آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۹

چکیده

این روزها، دغدغه و اضطراب جهانی شدن، مشغله ذهنی بسیاری از متفکران عرصه سیاست، اقتصاد و غیره را تشکیل می دهد و همه به نوعی از دید خود به این مقوله پرداخته و آن را رد یا قبول می کنند و آنچه در این مقوله به فراموشی سپرده شده و یا حداقل کمتر توجه شده است، توجه به حیات حقیقی بشر و ارزشها و معنویات در زندگی انسانها و جایگاه آن در این معرکه است. فصلنامه شورای فرهنگی - اجتماعی در پی بررسی و تبیین جایگاه این موضوع به محضر جناب آقای دکتر جاوید حاج علی اکبری،‌ فارغ التحصیل دانشکده پزشکی اصفهان و دانش آموخته حوزه شهید مطهری در رشته حکمت و فلسفه رسیده و با طرح سؤالاتی در این زمینه، در صدد دستیابی به تحلیلی مناسب در این موضوع برآمدیم. از پذیرش و صبر و متانت آقای دکتر در این گفتمان نهایت سپاس را داریم.

متن

این روزها، دغدغه و اضطراب جهانی شدن، مشغله ذهنی بسیاری از متفکران عرصه سیاست، اقتصاد و غیره را تشکیل می دهد و همه به نوعی از دید خود به این مقوله پرداخته و آن را رد یا قبول می کنند و آنچه در این مقوله به فراموشی سپرده شده و یا حداقل کمتر توجه شده است، توجه به حیات حقیقی بشر و ارزشها و معنویات در زندگی انسانها و جایگاه آن در این معرکه است. فصلنامه شورای فرهنگی - اجتماعی در پی بررسی و تبیین جایگاه این موضوع به محضر جناب آقای دکتر جاوید حاج علی اکبری،‌ فارغ التحصیل دانشکده پزشکی اصفهان و دانش آموخته حوزه شهید مطهری در رشته حکمت و فلسفه رسیده و با طرح سؤالاتی در این زمینه، در صدد دستیابی به تحلیلی مناسب در این موضوع برآمدیم. از پذیرش و صبر و متانت آقای دکتر در این گفتمان نهایت سپاس را داریم.
* همانطور که مستحضرید رویکردهای جدید اعم از پیشرفتهای عظیم علمی، اندیشه ها و تفکرات مدرن و بالطبع اخلاقیات و عملکرد های شگفت بشر چهره ای نوین و بس متفاوت با گذشته از زندگی او آفریده؛ در این میان علیرغم بهره مندی بیشتر بشر از طبیعت و سرعت مصرف و به کارگیری مواد، آنچه بیش از هر چیز تهدید می شود حیات انسانی و معنویات اوست. از جنابعالی تقاضا داریم این حیات را به طور خلاصه معرفی بفرمائید و وظیفة بشر کنونی را در قبال صیانت از این هویت چه می دانید؟
نگاه ما به حقیقت انسان در این عصر، باید با توجه به نگاه صاحب هستی باشد، تا بتوانیم یک نگاه واقع بینانه به انسان داشته باشیم. در دستگاه شریعت الهی که طرح حیات زمینی برای انسان است، انسان هویتی دارد که دارای درجات و مراتب است، یک مرتبه از این واقعیت مرتبه ناسوتی اوست که همان بدن ترابی و کالبد آدمی است، امّا مراتب گسترده و حقایق وسیعی که درجات هویت انسان را می سازد در پشت پرده بدن ناسوتی است و انسان تحت عنوان «من» از او نام می برد. که همان نفسی ناطقه یا روح غیبی است، به چشم وحی و عقل، این «من» انسانی همان هویت اصلی او را تشکیل می دهد و ابزار تکامل آن، همان ارتباطاتی است که انسان با بدن و عالم خارج دارد. تمام ادراکات و تحریکاتی که در انسان تحقق پیدا می کند در عالم انسانی بوسیله «من» است و بدن حکم ابزار وآلت تصاعد و تکامل آن هویت انسانی را دارد. برای انسان، حالاتی است که او در این حالات می تواند بدون بدن تمام ادراکات و تحریکات را بطور کامل داشته باشد. مثلاً در عالم خواب، انسان از کالبد عنصری و سیستم بیوارگانیکی خود بی خبر است اما در همان عالم، در رؤیا، انسان تمام ادراکاتش را به طور کامل دارد. او می بیند با وجود اینکه چشمان بدن او بسته است، تمام ادراکاتی که در عالم بیداری است، در خواب هم وجود دارد. حتی در رویاهای صادق، انسان، موجودات و حقایق و واقعیاتی را مشاهده می کند که فرا طبیعی و هنوز در عالم زمان تحقق پیدا نکرده اند یعنی انسان، در آینده و یا در گذشته حضور پیدا می کند، ماضی و مستقبل در معرض شهود او قرار می گیرد و این نشان می دهد که هویت انسان حقیقتاً همان ذات «من» اوست. لذا از خواب هم که بر می خیزد، می گوید: من دیدم، من شنیدم، من رفتم. این نشان می دهد که آن «من» انسان است که منشأ همه ادراکات و تحریکات است و این من، از چشم توحید و شریعت، و از نظرگاه دستگاه عقل یک واقعیت فرا طبیعی است.
