« پروژه روشنفکرى دینى و مسئله زنان»
آرشیو
چکیده
متن
در جامعه امروز ایرانى درباره « مسئله زنان» مباحث زیادى، از چشماندازها و افقهاى متفاوتى، مطرح است. از جمله این رویکردها، نگاه « روشنفکرى دینى» یا « نواندیشى دینى» است. در شرایط امروزى که زنان ایرانى، از هر سو با پرسش و پاسخهاى متفاوتى روبرو هستند، نقد و بررسى مباحث روشنفکرى دینى در موضوع مسایل زنان، لازم و ضرورى است. در این مجال برآنیم تا دریابیم که روشنفکری دینى از چه افق معرفتى به مسئله زنان مىپردازد؟ چگونه مىاندیشد؟ چه پیشفرضهایى دارد؟ آیا اصولا امکان پاسخگویى به مسایل زنان، براى روشنفکرى دینى هست چه سنخ از مسایل زنان پاسخ مىدهد؟ در پاسخ به این مسایل، چگونه استدلال مىکند؟ به تعبیر کلىتر، در مقام ارائه تحلیلى از نسبت روشنفکرى دینى با مسئله زنان هستیم.
1- گوهر روشنفکری
در تعریف و تفسیر روشنفکر، اجماعى نیست؛ لیکن از تعاریف ارائه شده مىتوان این گونه جمعبندى کرد که روشنفکر، عنصر فرهنگى است که جرأت دانستن دارد و بر دریافتهاى معرفتى خود تکیه مىورزد. او مىکوشد بر مبناى دانش مستقل خود، به تفسیر و تعبیر موضوعات بپردازد. بنابراین خردورزى روشنفکر، از نوع « خرد خود بنیاد» است؛ خود مىاندیشد و خود تغییر و تصرف مىدهد. با این حال، باید معلوم کرد که رویکرد روشنفکرى، از چه سنخ نگاهى است.
2- نگاه روشنفکری
اگر بخواهیم از منظر روششناسى، به سنخشناسى دیدگاههاى معرفتى بپردازیم، مىتوان آنها را به چهار سنخ تقسیم کرد: دیدگاه دینى، فلسفى، اسطورهاى و (تحصّلى) تجرب مقصود از دیدگاه دینى، منظرى است که مبتنى بر « دین وحیانى» باشد، لیکن « دین طبیعى» که مىتواند صبغه فلسفى، اسطورهاى و یا تجربى داشته باشد، بر خلاف دین وحیانى که ساخت آن، اساساً الهى است و بشر در آن هیچ نقشى ندارد. البته در اندیشه مدرن، میان دیدگاه دین وحیا و دیدگاه اسطورهاى فرقى نیست و از سویى دیگر، رویکردى تاریخى به این چهار دیدگاه دارد و سیر تحولات معرفتى بشر را، از اسطورهاى به تحصّلى مىداند. بنابراین «خرد خود بنیاد» یا رویکرد روشنفکرى، از آن رو که پدیده مدرنى است، در حوزه معرفت تحصّلى قرار دارد. هر از این دیدگاهها، به طور همزمان یا انفرادى، در تاریخ معرفت بشرى، برجسته بودند، لیکن هیچ دلیلى وجود ندارد که مثلا اگر امروز در عصر معرفت تحصلى قرار گرفتهایم، توان بهرهبردارى از سایر معرفتها را نداشته باشیم. مگر آنکه آزادى معرفتى بشر را انکار کنیم، آنکه آزادی معرفتى بشر را انکار کنیم، آنگونه که کانت در مباحث « نقد خرد ناب » نفس آزادی های معرفتی را تئوریزه کرده است.
به هر حال هر یک از دیدگاههاى چهارگانه، افقهاى خاصى نسبت به موضوعات دارند. افق وحیانى، آسمانى و به نحو اعلى و اشرف است، افق معرفت فلسفى تا مرز جهان ماورائى است، اما افقهاى معرفت اسطورهاى و تحصلى، این جهانى و زمینى است. پس مىتوان گفت که معرفتهاى بشرى افق آسمانى تا زمینى در نوسان است و حد فاصل بین آنها هم معرفت فلسفى است. اگر خرد فلسفى در خدمت معرفت وحیانى قرار گیرد، صبغه الهى و معنوى پیدا مىکند و اگر در خدمت معرفت اسطورهاى (نظیر فلسفههاى یونانى) یا معرفت تحصّلى (فلسفههاى مضاف مدرن) قرار گیرد صزمینى و دنیوى(سکولار) می یابد.
معرفتهای زمینی
ویژگى معرفتهاى زمینى (اسطورهاى و مدرن)، محدودیت زمانى و مکانى آنهاست. یعنى خاستگاه آنها، محدود به زمان و مکان است و از آنجا که زمان و مکان از مختصات امور مادى است، مىتوان گفت که معرفتهاى زمینى خاستگاه مادى دارند و جزئىنگر هستند. معرفتى که خاستگاه دارد، جزئىنگر هم هست. برخلاف معرفت فلسفى که ماهیت کاو و کلىنگر است و دقیقا به همین دلیل خاستگاه عقلانى دارد. اما معرفت وحیانى جامعنگر و حقنگر است.[1] نگاه روشنفکر منبعث از دانش تحصلی است و خصلت اینجهانی دارد و معطوف به عالم دنیوی است و خاستگاه مادى دارد و محدود به زمان و مکان است، به تعبیر دیگر افق معرفتى روشنفکرى فراتر از دو عنصر زمان و مکان نمندیشد و به همین دلیل شدیداً تاریخى فکر مىکند. ساخت جامعه روشنفکرى (جامعه مدنى) که مبتنى بر احکام قانونى یا علمى است؛ کاملا دنیوى و عارى از هرگونه عناصر معنوى است. هرگاه، نگاه روشنفکرى خود را در انحصار معرفت دنیوى ملزم بداند؛ تاب تحمل معرفتهاى معنوىطلب ندارد و در تقابل جدى با معرفت وحیانى قرار مىگیرد.
3- مقوله روشنفکری دینی
اگر مراد از دین، همان « دین طبیعى» یا « دین بشرى» باشد، چیزى به نام « روشنفکر دینى»، آن هم در شرایط خاص زمانى و مکانى، یافت مىشود. به تعبیر دیگر، «خرد خود بنیاد» اولا دین طبیعى خودبنیاد را که نام آن را « تجربیات دینى» گذاشته است، جاگزین « دین وحیانى» مىکند. ثانیا چنین دینى را معطوف به کارکردهاى دنیوى مىکند. یعنى از آن تفسیر دنیوى ارائه مىدهد و ثالثا، قلمرو آنرا تقلیل داده و منحصر در زندگى خصوصى مىکند. مثلا ممکن است یک روشنفکر، ملحد باشد، ولى از آنجا که شیوع بى اعتقادى به خدا رجب اختلال نظام اجتماعى بداند در این صورت ملحدانه به وجود خداى موهومى باور دارد. و اگر مراد از دین « دین وحیانى» باشد و روشنفکرى هم بر « خود بنیادى» اصرار بورزد؛ جمع بین این دو معرفت، ممکن نیست، زیرا دین وحیانى، برخلاف دین بشرى، محصول « خرد خود بنیاد» نیست. خرد خود بنیاد، فارغ از معرفت وحیانى مىاندیشد و به همین دلیل، به معرفت برون دینى یا معرفت سکولار (دنیوى) موصوف مىشود. براین اساس، اتصاف روشنفکرى به دینى بودن، تمناى محال است و واژه « روشنفکر دینى»، نوعى واژه پارادوکسیکال است. تجربه عینى دنیاى مدرن هم چیزى ر از این مطلب را اثبات نمىکند. در غرب، سابقهاى از روشنفکرى دینى وجود ندارد و این واژه ترکیبى ناهمگون، جعل اصطلاح پارهاى از روشنفکران کشورهاى پیرامونى است. واژه « نواندیشى دینى» نیز از مطالب فوق مستثناء نیست.
