آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۹

چکیده

متن

 یشرفتهاى تکنولوژیکى پس از ظهور انقلاب صنعتى با سرعتى شتاب آور قرنها را درنوردید و آدمى را مقهور ذوق و خلاقیت خویش نمود، مثلث ارتباط خدا، انسان، طبیعت واژگونه شد و عَلَم اومانیسم با نفى معنویت به اهتزاز درآمد، تا بدانجا که انسان با طرد اقتدارهاى فراتر از خویش تنها خود را مى‏دید و مى‏پرستید.
آرى، بهاى فقدان معنویت این عصر، کرنش و بردگى مدرن بر طبیعت و حس بود، تا آنکه عقلانیت ابزارى بر عقلانیت ارزشى تفوق یافت و آدمى را به دور از بودنهاى تکوّنى در دایره بایدهاى تصنعى مسخ نمود و انسان دوره‏ى مدرنیته را در میان خواسته‏هاى کاذب و گذراى جامعه‏ى رو به توسعه غوطه‏ور ساخت و آمال راستین به دست فراموشى سپرده شد و جهانى بى‏معنا با هزینه‏ى سرسام آورى چون انحطاط فرهنگى، فساد و تباهى و ... شکل گرفت.
جامعه‏ى مصرفى و رفاهى معاصر با برآورده کردن نیازهاى کاذب، الهه‏هاى دروغین از عشق دنیایى تراشید و از حیات معنوى به ممات مادى سقوط کرد. احساس انسان مدرن، با لذّات شهوانى گره خورد و اندک روزنه‏هاى حقیقت جویى مسدود گردید.
جهان غرب اینک در بحرانهاى یأس و سرخورگى جوانان، فروپاشى خانواده، ارزش ستیزى، بحران فرهنگى، سودپرستى، لذت مدارى، زوال معنویت و اخلاق، تک ساحتى شدن انسان و در یک کلام بحران معنویت و هویت دست و پا مى‏زند.
بشریت مفلوک قرن بیستم اسیر و بنده خشم و شهوت است و علم و تکنیک نه تنها او را از هواى نفس رها ننموده، بلکه در قفسى آهنین به زنجیر کشیده است. غرب امروز با چالشهاى عمیق بى‏هویتى و مسخ انسانیت و تنزل کرامت انسان، به ویژه زن درگیر است و هیچ یک از ایسم‏هاى دورغین که پى‏آورد دورى از معنویت و وحى بوده، قادر نیست انسان را از بن بست کنونى رهایى بخشد.
تمدن فریبنده‏ى غرب على رغم ادعاى سردمداران دفاع از حقوق زنان، انواع توحش و بربریت اعصار گذشته را در قالبى مدرن عرضه مى‏دارد و اخبار برگرفته از رسانه‏هاى غرب شاهدى بر وضعیت اسفبار زنان بوده و گویاى این حقیقت تلخ است که زن در مظلومیتى جدید در ورطه ابزار انگاریها، هرزه نگاریها، هیچ انگاریها، .... به کام تیره بختى فرو مى‏رود، تا بدانجا که شعر و هنر و موسیقى، تصویر، ... با استثمار جنسى او رونق گرفته و فرآیند انسانیت زدایى زن به گونه‏اى شتاب آلود با تباه کردن او در کشاکش مادیات، محرومیتى مضاعف را بر او تحمیل مى‏نماید و او حیران و سرگردان در گردونه‏ى بیهودگى‏ها از خود بیگانه گشته است.
ره‏آورد دنیاى متمدن و متجدد غرب براى زن، توصیف‏هاى تحقیرآمیز و خشونت‏هاى آزار دهنده جسمى و روحى، تصاویر و تعابیر مستهجن جنسى، فحشاء و ظلم بى‏پایان بود.
نگاهى به اخبار و آمار، وضعیت زنان و جوانان در جهان به ظاهر متمدنِ توسعه یافته، گویاى این مظلومیت مضاعف و شاهد صادقى بر توحشى جدید در عصر حاضر است.
* * * * * *
زن و خانواده
[در ایتالیا] قداست مادر بودن رنگ باخته و زنان را به دو دسته تقسیم کرده است:
- عصیانگران نسبت به قوانین متعارف اجتماعى.
- کسانى که نسبت به این اسطوره احساس دلتنگى مى‏کنند.