زبان قرآن راجع به این حقیقت، این است که روح، یک واقعیت امری است و از امر و ملکوت عالم است. راجع به این «من» انسانی می فرماید:«یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربی»[1] می گویند که روح چیست؟ بگو روح از امر پروردگار من است. این امر چیست؟ قرآن می فرماید:«انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون»[2] یعنی امر خداوند، وجودی است، که تدریج در آن راه ندارد، نیاز به زمان ندارد و یک واقعیت فرا زمانی است، یعنی همین که خداوند اراده کرد،‌ تأخیر ندارد،‌ اراده او همان، و وجود آن همان،‌ یک موجودی است از جنس ملکوت و سرمدی است و نه از ملک هستی و از واقعیت طبیعی باشد. در مباحث فرا روانشناسی جدید که در حوزه شناخت فرا هستی است. بعضی موارد تجربه شده است. مثلاً موضوع پیش آگاهی و پس آگاهی انسان، این استعداد را دارد، در خواب یا بیداری که فوق زمان است، حوادثی را که هنوز رخ نداده، و یا حوادثی که در ماضی رخ داده است را، شهود کند. و این نشان می دهد که انسان یک واقعیتی فرا طبیعی و فوق زمان و مکان است. هویت انسان لامکان است یعنی مقید به مکان نیست لذا مسئله تله پاتی یا دورآگاهی را مطرح می کنند که انسان می تواند با حضور در یک مکان خاص در مکانهای دور دستی که هزاران کیلومتر با او فاصله دارد، حضور پیدا کند و وقایعی را که در آنجا ظهور می کند، شهود کند و معلوم می شود که این «من» انسانی بر بدن و فوق بدن است. و «من» انسانی هیچ کدام از ممیزات بدن انسانی را در این دنیا، از قبیل انوثت و ذکورت ندارد، به همین جهت تمام کمالاتی که برای هویت مرد است برای زن هم هست. انوثت و ذکورت در حوزه اجرائیات که مربوط به بدن عنصری انسان است، مطرح می شود زیرا آنجا حوزه کمال حقیقی انسان نیست. اما در حوزه واقعی کمالات انسانی، تمام مقامات انسانی مشترک بین زن و مرد است. لذا موجودی مثل حضرت صدیقه طاهره (س) در کمال حقیقی، همسنگ و کفو امیرالمؤمنین (ع) است و هیچ تفاوتی بین ایشان در آن کمالات حقیقی که مقامات غیبی و ملکوتی و همان قرب ذات الهی است، نیست. زیرا آن ذات «من» انسانی به مبدأ خویش و ذات اقدس الهی اتصال دارد و به همین دلیل در قرآن کریم می فرماید «نفخت فیه من روحی»[3] من در این بدن عنصری از روح خود دمیدم؛ حقیقت انسان یک تجلی از ذات، اسماء‌ و صفات الهی است و این قابلیت را دارد که دوباره به آن مبدأ اصلی و ذات خودش رجوع کند. هر سلولی که در بدن انسان است تحت ولایت و سرپرستی نفس و روح انسان است. به طور متعاکس، تمام حرکاتی که از بدن انسان نشأت می گیرد در این هویت غیبی «من» انسانی تأثیر می گذارد و ایجاد اخلاق و ملکات در «من» می کند، حال یا در جهت حیوانیت به کمال می رسد، و حیوان کامل می شود و این در مرحله ای است که شهوت، غضب و وهم منشأ رفتار انسان می شود و یا در جهت آن کمالات حقیقی سوق پیدا می کند و به طرف انسان کامل شدن حرکت می کند و آن در مرحله ای است که اعمال انسان از آن مرکز عقلی که شناسنده خیر و شر و کمال حقیقی است تجلی می کند. خداوند تبارک و تعالی تمام عالم وجود را، به صورتی قرار داده که مستقیم یا غیر مستقیم نفس انسان را کامل کند، اخلاق و ملکات، هویت اصلی انسان را تشکیل می دهد و با ذات انسان متحد است و بعد از اینکه نفس