رد پای سطحی نگری در رسانه ها
آرشیو
چکیده
در زمان تکوین انقلاب اطلاعاتی و رسانه ای در جهان و ناتوانی در کنترل منابع مخابره اطلاعات و دریافت کنندگان، ضروری است جهت حفظ هویت دینی و ملی و تفوق بر منابع فوق تدبیری اتخاذ کرد و راه همواری را پیش روی نسل آینده قرار داد.متن
در زمان تکوین انقلاب اطلاعاتی و رسانه ای در جهان و ناتوانی در کنترل منابع مخابره اطلاعات و دریافت کنندگان، ضروری است جهت حفظ هویت دینی و ملی و تفوق بر منابع فوق تدبیری اتخاذ کرد و راه همواری را پیش روی نسل آینده قرار داد.
با توسعه ارتباطات و رسانه ها و جهانی شدن اطلاعات، نسل جوان به مراجع جدیدتری دست می یابد، این در حالی است که این نسل از یکسو بیش از نسلهای گذشته از آرمانهای متعارف سرخورده است و در صدد دستیابی به جایگاه روشنتر و مسیر صحیح تر می باشد و از سوی دیگر می کوشد همانند نسل های پیشین از غرور ملی و پایگاه معنوی برخوردار باشد و با فرهنگ خود آشتی کند. اطلاعات دینی، ملی و فرهنگی هر کشور کالای استراتژیک آن کشور می باشد و همگان هویت خود را مدیون آنها می باشند، لذا ضروری است این آگاهی ها به تدریج و بر حسب نیازهای روزمره به مخاطبان انتقال یابد تا از فروپاشی وحدت نظر و رویه مشترک ارزشی و دینی پیشگیری شود.
آینده نشان خواهد داد که معیار قدرت و حاکمیت دولتها منوط به میزان بهره گیری آنها از فنّاوری و ابزارهای ارتباطی است و فرهنگ چندین هزار سالة ایران در مقابل فرهنگ کشور هایی که از طریق این وسایل و ابزارهای ارتباطی و کانالهای تلویزیونی به گسترش فرهنگ خود می پردازند، در معرض خطر می باشد، لذا برای حفظ این میراث ثمین و پربها از تطاول روزگاران، باید آن را از طریق زبان روز به نسل آینده منتقل نمود و از هویت ملی ـ دینی خویش محافظت کرد.
امروزه رسانه های گروهی به ویژه تلویزیون در همه کشورها از جمله ایران، رشد روزافزونی یافته و در حفظ منابع فرهنگی و اقتصادی ملتها نقش حساسی را ایفا می کند، البته این رسانه در ایران نسبت به سایر ابزارهای فرهنگی حساسیت مضاعفی دارد، زیرا جنبه اطلاع رسانی این رسانه در غرب در مقایسه با کارکردهای متفاوت این رسانة جمعی قوی تر است، ولی در جامعه دینی ایران، تلویزیون بیشتر جنبه فرهنگی دارد، به این دلیل که نحوة گذران اوقات فراغت و چگونگی و چیستی سرگرمی از نظر مخاطبان، متأثر از جنبه فرهنگی این رسانه می باشد. قبل از انقلاب اسلامی، تلویزیون مروج فرهنگ منحط غرب بود، اما پس از انقلاب کوشش گردید که سیما، سیمای فرهنگ اسلام و ایران باشد، بنابراین گسترش فرهنگ دینی و ملی در تلویزیون جایگاه فرهنگی ویژه ای را به خود اختصاص داده است و ابزار بسیار مهمی جهت توسعه این اهداف می باشد، بدین سبب به نظر می رسد تلویزیون باید نقش فرهنگ سازی خود را بر اساس مقتضیات زمان و مکان متحول کند، زیرا این رسانه به دلیل برخورداری از دو ویژگی شنیداری و دیداری، در مقایسه با رسانه های دیگر اثر گذاری بیشتری دارد و می تواند در سلب عادتهای ناپسند و ایجاد باورها و ارزشهای نوین مؤثر باشد. امروزه تلویزیون در میان سایر رسانه ها جایگاه ویژه و ممتازی دارد، به طوری که مردم مدت زمان زیادی را به این رسانه اختصاص می دهند، این امتیاز نیز ناشی از تأثیرات فرهنگی و اجتماعی منحصر به فرد آن است. در برخی از ملتها نقش اصلی تلویزیون در زندگی بسیاری از مردم آن ملل سرگرمی است و نقش اطلاع رسانی آن اهمیتی ثانوی دارد.
