زن در آیینه شعر فارسی
آرشیو
چکیده
استناد به تنوع نگرش ها در ساحت درون ساخت ادبیات، به خصوص تحلیل و بازگفت قاموس هر اثر باید گفت در ادبیات کلاسیک به خصوص شعر فردوسی، زن دقیقاً با توجه به اصول داستان نویسی و طراحی ذهنی فردوسی مطرح و ایفای نقش می کند. اگر چه واژه «زن» در آثار سعدی، حافظ، فردوسی، عطار و سنایی اشتراک لفظی دارد، ولی نوع تلقی و حضور و بازتاب جلوه های آن بسیار متفاوت است. چنین تفسیری می شود که در جهان عرفانی و حوزه نگرش عارفان اصلاً وجود فیزیکی زن واقعیت ندارد، بلکه بیشتر ساخته ذهن و زمان شاعر است، تا از او به عنوان نماد جمال و جلوه جمالی حضرت دوست بهره مند شود و از بستر مکتب و سبک ادبی سمبولیزم جلوه هایی هر چند اندک و محدود از حضرت حق سبحانه و تعالی را در قالب کلمه و کلام بریزد.متن
استناد به تنوع نگرش ها در ساحت درون ساخت ادبیات، به خصوص تحلیل و بازگفت قاموس هر اثر باید گفت در ادبیات کلاسیک به خصوص شعر فردوسی، زن دقیقاً با توجه به اصول داستان نویسی و طراحی ذهنی فردوسی مطرح و ایفای نقش می کند. اگر چه واژه «زن» در آثار سعدی، حافظ، فردوسی، عطار و سنایی اشتراک لفظی دارد، ولی نوع تلقی و حضور و بازتاب جلوه های آن بسیار متفاوت است. چنین تفسیری می شود که در جهان عرفانی و حوزه نگرش عارفان اصلاً وجود فیزیکی زن واقعیت ندارد، بلکه بیشتر ساخته ذهن و زمان شاعر است، تا از او به عنوان نماد جمال و جلوه جمالی حضرت دوست بهره مند شود و از بستر مکتب و سبک ادبی سمبولیزم جلوه هایی هر چند اندک و محدود از حضرت حق سبحانه و تعالی را در قالب کلمه و کلام بریزد.
زن در شعر فردوسی ایفای نقش تاریخی دارد، ولی در شعر حافظ انعکاس موجودی است که خارج از جهان حس ظاهری در سیّالیت ذهنی شاعر حضوری تجریدی دارد. هم از این روست که بزرگان از عرفا و فقها و حکیمان و عالمان دینی که از چالش عرفانی بهره مندند، حرمتی خاص به شخصیت هایی چون لیلی و شیرین و عذرا و. . . می نگرند، اصلاً در مخیله پاک دیده نمی گنجد که ممکن است شاعرانی چون صائب و مولانا یا حافظ و سعدی عمر گرانقدرشان را به توصیف موجودی زمینی سپری کرده باشند. بی تردید حضرت روح الله هم در جایگاهی ورای بزرگان ادب و شعر ایستاده و از گرفتاری چشم بیمار شکوه سرداده و بر سر پیمان با آن دیدة بیمار متصوروار بر سر هر کوی و بازار تا پای دار ایستاده است. جفاست اگر روح آن بزرگان را که بر مسند معرفت ربانی رسیده اند قابل دسترسی و زمینی کنیم. اگر چه در شاهنامه فردوسی روح کلی حاکم روح حماسی است و هرگز قرار نیست ما با خواندن شاهنامه انتظار کتاب دینی و مذهبی داشته باشیم، اما در همان داستانها که هنوز معلوم نیست تا چه حد واقعیت خارجی داشته و چند درصد آنها بزرگ شده و پرورده ذهن خلاق و حماسه پرداز حکیم طوس است، نوعی نگرة توصیفی به چشم می خورد، گر چه در ایران باستان اعتقادات خاص خود را باید سراغ گرفت، اما می دانیم که در هر فراز و نشیب و تصمیم گیری مهم و سرنوشت ساز یزدان پاک را رهگشا می دانند. اساسی ترین نکته این که در هیچ داستانی از شاهنامه نمی توان مدعی شد که داستان بدون نقش و تأثیر و حضور زن پایان میپذیرد. بیآنکه در این گفتار در صدد باشیم که از زنان شاهنامه برای نسل امروز الگو سازی کنیم و بی آنکه روابط و اصول حاکم بر جوامع ایران باستان را تأیید کنیم، اما در مجموع ادعا میکنیم که زن در شاهنامه از نوعی طهارت، شأن و جایگاه، منزلت، حرمت و اعتبار خاصی برخوردار بوده است. در آغاز این نوشته باید گفت آنچه از فحوای اشعار شاهنامه در معرفی شخصیت و جایگاه زن مورد نقد و نظر قرار می گیرد، لزوماً به معنی اعتقاد و پایبندی صاحب قلم به رسوم و آداب آن روزگار نیست، بلکه فقط بازنگری و انعکاس زن در ذهن و زبان حکیم طوس است. آن هم از زاویه محدود و در بخشی خاص . بی تردید خود فردوسی هم به عنوان حکیمی وارسته و بلند نظر و فرهنگ ساز بسیاری از آداب و رسومی را که در گذشته ایران نزد پادشاهان و حکومتهای قبل از طلوع و ظهور خورشید اسلام بخصوص در جریان ازدواج و حضور زن در مجامع آمده، قبول نداشته است. اگر کوته بینانه به حذف نوع طرح و نمود زن در شاهنامه و فقط به صرف بودنیهای تاریخی و سنن اجتماعی دوره های پیشدادیان و حتی پس از آنها بخواهند شخصیت و اعتقادات فردوسی را در میزان قضاوت بگذارند، این بماند که خود فردوسی هنوز هم در نظر ارباب و اصحاب تحقیق حضوری دو گانه دارد.
اگر شخصیت شناسی دقیقی در این اثر صورت پذیرد، در می یابیم که واقعیت وجودی آدمها در شاهنامه با آنچه در ذهن افراد جا افتاده و نقش پذیرفته است، کاملاً متفاوت و متضاد است. سرایندة این اثر عظیم و ماندگار در طرح و ترسیم و بازگفت هویت شخصیتهای داستانی نهایت دقت، ظرافت و استادی را به خرج داده است.