4- روشنفکری، پدیده مدرنیته
از سه، چهار قرن پیش، انسان غربى نسبت جدیدى را بین خود و جهان برقرار کرد. که در اثر آن جهان با انسان و جامعه جدیدى روبرو شد، درون مایه این نسبت جدید بر خردورزى عقلانیت است؛ « عقلانیت ابزارى» که نماد عینى آن « تکنیک» و « عقلانیت انتقادى» که چهره عینى آن « روشنفکرى» است. عقلانیت ابزارى، از طریق نوسازى مستمر تکنیک، جنبه مادى مدرنیته را بسط مىدهد و عقلانیت انتقادى به واسطه نگرشهاى انتقادى که از وضعیتهاى مختلف دنیاى مدرن ارائه مىدهد، جنبه فرهنگى آن را تداوم مىبخشد.از این رو مىتوان گفت که این مدرنیته است که، پدیدآورنده روشنفکرى است نه بالعکس. مؤسسین مدرنیته که به موج اول تجدد تعلق دارند، هیچکدام جزء روشنفکران محسوب نمىشوند. پدیده روشنفکرى مربوط به موج دوم تجدد است که به عصر روشنفکرى باز مىگردد.
5- روشنفکر پیرامونی
ایران، به عنوان یکى از کشورهاى پیرامونى دنیاى جدید، از 150 سال پیش به واسطه برخى از ایرانیان با دنیاى جدید آشنا شد. این گروه از ایرانیان که در آغاز خود را « منور الفکر» و بعدها « روشنفکر»؛ نامیدند، خواهان ورود جامعه ایرانى به دنیاى مدرن شدند. آنان در طول تاریخ معاصر براى تحقق جامعه مدرن، به رویکردها و تدابیر سیاسى، اجتماعى و اقتصادى مختلفى رو آورده که آخرین آن را مىتوان در جریان روشنفکرى دینى مشاهده کرد. وجه مشترک تمام جریانات تجددطلبى در ایران معاصر ،تلقى« برزخى» از وضعیت موجود، در گار به وضعیت بعدى (یعنى مدرنیته) است.
تدابیرى را که تجدد طلبان براى ورود به دنیاى جدیداندیشیده و بکار بستهاند، مىتوان تحت عنوان « پروژه نوسازى» یا « برنامه مدرنیزاسیون» فرمولبندى کرد. انحراف نهضت عدالتخواهى در عصر قاجار و تبدیل آن به « جنبش مشروطه خواهى»، « تأسیس دولت مطلقه پهلوى» و « پدیوشنفکرى دینى»، همگى جزء پروژه تحقق و بسط مدرنیته در ایران به شمار مىآید. بنابراین، مادامى که تجدد طلبان ایرانى، خود را در وضعیت « پروژهاى» احساس مىکنند، نمىتوان آنان را « روشنفکر» نامید زیرا از سویى، عصر مؤسسین مدرنیته را پشت سر گذاشتهایم و از سوى ، هنوز وارد مدرنیته نشدهایم تا با محصولات فرهنگى آن روبرو شویم. در مدرنیته، روشنفکران هیچگاه دغدغه گذار به دنیاى مدرن را نداشتهاند براى آنان، بقاى آن اهمیت دارد. لذا روشنفکر غربى، نسبت به مدرنیته، نگاه پروژهاى ندارد. پس اگر تجددطلب ایرانى را روشنفکرنامیم، نوعى مسامحه در تعبیراست. شاید تعبیر « روشنفکر پیرامونى» مناسب حال آنان باشد. روشنفکر پیرامونى، صرفا یک عنصر فرهنگى انتقال دهنده است واز خود چیز جدیدى تولید نمىکند. او چیزى بر غناى مدرنیته نمىافزاید. او به حسب ظرفیت هاى ذهنىاش، صرفا تقریر کننده، جم یا انتقال دهنده اندیشه مدرن، به جامعه غیر مدرن است و با این عمل سعى دارد جامعه را به دنیاى مدرن انتقال دهد. بر همین اساس، در ایران چیزى بهنام « نواندیشى دینى» وجود ندارد. در واقع « روشنفکر پیرامونى» مصرف کننده مدرنیته است نه تولید کننده آن. تجددطلب ایرانى، زمانى مىتواند بگوید « من یک روشنفکرم» که یا در تولید اندیشه مدرن سهیم باشد و یا اساسا تجدد دیگرى را خلق کند.
6-نگاه پروژه ای
این نگاه، منظر دنیوى دارد و یعنى تمام امور عالم (حتى امور قدسى) را تا ساحت دنیوى تنزل مىدهد. لذا تفسیرى که از چیزها ارائه مىدهد، کاملا دنیوى است و ریشه همه چیز را در پدیدههاى مادى تأویل مىکند و فلسفه را در خدمت تفسیر زمینى جهان مىگیرد. چنین نگاهى ، زبان قدسى و زبان فلسفى را به فرسایش مىکشاند - نگاه پروژهاى، به دوره گذار تعلق دارد. آنچه اهمیت دارد، انتقال جامعه از وضعیت غیر مدرن به مدرنیته است وبراى گذار جامعه به مدرنیته، على رغم دعوى اسطورهزدایى، اسطورهها را به خدمت مىگیرد، یک نمونه آن، اتصاف عالم قدسى به جهان اسطورهاى است، نمونه دی، رواج اندیشه « باستان گرایى» توسط روشنفکران ایرانى پیش از انقلاب است.
- درون مایه نگاه پروژهاى، تفکر تاریخى و تکاملگرایى است، تاریخمندى نگاه پروژهاى، هرگونه انتخابى غیر از گزینه مدرنیته را ناممکن و تمنّاى محال معرفى مىکند و ما چه بخواهیم یا نخواهیم، مىبایست دنیاى مدرن را با همه لوازمات و اقتضائات آن بپذیریم.
- نگاه پروژهاى به دلیل تاریخ مند بودنش در ضمیر ناخودآگاه پیروان ارتدوکسش، روحیات تندى مانند: انحصارطلبى، خشونتطلبى، اقتدارگرایى، نقد ناپذیرى و ستیزهجویى با نیروهاى فعال غیر مدرن را پرورش داده و تقویت مىکند.
