آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

در نزد دانشمندان بحث و گفتگویی است درباره زمان اجرای برنامه تعلیمات و تربیت دینی کودکان. گروهی معتقدند که کودک تا به حد بلوغ و رشد استعداد درک آموزشهای دینی را ندارد و نباید اصفال نیز لیاقت و استعداد آن را دارند که تحت تربیت دینی قرار گیرند و مربیان می توانند مطالب دینی را به صورت ساده و قابل فهم به کودکان تلقین کنند و آنان را وادار سازند که برنامه های آسان دین را انجام دهند تا با افکار و اعمال دینی نشو و نما یابند. از نظر اسلام وظیفه والدین نسبت به کودکان دختر، دشوارتر از پسران است چون انحراف از قانون فطرت و آیین صحیح، خانواده و بقای نسل شریف را در معرض خطر قرار می دهند. از این رو تعلیم و تربیت دختران باید دقیق تر انجام گیرد تا نهال وجودشان از راه فطرت منحرف نشود، به ویژه هنگامی که تمایلات جنسی آنان شکفته می شود به حکم لطافت طبع ممکن است در معرض ناپاکی و بی عفتی قرارگیرند، در این خصوص جهت طرح مبانی چون: چگونگی بهره گیری از الگوهای ایده آل دینی در تقویت مهارت های فردی و اجتماعی دختران و نقش مذهب در حیات فردی و اجتماعی آنان و اینکه آیا شیوه تربیتی خاصی برای دختران لازم است یا خیر به محضر آقای دکتر خسرو باقری، دکترای علوم تربیتی و عضو هیئت علمی دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران رسیدیم و نظراتشان را در این موضوع جویا شدیم.
* تربیت دینی را چگونه تعریف می کنید و تفاوت آن را با سایر تربیت ها در چه می دانید؟
اگر تربیت دینی را در عرض سایر تربیت ها مانند تربیت اجتماعی، تربیت عاطفی، تربیت بدنی و … قرار دهیم، تربیت دینی یک معنا خواهد داشت و اگر تربیت دینی را به معنای فراگیر آن در نظر بگیریم به نحوی که دربرگیرندة برخی از ابعاد تربیت یا احتمالاً تمام آن ابعاد باشد، مفهوم دیگری پیدا خواهد کرد. تربیت دینی در مفهوم اول به این معناست که ما در کنار پرورش عواطف فرزندانمـــان روابط اجتماعیشان را تنظیم می کنیم و آداب و مناسکی را نیز که صریحاً جنبة دینی دارند به آنها می آموزیم و تلاش در این گونه آموزشها را، تربیت دینی می نامیم. در جهان هم Religious ducation به همین معنا بکار می رود یعنی یک محدودة مشخصی که آن را از دیگـــر حوزه ها متفاوت می کند برای آن در نظر می گیرند، به خصوص در کشورهای سکولار، تربیت دینی خیلی محدودتر مطرح می شود، به طوری که ممکن است تربیت دینی در مدارس به عنوان یک بخش مسلم در نظر گرفته نشود و یا خیلی محدود و انتخابی باشد. اما در اصطلاح ما تربیت دینی به اموری گفته می شود که صریحاً دینی و متمایز از دیگر فعالیت هاست و ما آنها را به عنوان محدودة تربیت دینی به منزلة یک چارچوب و معیار وسیع و همه جانبه مطابق با اهداف عایی خلقت در سامان دهی به فعالیت های اجتماعی و عاطفی و جسمی مورد نظر می باشد که در این امر، نقش غایت بسیار تعیین کننده است. لکن مربی و متربی در جزئیات امور، مانند اتخاذ روش و شیوه ها در حوزه های متفاوت، انتخاب کننده و مخیر است. زیرا آنها معمولاً از آموزه های دینی بالنسبه مستقل می باشند و چه بسا از نظریه های مختلف بدست آمده اند. اما در هر حال می توانیم بگوییم که که برخی از جزئیات در هر کدام از این حوزه ها وجود دارد که ممکن است دین نسبت به آنها معترض نشده باشد و ما می بایست آن جزئیات را در جریان تجربه و مطالعه بدست آورده و توسعه دهیم. بنابراین تربیت دینی در حالت اول در عرض تربیت های دیگر و در حالت دوم در طول آنها قرار می گیرد و به اصول، اهداف و شیوه ها جهت می دهد. در این خصوص که دین، تمام جزئیات امور را در جریان تربیت، اعم از جنبه های روانی، عاطفی و جسمانی و … مطرح کرده باشد، موضوعی قابل بحث است. ولی در پرداختن دین به جزئیات تردیدی وجود ندارد. اما اینکه به تمام جزئیات ممکن و مورد نیاز امروز و فردا پرداخته باشد، جای بحث دارد. شاید هم ضرورتی نداشته باشد که دین به همة جزئیات بپردازد، زیرا از دین ارائه معیارها و ضوابط و اصول کلی انتظار می رود که بایستی جزئیات امور را با آن اهداف و اصول کلی منطبق کرد و برای این امر بطور حتم نیازمند مطالعه و کسب دانش و اطلاعات بیشتری هستیم.
