کارآمدى و پویایى فقه شیعه
آرشیو
چکیده
در راستاى دستیابى به اهداف ارزشمند فرهنگى و ایفاى رسالت عمدهاى که شوراى فرهنگى اجتماعى زنان در جهت تنویر افکار و تبیین پارهاى از موضوعات اصولى خصوصا از دیدگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى بر عهده دارد؛ بر آن شدیم تا گفتمان علمى - تخصصى این شماره از فصلنامه را در فرهنگستان علوم در حضور فقیه اندیشمند جناب آقاى دکتر محقق داماد انجام دهیم، که به توفیق حق این مقصود حاصل شد، و این بار رهتوشهاى دیگر از اندوختههاى فراوان و تجربیات گرانبار صاحبنظران را براى شما خوانندگان عزیز به ارمغان آوردهایم.متن
در راستاى دستیابى به اهداف ارزشمند فرهنگى و ایفاى رسالت عمدهاى که شوراى فرهنگى اجتماعى زنان در جهت تنویر افکار و تبیین پارهاى از موضوعات اصولى خصوصا از دیدگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى بر عهده دارد؛ بر آن شدیم تا گفتمان علمى - تخصصى این شماره از فصلنامه را در فرهنگستان علوم در حضور فقیه اندیشمند جناب آقاى دکتر محقق داماد انجام دهیم، که به توفیق حق این مقصود حاصل شد، و این بار رهتوشهاى دیگر از اندوختههاى فراوان و تجربیات گرانبار صاحبنظران را براى شما خوانندگان عزیز به ارمغان آوردهایم.
جناب استاد! در ابتدا لازم مىدانم که تشکر اعضاى هیئت سردبیرى فصلنامه را خدمتتان ابلاغ و از اینکه برغم مشکلات عدیده کارى و محدودیت در وقت، دعوت ما را براى حضور در این مصاحبه پذیرفتید، سپاسگزارى نمایم؛
* اگرچه محور سؤالات ما را در گفتمانهاى علمى - تخصصى عمدتا مسایل مربوط به زنان تشکیل مىدهد، لیکن با توجه به تخصص و آشنایى ویژه جنابعالى نسبت به تاریخ ادوار فقه و پیشینه و سیر تحولات در آن، فرصت را مغتنم شمرده سؤالات را به این موضوع اختصاص دادهایم؛ لطفا مختصرى در زمینه فقه شیعه و رخدادهاى عمده در آن و علت پویایى آن مطالبى بفرمایید.
فقه شیعه در طول تاریخ حیات خود تحولات عمدهاى داشته که معمولاً نویسندگان تاریخ فقه این تحولات را به 8 یا 10 مرحله تقسیم کردهاند؛ اگر ما چشم اندازى به تاریخ فقه داشته باشیم، از قرن اول هجرى تا کنون که قرن چهاردهم است، این مراحل را پشت سر گذارده، البته من در اینجا نمىخواهم راجع به یک یک آن مراحل تفصیلاً به بحث و گفتگو بپردازم، اما اجمالاً باید این نکته را یادآورى کنم که در تمام این مراحل 8 یا 10 گانه، یک موضوع محور اصلى تحولات بوده و آن مسأله عقلى شدن فقه و دور نمودن فقه از عقلى شدن است و به تعبیر دیگر گریز از عقلى شدن و عقلى شدن، پیوسته مورد توجه بوده است. شما اگر به مقدمه کتاب مبسوط شیخ طوسى نظرى بیافکنید، آنجا در انگیزه نگارش این کتاب، آنچه بیش از هر چیز مورد توجه این فقیه بزرگ عالم اسلام بوده، ایرادات و اشکالاتى است که مخالفین شیعه، در سست و بىمحتوا جلوه دادن فقه شیعه، وارد مىساختهاند؛ و اینکه فقه شیعه را به قلّت فروع مبتنى بر اصول محکوم مىساختند و به عدم کارایى لازم و بىبهره بودن از قیاس و اجتهاد منسوب مىنمودند.