مادر بودن در محور هزاران نکته‏ى ضد و نقیض قرار دارد: از سویى مادران هر روز کمتر از پیش بچه دار مى‏شوند. (از سه سال پیش به این طرف رشد جمعیت ایتالیا به صفر رسیده است.)، نازایى افزایش مى‏یابد (2 میلیون نفر به این بیمارى مبتلا هستند.)، پراکندگى نوزادان ناخواسته زیادتر مى‏شود؛ نوزادان، در سطل‏هاى زباله و حتى در ماشین لباس شویى و فریزر و فاضلاب رها مى‏شوند. از سوى دیگر وسوسه‏ى بچه دار شدن به هر قیمتى افزایش مى‏یابد. (200 مرکز و 30 هزار مورد مشاوره‏ى لقاح مصنوعى، بچه دار شدن در 60 سالگى یا پس از مرگ زوج را ممکن مى‏سازد).
«جوانا ملاندرى» - نماینده‏ى پارلمان ایتالیا - مى‏گوید: هر چقدر روش زایمان با تکنولوژى برترى همراه مى‏شود، با رابطه‏ى خصوصى بین زنان و مادر بودن بیشتر ناهماهنگى دارد. آنچه که در خطر است، ابعاد کهن و قدسى مادر بودن است، که شاید بازگشت به زایمان طبیعى در خانه، جبران کننده آن باشد.
در این باب خانم «وجتى فینستى» - استاد روانشناسى - در کتاب جدید خود با عنوان «اگر ما زمینى هستیم» مى‏نویسد: در گذشته مادر بودن امرى آشکار و طبیعى بود، اما امروز یک گزینش است و دستخوش این خطر، که به وظیفه‏اى اضافى تبدیل شود و مثل خرید یک خانه براى آن برنامه ریزى گردد.[پانوراما - ایتالیا - 12 دسامبر 96]
زن و اشتغال
اما فقط رابطه‏ى مادر و فرزندى نیست که دچار این نقصان شده است. به نظر خانم «لیویا تورکو» - وزیر همبستگى اجتماعى - در دنیاى کار، حتى مقاطعه کارانِ زن هم ابائى ندارند از اینکه بگویند مادران، ورشکستگان اقتصادى هستند. به تعبیرى عمیق‏تر آنها از یکسو مدت طولانى بچه دار شدن و بزرگ کردن فرزند را دست و پاگیر مى‏دانند و از سوى دیگر اضطراب تولید و پیش بردن فعالیتهاى اجتماعى نیز که بر آن اضافه مى‏شود، زنان را بر آن مى‏دارد که مادر بودن را به عنوان واقعه‏اى منفى که در صورت امکان نباید تکرار شود، تصور کنند.
[پانوراما - ایتالیا - 12 دسامبر 96]
مطابق با یک تحقیق گسترده از زنان 18 تا 55 ساله کشورهاى فرانسه، آلمان، انگلیس، اسپانیا و ایتالیا، 59 درصد زنان شاغل، بیش از 50 درصد درآمد خانواده خود را فراهم مى‏کنند.
طبق نتایج آمارى سازمان تحقیق بازار، «مورى» که به نمایندگى از طرف سازمان خیریه‏ى آمریکایى «ویرپول» تحقیق کرده است، بیشترین کمک را زنان آلمانى و فرانسوى به خانواده داشته‏اند و 31 زنان این دو کشور تمامى درآمد خانواده‏هایشان را تأمین مى‏کنند.
[فایننشال تایمز - انگلستان - 30 ژانویه 96]
زن و خشونت خانگى
- سالانه حدود شش میلیون زن آمریکایى قربانى خشونت خانگى مى‏شوند. این زنان که از سوى شوهران خود مورد تهدید قرار مى‏گیرند، یا به زور به آنها تجاوز مى‏شود و یا مورد ضرب و شتم قرار مى‏گیرند. بیش از 51 از زنانى که در پناهگاههاى بى‏خانمانها به سر مى‏برند به علت کتک کارى از خانواده فرار کرده‏اند. تقریبا یک سوم مقتولین زن در آمریکا به دست مردانى کشته مى‏شوند که با آنها رابطه‏ى زناشویى داشته‏اند. از آنجایى که خشونت از سوى همسر به عنوان دلیل عمده‏ى انتقال زنان به مراکز اورژانس شناخته شده است، وزراى بهداشت پدیده‏ى «تنبیه زنان» را به عنوان یک اپیدمى معرفى کرده‏اند.[!]
