یکی از مباحث مهم در مطالعات علم طی دو دهه اخیر، مبحث میان رشته ای بودن و چگونگی تلفیق علوم مختلف و دستاوردهای آنها برای ایجاد شناخت بهتر و کامل تر از پدیده های علمی است. میان رشتگی به عنوان راه حلی برای فرارفتن از مرزهای سرسخت دانش ها و نزدیک تر کردن هر چه بیشتر علوم مختلف است. رشته ای بودن نتیجه تقسیم کار تاریخی میان حوزه های معرفت بود. میان رشتگی نیز راه حلی برای فراتر رفتن از محدودیت های این تقسیم کار سنتی است. مطالعه فرهنگ به مثابه پدیده ای چند بعدی و فراگیر در حیات انسانی نیز مستلزم نگاهی میان رشته ای بوده است. انسان شناسی به عنوان علم پژوهش پیرامون انسان و فرهنگ، در شرایط تاریخی ای شکل گرفت که از یکسو بنیانگذاران این علم و از سوی دیگر موضوع آن از همان آغاز خصلت میان رشته ای داشته است. در این مقاله تلاش شده با رویکردی میان رشته ای چارچوب های تاریخی و نظری علم انسان شناسی مورد بحث و بررسی قرار گیرد و در نتیجه نیز بیان شده که این ساختار میان رشته ای که ناشی از شرایط اولیه این علم بوده، هم چنان خصیصه اصلی آن باقی مانده و قلمرو فرهنگ شناسی را به عنوان عرصه ای میان رشته ای تثبیت کرده است به تعبیر دیگر می توان گفت چارچوب بنیادی میان رشته ای انسان شناسی آنرا به علمی چند منظری و مبتنی بر سایر علوم تبدیل کرده است.