- در نگاه پروژهاى، پدیدهها و مسایل آنها ، فى نفسه لحاظ نمىشوند، بلکه مسایل به درجه یک ودو وسه و... تقسیم مىشوند. ملاک درجهبندى هم، ضرورت گذار جامعه به مدرنیته اگر روشنفکر پروژهاى ، دعوى رئالیستى و واقعگرایى داشته باشد، چیزى بیش از یک رئالیست ایدئولوژیک یا « رئالیست پروژهاى» نیست. او بسیارى از واقعیات ریز و درشت زیست بشرى را که در چارچوب « ضرورت گذار» نمىگنجد، به مثابه زبالهاى تلقى مىکند که مىبایست به زباله دان تاریخ سپرد.
7- پروژه روشنفکری دینی
رویکرد ایدئولوژیک یا پروژهاى در تاریخ معاصر براى تحقق و بسط مدرنیته در جامعه ایرانى ، چهرهها و وضعیتهاى مختلفى به خود گرفته است. در هر تغییر وضعیتى، چهره خاصى از جریان « منورالفکرى»، ظهور و بروز داشته است. این ظهور و بروزهاى روفکرى، تابعى از شرایط سیاسى و اجتماعى و آرایش نیروهاى فعال جامعه ایرانى بوده است. در رویکرد پروژهاى مدرنیزاسیون، شرایط به عوامل مساعد و عوامل باز دارنده تقسیم مىشوند. در شرایط « مساعد» که فرصت عمل براى تعقیب پروژه مدرنیزاسیون، فراختر است، چهره لائیک جن روشنفکرى بارزتر مىباشد، نظیر آنچه که در عصر پهلوى اتفاق افتاده بود.
اما در شریط « باز دارنده» که زمینههاى مدرنیزاسیون (غربى شدن) مسدود یا دشوار است، امکانى براى بروز چهره لائیک روشنفکرى وجود ندارد. در چنین شرایطى رویه مذهبى روشنفکرى، ظهور و بروز بیشترى پیدا مىکند. این رویه مذهبى، همان « روشنفکرى دینى» یا « نو اندیشى دینى» است که بارزترین شکل عینیت یافته آن را بعد از پیروزى انقلاب اسلامى مىتوان مشاهده کرد.
در واقع، بعد از انقلاب، بار فرهنگى پروژه مدرنیزاسیون بر دوش روشنفکران مذهبى گذاشته شده است. این گروه، فارغ از هرگونه تعلقات مذهبىشان، دغدغه تحقق وبسط مدرنیته را دارند.آنان خود را تکمیل کنندگان « پروژهاى ناتمام» مىدانند،هرچند گروهى از روشنفکران مذهبى، دغدغه پروژهاى ندارند لیکن برخى از آنان دغدغه « تجدد اسلامى» یا « رنسانس اسلامى» را در سردارند و تعداد اندکى از روشنفکران مذهبىنیز ، که نه دغدغه « پروژه ناتمام» ونه دغدغه « تجدد اسلامى» را دارند، زبان وقلمشان به طور ناخودآگاه به سود پروژه روشنفکرى دینى تمام شود. در اینجا، بىمناسبت نیست که به گفتههاى برخى از روشنفکران مذهبى مبنى بر پروژهاى بودن کارشان، اشاره شود:
« حقیقت این است که کسى چون من پروژهاى دشوارتر در دست دارد تا یک روشنفکر لائیک.روشنفکر لائیک دغدغه این را ندارد.[2]»
« از منظر روشنفکر دینى، پروژه اصلى « مدرن کردن سنت» است و فرآیند نوسازى یا بازسازى دین در ذیل این پروژه انجام مىپذیرد. بنابراین، « روشنفکر دینى» دین را بازسازى مىکند تا در نهایت موانتحقق مدرنیته را کاهش دهد.[3]»
« روشنفکران دینى در مسیر پیشبرد دو پروژه اصلى خود، یعنى « تحقق مدرنیته در جامعه» و « ارائه تفسیرى مدرن از دین» ناگزیر به نقد موقعیت موجود زنان مىشوند.[4]»
اکنون با آگاهى از موقعیت و کار ویژه روشنفکرى دینى (پروژه تحقق و بسط مدرنیته) مىتوان نسبت آن را با « مسئله زنان» درک کرد. نسبتى که روشنفکرى با مسئله زنان برقرار مىکند، نسبت پروژهاى ایدئولوژیک است. زیرا، اساسا روشنفکرى دینى یک پروژه فرهنگى در فرآیند مدرنیزاسیون است. از این رو، تمام مختصاتى که براى نگاه پروژهاى برشمردیم، در نسبت روشنفکر دینى با مسئله زنان مصداق پیدا مىکند. در این بخش، به پارهاى از این مختصات عینیت یافته، اشارهمی شود.
1- روشنفکر دینى با نگرش دنیوى به مسئله زنان مىپردازد، زیرا بر نگاه « برون دینى» که زمینىست، اصرار مىورزد. بنابراین، مسئله زنان چیزى فراتر از سایر پدیدههاى دنیوى نیست و زنان موجودات زمینى هستند که تمام اوصاف این جهانى بر آنها صادق است. با نگاه دنیوی، مسئله زنان، از ساحت معنوى تنزل مىیابد و محصور در ساحت دنیوى مىشود و این تنزل به دلیل افق معرفتى روشنفکر دینى است که از مقام نازلى به « مسئله زنان» مىپردازد. علاوهبر آنکه، نسبتى که روح روشنفکرى دینى با مسئله زنان برقرار مىکند، کاملا اینجهانى است و ممعنوى را بر نمىتابد. از آنها نمىتوان انتظار پاسخگویى به ساحت و ارزشهاى معنوى زنان را داشت،تفسیر چنین ساحتى، براى یک نگاه « برون دینى» نزدیک به محال است. نباید از آنان انتظار تفسیر « زیست معنوى» زنان را داشت،گرچه روشنفکر دینى از « زیست مؤمنانه» به مثابیت اصلى و مطلوب دیندارى، سخن مىگوید،[5] لیکن آگاهى او از این واژه عمیق نیست زیرا هرگز با افق دنیوى، عالم معنا را نمىتوان تجربه کرد،دست او به چنین ساحتى نمىرسد تا در مقام توضیح آنشد، یک وجه « زیست مؤمنانه»، باور به حقانیت مضمون کتاب وحى است.اگر روشنفکر دینى به تجربه عمیقى از « زیست مؤمنانه» رسیده است، پس چه جاى آن دارد که پارهاى از احکام قرآنى مربوط به زنان را ناعادلانه و نابرابر تلقى کند.[6] اگر او به خداوند عادل ایمان آوده است، نمىبایست احکام او را نابرابرانه بداند.
روشنفکر دینی، به زعم خود، براى آنکه به دین مطبوعى برسد و بر مبناى آن مسایل زنان را پاسخ بگوید؛ در چارچوب نگاه پروژهاى عمل مىکند. او در این فرآیند به بازخوانى دین مىپردازد.
