نقش کتاب مقدس و ارباب کلیسا در ظهور فمینیسم3
آرشیو
چکیده
در میان عوامل مختلفی که در ظهور فمینیسم نقش داشتهاند، مسیحیت مهمترین نقش را ایفا کرده است. نظام الهیات مسیحی دارای ماهیتی کاملاً جنسیتی است و نگرش منفی به زن را القاء میکند. شاهد این مدعا، آموزههای الاهیات مسیحی و به طور خاص آموزههای مربوط به زنان است که در آراء و اندیشههای فلاسفه، متکلمان و متألهان مسیحی و آباء کلیسا به طور برجسته و بارزی نمودار است. این نوشتار در راستای بحث از خاستگاه اصلی جنبش زنان، پس از بررسی آراء اندیشمندان مسیحی قرون اولیه و میانه در شمارة پیشین نوشتار، به بررسی اهم مواضع و رویکردهای تبعیضآمیز جنسیتی متفکرین مسیحی از دوره رنسانس تا عصر حاضر میپردازد. بررسی این مواضع، عمق کینهورزی مسیحیت با جنس مونث را آشکار کرده و نشان خواهد داد که فمینیسم مواجهة طبیعی زن غربی با آموزههای زن ستیز مسیحیت است.متن
چنان که در قسمتهای پیشین (اول و دوم) این نوشتار اشاره شد، مقصد نهایی از این سلسله گفتارها پاسخگویی به این سؤال است که: «علل پیدایش جنبش زنان در اروپا و آمریکا چیست؟» از منظر نوشتار فوق نهضت زنان محصول واکنش منفی و طبیعی زنان غربی در برابر آموزههای دینی زن ستیز مسیحیت است. برای اثبات و تأیید نظریه مذکور از چندین روش کلی میتوان مدد جست:
1- تحلیل تاریخی مواضع و سیاستهای تجربی و عملی سرکوبگرانه اصحاب کلیسا یا کارنامة سیاه استبداد و کشتار دولتهای مسیحی علیه زنان در سرتاسر ادوار تاریخ اروپا و مناطق مسیحی نشین که شرح اجمالی آن در بخش اول از این مجموعه مباحث گذشت.
2- روش دیگری که به تقویت و تأیید دلایل گزینش این تئوری خواهد انجامید، اثبات این اصل مهم و اختصاصی است که: «ظلم به زنان در مسیحیت از پشتوانة کاملاً تئوریک و سامانمند دینی برخوردار است». بدین منظور با بررسی مستقیم جهتگیریهای آموزههای دینی مسیحیت اعم از نظام الاهیاتی، اخلاقی و حقوقی بر اساس منابع معتبر شریعت مسیحی مانند کتاب مقدس، آرا و فتاوی قدیسین و متکلمین و فلاسفه بزرگ مسیحی، میتوان به روح و عمق کینهورزی مسیحیت با جنس مؤنث پیبرد. به دلیل اهمیت و گستردگی الاهیات مسیحی و حاکمیت ساختاری آن بر دو حوزة دیگر اخلاق و حقوق، مباحث آن با بسط بیشتری شرح داده شده که بخشهای دوم و سوم این مجموعه گفتارها را به خود اختصاص داده است. همچنین برای ایجاد زمینه و امکان ارزیابی صحیح و داوری واقعی و جامع نسبت به موقعیت و منزلت زنان در قبل و پس از ظهور فمینیسم در سپهر الاهیات مسیحی، گسترة تاریخی آن از قرون اولیه میلادی تا عصرحاضر برگزیده شد. بدین لحاظ بخش دوم تنها مواضع الاهیاتی دربارة زنان از دورة آغازین تا پایان قرون میانه را در برگرفت و بخش سوم (تاکنون) به برهة تاریخی از دورة رنسانس تا عصر حاضر میپردازد. اما بررسی جایگاه حقارتآمیز زن در نظام اخلاقی و حقوقی مسیحیت در بخش چهارم (پایانی) خواهد آمد.
3- آخرین و سومین روشی که به حقانیت این تئوری- مبنی بر اینکه بستر اصلی جنبش فمینیسم مسیحیت است و بس- منتهی خواهد شد، ارائه مقایسه تطبیقی میان آموزههای اسلام و مسیحیت در مورد زنان است که در بخش چهارم نوشتار ذکر خواهد شد.
1) زن در الاهیات مسیحی از دورهی رنسانس تا قرن بیستم
در اوایل دورهی رنسانس طرح بعضی از آموزههای الاهیات مسیحی و بهطور خاص آموزههای مربوط به زنان، علاوه بر مجامع آکادمیک دانشگاهی، وارد عرصههای عمومی جدید و غیر الاهیاتی شد. اینگونه فضاسازی همگانی الاهیاتی در تاریخ عقاید مسیحیت بیسابقه بود. استفاده گسترده از هنرهای شنیداری و دیداری مانند نقاشی، موسیقی، تئاتر و هنرهای نمایشی برای القا و تبلیغ آموزههای مربوط به زنان در ایـن دوران بسیـار حیرتانگیز و جالب تـوجه است؛ چنانکه بزرگترین شاهکار نقاشی از «میکل آنژ»1 (1564- 1475م)، نقاش معروف ایتالیایی، مربوط به داستان خلقت از سفر پیدایش و چگونگی خروج حوا از دندهی آدم است. روش میکل آنژ پس از وی به سنتی در هنر نقاشی غرب تبـدیـل گشت و تا عصر حاضر ادامه یافت. کسانـی ماننـد رافائـل[2 (1520- 1483م) به تقلید از میکل آنژ معروفترین تابلوی نقاشی خود را به خلقت حوا اختصاص دادند. همهی این آثار، اکنون در موزههای معروف جهان نگهداری میشود (دورانت، 1368:ج5،صص506؛544).
در زمینهی موسیقـیایی کردن آموزههای کتاب مقدس، اولین بـار «یوهـان تیل»[3 (1724- 1646م)، آهنگساز آلمانی، نخستین اپرای موسیقی (نمایش آوازی) خود را به نام آدم و حوا در آلمان به روی صحنه برد.
«یوهان سباستیان باخ»[4 (1750- 1685م) نیز آهنگساز و الاهیدان معروف آلمانی، تمام الاهیات کتاب مقدس را به حالت موسیقایی درآورد و مطالعات و تحقیقات گسترده و عمیقی پیرامون آموزههای مسیحی نمود (دورانت، 1369: ج9، ص 465).
ساحت الاهیاتی دیگری که در دورهی رنسانس شکل گرفت، جریان علمی نقد ادبی و تاریخی کتاب مقدس بود که ریشهی آن به اواخر قرون وسطا برمیگردد.
1-1) اراسموس روتردامی
«اراسموس روتر دامی»5 هلندی الاصل (1534- 1469م) کتاب مقدس را به زبان یونانی مجدداً ترجمهی دقیقی نمود. دینپژوهان و متألهان مجال آن را یافتند تا متن اصلی عهد جدید را با ترجمهی لاتین آن معروف به ترجمهی «وولگات»، مقایسه کنند. محصول این سنجش و بازبینی به بهای تضعیف چند آموزهی مهم دینی علیه زنان تمام شد. از جملهی آنها قداست ازدواج، انجام مراسم توبه و عصمت و فیاضیت مریم عذرا (ع) بود که زیر سؤال رفت. در ترجمهی قبلی انجیل لوقا (باب اول، آیه 28)، جبرئیل حضرت مریم (ع) را به عنوان منبع فیض و لطف مخاطب قرار داده بود که پس از اصلاح دقیق و ترجمهی جدید آیه فوق، حضرت مریم صرفاً به عنوان شخصی مطلوب و عادی ترجمه شد (مگ گراث، 1382:ص140).
اراسموس داستان آدم و حوا را با افسانهی «پرومتئوس»6 یونانی میسنجید و به جای تفسیر لفظی کتاب مقدس به روش استعاری و تفسیر عقلانی قـائل بود (دورانـت، 1368: ج 6، ص 349) تـا آن کـه در سـال (1854م) در برابر فشـار درخواست مردم عوام، رهبران کلیسا و فرانسیسها این آموزه را مجدداً احیا نمودند؛ به این مفهوم که نطفهی مریم عذرا عاری و بری از گناهکاری ذاتی اولیه است؛ زیرا طبق الاهیات مسیحی هر کودکی که پس از دوران آدم و حوا به دنیا آمده، به آن گناه آلوده بوده است (همان: ج4، ص1004).
مخدوش شدن چهرهی آسمانی و آرمانی مریم (ع) که تنها الگوی ممکن و ارزشمند برای زنان مسیحی محسوب میشد، از ابعاد و زوایای گوناگون حائز اهمیت و قابل بررسی است. توصیهی آباء کلیسا (مانند آگوستین) در الاهیات مسیحی به زنان همواره آن بود که مریم، تریاقی در برابر حوا و خنثیکنندهی خطای اوست؛ مریم، حوای دوم و جدید و جبرانکنندهی سابقهی بد حوای نخستین است. ولی درنهایت عرصهی آموزهی مریم شناختی به ناامیدی و سرگردانی و بدبینی در میان زنان انجامید و حربهای به دست زن ستیزان داد.
در آستانهی نهضت رنسانس و اصلاح تفکر دینی و پیدایش پروتستانتیزم، سردمداران این تحولات با توجه و تأکید بر محوریت و اصالت کتاب مقدس در مباحث الهیاتی نه تنها گام مؤثری را در مسیر بهبود تفسیر و تأویل آیات مربوط به زنان برنداشتند، بلکه بر همان روش تفسیری گذشتگان که همانا دلالت لفظی آیات بود، دو چندان تأکید نمودند و آموزهی گناه نخستین و خلقت انسان را از جزمیات لایتغیر الاهیات مسیحی اعلام نموده و تنها در مواردی تفسیر نمادین یا استعاری را جایز دانستند (همان: ج6، ص 87).
2-1) مارتین لوتر
«مارتین لوتر»[7 (1546-1483م) ـ بنیـانگـذار پـروتستانتیزم ـ قائل بـه تفسیـر تحتاللفظی کتاب مقدس بود. لوتر، انسان را ذاتاً شریر و مستعد ارتکاب گناه میپنداشت و این را محصول نافرمانی آدم و حوا میدانست که در اثر از دست دادن مشابهت صفات و مقام انسان به خدا ایجاد شده است. لوتر به سحر و جادو معتقد بود و باور داشت که دیوان با زنان همبستر میشوند و توصیه میکرد کودکانی را که از نتیجه این آمیزش به عمل میآیند، در آب خفه کنند و جادوگران را در آتش بسوزانند (همان: ص444). لوتر دعای درود بر مریم را از فهرست مراسم نیایش کلیسا حذف نمود و به جای آن آیاتی از کتاب مقدس را اضافه نمود (مولند، 1381: ص289).
نمونهی دیگر اندیشههای کلامی را در آغاز دورهی رنسانس میتوان در اعتراف نامهی رسمی ایمان که در سال (1560) در پارلمان اسکاتلند تصویب شد، مشاهده نمود. در دومین بند این اعترافنامه آمده است: «ما اذعان داریم و اعتراف میکنیم که همین خدا، مرد(آدم ابوالبشر) را آفریده و از او زن (حوا) را به صورت خویش خلق کرده است... آن چنانکه بشر (آدم) طبعاً فاقد عیب و نقص بود. زن و مرد از این مرتبهی کمال و شرافت سقوط کردهاند؛ بدینسان که زن (حوا) را مار (شیطان) اغوا کرد و مرد را زن فریفت» (دورانت، 1368: ج6، ص726).
از افکار ارتجاعی شگفتانگیز دیگری که از آموزهی هبوط در این دوره ناشی شده، دعوت انسان به ناآگاهی به عنوان عامل سعادت بشر است و تقبیح و محکومیت حوا که با آگاهی طلبی و کنجکاوی خویش موجبات بدبختی نسل بشر را فراهم ساخت.