حال اگر افراد بخواهند که برای مسائل تربیتی شان همواره به دین مراجعه کنند، این امر خود می تواند به دو شکل انجام گیرد، یک وقت ما تمام این جریان را تعبدی معرفی می کنیم به این معنا که فرد به جستجوی علل و دلایل نپردازد و اینطور معنا می کنیم که یعنی فرد نباید جستجوی حکمت امور را بکند که این امر هم به لحاظ تربیتی صحیح نیست و هم مبنای شرعی ندارد، چون فرد نباید سئوال کند و فقط باید بپذیرد، نتیجة این پذیرش، بدون فهم دلایل آن تلقین محسوب می شود. اما در اینکه چه اقداماتی باید انجام داد تا فرد را بر انجام آن متقاعد کرد، خود جای بحث قابل دفاع نیست. البته ما می دانیم که بعضی از جزئیات احکام در شریعت بیان نشده باشد، اما اینطور نیست که کلیاتش هم گفته نشده باشد. مثلاً فرض کنید حتی در فروع دین نماز، روزه، جهاد، حج، زکات و غیره همه دارای پشتوانه های خیلی روشن مفهومی هستند که در کتاب نهج البلاغه، امیرالمؤمنین علیه السلام فلسفة همة این امور را برشمرده است. ولی متأسفانه ما گاهی اوقات در تعبد طوری برخورد می کنیم که انگار تعبد یعنی نفهمیدن و به اصطلاح هیچ سئوال نکردن، درحالیکه هم سئوال ممکن است و هم پاسخ وجود دارد. بنابراین اگر ما دین را به عنوان یک نظام تربیتی دارای اهداف، اصول و معیار معرفی کردیم، باید منطق آن را هم مورد بحث قرار دهیم تا آن چیزهایی را که خود دین مطرح کرده، توسعه دهیم و آن را متناسب با زبان و فهم مخاطب خودمان تفسیر کنیم تا برای فرد کاملاً عقلانی باشد و هیچ منافاتی بین عبودیت و عقلانیت نبیند و اینها را با هم هماهنگ بیابد.
* با توجه به اینکه روانشناسان معتقدند: دوران شکوفایی حس مذهبی در انسان همزمان با تجلی غرائز آدمی به محض بلوغ و جوانی است. آیا بین بحران تکلیف و جهش نیازها و تمایلات مذهبی ارتباطی وجود دارد؟
یک بحث کلی در نزد روانشناسان که در دوران بلوغ یک جهش ناگهانی در وضعیت روانی و ذهنی نوجوان از جهت هیجانات و عواطف و جنبه های شناختی و فکری و مسئولیتهای اجتماعی ایجاد مى‏شود به طوری که از جمیع جهات متفاوت محسوسی پیدا می کند. حال می خوایم بدانیم آیا احساس مذهبی هم به همین ترتیب است یا خیر؟ البته خود مسئلة جهش یعنى تغییر انقلابی و ناگهانی، در نزد روانشناسان هنوز خیلى قاطع و مشخص مطرح نشده است؛ تا ما بلوغ را یک مرزى بدانیم که در آنجا ناگهان انقلابىفیزولوژی- روانی رخ مى‏دهد، بخصوص که جنبه‏هاى روانى مسئله، وابسته به فرهنگ مى‏باشد یعنى ویژگیهاى فرهنگى جامعه مى‏تواند آن را تکمیل کنند. پس در زمینة تربیتی و فرهنگی فرد و جامعه در این رابطه می تواند تعیین کننده باشد. مثلاً فرض کنید اگر دختر خانمی در یک خانوادة مذهبی، از ابتدا در معرض افکار مذهبی، اعمال و مناسک و بحث و گفتگوهای مذهبی قرار بگیرد، در نتیجه می توان گفت که ما نه تنها در مذهب شاهد یک یک جهش ناگهانی نیستیم که فرد یک مرتبه مذهبی شود، بلکه در ادامة آن روند تربیتی که از دوران کودکی آغاز گردیده، این تغییرات به صورت تدریجی ادامه پیدا می کند. البته این سخن مانع از این نیست که بگوییم احساسات مذهبی در سن نوجوانی عمق بیشتری پیدا می کند ولی اگر فردی در چنین محیطی قرار نگرفته باشد و اصلاً در محیط غیر مذهبی یا خنثی یا حتی ضد مذهبی پرورش یافته باشد، ممکن است در سنین بلوغ به خاطر برخورد با یک معلم خوب، یک استاد خوب یا همشاگردی خوب، ناگهان تغییرات سریعی در آن فرد ایجاد شود، علی الاصول این یک مسئله ثابت در تحول روانی انسان نیست بلکه زمینه های فرهنگی و تربیتی فرد هم در این امر تعیین کننده است.
* آیا براى پی ریزی معلومات دینى و رسیدن به اعتقادات درست، سن مشخصى در نظر گرفته شده است؟ این تعلیمات در کودکى و نوجوانى چه تفاوتى دارد؟
همانطور که در کودکى از آن موقع که ذهن فعال مى‏شود وکودک مى‏تواند داد و ستد مفهومى اعم از رسمى یا غیر رسمى با اطرافیان خود داشته باشد، تعلیمات آغاز مى‏شود. من فکر مى‏کنم مسائل مذهبى هم در همین قیاس باید قرار بگیرد. یعنى لازم نیست بگوییم سن خاصى وجورد که در آن سن تعلیمات آغاز مى‏شود و این تعلیمات در واقع مى‏تواند در روند زندگى عادى بشر ادامه داشته باشد و متناسب با فهم و ظرفیت فرد عرضه شود.
اگر ما فرض بگیریم که در دوران کودکى، مذهب را به شکل تلقینى ارائه می گردد ولى در دوران نوجوانى در آن تغییرى کیفى ایجاد شده و جنبه تحقیقى پیدا مى‏کند، مرزبندى قاطعى بین این دو دوران نمی توانیم قائل شویم که مثلاً ما از کودکى شروع کنیم به تلقین مذهب، بدون ارائه دلیل کنیم و بعد در سن خاص به بررسى و تحقیقات بپردازیم. از آنجا که رشد بشر یک رشته پیوسته است و مذهب اعتقادات و مناسکش داراى دلیل و برهان و منطق و توجیه است، ما مى‏توانیم آموزش این دلایل و براهین را به درجاتى از سنین پایین آغاز کنیم. البته به خاطر اینکه فهم و درک کودک هنوز گسترده و عمیق نیست نمی توانیم گامهاى بلند نمى‏توانیم برداریم، در نتیجه آرامتر پیش می رویم.
