن
لیکن جگرم به زیر خون است
کان یار که بی من است چون است؟[30]
3. احترام به آیین و اخلاق – پایبندی به دین،‌ اخلاق و عرف اجتماعی از مسائل مهمی است که نظامی به آن توجه دارد و قهرمانانش را چنان می آفریند که از این چارچوبهای زندگی بیرون نروند. داستانهای نظامی به جوامع مختلف مثل ایران زرتشتی، یونان،‌ روم، عرب و … تعلق دارد؛ قاعدتاً هریک از آن جوامع، آداب و رسوم خاصی برای زنان دارند، اما نظامی همگی آنها را در پوششی از اسلام تصویر می کند؛ گویی همه قهرمانان در فضای اسلامی ایفای نقش می کنند؛ چنانکه می بینیم اسکندر وقتی بر ایران زرتشتی چیره شد، از جمله کارهای او برچیدن جشن نوروز و سده بود که در آن،‌ دختران آراسته و بی حجاب در کوی و برزن به رقص و پایکوبی می پرداختند و افسونگری می کردند و مفسده ها از این جشنها بر می خاست. او فرمان داد که این رسم برافتد و مردم به دین توحیدی روی آورند.[31] همین طور وقتی که به قبچاق لشکر کشید، ‌چون زنان زیباروی آنجا بی حجاب بودند و خوف آن می رفت که لشکریان خسته از جنگ طولانی او به ایشان تعدی کنند، پیران قوم را خواست و به ایشان گفت «که زن روی پوشیده به در نهفت»
زنی کو نماید به بیگانه روی
 ندارد شکوه خود و شرم شوی[32]
اما پیران قوم نپذیرفتند و پاسخ دادند که به رسم و آیین خود عمل می کنند و سپاهیان اسکندر بهتر است که چشم خود را بپوشانند تا مفسده ای پیش نیاید. اسکندر به راهنمایی مشاوران خود، در گذرگاه مردم مجسمه ای از سنگ خارا ساخت که چادری از مرمر سفید پوشیده بود. پس از آن هر زنی که از مقابل مجسمه می گذشت، از او شرم می کرد و مانند او روی خود را می پوشید که چون سنگی به این سختی روی خود را می پوشاند، ما هم رواست که از بیداد نامحرم و شرم شوی روی بپوشیم.
اسکندر که به چنین کار فرهنگی ـ تبلیغی دست یازیده، خود به جامعة یونانی تعلق دارد که اهل حجاب و پوشش اسلامی نیستند، اما نظامی به علت تعلق و تعهد خود به آیین اسلام، چنین تغییراتی را در هستة داستانها ایجاد می کند و به علت همین گونه تغییرات مورد تحسین دوستانش قرار می گیرد که:
چنین سحری تو دانی ساز کردن
 بتی با کعبه ای انباز کردن[33]
نظامی در سرودن منظومة‌ خسرو و شیرین از داستان «ویس و رامین» فخر الدین اسعد گرگانی الهام گرفته است، اما نیک می داند که ویس و رامین توجیه اخلاقی ندارد و باید ضعفها و خلأهای آن را پر کند. لذا در جای جای خسرو و شیرین، زن آرمانی او شیرین می گوید که اگر خطا کند و بر جادة‌ اخلاق بلغزد، همچون ویس بدنام خواهد شد.[34] خود نیز با همة دلباختگی و پاکبازی اش، در برابر خواهشهای خسرو دائماً تأکید می ورزد که باید مطابق سنت و آیین، بزرگان و پیران قوم را به خواستگاری وی بفرستد، او را کابین بندد و رسماً به دربار برد.[35] استواری او بر این عقیده سرانجام خسرو را وامی دارد که دست از هوسهای ناشایست بشوید و مطابق خواستة وی عمل کند.