«هانریش کورنلیوس آگریپا»[8(1487م) در کتاب «در بیاعتباری و خودنمایی علوم» این اندیشه را پیگیری نموده و چنین توصیه میکند: «هیچ چیزی را ندانستن، بزرگترین سعادت زندگی است؛ دانش بود که خوشبختی آدم و حوا را به پایان رساند!» (همان: ص1017).
«هادریان بورلاند»9 (قرن هفدهم) گناه اصلی آدم و حوا را در نزدیکی جنسی آن دو اعلام کرد و نه نزدیک شدن آنها به درخت ممنوعهی سیب و تناول نمودن از آن و تقریباً شبیه همان عقاید فرقه قرون وسطایی کاتارها را ترویج میکرد (همان: ج8 ، ص208).
3-1) جان میلتون
مهمترین نویسنده و اندیشمند مسیحی عصر روشنگری که مدافع تئوریک حقوق زنان بود و عمر خویش را در این مسیر صرف کرد، «جان میلتون»10 انگلیسی(1674-1608م) فقیه، متکلم، الهیدان، شاعر و رماننویس پروتستانتیست بود که آثار و اندیشههای دینی و اصلاحی او ترجمه و شرح گردید و به سرعت به سراسر قارهی اروپا و به فراسوی آن- به مرزهای جغرافیایی فرهنگ جهانی - نفوذ کرد. همه آثار قلمی میلتون دینی و بسیار متنوع است. میلتون در زمینهی اصلاح ساختار درونی و ادارهی کلیسا و سلسله مراتب نظام اجرایی مقامات کلیسا و در باب روش تفسیر و نقد کتاب مقدس و نیز در حوزهی حکومت و قضاوت و همچنین الاهیات مسیحی آثاری نگاشته و به طور اختصاصی دربارهی زنان سه اثر تدوین کرده است. یکی رسالهای در باب طلاق است که از حق طلاق برای زنان بر خلاف آیین کاتولیک دفاع کرده و از ممنوعیت و محدودیت اختیار زنان با استدلالات حقوقی انتقاد نموده است. دو کتاب بسیار مهم دیگر وی مجموعهی منظوم چند جلدی «بهشتگمشده» و دیگری « بهشت بازیافته» است که در قالب شعر و به سبک رمان به تفسیر آیات کتاب مقدس دربارهی خلقت آدم و حوا و آموزههای گناه اولیه، هبوط و فدیه شدن مسیح به طور مبسوط پرداخته است.
بهشت گمشدهی میلتون به الهام و تقلید از کمدی الهی دانته خلق شد و خیلی سریع در زمرهی شاهکارهای ادبی جهان مانند کمدی الهی قرار گرفت.
تمام پیش فرضهای جزمی و اعتقادی میلتون دربارهی زنان در این کتاب به روشنی نمودار است. میلتون با عنایت به فحوای آیات کتاب مقدس فلسفه خلقت حوا را رفع تنهایی آدم و شکوة او به خدا تفسیر میکند و میگوید: «هر یک از حیوانات از هم نوعان خود لذت میبرند؛ شیر با ماده شیر، بس که آنها را به طرزی شایسته و چون زوجی جفت آفریدهایم! حتی پرنده نیز یارای گفتگو با حیوان چهارپا را ندارد، ماهی با پرنده و یا میمون با گاو... بدینسان، بشر(آدم) کمتر از همه میتواند همنشین حیوان گردد و کمتر از همه بدین کار قادر است».
آنگاه خداوند تنهایی آدم را با تنهایی خود سنجیده و در پاسخ تقاضای آدم، چنین میگوید: «ای آدم! میبینم که سعادتی ظریف و لطیف، در انتخاب و گزینش همدمانت برای خویشتن پیشنهاد میکنی. هر چند در مرکز لذت و سعادت (بهشت) به سر میبری، به دلیل تنهایی، به راستی توان چشیدن از طعم هیچ لذتی را در خود نمییابی. پس مرا (خدا) و وضعیتی را که در آن به سر میبرم، چگونه در نظر پنداری؟ به نظرت، به قدرکافی از سعادت بهرهمندم یا نه؟ منی (خدایی) که از ازل تا ابد تنهایم؛ زیرا هیچ موجود دوم یا شایستهای برای خود نمیشناسم، چه رسد به همسانی برابر! به راستی با چه کسانی میتوانم به گفتگو بنشینم، مگر با موجوداتی که خود خلق کردهام؟ هم اینانی که بسیار پستتر از منند و درست آنگونه که موجوداتی از تو (آدم) پستترند، آنان نیز بینهایت پایینتر و حقیرتر از مقام منند» (میلتون، 1383: ج3، ص917).
میلتون با تحلیلی دقیقاً بر اساس ظاهر و منطوق آیات سفر پیدایش هنگامی که از موضوع خلقت حوا سخن به میان میآورد، او را با حیوانات میسنجد؛ اما هنگامی که سخن از تنهایی آدم مطرح میشود، آدم را با خداوند یا تنها موجود بیهمتا مقایسه و ارزیابی میکند. موضوع دیگر آنکه خلق حوا از دولتی سر آدم است و خداوند آدم را به درک لذت تنهایی دعوت میکند و هر موجودی را در برابر آدم موجودی نابرابر و غیرهمسان و دست دوم و پست و حقیر توصیف میکند؛ گویا میخواهد آدم را از خلق حوا منصرف سازد.
آدم پس از گفت و گو و احتجاج مجدد با خداوند با مژدهی پذیرش درخواستش از سوی خداوند مواجه میشود؛ آنگاه بر اثر خستگی به خواب عمیقی فرو میرود و واقعهی خلقت حوا روی میدهد. میلتون از زبان آدم این حادثه را چنین تعریف میکند: «همچنان درخواب به سر میبردم. به نظرم رسید که تجلی کماکان شکوهمند و پر افتخاری را که در برابرش بیدار مانده بودم، مشاهده میکنم که در کنارم خم میشود، پهلوی سمت چپم را از هم میگشاید و دندهای هنوز داغ از منطقهی جان جانم بیرون میکشد؛ در حالی که خون حیات بخش از وجودم بیرون میجهد. اندازهی جراحت بزرگ بود؛ اما ناگه دوباره با گوشتی التیام یافت و پوشیده شد. آن شکل الهی با دستهای خود به شکل بخشیدن به آن دنده پرداخت، در زیر دستان خلاق او موجودی به شباهت بشر (آدم)، اما از جنسیتی متفاوت شکل گرفت که به طرز بس خوشایند و مطبوعی زیبا به نظر میرسید؛ گونهای که هر آن چه در سرتاسر جهان زیبا به نظر رسیده بود، حال ناچیز و ضعیف مینمود» (همان: ص920).
میلتون پس از ذکر آیات سفر پیدایش و بیان این که آدم با وجود تحمل درد ناشی از دست دادن یکی از دندههایش شاد گشته، در پایان به توصیف حوا از زبان آدم میپردازد: «دست کم به زن، مزایای بیاندازه زیادی ارزانی شده بود. با ظاهری از هر جهت تمام و کامل، لیک با باطنی کمتر کامل، زیرا که به خوبی در مییابیم که بر اساس هدف اولیهی طبیعت، از نظر ذهنی و قابلیتهای باطنی که بیش از همه فعالند، در سطح پایینتری به سر میبرد... و صرفاً بنابه تصادفی نامعلوم، چون شخص دوم (حوا) آفریده شده است... لیک سزاوار تو (آدم) نیست که بندگی او (حوا) را تقبل کنی. خود را در مقایسه با زن بسنج و سپس به ارزیابی نشین» (همان:صص924-923). کمی بعد میلتون درباره حوا میگوید: «حوا از این که به قدر کافی، عاقل و دانا یا استوار و پابرجا در نظر گرفته نشده، ناراحت و رنجیده خاطر است» (همان: ص937).
از نظر میلتون حوا به خلقت آلی و ابزاری خویش کاملاً وقوف داشته است؛ چنانکه خود به آدم میگوید: «ای تویی که به خاطر تو (آدم) از وجود خود تو آفریده شدهام و گوشتی از گوشت توأم!! ای تویی که بدون تو، هستیام بیدلیل است!! آه! ای رهنما و راهبرم!!» (همان: ج2، ص706). همچنین در جای دیگری حوا خطاب به آدم میگوید: «ای هستی بخش و ای ولی نعمتم!! هر آن چه را فرمان دهی، فرمان برم. چنانکه خدای متعال فرمان رانده است. خدای متعال قانون تو و تو نیز قانون منی. بیش از این ندانستن، از شکوه و افتخارات زن و سعادت بخشترین دانش اوست» (همان: ص713).
میلتون هم آوا و همآهنگ با کتاب مقدس حوا را فریب خوردهی شیطان و نیز فریب دهندهی آدم تلقی کرده و اظهار میدارد: «مار (شیطان) دوزخی...همو بود که با حسادت و انتقام جوییاش مـادر نوع بشر (حوا) را فریفت» (همان: ص482).
میلتون یکی از طولانیترین فصول کتاب بهشت گمشده - دفتر نهم- را به نحوهی فریب خوردن حوا از شیطان اختصاص داده و آن را به شکل یک گفتگوی دو جانبه درآورده است. شیوهی تحلیل و بیان میلتون بسیار تأمل برانگیز و جانب دارانه است. او بسیار تلاش نموده که از آدم چهرهای عاقل، مستقل و دوراندیش ترسیم کند و در مقابل، حوا را به عدم خودکفایی عقلی و دوراندیشی لازم متهم سازد. میلتون ماهرانه علت فریب خوردگی حوا را تک روی او و نافرمانیاش از توصیه آدم مبنی بر دوری از شیطان تحلیل میکند: «آدم با این کار (گردش تنهایی حوا) موافقت نمیکند و اعلام میدارد که این کار خطرناک است، زیرا بیم داشت مبادا دشمنی (شیطان) که از بابت او، هشدار دریافت کرده بودند، حوا را به تنهایی بیابد و او را وسوسه کند. حوا، ناراحت و رنجیده خاطر از این که به قدر کافی، عاقل و دانا یا استوار و پابرجا در نظر گرفته نشده است، اصرار میورزد که برای کار روزانه، به تنهایی به نقطهای دیگر رود. او میل دارد نیرو و قدرت خود را به اثبات رساند. سرانجام آدم تسلیم اصرار او میشود؛ مار (شیطان) حوا را به تنهایی مییابد...» (همان: ص937).
ماهیت و خواص درخت میوهی ممنوعه و یا علت گناه و عصیان حوا از نظر میلتون همان چیزهایی است که در کتاب مقدس ذکر شده است؛ یعنی حیات جاودانه و معرفت به خیر و شر (همان: ص75). انگیزهی ارتکاب گناه حوا نیز مدحهای دروغین شیطان از حوا و کنجکاوی او در کسب معرفت و جاودانگی حیات توصیف و تبیین شده است. میلتون استدلال و منطق شیطان را برای وسوسهی حوا با عباراتی مبهم و تناقضآمیز و چند پهلو نقل میکند که برای مفسرین آثار میلتون بسیار تأمل برانگیز و منشأ جنجال و معرکهی آراء گشته است. شیطان چنین استدلال میکند: «دانشی ممنوع؟! به نظر تردیدآمیز و نامعقول میرسد! چرا بایستی خالق آنان نسبت به این دانش، به دانایان رشک ورزد؟ آیا دانستن گناه است؟! آیا به نشانهی مرگ است؟ و آیا تنها با ندانستن میتوانند زنده باشند؟ آیا این است وضعیت سعادتمندانه آنها و مایه اطاعت و ایمانشان؟ آه، به راستی چه پایه ریزی میمون و مسعودی برای پیریزی نابودیشان!» (همان: ص709).