برتری تلویزیون نسبت به سایر رسانه ها در قابل رویت بودن، وضوح و تأثیرگذاری فوری آن است. سایر رسانه ها نمی توانند از طریق صدا و تصاویر متحرک و انتقال جهان به اتاقهای خانه ما با زحمت و هزینه اندک رقابت کنند. برنامه های تلویزیونی همچنین منعکس کننده فرهنگ جامعتری از مخاطبان خویش است و تا حدودی در آن تأثیر دارد.
چشم و گوش بسیاری از مردم در انحصار تلویزیون است. این رسانه می تواند شیوه زندگی انسانها را به هم نزدیک کند و نگاه مخاطب خود را تعمیق بخشد و یا اینکه می تواند او را ساده انگار و سطحی نگر پرورش دهد.
از آنجایی که تلویزیون به مثابه عضوی از هر خانواده ایرانی است، علاوه برگسترش میزان پوشش تصویری و افزایش مخاطبان، روشهای بسیار روانشناسانه ای را در نفوذ بر افکار عمومی در اختیار دارد و می تواند امواج اجتماعی وسیعی را تولید کند و یا امواج بنیان کنی را از میان بردارد و شرایط جامعه را آرام و متعادل جلوه دهد.
تلویزیون می تواند با اطلاع رسانی درست فرهنگی، زمینه توسعه فرهنگی را به شیوه کنترل نه تعامل امکان پذیر سازد و دگرگونی مثبتی را در جامعه فراهم کند و ضمن تبیین جایگاه جهانی فرهنگ، امکان تعامل با فرهنگ های دیگر را به گونه ای طبیعی و منطقی فراهم سازد، ولی متأسفانه علیرغم تلاشهای بی پایان سیمای جمهوری اسلامی ایران از زمان پیروزی تا کنون، تلویزیون به دلائل گوناگون، چندان به اهداف اولیه خود دست نیافته است و از جمله دلائل روشن این رویکرد را می توان در سطحی نگری تلویزیون دانست. این سطحی نگری دارای چندین مشخصه است که در این گفتار به تفصیل بیان می شود.
الف) غفلت از پویایی جامعه
دانایی فراگیر امروز بشر، مرهون پیشرفت علوم ارتباطات است. بیش از هر چیزی این ارتباطات است که جامعه را دستخوش دگرگونی می کند. یک جامعه بسته روستایی، سریع متحول نمی شود، چون فاقد مکانیسم های پیچیده ارتباطات است. هر ارتباط نوینی چالش های تازه ای را در عرصه های مختلف به دنبال دارد و هر چالشی تعینات جدیدی را می آفریند. بالاترین تعینات، تعیناتی است که به جامعه، وجهه امروزین می دهد و این روند وقتی امکان پذیر است که آگاهانه انجام شود، لیکن امروزه نحوة بهره گیری و توزین و توزیع اطلاعات از طریق تلویزیون در جامعه ما ناظر بر حرکت و تحول دائمی و پویایی جامعه نمی باشد و تلویزیون ضمن عدم توجه به حفظ الگوها و مدل های سنتی، از رویکرد به پویایی جامعه غافل مانده است. بنابراین ضروری است تلویزیون به عنوان یک رسانه فراگیر میان سنت و مدرنیته مناسبترین رابطه را شناسایی کرده و به جامعه منتقل کند و با افزایش قدرت تأویل و تفکر، نگرش پویا را ترویج نماید.