پیروزی شیرین در قبولاندن کابین و رسم و آیین به خسرو،‌ یک پیروزی نمادین است: پیروزی بردباری و شکیبایی برخودکامگی و هوسبازی و غلبه عشق بر کامجویی. این پیروزی نشان می دهد که مدینه فاضله و آرمانشهر نظامی را باید در دنیای مقید به سنتها جستجو کرد؛ ‌در دنیایی که تحت نفوذ یک زن و انضباط اخلاقی او ساخته می شود.[36]
4. وفاداری – در منظومه های نظامی نشانی از بی وفایی زنان نیست، اما جفای مردان نمونه کاملی دارد: خسرو پادشاه ساسانی؛ جفاهای خسرو به معشوق که سراپا نیکی و نیکویی است،‌ نابخشودنی است. او هرگاه با دورباش عفاف شیرین روبرو می شود، برآشفته می گردد و تهدیدش می کند که اگر خواسته هایش را اجابت نکند، از او رویگردان شده با دیگران خوش خواهد گذراند:
چو دورت بینم از دمساز گشتن
رهم نزدیک شد در بازگشتن
به جلّاب دگر نوشین کنم جام
به حلوای دگر شیرین کنم کام
زشیرین مهر بردارم دگر بار
شکرنامی به چنگ آرم شکربار
نبید تلخ با او می کنم نوش
زتلخیهای شیرین گر کنم گوش[37]
و گاه فکر می کند که زیاده از حد ناز شیرین را کشیده که موجب چنین عکس العملهایی شده است؛ ‌پس، ‌از مقام عاشقی عدول می کند، در جایگاه سایر مردان جامعه قرار می گیرد و تصمیمات خشونت آمیزی بر ذهنش خطور می کند:
مرا هر دم بر آن دارد ستیزش
که خیز، استغفرالله خون بریزش
من این آزرم تا کی دارم او را
چو آزردم تمام آزارم او را
به گیلان در، نکو گفت آن نکو، زن
میازار ار بیازاری نکو زن
مزن زن را، ولی چون برستیزد
چنانش زن که هرگز بر نخیزد[38]
این، نمونة رفتار متقابل زن و مرد در آن روزگار ـ و چه بسا در تمام اعصار و قرون ـ است. شیرین هم می داند که خسرو لایق عاشقی نیست:
تو شاهی، رو که شه را عشقبازی
تکلف کردنی باشد مجازی
نباشد عاشقی جز کار آنکس
که معشوقیش باشد در جهان بس[39]
اما از آنجا که سرنوشتش با عشق او عجین گشته است، به وی وفادار می ماند، سرگرمی او را با زنان دیگر تحمل می کند و حتی فرهاد کوهکن را که با اخلاص و شیفتگی به او دل سپرده، «برادر خواندة آنجهانی» خود می داند. [40]
وفاداری شیرین در پایان داستان به اوج خود می رسد. او سالها به انتظار خسرو مانده است تا وی بر اوضاع نابسامان کشور چیره شود و دل از دیگران برداشته به عشق وی باز گردد؛ اما پس از آنکه به وصال می رسد، سرنوشت بازی دیگری پیش می آورد. شیرویه پسر مریم بر شیرین طمع می ورزد و پدر را که رقیب او در عشق و حکومت است، حبس می کند. تیمارداری شیرین از خسرو در ایام حبس، کمال وفاداری زنانه را نشان می دهد. او که این ایام را فرصت حقیقی ابراز عشق می داند، از یاری خسرو دریغ نمی ورزد، او را دلداری می دهد، به آینده امیدوار می سازد و تحمل حبس را بر وی آسان می گرداند.
خلوت آن دو در شب قتل خسرو به فرمان شیرویه، از زیباترین صحنه های عاشقانة این داستان است. شیرین در حالیکه بر پاهای بندسای خسرو بوسه می زند، آنقدر حکایتهای مهرانگیز می گوید که او را به خواب می کند و خود نیز خسته از پرستاری طولانی در کنار او به خواب می رود؛ در همین هنگام دژخیم وارد می شود و جگرگاه خسرو را دریده می گریزد.
نظامی در این آخرین فرصت حضور خسرو در داستان، فرجام تأثیر وفای شیرین را بر تحول شخصیت او نشان می دهد؛ بدین گونه که چون در اثر شدت درد و خونریزی، عطش بر خسرو مستولی شد، خواست شیرین را بیدار کند و از او جرعة آبی بخواهد، اما با خود گفت که «هست این مهربان، شبها نخفته» اگر بیدارش کنم و این وضعیت را ببیند، دیگر نمی تواند بخوابد؛ پس به تلخی و تشنگی جان می دهد و او را بیدار نمی کند.
پایان داستان، به یمن وفاداری شیرین، از حیث قوت و تأثیر با همة داستان که خود پر از لطف و شور و زیبایی است، برابری می کند و شور و هیجان آن را به نهایت می رساند.[41] پس از مرگ خسرو، شیرویه از شیرین خواستگاری کرد؛ شیرین او را به وعده دلخوش ساخت و در تشییع خسرو چنان خود را آراست و پیشاپیش جنازه رفت که گمان کردند از مرگ خسرو غمگین نیست.
چون به دخمه رسیدند، به درون رفت و در را بست؛ جامة خسرو را به کناری زد، دهان زخم جگرگاه او را بوسید و درست همان جای زخم را به همان سان در تن خویش با دشنه درید، سپس خسرو را در آغوش کشید و لب بر لبش نهاد و دوش بر دوش؛ چنانکه تنش با تن او پیوست و روحش با روح او.