بسیاری از میلتون شناسان معتقدند که میلتون در اینجا خود زیرکی و شیطنت کرده است و با این بیان شیطان و حوا را تقدیس نموده است؛ از جمله آنها «ولتر»11 است که میگوید:« قهرمان اصلی بهشت گمشده میلتون، در واقع شیطان است » (دورانت، 1369: ج9، ص278).
میلتون در دنباله سیاست تکریم آدم، نه تنها او را از گناه اولیه تبرئه کرده، بلکه با منطق طلب کارانه از قول آدم، خداوند را مورد سؤال و مؤاخذه قرار میدهد که چرا اصلاً حوا را آفرید: «زنی را که برای همدم بودن و یاریرسانیام آفریدی از آن درخت به من داد و من نیز از آن چشیدم» و خداوند ضمن پذیرش منطق بیمسئولیتی آدم، به حوا میگوید: «ای زن ، سخن بگوی چرا بدین کار مبادرت ورزیدی؟» (میلتون، 1383: ج3، صص1016-1015). نیز در جای دیگر میگوید: «آه، آخر چرا خدای متعال، آن خالق فرزانه که آسمانهای اعلا را با اربابی ذکور (مردان) اشغال فرمود، در پایان کار، این خلقت تازه (حوا)، این نقص زیبای طبیعت را بر روی زمین آفرید؟! آخر چرا ناگه دنیا را پوشیده از مردان نساخت، آن گونه که آسمان را از فرشتگان و عاری از حضور زنان، آکنده ساخت؟ چرا شیوهی دیگری برای تکثیر و تجدیدمثل نسل بشر نگزید؟ بدین سان نه این بدبختی و نه همهی مصائب و آلامی که قرار است از ره رسند، هرگز به وقوع نمیپیوست! چه مشکلات و اختلالات بیشماری در زمین که با مکر و حیلهی زنان و داشتن ارتباطی نزدیک با این جنس، جامهی تحقق نمیپوشد» (همان: ص1047).
آدم در موضع دیگری ضمن طلب نابودی حوا، او را با عبارات بسیار تحقیرآمیز موجود اضافی و منحرف، ظاهربین و شیطان صفت خوانده و میگوید: «اما پس از ملاقات با مار (شیطان) بازیچهی دست او شدی و فریب خوردی. تو از او، و من از تو، تویی که از پهلویم برون آمده بودی و اسرار دلم را برایت فاش ساخته بودم. تو را عاقل و دانا میپنداشتم، ثابت و پایدار، با ذهنی پخته و آمادهی رویارویی با هر گونه حمله و هجومی. حال آنکه این حقیقت را درنیافته بودم که همه چیز در وجود تو، ماهیتی بیشترظاهری دارد تا قدرتی معنوی و پایدار و آن گونه که حال مشاهده میکنم، هیچ چیز مگر دندهای متمایل- که طبیعت بدین شکل خمیده ساخته بود- نبودی و بیشتر به سمت چپ که از وجودم بیرون کشیده بودی، تمایل داری... چه بهتر که از داخل آنجا به خارج پرتاب شدی، زیرا در برابر رقم صحیح و درشت من، عددی اضافی به شمار میرفتی» (همان: ص1047). نیز کمی قبل از آن، آدم به حوا میگوید: «ای تویی که همچون مار مینمایی.... به راستی این نام، بیش از همه برازندهی تویی است که با مار همدست شدی؛ تو نیز به اندازهی او متقلب و مکار و نفرت انگیزی» (همان: ص1046).
میلتون قائل به اختیار و آزادی اراده برای آدم است و از زبان فرشتگان چنین تصریح میکند: «خدا فرمان رانده است که ارادهات، طبیعتاً آزاد باشد و تحتالشعاع سرنوشت و تقدیری اجتناب ناپذیر، یا نیازی انعطاف ناپذیر نباشد» و در جای دیگر: «نیای بزرگوارمان (آدم) فرمود بیاطلاع نبودم که با اراده و اختیاری آزاد خلق شدهام» (همان: ج2، صص772-771). معلوم نیست که چرا و به چه علت میلتون با قبول اختیار و اراده برای آدم همچنان اصرار دارد که گناه اولیه را برگردن حوا بیاندازد ومسئولیت آن را از آدم سلب نماید. او در عین حال چهرهای ذلت بار و نادم از حوا تصویر میکند و از زبان او میگوید: «در حالی که به طرزی فلاکت بار فریب خورده بودم، چونان که حال زبان به التماست میگشایم و رحم و شفقت تو را گدایی میکنم و پایت را غرق در بوسه میسازم» و سرانجام حوا با اذعان به گناه خود میگوید: «منی که تنها علت این همه بدبختی برای تو هستم، من، تنها باید مورد خشم و غضب به حق الاهی قرار گیرم» (همان: ج3، ص1048).
در مرحله بازتاب آثار گناه اولیه آدم و حوا میلتون مطالب بدیعی را مطرح کرده و حتی پا را از مرز ظواهر نص کتاب مقدس فراتر گذاشته و مدعیات جدیدی را بیان میکند: «خدای متعال حضرت عیسی مسیح(ع) را به بهشت اعزام میفرماید تا به بررسی این نافرمانی متجاوزانه بپردازد. پسر آسمانی به باغ عدن فرود میآید و حکم نهایی مجازات را به آدم و حوا اعلام میفرماید»(همان: ص1009). میلتون در ادامه به بزرگ نمایی آثار گناه اولیه پرداخته و ادعای شگفتانگیزی را روایت میکند، مبنی بر این که خورشید به فرمان خدا در اثر گناه آدم و حوا از مسیرش منحرف گردید تا ساکنان زمین رنج و مشقت طاقتفرسای آن را تحمل کنند (همان: ص1037). این ادعای واهی میلتون تأثیرات بسیار منفی و مخربی بر اندیشمندان فمینیست غربی گذاشته است؛ چنانکه «برتراندراسل»12 در «کتاب علم و مذهب» سخن میلتون را به باد تمسخر و انتقاد میگیرد (راسل، 1355: ص39).
میلتون موروثی بودن گناه اولیه را از نسلی به نسل دیگر میپذیرد و در سرتاسر کتاب بهشت گمشده کارهای غیرعقلانی زیادی را بدون هرگونه دلیل تاریخی یا دینی موجهی به حوا نسبت میدهد و او را حتی خشونت طلب معرفی میکند (میلتون، 1383: ج3، ص1010). گاه حوا را متهم به دادن پیشنهاد خودکشی به آدم و رد آن از سوی آدم کرده و میگوید: «در جهت رهایی بخشیدن خود و نسلمان چه بهتر که خود را از آنچه برای هردویمان بیمناکیم دور سازیم و از آن جدایی گزینیم. بیا به استقبال مرگ برویم و چنانچه آن را نیافتیم، باشد که دستهایمان این وظیفه را برای کالبدهایمان به تحقق رسانند. اما آدم به هیچ روی قصد نداشت تحت تأثیر چنین پیشنهادی قرار گیرد» (همان: ص1051).
در سال 1823م سند جالبی از میلتون به دست آمد که در آن اذعان داشته که متن کتاب مقدس از فساد و تحریف و تغییر مصون نمانده است؛ اما حتی به شکل فعلی خود نیـز، اثـری الهی محسوب میشود (دورانت، 1368: ج8 ، ص290).
همانطور که مشاهده شد، جان میلتون پروتستانگرا، نمونهی روشنفکر و مدافع حقوق زنان، تا چه اندازه تحت تأثیر آموزههای کتاب مقدس واقع شده و برای تحقیر زنان از هیچ کوششی فروگذاری نکرده است. وی با آنکه تحریف کتاب مقدس را میپذیرد، اما در باب آیات مربوط به زنان هیچ شک و شبههای به خود راه نمیدهد و از دانتهی کاتولیک قرون وسطایی که چندین قرن قبل از وی میزیسته و هرگز داعیهی دفاع از حقوق زنان را نداشته است به مراتب با نگرش منفیتر و تندتری نسبت به زنان میاندیشد.
4-1) پاسکال
متفکر مهم دیگری که از زنان با تمام وجود تا پایان عمر کوتاه خویش حمایت و دفاع عملی و تا حدودی نظری نمود و حتی رهبری فکری و الاهیاتی زنان سالندار فرانسوی را به عهده گرفت، «پاسکال»[13 (1662-1623م) ریاضیدان و فیزیکدان معروف فرانسوی بود. بیشتر آثار پاسکال بر خلاف باور رایج در زمینهی دینی و کلامی نگاشته شده است تا علوم تجربی. پاسکال اولین کتاب خویش را به نام «آگوستینوس»14 در سن 16 سالگی (1640م) در دفاع از آیین «یانسن» یا «ژانسیسم»15 نگاشت16. آخرین اثر پاسکال نیز طرح بزرگ کلام مسیحی تحت عنوان «دفاعیّه» (1658م) در دفاع از آیین مسیحیت بود که به علت مرگ زودرس وی ناتمام باقی ماند (برونسویک، 1351: ص83). پاسکال از طریق خواهر کوچکترش «ژاکلین»17 جذب دیر زنانهی «پوررویال»18 پاریس گردید و تا پایان عمر به نشانهی همدلی با زنان آنجا را محل ریاضت و مباحثهی علمی خویش قرار داد.
آراء و اندیشههای کلامی پاسکال در دوران حیات و پس از مرگش تأثیر شگرفی بر تاریخ کلام مسیحی و بویژه زنان گذارد تا آن جا که رهبران کلیسا تألیفات دینی او را تحریم کرده و سرانجام چندین سال پس از مرگ پاسکال نیز با پیگیری خصمانه و تحریک لویی چهاردهم (1715-1643م) دیـر زنانهی پوررویال را بـا خـاک یکسان کردند (1710م ) (دورانت، 1368: ج8 ، ص87).
مبانی فکری وفلسفی پاسکال از استحکام و عمق لازم برخوردار نبوده و دارای اشتباهات فاحشی است؛ به گونهای که دربارهی مرتبه و شأن فلسفی وی میان تاریخنگاران فلسفهی غربی نزاع شدیدی در گرفته است (کاپلستون، 1380: ج4، صص 196؛ 217)
به نظر پاسکال ایمان مسیحی بر دو اصل استوار است: فساد نفس و نجات مسیح (برونسویک، 1351: ص316). پاسکال به دفعات این اصول را تکرار کرده و اصرار دارد که عقل و ذات بشر در اثر گناه اولیه آدم فاسد و تباه گشته و تغییر ماهوی داده است (همان: صص367 ؛ 439). او با استناد به آیات کتاب مقدس این فساد را ازلی، جبری و ذاتی میداند (همان: صص 441؛ 454) تأکید بیش از حد پاسکال به این امر اعتراضات و انتقادات بسیاری حتی متفکران سنتی مسیحی را نیز برانگیخته است (کاپلستون، 1380: ج4، ص198).
پاسکال به صراحت از اصل عدم تساوی بین انسانها دم میزند (برونسویک، 1351: ص405). او در یکی از رسایلش به طور مبسوط به مقایسه زن و مرد پرداخته و در نهایت به نظریه استکمالی زن و مرد میگراید: «مرد به تنهایی موجودی است ناکامل، باید دومی (زنی) بیاید تا سعید شود» (همان: ص190). پاسکال دانش و هنر جنگجویی را دو ابزار لازم برای سلطه مرد دانسته و آن را میستاید (همان: ص226). همچنین شعر و شاعری را در خور شأن مردان نمیداند و آن را فقط برای زنان میپسندد (همان: ص222). مصاحبت با زنان را تقبیح کرده و آن را مانع تفکر و نشانه و عامل بدبختی انسانها تحلیل میکند (همان: ص286). اوهمچنین ریاضت منفی را تقدیس کرده و ازدواج را مخالف پاکی تفسیر نموده و میگوید: «ازدواج؟!! نه، زهد و عفاف برتر است» (همان: ص408). پاسکال خود به این اصل تا پایان عمر وفادار مانده و همواره در تجرّد به سر برد.