از آنجا که کودکان به لحاظ فرهنگی همه چیز را زیر سئوال نمى‏برند، در مورد مسائل مذهبى هم همینطور هستند. به طور مثال هیچ دانش آموزى از معلم خود سئوال نمى‏کند که شما این معلومات را از کجا بدست آورده‏اى؟ با چه روشى؟ آن روش اعتبارش چیست؟ انگار این را مفروض می گیرند که معلم ما مى‏داند، درست هم مى‏داند، پس ما مى‏شنویم و قبول مى‏کنیم. خوب این حالات در دوران کودکى انکارناپذیر است. در واقع بچه‏ها تربیت را به معناى عام کلمه و همین طور تربیت مذهبى را به بخشى از آن جریان، کم و بیش به صورت حجیّت پیشگامان مى‏پذیرند و آنها را مواجه و معتبر می دانند و به آن تکیه مى‏کنند. ولى این بدین معنى نیست که ما از آنها بخواهیم که سؤال نکنند و یا پاسخ به سؤال آنها را به زمان خودش موکول کنیم. بلکه ما در واقع با تبیین و توضیح منطق کارها و اعتقاداتمان، در حد فهم و درک کودک مى‏توانیم به سؤال آنها توضیح دهیم. این امر همین طور گسترش پیدا مى‏کند و در سنین نوجوانى که فرد به سراغ بنیانهاى مسئله مى‏رود، تعمیق مى‏شود و یک تغییر کیفى در نوع سئوالات آنها رخ مى‏دهد و اگر تا به حال سئوالاتشان در ابتدا با پذیرش مذهب و در متن آن انجام مى‏گرفت، حال ای سؤالات ممکن است از بنیان مذهب و در توجیه اصول اعتقادی آن مطرح شود که در این صورت بایستی متناسب با نگرش تبیینى که از ابتدا شروع کرده ایم، به سؤالات آنها پاسخ گوئیم.
* با توجه به این مراحل، آیا شیوه تربیتى خاصى براى دختران لازم است؟
البته به یک معنا شیوه‏هاى تربیتى عام هستند؛ یعنی از آنجایى که دختران و پسران هر دو انسان محسوب مى‏شوند و متعلق به یک نوع از موجودات هستند، قاعدتاً شیوه های تعلیم و تربیت (اعم از تربیت مذهبى یا غیر مذهبى) مشترکند. البته ملاحظاتی ممکن است به ظهور برسد که بعضی از این شیوه ها را اختصاصی هم بکند. این عوامل می تواند جنسی، تاریخی و اجتماعی باشد. مثلا فرض کنید در جنبه جنسى با توجه به ساختار تقریبا متفاوت روانى و انگیزشى و هیجانىدختران نسبت به پسران، ایجاب می کند که بعضى از شیوه‏هاى تربیتی هم اختصاصى بشود. مثلا اعتماد به نفس که یکى از ابعاد تربیتى است، نیاز آن در دختران دارای قوت بیشتری است. چون اگر یک موجودى از احساسات قوى‏ترى برخوردار باشد، دارای حساسیت بیشترى بوده و در نتیجه نیازش براى استوارى و اعتماد به نفس هم بیشتر خواهد بود. در این صورت ما مى‏توانیم بگوئیم که در تربیت دختران یکى از امورى که در اولویت خاص قرار مى‏گیرد، رشد مضاعف اعتماد به نفس است. البته این امر بدان معنا نیست که پسرها به اعتماد به نفس نیاز ندارند.
با توجه به اینکه سن بلوغ در دختران زودتر رخ مى‏دهد به این ترتیب لازم باشد که ما زمینه‏هاى اعتماد به نفس را بیشتر، قوى‏تر و زودتر در آنان فراهم کنیم. دختران در سنین نوجوانی به دلیل قوی تر بودن عواطف در آنان نیاز به ثبات شخصیتى بیشترى براى محافظت از خود دارند. برخی از دختران در سنین نوجوانى و مواجهه با جنس مخالف زودتر فریب می خورندکه یکی از علل این فریب تزلزل عاطفی است که در دوران کودکی در شخصیت فرد به ظهور رسیده است. پس بایستی دختران را آگاه سازند که در معرض خطر اعتماد سریع به دیگران هستند و در این خصوص باید محتاطانه‏تر و با مطالعه و تأمل بیشتر عمل کنند. اینها اختصاصاتى است که ما مى‏توانیم در شیوه‏هاى تربیتى دختران به لحاظ جنسى داشته باشیم. به لحاظ تاریخى هم این نکته قابل بحث است مخصوصا که امروزه زنان در جهان به یک آگاهى و خودآگاهى تاریخى رسیده‏اند و متوجه شده‏اند که در گذشته تاریخ بشر به طور کلى مظلوقع شده‏اند. ما هم کم و بیش مشمول این قاعده هستیم. در فرهنگ و جامعه ما هم این مسئله به درجات متفاوت رخ داده است و این تحول بیشتر فرهنگى- تاریخى است تا لزوما مذهبى یا اسلامى. این عدم توازن تاریخى، ایجاب می کند که ما براى تدارک آن مافات (چیزهایى که از دست دختران و زنان خارج شده) زمینه‏هاى خاصى را تقویت کنیم. حضور زنان در عرصه‏هاى مختلف علمى، فرهنگى، اجتماعى و ... در جامعة ما قابل توجه است ولى همچنان نیاز بررسى دقیق مسائل حقوق اجتماعى و حقوق خانوادگى یا مسائل مختلف زنان احساس مى‏شود و این مسئله بیشتر در خانواده ها قابل تأمل خواهد بود. یک رشته باورهاى فرهنگى در خانواده‏ها از لحاظ تربیتى به ضرر دختران بوده و یا مسئولیت بیشترى را در خانواده بر دوش آنان مى‏گذارد که منجر به محدودیتهایى از لحاظ تحصیلات و مشارکت اجتماعى آنان شده و امتیازاتى را از دست آنها مى‏گیرد. همه اینها نیاز به تعریف مجدد و بازبینى دارد و در واقع در جهت جبران مافات تاریخى و فرهنگى، اختصاصاتى را مى‏طلبد پس به این ترتیب در مجموع مى‏توان گفت انتظار مى‏رود که پاره‏اى از شیوه‏ها و اصول تربیتى خاص دختران در جامعه نیاز به تدوین و بحث و طرح در جامعه دارد که به دقت و مطالعه محققان در روابط اجتماعى - خانوادگى و بازشناسى و خنثى کردن روابط ناعادلانه بستگی دارد. ولی لزوماً نبایستی منجر به ستمی معکوس نسبت به جنس مذکر گردد.
