نظریه وابستگی از جمله نظریاتی است که طی دو دهه تأثیری شگرف بر اندیشه های اجتماعی و سیاسی و نظریه های توسعه و نیز نگرش های جامعه شناختی در نیمه دوم قرن بیستم گذارده. نه فقط صاحب نظران بلکه اهل سیاست و مدیران نیز در بسیاری از کشورهای در حال توسعه تحت تأثیر نظریه وابستگی قرار گرفته بودند و ضمن آن که علت اصلی توسعه نیافتگی را به خارج از مرزهای کشورهای عقب مانده نسبت می دادند، راه رشد و پیشرفت را قطع رابطه و گسستن از جهان سرمایه داری می دانستند. در این نوشتار قصد ما این است که نشان دهیم که نظریه وابستگی خصلتی تاریخی داشته است و در شرایط تاریخی خاصی متولد شده و در آن زمان توان توضیح بسیاری از تحولات واقعی را داشته است. اما با تحول شرایط تاریخی و جهانی، مبانی نظریه وابستگی نیز دگرگون شد و هم مارکسیست ها و هم غیرمارکسیست هایی که به این نظریه گرایش داشتند، اصول تفکر خود را دگرگون ساختند تا جایی که به تدریج نظریه و اصطلاح وابستگی را کنار گذارده و مفاهیم دیگری را برای تبیین تحولات نوین جهان از دهه 1900 به بعد مطرح کردند. تغییرات آشکار و پنهان در نظریات بنیادگذاران تئوری وابستگی به اندازه ای است که می توان از پایان این نظریه و پیوستن آن به تاریخ نظریات موجود در عرصه جامعه شناسی توسعه سخن گفت.