صرف نظر از تناقضات ساختاری میان اندیشههای پاسکال (مانند تضاد نظریه استکمالی با تقبیح ازدواج) آنچه از برآیند دیدگاههای او میتوان نتیجه گرفت، نگاه بدبینانه و تحقیرآمیز افراطی او به مقام و منزلت انسان است.
به بیان دیگر پاسکال نه تنها راه حلی پیش پای زنان در جهت بهبود جایگاه آنان در الاهیات مسیحی نمیگذارد، بلکه به طور ناخودآگاه زنان را به سمت فرودستی بیشتر هم سوق داده و رهاورد مثبتی ارایه نمینماید؛ اما امکان آشکار شدن نقایص افکاری پاسکال، به لحاظ شیوایی بیان و نفوذ فوقالعاده اخلاقی او بر زنان، به راحتی میسر نیست. با این وجود آرای کلامی وی فلاسفه بعدی را سخت برآشفت؛ چنانکه «کانت»[19 (1804-1724م) بدون آنکه نامی از پاسکال و یا مکتب ژانسیسم ببرد، به تفصیل به رد اندیشههای سطحی و سخیف پاسکال میپردازد که مشروح آن در ضمن بررسی گفتار کانت در همین بخش خواهد آمد.
5-1) بوسوئه
«ژاک بنینی بوسوئه»[20 (1704-1627م) متکلم و الاهیدان بزرگ فرانسوی و کاتولیک مذهب از همکاران و دوستان پاسکال بود که تا مقام پاپی هم ارتقا یافت و از لحاظ اخلاقی بسیار مورد توجه زنان سالندار قرار گرفت. او به اصرار و تقاضای اعضای انجمن زنانه «جورابآبیها» برای آنها درس اخلاق و عرفان میگفت و حتی کتابی عرفانی برای آنان نگاشت. بوسوئه همچنین با فیلسوف آلمانی «لایبنیتس»[21 (1716-1646م) همکاری علمی و فلسفی داشت و طرح وحدت عقیدتی و کلامی جهان مسیحیت را با او پیافکند (دورانت، 1368: ج8 ، ص96). او در مباحث الاهیاتی دقیقتر و منظمتر از پاسکال میاندیشید و با قبول نظرات اصلاحی دربارة آئین کاتولیک سعی داشت که جلوی اعتراض مخالفان بویژه پروتستانها را نسبت به فساد و انحرافات درونی کاتولیکها بگیرد. در میان آثار بوسوئه دو اثر مستقیماً به زنان مربوط میشود. یکی از آنها به نام «دستورالعمل مربوط به مراحل دعاخوانی» (1696م) جنبة عرفانی و سلوکی دارد که برای زنان انجمن جورابآبیها نگاشته شد (همان: ص105). دیگری به نام «اصول کلی دربارة کمدی» (1694م) که در واقع بوسوئه آن را علیه نمایشنامههای ضد زنانه و ضد دینی «ژان مولیر»[22(1673-1622م) که در آنها زنان و شعائر دینی مورد تمسخر واقع شده بودند، تألیف کرد (همان: ص100). پاسکال نیز همگام با بوسوئه با روش کمدی مخالف بود و آن را برای دین بسیار خطرناک ارزیابی میکرد (برونسویک، 1351: ص215).
بوسوئه در زمینة اصلاح ساختار الاهیات مسیحی هیچ گام مؤثر و بنیادی به نفع زنان برنداشت. همراهی بوسوئه با زنان (اگر نگوئیم که به تثبیت حقوق ظالمانه علیه زنان مساعدت نمود) بیشتر بر محور احساس و اخلاق فردی دور میزد.
6-1) توماس هابز
مواضع اندیشهها و مکتبهای فلسفی و به ویژه فمینیستی دوران رنسانس و عصر روشنگری دربارة زنان بر خلاف عنوان مشهور و تبلیغات رایج، ارتجاعیتر و ظالمانهتر گردید؛ اما با ظاهری آراسته و فریبنده و همراه با تئوریهای بسیار پیچیدهتر و سوء استفاده از شور احساسات و ساده اندیشی زنان همراه بود. نمونهی بارز این جریان اغواگر را در اندیشههای متفکر انگلیسی و فیلسوف سیاسی «توماس هابز»[23(1679-1588م)، میتوان شاهد بود.
اندیشههای توماس هابز به عنوان یکی از مهمترین نظریه پردازان دولت، در باب حقوق سیاسی و برابری انسانها مورد توجه و پسند فمینیستهایی نظیر «سوزان مولیر آگین»[24 واقع شده است (رک. مولر آگین، 1383: ص278). در مقابل مسیحیان مومن و متعصب، هابز را بدعت گذار و ملحد میدانند. نکتهای که دربارهی هابز مغفول مانده، ریشهی آراء سیاسی اوست که از آراء کلامی و دینی مسیحی و کتاب مقدس گرفته شده و حتی نام کتاب وی «لویاتان»25، از آیات کتاب مقدس اخذ شده است.
هابز گرچه سعی میکند در زمینهی برابری حقوق انسانها برخلاف آموزههای کتاب مقدس موضعگیری کند؛ اما چون خود را ملتزم به آموزههای کلامی مسیحیت میداند، در بسیاری از موارد دچار تناقضگویی شده و در نتیجه اندیشهاش از ساختار منسجم و واحدی برخوردار نیست.
هابز به طور آشکار از برابری طبیعی و فکری انسانها اعم از زن ومرد دفاع کرده و مینویسد: «طبیعت، آدمیان را از نظر قوای بدنی و فکری آنچنان برابر ساخته است که گرچه گاه کسی را میتوان یافت که از نظر بدنی نیرومندتر و از حیث فکری باهوشتر از دیگری باشد، اما با این حال وقتی همهی آنها با هم در نظر گرفته میشوند، تفاوت میان ایشان آنقدر قابل ملاحظه نیست که بر اساس آن کسی بتواند مدعی امتیازی برای خودش گردد» (هابز، 1380: ص156). نیز در جای دیگری میگوید: «برخی سلطه را تنها از آن مرد، به عنوان جنس برتر میدانند، لیکن در این امر اشتباه میکنند؛ زیرا، همواره آن میزان تفاوت در قوت یا عقل و حزم میان مرد و زن وجود ندارد که بتوان حق (سلطه) را بدون جنگ تعیین کرد» (همان: ص211).
هابز آموزهی گناه اولیه و آثار زیان بار آن را که به اعتقاد مسیحیان موجب نابودی حیات جاویدان و رنج دائم انسان شده است، میپذیرد و نیز نقش مسیح را در شفاعت گناهکاران و فدیه شدنش قبول دارد.
او از آیات اولیه سفر پیدایش، تفسیر و قرائت غریب و نامأنوس خاص به خود دارد و چون دارای ذهنیت سیاسی است، از آیات خلقت حقوق سلطنتی را استنباط و اثبات میکند (همان: ص216). وی منطوق و دلالت ظاهری الفاظ آیات کتاب مقدس را میپذیرد؛ ولی میوهی درخت ممنوعه را به علم داوری الهی تعبیر و تأویل میکند و خوردن این میوه را نوعی دخالت و تجاوز به حریم الهی برمیشمارد و آدم و حوا را محکوم میکند. او دربارهی آیاتی که به تفاوت عملکرد آدم و حوا اشارهی مستقیم دارد، سکوت میکند؛ ولی از نحوهی بیان او چنین مستفاد میشود که نقش حوا را در گناه اولیه قبول دارد؛ چنانکه مینویسد: «شیطان برای برانگیختن هوس حوا که آن میوه به نظرش زیبا میرسید، وی (حوا) را گفت که ایشان با چشیدن آن همچون خدایان به خیر و شر وقوف خواهند یافت. پس با خوردن آن میوه آن دو (آدم و حوا) خود را در جایگاه خدا قرار دادهاند که همانا اجرای اعمال خیر و شر است، لیکن توانایی جدیدی در تشخیص درست میان آن دو (خیر و شر) به دست نیاوردند و گرچه گفته میشود آن دو با خوردن میوه خود را عریان دیدند، هیچ کس این مطلب را چنین تفسیر نکرده که گویا آنها پیشتر نابینا بوده و بدن خود را نمیدیدهاند. معنای مطلب روشن است؛ یعنی این که تنها در آن زمان بود که آنها دربارهی عریان بودن خود داوری کردند (و خواست خدا هم آن بود که ایشان را عریان خلق کند) و آن را ناخوشایند یافتند و چون شرمگین شدند، تلویحاً خداوند را نیز سرزنش کردند. از آن جاست که خداوند میگوید آیا تو خوردهای و غیره، چنانکه گویی منظورش این است که آیا تو که باید از من اطاعت کنی به خودت اجازه میدهی که دربارهی احکام و فرمانهای من داوری کنی؟ و منظور از این گفته آشکارا (هر چند به نحوی استعاری) آن است که فرامین کسانی که حق فرماندهی دارند نباید از جانب اتباع ایشان مورد تقبیح و شک و تردید قرار گیرد (همان: ص217-216).
بنابه گفتهی ویل دورانت، هابز تحت تأثیر اندیشه سیاسی «سر رابرت فیلمر»26(1653) که کتابی به نام «پدر شاهی، یا تأکید قدرت پادشاهان» در سال 1641 میلادی نوشت، قرار گرفت (دورانت، 1368:ج8 ، ص307). فیلمر در آن کتاب ادعا کرده که خداوند حق سلطنت بر نخستین خانواده را به آدم داد. دولت در حقیقت همان خانواده بزرگ است. بنابراین، پادشاهی به آدم و از آدم به خداوند منتهی میشود (همان: ص666). طبیعتاً همه باید مطیع سرپرست خانواده (مرد) باشند.
بسیار جالب است که هابز در ابتدا از آیات خلقت، مجوز شرعی حکومت سلطنتی و دیکتاتوری و اطاعت بیچون و چرا را استنباط و استخراج میکند و در وهله بعد تکیه بر وحدت رهبری میکند و در آخرین مرحله با تشبیه خانواده به دولت، پادشاهی آدم را نتیجه میگیرد و حوا دیگر اینجا کارهای نیست و فقط یک شهروند ساده محسوب میشود. تنها هنر هابز ابداع منطق جدیدی برای توجیه سلطه مرد بر زن است. گویا هابز فراموش کرده که قبلاً اصل برابری حقوق سیاسی را برای زن و مرد ثابت کرده بود. او در جای دیگری نیز مبادرت به نقض برابری زن و مرد میکند: «در مورد فرزندان خود نیز بیشتر تمایل به پسران دارند تا دختران؛ زیرا مردان طبعاً بیش از زنان برای انجام اعمالی که متضمن کار و زحمت و خطر است، مناسباند» (هابز، 1380: ص209).
درهرحال با آنکه هابز متهم به بیدینی و الحاد است، اما سرانجام منطق کتاب مقدس بر فکر او غلبه پیدا میکند. او نه تنها هیچ گام مثبتی برای زنان برنمیدارد، بلکه با تئوری جدید سلطه، وضع را برای زنان بدتر از گذشته میکند و مردان را با حربهی دین پادشاه زنان میسازد. متأسفانه فمینیستها متوجه این اغواگری و کلاه گشادی که هابز بر سر آنان گذاشته، نشدهاند.
7-1) کانت
اندیشـه و فلسـفه «ایمانوئـل کانـت»[27 (1804-1724م) - فیلسـوف آلمانی- سرچشمهی بسیاری از فلسفهها و اندیشههای پس از وی گشته است.
در میان مجموعه آثار کانت چندین رساله و کتاب وجود دارد که او در آنها به طور مستقیم و تخصصی به مسئلهی دین و آموزههای کلامی و نقد کتاب مقدس اشاره کرده است.
