اندیشه سیاسی فمینیسم
آرشیو
چکیده
این نوشتار درصدد پاسخگویی به این سؤال است که آیا میتوان مجموعه دغدغههای فمینیستی را در قالب اندیشه سیاسی فمینیستی مطالعه نمود. برای پاسخ در ابتدا باید مفاهیم کلیدی فمینیستها را بررسی کرده و سپس روش شناخت آنها را تبیین نمود. تمرکز فمینیستها بر مفاهیمی مانند دولت، قدرت، عدالت، صلح و امنیت و ارائه تفسیری جنسیت محور از آن مفاهیم و نیز اتخاذ روش پست پوزیتویستی در شناخت پدیدهها، مجموعه سؤالات و پاسخهای فمینیستها را در قامت اندیشه سیاسی فمینیستی نشان میدهد. در این مقاله پس از روش فمینیستی شناخت، مهمترین مدعیات آنها در حوزه اندیشه سیاسی، تشریح و در نهایت سلسله تجویزهای فمینیستی در زمینه مفاهیم پایهای اندیشه سیاسی نقد و ارزیابی میشود. به اعتقاد مؤلف نقدهای فمینیستی در آشکار ساختن ساحتهای مغفول اهمیت تعیین کنندهای دارد، اما کاستی اساسی این نقدها، تشتت آنهاست. مسئول و مجرم1 شمردن مردان در تحلیل فمینیستی به قدری برجسته است که گویی مردان بانی و حامی همه مرارتهای هستی بودهاند.متن
1) طرح مسأله
مسأله مقاله حاضر، نسبت روشی و مفهومی بین نگرش فمینیسیتی و اندیشه سیاسی است. مفروض مقاله این است که روش شناخت و مفاهیم پایهای که در افکار فمینیستی مورد توجه هستند میتوانند در اندیشه سیاسی، روابط بینالملل و علم سیاست، تغییراتی به وجود آورند. بر اساس آن مسأله و این مفروض، پرسش این است که روش فمینیستی اندیشه سیاسی چیست و مفاهیم پایه در چنین اندیشهای کدامند؟ فرضیهای که به عنوان پاسخ به پرسش مذکور مورد آزمون قرار میگیرد، بدین قرار است که «روش پست پوزیتویستی فمینیسم و نیز تمرکز آن بر چهار مفهوم عدالت، قدرت (سلطه)، دولت و امنیت، آن را با اندیشه سیاسی مرتبط میکند». البته مقصود این نیست که همه اندیشمندان سیاسی، پست پوزیتویست هستند و به مفاهیمی غیر از چهار مفهوم مذکور نمیپردازند، بحث این است که مسألههای مورد بحث و فحص در فمینیسم از مفاهیم کلیدی اندیشه سیاسی نیز بوده و روش پست پوزیتویستی فمینیستها، از سوی تعدادی از اندیشمندان سیاسی مورد استفاده قرار گرفته است. برای توضیح این ربط وثیق بهتر است به مضمون اصلی فمینیسم و علم سیاست نظری بیفکنیم؛ به تعبیر فمینیستها به ریشه پیدایش و شیـوه گستـرش سلطـه مردان بر زنان معطوف است (A. Brecht, 1993, p. 15) و علم سیاست به مطالعه توزیع (مشروع یا نامشروع) نیازها و منافع در یک جامعه خاص میپردازد (Randall, 1984, p.11-13)، لذا فمینیسم به زعم خود در تلاش برای معرفی هویت زنان و حقوق آنان، نمیتواند به مفاهیمی چون دولت، قدرت و امنیت نپردازد و اندیشه سیاسی نمیتواند برای درمان یک وضع پریشان نسبت به نقش و سهم زنان بیتفاوت بماند. این همپوشانی، طی دو دهة اخیر، فمینیستها را به تفکر در حوزه سیاست واداشته است. آنها میخواهند حوزه علم و سیاست را از سلطه علایق و دغدغههای مردان دور کرده و آن را با حضور و ابراز وجود1 زنان شکل ببخشند (Philips, 1998, p.9).