[در آمریکا] تقریبا غالب روابط [بین زن و مرد] به صورت دوستانه و عاشقانه آغاز مى‏گردد. اغلب مردان، زمانى که به دنبال یافتن شریک زندگى هستند، خود را لطیف و جذاب معرفى مى‏کنند. آنان شخصیت واقعى خود را پس از ازدواج و یا تولد بچه‏ها، نشان مى‏دهند و چیزى که در ابتدا با زخم زبان شروع مى‏شود، اغلب با نیش چاقو و قیچى و ... به پایان مى‏رسد.
- اداره‏ى مرکزى کمک به قربانیان، در یک نقطه‏ى سرى در مرکز شهر مانهاتان قرار دارد. در اینجا 36 کارمند زن و مرد (ده نفر در هر شیفت کارى) به تلفن‏هاى مددخواهان پاسخ مى‏دهند. سالانه بیش از 50 هزار زن نیویورکى از این مؤسسه، تقاضاى کمک مى‏کنند که اکثر آنان به طبقه‏هاى پایین جامعه تعلق دارند. «خانم جین کوربت» - مدیر خدمات اضطرارى - مى‏گوید: طبقات بالاى جامعه هم، از خشونت خانگى در امان نیستند. اغلب جدالهاى جنسى و خانوادگى بر اساس این قاعده شکل مى‏گیرد که: حالا که من نمى‏توانم تو را داشته باشم، هیچ کس نباید تو را صاحب شود.
در مطالعه‏ى طرح ملى حمایت از قربانیان، دلایل اصلى قتل زنان بوسیله‏ى شوهرانشان، «میل به تصاحب» و «ترس از تنها ماندن» ذکر گردیده است.
خانم «کوربت» مى‏گوید: لحظه‏اى که یک زن تصمیم مى‏گیرد از منزل فرار کند، بیشتر در معرض خطر است.
[اشپیگل - آلمان - 29 ژوئیه 96]
به نظر «هاینه مان»، پاکدامنى حریم مقدس درون، مایه‏ى اصلى اخلاق متعصبانه‏ى جنسى در «الهیات تجرد» است که ترجیح مى‏دهد همه افراد بشر را به راهبه مبدل سازد اما در واقع مردان خدا هم نیازهاى جنسى دارند.
[دى ولت - آلمان - 4 اکتبر 95]
جوانان و گروههاى خیابانى
در حال حاضر در آمریکا 420000 پسر و دختر جوان در بهشت‏هاى گمشده جوانى خود به سر مى‏برند. این عده در گروههایى خیابانى به تعداد تقریبا پنجاه هزار گروه سازماندهى شده‏اند. این جریان در سال 1968 با تأسیس CRIPS در لس آنجلس آغاز شد. یکسال بعد، نخستین گروههاى رقیب یعنى BLOODS پا به عرصه گذاشتند. امروزه پلیس، وجود 750 گروه با بیش از یکصد هزار عضو را تنها در لس‏آنجلس‏تخمین مى‏زند. در این بین، هر شهر بزرگ آمریکا نیز بر اساس الگوى این دو گروه فرهنگ گروهى مخصوص به خود را ایجاد کرده است.
اسم این گروهها هرچه که مى‏خواهد باشد، اما همگى این نام آخر، یعنى «BORN TO KILL» [متولد براى قتل] را مأموریتى مشترک تلقى مى‏کنند که بسیار جدى و دقیق عمل مى‏شود. آمار نیز این مسئله را ثابت مى‏کند.