* نقش مذهب در حیات فردی و اجتماعی دختران چیست؟
مذهب همواره آثار مختلفی در حیات فردی و اجتماعی انسان، متناسب با چگونگی ارائه آن به همراه داشته است. تربیت دینی یک جنبة عمومی دارد که متعلق به همه است. ولی تأثیر آن در حیات فردی به گونه ای است که فهم مناسبی از جهان را در ذهن ایجاد می کند یعنی چنانچه جهان هستی، مرتبط با یک مبدأ قادر و عالم و حکیم و مدبر با فرجامی منطقی در نظر گرفته شود، جهانی منظم، هدفمند و قابل فهم تصویر می شود. یکی از نیازهای فردی ما همین فهم پذیر کردن جهان در حد چارچوبهای کلی است که نقش مهمی در تلاش و فعالیت انسان دارد، به طوری که اگر انسان چارچوبهای کلی را به خوبی اتخاذ نکند، ممکن است در جریان تلاشهای خود دچار احساس پوچی و بی معنایی گردد. دوم اینکه بخشی از ارتباطات مذهبی ما ارتباط عرفانی و عبادی است که هیجانات و عواطف ما را تلطیف می کند یعنی ما در اثر ارتباط شیرین عرفانی که میان ما و خدا برقرار می شود، هیجانات خود را تلطیف می کنیم و لطافتهایی در وجودمان ایجاد می شود. همانطور که شعر، لطافتی در عواطف فرد ایجاد می کند، عبادت و عرفان این نقش را در وجود ما به مراتب شاید قوی تر بازی می کند. سوم اینکه نقش مذهب در جنبه های اجتماعی و روابط اجتماعی انسانها با یکدیگر به صورتی است که انسانها در دایرة بزرگتر به طور کلی به عنوان مخلوقات خدا معرفی می شوند. یا به تعبیر حضرت امیر علیه السلام که به مالک اشتر اشاره فرمودند: انسانها در آفرینش نظیر تو هستند حتی اگر هم آئین با تو نباشند. یا اینکه گفته شده است: « الخلق عیال الله » اینکه ما مردم را عیال الله در نظر بگیریم در بینش ما با مردم و در نتیجه برخورد ما با آنها تأثیر می گذارد. به هر حال این یک بینش وسیعی است که دین به ما ارزانی داشته است ولی این امر در دینداران ما به علت عدم شناخت آنها منجر به تنگ نظریهای آیینی شده است که فقط ما هر کسی را که هم آیین ما باشد برایش ارج قائلیم و این امر روی روابط اجتماعی ما تأثیر دارد. بسیاری از مسائل و اصول در دیدگاههای مذهبی، مثل رفق و مدارا با دیگران وجود دارد؛ انسانها در مسائل عاطفی و اجتماعی شان برخوردهایی دارند که با رفق و مدارا یا تغافل، در روابط شان تعادل ایجاد می شود. البته در کنار این تغافل هوشیاری هم باید وجود داشته باشد و این اصول برای دختران و پسران به طور عام مطرح است. ولی مذهب در زندگی دختران یک سری تأثیرات خاصی داشته است که در جنبه فردی توجه به اختصاصات وجودی و عواطف دختران و بهادادن به آنها باید به عنوان یک پدیدة ارزشمند و عطیة الهی در نظر گرفته و پرورده شود. از آنجا که ویژگیهای فردی، ساختاری و وجودی دختران و زنان و تأثیر آن بر روابط اجتماعی آنها تأکید دارد، در حیات اجتماعی هم حقوق زنان را اعم از در نظر گرفتن مسألة نفقه و … یا انتخاب مشاغل اجتماعی بر آن مبنایی که حضرت امیر علیه السلام به آن اشاره می کند که « المراءه ریحانه لیست بقهرمانه »‌ لطافت وجودی این قشر را در نظر می گیرد و قاعدتاً شغلهای زمخت و سنگین را بیشتر برای مردان و شغلهایی که لطافت و ظرافت بیشتری دارد به خانمها اختصاص می یابد که این یک نوع تقسیم بندی کار در جامعه ایجاد می کند و جهت و هدف آن با تساوی طلبی دنیای غرب جور درنمی آید که مثلاً اگر مردان پلیس می شوند زنان هم پلیس شوند و یا اگر مردان ماشینهای سنگین را می رانند زنان هم این کار را بکنند، بدون اینکه توجه داشته باشند که اینها خود یک نوع تکلفی در فضای عاطفی و روانی زنان ایجاد می کند که ممکن است پیامدهای مناسبی نداشته باشد. البته با در نظر گرفتن این که دختران مادران آینده هستند و به برخی تربیتهای مقدماتی مانند رشد عواطف مناسب برای مادری کردن و مراقبت نمودن و دل نگران بودن نسبت به فرزند به عنوان ویژگیهای اصلی مادر نیاز دارند که آموزش آن در طول دوران نوجوانی تا جوانی تأثیر زیادی بر تضعیف یا تقویت این ویژگیها دارد. به طور مثال بی موالات کردن دختران از لحاظ عاطفی نسبت به دیگران زمینه ای است که اگر در فرد از قبل ایجاد شده باشد، او در آینده نسبت به فرزندش هم همینطور خواهد بود. البته بخشی از این مسئله طبیعی و خدادای است که هر مادری دارای احساس طبیعی مادری است ولی تربیت، در پرورش انسان تأثیر دارد یعنی می تواند آن را تقویت و یا تضعیف کند. بنابراین می توانیم بگوییم که در واقع در دختران پرورش حالت مبالات و نگرانی نسبت به دیگران باید قوی تر و مشخص تر باشد. همانطور که مسئولیت اجتماعی پسران باید متناسب با مسئولیتهای خانوادگی آنها مانند اداره کردن اقتصاد خانواده و … باشد. ولی با توجه به نگرش اسلام به نقش زن در خانواده مسئولیتهای متعددی به او سپرده شده است که در تربیت، این زمینه ها باید متناسب با آن نقشها، ملحوظ شده و زمینه سازی مناسب انجام گیرد.