ایشان در این زمینه مىفرماید: «و هذا جهل منهم بمذهبنا و قلة تأملٍ فى اصولنا» لذا شیخ طوسى در کتاب مبسوط همانگونه که از نامش پیداست فروعات زیادى را معرفى میکند و فقه را از چارچوب متون اولیه نقلى مثل حدیث و نصوص قرآنى و روایى بیرون مىبرد و توسعهاى خاص مىبخشد و به همین جهت نام آن را مبسوط مىنهد و در رویارویى با کسانى که امامیه را به بنیادگرایى و اصول گرایى به معناى حفظ ظواهر و عدم عبور از متون اولیه متهم مىسازند، وارد یک کارزار علمى مىشود و با رد اتهامات وارده و نفى امورى چون قیاس، پایههاى فقه شیعه را از طریق متفرع ساختن فروعات بر اصول بنیان مىنهد و بدین گونه فقه را به سوى عقلى گرایى سوق مىدهد. ایشان در مقدمه کتاب مبسوط، در رد نگرشهاى غلط نسبت به فقه شیعه اینگونه مىفرماید: «و لو نظروا فى اخبارنا و فِقْهنا لعلموا أنّ جلّ ما ذکروه من المسائل موجودٌ فى اَخبارنا و منصوص علیه تلویحا عن ائمتنا الذین قولهم فى الحجة یجرى مجرى قول النبى صلىاللهعلیهوآله اِمّا خصوصا او عموما او تصریحا او تلویحا» اشاره به اینکه منتقدین فقه شیعه اگر نگاه دقیق به اخبار و فقه ما نمایند، خواهند دریافت که بسیارى از آنچه را که ایشان از جهت اصول و مسایل مربوط به استنباط، نقیصه مىپندارند، در اخبار ما موجود است و از ائمه ما که قول ایشان در حجیت جارى مجراى قول پیامبر صلىاللهعلیهوآله است، گاه تلویحا یا تصریحا و یا به صورت عموم، یا خصوص وارد شده است.
لذا شیخ طوسى تمام تلاش خود را براى متددار کردن فقه و حرکت به سوى نظام دادن آن بکار مىگیرد، لیکن بعد از ایشان تا مدتى فقها بر همان روش شیخ اکتفا مىکنند و از صدور فتوا و دادن نظر در مقابل نظرات شیخ الطائفه خوددارى مىنمایند؛ تا زمان ابن ادریس (ره) که ایشان فقهاى قبل از خود را مقلد مىشمارد و محکوم به تقلید مىداند و با عبارت «هولاء مقلده» روش ایشان را در متابعت از شیخ مردود مىشمارد و لذا خود حرکت جدیدى را در فقه آغاز و دوباره فقه را به سوى متون گرایى سوق مىدهد و روش شیخ طوسى را زیر سؤال مىبرد.
اگرچه بنابر نقلى ایشان را نوه شیخ معرفى مىکنند، لیکن نظر ما این نیست؛ در مقالهاى که براى دایرةالمعارف بزرگ اسلامى نوشتیم، ضمن تحقیقى عمیق به این نتیجه رسیدیم که ابن ادریس نمىتواند از نظر نسبى اینقدر نزدیک به شیخ باشد. گفته شده نوه دخترى اوست، لیکن لازمه این امر آن است که دختر شیخ طوسى او را در سنین بالا به دنیا آورده باشد، که این مطلب از نظر تاریخى درست در نمىآید، لذا اگر نسبت نَسَبى هم داشته، بایستى نسبت دورتر از نوه را داشته باشد.
بهرحال ایشان اولین کسى است که بر خلاف شیخ و فتاواى او نظر مىدهد، کم کم به زمان محقق حلى و علامه حلى مىرسد و این دو بزرگوار هم حرکت فقه را به سوى عقلى شدن ادامه مىدهند. لذا تا زمان محقق حلى نشانى از پرداخت علمى و عقلانى دقیقى از «برائت عقلى» دیده نمىشود و ایشان اولین فقیهى است که این قاعده را از باب تکلیف مالایطاق بیان مىنماید و سپس علامه حلى در حرکت به سوى عقل گرایى کتاب تذکرة الفقهاء را مىنویسد.