فعالان حقوق زنان از دو قرن پیش به کسب ملک و مال و حق رأی زنان میپرداختند، اما فعالان امروزی معتقدند که رهایی زنان از سلطة دیرینه مردان، یک پروژة سیاسی- فرهنگی است(Elshtain, 1981, p.93)، پس به عقیده فمینیستها اندیشهای لازم است که موضوع آن، سلطه و هدف آن، تولید دانش متناسب در خصوص چرایی و چگونگی انقیاد زنان باشد. با این مقدمه هدف مقاله حاضر توضیح مفاهیم پایهای و روشی است که فمینیستها مورد استفاده قرار میدهند. در ابتدا نحوه نگرش فمینیستها تشریح میشود و در ادامه مورد سنجش انتقادی قرار میگیرد.
2) مقام و معنای روش در نگرش فمینیستی
روش بـه معنـای عـام آن شیـوة شنـاخـت یـک چیـز(Hay, 2003, p.81). شناخت یک چیز معمولاً به دو روش صورت میگیرد: عدهای شناخت یک چیز را به شیوه پوزیتویستی میسر و معتبر میدانند و عدة دیگر پوزیتویسم را از شناخت معنا و مضمون قاصر شمردهاند.
شناخت پوزیتویستی حداقل چهار ویژگی دارد(Baylis, 1997, chap.9)؛ اولاً معتقد به اصالت تجربة مشاهداتی است یعنی همة مناسبات و روابط را تجربهپذیر- آن هم از نوع مشاهداتی- میداند، ثانیاً قائل به وحدت بین علوم است و فرمولهای فیزیک و ریاضیات را قابل تعمیم به علم الاجتماع میداند و هیچ تفاوتی بین جامعهشناسی و فیزیک قائل نیست، ثالثاً در شناخت پوزیتویستی بر تفکیک قطعی بین امور واقع و ارزشها تأکید میشود و استدلال میگردد که ذهنیت محقق در سنجش و مطالعه امر مورد مشاهده تاثیری ندارد و محقق میتواند با تعلیق ذهنیت خود، ضمن حفظ بیطرفی به مطالعه موضوعات- اعم از موضوعات عینی و موضوعات ذهنی- بپردازد، بالاخره اینکه بر اساس روش شناخت پوزیتویستی، حقیقت قابل کشفی درخارج از ذهن محقق وجود دارد که وظیفه و هدف آن کشف حقیقت است، یعنی هم، چنین حقیقتی وجود دارد و هم، قابل حصول و وصول به وسیله محقق بیطرف است(Rosenau, 1971, p.2).
فمینیسم، به ویژه نوع رادیکال آن، همه مفروضات پوزیتویسم را مخدوش خوانده و از رهیافتی پست پوزیتویستی در شناخت پدیدهها دفاع کرده است. بر اساس روش پست پوزیتویستی، هر گونه ادعای علمی و حقیقی در مورد جهان خارج، کذب است، چون شناخت به عنوان یک رویه2، ساخته و پرداختة اجتماع است، یعنی از تعامل عوامل مختلف اجتماعی، یک شناخت شکل میگیرد و به محض دگرگونی آن عوامل، شناخت ما نیز بیاعتبار شده و عوض میشود. پس، اولین نکته در شناخت پست پوزیتویستی فمینیستها، ساخته شدن واقعیت3 در محیط اجتماعی است(مشیرزاده، 1384: ص288). فراموش نکنیم که بر اساس دعاوی پوزیتویستها، حقیقتی به صورت داده شده4 وجود دارد که وظیفه محقق کشف آن است. این فرض بنیادی را فمینیستها بیاعتبار میدانند و معتقدند که چنین فرضی از توضیح بسیاری از ابهامات قاصر است. شاهد عینی چنین فرضی برداشتهای متفاوت و گاه متعارض از واقعیت یا بخشی از آن در طول زمان است. اگر مکتب رئالیسم درعلم سیاست و روابط بینالملل را به عنوان تجلی شناخت پوزیتویستی تلقی کنیم، فمینیستها این مکتب را ساخته مردان و حلّال معضلات و تأمین کنندة نیازها و آزهای جنس مذکر میشمارند و آن را به عنوان اندیشهای کلاننگر، سخت افزاری و خشن محکوم میدانند. از نگاه فمینیستها، نقص اساسی نگاه رئالیستی به پدیدههای سیاسی و بینالمللی این است که زنان را نادیده میگیرد. هر چند که در جایگاههایی مانند بیمارستانها، کارخانجات، اردوگاهها و خانه سیاستمداران، دیپلماتها و نظامیان، زنان به مراتب بیش از مردان متحمل درد جسمی و رنج روحی میشوند(همـان، ص309). از این منظر، عامل اصلی غفلت از نقش زنان، روشِ شناخت است که به عقیدة پوزیتویستها تنها راه رسیدن به حقیقت تلقی میشود.