با این ملکات علمی و عملی متحد و به کمال رسید، بدن را رها می کند و مرگ، در حقیقت بخاطر استغنا و بی نیاز شدن روح از بدن پیدا می شود. لذا حقیقت انسان هرگز نمی میرد و بعد از رها کردن بدن، حیاتی دیگر که مبتنی بر حقایقی که در ذات خودش جمع کرده، را آغاز می کند. مثلاً:‌ کسی که ملکه شهوت را درون خودش فراهم کرده باشد، حیاتی که بعد از مرگ شروع می شود از همین ملکه نشأت می گیرد و اگر غضب حاکم بر هویت او باشد، در آن نشئه هم صورتی مناسب با آن ملکه غضب، که همان صورت درندگان است پیدا می کند. البته دستگاه عقل، طرح و برنامه ای جامع و فراگیر برای به سعادت رسیدن این «من» انسانی ندارد. و اندیشه انسان، این استعداد را ندارد که تمام آنچه که موجب سعادت و شقاوت در دنیا و پس از مرگ انسان می شود، برای او ارائه دهد. لذا محتاج به دستگاهی است، که محیط به تمام منازل وجودی انسان باشد و راهکارهایی که موجب سعادت و شقاوت اوست، مشخص کند و منازل بعد از مرگ را، چه در برزخ و چه در آخرت بتواند مشاهده کند. پس دستگاه وحی و نبوت الهی نیروی است که همه موجودات و آثار آنها چه در عالم ملک و ناسوت را در برمی گیرد.
* خداوند متعال سرمایه گذاری زیادی برای کسب کمالات و هدایت بشر انجام داده است، از قبیل ارسال رسل، انزال کتب و هدایتهای مستمر ولی با این اوصاف بشر راه دیگری رفته و عموماً دنیا را بر عقبی ترجیح داده است. عامل این گرایش شدید را چه می دانید. و با توجه به اصالت بُعد دیگر و انطباق آن با فطرت چه سرمایه گذاری را برای تبلور آن لازم و به جا می دانید؟
همانطور که عرض کردم بشر برای حیات سعیدانه در این عالم طبیعت به قانون و برنامه زیست احتیاج دارد و آن، قانونی است که بر نشئه دنیا و آخرت احاطه داشته باشد زیرا انسان با مرگ، به منازل برزخ و آخرت وارد می شود و آثار اعمال، عقاید و اخلاق او در آن عالم بروز و ظهور می کند. انسان نمی تواند طرح و برنامه حیات و قانون زیست را در نشئه دنیا پی ریزی کند. لذا احتیاج به دستگاه فراگیر نبوت است که برنامه صاحب هستی است. آن کسی که جهان یک جلوه و تجلی وجود اوست قواعد، سنن، ارتباط بین اشیاء و اسرار عالم وجود از او نشأت گرفته است، قانونی، سعادت را در دنیا برای بشر تأمین می کند که از صاحب هستی نشأت گرفته باشد. انسان در عالم تکوین نمی تواند به هر گونه که اراده کرد، زیست کند. چرا که اخلاق و رفتار انسان، تماماً در جهان هستی و نفس ناطقه او تأثیر می گذارد. مضاف بر آن که عالم تکوین و عالم هستی تجلی خداوند متعال است. در عصر جدید که عصر مدرنیزه و عصر سکولاریزم است سیستم فکری واحد جهان در حال شکل گیری است و این سیستم واحد جهانی مبتنی بر تفکری است که در آن، انسان محور است و ادعا می کند که انسان می تواند با اندیشه، تفکر، و طرح و برنامه خودش در زمین و عالم هستی زیست کند و در این فرهنگ واحد جهانی که اصالت را به طبیعت و ظاهر انسان می دهند و در راه اندیشه انسان یک موجودی منسلخ و جدای از ملکوت عالم است و انسان، خدای خود است و می تواند منقطع از برنامه صاحب هستی و عالم، زندگی کند و به همین دلیل است که انسان به بیراهه می رود و غافل از ملکوت خود زندگی می کند، زیرا از آن قوانین کارآمد، که صاحب جهان برای او ارائه داده استفاده نمی کند.