خودکشی شیرین، بدین گونه هوسنامه را به وفانامه تبدیل کرد و سرگذشت عاشق و معشوق را در عفت و حرمت عاشقانه پایان داد.[42]
شیرین، زن آرمانی شعر نظامی است و همة ویژگیهای دلخواه او را دارد. نظامی در وجود شیرین همسر خود را می دید: آفاق، کنیزک خوبروی قبچاق را که دارای دربند به او هدیه کرده بود:
سبکرو چون بت قبچاق من بود
 گمان افتاد خود آفاق من بود…
آفاق در جوانی و آن هنگام که فرزندش محمد فقط 7 سال داشت، دیده از جهان فروبست و نظامی را در غم مرگ خود سوگوار کرد. نظامی در پایان داستان خسرو و شیرین به او و خصلتهای شیرین گونه اش یعنی زیبایی، خردمندی، عفاف، وفا و مرگ در جوانی اشاره کرده است.
یاد کرد صریح شاعر از همسر و محبوب خود در شعر کهن نادر است. عرف و سنت گذشتة‌ ما ایجاب می کرد که شاعران، نام زن محبوب خود را در شعرهایشان نیاورند، بلکه عواطف و علاقة خود را با اشاره و کنایه و با نام عرایس شعری بیان کنند. نام بردن نظامی از آفاق، نوعی سنت شکنی بود که از توجه و احترام خاص او به شخصیت و وجود زن ناشی می شد.
نمی توان سخن از وفاداری زنان را بدون یاد لیلی به پایان برد. عشق او با مجنون، عشقی پاک و بی وصال است؛ عشقی فنا شده در نظام اجتماعی قرون وسطی. تفاوتهای قبیله ای مانع از ازدواج آن دو است. لذا لیلی را به مردی می دهند که او نمی خواهد. لیلی نمی تواند با پدر و نظام قبیله بستیزد، از ترس بدنامی هم یارای گریز ندارد تا با یار بپیوندد، اما در درون خانة‌ شوی، او را به خود راه نمی دهد. در واقع به خاطر وفاداری، محرومیت مضاعف می کشد: هم از معشوق محروم می ماند و هم از زندگی زناشویی بهره نمی یابد؛ درد جانکاه را می پذیرد و در لحظة مرگ، راز با مادر می گشاید که مجنون آواره را بگو که لیلی با مهر تو مرد، در زیر خاک درد عشق تو دارد و همواره چشم براه توست.
اکنون با این زنان ستودة شعر نظامی، یک بار دیگر می توان یادآوری کرد که آنچه از فریبکاری، بی وفایی و خصائل منفی زنان در آثار نظامی آمده است، نه عقیدة شخصی وی، بلکه عقاید موجود اجتماع اوست که در شعر وی و از زبان شخصیتهای داستانی منعکس می شود.
5. خردمندی و هدایتگری – نظامی در شخصیت پردازی قهرمانان آثارش به خردورزی زنان نیز توجه کرده و به کرّات زنان قهرمان را به عقل و خردشان ستوده است. به رفتار خردمندانة شیرین در معاشرت با خسرو پیشتر اشاره رفت. اصولاً او شخصیتی دارد که عقل و عشق را با هم گرد آورده است، اما خرد دوربین را در پای عشق عنان گسیخته قربانی نمی کند، بلکه کرده های خویش را غالباً با ترازوی راست عقل می سنجد.[43] چنانکه یک بار وزیر خسرو پرویز که پیام ناموجّه او را به شیرین رسانده و جوابی سزاوار دریافت کرده بود، اعتراف کرد
که از تدبیر ما رای تو بیش است
 همه گفتار تو بر جای خویش است.[44]
و پس از آن هرگز با او سخن نسنجیده بر زبان نراند.
شیرین علاوه بر آنکه معشوقی دلربا و صید افکن است، در سایة خردمندی خود، مربی و راهنمای خسرو نیز هست. این هدایتگری را در چند جهت می توان بررسی کرد:
الف – هدایت به عشق حقیقی:
خسرو با شأن شاهی وارد عرصة عاشقی شده و تلقی اش مادی و غریزی است. نظامی شیرین را شهزادة ارمن می داند، اما قراینی در داستان او هست که روایت فردوسی را مبنی بر اینکه شیرین کنیزکی بوده تأیید می کند؛ از جمله، مواردی که خسرو مشغله های شاهی خود را بر شمرده و به رخ شیرین می کشد. اگر شیرین شاهزاده می بود، شاید این به رخ کشیدن ها جایی نداشت. اما هر چه هست، اگر هم شاهزاده نباشد، میدان عشق را برای پادشاه خالی نمی کند، بلکه بر عکس می گوید:
. . . . هنوزم ناز دولت می نمایی
هنوز از راه جباری در آیی
هنوزت در سر از شاهی غرورست
دریغا کاین غرور از عشق دورست
تو از عشق من و من بی نیازی
ترا شاهی رسد یا عشقبازی
نیاز آرد کسی کو عشقبازست
که عشق از بی نیازان بی نیازست
نسازد عاشقی با سرفرازی
که بازی بر نتابد عشقبازی[45]
جای دیگر در نکوهش او از عشق هوسناک می گوید:
حساب آرزوی خویش کردن
به روی دیگران در پیش کردن
نه عشق، این شهوتی باشد هوایی
کجا عشق و تو ای فارغ کجایی
. . .. چو سیلی آمدی در حوض ماهی
مراد خویشتن را برد خواهی
ز طوفان تو خواهم کرد پرهیز
بر این در خواه بنشین خواه برخیز[46]
در سراسر داستان خسرو و شیرین آشکارا می توان دید که شیرین ریسمان محبت را برگردن شاه انداخته او را به لطایف الحیل به سوی عشق حقیقی سوق می دهد.