«الگور» معاون رئیس جمهور [آمریکا] مى‏گوید: قتل در میان جوانان آمریکا امروزه دومین شکل رایج مرگ است. در 10 سال اخیر شانس رسیدن به 25 سالگى در لس‏آنجلس به شدت کاهش یافته است. «ژانت رنو» وزیر دادگسترى مى‏گوید: جنایت در میان جوانان امروزه بزرگترین و دشوارترین معضل نظم و قانون در آمریکاست. عده‏اى هم هستند که این وضعیت را به شکلى مختصرتر فرمول بندى مى‏کنند: «اینجا بیروت [به عنوان نمادى از شهرهاى درگیر وحشتناکترین جنگهاى پیچیده ]است یا ایالات متحده آمریکا [!] »
در مقر اصلى F.B.I در واشنگتن به تازگى 300 مأمور پلیس که در جنگ سرد به دفع امور جاسوسى و محافظت از سفراى اروپاى شرقى مشغول بودند، وارد نبردهاى مربوط به گروههاى خیابانى شده‏اند. «مایکل کاهوئه» که رهبرى عملیات را به عهده دارد، اعضاى فعلى را با گذشته‏اى بسیار دور مقایسه مى‏کند و مى‏گوید: مبارزه علیه گروههاى آل‏کاپون در شیکاگو ساده‏تر بود، جوانکهاى آن گروهها به اندازه‏ى جوانهاى امروزى سریع تیراندازى نمى‏کردند. تفاوت در اینجاست که گانگسترهاى آل‏کاپون تیراندازى مى‏کردند تا غنایمى به چنگ آورند، اما گانگسترهاى امروزى از خاک خود و در محله‏هاى امن شهرهاى بزرگ، تیراندازى مى‏کنند. به این ترتیب کافى است در لس آنجلس در حیطه پیراهن آبى‏ها «CRIPS»، سر و کله‏ى پیراهن قرمزها «BLOODS» پیدا شود تا کار به تیراندازى بکشد. در این میان «O.G» (ORIGINAL GANGSTER) یا گانگستر اصیل، برترین نیروى گروههاى جوان خیابانى به شمار مى‏روند که تازه واردان را آزمایش مى‏کنند. آزمونهاى رایج مربوط به لیاقت و شایستگى که اغلب در مورد 12 تا 14 ساله‏ها اجرا مى‏شود، چنین است: در شیکاگو یک مبارزه‏ى بوکس علیه هشت تا ده تن از اعضاى گروه، در لس‏آنجلس تنها کافى است داوطلب بتواند سه دستگاه رادیو از اتومبیلهاى پارک شده، بدزدد. پنج سال پیش انجام یک قتل، آزمون نهایى عضویت در گروه بود.امروزه درصد بیشترى از اعضاى گروهها را دختران تشکیل مى‏دهند. دوازده درصد از تمامى قتلهاى مربوط به گروهها نیز در سال گذشته به حساب آنان گذاشته شده است.
برخى از این دختران اشکهایى خالکوبى شده در زیر چشمان خود دارند و افراد درون گروه مى‏دانند که هر قطره اشک به معناى گذراندن یک سال در زندان است. در آمریکا تعداد زندانیان زن از سال 1994، 138 درصد افزایش داشته است.
پربشارت‏ترین مصداق فلسفى مقدس در حیات آنان، گروههاى موسیقى «رپ و راک» است. تم اصلى یکى از آوازهاى یک گروه راک (GUNS ROSES) چنین است: «عاشق او بودم، اما مى‏بایست او را مى‏کشتم، او مرا دیوانه کرده» و بچه‏هاى خیابان به این ترتیب قاطعانه در مورد پیامهاى این موسیقى‏ها مى‏گویند: «رپها حقیقت مربوط به این جهان را به ما مى‏گویند. ژورنالیستها و سیاستمداران فقط دروغ مى‏گویند.»
طنین تمامى این اخبار و اطلاعات، طنینى تلخ است. اما آنچه بیشتر از این فرهنگ گروهى و آمارهاى آنان، سلب آرامش مى‏کند، واکنش جامعه آمریکا، تفسیر نادرست از خشونت خیابانى و بى‏تفاوتى در قبال آن است. به این ترتیب در ایالت فلوریدا، یک قتل خیابانى از سوى گروههاى جوانان، تنها زمانى یک واقعه به شمار مى‏رود که توریستى بیگانه، قربانى شود.
تیراندازیهایى که تعداد قربانیان آن 60 برابر تعداد توریستها باشد، دیگر خبر به شمار نمى‏آیند. این گروهها مناسب‏ترین راه براى جذب جوانان تحصیل نکرده‏ى سیاه پوست هستند تا بتوانند سریعتر به پول و جلب توجه دست یابند. خطاى کار در این است که گروههاى جوانان در آمریکا، هرگز به تنهایى پناهگاهى براى رنگین پوستها نبوده‏اند، در حقیقت امروزه به همان نسبت که گروههاى جوان سفید پوست، اسپانیایى یا چینى و عربى وجود دارد، گروههاى سیاه پوست یافت مى‏شود.