این تحولات پیوسته ادامه دارد تا به یکى دو قرن اخیر و نزدیک به قرون معاصر مجددا یک حرکت اخباریگرى و گریز از عقلى شدن فقه توسط گروهى که مرحوم محمد امین استرآبادى در محور آن قرار دارد، آغاز مىگردد؛ لیکن در برابر این حرکت، تلاش وحید بهبهانى را مىبینیم که حرکت به سوى عقلى شدن را، از «قاعده قبح عقاب بلا بیان» آغاز و «برائت عقلى» را مستند به این قاعده عرضه مىدارد و نیز قاعده «اشتغال یقینى برائت یقینى مىخواهد» از کلام ایشان ظاهر شد، و سپس حرکت شیخ انصارى در اصول، که حرکتى عظیم به سوى عقلى شدن بود و عبارت معروف ایشان درباره عقل که «هُوَ شرع من داخل کما اَن الشرعَ عقل مِنْ خارج» خود دلیلى بر این امر است و اینکه ایشان با استناد بر روایات مربوط به عقل، عقل را حجت باطنى و حکم منکشف از آن را حکم رسول باطنى مىشمارد.
لذا مىبینید در تمامى تحولات تاریخى ادوار فقه، حرکت به سوى عقلى گرایى و یا گریز از آن محور حرکتها بوده است.
* با توجه به اینکه مرحوم علامه حلى در سوق دادن فقه به سوى استدلال و عقلى گرایى و دریافت نظرات سایر مکاتب زمان خود تلاش فراوانى نموده و بگونهاى تطبیقى در ابواب مختلف فقه وارد گردیده و نظر داده است، راجع به روش ایشان توضیح بیشترى بفرمایید.
حرکت شیخ طوسى به سوى عقل گرایى و تفریع فروع و در عین حال توجه به فقه عامه و سایر مکاتب نسبت به علامه حلى ظهور بیشترى پیدا مىکند و این سیر را ایشان قوام و استحکام خاصى مىبخشد.
به نظر ما علامه حلى بدون اینکه از چارچوب قواعد اولیه و ظواهر اصول اولیه فقاهت بیرون رود با مطالعه و بررسى دقیق حقوق و فقه روز توانسته است استنباطات جدید و وسیعترى از قواعد اولیه داشته باشد و حرکت نوینى را در زمان خود ایجاد نماید، کتاب تذکرةالفقهاء که یک فقه تطبیقى است با همین نگرش به نگارش در مىآید.
علامه همان حرکتى را انجام داد که ما امروز بدان نیازمندیم، مشکلى که امروز ما دچار آن هستیم این است که عدهاى خیال مىکنند که در جوابگویى به حوادث واقعه و رخدادهاى مستحدثه، باید از متد و اصول اولیهاى که پیشوایان ما آموختهاند دست برداریم و خارج شویم. من معتقدم که این فکر اشتباه محض است و علت ایجاد این تفکر عدم آگاهى و ناآشنایى با متد تحقیق نسبت به فقه است، شما دقت بفرمایید که علامه حلى در زمان خود چه کرد؟ او با آگاهى بر حقوق سایر مکاتب غیر شیعى، استنباطات جدیدى را در درون فقه شیعه پیدا کرد، بدون اینکه از اصول و ضوابط اولیه خارج گردد و از روش اصلى فقه شیعه روى برگرداند.
من معتقدم که امروز فقها با حقوق سایر مکاتب موجود در دنیا خصوصا مکاتب غربى باید آشنایى پیدا کنند و با حقوق روز در ضوابط و روابط حقوقى معاملات آشنا شوند و بدون اینکه اندکى از چارچوب اصلى ضوابط و اصول اولیه خارج شوند، مىتوانند نگاه جدید به منابع فقهى داشته باشند. مشکل اصلى در فقه همین است.
امروز یک هزارم قدمى که مرحوم علامه حلى در زمان خود برداشته از سوى فقها برداشته نشده، فقهاى ما اکنون در عرصه فقاهت ریزهکاریها و ریزبینىهاى متعددى را مورد توجه قرار مىدهند، اما گامهاى بزرگترى لازم است که از سوى ایشان برداشته شود که غالبا مشکل را این مىدانند که پیشوایان، ما را از دخل و تصرف برحذر داشتهاند، ولى نحوه دید یک فقیه با زمینههاى مطالعاتى او تغییر مىکند و این امر موجب این نمىشود که چیزى را به دین ببندد یا چیزى را کم کند.