ب – هدایت به نجات مملکت:
شیرین از نوادر قهرمانانی است که توانسته در عرصة عشق، نقش سیاسی هم ایفا کند. در حین داستان عشق خسرو و شیرین هرمز پدر خسرو می میرد و تاج و تخت تهدید می شود؛ از سوی دیگر بهرام چوبین، سردار شورشی، خطر جدی می آفریند؛‌ اما خسرو پرویز از همة مسائل مملکتی غافل است و یکبارگی دل به عاشقی سپرده، روزگار در خم طرة زنان می گذراند. شیرین در پاسخ بیقراریها و اصرار او بر کامجویی می گوید که باید در فکر نجات مملکت و سرکوبی فتنه گران باشد و شیرین و حکومت را توأمان بخواهد.[47]
سرانجام خسرو بر انگیخته می شود و رهسپار روم می گردد تا از قیصر روم کمک بخواهد. البته این سفر علاوه بر رهاوردهای سیاسی، ازدواج خسرو با مریم دختر قیصر را نیز به دنبال دارد که نشان می دهد خسرو تا چه حد لیاقت بهره مندی از راهنمایی های شیرین را داشته است.
ج – هدایت به رعیت نوازی:
شیرین پس از ازدواج با خسرو و آنگاه که وی بر اوضاع کشور کاملاً مسلط شده بود، نیز دست از هدایت خسرو برنداشت. او هماره خسرو را از طرب و شادی به کسب دانش راهنمایی می کرد از عواقب ستمی که بر مردم روا می داشت، حذر می داد و به رعایت حال ایشان تشویق کرده از نتیجة آتش ظلم و ستم و شورش مردم می ترساند:
حذر کن زانکه ناگه در کمینی
دعای بد کند خلوت نشینی
ندارد سودت آنگه بانگ و فریاد
که نفرین داده باشد ملک بر باد
جهانسوزی بد است و جور سازی
ترا به گر رعیت را نوازی
نجات آخرت را چاره گر باش
در این منزل ز رفتن باخبر باش . . . [48]
ملاحظه می شود که شیرین به وجدان ملامتگر شاه تبدیل شده بود که در اوج لحظه های غرور و بیخودی به پهلوی شاه می زد و او را ملزم به تأمل و اندیشه در کار جهان می کرد.[49]
د- هدایت به اسلام:
شیرین در هدایت بی نتیجة خسرو به اسلام نیز نقش داشت. خسرو پیامبر اکرم(ص) را در خواب دید که او را به اسلام فرا می خواند، قاطعانه دعوت او را رد کرد و گفت تا زنده است، از آیین نیاکان دست بر نخواهد داشت. سه ماه از اثر این خواب بیمار بود. سرانجام در خلوت به شیرین گفت که به جواهرخانه رویم و آنچه را که می تواند رنج خاطر ببرد، به فقرا ببخشیم. در خزانه طلسمی یافتند که تصویری از زر و سیم در آن سرشته بود. چون پیران آن را خواندند، گفتند که منجمان اردشیر بابکان پیشگویی کرده اند که در آینده پیغمبر خاتم به این شکل و شمایل در عرب ظهور خواهد کرد و قرآن خواهد آورد. خسرو دریافت که این تصویر همان کسی است که در خواب دیده بود. بزرگان نیز تأیید کردند که این تصویر با پیامبر اسلام(ص) که به تازگی مبعوث شده مطابقت دارد. شیرین به راهنمایی خسرو پرداخت:
در این پیکر که پیش از ما نهفتند
سخن دانی که بیهوده نگفتند
چنین پیغمبری صاحب ولایت
کزو پیشینه کردند این روایت
بخاصه حجتی دارد الهی
دهد بر دین او حجت گواهی
ره و رسمی چنین بازی نباشد
برو جای سرافرازی نباشد
اگر بر دین او رغبت کند شاه
نماند خار و خاشاکش درین راه
زباد افراه ایزد رسته گردد
به اقبال ابد پیوسته گردد[50]
اما خسرو توفیق ایمان به اسلام را نیافت و نامه ای را که بعدها پیامبر اکرم(ص) به او نوشت و به اسلامش فراخواند، پاره کرد و مسائلی پیش آمد که در تاریخ مضبوط است و نظامی هم به آنها اشاره کرده است.