پلیس آمریکا قاطعانه اعتقاد دارد، درست زمانى که مواد مخدر در اواسط دهه‏ى 80 به یک کالاى ارزان قیمتِ خیابانى تبدیل شد، گروههاى جوانان یک معضل اجتماعى شدند. چرا که 70 درصد از تجارت مواد مخدر در آمریکا از طریق جوانان صورت مى‏گیرد. جوانان 12 تا 14 ساله براى قاچاقچیان حرفه‏اى بهترین یارى کننده هستند. آنان را مى‏توان ارزان خرید و در صورت دستگیرى، سبکترین مجازاتها را متحمل مى‏شوند.
از آنجا که، وجود پنج گرم مواد مخدر (CRAK) در جیب، محکومیت پنج سال زندان را به همراه دارد، در مقابل اگر کسى 500 گرم کوکائین یعنى ماده اصلى CRAK را با خود داشته باشد، نیز پنج سال حبس مى‏شود. پرولتاریاى خرید و فروش CRAK، این قانون را یک نوع تبعیض نژادى مى‏داند. زیرا فروشندگان آن اغلب سیاه پوست هستند و آنها معترضند که: «سفید پوستان این ماده مخدر را به کشور وارد مى‏کنند و ما سیاه پوستها به خاطر آن به زندان مى‏رویم.»
در هفته‏هاى اخیر در 32 زندان آمریکا، شورشهایى با شعار مذکور برپا شد.
نتیجه‏ى این استدلال سطحى نیز پاسخهایى سطحى است. بیل کلینتون، زمانى که تقاضا کرد ده هزار مأمور اضافى پلیس به خیابانها فرستاده شود، یکى از این پاسخها را به زبان آورد: «این کار با شکست مواجه شد.»
داد و ستد مواد مخدر بدون آنکه تغییرى در آن داده شود، همچنان رواج دارد و با خشونت پلیس هم کنترل نشده است. زیرا گروهها در اصل به سلاحهایى بهتر از سلاحهاى پلیس مجهز شده‏اند و پلیس هم در مقابل درماندگى و یأس، گاه با خشونتى متقابل واکنش نشان مى‏دهد. همانطور که ضرب و شتم «رودى کینگ» در چند سال پیش در لس‏آنجلس این را ثابت کرد، این ضرب و شتم‏ها شدیدترین ناآرامى‏ها را در تاریخ این کشور به بار آوردند.
این ناتوانى جامعه در برابر خشونت، اغلب در تجزیه و تحلیل‏هاى شک برانگیز انعکاس مى‏یابد. براى نمونه «کارل بل» روانشناس اهل شیکاگو مى‏گوید: «خشونت سلاح انسانهاى ناتوان است.» و به این ترتیب مى‏کوشد فرهنگ گروهها را به پدیده‏اى از سوى «طبقه‏ى پست» آمریکا نسبت دهد. در حالى که خشونت‏آمیزترین گروه در «لیتل راک» زادگاه «بیل کلینتون»، از فرزندان طبقه متوسط سفید پوستان تشکیل شده است.
[دى ولت - آلمان - 4 اکتبر 95]
در ایالات متحده، کارشناسان جنایى، گرایشى نگران کننده‏تر از سه برابر شدن خودکشى جوانان نسبت به دهه‏ى پنجاه [میلادى] مى‏بینند. قربانیانِ عاملان جنایات خشونت‏آمیز، بیش از پیش جوان هستند.آدم‏کشى دومین عامل مرگ آمریکاییهاى سنین 15 تا 24 ساله و سومین عامل مرگ کودکان 5 تا 14 ساله است. به عقیده F.B.I، سن متوسط قاتلان بازداشت شده از 32 سال در 1965، به 27 سال در سال 1395 رسیده است. جنایات انجام گرفته توسط گروهها و دسته‏هاى جوانان بین سالهاى 1980 تا 1993 بیش از چهار برابر شده است. به عقیده آمارگیران نفوس، این آهنگ در آستانه‏ى سالهاى 2000 باید معکوس شود و این بیانگر آن است که جنایتکاریهاى جوانان از هم اکنون تا ده الى بیست سال آینده حالت انفجار به خود خواهد گرفت مگر آنکه بهبودى در شرایط حاصل شود.