* برای ارائه معنویات و دفاع از دین، متولیان امر دین و دلسوختگان حیات حقیقی بشر چه رسالتی دارند؟‌
در نگرش توحیدی و عقلی حیات معنوی انسان دارای ثابتات است که منسلخ از زمان و مکان است آن ثابتات عبارت است از دستگاه قرآن و سنت عملی اهل بیت (ع) که قرآن شاخص نظری است و از اهل بیت به عنوان شاخص عملی نام می بریم و این شاخص ها کمک می کند که انسانها نزدیکی و دوری خودشان را به هدف متوجه شوند. قرآن کریم حاوی تمام سنتهای حاکم بر عالم هستی و انسان است و ثابت عملی، همان اهل بیت است که یک شاخص فرا زمانی و مکانی هستند و انسانها می توانند هویت حقیقی خود را نسبت به ذات حق و کمال حقیقی که همان مقام قرب به حق و خلافت الله است تشخیص دهند. البته در عصر غیبت که انسان کامل، حاضر نیست و شاخص عملی برای انسانها وجود ندارد، مظهر آن شاخص سرمدی و ثابت ازلی، مسئله ولایت است. ولایت فقیهی که از طریق حاکمیت دین، بر همه شئون جامعه سر پرستی دارد، آن را به ملکوت و مقامات ثابت حقیقی متصل می کند و جامعه از طریق او با شاخص ثابت الهی که امام عصر ارواحنا فداه است، مرتبط می شود. در واقع بهترین طرح و رسالت ما، استفاده درست از این شاخص های نظری و عملی است، اما در تفکر غربی که عقیده و اخلاق پوزیتویستی و نسبی است یعنی هیچ شاخصی برای عقاید و اخلاق وجود ندارد. هر اخلاقی متناسب با آن جامعه باشد، آن خلق خوب است و هر عمل، رفتار و عقیده ای حق است، که منجر به پلورالیسم یعنی کثرت گرایی دینی و اخلاقی و رفتاری می شود. انسان در بیابان تاریک دنیا در سرگردانی است و شاخص نورانی برای حیات و تشخیص کمال خویش ندارد. اما در مکتب قرآن و دستگاه شریعت الهی تمام هویت دین و تمام دستورات شریعت الهی گرچه دستوراتی هست که قرار دادی است، اما تماماً مرتبط با باطن و ملکوت است. همانطور که انسان مُلک و بدنی دارد، ملکوتی هم داراست، که «من» او است. این دنیا یک ظاهر و یک باطن دارد، که ظاهر آن، نشئه دنیا و باطن آن، قیامت و ملکوت اوست و دستورات و قرار دادها در جهت حیات معنوی انسانها تشریع شده و مبتنی بر ملکوت انسانهاست. یعنی انسان با اجرای شریعت و با حرکت شرعی، چه در جهت عمل و چه در جهت عقیده دارای مقامات و درجاتی از کمال می شود، که این مقامات فرا زمانی و فرامکانی هستند که همان تحقق به خلافت اللهی و تخلق به اسماء الهی است. در واقع ظاهر دین، شریعت، اما باطنش همان رسیدن به ولایت است که همان ارتباط با مقامات ملکوتی پشت پرده عالم وجود است. لذا دستگاه دین، دستگاهی است برای کمال جمیع انسانها که از ذات حق تنزل یافته و از علم الهی به عالم کثرت سریان پیدا کرده است.
قواعد و قوانین تکوینی که در این عالم حاکم هست، قوانینی است که خود خداوند تبارک و تعالی که مدیریت هستی است، در این نشئه ایجاد و انشاء کرده است، حال اگر انسان از طریق دستگاه شریعت الهی بوسیله انسان کامل که قلبش با مرکز هستی مرتبط شده، حرکت کند، به آن هدف می رسـد. زیرا از طـریق انسان کامـل که شاخص ثابت عصـر است با او مرتبط می شود و در واقع به مرکز مدیریت تدبیر عالم که عالم وحدت است متصل می شود و می تواند قواعد، قوانین و سنن حاکم بر این نظام را بشناسد و بفهمد که چطور باید در این عالم زیست کند و با چه اندیشه، فکر و حرکتی در این عالم می تواند زندگی کند تا به سعادت برسد و به این وسیله از نابودی، اضمحلال و فروپاشی خود جلوگیری کند. کسی که با طرح و برنامه خودش در این عالم زیست کند، نظام و قواعد آن را نمی شناسد و مسلماً با حرکت حقه این عالم در تقابل هست، عالم از حق است و بسوی او در حرکت است، پس قواعدی که در این عالم جاری و ساری است حق است. اگر انسان بخواهد در برابر آن سنت حاکم بر هستی، که به این عالم احاطه دارد حرکت کند، حتماً نابود می شود زیرا حرکتی در خلاف سیر عالم پیموده است.
