بشر از دیرباز در جست و جوی درک فرآیندهای ذهنی در استدلال، تصمیم گیری، یادگیری و سایر فعالیت های ذهنی بوده است؛ اما مطالعة علمی ذهن انسان از چند دهة قبل با پیدایش علوم شناختی آغاز شد. برخی علوم نیز برای به روزمانی و دستیابی به دستاوردهای جدید، به علوم شناختی گرایش پیدا کردند و پسوند شناختی در بسیاری از این علوم به کار رفت. آموزش زبان نیز به عنوان یک علم میان رشته ای باید از دستاوردهای علوم شناختی برای متحول و به روز شدن بیشتر بهره مند شود و درعمل از آن ها استفاده کند. پیوند مستقیم میان آموزش زبان و علوم شناختی اندکی مشکل به نظر می آید؛ به همین دلیل، به علومی مثل روان شناسی شناختی، زبان شناسی شناختی و علوم اعصاب شناختی نیاز است تا تعامل و تلفیق آموزش زبان و علوم شناختی ممکن شود. هدف این مقاله، طرح و بررسی مبانی نظری آموزش زبان با رویکرد شناختی با استفاده از علوم اعصاب شناختی و ارائة مبنایی برای انجام تحقیق میدانی در این زمینه است. در این پژوهش، درپی یافتن پاسخ برای دو پرسش هستیم؛ اینکه تا چه اندازه می توانیم علوم اعصاب شناختی را در آموزش زبان به کار بریم و رویکرد یاددهی یادگیری سازگار با مغز چه کاربردی در آموزش زبان دارد. براساس این پژوهش، علوم اعصاب شناختی که عملکردهای شناختی را با توجه به عملکرد و ساختار مغز مطالعه می کنند، مبنای نظری مناسبی برای آموزش زبان با رویکرد شناختی به شمار می روند و رویکردهای آن ها در آموزش زبان بسیار کاربرد دارد؛ مانند اصول یاددهی یادگیری سازگار با مغز که دانستن و کاربرد آن ها در فرآیند یاددهی و یادگیری زبان خارجی بسیار مفید و راهگشا است.