دومین نکتة روش شناختی که فمینیستها بر آن انگشت تأکید گذاشتهاند جداییناپذیری و درهم تنیدگی واقعیت- ارزشها است. همانگونه که گفته شد مفروض پوزیتویست ها این بود که محقق نسبت به موضوع مورد تحقیق خود بیطرف است و بدون آنکه ذهنیت و انتظارات خود را دخیل کند، درصدد یافتن حقیقت است. بر اساس نگرش پست پوزیتویستی فمینیستها، محقق فقط به گزارش واقعیات نمیپردازد و یک قاعدة از پیش موجود را کشف نمیکند، بلکه با جاری ساختن توقعات، منافع و علایق خود، نتیجه آزمایش را دستکاری کرده و در واقع به جای گزارش واقعیات، نوع خاصی از واقعیت را میسازد، یعنی نظریه پرداز و محقق صرفاً به بیان یک واقعیت بیرونی نمیپردازد، بلکه با دخالت دادن خواستههای خود، کاریکاتوری از واقعیات ارائه میکند. این نکته متاثر از اندیشه سیاسی دانشمندان پست مدرن است که معتقدند علم و دانش عمیقاً با روابط قدرت درآمیخته و همپای پیشرفت در اعمال قدرت پیش میرود، به عبارت دیگر، هر جا قدرت اعمال شود، دانش نیز تولید میشود و هیچ دانشی نیست که متضمن روابط قدرت نباشد.(Best & Kellner, 1991, p.52)
فمینیستها مانند پست مدرنها ضمن تصنعی و تاریخمند خواندن واقعیت، شناخت را تابع منفعت میدانند و معتقدند که مردان با تولید دانش مورد نظر و مطلوب خود، واقعیت را همانگونه که میخواستهاند تعبیر کرده و زنان را به زیر سلطه خود کشیدهاند. هواداران جنبش زنان در غرب به ویژه طی دو دهه اخیر میپندارند که مسأله شناخت، مسألهای سیاسی است؛ زیرا با قدرت در ارتباط است. بر همین مبناست که در برخی آثار از سیاست نظریه5 سخن میرود. در این آثار شناخت، امری هدفمند، ایدئولوژیک و سیاسی معرفی میشود و یافتة مردان، چیزی معتبر و مشروع قلمداد میگردد (Mohanty, 1984, p.9). فمینیسم با اشاره به ماهیت و هدف سیاسی تولید دانش و شناخت، عملاً وارد علم سیاست میشود و کلیة سیاستهای رفاهی، علمی، اقتصادی و فرهنگی را بدین اتهام که در خدمت مردان است، زیر سؤال میبرد. اعتراض فمینیستهای رادیکال این است که دانشهای موجود از یکسو زنان را نادیده گرفته و به مسائل خاص آنها از قبیل بیماری، بزهکاری، فقر، بیکاری و...بیتوجهی کرده و از سوی دیگر با اختصاص بخشی از امکانات جامعه به زنان در واقع به استخدام و استثمار آنها پرداخته است، در نتیجة این سیاستهای علمی- پژوهشی، زنان به عنوان مخلوقاتی احساساتی، فرو دست، غیر عضلانی، نابخرد، نابهنجار، مددجو و قابل ترحم معرفی شدهاند و بدتر از آن اینکه صفات اخیر نه به عنوان صفات عارضی و تاریخی، بلکه به عنوان صفات ازلی، ذاتی، جوهری و طبیعی زنان قلمداد شده و تداوم آن ضروری معرفی شده است. به عقیده فمینیستها اگر زنان بانیان اولیه گفتمانها و مهارتهای علمی زنان بودند، بسیاری از نظریات امروزی دگرگون میشدند و زنان به طرز دیگری ایفای نقش میکردند. آنچه نظریهها را بر ضد زنان و به نفع مردان شکل داده، دخالت دادن تمایلات مردان در تحقیقات بوده است. بر این اساس فمینیستها با این ایده روششناختی پوزیتویستها که مطالعات زنان میتواند رها از ارزش داوری و با بیطرفی محض باشد، مخالفند.