* ارتباط این قواعد با مسئله ای که در جهان امروز به نام دهکده جهانی مطرح است، چیست؟
صاحبان دهکده جهانی معتقد هستند که باید تمام فرهنگها، اندیشه ها و عقاید در تمام جوامع و حکومتها در چنین فرهنگ واحدی استحاله شود و این فرهنگ لامحاله تمام عالم را فرا گرفته و حرف آخر را خواهد زد. البته اگر شما با چشم قرآنی به این سخنان نگاه کنید. متوجه می شوید، توسعه فرهنگ کفر که در عالم تجلی کرده و بصورت یک سیستم نظام مند و دقیق در حال سیطره بر عالم هستی است، خود یک سنت الهی است، زیرا فراگیری کفر برای این است که، اندیشة باطل گرچه فراگیر است و نمود، ظهور و درخشندگی دارد، اما این سنت است که خدای تبارک و تعالی با فراگیری آن می خواهد او را در تقابل و تضاد و مواجهه با حق قرار دهد، باطل برای اضمحلال می بایست در تضارب با حق قرار گیرد و مواجهه با حق پیدا کند. لذا قرآن کریم سنت تضارب و تقابل حق و باطل را اینطور بیان می فرماید که «بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق»[4]، ما حق را روی باطل می افکنیم، حق، مغز باطل را متلاشی می کند و به این ترتیب باطل نابود می شود. جهانی که محل ظهور و تجلی تدبیر صاحب هستی و تمام قواعد از او نشأت می گیرد، اندیشه باطل حکم بذری را دارد که در این زمین هیچ رویشی پیدا نمی کند و می پوسد زیرا در جهان حق، اندیشه حق است که به ثمر رسیده و در نهایت، ظهور کرده و فراگیر خواهد شد. قرآن از کلمه «زهوقاً»[5] در توصیف باطل استفاده می کند، به این معنا که اصلاً باطل از بین رفتنی بوده است. در آیه دیگر می فرماید: «انزل من السماء ماءً فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبداً رابیا‌»[6] خداوند تعالی از آسمان یک آبی را نازل کرد، سیلی جریان پیدا می کند که در هر وادی جاری می شود و چون این آب حرکت خروشانی پیدا کرد، روی آن کفی قرار می گیرد و کسی که نگاه می کند گمان می کند این سیلی که جاری شده، همان کف است، چون تنها چیزی که می بیند کف است «زبد» چون روی آب قرار گرفته و روی آب را پوشانده است. آن چیزی که خروشان و اصیل است همان آب است ولی در اثر حرکت آب، کف زائدی روی آن، بوجود می آید و انسان گمان می کند، این کف است که حرکت می کند و اصالت دارد و بعد می فرماید «کذلک یضرب الله الحق والباطل»[7] این گونه حق و باطل را به همدیگر ضرب و با هم مواجه می کنیم «فاما الزبد فیذهب جفائاً»[8] می فرماید با اینکه کف درخشندگی دارد و براق و فراگیر است، انسان در نظر اول، گمان می کند که آن زبد و کف، اصیل است، اما اصالتی نداشته و پایه اش روی آب است، مثل حبابی که از درون تهی و به یک پوسته ای از آب متصل است، بزودی کنار می رود و آنچه نافع است باقی می ماند. «و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض»[9]نگرش ما هم در این عصر به فرهنگ واحد جهانی این است که مثل کف فراگیر می شود، ولی از درون تهی است و هیچ اندیشة حقی در ذات آن نیست، نیروی خود را از حق گرفته و حرکت می کند. لذا چنین فرهنگ واحدی بزودی در تضارب با حق قرار می گیرد و از بین می رود. اگر ما در اندیشة حق پافشاری و صبر کرده و حقانیت خود را هر چه زلال تر کنیم، تقابل با باطل بیشتر خواهد شد. زیرا حکومت باطلی که مبتنی بر حق است، نیروی خود را هم از حق می گیرد. مثل آن کفی که تمام هویتش ارتباط با آب است و اگر روی آب نباشد هیچ نمودی ندارد، آنچه در عالم توسعه پیدا کرده به واسطه شعارهای حق بوده است. مثل «آزادی» که کلمه بسیار زیبایی است، غایت فرهنگ سکولاریزم و ا ومانیزم این است که انسانها را در حیوانیت تکامل بخشد، یعنی در جهت شهوت و غضب کمال پیدا کنند! اگر فرهنگ باطل قصد و غایت خود را به صورت آشکارا اعلام نماید هیچ کس از آنها پیروی نمی کند، لذا بر شعارهای حق تأکید می کرده تا برای مردم جاذبه داشته باشد.