زن از نظر فردوسی از جایگاه والایی برخوردار است. البته بین نقشی که حافظ و عطار و سنایی به زن می دهند با فردوسی تفاوت وجود دارد. بزرگترین شاخص و جلوه زن در شاهنامه این است که از آن به عنوان موجودی خردمند، هنرمند، صاحب رای، وفادار به شوی خویش و در مواردی هم فتنه انگیز سخن رفته است. حتی بعد احساسی و عاطفی زن دقیقاً با روحیات و حالت پهلوانی، قهرمانی مردان سازگار و همخوان و مناسب است. یعنی توازن شخصیتی که در برخی از آثار بزرگ رعایت نشده است، در اثر فردوسی کاملاً رعایت شده است. ناگفته نماند که توازن به معنی هم وزنی نیست. بلکه بمعنی تعادل است. تعادل لزوماً به معنی تساوی و یکسانی نیست. اگر جامعه امروز جهانی بخصوص ایران زن را با نقش متعادل و در جایگاهی خاص و در خور شان خود قرار دهد، بسیاری از معضلات جوامع بشری رفع و یا بوجود نخواهد آمد.
زن به هیچ عنوان موجودی خوارمایه نیست، بلکه حافظ هویت و ارزشهای والای قومی و نژادی خویش است. اگر قرار باشد به استناد مفاهیم و مضامین موجود در شاهنامه به معرفی زن و نمونه های خاصی بپردازیم، می توان شاخصهایی را بعنوان حاصل تحقیق بدین قرار خلاصه و محور بندی کرد. تصور آنان که شناختی از فرهنگ و تمدن ایران باستان ندارند، چه بسا این باشد که در آن دوره از عفت و پارسایی زنان خبری نبوده است و چون تجربة تلخ تاریخی در شناخت زندگی زنان در دستگاههای حکومتی پادشاهان و دربارهای فسادآلود آنان، آبرومندانه و قابل دفاع نیست، در بدو امر بدون مطالعه و امعان نظر زندگی زنان، اندکی تردید آمیز است، بخصوص اینکه پس از دوران سیاه و دردناک آخرین سلسلة پادشاهی، تلقی ما در مورد زنان نباید مثبت باشد. در حالی که آنچه از شاهنامه و اشعار فردوسی بر می آید دقیقاً نقطة مقابل تصور بی پایة پیشین را اثبات می کند. وقتی پهلوانان یا پادشاهان از زنی خواستگاری می کردند او را به صفاتی یاد می کردند که در خور یک زن مسلمان می باشد. از آن جمله است در داستان بهرام چوبینه هنگامی که بهرام بدست قلون نامی کشته می شود، خاقان در ارسال نامه برای گردیه خواهر بهرام بعنوان خواستگاری و طلب ازدواج خطاب به وی چنین می نویسد:
سـوی گـردیه نامـة بود جدا
کـه ای پـاک دامـن زن پارسـا
هَمَت راستـی و هَمَت مردمی
سرشتت فزونی و دور از کمی
در ادامه نامه باز روی پارسایی و پاکی زن و رأی زنی زن (گردیه) تأکید می ورزد.
ز پیوند از پنـد و نیکـو سخـن
چــه از نـو، چـه از روزگار کهـن
زپــاکی واز پــارســـایی زن
که هم غمگسار است و هم رأی زن
آنچه از بن مایه های اجتماعی و سنن و آداب حاکم در آن روزکار بر می آید، اینکه پس از مرگهای ناگهانی یا شکستهای سنگینی، معمولاً از همسر پهلوان یا پادشاه کشته شده و یا خواهر و دخترش بلافاصله خواستگاری شده سعی می کردند با برپایی مراسم عروسی، شادی را به آن دودمان و خانواده برگردانند، یا اینکه پیوند با پادشاهان و شاهزادگان و قهرمانان ملی و پهلوانان بزرگ همیشه آرزوی دختران و حتی زنان شوی از دست داده بوده است، اما در حرمت نگهداری و رعایت رسوم و آداب و حتی پاسداشت آداب و نظر مردم بسیار متعهد و مکلف بوده، تمام جوانب را در نظر می گرفتند.
زنان خردورز و صاحب نظر حتی تا آنجا آینده نگری داشتند که مبادا مورد انتقام و سرزنش مردم قرار گیرند. نکتة ظریفی که از محتوای اشعار حکیم طوس بر می آید، اینکه در آن عصر هم در جامعه آن روز شیوه ها و گونه های رفتاری چنان بوده است که اعمال و رفتار و تصمیم گیریهای خانواده های معروف حکومتی را چشم بینا و نگاه نکته سنج جامعه زیر نظر داشته و آنان را به رعایت اصول و رسوم و سنن جاری که بی تردید ارزشی بوده است، مقید و متعهد می کردند.
در داستان خاقان و بهرام چوبینه وقتی خاقان به زعم خود می خواهد به ازدواج از خواهرش «گردیه» آنان را از حالت سوگ و اندوه بدر کند، گردیه نامة وی را احترام آمیز گشوده و دقیقاً می داند پیوند با خاقان یعنی فرصتی که دیگران برای رسیدن بدان لحظه شماری می کنند. اما خردمندانه از موضع یک زن کامل، جهان دیده و هرسو نگر به آداب اجتماعی احترام می گذارد و پاسخی که برای خاقان می فرستد، عبرت نامه ایی است اخلاقی از یک زن، آنهم در جامعة آن روز ایران باستان.
نکات مهمی که در پاسخ نامة خاقان یادآور شده و رعایت و پایبندی به آنان را لازم می داند:
الف – اقرار به اینکه خواست خاقان تبعیت از رسوم شاهان بوده است.
ب – جهان از وجود خاقان تهی مباد و پادشاهیش برقرار و مستدام باد.
ج – هر زن صاحب خرد و بزرگی آرزوی زندگی با خاقان را دارد.
د - هر زن پاک دامنی (با موقعیتی که گردیه داشته ) بهتر است بی شوی و همسر نباشد. « دقت فرمائید که عقل بر احساس حاکم است و تابع برخی از حالت روحی عاطفی نیست».
ه ـ اگر من (گردیه) به این زودی تن به ازدواج مجدد با شوی دیگری حتی خاقان داده و سریعاً به مراسم سوگواری پایان دهم این از اصل پارسایی و رادی دور شدن است و بی تردید مورد سرزنش خردمندان حتی خود خاقان قرار می گیرم. دور نیست که حتی خاقان از این تعجیل به ازدواج، مرا بی شرم و بی آزرم بخواند و بگوید بدون اینکه مراسم سوگواری مرگ برادر و شوی را به کمال بجای آورد، به خانه بخت رفت.