من در این زمینه بهترین مثال را در مورد خود مىتوانم بیاورم، اینجانب بعد از طى مراحل زیاد فقهى و تلمّذ در نزد اساتید بزرگى چون مرحوم آیةاللّه حاج میرزا هاشم آملى که شاگرد برازنده مرحوم آقاضیاء عراقى و مرحوم نائینى بودند و مرحوم آیت اللّه العظمى گلپایگانى از شاگردان نامدار مرحوم آیت اللّه حائرى یزدى، بعد از گذراندن 16 سال درس و تلمذ در نزد ایشان وقتى وارد دریاى حقوق روز شدم و مدت زیادى به دقت به مطالعه آن پرداختم، این خوض و ورود به دنیاى حقوق سایر ملل و مکاتب باعث شد که همان متون و منابع اولیه براى من مفاهیم جدیدى عرضه بدارد، لذا الان وقتى مراجعه مىکنم به رغم تقیدى که دارم تا از منابع فقهى و ضوابط آن دست برندارم، توسعه در مطالعات باعث شده نگرش جدید و استنباط دیگرى از فقه برایم حاصل گردد.
گاه ممکن است فقیهى که اینگونه به فقه نظر ندارد، گمان نماید که در بعضى از موارد بایستى از قواعد اولیه دست بردارد، ولى نظر اینجانب این است که با مطالعه و ورود و اشراف به سایر مکاتب، با صلابت و استوارى بیشترى سراغ احکام مىرویم و متوجه مىشویم که مثلاً فلان قاعده در فقه ما چقدر راهگشا و کاربر است و استنباط جدیدى را به دنبال دارد.
در هر صورت پیشنهاد من در حل معضلات فقهى، آگاهى و آشنایى بیشتر با زمینههاى حقوقى سایر مکاتب در جهان معاصر است و اجتهاد کردن بدون توجه به فرهنگهاى معاصر حل مشکل نهایى نخواهد بود.
* اکنون با توجه به اصول و معیارهایى که در متون و نصوص قرآنى و روایى و فقهى ما مطرح است و از طرفى با رویکرد مسائل متعدد و امور مستحدث و تغییرى که در ناحیه موضوعات با آن مواجه هستیم، این سؤال پیش مىآید که در یک حکومت دینى چه عواملى در فقه و اندیشه فقهى جزء آفات و مضرات محسوب مىشوند؟ و چه عواملى موجب رشد و پویایى و عرضه اندیشههاى نوین فقهى مىشود؟ و در این راه چگونه مىتوان بین اصول ثابت و متغیرات تمیز حاصل نمود و از افراط و تفریط در حوزه افتاء و اجتهاد برحذر بود.
من در مقدمه جلد دوم کتاب «قواعد فقه» مطلبى را آوردهام که اینجا هم در جواب شما بدان اشاره مىکنم. ما بایستى توجه داشته باشیم که شیعه داراى یک نظام و سیستم حقوقى است بدین معنى که واجد تمام ویژگیهاى کامل و ارکان لازم یک نظام حقوقى است.این مطلب با ارائه تعریفى دقیق از نظام حقوقى به اثبات مىرسد.گرچه نظرات حقوقدانان در این تعریف یکسان نیست، لیکن یکى از تعاریف عمده در این زمینه را من در اینجا ارائه مىدهم، تا به اثبات مطلب مورد نظر در نظام داشتن فقه شیعه نزدیک شویم.
«نظام حقوقى مجموعهاى از قوانین جارى است که مظهر وحدت و انسجام ذاتىِ آن دستهاى از اصول و قواعد حقوقى محسوب مىشود که به عنوان مبادى قوانین و مقررات شناخته مىشوند و نمایانگر انقسام و تفریع اصول به فروع بر حسب نیازها و رویدادهاى ناشى از روابط اجتماعى هستند که به طور کلى مصداقها و موردهاى جزیى آن قاعدههاى کلى هستند»(1)
با تأمل در اینگونه تعاریف مىتوان دریافت که زمانى به مجموعهاى از قوانین «نظام» گفته مىشود که داراى مشخصات و عناصر لازم براى تأسیس و ایجاد یک نظام حقوقى باشد که از جمله آنها امور ذیل را مىتوان نام برد:
الف: وجود تعداد بسیارى قواعد عام و اصول کلى و منسجم؛
ب: وجود مجموعه قوانینى که بر آن اصول و قواعد عام مبتنى است؛
ج: وجود رابطهاى تنگاتنگ و عمیق میان قوانین و قواعد کلى و به تعبیر دیگر رابطهاى نظیر رابطه فرعبا اصل، یا کلى با مصادیق آن؛
د: جامعیت قواعد کلى در پاسخگویى به نیازها و رخدادها؛
ه : عقلانى و انسانى بودن آن قواعد کلى و عام؛
و: وجود ضمانت اجرایى و قضایى نسبت به موارد نقض و خلاف از قوانین.