نظامی به نقش هدایتگرانه زنان دیگر نیز پرداخته است. نوشابه حاکم بردع ـ که پیشتر بدان اشاره کردیم ـ در مسیر جهانگشایی اسکندر واقع شده بود و با تدبیر خود موفق شد کشورش را از حملة او مصون بدارد؛ وی در پذیرایی از اسکندر دستور داد خوانی زرین گسترند و کاسه ها رابه جای غذا از لعل و یاقوت و مروارید پر کنند. سپس اسکندر را دعوت به خوردن کرد. اسکندر گفت سنگ را چگونه می توان خورد که خلاف طبیعت آدمی است؟ نوشابه خندید که اگر سنگ خوردنی نیست، چرا از پی آن، جنگها و لشکرکشی ها می کنی؟ در حالیکه پیش از تو هم کسی آنها را نخورده، بلکه فرو گذاشته و از دنیا رفته است. اسکندر از این پند اخلاقی درس گرفت و بر نوشابه آفرین خواند:
هزار آفرین بر زن خوب رای
 که ما را به مردی شود رهنمای
ز پند تو ای بانوی پیش بین
 زدم سکة زر چو زر بر زمین [51]
کنیزک فتنه نام بهرام گور نیز که او را مفتون خود ساخته بود، درس آموز شاه واقع می شود. او در شکار همرکاب شاه است و چون شاه گوش و سم گور را بهم می دوزد، از تحسین وی خودداری می کند. استدلال او کاملاً متین است، زیرا می گوید شاه در شکار آموزش بسیار دیده است و لذا بر دوختن گوش و سم گور به همدیگر، فضیلتی برای وی نیست؛ به عبارت دیگر، جز این نباید باشد. اما شاه اهل استدلال نیست و فرمان قتل کنیزک را صادر می کند. در ادامة داستان، کنیزک جان سالم بدر برده فرصتی می یابد تا نوزاد گوساله ای را بر دوش گیرد و هر روز با طی کردن 60 پله، خود را به این کار عادت دهد و روزی هنر خود را در بدوش کشیدن گاوی پیل پیکر نزد شاه به نمایش گذارد. شاه چون از کیفیت عمل آگاهی می یابد، می گوید که این هنر در اثر تمرین حاصل شده است نه قدرت خارق العاده. آنگاه کنیزک درس اصلی را به او می آموزد و می گوید چگونه است که وقتی تو گور را می زنی، کسی نمی تواند اسمی از تعلیم و تمرین ببرد، اما گاوی را بر دوش کشیدن،‌ جز در اثر تعلیم نیست؟ شاه متوجه خطای خود می شود، عذر می خواهد و از او دلجویی می کند. [52]
6 – حکمرانی و سیاستمداری – در آثار حکمی و اخلاقی قدما نشانی از به رسمیت شناختن حضور زن در عرصة سیاست مدن وجود ندارد؛ نقش او در تدبیر منزل محدود می شود که آنهم با منفی نگری هایی همراه است. اما حکیم نظامی با صرف نظر از رسائل حکما، زنان را در آرمانشهر خود به حکمت و حکومت می رساند و مهمتر آنکه پادشاهی برخی از ایشان را در مقایسه با حکومت مردان برتری هایی هم می بخشد.