و – رعایت فاصلة چهار ماهه برای انجام مراسم عزاداری موجب می شود که بعداً در برابر گویندگان و شنوندگان (یعنی افکار عمومی و نظر مردم) با قضاوت منفی روبرو نشویم.
ز – نهایت ادب اینکه پس از گذشت مراسم و مهلت مذکور ( چهار ماه) برای انجام مراسم خواستگاری و ازدواج پیکی به خدمتتان خواهم فرستاد.
وی در این حال که عرض سلام و ادای احترام کرد، هدایایی را هم به رسم روزگار همراه با پاسخ خدمت خاقان ارسال داشت.
غیر از نکات بسیار دقیق و لطیفی که از محتوای نامة گردیه استخراج شد که هر کدام از جهت جامعه شناسی و تدوین فرهنگ و سنن و آداب در ایران باستان بسیار ارزشمند و قیمتی است، در همان نامه به یک اصل مهم دیگر نیز که اینک در فرهنگ اسلامی با پشتوانه قوی قرآنی انجام و رعایت آن را توصیه کرده اند، یعنی اصل «مشورت» یا حکم «شورا» اشاره می شود. وقتی پیک خاقان نامه را طی مراسمی به گردیه می فرستد، ایشان حتی در آن شرایط غمگینانه نامه را با احترام و طی مراسمی می گشاید و بدون کوچکترین اعتراض و حتی ناراحتی و خشم متن نامه را می خواند، بلافاصله اعلام می دارد که باید در این باره با جمع مشورت کند و موضوع را به مشورت بزرگان و افراد جا افتاده و صاحب نظر خانواده بگذارد. می گوید باید متن نامه را دقیقاً از آغاز تا انتهاء با دقت بخوانید بعداً تصمیم بگیرید. دقت شود وقتی می گویند زن خردمند است یکی از جلوه ها و نشانه های خردمندی گردیه همین رفتار و منش و خوی و آینده نگری و پایبندی به آداب و رسوم حاکم بر جامعه است.
اگر اندیشمند و محققی به بررسی و استخراج مشترکات فرهنگی ایران باستان و ایران پس از اسلام بپردازد، نوعی شباهتهای اجتماعی- اعتقادی نزد ایرانیان با آنچه از احکام و فقه اسلامی تحت عنوان نگهداری «عده» برای زنان بیوه واجب است، را در می یابد. اختلاف در کم و کیف و چند و چون «عده» در این مشابهت امری طبیعی است. سخن دیگر اینکه گردیه پس از مرگ بهرام چوبینه چندان تمایلی به بازگشت به ایران ندارد. این نظر را به دو گونه می توان تحلیل کرد، یکی اینکه اوج احترام به بهرام دانست که پس من اصلاً تحمل ایران و زندگی در آن را ندارم، دیگر اینکه ایشان می توانست در غیاب همسر چراغ خانه و دودمانش را روشن نگه دارد که البته با آداب جاری عصر یعنی بشوی پادشاه و بزرگی در آمدن مخالف بود و چه بسا عدم قبول آنچه وی در متن نامه سنت و عمل «پیشگامان و جهان دیدگان و شاهان» گفته است، نوعی عصیان و اعتراض و پشت پا زدن به سنتهای جا افتاده و مورد احترام جامعه تلقی می شد.
ـ رعایت تناسب شخصیتی بین پهلوانان و دلیرمردان و شاهزادگان مردان با زنان در شاهنامه بسیار مهم است. توقع همین است کسی که با رستم، سهراب، اسفندیار و سایر پهلوانان زندگی می کند، باید به لحاظ خصلتهای فردی و اجتماعی حداقل با آنان متناسب باشد، اگر چه نمی توان از نظریه طبقاتی بودن جامعه در امر ازدواج دفاع کرد. ولی نمی توان بطور کلی مرزها و طبقات و اقشار جامعه را در ازدواج نادیده گرفت. در هر صورت ای کاش مثل کشورهای تازه استقلال یافته یا جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی سابق با زنان رفتار نمی شد. ای کاش بجای آنکه آنها را آن گونه به اجتماع دعوت می کردند به صورت منزوی و خانه نشین می زیستند. آیا تساوی شغلی زن و مرد در تلقی جدید آن است که زنان را به رفتگری در خیابانها و معابر عمومی بگمارند یا باغبانی و کاشت و برداشت و حرس باغها و فضای سبز شهری را به عهده زنان پیری بگذارند که مشاهدة چگونگی مشقت و مصایب آنها امکان قبول و پذیرش را با هر توجیه و استدلال از هر فرد منصف و صاحب عقل و خردی سلب می کند. هیهات بر ما که راه خطا دیگران را دنبال کنیم و زنان را خارج از اصل عدالت، شخصیت، هویت، لیاقت، ظرافت و لطافت آنان به اجتماع فرا بخوانیم.
یکی از مهمترین صفاتی که در شاهنامه برای زنان قائل بوده اند، اصالت نژاد است. وقتی طوس و گیو و دیگر سواران و دلیران در نخجیرگاه به مادر سیاوش برمی خورند، اولین سوالی که از آن فریبنده ماه می کنند از نژاد اوست و او هم در پاسخ طوس و هم در پاسخ کاووس از نژاد و اصالت خانوادگی خویش با افتخار دفاع می کند:
بپرسیــد از و پهلــوان از نـژاد
بدویک بیک سرو بن کرد یاد
بدو گفت من خویش گرسیوزم
بشـاه آفریدون کشد پروزم[1]
در ادامه همان داستان و در ملاقات با کاووس چنین می گوید:
بدو گفت خسرو نژاد تو چیست
که چهرت بمانند چهر پـریست
بگفتــا کـه از مــام، خاتونیــم
بســوی پــدر زآفــریــدونیـم
نیــایـم سپهــدار گرسیوزست
بــدآن مـرز خرگاه او پروزست[2]
نکته دیگر اینکه در شاهنامه و به استناد آنچه که حکیم طوس به قالب شعر ریخته زنان به لحاظ اظهار نظر و عقیده مانند مردان بوده اند. زن در آن روزگار موجودی خانه نشین صرف نبوده است که در آن انزوای تحمیلی، بسیاری از استعدادها، شایستگیها و سرمایه هایی که خداوند مانند مرد در وجودش به ودیعه گذاشته است، محروم بماند. بلکه او را صاحب رأی و نظر می دانستند و در عمل، حق می دادند تا از عقیدة خود دفاع کند.