* از آنجا که گرایش به مذهب در دختران به علت تأثیر عواطف و احساسات در وجود آنها بعضاً به صورت جهشهای عارفانه بروز می کند که اگر به درستی هدایت نشود به خرافات آلوده می گردد برای پیشگیری آن چه پیشهادی دارید؟
دختران به دلیل همان لطافتهای وجودی در درونشان، طبیعتاً تمایل بیشتری به مسائل عرفانی، ادبی نشان می دهند. در نتیجه همینطور که ما برای رشد بهتر زمینه سازی می کنیم، قاعدتاً پیشگیریهایی هم باید داشته باشیم. آنجا که لغزشهایی ممکن است وجود داشته باشد، پیشگیریهایی هم باید باشد. با توجه به اینکه قلمرو عرفان و ادب لغزنده است و به سرعت با خرافات آمیخته می شود (حتی خرافات مذهبی، یعنی خرافاتی که در فرهنگ مذهبی ما رایج می شود). متأسفانه برخی از افراد که پایه فکری و اعتقادی درستی ندارند به این مسائل دامن می زنند و به سرعت جذب این مسائل می شوند. ولی ما می توانیم عنصر عقلانیت را به عنوان یک عنصر خنثی کننده این افراد مورد استفاده قرار دهیم، یعنی شاید لازم باشد که بگوئیم عقلانی کردن تربیت دختران به هر صورت ضروری است و یک عنصر خیلی مهم است برای اینکه کشش طبیعی دختران به عرفان و احساس و عاطفه زیاد است و اگر آن جریان رها شده و مهار نشود به حالت غیر عقلانی در خواهد آمد. بنابراین عنصر عقلانیت در تربیت دختران مهمتر از پسران است؛ فقط درجات آن متفاوت است و به لحاظ مبنایی مشترکند. پس ما باید عرفان و احساسات را در ضوابط عقلانی قرار بدهیم که در واقع از خرافه ها بر حذر باشیم. نقش مذهب می تواند به این گونه باشد که چیزهایی را که مذهب بر آن تصریح دارد، آنرا بپذیریم و مابقی را واقعاً به دیده تردید بنگریم. اسلام دینی است که اگر ما به نصوص صریح آن توجه کنیم خرافه گویی و گزافه گویی را مهار می کند. ولی فرهنگ مذهبی عامه متأسفانه به آنها دامن می زند. نگاه تربیتی باید این فرهنگها را از لحاظ آثاری که در تخریب یا پرورش جسمی و روحی فرد دارد، ارزیابی کند و از سوی دیگر با معیارهای اصیل مذهبی، مرتباً مورد ارزیابی قرار دهد.
* شیوه های بهره گیری از الگوهای ایده آل دینی به منظور همانند سازی بهینه و الگو برداری موفق در تقویت مهارتهای فردی و اجتماعی دختران چیست؟
یکی از اصول و شیوه های تربیتی، داشتن اسوه و الگوست که در جریان تربیتی، سازنده است و هر جریان تربیتی که بتواند شخصیتهای پرورده را الگو قرار دهد، می توانیم بگوییم نیمی از راه را سپری کرده و در فرد از لحاظ انگیزشی و باور کردن اینکه می تواند تحول پیدا کند، آثار بسیار مثبتی دارد. مانند کسی که به ادبیات علاقه دارد و می خواهد شعر بگوید اگر معلمی داشته باشد که خود شاعر شناخته شده ای است، این مسئله به لحاظ انگیزشی روی آن فرد تأثیر می گذارد و این امر را در خودش به مراتب تقویت خواهد کرد. این نکته مهمی است و ما در تربیت دینی این جنبه را جنبة قابل توجهی می دانیم برای اینکه شخصیتهای شکل گرفته و آرمانی و به تعبیر قرآن اسوه وجود دارند که خود قرآن هم آنها را معرفی می کند و توصیه می کند که به آنها روی آورید. تربیت ما هم به عنوان مربیان تربیتی نسبت به افراد باید این چنین باشد که این اسوه ها را به طوری که در زندگی روانی و فکری فرد وارد بشود، معرفی کنیم و آنها را از حالت کلیشه ای خارج سازیم. یک علاقة کور ایجاد نکنیم که منجر به دوست داشتن صرف و عشق ورزی ضعیف به لحاظ مبنایی شود. یعنی ما باید آثار خوبی به صورت مکتوب در این زمینه داشته باشیم که با قلم خوب نوشته شده باشد. اگر هم کتابهایی در این زمینه وجود داشته باشد این ویژگیها در آن به خوبی شکافته نشده است تا فرد بتواند در جهت خصوصیات ریز رفتاری، منشی، شخصیتی و فکری آنها را ملاحظه و دنبال کند.