سومین نکته روش شناختی در نگرش فمینیستی، نقد یکدستی علوم و مشاهدهپذیر بودن تمامی رفتارها و باورها است. به باور پوزیتویستها، علم فرمول دارد و همه چیز علمی است. فمینیستها با صراحت تمام این ایده را نفی و آن را امری غیرقابل اثبات میشمارند و معتقدند اولاً مردان با گرایش به پژوهشهای کمّی و بی توجهی به کیفیت حیات و مطالبات زنان، سهم آنها را به خود تخصیص میدهند(virgina, p.67)، ثانیاً مردان، اطلاعات را بر اساس علایق جنسیتی تفسیر و تحلیل میکنند و سلطه خود را در تفسیر هم اعمال مینمایند. ثالثاً ارزشگذاری و اولویتبندی دادهها و تفاسیر نیز نشان دهندة سیاست جنسیتی مردان است. پس مردان در جمعآوری، تحلیل و ارزیابی اطلاعات، جنسیتی عمل کرده و میکنند.
علاوه بر فمینیستها، مکاتب دیگری مانند پست مدرنیسم، کانستراکتیویسم و نظریه انتقادی هم اصل مشاهدهپذیری و یکدستی علوم طبیعی- اجتماعی را بیاعتبار شمرده و بخش چشمگیری از خواستهها و تحولات را خاص و غیرقابل مشاهده عنوان نمودهاند(Hay, 2003, p.37). علاوه بر این، منتقدان پوزیتویسم بر این نکته پای میفشارند که بسیاری از رفتارهای قابل مشاهده و ثبت شده، تصنعی هستند، چون انسانها به فراخور خواست، نیاز و منفعت خود میتوانند خود را به گونة دیگری نشان داده و محقق و تحلیلگر را به نتایج اشتباهی رهنمون شوند.
فمینیستها به تصور خویش برای پایان دادن به سلطه روشهای پوزیتویستی مردان بر دانشها و مناسبات، روی نکات زیر تأکید مینمایند:
1- اجتناب از ستم جنسیتی در جمعآوری، تحلیل و طراحی دادههای علمی
2- تأکید بر ساخت اجتماعی واقعیت و متغیر و تاریخی بودن حقیقت و باورهای فعلی
3- توجه به اشکال پیچیده اعمال قدرت و سلطه مردان بر زنان که به صورت رسـمی
– غیررسمـی و آشکار و پنهان جریان دارد (لوکس، 1378: صص14-13).
بر این اساس روش شناخت برای طیفهای مختلف فمینیستها روشی است که مسائل خاص زنان را در نظر گرفته و از تعمیم شناخت و برداشت مردانه به حوزه زنانه اجتناب کند و تقدم نظریه بر مشاهده را بپذیرد و همواره به این نکته توجه داشته باشد که در بسیاری مواقع، دادهها به تولید نظریه منتهی نمیشوند، بلکه این نظریه و ذهنیت است که دادههای مطلوب و موافق خود را گزینش و دادههای مخالف را به دور میافکند.
بر پایه باورهای روششناختی فوق، اندیشه سیاسی فمینیستی در پی تعبیه اهداف و ابزارهایی است که به شکل معقولی، به رهایی زنان منتهی شود. طبعاً در این اندیشه اصلیترین معیار خودی و دیگری، جنسیت است، یعنی هر آن که مذکر است، بانی، حامی و حامل ستم علیه زنان است و هر آن که مؤنث است، تازیانه ستم مردان را تحمل کرده و امروزه به عنوان هوادار زنان تاریخ در مقابل مردان اقامه دعوا کرده است. فمینیستهای لیبرال که به پندار خود باید حقوق مردان را به زنان تسری دهند، به اندیشههایی در حوزه سیاست پرداختهاند که قابلیت عملیاتی بیشتری دارند، این در حالی است که ایدههای مطروحه توسط فمینیستهای رادیکال به فلسفه سیاسی و نگاه هنجاری قرابت بیشتری دارد، زیرا درصدد دگرگونی گسترده است و به روشی انتزاعی به طرح مطالبات زنانه میپردازد. با وجود این تفاوت، همه امواج فمینیسم از آن رو که سلطه مردان را سراسری شمرده و کل نهادها و مناسبات را علیه زنان میدانند و خواهان تغییر وضع موجود هستند، صبغه سیاسی دارند. سیاسی شمردن مطالبات زنان هنگامی پررنگ میشود که به افزایش امکانات زنان از یکسو و کاهش انحصار دولت بر ابزارهای کنترل از سوی دیگر توجه شود. دولتهای امروزی برای کسب مشروعیت بیشتر، به رأی زنان یعنی شهروندانی که نیمی از جمعیت را تشکیل میدهند، احتیاج دارند، احتیاج دولتها و سازمانهای مربوط به آنها، فمینیسم را به بازیگری فعال در عرصه سیاست تبدیل کرده است. این نقش نوین جنبشهای فمینیستی هنگامی آشکار میشود که مفاهیم و گزارههای کلیدی آنها را مرور کنیم.