گروهبان «جیمز چندلى» - پلیس - چنین اعتراف مى‏کند: «قربانیان و قاتلان بیش از پیش جوان هستند. این فوق العاده نگران کننده است. باید تجدید نظرى در وضع قوانین انجام گیرد، چرا که نظامى براى جنایتکارى جوانان تدوین نشده است.» به عقیده نویسندگان روزنامه‏ى بومى «فورت ورث استار تلگرام» چاره را باید در جاى دیگر جستجو کرد، نه در قوانین بلکه در ارزشها و در بازسازى نظام خانواده در آمریکا و در اطمینان یافتن از اینکه فرزندان ما، ارزش زندگى خود و دیگران را فهمیده‏اند.
[لوموند - فرانسه - 1 نوامبر 95]
بچه‏ هاى خشونت:
امروزه 74 میلیون از جوانان در فاصله سنى 10 تا 30 سال در آمریکا زندگى مى‏کنند که 13 میلیون نفر از آنان زیر خط فقر مى‏باشند. خطاى عمده‏ى تجزیه و تحلیل‏هایى که در مورد رواج خشونتهاى خیابانى صورت مى‏گیرد این است که، این تجزیه و تحلیل‏ها مى‏کوشند علل و عوامل را نزد این بچه‏ها بیابند.
«دان جانسون» روانشناس دیگرى از شیکاگو این طور قضاوت مى‏کند: «این بچه‏ها مدتهاست که از درون خود مرده‏اند.»
«لارى وبرش» رئیس پلیس اوماها مى‏افزاید: «آنها در مورد ارزش حیات بشرى هیچ گونه تصورى ندارند. در اینجا نسلى از یک پوچگرایى جدید رشد مى‏کند.»
با چنین قضاوتهایى، «نسلى بزهکار» مورد مجازات قرار مى‏گیرد. این «بچه‏هاى خشونت» هیولا زاده نشده‏اند، آنها بیشتر محصول نسلى گم‏گشته هستند که آنان را به حال خود رها کرده است و علت اصلى آن فروپاشى خانواده است که یکى از مخاطره برانگیزترین بحرانهاى جامعه کنونى آمریکاست.
امروزه 26 درصد از کل کودکان تازه متولد شده در آمریکا بدون پدر هستند و در مورد رنگین پوستان این کشور نیز سهم فرزندان بدون پدر متجاوز از 68 درصد است. این بچه‏ها به این دلیل که مادرانشان کار مى‏کنند و یا معتادند، با حالتى از گم‏گشتگى و تنهایى در جستجوى تکیه گاهى هستند که آن را در خیابانها مى‏جویند، و مشهور به «HOME BOY» مى‏باشند و نظام ارزشى آنها در آنجا رشد و نمو مى‏یابد، اما این نظام، اغلب خالى از حس همدردى است. هر کس بخواهد این نظام را زیر پا بگذارد هدف گلوله قرار مى‏گیرد، این کار براى آنها غیرعادى نیست. نوجوانان در حال رشد تا سن 16 سالگى شاهد 200 هزار صحنه خشونت به انضمام 33 هزار صحنه قتل در تلویزیون و فیلمها بوده‏اند.
آنان نسلى به فراموشى سپرده شده و رها مى‏باشند و در فضاهایى مسموم زندگى مى‏کنند بطوریکه با آنها همچون جانیان رفتار مى‏شود. کسى که آنان را مجازات مى‏کند، نخست، باید خانواده و جامعه‏ى بى‏تفاوت را به مجازات برساند که آن جوانان را به حال خود رها کرده است.
[دى ولت - آلمان - 4 اکتبر 95]
در شهر «هوپول» - ایالت ویرجینیا - دو برادر 10 و 11 ساله که بر روى یک بچه سه ساله بنزین ریخته و سپس او را به آتش کشیده بودند، در دادگاه محاکمه شده و رأى «عدم بیگناهى» برایشان صادر شد. گفتنى است که دادگاه نوجوانان، از این واژه به جاى اصلاح واژه گناهکار استفاده مى‏کند.