بدو گفت رأ ی توای شیر زن
درخشـان کنـد دوده و انجمن
در گفتگویی بین گردیه و بهرام چوبین صورت می پذیرد گردیه با صفاتی چنین توصیف می شود:
همی گفت هر کس که این پاک زن
چه نیکو سخن گفت بر انجمن
تو گفتی که گفتـارش از دفتـرست
ز دانش بجا، سب او برتر است[3]
در داستان بهمن، در توصیف همای چنین آمده است:
یکی دخترش بود نامش همای
هنرمند و با دانش و پاکرای[4]
اگرچه نوع دانش و معرفت زنان در شاهنامه در شخصیتهای داستانی متفاوت است، اما «دانش زن» دلیلی است بر اینکه زنان از سطوح معرفتی قابل توجهی برخوردار بوده اند. ما و فردوسی معتقد نیستیم که زنان در تمامی زمینه ها دقیقاً در حد مردانند. اما از آنسوی هم باید مواظب بود که این اختلاف که تا حدی فطری و خدا دادی است به حذف، نادیده گرفتن و خدای نکرده ضعیف و ناتوان دانستن زنان منجر نشود. در شاهنامه زنان حتی در زمان حیات همسر و شوی به مقام ولیعهدی می رسیدند و اگر چنین زنی از توان، شایستگی و معرفت و مایه لازم برای جانشینی پادشاه بهره مند نبود هرگز فردی مانند بهمن همسرش را بدان مسئولیت نمی گمارد. هما وقتی به حکومت و پادشاهی می رسد، دقیقاً از عهدة کشور برمی آید. اهل داد و دهش و بخشش و آبادانی و نیکویی و خدمت به مردم و رفع رنج و تیمار ملت است. مثل یک سیاستمدار توانمند در جهت فقر زادیی و کاهش رنج ضعفاست.
همـای آمد و تاج بر سـر نهــاد
یکــی راه و آییــن دیگـر نهاد
سپــه را همه سربســر بـاد داد
در گنـج بگشــاد و دینــار داد
برای و بداد از پدر در گــذشت
همی گیتی از دادش آباد گشت
همی گفت کین تاج فرخنده باد
دل بــد سگــالان مـا کنـده باد
همــه نیکـویـی باد کــردار ما
مبینــاد کس رنـج و تیمــار ما
توانگــر کنیم آنکه درویش بود
نیــازش بـه رنج تن خویش بود[5]
چنین بر می آید که سمت و سوی فرهنگ حاکم بر کشور و منطقه در روزگار ایران باستان بجهتی بوده که به زن امکان بروز لیاقتها و شایستگیها داده شده است، اگر چه به نوعی رنگ و بوی فرهنگ مرد سالاری دیده می شود، اما مرد سالاری مطلق نبوده است. ما معتقد نیستیم در روزگار ما باید معیارها را از دل شاهنامه برای زنان سرمشق کرد، اما نادیده گرفتن جایگاه زنان در ادبیات زنان داستانی از نوع حماسی هم اندکی کم توجهی و کم لطفی است. خاصیت و فایده این مقایسه حداقل این است که در آن روزگار فضا و شرایط به گونه ای بوده که حتی اگر به طور موروثی زن بتواند در مواردی به پادشاهی برسد و بالاترین مسئولیت اجرایی کشور را به عهده بگیرد و در نقطه مقابل آن پس از هزاران سال حتی در عصر و روزگار ما در برخی کشورها از حق شرکت در انتخابات هم محروم باشد، تاسف بار این است که بسیاری از این محرومیت ها در کشورهای اسلامی است. خدای را شکر که تا حضرت امام خمینی (ره) در قید حیات بودند شرایط و چگونگی حضور زنان را بطور معینی روشن کردند.
ناگفته نماند که نقطه مقابل آن افراط در دعوت زنان برای حضور در امور و مسائل و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و . . . . است که می تواند، مصیبتی را ایجاد کند که برخی از کشورهای جهان بر سر زن آورده اند و آن را به شئی و کالا تبدیل کرده و هویت و مقام و شان و منزلت والایش را تا سطوح دردناک غیر انسانی تنزل داده اند، شاید تعجب کنید که «قیدافه » زنی است معاصر اسکندر و چنان قدرتمندانه منطقه حکومتی تحت امر خود را اداره می کند که اسکندر در نامة ارسالی خود از وی چنین یاد می کند:
بنشیند پس نامة بر جریر
زشاهنشه اسکندر شهر گیـر
بنـزدیک قیدافة هوشمند
شـده نام او در بزرگی بلنـد[6]
اسکندر که در جهانگیری و لشکرکشی زبانزد خاص و عام است در برابر قیدافه در نهایت ادب و احترام رفتار کرده تمام اصول جانبداری و حق حکومت، آنچه در اصول دموکراسی امروز رعایت حق همجواری می نامند، در حق ایشان روا می دارد. حتی برای آزاد ساختن پسر قیدافه از اسارت تلاش می کند و مکاتباتی بین دو پادشاه رد و بدل می شود. جای شگفتی است که نه تنها ضعف و ناتوانی در پاسخ های قیدافه مشهود نیست که بسیار قوی و از موضع قدرت و به زبان امروزین بهره مند از تمام اصول و موازین دموکراسی است.
شگفتی دیگر اینکه حتی قیدافه اسکندر را پند می دهد و او را به آرامش دعوت می کند و در عین حال که به قدرت و کشور گشایی و عظمت اسکندر متعرف است، اما با او پیمان می بندد و حتی در نهایت خردورزی اسکندر را از غرور پادشاهی و خروج از مسیر حق باز می دارد.
از جمله آداب و رسوم گفتنی و ارزشمند دیگر در بارة زنان اینکه اگر در خانواده ای بزرگ، پادشاه یا امیری یا پهلوانی می مرد، و باعث کم لطفی و بی توجهی در حق زنان نمی گردید. زنان حتی اگر دستور یا پیشنهادی پس از مرگ شوهر صادر می کردند از نفوذ خاص برخوردار بودند. در حالی که در جامعة امروز ما متأسفانه در تخصیص حقوق قانونی زنان با مرگ شوهر چنان تردید و شک و تزلزلی وارد می شود که ناگهان تمام هستی و زندگی آنها، زیر و رو می شود. چه بسا زنانی که با همسری خوب و علاقمند زندگی می کنند، پس از مرگش چندان دل به دنیا ندارند، زیرا حتی در خانواده از آن جایگاه و اغراز و منزلت قبلی هم برخوردار نیست تا چه رسد به اینکه بخواهد فرزندان و داماد و عروس و … غیره را تحت نظر داشته باشد.