« چون نابرابریهای پیش گفته به عنوان قوانین و احکام متخذه از دین مشروعیت و اعتبار مىیابند، بحث آنها با پروژه « نواندیشى دینى روشنفکران نیز ارتباط مىیابد.»[7] نتیجه این بازخوانى، جایگزینى« دین طبیعى» به جاى « دین وحیانى» یا الهى است. به عبارت دیگر ورودى ذهن روشنفکر، دین وحیانى است و خروجى آن دین طبیعى. از اینرو، نواندیشى هاى دینى آنان معطوف به همین دین طبیعى است، نه به متن کتاب و سنت. لذا احکام قرآنى زنان را، به عصر نزول آیات اختصاص مىدهند تا هیچگاه مجبور به ارجاع گفتههاى خود به کتاب و سنت نشو چنین نواندیشى دینى ، پیامى فراتر از پیام روشنفکرى لائیک ارائه نمىدهد.
2- زبان پاسخگویى روشنفکر مذهبى به مسئله زنان، نه قدسىست و نه فلسفى. بلکه معطوف به شرایط زمان و مکان است. از این رو استدلالها و مستندسازىهایى که مىکند نه جهت قرآنى دارد و نه جهت فلسفى. یعنى بازخوانى دینىشان، مستند به کتاب و سنت نیست و بنیاد فلتوارى هم ندارد.
تنها مستند زبانى در بازخوانى دینى آنان، معرفت عصرىست. چون اندیشه مدرن، برخى از احکام زنان را نابرابر مىداند. روشنفکر دینى از این مطلب نتیجه مىگیرد که احکام قرآنى مربوط به زمانى است که ظلم زمانه در نهایت ممکن وجود داشت.[8] ولى این تلقى، نه نقداً و نه اجتاداً، مستند به کتاب و سنت نیست. اعتبار فلسفى هم ندارد. زیرا، صرف تاریخ، ملاک اعتبار یا سلب اعتبار احکام وحیانى نمىگردد. از نگاه فلسفى، اینکه علمى در گذشته انجام مىشد و امروزه انجام نمىشود؛ موسلب اعتبار آن عمل نمىشود. تاریخ، « موسمى بودن» یا تاریخى بودن یک عمل و حکمى را ثابت نمىکند،بلکه اعتبار یا عدم اعتبار آن، مبتنى بر پیش فرضهاى غیر تاریخىست. فرق فقیه متبّحر با روشنفکر دینى در همین نکته است که او به پیش فرضهاى غیر تاریخى رجوع مىکند و رکر به دلایل تاریخمند پدیدهها استناد مىنماید.
نمونه دیگری از استدلال هاى غیر فلسفى در باب مسئله زنان آن است که از سویى، پارهاى از احکام اسلامى زنان را نابرابرانه تلقى مىکند و از سوى دیگر، بر تفاوت مفهوم عدالت در هر عصرى و فقدان تفسیر ثابت از آن اصرار مىورزد.[9] در این صورت، چگونه مىتوان احکام صادره یک عصرى را به حکم تعریفىکه از عدالت ارائه شده، در عصر دیگر، نابرابر و غیر عادلانه تلقى کرد. تغییر وضعیتهاى زیست بشرى در هر عصرى، ملاکى براى تحمیل مفاهیم آن عصر بر وضعیتهاى پیشین نمىباشد و عادلانه بودن یک حکم شرعى، مىبایست فارغ لقات عصرى مشخص شود و این کار جز از طریق معرفتهاى وحیانى یا فلسفى که به زمان و مکان وابسته نیستند، ممکن نخواهد بود.
گاه برای ناسازگار نشان دادن تصویر زنان در آموزههاى اسلامى به تعارض بین روایات استدلال مىکنند. آنگاه نتیجه مىگیرند که آموزههاى اسلامى، مردسالارانه است. مثلا استدلالمى شودکه به اینکه در متون روایى در مورد « زن دوستى» دو گروه روایات متعارض وجود داردبرخى از روایات این عمل ، به عنوان یکى از خلقیات پیامبران مطرح مىشود و در دسته دیگرى از روایات، به عنوان یکى از فتنههاى شیطانى که باید از آن پرهیز کرد، یاد مىشود.[10] حال آنکه، نه با نگاه فلسفى (پیشینى) و نه با نگاه تجربى (پسینى)، از تعارض بین دو آموزه، نمىتوان « زن سالارى» یا « مرد سالارى» را اثبات کرد و از سوى دیگر، اگر چنین تعارضى را به یک طلبه مبتدى ارجاع دهند؛ به راحتى مىتواند تعارض آنها را رفع کند. او خواهد گفت: مراد از « زن دوستى» در دسته ا از روایات، محبت به همسر و التزام به زناشویى مشروع است و مراد از »زن دوستى« در روایات دسته دوم، « زن بارگى»، عیاشى و زناکارى است.
3- عدهاى از روشنفکران در کم توجهى روشنفکرى دینى به مباحث »مسئله زنان« اعتراف کردهاند. چنانکه گفته شده: [روشنفکر دینى] تا کنون نتوانسته است در تمامى زمینهها ذهنیت روشنى ارائه دهد.[11] « در برنامه تحقیقاتى [جریان روشنفکرى دینى] هیچگاه به مسایل خاص زنان مستقیماً توجه نشده است.[12] « مرورى بر آثار روشنفکران ایرانى اعم از مذهبى و غیر مذهبى نشان مىدهد که این موضوع، یا مطرح نبوده یا جایگاه ممتاز و برترى را به خود اختصاص نداده است.»[13] و براى این بىتوجهى روشنفکران، توجیهاتى را ذکر کردهاند. اما به راستى چه عامل اساسى،باعث این بى توجهى روشنفکرى دینى نسبت به مئله زنان شده است؟
پاسخ اساسى را مىبایست در ماهیت کار « پروژه روشنفکرى دینى» جست و جو کرد. در این برنامه پژوهشى مىبایست از طریق بازخوانى دینى، مانعیت دین وحیانى (البته به زعم آنان) در برابر مدرنیته به حداقل ممکن برسد.
بنابراین مسئله اصلى در ذهنیت روشنفکران،مسئله زنان نبوده، بلکه دین الهى و قرائتهاى سنتى و بنیادگرایانه است و اگر به مسئله زنان در آموزههاى اسلامى مىپردازد، به قصد یافتن پاسخى « درون دینى» نیست. بلکه به انگیزه تضعیف موقعیت و مشروعیت آئین اسلامى است.
« به نظر، من روشنفکرى دینى به طور کلى با دو مسئله اصلى مواجه است: یکى دموکراسى و حق حاکمیت مردم و دیگرى اندیشه دینى و حواشى آن. قدر مسلم آن است که روشنفکرى دینى، در رویارویى با هر دو مسئله خواه ناخواه با مسئله زنان مواجه خواهد شد. اما این جریان در شرایط کنونى براى حل دو مسئله فوق با مسایل فورىتر و کلانترى روبروست که فارغ از مفهوم جنسیت است.»[14]
« ابتدا باید سرنوشت حیات و ممات ملت و روشنفکران و درمانگران آن روشن مىشد، سپس نوبت به مسئله زنان و کارگران و غیره مىرسید.»[15]
همانطور که از این تصریحات معلوم مىگردد مسئله زنان نه یک مسئله کلان و اصلى و نه مسئلهاى فورى است. حتى سرنوشت حیات و ممات روشنفکران، مهمتر از روشن شدن مسئله زنان است. خلاصه، چنین مسئلى ماهیت تبعى دارد و به طور مستقل جدى گرفته نشده است و فرعى بودن مسئله زنان به دلیل نگاه پروژهاى است. چنانکه پیشتر اشاره شد، نگاه پروژهاى به اقتضاء موضوع کارش مسایل را درجهبندى مىکند و آنچه مسلم است، طرح مسایل زنان، قطع نظر از آموزههاى ا در کانون برنامه تحقیقاتى روشنفکرى دینى قرار ندارد.