در بحث اسوه پردازی فقط به جنبه های مثبت توجه نکنیم و اسوه به عنوان یک مجسمه فضیلت و تقوی و نداشتن هیچگونه نقطة ضعف معرفی نشود. اسوه گزینی و الگوگیری از هر دو جهت مطرح است. یعنی ما هم هدف و غایت را ببینیم و هم نقاط ضعف را. این موضوع در اسوه پردازی دینی مورد توجه قرار گرفته است. در قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به تصریح آیات و روایات، یک اسوه است و « اِنکَ لَعَلَی خُلْقٍ عَظیم » معرفی شده است، در برخی از آیات به صراحت به پیامبر گفته می شود که « وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکْ » « ای پیامبر نسبت به گناهت استغفار کن » حالا شما این گناه را همانطور که مفسرین می گویند ترک اولی و یا ترک مستحبات بدانید،‌ در هر صورت گناه است. البته گناه او همانند گناه ما نیست. گناه او کبیره و یا گناه صغیره هم نیست. ولی به هر حال گناه است. یعنی فردی در سطح خودش یک گناهی را انجام داده است حالا قرآن اشاره می کند که نسبت به این گناه استغفار کن، حال چرا این مطلب در قرآن مطرح شده است؟ یعنی اگر قرار بود که مثلاً اسوه های ما طوری باشند که بری از هر گونه نقطة شائبه ای باشند. خوب، خدا می توانست این مسئله را کتمان کند یا به صورت خصوصی به پیامبر صلی الله علیه و آله بگوید. ولی می بینیم به صراحت در قرآن آمده است. پس اثر تربیتی آن این است که هر کس که گناهی کرد، چه کبیره یا صغیره و یا ترک اولی می بایست استغفار کند و این شیوه، خود یک اسوه و الگوست.
پس نباید تصور کنیم که اگر نقطة ضعفی در مربی آشکار شد به جریان تربیت لطمه می زند. به طور مثال برخی از مربیان از گفتن « نمی دانم »‌ وحشت دارند، چرا که فکر می کنند به عنوان یک الگو باید همه چیز را بدانند. در صورتی که همین گفتن « نمی دانم » هم الگوست و دانش آموز یاد می گیرد که گفتن «‌نمی دانم » ‌خود یک ارزش اجتماعی و تربیتی است.
ما باید الگوهای زنده و نزدیکتر را همراه با جنبه های منفی آنها معرفی کنیم. ایده آلها را دست یافتنی کنیم، در عین حال، فرد سلسله مراتب را ببیند. به صورتی که الگو در قله ای نباشد بسیار دور دست که فرد خودش را در آن حد نبیند و به این نتیجه برسد که آنها موجودات دیگری بودند و ما موجودات دیگری هستیم و این ارتباط را قطع بکند و همینطور در سطحی نباشد که ما را برای رسیدن به قله های برتر تحریک نکند.
* نقش الگویی والدین در تربیت دینی و ساختار روانی و شکل گیری شخصیت دختران چیست؟
اگر والدین در جریان تربیتى خود نسبت به فرزندان به صورت یکسویه عمل کنند و نظرهای خود را با روش اجباری یا اقناع به دختر یا پسرشان اعمال کنند، این نوع تربیت یک تربیت متزلزلی خواهد بود و الگوپذیری فرزندان دوام چندانى نخواهد آورد. چرا که وقتى جوانان با شکل‏هاى جدید دیگرى در تربیت مواجه مى‏شوند، الگوى خانوادگى خود را کنار مى‏گذارند و چه بسا شما مى‏بینید که در مسئله حجاب، اگر حجاب مادر براى دختر یک الگوى فقط شکلى و تقلیدى باشد، بعد از اینکه او با توجه به شرایط سنى، ارتباطاتت اجتماعى‏اش گسترده‏تر مى‏شود و اشکال دیگر حجاب را ملاحظه مى‏کند که افراد در آن شکلها راحت تر هستند و ارتباطاتشان قویتر است، آن را انتخاب مى‏کنند و این الگوى تقلیدى دوام چندان نمی یابد. اما شیوة دوم تربیتى در واقع سبک برخورد و منطق برخورد با آن اشکال است یعنى مادر بیش از آنکه از شکل چادرش بخواهد دفاع کند باید از پشتوانة این امر دفاع کند و یا پدر اگر مى‏خواهد از سبکهاى برخورد اجتماعى خود دفاع بکند، بیشتر منطق آن را باید توضیح بدهد و در عین حال آمادگى تغییر رویه در صورت مشاهده شکل مناسبتر و بهتر را داشته باشد که این خود پویایى الگو را در جریان تربیت آشکار مى‏کند.
رابطه ‏هاى شکلى و کلیشه‏اى زود شکن هستند و معمولاً بعد از مدت کوتاهی ترک مى‏شوند و در حال حاضر سن این شکستن با توجه به گسترش وسایل ارتباطی و ورود نوجوانان به اجتماعات متعدد، خیلی پایین‏تر هم آمده است. ولی اگر منطق تربیت، شیوة برخورد باشد نه لزوماً‌ خود شکل و الگوهای شکلی در درجة ثانی قرار گیرند، در آن صورت دوام بیشتری مى‏یابد و به اصلاح الگوپذیرى مى‏پردازد. چرا که الگوهاى پایدار، الگوهایى هستند که در سبک برخورد داراى پشتوانه مفهومى و منطقى روشنى هستند.