پس از آنکه «دارای سوم» از دنیا می رود، همسرش به بزرگان و نام آوران نامه می نویسد که باید همگی سلطنت اسکندر را بپذیریم. تمام بزرگان مملکت و کشور به دستور و پیشنهاد ایشان توجه و از آن اطاعت می کنند و آن خانم با اطمینان به اسکندر نامه می نویسد که ما همگی پس از دارا تحت فرمان توایم و کسی از حکم شما سر پیچی نخواهد کرد. اینک قسمتی از نامه «دلارای» مادر روشنک و همسر دارا خطاب به اسکندر:
چو شاه زمانـه تـرا برگــزید
سر از رای او کس نیارد کشیـد
نبشتیـم نامه سوی مهتـــران
به پهلــو بـزرگان و جنـگاوران
که فرمان دارا راست فرمان تو
نپیچـد کسـی سـر زپیمــان تو[7]
اسکندر هم وقتی بنا بر نظر ارسطاطالیس حکیم از زمان مرگش با خبر می شود. خردمندانه و بدون اینکه در برابر مرگ بعنوان یک داد و حقیقت غیر قابل انکار، اعتراض کند مادرش را وصی خود قرار می دهد. قبل از آنکه بزرگان روم را به اطاعت از مادر فرا بخواند، مادر را به شکیبایی و تحمل مرگ خود دعوت و توصیه می کند و از محل مالیات و خراج و درآمد مناطق و ممالک تحت فرمان و قدرتش سالانه صدهزار دینار بعنوان بخشش به مردم اختصاص می دهد. نمی دانم این را می شود رد مظالم تلقی کرد یا خیر. اما نمی توان مشابهت های عقیدتی و فکری ملل جهان را نادیده گرفت. نکته دیگر در نامة اسکندر اینست که انسان از زمان مرگ آگاهی ندارد و هر کس را از روزگار بهره و مدت زمان معین و مقدری است.
اعجاب انگیز داستان در شاهنامه به جهت حضور یکپارچة زنان در صحنه های اجرایی کشور، داستان شهر هروم باشد. شهری که بنا به نظر فردوسی یکسر در اختیار زنان بود. شهری که مختص زنان باشد هنوز هم جهان بخود ندیده است. در آن تمام سواران، لشگریان، کشوریان زنان باشند.
پادشاه یا امیر آنان نیز زن، پیک و قاصد و نگهبان و تمام مشاغل و پست ها در اختیار زنان بوده است. حکایت اگر رنگ افسانه (تخلیل) هم داشته باشد، کاری غیر ممکن نیست. وقتی اینک در تمامی مشاغل زنانی وارد شده و این ضرورت انکارضرورت ناپذیر روزگار است، آیا نمی شود ادارة یک شهر را در تمامی سطوح به زنان سپرد و حداقل در حد یک تجربه آن را به اجرا و عمل نزدیک کرد؟ اینک چند بیت از ویژگی های آن شهر و چگونگی ادارة آن توسط زنان:
همــی رفت با نامـداران روم
بدان شارسان شد که خوانی هروم
که آن شهر یکسر زنان داشتند
کســی بـر در شهــر نگذاشتند[8]
وقتی اسکندر فیلسوفی را به همراه پیک خطاب به شهر هروم می فرستد، پیک چنین گزارش میدهد:
چـو دانا بنزدیک ایشان رسیـد
همه شهر زن دید و مردی ندید
همه لشکر از شهر بیرون شدند
بـدیـدار رومـی بهـامـون شـدنـد[9]
شاید مسأله اعجاب انگیز این باشد که چگونه شهری بدون مرد اداره می شود؟ دقیقاً همان پرسشی که برای اسکندر مطرح بوده و او را مصمم کرده تا از آن شهر و چگونگی اداره آن شهر بازدید بعمل آورد.
مرا رای دیدار شهر شماست
گرآئیـد نزدیک من هم رواست
چو دیدار یابم برانم سپــــاه
نبـــاشم فراوان بــدین جایگـاه
ببینیم تا چیست آیین و فــر
سـواری و زیبــایی و پـای و پـر
زکار و زره تان بپرسیم نهــان
که بی مرد زن چـون بود در جهان
بزرگان یکی انجمن ساختنــد
زگفتــــارهـــا دل بپــرداختنــد
که ما برگزینیــم زن دو هــزار
سخن گوی و داننده هوشیار[10]
در شاهنامه همة عشق ها رنگ زینتی دارند. شخصیت ها هیچکدام چهرة ربانی و آسمانی و عرفانی ندارد. معمولاً برای ازدواج، رسم مشهور از نوع طبقاتی بوده است، یعنی اشراف و شاهزادگان با تشریفات خاص و رسمی به این امر اقدام می کردند، قطعاً اقشار عادی و معمولی جامعه از برگزاری چنین مراسم محروم بوده اند. در شاهنامه فقط تصویر پیوند پادشاهان و پهلوانان بازتاب دارد. اگر چه طبقة افسانه ای اساطیر بر اکثر شاهنامه سایه دارد، اما از مراسم و مصایب و شرایط مردم چندان خبری نیست. یکی از شاخصترین نمودها و اصول که اینک با جامعه و فرهنگ، بسیار متفاوت است، چگونگی انتخاب همسر است. معمول و سنت موجود در جامعة ما این است که دختر مجاز به اظهار علاقه نسبت به پسر نیست، در برخی مناطق و نواحی کوچکترین اظهار علاقه از جانب دختر به معنی بی حیایی، بی چشم و رویی و بی آزرمی است و حتی خلاف عفت و اخلاق محسوب می گردد. چه بسا مورد ملامت و سرزنش نیز واقع می گردد. در شاهنامه اظهار علاقه به مرد دوستی داشتنی از طرف دختر، نه تنها مورد ایراد و مایه سرزنش نبوده که آزاد، علنی و مجاز هم بوده است. مبالغه نیست اگر مدعی شویم دختران حق انتخاب همسر داشته و جامعة آن روز هم آن را بعنوان یک سنت پسندیده و مقبول پذیرفته بود. البته عشق ها در شاهنامه پایانی جز ازدواج ندارند.