3) مفاهیم کلیدی در اندیشه سیاسی فمینیستی
اندیشه سیاسی عبارت است از کوشش برای تعیین اهدافی که احتمال تحقق دارند و نیز تعیین ابزارهایی که موجب دستیابی به آن اهداف شود. بر این اساس اندیشمند سیاسی کسی نیست که صرفاً دارای مجموعهای از آراء و اهداف باشد و ابزارهای رسیدن به آن هدف را به دست دهد، بلکه باید بتواند درباره آراء و عقاید خود به شیوهای عقلانی و منطقی استدلال کند تا حدی که اندیشههای او دیگر صرفاً آراء و ترجیحات شخصی به شمار نرود. اندیشه سیاسی بر خلاف فلسفه سیاسی که به شیوهای انتزاعی با غایات حکومت و ابزارهای مناسب نیل به آن غایات و مآلاً با بهترین شکل حکومت سروکار دارد، در حوزه نظریهپردازی و غایات، محدود نمیماند و قدری عملیاتیتر و عینیتر به سراغ تحقق نظم، عدالت، خیر، آزادی، برابری و تحکیم قدرت میرود.
فمینیستها در طیفها و موجهای مختلف خود به طرح و شرح مفاهیمی پرداختهاند که از مفاهیم کلیدی اندیشه سیاسی هستند. طرح اصل عدالت و شیوه تحقق آن در جامعه، هم مورد توجه سقراط بوده (افلاطون، 1365: ص604) و هم از نخستین دغدغههای فمینیستهای سه قرن اخیر میباشد. «آنه فیلیپس»6 در مجموعهای با عنوان «فمینیسم و سیاست» بیست مقاله مهم درباره موقعیت موجود و مطلوب زنان درحوزه سیاست را تدوین کرده و مهمترین دغدغههای زنان در نظامهای سیاسی مختلف دنیا را بررسی نموده است. به عقیده فیلیپس سلطه مردان بر زنان پیش از هر چیز در قالب رفتارها و نهادهای سیاسی بروز میکند، در قالب نهادها، باورها و پندارهای فرهنگی در حوزه سیاسی تبدیل به قانونی آهنین میشود و زنان به صورت ساختاری و پایدار تحت سلطه قاعدهمند قرار میگیرند. فیلیپس و همفکرانش به رهایی زنان از تبعیض میاندیشند و به گونهای استدلال میکنند که گویی مهمترین رقیب آنها دولت- مردان بوده و اصلیترین موضوع مورد مناقشه، مفاهیمی مانند دولت، قدرت، امنیت، صلح و توسعه هستند (Mcglen, 1993,p.12)«تریتریف» و همکارانش در خصوص «تأثیر جنسیت بر امنیت» مانند فیلیپس از منظری فمینیستی به تشریح دغدغههای زنان پرداختهاند (تریف، 1383: ص161). اینان ضمن شرح جایگاه زنان در امنیت و روابط بینالملل بدین نتیجه میرسند که زنان- به ویژه در نگاه رئالیستها- غایب بزرگ نظم بینالملل بودهاند و ساختارها و رفتارها در امنیت بینالملل، به امنیت زنان بیتوجهی کرده است، هر چند زنان در عداد بزرگترین قربانیان جنگها بودهاند؛ تجاوز جنسی به زنان درجنگها، استخدام زنان در اردوگاهها و مجتمعهای تفریحی و مسکونی نظامیان، اندوه ناشی از مرگ همسر و فرزندان و نیز خدمات زنان در بیمارستانها و تدارکات و پشتیبانی جنگها معمولاً نادیده گرفته میشود. به عقیده «اینلو»، زنان از قدیم الایام از حوزه روابط بینالملل و علم سیاست حذف شدهاند و دستگاههای امنیتی آشکارا به تبعیض و ستم جنسیتی دامن میزنند. از دید وی اگر امنیت ملی، معطوف به حفاظت از دولت در مقابل تهدید و حملات خارجی است، چنین تعریفی بسیار ناقص بوده و ناقض حقوق زنان است. فعالان حقوق زنان برای پایان دادن به این وضعیت تبعیضآمیز، مفاهیم پایهای اندیشه سیاسی و روابط بینالملل را مورد تفسیر مجدد قرار داده و واژگان را به گونة دیگری تعبیر میکنند تا ستم تاریخی علیه زنان آشکار شود. پرداختن فمینیستها به این مفاهیم، آنها را با اندیشه سیاسی مرتبط میسازد. مفاهیم پایهای که هم دراندیشه سیاسی و هم در محافل فمینیستی مورد توجهاند عبارتند از:
1-3) دولت
دولت از مفاهیم کلیدی علم سیاست است که در نگاه فمینیستها همواره در اختیار مردان بوده و به طور سنتی، خشونت و ستم علیه زنان را تئوریزه و سازماندهی کرده است(Haled, 1989: p.60). عکس العمل فعالان حقوق زنان در مقابل دولت و تردید در مشروعیت آن، فمینیستها را بلافاصله به عرصة سیاسی میآورد و دولت به عنوان نگهبان نظم موجود، مطالبات زنان را بررسی و در خصوص آنها تصمیممیگیرد. فمینیستها بر خلاف آنارشیستها نمیخواهند دولت نابود شود، بلکه میخواهند مفروضات پذیرفته شده در خصوص دولت را زیر سؤال ببرند؛ از جمله مفروضاتی که در این خصوص به زیر سؤال میرود این است که دولت بازیگری خود مختار و عقلانی است یا دولت قدرت انحصاری دارد و ابزارهای خشونت باید در انحصار دولت باشد یا اینکه دولتها باید حاکمیت مطلق داشته باشند چون در غیر این صورت، مملکت به جنگل تبدیل میشود. فمینیستها همه این مفروضات را مخدوش دانسته و آنها را برساخته مردان میشمارند. نقص اساسی دولت در نزد فمینیستها این است که به فهم پذیرفته شده از نقش زنان و مردان بیتوجه بوده و به جای آنکه درصدد ترمیم آن برآید، آن را تحکیم بخشیده است. حذف زنان از قدرت یکی دیگر از مطالبات زنان و از اعتراضات کلیدی آنها علیه دولت است. بر این اساس، دولت تشکیلاتی قلمداد میشود که مردان در قالب آن استثمار زنان را عملی میکنند و تجربیات و دیدگاههای ویژه زنان را نادیده میگیرند. به تعبیر «پترسون» و «رونیان»7 استثمار جنسیتی تحکیم شده و در قالب دولت شروع میشود و بدتر از همه بازتولید میگردد. پیشنهاد فمینیستها برای کاستن ستم دولتی علیه زنان، تمرکز زدایی از دولت و توزیع قدرت آن به اجتماعات محلی است که زنان حداقل 50 درصد عضویت آنها را برعهده دارند. فمینیستهای رادیکال، حتی شیوههای کنونی رأیگیری و بازیهای دموکراتیک را نفی کرده و آن را مظهر تدبیر مردان برای تحکیم سلطه خود میشمارند.(Jaggar, A. 1983: p.15)
این دسته از فمینیستها، تفاوت ذاتی زنان و مردان را پذیرفته و زنان را واجد امتیازات منحصر به فردی میدانند و معتقدند که این خصایص، به تنهایی میتوانند زنان را از مردان دور کند. به طور کلی نگرش فمینیستها نسبت به دولت که البته بسیار یکسویه و بدبینانه میباشد، بدینقرار است:
اولاً دولت، ماشین سلطه مردان بر زنان است که به ایجاد، تداوم، تثبیت و بازتولید سلطه علیه زنان کمک میکند.
ثانیاً مهمترین امتیاز دولت، انحصاری و متمرکز بودن آن است و همین امتیاز دولت را در اعمال ستم جنسیتی توانا میسازد.
ثالثاً دولتها انتظار از مردان و زنان را تعریف و آن را به گفتمانی مسلط تبدیل کردهاند. به عبارت دیگر دولتها میتوانند انتظارات را تصحیح و حتی جایگزین نمایند تا به ستم علیه زنان پایان داده شود، اما دولتها چون در اختیار مردان هستند و زنان نقشهای فرعی را در دستگاه دولتی در اختیار دارند، این تبعیض روز به روز پیچیدهتر و سنگینتر میشود.