* نقش الگوها درگریز دختران از دین و دینداران را چه مى‏دانید؟
البته این یک پدیدة چند بعدى است و ما نمى‏توانیم صرفاً آن را یک بعدى تحلیل کنیم. این پدیده در عین بحث از جنبة خانوادگی دارای ابعاد اجتماعی، تاریخى و بین المللى هم هست. شما نمى‏توانید نزدیکى ارتباطات اجتماعى و جهانى را در این مسئله نادیده بگیرید. بطور مثال اگر فردى در یک محیط بستة روستایى زندگى بکند، پذیرشش نسبت به آداب و سنن مذهبى یا فرهنگى آن محدوده به مراتب روشنتر و مشخص‏تر خواهد بود تا فردى که امروزه مى‏تواند به لحاظ اطلاعاتى و آداب و رسوم اجتماعى با دورترین نقاط جهان ارتباط برقرار ‏کند. خانواده‏ها نیز در گریز از مذهب و یا سست شدن گرایش جوانان به مذهب، نقش و سهم خاص خودشان را مى‏توانند داشته باشند، آنها با عرضه مذهب به صورت تحمیلى، بى منطق، بى انعطاف و سخت گیرانه (بى انعطاف نسبت به اقتضائات سنى و بى منطق نسبت به اولویت‏هاى مذهبى) و واجب کردن یک امر مستحبى و تحمیل کردن آن بر فردى که حتی مکلف هم نیست و یا سؤالات مذهبى را ممنوع تلقى کردن، به صورتى که تعبد در دین به این معنا تصور شده که درباره مسائل مذهبى نباید سؤال کرد یا اگر سؤال روا باشد به سرعت باید پاسخ را پذیرفت؛ مواردى است که ممکن است ما در بعضى از خانواده‏هاى مذهبى شاهد آن باشیم و معمولاً آسیب زا هستند. چرا که زمینه را برای گریز جوانان آماده می کنند. در حالی که در یکى از روایات نقل شده که امام صادق علیه السلام مى‏بیند که فرزندش دارد نماز شب مى‏خواند ولى حالتش خیلى خسته و نزار است، می فرمایند که: « لا تُکْرِهُوا الى انفسکم العباده» یعنى عبادت را بر خودتان خیلى سخت و تلخ نکنید و اینقدر در این کار پیشروى نکنید که عبادت حلاوتش را از دست بدهد.
یکی دیگر از علل این گریز، همان التقاط باورهاى فرهنگى با مسائل دینى و مذهبى است. به طور مثال عدم همکارى مردان در کارهاى منزل و سپردن این مسئولیت به طور کامل به خانمها، حتى در مواردی که آنها فعالیت اجتماعى داشته باشند، شاید یک راه و رسم اجتماعى و فرهنگى باشد تا لزوماً دینى؛ ولی گاهى تعبیر دینى از آن مى‏شود. در صورتی که رعایت صحیح معیارهاى مذهبى دارای چنین پیامدهایى نیست. تفکیک این دو براى نوجوانان، خصوصاً دختران جوان خیلى لازم و ضروری است تا آنها بدانند که یک سرى آداب و رسوم و عادات از گذشته، زمان مى‏طلبد تا مرز بین این دو (عادات و آداب و رسوم و فرهنگ با دستورات دینى) مشخص شود. همین ویژگیها در اجتماع هم مطرح است، یعنى گردانندگان جامعه هم اگر در تردیدها و تغییر شکلهای مذهبى بدون انعطاف و دولتى برخورد کنند، این روش منجر به گریز جوانان از دین مى‏شود. مثلاً همین امر به معروف و نهى از منکر را اگر به صورت یک امر صرفاً دولتى در نظر بگیریم که مثلاً کسانى موظف باشند، یک تصمیم غلط اجتماعى است که در مواردی منجر به دفع بیشتر افراد نسبت به معیارهای مذهبی مى‏شود تا این که امر به معروف و نهى از منکر به عنوان ک پدیده طبیعى مطرح شود که به عنوان یک وظیفه اجتماعى حفظ شرایط و صورش انجام گیرد. اما گاهى اوقات به عنوان هدف در نظر گرفته مى‏شود، در صورتى که امر به معروف و نهى از منکر وسیله‏اى است براى پایدارى دین. لذا بایستى به صورتى اجرا گردد که پایدارى را بیشتر تأمین کند. طبیعتاً عدم رعایت این امور، حداقل باعث بی میلی نسبت به مذهب و حداکثر، گریز از آن را موجب مى‏شود.
مسئله دیگر، برخورد ناپخته و یکطرفة ما با پدیدة غرب است، یعنى برخورد تحریمى و بدون داورى منصفانه. در حالى که نوجوان به اقتضاى سنى خود مى‏داند که داورى متعصبانه چیست و داورى حکیمانه و منصفانه چیست؟ انصاف همیشه موجب حرکت انسان به سوى تعالى و پیشرفت است. جوامع بشرى قوتها و ضعفهایى دارند که مى‏بایست هر دوى آنها با هم در نظر گرفته شود تا زمینه پیشرفت و تکامل مهیا گردد و به خودستایى نیانجامد. با داورى منصفانه است که ما امکان و فرصت انتخاب را در جوان افزایش می دهیم. چون انسانها به گزینش خوبیها (معروف) مى‏پردازند با شناساندن خوب و بد به جوان، باید راه را براى انتخاب معقول او باز کرده و او را به داورى کردن منصفانه و تفکیک کردن امور از یکدیگر عادت بدهیم. در غیر این صورت نوجوانى که یک امرى را به یکباره فرو مى‏گذارد و یا به یکباره انتخاب مى‏کند، نمى‏تواند از آسیبها در امان باشد و گزینش گر خوبی باشد. در صورتى که اگر معیارهاى تفکیک خوب از بد، مطلوب از نامطلوب را بشناسد و این شیوه، از کودکى در منش او پاى گرفته باشد، حتی در مواقعی که در متن تهاجم فرهنگى هم قرار بگیرد به صورت تدریجى به اصلاح خویش مى‏پردازد اما اگر داورى را نیاموخته باشد مطلق نگرى مى‏کند و احتمال انحراف و گریز او بیشتر مى‏شود.