در داستان بسیار شورانگیز و حماسی غنایی بیژن و منیژه، منیژه است که فرستاده ای را دنبال بیژن می فرستد و بیژنی که در حریم جشنگاه او ظاهر شده و خود نمایی می نماید و با همین دیدار منیژه رسماً پیکی را دنبالش می فرستد که چند روزی نزد من بیا، بعدها حتی او را رسماً به کاخ خود فرا می خواند.
شاید آشکارترین ابراز علاقة دختر به پسر در شاهنامه علاقمندی شدید منیژه به بیژن و تهمینه نسبت به رستم است. در ضمن داستان تهمینه رسماً از رستم تقاضای ازدواج دارد. می دانم برای ما حتی شنیدن این داستان و اظهار علاقه و تصور آن اندکی با تعجب، و شگفتی و شرم و آزرم همراه است. اما همانگونه که ذکر گردید، در آن عصر و نزد آن مردم چه بسا پیدا کردن همسر خوب و مورد پسند بخصوص از شاهزادگان، دلاوران و خانواده های اصیل، از محاسن هم محسوب شده است. وقتی رستم دنبال رخش بظاهر گمشده تا کشور سمنگان پیش می رود، بنا بر آنچه که فردوسی تنظیم کرده و بیشتر بنا به تقدیر و مشیت، شب را مهمان سمنگان می شود و پس از پذیرایی و برپایی مجلس سور و شادی که به احترام مهمان دلاور و نام آور ایرانی برپا کرده بودند، رستم بخواب می رود. تهمینه پس از مدتی بسراغ رستم می رود و خود را به او معرفی کرده، در واقع با شناختی که از کارهای رستم داشت، اوست که رستم را بر همسری انتخاب می کند نه رستم او را.
نکته گفتنی دیگر اینکه شناخت دختران از پسران مورد علاقه، اکثراً شینداری بوده است. بیشترین انگیزه ها به جهت شهرت و آوازة افراد شکل می گرفت. ساخت و باخت و شرایط اقلیمی جغرافیایی جهان آن روز بگونه ای نبود که تا این میزان امکان دیدن و ملاقات دختر و پسر را فراهم آورد. چون فرهنگ غالب حماسی - پهلوانی بود، هنرنمایی و دلاوری و حماسه سازی افراد موجب نام و آوازة آنها می شد. همین کافی بود که دختر شاهزاده ای پی ببرد که فلان جوان برای همسری او مناسب است. بحث استمرار و تداوم نسل و نژاد هم از مهمترین انگیزه های ازدواج محسوب می شد. برای شاه سمنگان بسیار مهم بود که رستم دامادش باشد، یا پسری از پشت رستم داشته باشد. در همان دیدار تهمینه و رستم که البته به پیوند رسمی با انجام مراسم مذهبی ازدواج و خطبه خوانی مؤبد به رسم عهد خود انجام پذیرفت، تهمینه پس از معرفی خود به رستم، به وی اطمینان داد که تاکنون در پرده بوده و حتی کسی صدای مرا نشنیده است، چنان دقیق به توصیف و تعریف قهرمان کاری ها، دلاوریها و حماسه سازی ها و شخصیت او می پردازد که رستم به حیرت فرو می رود.
در شاهنامه بر مواردی هم برمی خوریم که علیرغم مخالفت اولیه پدر جهت ازدواج دختر با فرد مورد علاقه اش، به جهت نژاد، اصالت و شخصیت قهرمانی آن پسر، از مخالفت خود دست برمی دارد و به پیوند دخترش با فرد مورد علاقه وی رضایت می دهد. از جمله وقتی مهراب پدر رودابه از اظهار عشق و علاقه دختر خود نسبت به زال مطلع می شود بسیار خشمگین و عصبانی شده، مخالفت خود را ابراز می دارد. البته بعدها مادر رودابه، سیمیندخت با سیاست و تدبیر همسر را برای رضایت ازدواج دختر با زال مهیا می سازد. نکته جالب این است که در همین داستان، مادر دختر برای انجام ازدواج، خود به نزد سام پدر زال می رود و از دیگر سو، شوی خود یعنی «مهراب» را نسبت به ازدواج تشویق می کند. در اشعار زیر اعلام علاقمندی رودابه به زال توسط سیمیندخت به اطلاع همسرش مهراب بیان شده است و عکس العمل اولیه و تصمیم خردمندانة بعدی او که بی تردید تأثیر پذیری از تدبیر همسرش سیمیندخت را در تغییر نظرش باید عامل اصلی دانست:
بدو گفت سیمیندخت که این داستان
بروی دگــر بر نهـــد راستان
چگــونه تــوان کردن از تو نهـــان
چنیـن راز و این کارهای گران
چنــان دان که رودابـه را پور سـام
نهانی نهـادست هـر گــونه دام
ببـــر دسـت روشــن دل او زراه
یکـی چاره مان کرد بایــد نگاه
همــی دادمـش پند و سودی نکرد
دلـش خیره بینم دو رخسارة زرد
چـو بشنیـد مهـراب بر پای جست
نهــاد از بـر دستــة تیــغ دست
تنش گشت لـرزان و رخ لاجــورد
پر از خون جگر لب پر از باد سرد
همــی گفت رودابـه را زود خـون
بـریزم به روی زمیــن هم کنـون
چو آن دیدسیمیندخت بر پای جست
کمـر کـرد به گردگاهش دو دست
چنیــن گفت کز کهتــر اکنون یکی
سخن بشنــو و گــوش دار اندکی
و از آن پس همان کن که رای آیدت
بــر آن رو کـه دل رهنمـای آیدت
همــی گفت چون دختر آمـد پدید
ببـایستمش در زمــان سر برید [11]
البته داستان ازدواج زال و رودابه اندکی پیچیده تر از سایرین است چه بسا که به جهت سفید مویی زال بوده که از نظر مردم آن روزگار نماد شومی و بدیمنی بوده است. بین خانوادة سام و منوچهر و مهراب بر سر این پیوند و ازدواج رفت و آمدها و گفتگوهای متعددی صورت می گیرد، حتی سام برای جنگ با مهراب، پدر رودابه، اعلام جنگ می کند. مهراب بر همسرش سیمیندخت خشم می گیرد، اما سام سیمیندخت را در ملاقاتی به انجام کار دلخوش می کند و سرانجام آنچه در تقدیر رقم خورده است، اتفاق می افتد:
چو سیمیندخت و مهراب و پیوند خویش
ره سیستـــان را گفتنــد پیش
برفتنــــد شــادان دل و خــوش منش
پـــراز آفرین لب زنیکی دهش
رسیــــدنــد فیــــروز در نیمـــروز
همه شــاد و خندان و گیتی فروز
یکــی بــزم ســام آنگهـی ســاز کرد
سـه روزاندر این بزم بگماز کرد
چــو رودابـــه بنشسـت بــا زال زر بســر برنهادش یکی تاج زر [12]
در مواردی هم معیار و ملاک ازدواج ها و فلسفه وجودی ازدواج ها بنابر مصلحت سیاسی و اجتماعی صورت می گیرد یا در راستای پیوند و دوستی بین دو قوم و نژاد و گروه و یا برای جلوگیری از جنگ و خونریزی و کشتار، ازدواج و پیوند برقرار می شده است .