اکنون با توجه به این موارد و ارزیابى متدلوژى حقوق در اسلام، به خوبى مىتوان دریافت که نظام حقوقى اسلام واجد تمامى این شرایط است و این نظام را مجموعهاى از قوانین یکپارچه و منسجم بر مبناى قواعدى عام و کلى تشکیل مىدهد که قابلیت انطباق بر مصادیق و عناوین جزیى را داراست.
در اینجا باید اضافه کنم که فقهاى شیعه از همان آغاز در معرفى قواعد و اصول کلى فقهى کوششى بسزا نمودهاند و همواره فقه را با یک سلسله قواعد ارائه دادهاند و توجه داشتهاند که فقه داراى یک نظام و دستگاه حقوقى است و در تنظیم قواعد فقه پیوسته فقهاى شیعه بر اهل سنت مقدم بودهاند.
فقیهان شیعى با ارائه مجموعههاى متعددى که گاه با نام «القواعد الفقهیه» و گاه تحت عنوان «الاشباه و النظائر» یا «الاصول الفقهیه» نظام داشتن فقه را پیوسته به اثبات رساندهاند.
آرى پیشکسوتان شیعه هر کدام غیر از کتب حاوى اصطلاحات اصول فقه که متد کار با فقه است، کتابهایى به عنوان «کتاب الاصل» یا «کتاب الاصول» داشتهاند که منظور از این اصول همان چارچوبهاى اصلى بوده که از هر اصلى چندین فرع توانستهاند استخراج نمایند.
من معتقدم که ما بایستى تحقیق کنیم و امروز آن «اصول» را بیابیم. یک وقت مبادا یک مسأله فردى و جزیى به عنوان اصل تلقّى شود.
اینجا توضیحى لازم است و آن اینکه ما وقتى به ریشههاى فقه بر مىگردیم مىبینیم مقدارى از ریشههاى فقه را آیات قرآن تشکیل مىدهد، ولى مقدار زیادى از آن روایاتى است که از اهل بیت علیهمالسلام وارد شده است که این روایات اکثرا در پاسخ به سؤالات داده شده، یعنى دقیقا در مقایسه با حقوق روز، اینگونه موارد را «case stady» مىنامند. یعنى حالتهاى خاص و مطالعات پروندهاى، که در این گونه موارد فرد براى حل معضل و مشکلى که دارد از امام علیهالسلام راجع به مسألههاى خاص سؤال مىنماید و از جهت حکم استمداد مىجوید، ما از این قبیل مراجعات در روایات زیاد مىبینیم، یعنى امام علیهالسلام براى موردى خاص حکمى را بیان نمودهاند.
اینجاست که نظریه پرداز و تئوریسین در عرصه فقه بایستى با دقت و نظر موشکافانه موارد را ارزیابى نماید و موارد جزیى را از موارد کلى جدا سازد و بعد از گذشت صد سال یا بیشتر که از آن واقعه خاص مىگذرد، با دقت نظرى که دارد، باید بتواند موارد شخصى و جزیى را از موارد کلى و فراگیر تفکیک نماید.
مثلاً شخص مىآید خدمت امام و عرض مىکند که کسى به صورت خطا مرتکب قتلى شده و نحوه قتل را شرح مىدهد و حکم آن را جویا مىشود، امام علیهالسلام در پاسخ مىفرماید: باید فلان مقدار حلّه دیه بدهد یا این مقدار شتر دیه بدهید یا فلان مقدار نقره. در اینجا صاحبنظر و فقیه باید ببیند که آیا امام در این واقعه یک حکم کلى براى همه شرایط و براى همه زمانها و مکانها دادهاند، یا اینکه چون سؤال کننده اهل بصره بوده و در آنجا با توجه به شرایط زمان و مکان، حله از ارزش خاصى برخوردار بوده و به عنوان ثمن و بها محسوب مىشده، لذا امام اینگونه جواب دادهاند. خوب اینجا هم احتمال صورت دوم وجود دارد و هم احتمال دارد که امام در مقام بیان حکم کلى بودهاند.
حل مشکلات در اینگونه از موارد که کم هم نیست، به دست نظریه پرداز است. اوست که با تحلیل و تنقیح مسأله مىتواند موارد حکم جزیى و موردى را از کلى جدا سازد.