یکی از این زنان، مهین بانو عمة شیرین است که به روایت نظامی از ارّان تا ارمن زیر فرمان اوست، هزار قلعه بر بالای کوه دارد و شکوه و بزرگی او بیشتر از مردان است. [53]
شیرین ولیعهد مهین بانوست و پس از مرگ او بر تخت می نشیند. در زمان پادشاهی او زندانیان آزاد می شوند و رعیت از عدل و داد شادی می کنند. از تأثیر این عدالت، برکت اقتصادی در زندگی مردم حاصل می شود و از هر دانه غله بیش از صد دانه به دست می آید. پادشاهی شیرین دیری نمی پاید. عشق خسرو سبب می گردد که او حکومت را به دیگری واگذارد و به دنبال خسرو رهسپار شود. [54]
دیگر حکمران زن، نوشابه است که با صفات مردانه بر بردع حکومت می کند. او شبها به خانه ای غیر از کاخ مجلل خود می رود و به عبادت و تهجد می پردازد. نظامی محسنات وی را چنین برمی شمارد:
زنـــی از بسی مــرد چالاکتـــر
به گوهر ز دریا بسی پاکتر
قوی رأی و روشن دل و سرفراز
به هنگام سختی رعیت نواز
بمردی کمر بر میان آورد
تفاخر به نسل کیان آورد[55]
ماریة قبطی هم امیر شام است که در اثر هجوم بدخواهان به یونان گریخته است. او در آنجا دل به دانش سپرده، در حلقة درس ارسطو ـ وزیر اسکندر ـ حاضر می شود و سرآمد شاگردان او می گردد؛ سپس علم کیمیا می آموزد تا در بازگشت به کشورش پشتوانة اقتصادی او باشد. هنگامی که ابزارهای لازم را به دست آورد، به کشور خویش بازمی گردد و با علم و دانش بر اوضاع مسلط می شود. [56]
اسکندر نیز آنگاه که تصمیم می گیرد حکومت را رها کند و به دنبال زندگی معنوی خود رود، باج و خراج روم و روس را به نام فرزندش نوشته او را به مادر می سپارد. مادر وی در حقیقت نایب الحکومه می شود. اسکندر او را به عدل و داد و دین توصیه می کند و می گوید حال که مادر هستی، با بندگان و زیر دستانت مهرمادری بورز و بندگی خدا به جای آر. [57]اسکندر در ایران هم وقتی با روشنک دختر دارا ازدواج کرد، تمام امور حکومتی خود را در اختیار او گذاشت و سپس به جهانگیری و کشورگشایی ادامه داد.[58]
اینگونه موارد نشان می دهد که نظامی بر خلاف نگرش متداول جامعة خود، با دید باز به شخصیت زن می نگریست و او را در برخی خصلتهای فردی مردپسند خلاصه نمی کرد؛ او زن را شایستة پذیرفتن مسئولیت در سطح کلان اجتماعی می دانست و نه تنها کمتر از مردان تلقی نمی کرد، بلکه جایگاهی برتر هم بدیشان می داد تا با نشان دادن شایستگی های خود، بطلان عقیدة عمومی را در خصوص شکنندگی و ناتوانی خود ثابت کنند.
7 – خصلتهای مردانه – نظامی در داستانهای خود، زنان را به برخی خصلتها که ویژة مردان تلقی می شود نیز توصیف می کند. مثلاً مهترزادگانی که در خدمت مهین بانو هستند، در عین زیبایی و دلارامی، زورآوران بی نظیری هم به شمار می آیند:
به خوبی هر یکی آرام جانی
به زیبایی دلاویز جهانی
چو باشد وقت زور، آن زورمندان
کَنَند از شیر چنگ، از پیل دندان
به حمله جان عالم را بسوزند
به ناوک چشم کوکب را بدوزند
اگر حور بهشتی هست مشهور
بهشت است آنطرف وان لعبتان حور[59]
و خدم و حشم شیرین در تیراندازی، چوگان بازی،‌ شکار و چابکسواری چنانند که خسرو پرویز را به شگفتی وامی دارند:
به مردی هر یکی اسفندیاری
به تیر انداختن رستم سواری
به چوگان خود چنان چالاک بودند
که گوی از چنبر گردون ربودند
به نوک تیر هر خاتون سواری
فرو داده ز آهو مرغزاری
ملک زان ماده شیران شکاری
شگفتی مانده در چابکسواری [60]
البته اینگونه اوصاف از سوی جامعة مردان به رسمیت شناخته نمی شود. به دیگر سخن، مردان خوش نمی دارند که زنان را در قلمرو اختصاصی خود راه دهند؛ بهر حال زنی گفته اند و مردی!
اسکندر در یکی از حوادث داستانی نمایندة اینگونه مردان است: خاقان چین ضمن هدایای خود به اسکندر کنیزکی به او داد که سه خصلت بی نظیر داشت:
الف – زیبایی و خوبرویی ب – زورمندی
دوم زورمندی که وقت نبرد        نپیچد عنان را زمردان مرد
ج – خوش آوازی و نوازندگی.
اسکندر حدیث دلیری و مردانگی کنیزک را نپذیرفت و آن را کذب دانست؛ زیرا:
زن ار سیمتن نی که رویین تن است
زمردی چه لافد که زن هم زن است
اگر ماهی از سنگ خارا بود
شکار نهنگان دریا بود
ز کاغذ نشاید سپر ساختن
پس آنگه به آب اندر انداختن
چون حرف خاقان را باور نکرد، هدیه را ظاهراً پذیرفت، اما محل اعتنا قرار نداد. کنیزک بیچاره که خصائلش مورد پسند اسکندر واقع نشده بود، در حرمسرای اسکندر زندانی و به فراموشی سپرده شد.