برخی را تصور آنست که فقط اسلام به حجاب و پرده پوشی و شرم آگینی زنان توصیه و حکم کرده است، در حالی که با مروری هر چند گذرا به شاهنامه درمی یابیم در مورد زنان بر اصل حیاء، پارسایی، پوشیده رویی بخصوص قبل از ازدواج تأکید می کردند که دختران را از چشم نامحرم به دور نگهدارند ، زنان هم پرده پوشی را جزء افتخارات خود دانسته ، آنجا که قرار بوده است به معرفی و بیان فضایل خود بپردازند، اصل دور از مرد زیستن را جزء امتیاز و محاسن و نقاط قوت برمی شمردند :
در داستان تهمینه و ملاقات با رستم وقتی محاسن خودر ا غیر از جمال و زیبایی و… می شمارد ، روی موارد اخلاقی و ارزشی زیر تاکید خاص دارد :
پس پــرده اند یک مـاه روی
چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی[13]
در ادامه می گوید:
ز پرده برون کس ندیده مرا
نه هرگز کس آوا شنیده مرا [14]
در داستان مهراب و زال و رودابه وقتی زال با سهراب ملاقات می کند، گویا سراغ دخترش را می گیرد و یکی از نامداران چنین می گوید :
پس پــردة او یکــی دختــر است
کـه رویش ز خورشید نیکوتر است
ز سر تا بـه پایش به کــردار عــاج
به رخ چون بهشت و به بالا چو عاج
برآن سنت سیمین دو مشکین کمند
ســرش گشتــه چون حلقه پای بند
دهـانش چــو گلنــار و لب ناروان
زسیمیــن بــرش دستــه دو ناروان
دو چشمش بســان دو نرگس بباغ
مــژه تیــرگــی بــرده از پــر زاغ
بهشتــی است سـرتاسر آراستــه
پر آرایــش و رامــش و خواستــه[15
در داستان سیاوش نیز به اصل پرده پوشی دختران اشاره دارد. وقتی به پیشنهاد پیران سیاوش از افراسیاب دخترش (فرنگیس) را خواستگاری می کند ، از وجود فرنگیس خبر می دهند.
اینک قسمتی از پیام سیاوش خطاب به افراسیاب :
مرا گفت با شاه ترکان بگوی
که من شاد دل گشتم و نامجوی
پس پردة تو یکی دختر است
که ایوان و تخت مرا درخورست
فرنــگیس خـواند مـادرش شوم
شاد اگر باشم اندر خورش[16]
نمونه دیگر که حتی به رومیان پرداخته و از پرده نشینی دختران رومی نیز خبر می دهد در داستان مهراب است .
مهراب پس از جنگ با فیلقوس پادشاه روم و پیروز شدن بر او از دخترش ( ناهید ) چنین خبر می دهد و خواستگاری می کند :
فرستــادة روم را خـواند شاه
بــگفت آنچ بشنید از نیکخــواه
بدو گفت رو پیش قیصر بگوی
اگر جست خواهی همی آبــروی
پس پردة تو یکـی دختـر است
که بــر تارک بانـوان افســر است
نگـاری که ناهیــد خـوانی ورا
بــر او رنـگ زریّــن نشانی ورا
بمن بخش و بفرست با باژ روم
چو خواهی که بی رنج ماندت بوم
از چگونگی پیوندهای زناشویی در شاهنامه می توان دریافت که حکیم طوس به نوعی در امر ازدواج تقدیر باور است. زیرا وقتی یکی از دختران قیصر روم نسبت به گشتاسب که از نظر قیصر فردی از طبقه غیر سلطنتی و اشراف نیست ، اظهار علاقه می نماید و خود گشتاسب به کتایون می گوید تو می توانستی مردان دیگری را انتخاب کنی و محبوب پدر و خانواده هم باشی ، از ثروت و مکنت و گنج هم محروم نشوی، چرا مرا که سنخیّتی با خانواده شما ندارم برگزیدی؟ پاسخ می دهد که با آنچه تقدیر و گردش روزگار رقم می زند، نمی توان مخالفت کرد. به دیگر زبان در شاهنامه به مواردی برمی خوریم که تناسب طبقاتی خانوادگی در امر ازدواج لزومأ واجب نیست. وقتی کتایون از جانب پدر به محرومیت از گنج و تاج و نگین تهدید می شود، گفتگوی گشتاسب با او چنین است :
چــو بشنیــد قیصـر برآن برنهاد
که دخت گرامی بگشتاسب داد
بــدو گفت با او بــرد همچنیـن
نیایـی زمن گنـج و تاج و نگین
چو گشتاسب آن دید خیره بماند
جهــان آفـرین را فـراوان بخواند
چنیــن گفت با دختــر سرفراز
کــه ای پــروریــده بنـام و نیـاز
ز چنــدیـن سـر و افسر نامـدار
چــرا کــرد رایـت مــرا خواستار
غریبی همی برگزینی که گنج
نیـــابـــی و بــا او بمـانی برنج
ازین سرفرازان همانی بجوی
کــه باشــد بنــزد پـدرت آبروی
کتایون بدو گفت کای بدگمان
مشـــو تیــز بـا گــردش آسمان
چو من با تو خرسند باشم ببخت
تو افسر چرا جویی و تاج و تخت[17]
از جملة نکات ارزشمند و اخلاقی که در زندگی پهلوانان و قهرمانان شاهنامه مشهود است و موجب شأن زنان می گردد، این است که، زنان به همسر و شوی خویش بسیار وفادارند. راز پوشی و اسرار نگهداری جزء پیمان زناشویی محسوب می شده است. یکی از داستانهای حماسی که اندکی هم رنگ غنایی دارد، داستان شیرین و خسرو پرویز است. دیگر داستان علاقه شدید مهناز به جمشید است که وقتی مهناز شنید که جمشید در هندوستان بدست ضحاک ناپاک کشته شده است، آنقدر در سوگ همسر گریست و خاک بر سر ریخت و بی قراری کرد که زبانزد خاص و عام شد و سرانجام هم از شدت اندوه فراق جمشید تاب نیاورد و با زهر خود را کشت.