* فرآیند زوال کفر جهانی به چه صورت است؟
این سیستم مبتنی بر کثرت است و به هیچ وجه در او ثابتی وجود ندارد که بتوان به آن تکیه کرد لذا فرهنگ واحد اومانیزم مبتنی بر فطرت و ثابت حقیقی نیست، کاملاً منسلخ و منقطع از ثبات، وحدت، باطن و ملکـوت عالم است. برای اینکـه هرچه مـوجود به سوی کثرت حرکت کند، به فنا نزدیکتر و زوال او زودتر پدید می آید. چون خـداونـد تبـارک و تعـالی حق واحد و ثابت است. لذا هر چه انسان به حق واحد و ثابت نزدیکتر می شود، به ثبات، وحدت و کمال حقیقی نزدیکتر می شود. و هرچه انسان به دنیا و غیر حق تعالی قرب بیشتری پیدا کند، به کثرت نزدیکتر شده است، زیرا دنیا از سنخ طبیعت، طبیعت هم عین ماده، ماده هم عین حرکت، تبدل، تغییر و زوال است و هر چه فرهنگ و تمدن انسانی به کثرت رو آورد، فنا و نابودی او نزدیکتر است. لذا قرآن کریم در بارة رمز نابودی فرهنگ و تمدنهای باطل می فرماید: «و لقد استهزی برسل من قبلک فحاق بالذین سخروا منهم ما کانوا به یستهزءون»[10] انسانهایی که قواعد و سنن الهی را استهزاء گرفتند همین مسئله، سبب نابودی آنان شد. مثلاً در مورد تمدن فرعونی و ساختن اهرام ثلاثه، گفته شده است که شش میلیون تن سنگ از فاصلة‌ ششصد کیلومتری در میان آب از لیبی تا قاهره بردند که مساحت دو میلیون و پانصد متر مربع فضای اهرام سئوبس و کوفر می باشد، که سبب پیدایش خط شیشه ای بین لیبی و قاهره شده است و این فرضیه مطرح شد که در تمدن فرعونی احتمالاً از رآکتورهای اتمی استفاده شده است و با تمدن های فضایی ارتباط داشته اند. پس در زمانهای گذشته تمدنهایی ظهور کرده و پس از مدتی از بین رفتند، معلوم می شود که مدرنیته و تکنولوژی جدید دارای سابقة تاریخی است.از دیدگاه قرآن کریم که مغز علمی عالم است می فرماید: قبل از شما هم کسانی زندگی می کردند که عالم طبیعت را با تکنیک خود مسخرکرده بودند، ولی چون نبوت و دستگاه طرح حیات صحیح بشری را تکذیب کردند، آنها را از بین بردیم و این سنت نابودی تکنولوژی و تمدنها جدای از دستگاه نبوت ادامه دارد. پس زائل شدن باطل جزء تکوین عالم است. البته اینطور نیست که خداوند فراگیری حق، ظهور حق و تجلی حق را در همه امتها به عنوان یک قانون قطعی و بارز نشان دهد، بلکه اجرای این مستلزم اجرای سنت دیگری است و آن سنت، اراده ملتهاست. اگر ملتها آن برنامه حق الهی را از انبیاء گرفته و منطبق با آن حرکت می کردند، اعم از حرکت فردی و جمعی، در حقانیت خودشان زلال شده و در برابر باطل ایستادگی نموده، به این ترتیب سنت الهی جاری می شود که: «یمح الله الباطل و یحق الحق بکلماته»[11] یعنی باطل را نابود و با کلمات وجودی خودش حق را ثابت می کند. «کلمه» در اینجا به معنای انسانهای مؤمنی است که در حقانیت خودشان زلال شدند. خداوند راجع به اراده و اختیار اینگونه می فرماید: «إن الله لایغیر ما بقومٍ حتی یغیروا ما بأنفسهم» وقتی پیروزی نهایی حق جلـوه گـر می شود که سنت اراده بشر متجلی شده و در ذات خودش تغییر انفسی پیدا کند. زمانی این اتفاق می افتد که دین حاشیه نشین نباشد. دین حاشیه نشین، دینی است که ممزوج با باطل است و برنامه زندگی اش منطبق با دین نیست. و دین را تحت تسخیر اهوا‌ء و خواسته های خودشان تغییر و قرائت می کنند. چنین دینی آن قدرت و انرژی را که در برابر باطل بایستد و بطلان آن را آشکار کند، ندارد. ملتی که می خواهد با حقانیت حق در برابر باطل بایستد، وظیفه دارد در حقانیت خود زلال شود و ذره ای در گفتن سخن حق، اجرای برنامه حکومت الهی و دینی عدول نکند. وقتی می توانیم استوار باشیم، که از ثابتات ازلی غیبی استمداد بگیریم. در چشم دین، ثابت ازلی همان انسان کاملی است که حق عینی و مطلق است. می بایست جامعه دینی به انسان کامل اتصال داشته باشد، تا دین به ملکوت، که همان حقایق ثابت و مقامات غیبی انسانی است متصل شود. زیرا انسان کامل مظهر حق مطلق و متصل به ملکوت و حق است، انتظار ظهور چنین انسانی همان پیوند با حق است، بدین معنا که پیوسته با آن ثابت در حال حرکت باشیم در چنین جامعه ای، حق ظهور می کند. مظهر حق وقتی تجلی می کند، که در جامعه، تحول انفسی پیدا شده باشد و انسانها در مقام انسانیت خود زلال شده باشند. در این حال، افراد جامعه تصاعد و تکامل انفسی پیدا کرده و کثرت به وحدت و ثابت متصل می شود، جامعه ای با این خصوصیات توان ایستادگی در برابر باطل را هم پیدا می کند. لامحاله طبق سنت الهی، باطل از بین می رود اگر چه این فرهنگ واحد توسعه پیدا کرده و به تمام منازل و اتاقهای ما رسیده باشد، زیرا می دانیم که آنها همچون کفی روی آب هستند که اصالتی از خود ندارند. پس از بین رفتنی هستند.