کانت با امعان نظر به الاهیات سنتی عصر خویش، به طراحی و بازسازی شاکله و ساختار آموزههای کلامی مسیحی می پردازد. البته وی با احتیاط بسیار و ترس از مجازات دادگاه تفتیش عقاید، به این کار نائل میآید. ملاک صحت و درستی آموزههای دینی از نظر کانت آن است که دارای قابلیت تجربی و آزمونپذیری باشند (رک. کانت، 1381:ص210).
کانت یکایک آموزههای اصلی مسیحیت را مانند گناه اولیه، تثلیث، الوهیت مسیح و فدا شدن او به خاطر رستگاری انسانها و خواندن ادعیه و نماز، مورد نقد و بررسی مبنایی قرار میدهد و با نگاه بسیار عمیق و فراجنسیتی به آموزه خلقت انسان و گناهکاری ذاتی وی مینگرد.
کانت با تحلیل و بیان مخصوص به خود تمام ساختار و زیربنای اصول اعتقادی کتاب مقدس را زیر سؤال برده و اعتبار آن را ویران میسازد و عدم رضایت فکری خود را از فرقههای معروف مسیحی ـ پروتستان و کاتولیک ـ صریحاً ابراز میدارد. کانت در مرحلهی ویرانسازی مبانی الاهیات سنتی بسیار موفق و قوی ظاهر شده است؛ ولی در مرحلهی تجدید بنای الاهیات جدید خود دچار معضلات کلامی و تناقضات فلسفی بسیار گردیده است.
از آنجا که کانت الاهیات مسیحی را از پایه نفی و ابطال میکند، به طور طبیعی مجالی برای طرح بحث فرعی و روبنایی جنسیت باقی نمیماند تا بخواهد به این آموزهها از منظر جنسی بپردازد. کانت خود بدین مسئله کاملاً آگاهی و توجه دارد؛ زیرا از دیدگاه او انسان به طور کلی اعم از زن و مرد در الاهیات مسیحی تحقیر شده، هویت خداگونهی خویش را از دست داده و دارای وضعیتی مجرمانه و مأیوسانه در جهان هستی میباشد.
منظور کانت آن است که موقعیت آدم در الاهیات مسیحی بسیار متزلزل است و وضع مطلوبی ندارد، چه رسد به این که بخواهیم برتری ذاتی آدم را به حوا ثابت نماییم. کانت با وقوف کامل به این که این آموزه (گناه اولیه) اختصاص به یهودیت و مسیحیت دارد، هوشیارانه این سؤال را مطرح میکند که چرا قدمایی از فلاسفهی اخلاق مانند افلاطون هیچ بحثی از بدی ذات وفطرت انسان مطرح نکردهاند. پس معلوم میشود یا آن را قبول نداشتهاند و یا حتی الامکان هیچ ارزشی برای دیدگاه کتاب مقدس قائل نبودهاند و یا حداقل تحت تأثیر آن واقع نشدهاند (همان: ص59).
کانت خود به این سؤال پاسخ میدهد که اصلاً معنا ندارد انسان را بد یا خوب بنامیم؛ زیرا هنوز فعلی از انسان در بدو تولد صادر نشده است تا دربارهی او داوری شود. اشکال بسیار مبنایی دیگری که کانت وارد میکند، آن است که میگوید بایستی سرنوشت موضوع طبیعت انسان در علم انسان شناختی روشن گردد، نه در الاهیات؛ زیرا موضوعاً خارج از علم الاهیات واقع میشود (همان: ص60). چون موضوع اصلی الاهیات، اثبات وجود خداوند است. بنابراین دخالت کلیسا، فقها و متکلمین و دادگاه تفتیش عقاید را در این امور فلسفی، اشتباه محض میداند و معتقد است که بایستی با همکاری دانشگاهها با گروههای الاهیاتی و کلامی، این امور حل گردد (همان: ص46).
توصیه دیگر کانت آن است که چون الاهیات مسیحی به ویژه کتاب مقدس یک روایت تاریخی بیش نیست، بایستی حتماً بین نقل (تاریخ) و عقل هماهنگی و سازگاری پدید آید والّا به بهای نابودی فحوای کتاب مقدس تمام خواهد شد (همان: ص51). پس از این نقد کلی، کانت دلایل فراوانی در رد آموزهی گناه اولیه و جرم ذاتی و موروثی میآورد و مبانی فکری افرادی نظیر پاسکال و یا مکاتبی مانند ژانسیسم را بدون آن که حتی نامی از آن ها ببرد، به شدت زیر سؤال می برد. از جملهی آنها میگوید: «قبول گناهکاری ذاتی، امری متناقض است و به این معناست که بشر مجبور به فعل گناه است و اگر انسان مجبور به گناه است، پس دیگر گناه معنا ندارد؛ زیرا عنوان گناه به فعل ارادی و اختیاری و به انسان مختار تعلق میگیرد، نه فعل اجباری و ذاتی» (همان: ص55). از سوی دیگر با پذیرش آموزهی جبری گناه ذاتی و یا آموزهی تقدیر، انسان دیگر قادر به عمل خوب نمیباشد؛ پس اخلاق و تکالیف و فلسفهی نزول و عمل به شریعت مسیحی دیگر معنا ندارد و به بیان دیگر مسیحیت به دینی بیخاصیت و بیارزش بدل میشود. در صورتی که هدف دین غلبه بر بدیها و دعوت انسان به خوبی و نیکیهاست و از انسان مسئولیت میطلبد (رک. همان: ص137).
کانت هم چنین میگوید: «اگر گناه ذاتی انسان است، پس فدیه گشتن عیسی مسیح هم هیچ تأثیری در پالایش و نجات انسان نداشته و این آموزه هم بیهوده میگردد واگر این قاعده عمومی باشد و گناه ذاتی بشر باشد، پس عیسی و مریم هم باید ذاتاً گناهکار باشند» (همان: صص102؛119). سرنوشت انسانها را فقط عمل آنها تعیین و مشخص میکند (رک. همان: صص119؛ 166).
کانت در آخرین مرحله، ویرانی الاهیات مسیحی و اعتقادات کلیسایی را در بستر زمان و به تدریج در مسیر حذف تاریخی، پیشبینی میکند و پیروزی را سرانجام از آن دین ناب عقلانی میداند (رک.همان: ص170). این اندیشه را بعدها «هگل»28 به طور مبسوطی پروراند و به نظریهی حاکمیت عقل بر تاریخ مبدل ساخت.
اما کانت چگونه آموزههای مسیحی را بازخوانی و تفسیر کرده است؟ او علت آموزهی گناه اولیه ومنشأ عصیان آدم و حوا را در بیتجربگی و عدم تکامل عقلی اجداد انسان میداند و گفتهی کتاب مقدس را دربارهی منشأ شرارت ذاتی آدم، به منشأ زمانی تأویل و تفسیر میکند (همان: ص80). استدلال کانت آن است که آدم وحوا قبل از وقوع گناه پاک بودند و بعداً مرتکب گناه شدند. بنابراین گناه اولیه نمیتواند امری ازلی و ذاتی باشد؛ بلکه امری حادث است. کانت از اظهار نظر دربارهی آیاتی که در کتاب مقدس به طور تناقضآمیزی دال بر ذاتی بودن گناه است، زیرکانه خودداری میکند؛ زیرا همانطور که قبلاً اشاره شد، انتقال گناه در تمام نسل بشر و مجازات دائمی بشر همه و همه اماراتی است علیه این تفسیر و تأویل کانت؛ به بیان دیگر، کانت میخواهد بگوید در دوران تکامل و بلوغ عقلی و اخلاقی و تمدنی بشر، دیگر این آموزهها جایگاهی ندارند. کانت اصل دیگری را تأسیس میکند مبنی بر اینکه فهم کتاب مقدس فراتر از عقل بشری است؛ زیرا منشأ الهی دارد؛ پس فرا عقلی است (همان: ص81 و پاورقی ص88). منظور کانت آن است که تنها از طریق عقل عملی، به فهم و صحت آموزههای کتاب مقدس میتوان پیبرد.
در واقع، کانت در مرحلهی ویرانسازی الاهیات مسیحی و در مقام نقادی دین و نقض مبانی کاتولیکها و پروتستانها، از عقل نظری کمک میگیرد؛ ولی در مرحلهی بازسازی و معماری مجدد، عقل نظری را کنار گذارده و دست به دامن عقل عملی میشود. این در واقع خود روشی تناقضآمیز است. به هر صورت کانت دائماً یک هدف و دغدغه را دنبال کرده و معتقد است مقام ومنزلت انسان (اعم از زن و مرد) در الاهیات مسیحی، به شدت مورد تحقیر و ظلم واقع شده است. الاهیات مطلوب و آرمانی کانت، الاهیاتی است که به مقام شامخ انسان، کرامت و شجاعت بخشد. او در اواخر کتابش، به ستایش و تجلیل از پیامبر اسلام و آموزههای دینی مسلمانان پرداخته و در کمال شجاعت و صداقت و با غبطهی فراوان میگوید: «شاخص دین اسلام غرور (شجاعت) و تکبر(کرامت) است؛ زیرا به جای تکیه بر معجزات و کرامات، با جهاد و تسخیر ملتها، نظام اعتقادی خود را تثبیت میکند و اقدامات عبادیش، همه از نوع فعالیتهای روحی است... این پدیده (شجاعت و کرامت بخشیدن به انسان) میتواند ناشی از تصورات مؤسس این دین (رسول اکرم (ص)) باشد؛ به عنوان کسی که دوباره در جهان اندیشه توحید الاهی و تعالی وجود او را از طبیعت احیا کرد و با رهایی امت خود از پرستش توهمی و بینظمی حاصل از بتپرستی به آن، عزت و شرافت بخشید و توانست چنین افتخاری برای خود کسب کند» (همان: ص 240).
کانت دربارهی آموزهی تثلیث نیز دست به تفسیری توحیدی و تأویلی بدیع زده است و مفهوم سنتی و رسمی آن را که به نوعی علیه زنان تمام میشود، رد نموده و شرکآمیز میداند و در عوض تثلیث را عبارت از سه صفت اخلاقی خداوند شامل قداست، رحمت و عدالت برشمرده است (همان: ص258).
حال ممکن است این سؤال مهم پیشآید که چه ارتباط مستقیمی بین فلسفه و دیدگاه دینی کانت با زنان و یا فمینیستها وجود دارد؟ کانت کاملاً هوشیار و مشرف بر نزاعهای کلامی عصر خویش بود و از مسائل زنان و ظهور موج فمینیستی که گروهی از پروتستانهای عصر او همانند پاسکال و میلتون به راه انداخته بودند، به طور دقیق اطلاع داشت. به همین دلیل با نقد و رد الاهیات پروتستانی و کاتولیکی مسیحی میخواست از تفرقه در جهان مسیحیت جلوگیری کند. او از ورود به مناقشات سطحی کلامی پرهیز کرد و با تکیه بر مقام و منزلت انسان و با تمهید و تأسیس علم مابعدالطبیعه جدید میخواست افق گستردهتری را پیش روی مسیحیان باز کند؛ ولی متأسفانه زنان و فمینیستها به آراء دینی او توجه لازم را ننمودند. ردپای اندیشههای دینی کانت را تا حدودی در تمامی فلاسفه و متکلمین مسیحی و به ویژه اندیشه فیلسوف هم وطن وی نیچه به خوبی میتوان یافت.
8-1) نیچه
«فریدریش ویلهلم نیچه»[29(1900- 1844م) فیلسوف آلمانی، در میان فلاسفه معاصر مغرب زمین بیش از همه دربارهی زن سخن گفته است. وی تقریباً در تمام کتابهایش به زنان اشاره کرده است. نیچه دارای اندیشهی منظم و سیستماتیک فلسفی نیست و در طول حیات نسبتاً کوتاه خویش در روند شکلگیری آراء فلسفیاش تغییرات محسوسی دیده میشود؛ اما دربارهی دیدگاههای او در مورد شناخت زنان نمیتوان تحول خاصی را مشاهده نمود. شیوهی بیان و قلم نیچه بر پراکندهگویی، ایجاز و گفتار قصار همراه با رک گویی و صراحت و در عین حال نیشگون استوار است. در مجموع، نیچه به زعم خویش با نگاه واقع بینانه و روان شناسانه با مسائل گوناگون زنان برخورد میکند. دیدگاههای نیچه مورد توجه فراوان فمینیستها واقع شده و موضعگیریهای متضادی دربارة او ابراز شده است. در این گفتار، تأثیرپذیری مثبت و یا منفی نیچه (به طور خودآگاه یا ناخودآگاه) از آموزههای الاهیات مسیحی و کتاب مقدس در عرصه موضوع زنان مد نظر است.