به سی روز بی خواب و خور زیستی
زمــانی نبودی که نگریستی
ســرانجام هم خویشتن را به زهــر
بکشت از پی جفت بیداد بهر[18]
جنگجو بودن زنان ، هم در نمونة کامل آن داستان گرد آفرید و مقابله با سهراب گفتنی است و هم داستان شهری که زنان عهده دار همه امورند ، شهری موسوم به هروم. و هم داستان کورنگ دختر شهریار زابلستان که در چهارده سالگی در زیبایی و ادب و فرهنگ و نیز جنگجویی و سوارکاری شهرت همه جا را فراگرفته بود :
یکی دخترش بـود کز دلبری
پری را به رخ کرده از دل بری
یکی بود مــردانه و تیغــزن
ســواری ســرافراز مردم فکن
به میدان جنگ ار برون آمدی
به مـردی ز مــردان فزون آمدی[19]
ولی آنچه تاکنون قلم و تحریر شد، از محاسن و فضایل زنان و فرهنگ خرد مدارانه روشنگران آن روز ایران در برخورد با زن بود، اما بد نیست بگوئیم که درشاهنامه نیز به ناشایستی نسبت به زنان نیز برمی خوریم تفکر دوران جاهلیت گویا در شاهنامه هم رگه و ریشه دارد. البته با دفاعیات ما از آغاز مقاله تا کنون، اندکی ناسازگار است، ولی با همه تلخی باید بدان اقرار کرد.
در نمونه های زیر متاسفانه وجود دختر را مایه ننگ و سرشکستگی و حتی درخور گور و کشتن می دانند، وقتی منیژه به لحاظ شدت علاقه در ترفندی خاص بیژن را بیهوش کرده و به کاخ خود می برد و نگهبانان کاخ از حضور مردی ایرانی و غریبه باخبر می شوند، جریان را به اطلاع افراسیاب پدر منیژه می رسانند و وی از کار منیژه شگفت زده و خیره می ماند که چرا دخترش با این کار حیثیت و آبروی خانوادگی را می برد و نیز از ایرانیان شوی برگزیده که موچب شکست خانواده و دودمان افراسیاب است. در حالی که از جریان شدیدأ متاثر و ناراحت است ، درملامت و مذمت دخترش منیژه چنین می گوید :
کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بد اختر بود
کـرا دختر آید بجای پسر
به از گور داماد ناید به در[20]
در داستان اظهار علاقة رودابه نسبت به زال از زبان پدرش مهراب خطاب به همسرش سیمیندخت چنین می خوانیم :
مرا گفت چون دختر آمد
پدید ببایستش اندر زمان سر برید
در داستان گشتاسب و مهراب و اظهار علاقةکتایون دختر مهراب نسبت گشتاسب، پدر کتایون در اعتراض به پیوند دخترش با گشتاسب چنین می گوید :
چنین داد پاسخ که دختر مباد
کــه از پرده عیب آورد بـر نژاد
اگـر من سپـارم بـدو دخترم
به ننگ اندرون پست گرد و سرم
هـم او را و آنرا که او برگزید
به کاخ انــدرون سـر ببایـد برید [21]
بی تردید پیرامون جایگاه زن در شاهنامه فردوسی گفتنی بسیار است و در این گفتار و مبحث میدان سخن باز و وسعت تحقیق گشاده است. اگر نوع تلقی و نگرش را دربارة طرح زن در شاهنامه عوض کنیم و با دید ارزشی به موضوع بنگریم چه بسا ذیل عنوان شایست و ناشایست زنان در شاهنامه بتوان تحقیقی دیگر بدست داد و اگر محور را به بازتاب روحی و شخصیتی زنان در شاهنامه قرار داد چه بسا به نکاتی باید پرداخت، که در حوزه تحقیقات روانشناسی زنان کارآیی داشته باشد و اگر در قلمرو و نقش زن در ساخت خانواده و اجتماع بحث شود پاسخگوی تحقیقات جامعه شناسی و علوم اجتماعی شده ایم. بی تردید با تمام گفته هایی که تاکنون پیرامون شاهنامه شنیده و خوانده ایم، باز هم میزان ناگفته ها و ناشنوده ها در این اثر بزرگ از آن حکیم فرزانه سنگینی بیشتری دارد.
منابع و مآخذ:
1. شاهنامه. نسخة ژول مول. ناشر: شرکت سهامی کتابهای جیبی. چاپ دوم 1354.
2. شاهنامه. نسخة انتقادی تحت نظر ی . ا. برتلس (موسوم به نسخة روس) چاپ دوم مسکو 1966.
3. شاهنامه. بر اساس نسخة چاپ مسکو. بکوشش سعید حمیدیان انتشارات قطره چاپ چهارم 1376.
ارجاعات اشعاری که در این مقاله آمده است:
پیوستها
[1]- ص 99 – ج 2 همان نسخه.
[2] - ص 100 – ج 2 همان نسخه.
[3] - ص 344 – ج 6 همان نسخه.
[4] - ص 9 – ج 6 همان نسخه.
[5] - ص 11 – ج 5 همان نسخه.
[6] - ص 81- ج 5 همان نسخه.
[7] - ص 104 – ج 5 همان نسخه.
[8] - ص 105 – ج 5 همان نسخه.
[9] - ص 106 – ج 5 همان نسخه.
[10] - ص 143 – 144 – ج 1 نسخه ژول مول.
[11] - ص 174 – 175 – ج 1 همان نسخه.
[12] - ص 174 – ج 1 نسخه روس.
[13] - ص 175 – ج 1 همان نسخه.
[14] - ص 122 – 123 – ج 1 نسخه ژول مول.
[15] - ص 96 – ج 3 نسخه روس.
[16] - ص 24 – ج 6 همان نسخه.
[17] - ص 15 – ج 6 همان نسخه با ملحقات دبیر سیاقی.
[18] - ص 15 – ج 6 همان نسخه.
[19] - ص 23 – ج 5 همان نسخه.
[20] - ص 188 – ج 1 همان نسخه.
[21] - ص 23 – ج 6 همان نسخه.