4- رئالیست پروژهاى بودن (واقع گرایى برنامهریزى شده)، روشنفکر دینى را از پرداختن به جنبههاى مختلف مسایل زنان بازداشته است. بسیارى از مسایل سیاسى و اجتماعى زنان هیچ ارتباطى به دین و دیندارى ندارد و ریشههاى آن برون دینى است. اما چون روشنفکر دینى م بازخوانى دینى است ، از مسایل برون دینى زنان خواسته یا نخواسته غفلت مىورزد. دستهاى از این مسایل « برون دینى» مربوط به کشورهاى محور است و دسته دیگر مربوط به کشورهاى پیرامونى مانند جامعه ایرانى.
« روشنفکر دینى، تمام توجه خود را معطوف به موانع دینى تحقق مدرنیته در دوره گذار کرده است. براى او، نه مسایل ماقبل این دوره اهمیت دارد و نه مسایل ما بعد گذار. امروزه، دنیاى جدید با مسایل بسیار جدى در مورد زنان روبروست. در غرب جنبشهاى فمینیستى (زنانه نگرى) که ابتدا خاستگاه سیاسى داشته است؛ در دو سه دهه اخیر بسیار گسترش یافته و اینگونه جنبشها به پست مدرنیسم نزدیکتر است.[16]»، اما چون بیشتر نحلههاى فکرى و اجتماعى فمینیسم، نگاه نقادانه بر مدرنیته دارند؛ در پروژه روشنفکرى دینى نمىگنجند، زیرا طرح کردن و دامنزدن به اینگونه قرائتهاى فمینیستى را به مثابه مانع بزرگى در راه انتقال جامعه ایرانى به دنیاى مدرن تلقى مىکنند. بدین ترتیب بسیارى از واقعیات مربوط به مسایل زنان، در دنیاى مدرن از چشمانداز روشنفکنى بیرون مانده است. لذا این سخن که «حساسیتها و دیدگاه هاى منفى که در افکار عمومى یا در محیطى مذهبى نسبت به فمینیسم وجود دارد، ناشى از عدم شناخت آن است، واقعاً الان در مجامع دینى و سنتى ما فمینیسم چیزى شبیه به خروج از دین تلقى مىشود[17]»؛ سخن نادرستىست. زیرا ایل مورد نظر فمینیسم از سوى روشنفکرى دینى طرح نشده تا مورد اعتراض مجامع دینى و سنتى قرار گیرد. اگر هم در اینگونه مجامع، حساسیتى وجود دارد، به دلیل رفتار و نگرش پروژهاى روشنفکرى دینى است. شاید، اگر مدرنیته، خارج از « برنامه تحقیقاتى» و کاملا زادانه، مطرح مىشد، چنین حساسیتهایى هم کاهش مىیافت.
« روشنفکرى دینى بسیارى از مسایل زن ایرانى را که مربوط به دین و سنت نیست، نادیده گرفته است. اینکه اصولا ما در دوره گذار به مدرنیته قرار داریم، جاى تردید است. بسیارى از روشنفکران مذهبى و غیر مذهبى توهم دوره گذار را دارند، حال آنکه با تأسیس دولت مطلقه پهلوى، گذار جامعه ایرانى تحقق یافته است. اما از نظر معدود روشنفکران ایرانى، مسئله امروز ما ناشى از مسئله « شرق» و « غرب» نیست، بلکه ناشى از مسئله جهان سومى و جهان اولى است.»[18] امروزه کمتر شأنى از زندگى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى ایرانیان باقى مانده که با برنامه نوسازى مواجه نشده باشد. در واقع، جامعه ایرانى بعد از انقلاب مشروطه، توسط ائتلاف سه گانه؛ یعنى منورالفکران و نظامیان اقتدارطلب و عوامل بیگانه، وارد دنیاى مدرن شده است و دین و دیندارى هم هیچ مانعیتى براى ورود مدرنیته ایجاد نکرده است. حتى رهبران مذهبى انقلاب اسلامى در مقابل تجدد ایستادگى نکردند و اگر مقاومت مذهبى در کار بوده، مربوط به رویه استعمارى و عوارض منفى غرب است. بنابراین، اگر جامعه ایرانى به جاى انتقال به « جهان اول» دنیاى مدرن، سر از « جهان سوم» (کشور پیرامونى) درآورده، مربوط به عملکرد ائتلاف سهگانه است. بر این اساس بخش عمدهاى از مسایل ایران امروز، ناشى از جهان سومى بودن آن است نه به دلیل ساخت دینى و سنتى بودنش. امروزه زن ایرانى با مسایلى روبروست که ناشى از مدرنیزه شدن جامعه ایرانى است، نه به یل دینى بودن آن. با این حال روشنفکران مذهبى با نادیده گرفتن واقعیت هاى موجود، سعى دارند مسایل زنان را در نگاه دینى و سنتى جامعه منحصر کنند. لذا اگر در حکومت اسلامى قوانین در جهت رفع مسایل زنان اصلاح مىشود؛ آنان اینگونه اصلاحات را در کارنامه خود ثبت مىکنند.[19] اگر به راستى تمام مسایل زنان ایرانى مربوط به دیندارى سنتى جامعه باشد، مىبایست درصد آن کاهش یابد. حال آنکه زن ایرانى هنوز با مسایل بىشمار ناشى از ورود به دنیاى جدید درگیر است.
5- دقیقا به دلیل آنکه روشنفکرى دینى متعلق به دوره گذار است، هیچگاه نمىتواناز آن انتظار پاسخگویى به مسایل زنان در دنیاى جدید راداشت. خاستگاه تاریخى روشنفکر مذهبى دوره گذار است و پاسخهاى او هم مربوط به همین دوره است و اگر پرتوئى از اندیشه و تدابیر دنیاى مدرن در آنها دیده مىشود، نوعى استفاده ابزارى براى دوره انتقالى است. بنابراین، نواندیشى آنان چیزى فراتر از بازخوانى دینى نیست و بازخوانىهاى دینى هم دواى درد زنان مدرن نیست، زیرا دین بازخوانى شده، دین مدرن است و اگر قرار بود چنین دینى، مسایل زنان حل کند، با اندیشه مدرن مىتوانست.