در شیکاگو نیز دو پسر 10 و 11 ساله که بچه 5 ساله‏اى را از طبقه چهارم ساختمان نیمه سازى به بیرون پرتاب کرده بودند، مجرم شناخته شدند. طفل قربانى و برادرش از اینکه براى پسرهاى بزرگتر از خود دزدى کنند، اجتناب نموده بودند. این دو مجرم خردسال قبلاً سوابق جنایى از جمله حمل سلاح گرم و سرقت اشیایى به ارزش 300 دلار را داشته‏اند. یکى از دستیاران وکیل دعاوى ایالتى پیام هشدارآمیزى مى‏دهد: «هر روز فکر مى‏کنى که دیگر این حوادث در اینجا روى نخواهد داد، اما مى‏بینى که دوباره عملى مشابه روى مى‏دهد.»
[واشنگتن پست - آمریکا - 20 اکتبر 94]
در حالیکه رقم جنایت در فرانسه در سال پیش، بر اساس آمار رسمى، ثابت بوده است، رقم مجرمین خردسال حدود 8/16 درصد افزایش داشته است. در گزارش پلیس آمده است: «ما در وضعیتى تحمل‏ناپذیر قرار داریم. مجرمین جوان به طور مداوم، نسبت به گذشته کم سن و سال‏تر مى‏شوند. آنها غالبا به صورت غیر قابل پیش بینى و بدون دلیل واضح عمل مى‏کنند. مثلاً گروهى متشکل از 15 پسر جوان، به رهبرى یک پسر 15 ساله که پلیس از 12 سالگى او را مى‏شناسد، در عرض سه ماه مرتکب 185 فقره سرقت در یکى از شهرکهاى تابعه پاریس شده‏اند. این قربانیان جوان از ترس عملیات انتقام جوینده به والدین خود چیزى نمى‏گویند. معلمها و مدیران مدارس هم اغلب سکوت اختیار مى‏کنند. هیچ کس راه حلى براى خروج از این وضعیت خطرناک نمى‏شناسد.
[دى ولت - آلمان - 14 اکتبر 95]
در هر چهار فقره از پنج فقره قتلى که توسط نوجوانان آمریکایى به انجام مى‏رسد، سلاح آتشین به کار مى‏رود. از این هم وحشتناکتر اینکه، نوجوانان اخیرا به احتمال قوى بیش از افراد بزرگسال بالاى 25 سال قربانیان جرائم توأم با خشونت گردیده‏اند.
ظرف 8 سال، از 1985 [ 1364] تاکنون، تعداد قتلهایى که آمریکاییهاى بالاى 25 سال مرتکب آن مى‏شوند، در حد یک پنجم کاهش یافته، لیکن قتل به دست افراد بین هجده تا بیست و چهار سال، 65 درصد افزایش پیدا کرده و به دست چهارده الى هفده ساله‏ها 165 درصد - که رقم مبهوت کننده‏اى است - فزونى یافته است.
[دیلى تلگراف - انگلستان - 12 سپتامبر 95]
حدود چهل میلیون کودک زیر ده سال در آمریکا وجود دارند که بزرگترین تعداد در بین افراد گروههاى سنى مختلف براى مدتى معین به شمار مى‏رود. از این رو تا سال 2005، جمعیت نوجوانان ذکور یعنى آن دسته از نوجوانانى که درصد بى تناسبى از جرائم خشونت بار را مرتکب مى‏شوند، از سطح کنونى خود تقریبا یک چهارم بیشتر خواهد شد.
«ژانت رنو» - دادستان کل - مى‏گوید: «آنچه در اینجا مى‏بینید نقشه جغرافیایى مسیرى است که به نسل بعدى جرایم منتهى خواهد شد. در صورتى که هم اکنون دست به کار نشویم و جوانان را از گزینش یک زندگى آکنده از خشونت و بزهکارى باز نداریم، آغاز قرن بیست و یک به همراه خود چه بسا جرم و جنایت خشونت بار و سبعانه‏اى را در سطوحى بى سابقه که از آن‏چه تاکنون تجربه کرده‏ایم به مراتب شدیدتر است، به ارمغان خواهد آورد.»