حال اگر بخواهیم این مسأله را به صورت اصطلاح فنى و حقوقى روز بیان کنیم اینگونه مىشود که مثلاً اگر یک حقوقدان مىخواهد در مقطع دکترا تزى را ارائه دهد، ما به او مىگوییم برو و از آراء صادره دادگاه داورى لاهه نظریه «تقلیل خسارت» را پیدا کن. لازم به توضیح است که قضات این دادگاه هیچگاه یک حکم کلى در مورد مسأله «تقلیل خسارت» ندارند؛ چون آنها کارشان قضاوت موردى است نه نظریهپردازى، آنان مثل یک استاد دانشگاه درس نداشتهاند تا نظریهپردازى کنند، بلکه قضات نسبت به پروندههاى مختلف نظریات مختلف دادهاند، حال این محقق و نظریه پرداز است که مىآید و تمام آراء و مسایل جریى را مورد توجه و تتبّع قرار مىدهد و از مجموعه نظرات به یک نظریه کلى دست مىیابد،او از بین قضیهها یا به قول فرنگىها «کیسها» و پروندههاى مختلف به یک نظریه کلى مىرسد و آن را به عنوان حکم کلى برخاسته از آراء داورى دادگاه لاهه ارائه مىنماید.
در موضوع مورد بحث ماهم در بسیارى از موارد این گونه است، حتى فقهاى ما نسبت به جایگاههاى مختلف نظریههاى موردى متعدد دارند، اگر فقیهى بیاید و فقط به یک نظریه فقهى در قرن هفتم استناد کند یا به عنوان دیدگاه شیعه آن را ارائه دهد، این روش صحیحى بنظر نمىرسد.
کار فقیه به اصطلاح امروز نظریهپردازى و توجه به موردهاى مختلف و بر اساس آن دستیابى به نظریه کلى است.
براى درک بهتر مطلب، ما در ابواب فقه مىبینیم که در کتب فقهى مسایل معاملات از بیع شروع و سپس مثلاً اجاره، بعد رهن و ... ادامه مىیابد، یعنى عقود هر کدام جدا جدا بحث شده؛ حال از یک فقیه اگر سؤال شود احکام کلى عقود در کجا بحث مىشود؟ یا راجع به شرط اهلیت در متعاقدین سؤال شود؟ در جواب مىگوید: در بیع حکم چنین است، در اجاره به گونهاى دیگر، در رهن اینگونه گفته شده و .... یعنى نسبت به موضوعات متعدد، موردى بحث مىکند.
در حقوق جدید نحوه بحث اینگونه نیست، بلکه متد کار به این صورت است که اول احکام مشترک عقود را بحث مىکنند، بدون اینکه به عقد خاصى بپردازند؛ مثلاً مىگویند شرایط لازم براى معامله اینچنین و شرایط لازم براى متعاقدین به این شکل است.
این نحوه کار در فقه شیعه براى توجه و انجام شدن جا دارد و هنوز این کار نشده است. یعنى احکام و مباحث کلى، جداگانه استخراج نگردیده. مثلاً در مورد ایجاب و قبول در عقود باید نظریهپردازى شود، یا در مورد شرایط عوضین و سایر موارد. یعنى امورى که قابلیت نظریهپردازى و استخراج احکام کلى را داراست. البته خوشبختانه چند سالى است که عدهاى از فضلاى حوزه علمیه قم با اینجانب در این زمینه یک سلسله کارهایى را آغاز کردهاند و من هر هفته براى این مباحث به قم مىروم و محصول آن به زودى در دسترس طلاب قرار خواهد گرفت.
* جناب استاد با توجه به اینکه در فقه اهل سنت استحسان، استفراء و قیاس در ارزیابى احکام و ملاکات آن حاکم مىباشد، ممکن است فقهاى شیعه اگر دست به چنین نظریهپردازى نبردهاند از جهت احتراز و اجتناب و دورى جستن از این گونه رویه هایى است که در فقه شیعه مطرود و مذموم است، لذا فقها نسبت به اینگونه روشها تحرز داشتها ند.
اتفاقا در فقه شیعه اینگونه نبوده است و کارهایى انجام شده، مثلاً یک سلسله قواعد بوده که به عنوان قواعد اصطیادى نام گرفته و پیدا کردن این قواعد بر همین اساس بوده که اشاره کردم، مثلاً در روایات اسلامى ما حدیثى نداریم که در باب ضمان در معاملات بگوید: «ما یُضْمَنُ بِصَحیحه یُضْمَنُ بفاسده» و یا عکس آن را که فقها بر آن نظر دادهاند. حال سؤال این است که فقها چگونه به این قاعده دست یافتهاند؟ این از موارد قواعد اصطیادى است.