ب)عدم بهره گیری از المانهای فرهنگ خودی
جهان کنونی به بی اصل و ریشه گسیخته هایی که دستخوش تغییر و تحول مداوم می شوند، اعتنایی نمی کند، بنابراین برای بقا در چنین شرایطی لازم است با بهره گیری از فرهنگ و تمدن خویش و بازگشت به فرهنگ خودی و فعال کردن عناصر این فرهنگ، اعتماد به نفس را در نسل موجود بپرورانیم. این هدف مبتنی بر نقش هایی است که تلویزیون می تواند به آن بپردازد و از راه بازگشت به اسطوره ها و تفکرات عمیق فلسفی و پناه گرفتن در سایه بان ارزشهای دینی و فرهنگ خودی به احیای آداب و سنن ملی بپردازد و از این رهگذر در راستای شکوفایی فرهنگ ایران اسلامی گام مؤثری بردارد. التفات به مضامین اجتماعی و فرهنگی جامعه و احیای سنن قومی، بازی ها، چیستان ها و متل ها و ادبیات کهن این سرزمین گونه هایی از این رویکرد است. اما متأسفانه امروزه فرهنگ بومی ما دستخوش فراموشی گشته و این فراموشی تا دورترین روستاها و در اعماق عشایر ما رخنه کرده است. بسیاری از آداب و رسوم، افسانه ها و اساطیر از یاد رفته اند و جعبه سحر آمیز تلویزیون در تخریب و فراموشی این میراثهای کهن و جانشینی آنها با اساطیر ملت های دیگر و داده های فرهنگی غرب بسیار تأثیر گذار بوده است و صد افسوس که این رسانه، کمترین وقت را برای دفاع از فرهنگ بومی و ملی در مقابل فرهنگ های بیگانه صرف نموده و از پرورش و بازنمایی مبانی عقلانی و ارزشهای اصیل جامعه غفلت کرده است. به عبارت دیگر نقش فرهنگ سازی تلویزیون به صورت معکوس و وارونه انجام شده وصورت گرایی اساسی ترین گرایش تلویزیون شده است. به گونه ای که نمادهای فرهنگی و اساطیر قومی خودی در برنامه های تفریحی، آموزشی و تبلیغات تلویزیون خیلی کم بکار گرفته می شود. این رسانه به تخیل نیز کمترین بها را می دهد و با تقلید از المانهای فرهنگی کشورهای دیگر، به فربه کردن مغز مخاطبین خود می پردازد و با ارسال پیامهای مختلف از طریق فیلمها، کارتون، اخبار و گزارشات، نوعی تناقض گویی را بر مخاطبین تحمیل می کند.
ج) تأکید بر سطوح ظاهری فرهنگ
فرهنگ به عنوان مجموعه ای از رفتارهای آموختنی، باورها، عادات و سنن و ارزشها، مایه انسجام یک ملت است و هر فرهنگی دارای لایه های متعددی است و رفتارها از جمله جلوه های فرهنگ می باشند که در لایه بیرونی قرار دارند، ارزشها در لایه زیرین رفتارها، باورها به عنوان لایه سوم و فلسفه، جهان بینی، دین، هنر، اسطوره و ادبیات لایه نهایی و عمیق را به خود اختصاص داده است.
آن چه یک فرهنگ را در برابر چالشها حفظ می کند، جلوه های فرهنگی نیست، بلکه ریشه های آن است و تلویزیون به عنوان یک صنعت فرهنگی که از ابعاد فراملی و جهانی برخوردار است، جهت رشد فرهنگ ملی باید به لایه های عمیق آن بپردازد تا بدین ترتیب سبب شکوفایی و پویایی آن گردد، لیکن به نظر می رسد این رسانه ملی بیشتر به شاخ و برگها پرداخته و از توجه به ریشه غافل مانده است که این امر سبب زوال فرهنگ بومی گردیده و در خارج از مرزها نیز به دلیل رویکرد به جلوهها از معرفی لایههای عمیق فرهنگی ناتوان بوده است، در حالی که توسعه فرهنگی به چگونگی برخورد با میراث فرهنگی و تأکید بر هویت ملی و اتخاذ سیاستهایی جهت امحاء عقبماندگی فرهنگی وابسته می باشد، البته لازم به ذکر است، به همان دلیل که باید از میراثهای فرهنگی پاسداری کرد، به همان دلیل نیز بسیاری از لایههای پیشین فرهنگ قابل نگهداری نمیباشد و محافظت از آنها گاه غیر ضروری و بازدارنده میباشد، البته نگهداری و حفظ سنتها در نظر اکثریت مردم به معنای موزهای کردن آنها میباشد، در حالی که این امر مانع زایش و تجدد سنتها شده و خاصیت نوزایی را از آنها میگیرد.