در ایالت «کلرادو»، سنى که نوجوانان همانند بزرگسالان بتوانند به طور قانونى محاکمه شوند، از شانزده سال به چهارده سال کاهش یافته است. در کالیفرنیا هیچ فرد زیر هجده سال را هنوز نمى‏توان به جرم قتل اعدام کرد، لیکن با کودکانى که سن آنها از چهارده سال تجاوز نمى‏کند، در دادگاه با آنها مانند بزرگسالان رفتار مى‏کنند و آنان را بدون قید هیچ ضمانتى به زندان ابد محکوم مى‏کنند.
پافشارى دولت بر اخراج فورى کودکانى که در مدارس، اسلحه نزد خود دارند، ممکن است مسأله بزهکارى و قتل و جنایت را در کلاسهاى درس مرتفع کند. لیکن بعید است که خیابانها را براى کودکانى که پیاده به خانه مى‏روند، امن‏تر سازد.
[دیلى تلگراف - انگلستان - 12 سپتامبر 95]
عوامل جهانى فحشا با کودکان
عوامل زیر بر مسأله جهانى فحشا با کودکان به شدت مؤثر است:
زمان: اشکال جدید سوء استفاده جنسى از بچه‏ها - چه ذکور و چه اناث - در دهه‏هاى اخیر پدیدار شده و با این موضوع کلاً به طور فزاینده‏اى تجارى شده است.
با گسترش جدید توریسم و فرهنگ مصرف کنندگى در تمام جهان، پدیده توریسم جنسى کودکان که در آن هم بومى‏ها و هم توریستهاى خارجى یا دوستداران روابط جنسى با بچه‏ها به استثمار جنسى کودکان مى‏پردازند، تجارتى بزرگ و صنعتى رو به رشد است.
[نیشن - کانادا - 5 آوریل 96]
تکنولوژى جدید مثل دوربینهاى ویدیوئى خانگى، اغلب روش جدید تهیه گزارش مستند از بچه‏ها در حالیکه به عنوان «بازیگر» در ارتباط با سوء استفاده جنسى از کودکان ظاهر مى‏شوند را به کار مى‏برد و این فیلم به راحتى در اختیار سوء استفاده کنندگان در سراسر جهان قرار مى‏گیرد و این سوء استفاده را براى نسلهاى آینده منعکس مى‏کند. این جریان با این اعتقاد جدید که، داشتن رابطه با یک کودک از ورود و بروز ایدز جلوگیرى مى‏کند اوضاع را بدتر کرده است.
مبارزه با بردگى جنسى، مسابقه‏اى است با زمان؛ به این معنى که چنانچه اقدام واقعى و مشخصى براى مقابله مؤثر با آن به عمل نیاید، جنبه نادرست خلاقیت و ابتکار بشر به کار گرفته مى‏شود و زندگى میلیونها جوان دیگر را تهدید مى‏کند. این موضوع نه تنها مربوط به این نسل، بلکه مربوط به نسلهاى آینده نیز مى‏شود. و نه تنها بر کودکانى که مورد سوء استفاده قرار گرفته‏اند تأثیر منفى مى‏گذارد، بلکه نهایتا بر کودکان آنان نیز تأثیر خواهد گذارد.
مکان: مکان جغرافیایى که در آن مسأله سوء استفاده صورت مى‏گیرد، دائما در حال تغییر و تحول و گسترش است. شبکه‏هاى پیشرفته‏اى وجود دارند که کودکان را به دام مى‏اندازند و از طریق مرزها به کشورهاى مجاور و گاهى هم به قاره‏هاى دیگر انتقال مى‏دهند. ظهور افراد خارجى دوستدار روابط جنسى با کودکان که به منظور این سوء استفاده وارد کشورهاى دیگر مى‏شوند، شاهدى زنده بر جنبه منفى جهانى شدن دنیا به مثابه یک دهکده جهانى است. این مسأله فضاى صلاحیت قضایى نظام قانونى ما را از استرالیا تا اروپا و آمریکا زیر سؤال برده است... فقر اغلب به عنوان یک محیط اصلى براى بروز سوء استفاده جنسى از کودکان شناخته مى‏شود. معذلک فقر و سوء استفاده جنسى از کودکان لزوما با هم پیوند متقابل ندارند. بسیارى از اجتماعات فقیر وجود دارند که در آن‏ها مسأله فحشاى با کودکان یک مسأله حقیقتا نادر است.
[نیشن - کانادا - 5 آوریل 96]

تبلیغات