نیچه در شیوهی نقادی الاهیات مسیحی بسیار تحت تأثیر کانت است و در موارد زیادی از استدلالات او بهره میجوید و گاه عیناً آن را تکرار میکند؛ اگرچه از حیث مبانی فلسفهی خویش با کانت اختلاف نظر بنیادی دارد.
نیچه در میان فلاسفه غربی، به دفاع از پوچانگاری و نیهیلیسم متهم است. از نظر مورخین فلسفه، نیچه ملحدترین فیلسوف قرن گذشته به شمار میرود؛ در حالی که به نظر میرسد این قضاوت ها همه کلیشهای و تکراری بوده و با عمق لازم و انصاف همراه نمیباشد. منتقدین نیچه تاکنون تحلیل جامعی از چرائی مواضع ضد مسیحی وی به عمل نیاوردهاند. به نظر میرسد در این اظهار نظرها هر گونه تفاوت میان الحاد ورزیدن به دین و خدای مسیحیت تاریخی و الحاد و کفر ورزیدن به اصل دین و دیانت و هر نوع مابعدالطبیعه نادیده گرفته شده است.
نیچه با آن که کتاب مقدس و الاهیات مسیحی را با عبارات تند و گزنده مورد حمله قرار میدهد، اما دربارهی زنان با ادبیات و آموزههای مسیحی و گاه فرهنگ سنتی (به طور ناخودآگاه) همدلی و هم زبانی میکند. در میان آثار متنوع نیچه، تنها کتاب اختصاصی او علیه آموزههای مسیحیت، «دجال یا ضد مسیح» است. وی دربارهی خلقت آدم و حوا و تفسیر آیات اولیه سفر پیدایش تورات، چنین ابراز میدارد: «... خوب خدا چه میکند؟ انسان را می آفریند. انسان سرگرم کننده است... اما بنگر که انسان نیز چهسان ملول است؟ همدردی خدا با تنها نوع دلتنگی که در هر فردوسی یافت میشود، حدی نمیشناسد. بنابراین خدا حیوانات دیگری را نیز خلق میکند. این نخستین اشتباه خداست. انسان (آدم) حیوانات را سرگرم کننده نیافت، پس بر آنها چیره شد. انسان (آدم) حتی نخواست آدم باشد؛ در نتیجه خدا زن (حوا) را آفرید. آنگاه به راستی دوران ملال به پایان آمد و این پایان چیز دیگری نیز بود!! زن دومین خطای خدا بود... زن در ذات خود همان مار است، حواست. هر کشیشی این را میداند؛ هر فسادی با زن به جهان راه مییـابد. از این نیز هر کشیشی آگاه است. در نتیجه علم نیز با زن به جهان راه مییابد... آدم تنها به وسیلهی زن بود که آموخت از درخت معرفت بخورد. چه روی داده بود؟ وحشتی مرگآور بر خدای (عهد) قدیم چیره شد. آدم، خود به صورت بزرگترین اشتباه خدا درآمده بود؛ خدا برای خود رقیبی آفریده بود، علم با خدا پهلو میزند. اگر انسان به سلاح علم مجهز شود، کار کشیشان و خدایان ساخته است!! نتیجه اخلاقی: علم، به خودی خود ممنوع است. فقط علم ممنوع است» (نیچه، 1376: ص 95).
این بیانات نیچه و تفسیرش از داستان خلقت و به ویژه آفرینش حوا انسان را به یاد گفتار جان میلتون میاندازد، با این تفاوت که میلتون منطق کتاب مقدس را میپذیرد؛ ولی نیچه زیر بار آن نمیآورد. از طرفی، دیدگاه نیچه در اینجا تقریباً فراجنسی است؛ گرچه تعریضهایی هم به زنان دارد؛ زیرا آن چه او را بسیار رنجانده است، تصویر انسان ناآگاهی است که ایدهآل و مطلوب کتاب مقدس واقع شده است.
از اینجا میتوان به علت مواضع ضد یهودی نیچه پیبرد. از نظر او الاهیات مسیحی محصول و فرزند نامشروع الاهیات یهودی است.
نیچه دلایل مخالفت خود را با مسیحیت آشکارا مطرح میسازد: «این که هدفهای مقدس در مسیحیت وجود ندارد، خود دلیل مخالفت من با ابزار مسیحیت است. مسیحیت تنها هدفهای بد را داراست: زهرآگین کردن، افترا، انکار زندگی، خوارشمردن بدن، لکه دار کردن و بیرحمت ساختن نفس انسان با مفهوم گناه، همه در مسیحیت وجود دارد، در نتیجه ابزار انجام آنها نیز بسیار بد است» (همان: ص111).
دلیل دیگری را که نیچه برای مخالفت خود با مسیحیت بدان اشاره میکند، تحقیر ازدواج و تفکر منفی ریاضت مآبانهی آموزههای کتاب مقدس است (همان: ص112).
همان طور که مشاهده شد، نیچه برای الاهیات مسیحی پشیزی ارزش قائل نیست و با نگاه کاملاً فراجنسیتی به سرنوشت انسان و مقام و وضعیت او به طور کلی در نظام الاهیات سنتی مسیحی مینگرد و کاملاً با کانت همراهی مینماید؛ اما به علل نامعلومی، هنگامی که دربارهی زنان سخن میگوید، به یکباره تمام مواضع فلسفی و الاهیاتی خود را فراموش کرده و در دام افکار سنتی و الاهیات مسیحی که در ضمیر ناخودآگاه او نهادینه شده است، میافتد و به گونهای تناقضآمیز و تبعیضآمیز با مسائل زنان روبه رو میشود و حتی برای اثبات صحت آراء خویش، به آیات کتاب مقدس استناد میجوید و با عبارات موهن و گاه بسیار رکیک و غیراخلاقی از زنان یاد میکند. نیچه خلقت زنان را ملالآور توصیف کرده و میگوید: «طبیعت با زن نشان میدهد که اکنون کارش با چنین انسانی به پایان رسیده است و با مرد نشان میدهد که در این راه باید بر چه دشواریهایی فایق آید و همچنین هنوز چه برنامههایی برای انسان دارد. زن کامل در هر زمان، نشان از بیکاری آفریننده در هفتمین روز فرهنگ و آرامش هنرمند در اثر اوست» (همان: ص493).
منظور نیچه اشاره تمسخرآمیز به آیات دوم تا چهارم باب دوم سفر پیدایش از کتاب تورات است: «و روز هفتم، خدا از همهی کار خود که ساخته بود فارغ شد و آرام گرفت. پس خداوند هفتم را مبارک خواند...».
نیچه به وجود تفاوتهای اساسی میان آفرینش و ذات زن و مرد قایل است و در نتیجه تکالیف و حقوق آنها را نیز متفاوت ارزیابی میکند: «هرگز قبول نخواهم کرد که در عشق از حقوق یکسان برای زن و مرد، سخن به میان آید. آخر این حقوق یکسان در اصل وجود ندارد. حتی خود واژهی عشق در حقیقت برای مرد و زن دو معنای متفاوت دارد و این خود یکی از شرایط عشق میان دو جنس مخالف است... به عقیدهی من از هیچ یک از قراردادهای اجتماعی علی رغم خواست و عطش شدیدشان به عدالت، در مقابل این تناقض طبیعی کاری ساخته نیست» (نیچه، 1377: ص354).
نیچه به فمینیستها و طرفداران نهضت دفاع از حقوق زنان اعم از مرد و زن حملهی سهمگینانهای کرده و با عبارات زننده و گستاخانه به آنها به طور گسترده میتازد. نیچه نهضت زنان را فاجعه و ننگ و سطحی نگری عصر مدرنیته و روشنگری در اروپا برشمرده و آن را به ضرر زنان و موجب سقوط اخلاقی و هرزگی آنها و از هم پاشیدن هویت و استعداد و زندگی آرام و طبیعیشان ارزیابی و تحلیل میکند (رک. نیچه، 1379: ص207).
نیچهی ملحد به پیروی و تاسی از کتاب مقدس که کنجکاوی حوا را عامل گناه و بدبختی بشر دانسته، به سرزنش زنان پرداخته و مینویسد: «زن را با حقیقت چه کار؟!! از ازل چیزی غریبتر و دل آزارتر و دشمن خوتر از حقیقت برای زن نبوده است. هنر بزرگ او دروغگویی است و بالاترین مشغولیتش به ظاهر و زیبایی... چه بسا که از این راه در پی آقایی باشد، اما به هیچ وجه خواهان حقیقت نیست. ما مردان آرزو داریم که زنان بیش از این خود را با روشنگری رسوا نکنند» (همان: ص208).
به گمان نیچه مردان هیچگاه به اندازهی عصر او با زنان ملایم و با احترام رفتار نکردهاند و تاوان این خوشرفتاری چیزی جز تباه شدن زن نبود.
نیچه جنبش زنان را حاصل پیروزی روح صنعتی بر روح نظامی و موجب عقبماندگی زنان دانسته و میگوید: «هر جا که روح صنعتی به روح سپاهیگری و نژادی چیره شده است، زن آنجا در طلب استقلال اقتصادی و حقوق کارمندانه برآمده است...»
نیچه فمینیستها را مخاطب قرار داده و توصیه میکند که به انسان (مرد) اروپایی دوران مدرنیته بنگرند و بیش از این حماقت نورزند و در تباهی اخلاقی نکوشند (رک. همان: ص214).
نکتهی آخر دربارهی نیچه آن است که آیا میتوان او را ملحد و کافر مطلق دانست؟ آیا نیچه به همهی ادیان و آموزههای دینی بیایمان است؟ نیچه در یک موضعگیری شگفتآور، صادقانه و بیباکانه به کژاندیشان جزماندیش مسیحی چنین پاسخ میدهد: «اگر اسلام، مسیحیت (رسمی) را خوار میشمارد، در این کار هزاران بار حق با اوست. وجود اسلام، مستلزم وجود مردان (شجاع) است. مسیحیت میوهی فرهنگ جهان کهن (یونان و روم) را از ما به یغما برد و بعدها میوهی فرهنگ اسلامی را نیز از دست ما ربود. جهان شگفتانگیز اعراب اسپانیا که از بنیاد با ما بیشتر بستگی داشت، لگدکوب شد.(نمیگویم با گام چه کسانی) چرا؟ زیرا این فرهنگ شریف بود. در آن گنجینهی نادر و عالی اعراب اسپانیا باز به زندگانی آری میگفتند... بعدها جنگجویان صلیبی ضد چیزی جنگیدند که بهتر بود در برابرش به خاک میافتادند، فرهنگی (اسلامی) که در مقایسه با آن حتی (اروپای) قرن نوزدهم ما، باید خود را بس ناتوان و «دیرآمده» تصور کند، بیگمان جنگجویان صلیبی خواستار تاراج بودند و شرق غنی بود... اما بیایید تعصب را کنار بگذاریم! جنگهای صلیبی راهزنی عظیم بود، همین و همین... زیرا هنگامیکه اشرافیت آلمان با اسلام و مسیحیت روبرو میشود، گزینشی در بین نیست و در برخورد با عرب (مسلمان) یا یهود این انتخاب از این نیز کمتر است. تصمیم قبلاً گرفته شده است، در اینجا کسی در گزینش آزاد نیست. صلح و دوستی با اسلام!!؟» (نیچه، 1376: صص 124- 122).