* اگر انسانها دارای عقاید مختلف و به جهان و پدیده های آن، از دید خود بنگرند، امکان رسیدن به حق برای همة‌ آنها وجود دارد؟
چون سیستم واحد جهانی بر اساس انسان محوری است، نه خدا محوری، پس دچار کثرت می شود، زیرا متکی بر ثوابت غیبی عالم که پایه آن بر فرا زمان و مکان بودن انسان است، نیست، لذا دچار نسبیت گرایی شده و فرهنگ اومانیسم در نهایت به لیبرالیزم می انجامد. بدین جهت به هر عقیده ای معتقد می شود و صراط های مستقیم در این مرحله مطرح می شود. البته راههای راست نه راه حق،‌و این راههای راست زایندة‌ همان اندیشه اومانیزم و نسبیت گرایی است. این، نتیجة خواست بشر است که طرح زندگی و قانون جامعه را خودش انشاء کند. زیرا بهره مندی انسانها از فیض ربوبی مبتنی بر تجلی اراده انسان است و خداوند سنت اراده و اختیار را قرار داده تا انسانها در برابر چنین هدایتی مختار باشند. اقتضای سنت اراده این است که جبری بر پذیرش سخن و کلمه حق نیست. در این گونه جوامع دو حالت ممکن است اتفاق افتد، یا انسانهایی که حکومت و هدایت الهی را نپذیرفته ومنغمر در ضلالت هستند، سد راه حق کرده و سبب می شوند سخن و کلمه حق به افراد این جامعه نرسد. در این حال سنت الهی دیگری پیاده می شود. افراد این جامعه، مستضعف محسوب می شوند چون ظالمان و کافران راه وصول برنامه حق را سد کرده اند، اینها نزد خداوند متعال مأجور و اهل نجات می باشند زیرا در اندیشه فکری و عملی مستضعف هستند. اما گروهی که بر اساس سنت اختیار و اراده خود به برنامه حق عمل نمی کنند، اهل شقاوت هستند. زیرا آنها بعضاً خداوند را به عنوان موجودی که «هو الخالق» است می پذیرند، اما به عنوان موجودی که رب العالمین است، نمی پذیرند. اینان حق حاکمیت را به انسان می دهند که همان اومانیزم است. اما اگر بپذیریم که انسان از ماضی و مستقبل خود خبر ندارد و ارتباط با جهان ملکوت، خود، جامعه و انسانهای دیگر را متوجه نمی شود و با عقل نظری خودش نمی تواند به این ارتباطات پی ببرد، لامحاله محتاج به دستگاه شریعت می شود که با اتصالش به وحدت، از فنا و نابودی ایمن بوده و به سعادت اخروی که حیات ابدی انسان را تشکیل می دهد، برسد.
* در دین باوری و گرایش به مذهب این سؤال همواره پیش روی جوانان است که در یک نمای کلی چرا اغلب دینداران از اقشار کم سواد جوامع هستند و افرادی که به مدارج عالی دست می یابند توجیهی برای عمل به دین ندارند و در یک پوچی نسبت به معنای زندگی به سر می برند؟
البته حق در جوامع و اعصار بشری در چنان اقلیتی قرار می گیرد که ظهور و نمود آن کم است و باطل به طور بارز و آشکارا با پیروان زیاد ظاهر می شود اما حق اصیل هرگز نابود نمی گردد. باید اضافه کرد که دامنه استعداد فکری و عملی در افراد تحصیل کرده بیشتر است و استعداد مواجهه با اندیشه باطل در آنها موجود است، بدین جهت پذیرش آن اندیشه هم در اینها بیشتر می شود.