د) تأکید بر ارتباط کلامی و پیام آشکار
زبان تصویر، زبان خیال و نماد است. اشیاء به صورت نشانههای مادی و نمادهای اسطورهای ادبیات، اعتقادات، آداب و رسوم، شیوههای زندگی و رفتارها نشان داده میشوند و متون دینی، تاریخی و ادبی آکنده از اشارهها و تفسیرهای خیالانگیز و تصویرهای زیباشناسانه هستند. قرآن نیز در حجم وسیعی از رموز و اشارات و تصویرهای بدیع بهره گرفته است، ولی متأسفانه سیما بیشترین ارتباط را از راه کلام با مخاطبین خود برقرار میسازد، در حالی که ارتباط تصویری با پیام های غیر مستقیم، باعث ایجاد خلاقیت در مخاطب گردیده و تخیل را به عنوان منشأ شکلگیری ابداعات، هنر و خلاقیت بارور میسازد. بنابراین ضروری است که تلویزیون به جای تأکید برزبان صریح و کلام تکراری و عقیم، به زبان نمادها و نشانههای تصویری روی آورده و با خلاقیتهای تصویری، ذهنهای نازا را به چالش بکشاند.
آنچه در تلویزیون قالب ریزی میشود تا تماشاگران را در سطوح مختلف روانشناسی مسحور کند، باید به پیام مکتوم نه آشکار متکی باشد، زیرا پیام مکتوم به طور غیر مستقیم آگاهی و شعور را کنترل نموده و با ضمیر ناخودآگاه مخاطب رابطه برقرار میکند و از آن مهمتر در ذهن تماشاگر به صورت ناخودآگاه رسوب میکند. تصاویر تلویزیونی با تکیه بر پیام پنهان و غیر مستقیم و زبان تصویر از قابلیت بیان چندوجهی برخوردار شده و نیاز به تأویل را در بیننده تقویت میکند. گاهی تأویل و تفسیر ابعاد بیپایانی دارد و می تواند ذهن مخاطب را به سمت تکامل حرکت دهد.
آنچه که زمینه مشارکت و اعتلای ملی را فراهم میسازد، اطلاعات پراکنده و گزارشهای بیربط و فرسوده نمیباشد، بلکه تأمل و تأویل روزآمد حیات و پدیدهها و بهرهگیری از منابع دینی، حکمی و اساطیری مشارکت را امکانپذیر میسازد. پدیدههایی که به فراموشی سپرده شدهاند و هرگاه بحث از آنها ضرورت مییابد با یک میزگرد و سخنرانی نه چندان عمیق، قضیه فیصله می یابد، این به نوعی نقض غرض است و از عدم تسلط ما بر فرهنگ خودی به ویژه هسته مرکزی و مولد آن حکایت میکند.
زمانی میتوان واژههای فرهنگی خود را با بیان تصویر قابل انتقال ساخت که این انتقال تک ساحتی و تکراری نباشد، بلکه خلاقیت و نوآوری دستمایه آن بوده و مانند خمیر مجسمه سازی در دستان هنرمندان و فرهنگ سازان به شکل مطلوب و مورد نیاز استفاده شود، یعنی همان روندی که مسلمانان خلاق این سرزمین در طول قرنها در قلمرو هنر در پیش گرفته بودند. آنها تحت تأثیر اسلام، شیوه آشنازدایی را به کار گرفتند، به همین دلیل هنر اسلامی همواره سعی نموده است که از قواعد فیزیکی محسوسات فاصله بگیرد و محسوسات را از پهنه تصاویر مثالیاش بزداید، از همین رو قواعد پرسپکتیو و این جهانی را در مینیاتورهای اسلامی نمیبینیم، در آنها خبری از سایه نیست و رنگها دارای شفافیتی هستند بیشتر از آنچه که در طبیعت اشیا شاهد آن هستیم. در نقوش اسلیمی اگر چه از گل و گیاه استفاده میشود، اما هرگز انعکاس صوری این نمادها نمیباشد، بلکه از واقعیات طبیعی منتزع شده و از مفاهیم نمادین و رمزگانی و صورتهای تأویل بردار برخوردار میباشد.
هـ ) نگاه تک بعدی
امروزه معضل بیشتر برنامههای تلویزیون نگاه تک بعدی به مسائل است. تلویزیون نباید آنچه را که فقط وجود دارد و یا آنچه را که به صورتهای مختلف در زندگی مردم جریان دارد، به نمایش بگذارد و چنین وانمود کند که واقعیت موجود و الگوی زندگی خوب و آرمانی همان است که نشان داده میشود، بلکه باید در کنار نشان دادن واقعیتها و مشکلات و معضلات راهکارهای آن نیز بیان شود.