نیچه به ظاهر ملحد چه عاشقانه و با حسرت در ضد مسیحیترین کتابش از اسلام با دو صفت تحت عنوان: نیروی زندگی بخش و دیگری تشجیع کنندهی مقام والای انسانی (از جمله زنان) که با ذات و طبیعت انسانها سازگاری بهتری دارد، یاد میکند و در فراق اسلام و فرهنگ غنی شرق به سوگ تمدن اروپایی مینشیند.
2) فمینیستها و الاهیات معاصر
نهضت زنان چون در آغاز به صورت جنبشی اجتماعی - حقوقی ظاهر شد و هدفهای سیاسی - اجتماعی و فرهنگی آن در مسیر رفع تبعیض از جامعهی زنان خلاصه و دنبال میشد، بنابراین رویکرد الاهیات فمینیستی از همان آغاز در ردیف الاهیاتهای رهایی بخش قرار گرفت و به رویارویی و چالش با تقریرهای سنتی الاهیاتی پرداخت.
در فرهنگ «روتلیچ»30 آغاز پیدایش الاهیات فمینیستی معاصر سال 1960 با ظهور مقالهی «والری سیوینگ»31 با عنوان «موقعیت بشر: چشماندازی زنانه» تعیین شده است؛ این مقاله با سؤالی نقدگونه بر کتاب الاهیدان معروف «راینهولد نیبور»32 به نام «سرشت و سرنوشت انسان» همراه بود. نیبور گناه را تکبر و شهوت رانی تحلیل کرده و تکبر را گناه بزرگتر میشمرد.
سیوینگ این گناه را مختص مردان و فقدان آن را برای زنان به علت کمبود و ضعف، گناه میدانست.
عرصهی دیگری که فمینیستها را به فکر چارهاندیشی عقیدتی و الاهیاتی واداشت، تغییر فرهنگ و ادبیات مذکر گرای حاکم بر متون دینی و از جمله کتاب مقدس بود که به تقلید و تأثر از جریانهای فرهنگی - ادبی و روشهای علمی و تاریخی معاصر درصدد تصحیح و نقد متن کتاب مقدس برآمدند. فمینیستها به خود واژهی «الاهیات»33 اعتراض داشته و آن را لفظی مذکر میدانند؛ زیرا این واژه مرکب از دو واژه یونانی «خدای مذکر»34 و «کلمه»35 است. از این رو الاهیات به معنای سخن گفتن دربارهی خدای مذکر است. فمینیستها در مقابل پیشنهاد کردهاند که به جای آن واژهی (Thealogy) که (Thea) یعنی الاهه و به خدای مؤنث36 اطلاق میشود، به کار رود. بنابراین از الاهیات مسیحی به (Christian Thealogy) تعبیر میکنند.
موضوع دیگری که بعضی از الهیدانان معاصر مطرح کردهاند، دستبردها و تحریفاتی است که در طی قرون گذشته در محتوای کتاب مقدس به عمل آمده، از جملهی آنها تغییر بعضی از اسماء و ضمائر مؤنث به اسماء و ضمائر مذکر که خـود حـاکی از روح زن ستیزی رهبران کلیسایی میباشد. «هانس کونگ»[37 (1928م) مشاور الاهیاتی رهبر اسبق واتیکان پاپ ژان بیست وسوم بین سالهای 1962 تا 1972 م چنین ادعا میکند که «یونیا»38، نام یکی از حواریون زن عیسی مسیح بود که در نسخههای بعدی کتاب مقدس آن را تغییر دادهاند و به اسم مذکر «یونیاس»39 درآوردهاند. چنانکه در رسالهی پولس رسول به رومیان باب شانزده، آیـه هفت چنین آمده: «واندرونیکوس و یونـیاس خویشان مـرا که بـا من اسیر میبودند، سلام نمایید که مشهور در میان رسولان هستند و قبل از من در مسیح شدند» (کونگ، 1384: ص66).
بازتـاب منفـی ایـن گونـه تحریفـات و ستیـزهجوییها عکس العمل متقابل فمینیستها را در بر داشته و آنان نیز متقابلاً به تحریف و ستیزه جویی و انکار و یا تأویلات غریبی روی آوردهاند که دست کم از جعل ندارد؛ به عنوان مثال «الیزابت کدی استانتون»40 در تفسیری که به نام «انجیل زنان» بر کتاب مقدس نوشته، انسان (آدم و حوا) ساکن در بهشت را دارای سیستم دو جنـسیتی یا آندروژنی دانسته است. یعنی مدعی است که آن دو نه مرد بودهاند و نه زن (هام و گمبل، 1382: ص34).
بعضی از الاهی دانان معاصر که خود نیز دارای گرایشهای فمینیستی هستند، محورهای عمدهی چالشهای فمینیستها را با الاهیات مسیحی در سه زمینه خلاصه کردهاند؛ «مری جوویور»[41 (1924) میگوید: «میتوان منتقدان فمینیست مسیحیت را بر حسب سه جنبه از آثار اولیه آنها شناخت:1- عدهای معتقدند که زنان در متون دینی و تاریخی تقریباً مشهود نیستند و عمداً مغفول واقع شـدهاند. 2- نظر برخی دیگر آن است که اندک مطالبی را هم که دربارهی زنان میتوان یافت، خوشایند نیست. زنان اساساً شهوت برانگیز و حریص و عصیانگر و به عنوان «راه ورود شیطان» معرفی میشوند که محتملاً به صورت الهی خلق نشدهاند و به معنای واقعی کلمه انسان نیستند و از آنان به عنوان بدکاره، باکره، همسر یا مادر مردان مشهور یاد میشود. ذاتاً ناقص و حقیرند و چون کودکان وابسته به مردان هستند که در این حالت برای سلطه مطلوبند و تحت کنترل مردان واقع میشوند. برای احراز مقام روحانی تناسب ندارند و چنان ناپاک و ناخالصند که نمیتوانند در مکانهای مقدس قدم بگذارند. به لحاظ جنسی، سیری ناپذیرند و بیهیچ گذشتی آزار دهندهاند. بیشتر این مطالب را میتوان در نوشتههای آباء کلیسا و آثار متکلمان قرون وسطا یافت. اما این واقعیت که هنوز بعضی از استدلال ها بر ضد انتصاب زنان به مقامات روحانی و مشارکت کامل آنان در رهبری کلیسا دارای تأثیر و نفوذند، موجب خشم و ناراحتی بسیاری از زنان مسیحی است. 3- اعتقاد بعضی دیگر آن است که فمینیستها به دنبال یافتن زنانی هستند که در تاریخ مسیحی گمنام بودهاند و میخواهند بعضی از زنان مهم و غیرعادی را که زندگی آنان موجب تحول مسیحیت شده است، دوباره احیاء کنند. فمینیستها به زبان خدای مذکر در کتاب مقدس اعتراض کردهاند و کوشیدهاند که الاهیاتهای جدیدی خلق کنند تا آموزههای سنتی مسیحی نظیر تثلیث را مجدداً تفسیر کنند و تلاش کردهاند که روشهای جدیدی بیابند تا تعامل خود با الوهیت را در اصطلاحات نمادی و عملی به تصویر بکشند» (جوویور، 1381: ص409).
«مک گراث» استاد الاهیات دانشگاه آکسفورد نسبت و چالش بین الاهیات مسیحی و فمینیسم را این گونه تحلیل میکند: «رابطهی فمینیسم با مسیحیت از آن جهت تیره و بحرانی شد که تصور می شد که ادیان، زنان را انسانهای درجه دو میدانند و این به دو دلیل است: یکی نقشی که آنان برای زنان قائلند و دیگری شیوهای که با آن تصویر آنها از خدا فهم میشود و چهرهای که آنها از خدا در ذهن ترسیم میکنند. این اندیشهها به تفصیل در آثار «سیمون دوبوار»42 مانند «جنس دوم» (1945م) مطرح شده است. بعضی از فمینیستهای پسا مسیحی از جمله «مری دیلی»43 در کتاب «در ورای خداوند پدر» (1973م) و «دفنی همپسن»44 در کتاب «الاهیات و فمینیسم» (1990م) معتقدند که مسیحیت به سبب نمادهای مردانهاش برای خدا و چهرهی مردانهی نجاتبخش و تاریخ بلند رهبران و متفکران مرد، از زنان فاصله گرفته و لذا ناتوان از نجات یافتن است. به عقیدهی آنان، زنان باید با آن فضای ظالمانه وداع کنند. کسان دیگری مانند «کارل کریست»45 در کتاب «خندهی آفرودیت» (1987) و «نومی راث گلدنبرگ»46 در کتاب «تغییر خدایان» (1979) معتقدند که زنان میتوانند با بازیابی و احیاء دینهای ایزد بانوان باستانی (یا ابداع ادیان تازه) و رویگردانی تمام عیار از مسیحیت سنتی، به آزادی دینی دست یابند» (مکگراث، 1384: ص221).
مگ گراث حوزههای الاهیاتی را که فمینیستها مستقیماً بدان مباحث وارد شدهاند و یا در آنها تأثیر گذاشتهاند و در تقریرهای جدیدشان سهم مهمی را ایفا نمودهاند، در سه حوزه برآورد کرده است:
1- ذکور بودن خدا و ارائهی راه حل آن از سوی فمینیستها؛ مانند «رزمری ردفورد روتر»47در کتاب «تبعیض جنسی و سخن خدا» (1983) و یا «سلی مک فوک»48 در کتاب «الاهیات استعاری» (1982) که روتر قائل به ایزد بانوست و مک فوک معتقد است که شباهت میان خدا و بشر صرفاً جنبهی استعاری داشته و الگوی مردانه تنها بعد استعاری دارد.
2- ماهیت گناه و ارائهی تفسیرهای جدید از سوی فمینیستها؛ مانند «جودیت پلسکو»49در کتاب «جنسیت، گناه و فیض» (1980) که معتقد است مفهوم گناه سمت و سویی مردانه دارد و مفاهیمی مانند غرور و جاه طلبی بایستی برای زنان به فقدان غرور و فقدان جاه طلبی تعریف شود؛ زیرا، برای زنان که تحت سلطهی مردانند، نداشتن این گناهان خود گناه بزرگی است.
3- شخص مسیح و آموزهی مسیحشناسی چون دارای روح مردانه است، مبنای بسیاری از تبعیضهای جنسی در مسیحیت گشته است و کسانی مانند روزمری ردفوردروتر در کتاب «تبعیض جنسی و سخن خدا» این عقیده را دارد و یا «الیزابت جانسون»50 در کتاب «به عیسی بنگر، امواجی از بازسازی در مسیحشناسی» (1990) درصدد اصلاح و ارائه تحلیل مسیح شناسی مردانه از دو راه برآمده است:
1- مسیح به عنوان تنها مرد شایسته و این که فقط مردان، شایسته این الگو و مقامند.
2- مرد بودن مسیح، معیار انسانیت تلقی شده و زن نیز انسانی درجه دوم است؛ زیرا در حد مطلوب مرد نیست و در پاسخ به این اشکالات گفته شده که مرد بودن مسیح صرفاً اتفاقی است و این نمیتواند معیاری برای سلطه مردان بر زنان باشد (همان: ص223).
در دو دههی پایـانی قرن بیستم با کاهش شدید تبعیضات اجتماعی و نابرابـریهای حقوقـی و از دسـت رفـتـن حربههـای فمینیستها، بعضی از الاهیدانهای فمینیست به تغییر رویکرد الاهیات فمینیستی مسیحی به سمت مسائل روز و گذرا اقدام کرده و یا آن را با بحرانهای نوظهوری مانند به خطر افتادن امور زیستمحیطی کرهی زمین پیوند زدهاند؛ مانند کتاب جدید روتر «زن جدید، زمین جدید» و یـا اثـر جدیـد دیگـرش «گایا (الاههی زمین) و خدا» (1990) (فمینیسم و دانشهای فمینیستی،1382:ص186).