6- جریان روشنفکرى در ایران معاصر از آغاز راه خود، تنها نگران مقاومت سنت و دین وحیانى (اسلام) نبوده، بلکه از ناحیه نیروهاى فعال برآمده از دین و سنت نیز احساس خطر کرده است. جدیدترین شکل مقاومت آنها در برابر پروژه روشنفکرى (مدرنیزاسیون یا غربى شدن)، نهضت اسلامى به رهبرى امام خمینى(ره) است که دولت پشتیبانى کننده روشنفکران لائیک، یعنى استبداد مدرن پهلوى را سرنگون ساخته و حکومت اسلامى را جایگزین آن نموده است. این نیروهاى فعال (یا حزب اللهى) از منظر دیگران به عنوان نیروهاى « بنیادگرا» نامیده شدهاند. طبیعى است ک روشنفکر مذهبى، بنیادگرایان اسلامى را نه فقط مانعى در راه پروژه خود دانسته، بلکه به عنوان رقیبى سرسخت در جامعه ایرانى احساس مىکند، زیرا تأثیرات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى بنیادگرایان در ایران به قدرى است که کارنامه جریان روشنفکرى (اعم از مذهبى و غیر مذهبى) قابل مقایسه با آنها نیست. مهمترین بخش کارنامه بنیادگرایان اسلامى آن است که بر خلاف جریان روشنفکرى براى اسلامى کردن امور به پشتیبانى نظامیان اقتدارگرا و عوامل خارجى، تشکیل حکومت ندادند، بلکه در راه تأسیس جمهورى اسلامى تنها به پشتیبانى ملت و ایمان به خدا تکیه کردند. روشنفکرى دینى بر نتایج کار حکومتى که توسط بنیادگرایان اسلامى و حمایت مردمى تأسیس شده، به ویژه در بخشهاى مربوط به زنان اعتراف دارد:
موقعیت و جایگاه اجتماعى زنان در سالهاى پس از پیروزى انقلاب اسلامى، به طور انکار ناپذیرى ارتقاء یافته است. همه شاخصها از بهبود موقعیت زنان در جمهورى اسلامى ایران حکایت مىکنند. افزایش امید به زندگى در بدو تولد، میزان باسوادى زنان بزرگسال، میزان ثبتنام زن در کلیه مقاطع تحصیلى، سهم نسبى درآمد زنان، میزان اشتغال زنان در پستهاى عالى، وضعیت بهداشتى و چگونگى وضع حمل زنان باردار و حمایت از کودکان آنها، مشارکت سیاسى و اجتماعى زنان و... همگى نشانگر ارتقاى موقعیت زنان است.[20]
با وجود چنین تأثیرات ژرفى که بنیادگرایان اسلامى از خود برجاى گذاشتهاند؛ روشنفکرى دینى، هرگز سعى نکرده آنها را به چشم رقیبان مشفق در راه سازندگى ایران تلقى نماید، بلکه بنیادگرایان اسلامى را همواره به نوان رقیبان اقتدارگراى مخالف نوسازى ارزیابى کرده است. این تلقى روشنفکران از بنیادگرایى اسلامى، متأثر از همان « نگاه پروژهاى آنها به امور است. نگاه پروژهاى به روشنفکران این دریافت را القاء مىکند که منحصرا آنها هستند که مىتوانند جامعه ایرانى را در مسوسازى قرار دهند ،لذا نیروهاى فعالىرا که وابسته به مدرنیسم نباشند، رقیب مخالف پروژه مدرنیزاسیون محسوب مىنماید.
از این رو، در سالهاى گذشته، روشنفکران دینى، کارنامه مثبت بنیادگرایان اسلامى را نادیده گرفته و یکى از برنامههاى اساسى خود را براى ارتقاء بیشتر موقعیت زنان و حل مسائل آنها، مقابله با بنیادگرایى دینى مىدانند.
آنان براى مخدوش کردن چهره بنیادگرایى اسلامى، اوصافى را بکار بردهاند که از روى مطالعه تاریخ ایران بعد از انقلاب و تحقیق در باب اندیشههاى نخبگان بنیادگرایى اسلامى، خلاف آن آشکار مىگردد. در واقع روشنفکرى دینى بسیارى از اوصاف تحجرگرایان سنتى را به بنیادیان اسلامى نسبت داده است.
« در حال حاضر در جهان اسلامى سه جریان اصلى در تفسیر دینى وجود دارد: بنیادگرایى، سنت گرایى و نوگرایى. جریان بنیادگرایى دینى بیشترین دفاع را از نابرابرى فرصتها و نابرابرى حقوقى میان زن و مرد و کاهش حضور مستقل زنان در عرصه اجتماع انجام داده است. تثبیت « مسائ زنان» به رغم ارتقاء موقعیت عینى زنان در جامعه ایران ، حاصل غلبه نگرش بنیادگرا در برخى مراکز تصمیمگیرى در سالهاى اخیر است. طى سالهاى اخیر، روشنفکران غیر دینى، به دلایل مختلفى قادر به ارایه نقدى مؤثر از بنیادگرایى نبودهاند و روشنفکران دینى اصلىترین و رترین مقابله را با بنیادگرایى کردهاند.»[21]
« اتهام ظاهرگرایى بنیادگرایان به کتاب و سنت ،از جمله برچسبهاى ناروائى است که از ناحیه روشنفکرى دینى طرح شده است. تا آنجا که گفته شده: « قرائت بنیادگرایانه، بسیار به ظاهر دینى اهمیت مىدهدو به روح دین و پیام وراى لفظ توجه چندانى ندارد؛ طبعا برخورد با کتاب و سنت بسیار لفظگراست و عدول از لفظ، را به ندرت روا و جایز مىداند. از این حیث، قرائت تجددگرایانه جداً با قرائت بنیادگرایانه متفاوت است؛ یعنى به روح دین و پیام وراى لفظ تأکید مىورزد.»[22] لذا قرائت برون دینى تجددگرایان بر « دین طبیعى» (بشرى) تأکید مىورزد نه بر دین وحیانى. در ادبیات روشنفکرى دینى، کمتر متنى را مىتوان پیدا کرد که پاسخ مسایل زنان را در منابع اصلى دین وحیانى (کتاب و سنت) جست و جو نماید. اگر هم مراجعهاى به این مناباشد، براى نشان دادن تعارضات و نابرابریهاى ظاهرى است. قرائت تجددگرایى که همه چیزش را از اندیشه مدرن اخذ کرده است کدام « پیام ماوراء لفظى» را از « روح دین» طلب مىکند؟
اگر بنیادگرایى اسلامى به روح دین وحیانى ، وراى لفظ رجوع نمىکرد، هرگز انگیزه تأسیس حکومت اسلامى و احیاء نقش آموزههاى اسلامى در عرصه سیاست و معیشت را پیدا نمىکرد. مشکل روشنفکران دینى با بنیادگرایى اسلامى در التزام به « عصرى نگرى» است. روشنفکران به دلیل روح تاریخىگریشان که خصیصه اندیشه مدرن است، خواهان باقى ماندن در حجاب معرفت عصرى هستند، اما بنیادگرایان بر این باورند که چون آموزههاى وحیانى، سخن خداست و کلام الهى احتیاج به زمان و مکان خاصى ندارد، پس باید براى دریافت ناب و خالص آموزههاى وحیانى، از حجابرفتهاى عصرى عبور کرد و این عبور اختصاص به اندیشههاى مدرن ندارد، بلکه معرفتهاى متحجرانه اعصار گذشته را نیز شامل مىشود. پس بنیادگرایى اسلامى، به معناى گذشتهگرایى و فکر ارتجاعى نیست. بنیادگرایى، نوعى نابگرایى و خلوصگرایى دینى است. گذار به جهان ملص، عامل تحرک سیاسى و اجتماعى بنیادگرایان است.