* از آنجا که یکی از مسائل مهم در تربیت دینی دختران شناخت نیازها و مسائل آنان مطابق با مطالعات روانشناختی و جامعه شناختی است، این نیازها و مسائل مبتلا به دختران در جامعة ما چیست و آیا در تربیت دینی به آنها توجه شده است؟
مطالعات روانشناختی، ویژگیهای خاص روانی و عاطفی در دختران را نشان می دهد و مطالعات جامعه شناختی با توجه به تحولات اجتماعی در ساختار جوامع و وسعت گستردة ارتباطات و اطلاعات که منجر به یک رشته چالشهایی به لحاظ تربیتی در جامعه شده است، تأثیر آن در تربیت به طور کلی و در تربیت دینی به طور خاص و در مورد دختران هم به طور اخص آشکار شده است و ما شاهد تأثیراتی در جامعه و ایجاد موجهایی برخاسته از برخی ارتباطات اجتماعی بودیم که گاهی اوقات از آن به عنوان تهاجم فرهنگی یاد می کنیم. ولی تاکنون در این مورد انفعالی عمل کرده ایم. فعالیتهای ما بیشتر در جهت پنهان کردن و دور کردن افراد از این موجها بوده است، یعنی افراد را در قرنطینه هایی قرار دادیم که مبادا از این امواج متأثر شوند. البته دور کردن افراد از لطمات، یکی از اصل کلی است. چون تا آنجایی که ممکن است ما سعی می کنیم در تربیت یک محیط تصنعی ایجاد کنیم، مثل محیط مدرسه که فرد را در محیط مناسبی قرار می دهد. ولی مسئله، ارزیابی اثر و برد این اقدامات است. مثلاً در مورد فردی که در یک محیط بسته زندگی می کند، این شیوه موفق است. ولی اگر در محیطی باز و پر تلاطم مثل امروز باشد، این شیوه دیگر پاسخگو نیست؛ یعنی دیگر شما موفق نمی شوید قرنطینه سازی کنید، به خصوص که ما بایستی به 5 سال یا 10، 20 سال آینده هم نگاه کنیم یعنی همین ارتباطات بین المللی به وجود آمده بوسیلة اینترنت و شبکه های اطلاعاتی و … در 20 سال آینده مانند رادیو و تلویزیون یک وسیله ارتباطی عمومی می شود.
به نظر می رسد که روش قرنطینه سازی در آینده چندان پاسخگو نخواهد بود. پس ما باید به فکر روش دیگری باشیم و آن روش در واقع عبارت است از تقویت نیروهای درونی فرد. یعنی ما باید اینطور بیاندیشیم که تربیت، امروزه در محیطی باز و بی دیوار انجام می شود، پس بایستی یک ارزیابی معقول و منطقی نه متعصبانه و غیر منصفانه از جریانات جهانی، فرهنگی انجام شود. بایستی با بیان قوتها و ضعفها و مشخص کردن تخریبها و سازندگیها یک ذهنیت روشنی برای فرد ایجاد کنیم تا بتواند نسبت به این جریانات اجتماعی و بین المللی و آثارش داوری و ارزیابی کند و دست به انتخاب بزند. در این صورت با تقویت قدرت تشخیص و انتخاب، یک گام از آن گامهای تقویت درونی را برداشته ایم. گام دوم هم جنبه های به اصطلاح عاطفی، جدای از جنبه های شناختی و فکری است. جنبه های عاطفی به این معنا که باید در افراد استواری شخصیتی ایجاد کنیم یعنی ایجاد اعتدال در احساسات فرد تا در قبال چیزهای نو و جدید تحت تأثیر قرار نگیرد که این خود یک اثر تربیتی است. افراد در برخورد با مسائل نیازمند نوعی تعادل عاطفی هستند تا ارزیابی شان را تحت الشعاع قرار ندهد. این نکته به خصوص در تربیت دختران خیلی مهم است که ما بتوانیم در آنها به جای تحریم و ممنوع کردن ارتباط، یک نوع اعتدال به لحاظ عاطفی و هیجانی ایجاد کنیم. بنابراین با این دو جنبه شناختی و فکری مناسب، استراتژی قرنطینه سازی و جدا کردن فرد از موقعیت و شرایط مناسب را کنار می گذاریم و به منظور داوری و ارزیابی، در او شخصیتی استوار و معتدل فراهم می آوریم که منجر به استراتژی تقویت درون شود. خداوند در قرآن کریم می فرماید: « علیکم انفسکم لا یضّرکم من ضلَ اذاهتدیتم »‌ « یعنی شما اگر به تقویت درونی بپردازید، کسانی که گمراه شده اند گمراهی شان به شما آسیبی نمی رساند. » یعنی به جای مخفی کردن افراد از موجها و مصائب قوت درونی آنها را پرورش دهیم.
یکی از راههای مناسب، آموزش این امر در کتب درسی دانش آموزان است. به خصوص در کتب تعلیمات دینی که متأسفانه این کتابها دارای مشکلاتی اعم از بیگانه بودن با مسائل روز و متناسب نبودن زبان و فهم آن با زبان و فهم مخاطب است. در صورتی که تفکر دینی باید یک تفکر زنده باشد که همیشه و در همه شرایط بتواند ما را هدایت کند (هدایتی که نسبت به زمان بی تفاوت باشد، هدایت نیست). این کتب آموزه های دینی را متناسب با ظرفیت و ویژگیهای این قشر مشخص بر نمی گزینند. ارزیابی این مسئله که چه عناصری از آموخته های دینی در سنین مختلف می بایستی به آنان آموخته شود، در چه سنینی توحید، معاد یا نبوت باید مطرح شود، آن هم به چه شیوه ای، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. البته منظور این نیست که ما زحمات دست اندر کاران کتب تعلیمات دینی را از نظر دور داشته ایم، بلکه مسئله بسیار پیچیده است و کار بیشتری را می طلبد. لذا اگر این سه ویژگی یعنی تناسب زمانی، انتخاب زبان عبارتی و نگارشی مناسب و توجه به نیازهای روانشناختی و ذهنی مخاطبان را در تنظیم و ترتیب کتب دینی مورد توجه قرار دهیم، وقتی دانش آموزی کتاب دینی را می خواند آن را در زمان خود زنده احساس می کند. کتب دینی باید برانگیزاننده و پاسخگو و مناسب با سن نوجوانان باشد تا آنها به این کتابها به عنوان کتابهای مطالعاتی و نه کتاب درسی صرف بنگرند.

تبلیغات