گروهی دیگر از الاهیدانهای فمینیست به تقلید و تبعیت از مکتبهای فلسفی پست مدرن به تغییر مفاهیم و تفاسیر جدید از آموزههای دینی مسیحیت پرداختهاند؛ مثلاً به جای مفهوم ثابت «جوهر» از «تغییر» و یا به جای «رستگاری» از «آزادیبخشی» دفاع کردهاند و یا «محیطشناسی» را جایگزین «معادشناسی» کردهاند (همان: ص189).
3) نقد الاهیات فمینیستی معاصر
فمینیستها هیچ گونه نوآوری در زمینه تولید الاهیات به طور مستقل تاکنون نداشتهاند؛ بلکه با وامگیری و تغذیه از مکتبهای الاهیاتی رایج (به اصطلاح مردسالارانه) و اصلاحات سطحی و ظاهری و تنزل مفاهیم عمیق دینی و یا با چرخش موضوعات الاهیاتی به سمت مسایل غیر جنسی، دچار بحران فکری - فلسفی و سرگردانی الاهیاتی شدهاند؛ به ویژه با پیدایش الاهیات پست مدرن که از شاخصههایی همچون تکثرگرایی معنایی و ناپایداری مفاهیم برخوردار است و از تساهل عقیدتی به شدت دفاع مینماید، سازگاری ندارد. با اندیشههای ستیزهجویانه، خصمانه و گروهگرای فمینیستی که در پی جداسازی جنسیتی زنان از مردان است، فمینیسم عملاً به انشعاب نیروها و تحلیل بازده جوامع انسانی میانجامد و در تناقض آشکار با هدف اولیه الاهیات ـ که با دفاع از توحید الهی در پی وحدت بخشیدن به انسانهاست ـ قرار میگیرد و منجر به دوآلیسم فلسفی (ثنویتگرایی) یا دوگانهانگاری میگردد؛ زیرا با تفکیک الاهیات زنانه از الاهیات مردانه نهایتاً به دو الاهیات تبدیل میشود.
از سوی دیگر الاهیات رهاییبخش فمینیستی با از دست دادن خاستگاه اولیهی خویش که برآمده از نابرابریها و تبعیضات حقوقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بود، دچار کمبود و خلأ موضوعی گشته و برای حفظ حیات خویش نومیدانه با تمسک به بحرانهای جاری موقت و زودگذر میخواهد خود را از سراشیبی ورطهی هلاکت نجات دهد؛ ولی از بداقبالی، روزگار با فمینیستها گویا همراهی نمینماید.
همانطور که ملاحظه شد، از اوایل پیدایش مسیحیت تا عصر حاضر مقام و منزلت زن در الهیات مسیحی، هرگز خطّ سیر ممتد و رو به تکاملی را طی ننمود و افت و خیزهای فراوانی را پشتسر گذاشت و بر خلاف تئوریهای کلیشهای و تبلیغاتی، اندیشههای قرون اولیه و یا دورههای میانی کاتولیکی به مراتب مترقیتر و انسانیتر از دورههای رنسانس، عصر روشنگری و حتی دورهی پستمدرن است؛ چنانکه کسانی مانند کانت و نیچه همین تحلیل را داشتند. بنابراین ظهور رنسانس و مکتب پروتستان که مدعی بهبود وضعیت زن نسبت به گذشته بود، باعث تشدید سقوط مقام زن شده و حتی نظریههای حقارت آمیز پیچیدهتری را درباره ماهیت و حقوق زن ارائه داد که در اندیشههای میلتون و هابز به وضوح دیده شد.
شاید بتوان ادعا نمود که جریانات مرموز و پیچیدهای درصدد تأمین پشتوانهی الاهیاتی زنانه، برای تقویت و مساعدت با انقلاب صنعتی و سرمایهداری پیشرفته دستاندرکار تولید الاهیات زنگرا یا فمینیستی شدند تا دو هدف را پیگیری کنند: یکی با سوء استفاده از نقاط ضعف کاتولیکها چه از لحاظ الاهیاتی و چه از لحاظ تاریخی ـ مانند کشتن زنان عارف و غیره ـ زمینه را برای نفی گذشته و ترویج الحاد و بیدینی فراهم سازند تا ورود زنان به صحنهی اقتصاد و تولید و مصرف صنعتی بدون هیچ گونه مانع دینی و اخلاقی تسهیل گردد. هدف دیگر سرمایهداری در حمایت از تولید الاهیات فمینیستی به طور عام برای کسب نتیجهی یک الاهیات خودگرا و خودمحور و تجزیه طلب بود که با طرح الهیات مردستیزانه، نیمی از کل جمعیت جهان، یعنی زنان را به جای مقابله و ستیز با دشمن اصلی آنها (سرمایهداری پیشرفته) متوجه مردان و در نهایت مشغول به خودشان و منزوی سازد و از جامعهی زنان با شعار برابری علاوه بر استثمار نیروی ارزان زنان از گزند ستیزهجویی آنان با سرمایهداری در امان بماند. حتی فریاد کسانی مانند کانت و نیچه که بر کرامت انسانی زن تکیه میکردند، هرگز بر اندیشه فمینیستها کارگر نیفتاد؛ چرا که فمینیستها به جای آنکه در وهلهی اول به اصلاح ساختار انسانستیز الاهیات سنتی مسیحی بپردازند، به مذکرزدایی از الهیات مسیحی پرداختند و توجه نداشتند که مردان نیز همگام با زنان در این الاهیات، هویت و کرامت انسانی خود را از دست میدهند. این غفلت الاهیاتی، چیزی جز حاصل فریب رنسانس و مکتب پروتستان و سرمایهداری نبود. فمینیستها با کولهباری از تجربهی تاریخی و عینی این پروسه، یعنی مبارزه با دین سنتی مسیحی ظاهر شدند، اما هماکنون در سوگ بحران بیهویتی و سرگردانی الهیاتی و دینی به سر میبرند و ناکام از معماری جدید متافیزیکی گشتند.
فهرست منابع:
* کتاب مقدس (عهد عتیق، عهد جدید)، چ3، نشر ایلام، 2002م.
* برونسویک، لئون: «اندیشهها و رسالات پاسکال»، رضا مشایخی، ابن سینا، چ1، 1351.
* جوویور، مری: «درآمدی به مسیحیت»، حسن قنبری، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان، چ1، 1381ش.
* دورانت، ویل و آریل: «تاریخ تمدن، عصر لویی چهاردهم»، ج8، ترجمه پرویز مرزبان، ابوطالب صارمی، عبدالحسین شریفیان، سازمان انتشارات و انقلاب اسلامی، چ1، 1368ش.
* دورانت، ویل و آریل: «تاریخ تمدن، عصر ولتر»، ج9، ترجمه سهیل آذری، سازمان انتشارات و انقلاب اسلامی، چ2، 1369ش.
* دورانت، ویل: «تاریخ تمدن، اصلاح دینی»، ج6، ترجمه فریدون بدرهای، سهیل آذری، پرویز مرزبان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ2، 1368ش.
* دورانت، ویل: «تاریخ تمدن، عصر ایمان»، ج4، بخش اول و دوم، ترجمه ابوطالب صارمی و ابوالقاسم پاینده، ابوالقاسم طاهری، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ2، 1368ش.
* دورانت، ویل: «تاریخ تمدن»، ج5، ترجمه صفدر تقیزاده و ابوطالب صارمی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ2، 1368 ش.
* راسل، برتراند: «علم و مذهب»، رضا مشایخی، دهخدا، چ1، 1355ش.
* کاپلستون، فردریک: «تاریخ فلسفه»، ج4، از دکارت تا لایب نیتس، غلامرضا اعوانی، سروش، چ1، 1380.
* کانت، ایمانوئل: «دین در محدوده عقل تنها»، منوچهر صانعی دره بیدی، نقش و نگار، چ1، 1381ش.
* کونگ، هانس: «تاریخ کلیسای کاتولیک»، ترجمه حسن قنبری، مرکز مطالعات و تحقیقات و مذاهب، چ1، 1384ش.
* مکگراث، آلیستر: «درسنامه الاهیات مسیحی»،ج1، بهروز حدادی، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چ1، 1384ش.
* مکگراث، آلیستر: «مقدمهای بر تفکر نهضت اصلاح دینی»، بهروز حدادی، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چ1، 1382ش.
* مولند، اینار: «جهان مسیحیت»، محمد باقر انصاری و مسیح مهاجری، امیرکبیر، چ2، 1381.
* مولـیرآگین، سوزان: «زن از دیدگاه فلسفه سیاسی غرب»، ن. نوریزاده، قصیدهسرا و انتشارات روشنفکران و مطالعات زنان، چ1، 1383ش.
* میلتون، جان: «بهشت گمشده»، 3 جلد، فریده مهدوی دامغانی، نشرتیر، چ2، 1383ش.
* نیچه، فردریش: «تبارشناسی اخلاق»، ترجمة داریوش آشوری، نشر آگاه، چ1، 1377.
* نیچه، فردریش: «دجال»، عبدالعلی دستغیب، نشر پرسش، چ1، 1376ش.
* نیچه، فردریش: «فراسوی نیک و بد»، ترجمة داریوش آشوری، خوارزمی، چ3، 1379.
* هابز، توماس: «لویاتان»، حسن بشیریه، نشر نی، 1380ش.
* هام، مگی؛ گمبل، سارا: «فرهنگ نظریههای فمینیستی»، فیروزه مهاجر، نوشین احمدی خراسانی، فرخ قره داغی، نشر توسعه، چ1، 1382ش.
* «فمینیسم و دانشهای فمینیستی (ترجمه ونقد شماری از مقالات دایرة المعارف فلسفی روتلیچ)»، ویراستاران اسماعیل آقا بابایی، علیرضا شالباف، چ1، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، 1382ش.
پی نوشتها:
* پژوهشگر، دانشآموخته خارج فقه و اصول.
1- Michel Angelo
2 - Raphael
3- Theile
4 -Bach
5- Erasmus of Rotterdam
6 -Prometheus
7- Martin Luther
8- Agrippa
9- Beverland
10- John Milton
11 -Voltaire
12- Bertrand Rassel
13 - Blaise Pascal
14 - Augustinuse
15 - Jansen
16 - این مکتب توسط «کورنلیس یـانسن» (1638-1585م) (Jansen) هلندی بنیـان نهاده شـد. او پیـرو« ژان کالون » (1564-1509م) (calvin) بود و به اصول الاهیاتی آگوستینی مانند تقدیر ازلی و عدم آزادی اراده و فیض الهی گرایش و ایمان داشت. یانسن کتاب مهمی به نام آگوستینوس تألیف نمود و مخالف تساهل و تسامح عقیدتی و عملی بود، به فساد طبیعت و عقل بشر در اثر گناه اولیه به شدت اعتقاد داشت. پاپ اوربانوس هشتم (1644-1623م) (urban) عقاید یانسن را رد و تکفیر نمود (دورانت، 1368: ج8 ، ص68).
17 - Jacqueline
18 - Port Royal
19 _ Kant
20 - Bossuet
21 - Leibniz
22 - Moliere
23- Tomas Hobbes
24- Okin
25- به معنی اژدها
26- Filmer
27- Immanuel Kant
28- Hegle
29- Friedrich Nietzche
30- Routledge
31- Valerie Saiving
32- Reinhold Niebuhr
33- Theology
34]- Theos
35- Logos
36Goddess
37- Hans Kung
38- Junia
39- Junians
40- Elizabeth Cady Stanton
41- Mary Jowaver
42 - Simone de Beauvoir
43 - Mary Daly
44 - Daphne Hampson
45 - Carol Christ
46- Naomi Rath Goldenberg
47- Rosemary Radford Ruether
48 - Sallie Mc Fogue
49- Judith Plaskou
50 - Elizabeth Johnson