بنیادگرایى، در زمینه مسایل زنان به شناخت ارزشهاى معنوى زن مسلمان با ارجاع این مسایل به آموزههاى بنیادى اسلام ناب مىپردازد.
7- با مراجعه به تعابیرى که روشنفکران دینى از دین مورد نظرشان دارند، معلوم مىگردد که آنان نیز به نوع خاصى از بنیادگرایى اعتقاد دارند و آن « بنیادگرایى مدرنیستى» است. تفکیک آموزههاى اسلامى به « ذاتى» و « عرضى» و تأکید بر اخذ آموزههاى ذاتى و کنار گذاشتنضیات دین، نوعى بنیادگرایى است. این گفته که: « ما باید به گونههاى بنیادىتر، به این امور بپردازیم و در واقع، با دیدى تاریخى به سراغ کتاب و سنت برویم.»[23] و یا این جمله که: « قبول دارم که اکثر جنبههاى فرهنگى زمانهاى که بنیانگذاران ادیان و مذاهب در آن مىزیستهاند، در ادیان رسوخ کرده است و من، در زمان حاضر، به عنوان مسلمانى تجددگرا حق دارم که آنها را کنار بگذارم و از وراى آن، پیام دین خود را استنباط کنم.»[24] ما از این تعابیر چیزى غیر از بنیادگرایى برداشت نمىکنیم، منتها بنیادگرایى از نوع مدرنیستى آن و دقیقا بنیادگرایى به همین معنا (مدرنیستى)، نوعى بنیادگرایى پارادوکسیکال است، زیرا مسلمان تجدد گرایى که خواهان فهم « اسلام یک» بر مبناى تلقى مدرنیستى از اسلام است، با چنی برداشتى که مربوط به « اسلام دو» (قرائتهاى مدرن و سنتى) است، به سراغ دین مىرود. از این رو، روشنفکر دینى تمناى « اسلام یک» را دارد، ولى در عمل هیچگاه به آن دست نمىیابد. زیرا یکى از حجابهاى معرفتى در راه شناخت دین وحیانى، التزام به معرفت عصرى است، در حال معرفت عصرى، همواره صادق و معصوم از خطا و اشتباه نمىباشد.
8- وجه دیگر رویارویى روشنفکرى دینى با بنیادگرایى اسلامى در موضوع « شریعت خواهى» است. نتیجه این رویارویى در مسایل مربوط به زنان کاملا مشهود است. آنچنانکه گفته شده: « تمایز اصلى میان نواندیشان دینى با بنیادگرایان دینى و سنت گرایان دینى در زمینه فقه زنان ، به تلاش نواندیشان دینى براى فهم دین در بستر زمان و مکان مربوط مىشود.»[25] روشنفکرى دینى تاب تحمل الزامات اخلاقى و حقوقى را که نتیجه کار « خرد خود بنیاد» نباشد،ندارد. از این رو به دینى ایمان مىآورد که رى از هرگونه اوامر و نواهى مؤمنانه باشد،چنین دینى، لطیفتر و انسانىتر خواهد بود. او به خدایى ایمان دارد که چگونه زیستن را نیاموزد. زیرا « زیست مؤمنانه» را بر مبناى خرد خود بنیاد مىتواند کشف کند. او تنها چیزى را از خداى خود مىخواهدکه ، دعوت بشر به بندردن است،زیرا چگونه بندگى کردن را خود مىداند. چنین دینى، دین وحیانى هم نیست، زیرا هیچ دین وحیانى نیست که به همراه آن ،آئین بندگى و عبودیت (شریعت) نباشد.
لذا اندیشه روشنفکرى دینى از اسلام قرائتى را ارائه مىکند که فرآیند گذار از « اسلام وحیانى» به « اسلام مدرن» (بشرى) به سهولت تحقق مىیابد. در این فرآیند، هیچگاه به سراغ متن شریعت نمىروند، بلکه مباحث، حول پیشفرضهاى شریعت مطرح است و شعار « اجتهاد در مبانی» را جایگزین « اجتهاد در فروع» مىکنند.[26] بدین ترتیب، روشنفکر دینى تصور مىکند که از طریق اجتهاد در مبانى، « فقه مدرن» پدید مىآید. حال آنکه چنین فقهى تفاوت چندانى با سایر حقوق دنیوى در کشورهاى لائیک ندارد. به همین دلیل است که مىگوییم پاسخهاشنفکرى دینى در باب « حقوق زنان» دینى نیست، بلکه مبتنى بر اندیشه برون دینى مدرنیته است. نواندیش دینى در ایران، چیزى فراتر از کاوشهاى حقوقى عقل مدرن ارائه نمىدهد:
« اسلام تجدد گرا به عقل بهاى فراوانى مىدهد و حقوق بشر را (به آن صورتى که در اعلامیه حقوق بشر در سال 1948تدوین شده) از مظاهر عقل گرایى مىداند.»[27] بنابراین طبیعى است که بنیادگرایى اسلامى، برخلاف نواندیشى دیکه به دینى عارى از شریعت چشم دوخته، خواهان پیروى از شریعت اسلامى است و شریعتمدارانه مىاندیشد. قرائت بنیادگرایانه بسیار شریعت اندیشانه است؛ یعنى، به تعبیرى، تقریبا همه دین را در فقه، منحصر مىداند.[28]
9- نسبت روشنفکرى دینى با مسئله زنان، ممکن است از منظر عقلانیت معطوف به قدرت، قابل تأمل باشد.چنین منظرى پاسخ دیگرى به پرسش علت تأخیر روشنفکرى دینى به مسئله زنان ارائه مىکند. همان طور که گفتیم روشنفکران خاستگاه تاریخى دارند، بیان و گفتانى که آنان بکار مىگیرند، از مختصات زمانى فاصله نمىگیرد بر این اساس تفاوت موقعیت سیاسى و اجتماعى روشنفکران اعم از دینى و غیر دینى میان دهه اول و دهه دوم بعد از انقلاب اسلامى، در زبان و گفتمانهایى که بکار بستهاند، شدیدا تأثیر گذاشته است. روشنفکرى دیر دهه اول انقلاب در مسند قدرت قرار داشت و در دهه دوم انقلاب از این مسند رانده شد. چنانکه گفته شد در سالهاى پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، روشنفکرى دینى به دلایلى به تدریج از حاکمیت سیاسى رانده شده و عمدتا به صورت مشاور یا منتقد قدرت سیاسى عمل کرده است.[29] البته آنان به طور مطلق قدرت سیاسى را نقد نکردند، بلکه نوع خاصى از قدرت را که مربوط به اقتدار سیاسى بنیادگرایان اسلامى است، مورد نقد ونفى قرار دادند. لیکن همین نقد هم با کمى تأخیر اتفاق افتاد. »نفى اقتدارگرایى دینى، تنها در نیمه دوم دهه هفتاد به ادبیات روشنفکران دینى راه یافته است.[30]
اکنون مىتوان دریافت که چرا روشنفکران دینى در دهه اول پس از انقلاب، جایى براى پرداختن به مسایل زنان باز نکرده یا مسائل زنان در اولویت کارى آنان نبوده است؛ و در دهه دوم به طرح مسائل زنان رو آوردهاند. در آن دوره روشنفکرى دینى در مسند قدرت بود و راه تحقق پروژهاى را که در پیش گرفته بود، کاملا مساعد و باز مىدید، اما، از هنگامى که از مسند قدرت رانده شد، شروع به نفى اقتدارگرایى دینى کرد. البته این اقدام هم با تأخیر چند ساله اتفاق افتاد، زیرا تصور آنان باین بود که با رحلت رهبرى انقلاب، اقتدار دینى نیز خود به خود، رو به افول خواهد گذارد و آنان مجددا به عرصه قدرت و سیاست، بازخواهند گشت، اما وقتى چنین پیشبینى نسبت به اقتدار دینى بنیادگرایان، درست از آب درنیامد، دست به کار نقد و نفى اقتدار دینى زدند.