البته نباید فراموش کرد که شاخههای مختلف فمینیسم نسبت به دولت نظر مشترکی ندارند. فمینیستهای لیبرال که درصدد تسری حقوق مردان به زنان هستند، کمترین انتقاد را به موجودیت و مسئولیـت فعـلی دولـت دارنـد(Humm, 1992, p. 43).
از دید فمینیستهای لیبرال مطالبات زنان بنا به دلایل متعدد تاریخی و فرهنگی انباشته شده و به تاخیر افتاده است و دولتمردان باید برای تأدیه این حقوق اقدام کنند. برخلاف فمینیستهای لیبرال، فمینیستهای رادیکال، مارکسیست و پست مدرن اصلاً نگاه مثبتی به دولت ندارند و آن را نگهبان و حامی سلطه میشمارند. از منظر اندیشه سیاسی شدیدترین انتقاد علیه موجودیت دولت از سوی پست مدرنها مطرح شده است. مانند تلقی مارکسیستی که دولت را نماینده طبقه سرمایهداری و حافظ سود آنها میدانند، اندیشمندان پست مدرن، دولت را شکل خشن اعمال قدرت میشمارند. نگاه منفی فمینیستها نسبت به کارآمدی و مشروعیت دولت پس از توضیح تلقی آنها از مفهوم پایهای قدرت آشکارتر میشود.
«تیکنر» در بیان نقش دولت به عنوان تجلی سلطه علیه زنان، واقعگرایی «مورگنتا» در روابط بینالملل را نقد میکند(cf. Maghrroori, 1982). به نظر مورگنتا که مفروضات انسانشناختی خود را از «توماس هابز» و «ماکیاولی» اخذ کرده، انسانها ذاتاً حریص و ترسو هستند و همواره درصدد سلطه بر همدیگرند (مورگنتا، 1374: ص5). چنین انسانهایی باید تحت کنترل دولت مقتدری قرار گیرند تا نظم و امنیت برقرار شود. در نگاه نظریهپردازان رئالیست، مهمترین بازیگر مناسبات فردملی و فراملی، دولت و مهمترین هدف آنها، کسب و برقراری امنیت میباشد. اینکه بیشترین امنیت چیست و نصیب چه کسانی میشود، یا چه کسانی برای تأمین امنیت چه کسانی بیشتر تلاش میکنند، اینکه آیا همه انسانها به یک اندازه شریر هستند یا نه، همگی اهمیت درجه دوم دارند یا اصلاً اهمیتی ندارند. به خاطر این مفروضات و تلقیها، تندترین انتقاد فمینیستها علیه اندیشمندان سیاسی رئالیست (مانند هابز و ماکیاول) و نظریه پردازان این مکتب در روابط بینالملل است. تیکنر این انتقادات را به مورگنتا وارد میداند:
1- برداشت واقعگرایان از سرشت انسانها، برداشتی مردانه است و زنان لزوماً چنین برداشتی را ندارند.
2- منافع کلی که مورد تأکید رئالیستها میباشد از طریق همکاری بینالمللی بدست میآید و نه از طریق کسب، حفظ و گسترش قدرت ملی.
3- قدرت مورد نظر رئالیستها بسیار تک بعدی، سخت افزاری و یکطرفه است و به ابعاد پیچیده، نرم افزاری و دو جانبه آن توجهی ندارد.
4- تلاش رئالیستها برای معرفی و تحقق اخلاق سیاسی یا حذف اخلاق از حیات سیاسی، عبث است. همه کنشهای سیاسی واجد اهمیت اخلاقیاند و تلاش رئالیستها برای به حداکثر رساندن نظم از طریق قدرت و کنترل، اولویت را به نظم- به عنوان مفهومی استراتژیک- میدهد، نه عدالت که مفهومی اخلاقی و اساسیتر است و میتواند به عنوان زیربنا و شالوده نظم، ایفای نقش کند.
5- ملتهای گوناگون دنیا در عین برخورداری از خصایص ویژه، دارای عناصر اخلاقی مشترکی هستند که جهانشمول است. این عناصر میتوانند مقدمات عملی و تمهیدات نظری لازم را جهت کاهش تعارضات بینالمللی و شکل دادن به اجتماعی بینالمللی فراهم آورند.
6- بر خلاف برداشت رئالیستها، امر سیاسی مستقل از امور دیگری نظیر سنت، علایق جنسیتی و ملاحظات اخلاقی نیست. رئالیستها به امر سیاسی هویت مستقلی میدهند و آنگاه خود را در رأس آن قرار میدهند، چنین تفسیری نافی نقش زنان در امور سیاسی شده است.