کنیزک مزبور در جنگ اسکندر با روسها مجالی یافت و پنهانی در لباس مردان به جنگ رفت و رشادتها نشان داد تا آنکه مردانگی خود را به اسکندر، این مرد ناباور، ثابت کرد و او را به اعتراف واداشت که بگوید:
به مهر توام بیشتر گشت عزم     که دیبای بزمی و زیبای رزم[61]
نظامی برای ترک امور زنانه و میل به کار مردان، افسانة نمادینی آورده می گوید: زنی از راه جادو شانه و آینه ای در راه افکند؛ آسمان شانه را یافت و از آن جنگل ساخت و آینه را جسته از آن کوه ساخت. سپس می گوید: سرّ این افسانه آن است که هر زنی که آینه و شانه را افکند، یعنی در سختی و سختکوشی مانند کوه و بیشه شود.[62]
معلوم می شود که نظامی اینگونه امور را به دیدة ظاهر نمی نگریست و در نتیجه مانند عامة مردم داوری نمی کرد؛ به نظر او، زن بودن مغایرتی با سختکوشی، تدبیر، دلاوری و غیره نداشت و زنان با تعدیل اوصاف خود می توانستند مجموعه ای از فضائل شخصی و اجتماعی را در خویش به وجود آورند.
با مرور ویژگیهایی که نظامی برای زن آرمانی شمرده است، می توان به این نتیجه رسید که او با ساختن و پرداختن منظومه های خود، تصمیم داشت استعدادهای نهفتة زنان را به جامعة خود معرفی کند و آنان را به تفکر دربارة این شاهکار خلقت وادارد. با توجه به اینکه تلقی عرف زمان او هنوز هم بقایایی در جوامع بشری دارد، می توان او را نماینده آرمانخواه جامعه دانست که به وضع موجود زمان و رئالیسم ادبی اکتفا نکرده، نگرش ایده ئالیستی را در پیش گرفته است تا راههای جدیدی پیش پای مخاطبان خود بگشاید.
 
فهرست منابع:
1 - برتلس ـ ی . ا : نظامی شاعر بزرگ آذربایجان، ترجمه حسین محمدزاده صدیق،‌ تهران، انتشارات پیوند، 1355،‌ چاپ اول.
2 - پورجوادی ـ دکتر نصرالله: «شیرین در چشمه»، نشر دانش، سال یازدهم، شماره چهارم، خرداد و تیر1370،
صص 2-11.
3 - ثروت ـ منصور:‌ آیینة حکمت در آثار نظامی، تهران، امیر کبیر، 1370، چاپ اول.
4 - راشد محصل _ محمد تقی: «شیرین آمیزه ای از عقل و عشق»، فرهنگ، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، کتاب دهم، پاییز 1371، صص 149-165.
5 - زرین کوب ـ دکتر عبدالحسین: با کاروان حله، تهران، انتشارات علمی، 1370،‌ چاپ ششم.
6 - پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد، تهران، انتشارات سخن، 1379، چاپ چهارم.
7 - فردوسی ـ ابوالقاسم: شاهنامه، تصحیح آ. برتلس، مسکو، آکادمی علوم اتحاد شوروی، 1971، ج 9.
8 - مولوی ـ جلال الدین محمد:‌ مثنوی معنوی، تصحیح رینولد. الین. نیکلسون، تهران، انتشارات مولی، 1362، چاپ دوم.
9 - نظامی گنجوی ـ الیاس: خمسه (مخزن الاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر،‌ شرفنامه و اقبالنامه)، تصحیح محمد وحید دستگردی، تهران، مؤسسة مطبوعاتی علمی، 1313 – 1318، چاپ اول.
10 - یوسفی ـ دکترغلامحسین: چشمة روشن (دیداری با شاعران)، تهران، انتشارات علمی، 1369، چاپ اول.
 
 
پی نوشتها:

 1 – به ترتیب بنگرید به: نظامی، خسرو و شیرین، ص 50 – 53 و 80 ؛ شرفنامه، ص 255و 361 – 362؛ هفت پیکر، ص 77 – 78.
2 – مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت 1741به بعد.
3 – هفت پیکر، ص 51.
4 – مخزن الاسرار، ص 89.
5 – مثلاً بنگرید به:‌ شرفنامه، ص 287؛ خسرو و شیرین، ص 180و 424؛ هفت پیکر، ص 218.
6 – پرده در مصرع دوم اصطلاح موسیقایی است. یعنی همانگونه که اگر آهنگ از اصول آهنگسازی خارج شود، دیگر آهنگ نیست، بلکه داد و فریاد و شیون است، زن نیز اگر از پرده نشینی و خفا بیرون آید، از نظام خلقت خارج شده است.
7 – جمشید آخرین پادشاه پیشدادی، از شاهان اساطیری ایران باستان است.
8 – شرفنامه، ص 290.
9 – لیلی و مجنون، ص 144.
10 – خسرو و شیرین، صص 196 – 197؛ نیز بنگرید به: شرفنامه، صص 415- 471؛ خسرو شیرین، ص 288؛ هفت پیکر، ص 191.
11- برتلس، نظامی شاعر بزرگ آذربایجان، ص 83.
12- ثروت، گنجینة‌ حکمت در آثار نظامی، صص 224 - 225.