از این رو روشنفکرى دینى، براى بازگشت به قدرت و تحقق مقتدرانه پروژهاى که در ذهن داشت، به استفاده ابزارى از بسیارى چیزها رو آورد. او به دلیل نگاه پروژهاى که دارد، استفاده ابزارى را مشروع مىدانست، زیرا نگاه پروژهاى چنین استفادهاى را « توجیه عقلانى» است. از جمله موارد استفاده ابزارى، پرداختن روشنفکرى دینى به « مسئله زنان» مىباشد. « پروژه نوسازى» به روشنفکر دینى، اجازه بهرهبردارى ابزارى از مسئله زنان را داده است « راه حل « مسئله زنان» قبل از حل کلیت دو مسئله مذکور، یعنى دموکراسى و انتظارات از دین، براى روشنفکرى دینى بىمعنا خواهد بود، مگر آنکه بتوان از مسئله زنان، به عنوان ابزارى براى حل مشکل اساسى استفاده کرد.»[31]
بسیارى از گروهها و نیروهاى اجتماعى - سیاسى که با زنان مرتبط بودهاند، در نهایت در گستره عمومى از آنان استفاده ابزارى کردهاند (از گذاشتن عناوین گروههاى زنان در فهرست انتخاباتى خود تارهگیرى از رانتهاى قدرت براى ارتباط با جنس مخالف تحت پوشش فعالیت اجتماعى.) زنان در جمعهاى عمومى روشنفکران دینى، صرفا مخاطب بودهاند و نه مشارکت کننده و در جمعهاى خصوصى آنان نیز راه نداشتند. مىتوان این نکته توصیفى - و نه ارزش گذارانه - را با صراحتعیت گفت که جریان روشنفکرى دینى در ایران جریان مردانه است.[32]
جان کلام
افق معرفتى روشنفکرى دینى در »مسئله زنان«، دنیوىست. زیرا نگاه برون دینى به مسایلزنان دارد. از زبان دین وحیانى (کتاب و سنت) بهره نمىگیرد، با مسایل زنان گزینشى برخورد مىکند. از این رو کمتر به واقعیات موجود در جامعه زنان مىاندیشد. پروژهاى که بر دته است ،او را به مقابله با بنیادگرایى اسلامى و شریعتاندیشى وامى دارد. روشنفکرى دینى به دلیل نگاه پروژهاى که دارد، با « مسئله زنان» نسبت « ابزار انگارانه» برقرار کرده است. خردورزى روشنفکرى دینى در باب مسئله زنان، از نوع « عقلانیت معطوف به قدرت» است. بنابرا، درباره مسئله زنان، نباید از روشنفکرى دینى انتظار پاسخگویى به دو چیز را داشت: یکى، پاسخهاى دینى و ارائه « الگوى زن مسلمان» و دیگرى پاسخهاى بنیادى به مسایل زنان.
پینوشتها:
[1] زیرا معرفت و حیانی، برخاسته از عالمک مخلوقات نیست که خاستگاه الهی دارد. معرفت و حیانی، مبنی بر حقیقت هستی بخش است. « ان الله بکل شی ء علیم »- (عنکبوت 64)
[2] عبدلاکریم سروش، سیاست- نامه، انتشارات صراط، ج دوم، 1378، ص 183
[3] احمد نراقی، درباره روشنفکری دینی، نشریه راه نو، ش 9، خرداد 1377
[4] علیرضا علوی تبار، مسئله زنان در ایران، نشریه زنان، ش 65، ص 45
[5] علیرضا علوی تبار، نواندیشی دینی و فقه زنان، نشریه زنان، ش 58، ص 36
[6] همان
[7] همان
[8] محمد مجتهد شبستری، زنان، کتاب و سنت، نشریه زنان، ش 57
[9] همان، ص 22
[10] ملکیان، مصطفی، زن، مرد، کدام تصویر، نشریه زنان، ش 64
[11] عبدی، عباس، روشنفکری دینی و مسائل فوری تر از مسئله زنان، نشریه زنان، ش 58
[12] محمدی، مجید، جنسیت، خط قرمز روشنفکران دینی، نشریه زنان، ش 58
[13] عمادالدین باقی، مسئله زنان، کدام مسئله، نشریه زنان، ش 58
[14] عباس عبدی، روشنفکری دینی و مسائل فوری تر از مسئله زنان، نشریه زنان، ش 58
[15] عمادالدین باقی، مسئله زنان، کدام مسئله، نشریه زنان، ش 58
[16] ملکیان، مصطفی، زن، مرد، کدام تصویر، نشریه زنان، ش 64
[17] همان
[18] آشوری، داریوش، ما و مدرنیت، انتشارات صراط، ج اول، ص 98
[19] مسئله زنان در ایران، ص 45
[20] علوی تبار،. علیرضا، مسئله زنان در ایران، ص 45
[21] همان
[22] ملکیان، مصطفی، زن، مرد، کدام تصویر، نشریه زنان، ش 64
[23] محمد شبستری، محمد، زنان، کتاب و سنت، ص 21
[24] ملکیان، مصطفی، زن، مرد، کدام تصویر، ص 32
[25] علوی تبار، علیرضا، نواندیشی دینی و فقه زنان، ص 37
[26] همان، ص 37
[27] ملکیان، مصطفی، زن، مزد، کدام تصویر، ص 32
[28] همان، ص 32
[29] علوی تبار، علیرضا، مسئله زنان در ایران، ص 45
[30] محمدی، مجید، جنسیت، خط قرمز روشنفکران دینی، ص 40
[31] عبدی، عباس، روشنفکری دینی و مسائل فوری تر زا مسئله زنان، ص 38
[32] محمدی، مجید، جنسیت، خط قرمز روشنفکران دینی، ص 40