و) تأکید بر عرضه و سود
فرهنگ برحسب طبیعت خود همواره نیازمند تولید بیشتر است و این امر خبرگان فرهنگی و هنرمندان را به سوی خلاقیت سوق می دهد، هر چند همین شیوه میتواند منشأ سطحی نگری باشد. تولید انبوه همواره این پیامد را داشته است که فرآوردههای فرهنگی را از حالت ابداعی به حالت همسانی و فقر پیام و تأویل متمایل کند.
در شیوه سطحی نگرانه تأکید بر عرضه و افزایش مصرف فرهنگی است. ولی در شرایط کنونی این امر فقط درخواستهای عدة معدودی از افراد جامعه را برآورده کرده است، در حالی که جهت توسعه فرهنگی خواستههای اکثریت جامعه باید جدی گرفته شود و ضمن اعتنا به تقاضاها، بر یادگیری فرهنگی تأکید گردیده و شرایط همه طبقات و خرده فرهنگها در نظر گرفته شود.
سودورزی در فرهنگ، یکی از عواملی است که در سطحی کردن رسانه و تخریب آن دخالت مستقیم دارد. به عنوان نمونه برنامههای تبلیغاتی تلویزیون، بینندگان را تا حد مصرف کنندگان تام و تمام فرآوردههای صنعتی تنزل میدهد و مانع از کشف فرآوردههای فرهنگهای دیگر و یا فرهنگ خاص خود میشود.
ز) عدم رویکرد به فرهنگ جهانی
تلویزیون بسیار اندک به معرفی فرهنگ ملتها میپردازد و اگر فرهنگ ملتی نیز مورد توجه قرار میگیرد، به صورت یک رویه و در ارتباط با لایههای سطحی و جلوههای ظاهری است نه لایههای زیرین. در حالی که می توان با مطالعه عمیق فرهنگها و با بهرهگیری از دستاوردهای انقلاب و تکیه بر میراث خودی، توانایی انطباق فرهنگ بومی ایران با تحولات منطقهای و جهانی را در تعامل با فرهنگ ملتهای مختلف جهان افزایش داد. مهجوریت ما از مطالعه دستاوردهای ملتهای دیگر ریشه در ناآشنایی با اعماق فرهنگ خودی و مقتضیات معقول آن دارد. ما به دلیل این بیاطلاعی اعتماد خودمان را تا حد زیادی از دست دادهایم و یا در حال از دست دادن آن هستیم. چنانچه تلویزیون به سطح مطلوبی از خود آگاهی ملی دست یابد، می تواند با نگاهی که از بیرون در اختیار مخاطب قرار میدهد، بینش آنها را نسبت به موقعیتی که در آن قرار دارد، هوشمند سازد. شکوفایی و توسعه فرهنگی نیازمند برخورد و تأثیر گذاری و تأثیرپذیری فرهنگها از یکدیگر است. فرهنگی که به هر دلیلی بخواهد خود را در بندهایی تنگ اسیر کرده و از دیگر فرهنگها فاصله بگیرد، محکوم به نابودی است و در واقع زمینه را برای نفوذ کامل فرهنگهای دیگر فراهم میآورد. تنها راه مقابله با فرهنگهای دیگر این است که در مقابل پیام آنها یک پیام و در برابر زیبایی که آنها در رسانههای خود ارائه میدهند، زیبایی دیگر بیافرینیم تا با جذابیت خود، جذابیت آنها را خنثی نمائیم وگرنه با ممنوع ساختن آن زیبایی، به جذابیت آن افزودهایم. ما با این چاره اندیشی خود از کنشهای بوجود آمده از ناهماهنگی میان ساختهای سنتی با عناصر ایدئولوژیک صنعتی و اطلاعاتی ممانعت خواهیم کرد.