در زمان مرحوم علامه حلّى ما مىبینیم این قاعده شکل مىگیرد و سایر فقها از آن بهره مىگیرند و رواج مىیابد.
به هر تقدیر در بین فقهاى شیعه شخصیتهایى مانندشیخ طوسى و یا علامه حلى بودهاند که نظریهپردازى کردهاند، خصوصا در زمان علامه کارهاى اینگونهاى بسیار انجام گرفته، اما بعد از ایشان تداوم این روش کمتر بوده و گامهاى بعدى کندتر گردیده است.
بنابراین خلاصه عرض من دو مطلب است: اول اینکه لازم است فقهاى ما با مراجعه به منابع فقهى موارد خاصه را از موارد کلى جدا کنند و حکم مورد خاص را به موارد کلى تسرى ندهند، ثانیا از میان موارد خاص که مشابه دارد و مىتوانند حکم کلى از آن موارد بگیرند قواعد اصطیادى را خارج نمایند.
اصطلاح قدیمى این مسأله همان جدا کردن قضایاى حقیقیه از قضایاى خارجیه است. یعنى ما در روایاتمان قضایاى خارجیه زیاد داریم، ولى در استنباط حکم، قضایاى خارجیه ما را به تنهایى کمک نمىکند؛ مگر اینکه فقیه از میان موارد مشابه قضایاى خارجیه یک قضیه حقیقیه پیدا و استخراج نماید. بنابراین کار فقیه اول جداکردن قضایاى خارجیه از قضایاى حقیقیه و دوم استخراج قضیه حقیقیه از موارد متعدد قضایاى خارجیه است، که این روش اولاً به فقه پویایى مىدهد و ثانیا موجب نمىشود که یک حکم جزیى به عنوان حکم کلى معرفى شود و خداى ناکرده در مواردى دست و پاگیر شود. ثالثا قضایاى خارجیه هم از دست نمىرود و براى فقیه در استخراج قضایاى حقیقیه کاربرد پیدا مىکند و این همان کارى است که فقهایى چون علامه کردهاند و همان ارائه قواعد اصطیادى است.
* آیا تفریع فروع بر اصول هم که اولین بار شیخ طوسى بر آن اقدام نمود از قبیل استخراج قواعد اصطیادى است یا خیر؟
تفریع فروع هم که در کلام معصوم است از همین قبیل مىباشد، و اینکه امام هشتم حضرت رضا علیهالسلام مى فرماید: «عَلَینا اِلقاءُ الاُصول و علیکم التفریع» اشاره به این معنا که ما قواعد و اصول عام و اصول کلى فقه را بیان مىکنیم و شما بر اساس همان اصول و قواعد حکم مصادیق را بر حسب مورد، استنباط نمایید و اجتهاد پویاى شیعه از همین دستورالعمل الهام گرفته است، اینگونه است که فقیه مىتواند ضمن پرهیز از هرگونه استنتاج قیاسى، تفریع فروع و انقسام، شقوق کند، یا به این صورت که قضایاى حقیقیه را از قضایاى خارجیه استخراج نماید و به قواعد اصطیادى دست یابد.
* استاد! مشتاقیم نقطه نظرات حضرتعالى را در زمینه فقه سیاسى، همچنین نقاط قوت فقه و میزان آن را در این امر هم بدانیم.
راجع به فقه سیاسى باید بگویم که فقه سیاسى در تقسیم بندى از جهت حقوق جزء حقوق عمومى محسوب مىشود، یعنى اگر ما حقوق را در مرحله اول به حقوق خصوصى و عمومى تقسیم کنیم حقوق عمومى خود شامل حقوق جزاء، حقوق اساسى و حقوق سیاسى مىشود.
در تقسیمى دیگر اگر فقه را به عبادات و غیر عبادات تقسیم نماییم، غیر عبادات خود به مبحث معاملات که کلیه معاملات همان اعمال حقوقى است و با این تعبیر شامل ایقاعات هم مىشود و بخش دیگر که فقه عمومى است تقسیم مىشود.