از طرف عقل نظری، دامنه تفکر و اندیشه آنها در مواجهه با باطل است و از جهت عقل عملی، زمینه شهوات و اهواء‌ در آنها بیشتر است. لذا امکان ضلالت و غوایت هم در این افراد بالا می رود. وظیفه حکومت برای هدایت نسل جوان اندیشمند، این است که برنامه ریزی دینی صحیحی را ارائه و اجرا نماید. مسلماً، فرهنگ واحد کفر دائماً در صدد این است که اندیشه های باطل و متزلزل کفر را، در قلب او وارد کند. اگر ما قلب او را با حق مسلح نکنیم، حتماً باطل، قلب او را همچون حبابی پرخواهد کرد. در قرآن کریم می فرماید:« … افئدتهم هوی»[12] یعنی دل اینها پر از هوی و پوچی است. زیرا این هوی هیچ انطباقی با فطرت حق ندارد، بلکه شبهاتی است که در عالم خارج به وجود آمده است.
شریعت الهی بنابر آنچه که قرآن کریم فرموده «فطرة الله التی فطر الناس علیها»[13] منطبق بر فطرت انسانها است زیرا آنچه که از اخلاق و افعال در شریعت آمده همان است که ذات و فطرت انسان طالب آن بوده چون نفس انسان تجلی خداست و از عالم ملکوت تنزل پیدا کرده طالب علم مطلق،‌ قدرت مطلق، حیات ابدی، خیر و سعادت ابدی است و شریعت هم این مسائل را در بر دارد. مسلماً در برابر این فطرت، طبیعتی وجود دارد که تمایل آن به سوی لذات در دنیا بیشتر است و این حرکتهای طبیعی و غریزی، که به سوی طبیعت کشش دارد، منجر به محجوب شدن روح و فطرت می شود. انسان غرق در شهوات و لذات طبیعی شده و در این حال طبیعت، فطرت را به سوی خود کشیده و فطرت، شکل طبیعت را به خود می گیرد و خودش را همانند طبیعت مشاهده می کند. چون انسان نامحدود طلب است، پس وقتی در شهوت، غضب و مکر وارد می شود، نامحدودش را طلب می کند.
اگر به جوان عصر مان که به اصطلاح عطش اندیشه و تفکر در او وجود دارد فکر حق را که غذای سالم و طبیعی روح است نرسانیم، حتماً فرهنگ واحد، غذای مسموم همراه شهوات و شبهات باطل را در قلب او وارد خواهد کرد. این وظیفه ای است که بر عهده مراکز اندیشه اسلامی مثل حوزه و دانشگاه است، که اولاً اندیشه حق و سنتهای الهی، از همه مهمتر دستگاه قرآن کریم که دستگاه زندگی در زمین است را، برای رسیدن به حق معرفی کنند، که از مرکز عقل جهانی و مدیریت عالم تنزل پیدا کرده است را به روشنی بیان کنند و ثانیاً کتابهای دانشگاه ما در حوزه روانشناسی، اقتصادی،‌ جامعه شناسی، اخلاق … باید همواره مروّج اندیشه های اصیل اسلامی باشند نه اینکه از این راه، مبلغ اومانیزم و یا سکولاریسم باشند. همانطور که بعضی از کتابهای دانشگاهی ما متأسفانه دارای کفر پنهان است، زیرا مطالبی که حاوی علوم غربی است و با تفکر اسلامی سازش ندارد، در این کتابها یافت می شود. مثلاً در کتابهای اخلاق، مطالبی راجع به نسبی گرایی اخلاقی است که ریشه در پوزیتیویسم دارد. البته راجع به بعضی از موضوعات در اندیشه اسلامی و قرآنی کار شده، اما کم است و هنوز تا رسیدن به ایده آل خود خیلی فاصله داریم.
مجدداً از شرکت در این مصاحبه تشکر می کنیم.
 
 
پی نوشتها:

 [1] - اسراء، 85
[2] - یس، 82
[3] - حجر،29
[4] - انبیاء، 18
[5] - اسراء، 81
[6] - رعد،17
[7] - همان
[8] - همان
[9] - همان
[10] - انعام، 10
[11] - شورا، 24
[12] - ابراهیم،‌43
[13] - روم،‌ 30

تبلیغات