پیآمدهای سطحی نگری
بدون تردید بسیاری از نارساییهای فرهنگی جامعه معاصر ما در طول چند دهه اخیر تا حد زیادی متأثر از تلویزیون بوده است. تلویزیون میتواند در اجتماعی شدن شهروندان و اطلاع رسانی فرهنگی و آموزشهای ترویجی نقش داشته باشد و با همه برنامههای متنوع خود در غایت وجهة ملی خود را حفظ کند و از هویت خودی بیگانه نماند، ولی آیا نشان دادن حجم عظیمی از برنامههای کودکان و جوانان و بزرگسالان که مواد خام آن را کارتونها، سریالها و فیلمهای سینمایی کشورهای مختلف بوجود میآورد، بیانگر این نکته نیست که هویت ملی یک حقیقت فراموش شده است؟! چرا از همه ظرفیتها و کارکردهای تلویزیون آن گونه که شایسته است استفاده نمیشود؟ چرا این رسانه بیشتر کارکرد اقتصادی پیدا کرده است؟ چرا به جای ارائه راهحلهای توسعه به تقویت پذیرش یک سویه کمک میکند؟ چرا تلویزیون ما فاقد ابعاد ارتباط انسان ایرانی با فضای فرهنگی گذشته و آینده است؟
در شرایط کنونی قشر وسیعی از مردم که قبلاً از هنر غافل بودند، جزء مصرف کنندگان هنر شده اند. تماشاگران تلویزیون که عموماً از غنای سنتی هنر و کم و کیف آن بهره چندانی ندارند، زیرکانه و هوشمندانه خواستار بهره گیری از تکنیک های پیشرفته، اطلاعات و خدمات کامل و محتوای نو هستند و سیما نباید به بهانه اهتمام به خواستههای روزمره بینندگان خود، از نیازهای دراز مدت آنها روی برتابد.
این رسانه شایسته است به مردم نزدیکتر شود و مردم سالاری دینی را در راستای احیاء سنتهای مولد و بارور دینی و ملی و انتقال تجربیات و عقلانیتهای نسلهای گذشته، بکار گیرد. ارائه آمارهای غیر واقعی و اغراقآمیز یا تکراری، آدمهای خوب خوب و بد بد، بدون هیچ مرزبندی یا انعطاف، تضعیف واقع بینی نسبت به فراز و فرود تاریخ است.
تاکنون برنامههای تولیدی بیشتر در این راستا بوده است که از نظر اسلام و انقلاب و جامعه اسلامی مجاز بوده و جنبههای مردود نداشته باشد، در حالی که علاوه بر توجه به این جهت، باید نیازها و رویکردها و دگرگونیهای جامعه و مسایل و مشکلات و خلأها را منعکس نماید. مجاز بودن از مطلوب بودن متفاوت است. شاید تمام برنامهها مجاز باشند، اما دستاوردی نداشته باشند و نتوانند معونه فکری و عقلانی و هنری غنی به مردم برسانند. استفاده از الگوهای ارتباطی غرب نه تنها ناسازگاری بیشتر را برفرهنگ بومی ما تحمیل کرده، بلکه رابطههای منطقی و ساختارهای پذیرفته شده پیشین را نیز به تدریج زایل نموده است. علاوه بر اینکه فقدان راهبرد جهانی جهت انجام رسالت انقلاب، بزرگترین نشانه عقب ماندگی نظام ارتباطی است. زیرا این رسانه باید بر سنتها تأکید نماید، ولی این تأکید می تواند با دو رویکرد ملی و فراملی ـ که اکثر سنتهای ملی و دینی ما آن را در خود نهفته دارد ـ صورت گیرد.
البته حذف عناصر فرهنگی غیر و تکیه بر روشهای ناآزموده در سطح فراملی و نیز بهره گیری از روشهای ملالآور راه چاره نبوده و نیست. ما هرگز نخواهیم توانست در روند جهانی شدن رسانهها با منشهای سنتی خود بدون تحلیل روزآمد و کارآمد به حیات فرهنگی خویش ادامه دهیم. ضمن اینکه این امر دیگر شدنی نیست. کنار آمدن با سنتها بدون رویکرد به مقتضیات زمان و مکان یا اعتماد یک سویه به دادههای فرهنگ غرب، در گذشته دستاوردی وحدت بخش و مولّد به ارمغان نیاورده است.
این تردید دائم بین سنت و مدرنیته که در سیما بچشم میخورد، فضای خوشایندی نیست و تأکید بر رابطه کلامی و ناتوانی از ایجاد ارتباط تصویری با مخاطب، فرهنگ تصویر را در جامعه به نازلترین مرتبه تنزل داده است و این باور رسوخ نموده که نیازی به خلاقیت و ابداع و رویکردهای نو نیست و این نوعی ابتذال نوین را بر این رسانه تحمیل کرده است. تولید تصویر به تولید فرهنگ منجر میشود و منع تولید تصویر، منع مولد بودن فرهنگ است.