فقه عمومى نیز خود تقسیم مىشود به فقه جزایى و احکام سلطانیه، که شما آنرا فقه سیاسى مىنامید و احکام سلطانیه که در آن احکام حکومتى هم مىگنجد شامل مباحث متعددى است که عمدهترین آن مباحث عبارتند از اینکه: حکومت تکلیفش چیست؟ چه مسؤولیتى در مقابل مردم دارد، مشروعیت آن در کجاست؟ مقبولیت آن چگونه است؟ نحوه رأى دادن مردم به حکومت چگونه است؟ آیا مردم حق ایراد و اعتراض دارند؟ تا چه مقدار حق اعتراض دارند؟ و اگر کسى خروج کرد تکلیفش چیست؟ باغى کیست؟ طاغى کدام و شورش چیست؟ و بالاخره روابط حکومت با داخل و روابط حکومت با خارج که بخشى مربوط به احکام ذمه مىشود و بخشى احکام جنگ، احکام صلح، احکام بیطرفى و از احکام فقه داخلى احکام حسبه مىشود.
بهر تقدیر اولین سخن در مورد کارایى فقه سیاسى این است که حکومت و حدود اختیارات حاکم کجاى فقه قرار دارد؟ اگر جایگاه این بحث روشن گردید، مىتوان گفت فقه در ناحیه سیاسى کارایى دارد، و آنگاه اگر معلوم مىشود که کدامیک از احکام ما جنبه مقطعى داشته و کدامیک اینگونه نبوده.
وقتى ما به کتب فقه مراجعه مىکنیم مىبینیم دیات هست، قصاص هست، جزا، حدود، تعزیرات، حال این سؤال پیش مىآید که اینها از احکام ثابتات هستند و همیشه لا یتغیر مىباشند؟ یا اینکه بخش زیادى از تغییرات آن در اختیار حاکم است؟ اگر جایگاه فقهى حکومت در فقه روشن شد و حیطه اختیارات حاکم مشخص گردید، آن وقت مىتوانیم بفهمیم در حوادث تاریخى کدامیک از تصمیمات از سوى حکومت بوده است و کدامیک حکم دائمى شرع است.
در مسایل مربوط به روابط خارجى هم همین طور، مثلاً امیرالمؤمنین علیهالسلام فلان قرارداد را با اهل ذمه بسته است، حال آیا این نحوه قرارداد با اهل ذمه یک حکم اسلامى ثابت براى طول تاریخ اسلام است؟ یا اینکه امیرالمؤمنین علیهالسلام چون حاکم حکومت اسلامى بوده، این گونه قرار داد بسته و ممکن است حاکم دیگرى، گونه دیگرى مصلحت ببیند و عمل کند. این است که در عرصه فقه سیاسى هم باید دقت شود و ثابتات از متغیرات جدا گردد.
مثلاً رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در صلح حدیبیه فلان معاهده را با مشرکین مکه مىبندد، که به موجب آن مسلمین در آن سال از حج منصرف شوند و حج تعطیل گردد و به مدینه برگردند و یا به مدت 10 سال با قریش جنگ نکنند، حال سؤال این است که آیا این تصمیم در مورد خاصى بوده؟ یا اینکه فقط رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىتوانسته چنین اقدامى کند؟ یا هر حاکم حکومتى با توجه به حدود اختیارات خود مىتواند اینگونه رفتار نماید؟ حتى حکم واجبى چون حج را بنابر مصالحى مىتواند تعطیل کند؟ بنابراین در فقه سیاسى هم، بایستى جایگاه حکومت و تشخیص احکام حکومتى از سایر احکام اولیه و ثابتات روشن و حیطه اختیارات حاکم اسلامى معلوم گردد.
جناب استاد با تشکر فراوان از مطالب ارزشمندتان که در زمینههاى مختلف فقهى ارائه فرمودید و با آرزوى توفیق روزافزون براى جنابعالى، اگرچه سؤالات ما در اینجا تمام نمىشود، ولى با توجه به اتمام وقت، ادامه این مصاحبه را به فرصتهاى بعدى در زمینه فقه جزایى اسلام و مسایلى راجع به زنان موکول مىکنیم، امید است بتوانیم از رهنمودهاى جنابعالى در گفتمانهایى دیگر باز هم بهره ببریم.انشاءاللّه.
والسلام
پى نوشتها:
1- قواعد فقه نگارش دکتر محقق داماد - ج 2 - ص 6 - در ذیل سیر تاریخى نگارش قواعد فقه