13- فردوسی، شاهنامه، ج 9، ‌ص 210به بعد.
14- زرین کوب، پیرگنجه در جستجوی ناکجا آباد، صص 107- 108.
15- برتلس بالحنی خشم آگین می نویسد: شیرین روحیه ای کاملاً متضاد با خسرو دارد. خسرو شایستة کاری نیست و با همة نبوغ و زیبایی اش خود محصول پریشانی است. فقط یک بار به تصمیم خود کاری انجام می دهد و آن خیانت ناپاکی است به فرهاد. او شیرین را دوست دارد، اما این محبت تنگ نظرانه از عشقی خودخواهانه مایه می گیرد که حاضر نیست به خاطر آن از چیزی بگذرد. شیرین به کسی دل باخته است که لیاقت او را ندارد. خواننده برای رنجها و عذابهای شیرین بخاطر این موجود سبک که محروم از هر شایستگی است، دل می سوزاند. اینگونه زنان قربانی سرنوشت خود می شوند؛ بی آنکه انسان راببینند، او را دوست می دارند و با «او» نه، بلکه با «خیالهای او» تمثال زیبایی می آفرینند و با آنها زندگی می کنند (نظامی شاعر بزرگ آذربایجان، ص 84).
16- تعبیر از دکتر غلامحسین یوسفی، در بارة عشق خسرو و شیرین است(چشمة روشن، ص 178).
17- هفت پیکر، ص 146.
18- همان منبع، ص 235.
19- لیلی و مجنون، صص 212- 213.
20- همان منبع، ص 231.
21- شرفنامه، ص 356 به بعد.
22- همان منبع، صص 253 – 254.
23- خسرو و شیرین، ص 84.
24- نه نظامی شاعر عارفی است و نه خسرو و شیرین عارفانه است. اما این داستان چنان ماهرانه سروده شده که ظرفیت پذیرش تأویلهای عارفانه را هم دارد. چنانکه برخی – مثل دکتر پورجوادی – معتقدند همة مسائلی را که نظریه پردازان عشق، مثل ابن حزم و ابن قیم، در کتابهای خود مطرح کرده اند، نظامی به شیوة شاعرانه و از راه تمثیل و حکایت پردازی به میان آورده و در ضمن آنها به معانی دقیقی اشاره کرده است. ایشان معتقدند که بعضی از این معانی کاملاً جنبه فلسفی و عرفانی دارند و می توان بیان دیگری از آنها را در رسائل و کتابهای فلسفی و عرفانی مشاهده کرد. دیدار خسرو و شیرین در چشمه از جملة این موارد است که به مسالة نظر و بخصوص نظر اول پرداخته است. دکتر پور جوادی تمام نکات این دیدار و حتی نوع لباسی که بر تن شیرین است، درخت، اسب، چشمه و غیره را تأویل عرفانی کرده است. (بنگرید به: «شیرین در چشمه»، نشر دانش، سال 11، ش 4، صص2-11).
25- خسرو و شیرین، ص121.
26- همان، صص 119- 121.
27- همان، ص 142.
28-همان، صص 150-151
29- برای نمونه بنگرید به: خسرو و شیرین، صص 155- 159، 300-309، 380.
30- لیلی و مجنون،‌ ص 184.
31- شرفنامه، صص 239- 240.
32- همان، ص 425.
33- خسرو و شیرین، ص 37.
34- همان، صص 120- 320و …
35- همان، صص84 -121 – 308 – 343- 380و …
36- نیز بنگرید به: زرین کوب، پیرگنجه، صص 107- 109.
37- خسرو و شیرین، ص 330.
38- همان، ص 288.
39- همان، ص 340.
40- همانجا.
41- زرین کوب، با کاروان حله، ص 197.
42- همو، پیرگنجه، ص 107.
43- بنگرید به: راشد محصل، «شیرین آمیزه ای از عقل و عشق»، فرهنگ، کتاب دهم، پاییز 1371،
صص 149-165.
44- خسرو و شیرین، ص 215.
45- همان، ص 314.
46- همان، صص 322-323.
47- همان، صص 155- 156.
48- همان، صص 397- 399.
49- زرین کوب، پیر گنجه، ص 106.
50- خسرو و شیرین، ص 433.
51- شرفنامه، صص 293- 295.
52- هفت پیکر، ص 107 به بعد.
53- خسرو و شیرین، ص 49.
54- همان، صص 181- 182.
55- شرفنامه، صص 278 – 280.
56- اقبالنامه، ص 62 به بعد.
57- همان،‌ ص 166.
58- شرفنامه، ص 255.
59- خسرو و شیرین،صص‌ 51-53.
60- همان، صص 122- 124.
61- شرفنامه، صص 414- 473.
62- خسرو و شیرین، ص 76.

تبلیغات