2-3) قدرت
قدرت به عنوان محوریترین موضوع علم سیاست، در اندیشه سیاسی فمینیسم جایگاه بسیار مهمی دارد. نحلههای مختلف فمینیستی سه پرسش مشترک و مشخص دارند که هر سه با مفهوم و منطق قدرت درآمیخته است. سؤالات آنها به قرار زیر میباشد:
1- «سلطه» جنس مذکر بر جنس مؤنث یا مردان بر زنان چگونه پیدا شد؟
2- چرا این «سلطه» از سوی زنان پذیرفته شد؟
3- نتایج سیاسی، اخلاقی و اجتماعی تداوم «سلطه» جنس مذکر بر مؤنث چیست؟
سلطه8 در نگاه فمینیستها، ترجمان قدرت9 است که سراسر علم سیاست را دربرگرفته و مردان بنا به تشخیص خود به تعریف و اعمال آن مبادرت ورزیدهاند. آنها (فمینیستها) تعریف قدرت را جنسیت محور دانسته و خواهان بازنگری در معنا و ملزومات آن هستند. به عنوان مثال آنه فیلیپس معتقد است که علم سیاست متداول، آکنده از تعاریف جنسیت محور است و به خاطر همین تعاریف جنسیت محور، سیاست امری مردانه تلقی شده و زنان به حوزه عادی (به جای عالی)، عاطفی (به جای ادراکی) و محدود (به جای کلان) علم سیاست افکنده شدهاند. فمینیستها در مقابل تأکید مردان بر قدرت کلان، قدرت پراکنده و غیرمتمرکز را پر اهمیت میشمارند. به گفته «الشتاین» تمرکز قدرت یعنی قبضه کردن تمام منابع و ابزارهای قدرت (توسط مردان) و اعمال آن به زیان و بدون حضور زنان (Elashtain, 1993; p.97). به زعم او تداوم تاریخی قبضه شدن قدرت در دستان مردان، اعتماد به نفس را از زنان گرفته و بسیاری از زنان با فروگذاشتن اختیار و قدرت خود، امنیت خود را پاس داشتهاند. اما با تحول معادلات اقتصادی- اطلاعاتی و برجسته شدن زنان در امور مربوط به توسعه، صادرات نیروی کار، پزشکی، خدمات و... خودآگاهی زنان رونق گرفته و آنها حاضر به قبول مدیریت مردان بر بدن، توان و سیاست خود نیستند و قصد دارند مردان را به عنوان مسبب تضییع حقوق خود محاکمه کنند. آنها در ازای محرومیت تاریخی، خواهان تبعیض مثبت هستند، یعنی بیش از آنچه استحقاقش را دارند، میطلبند تا گذشته دور دست و پر مرارت خود را فراموش کرده و بر مردان ببخشند.
فعالان حقوق زنان علاوه بر تمرکزکاهی از قدرت، خواهان توجه به ابعاد بالقوه و غیررسمی و پنهان قدرت هستند. از دید آنان مردان به واسطه نگاه پوزیتویستی و عملیاتی به قدرت، بخش مهمی از قدرت را نادیده انگاشتهاند و همین ظاهربینی مردان، دنیا را پر از قهر و ظلم و خشونت کرده است. تیکنر در توضیح دلیل تمایل زنان به قدرت بالقوه، معتقد است از آنجا که زنان به ندرت به ابزار اجبار و قهر دسترسی داشتهاند، بیشتر بر قدرت به عنوان ابزار اقناع تأکید میکنند. از این منظر، اقناع متضمن صلح در خارج و همکاری در داخل کشور است (مشیرزاده، 1384: ص292). ائتلاف بینالمللی علیه ظلم و تبعیض از طریق اقناع امکانپذیر است تا اجبار، هدف فمینیستها از تأکید بر ماهیت بالقوه و خصلت اقناعی قدرت این است که بگویند قدرت فقط جنبه تنبیهی و پاداشی ندارد و این مردان هستند که با کوتهبینی، مفهوم قدرت را به اعمال زور یا اعطای پاداش تقلیل داده و از توجه به معنای اقناعی قدرت بازماندهاند. درنتیجة چنین تفسیری، زنان از حاشیه به درآمده و در اعمال و تمرین قدرت، نقش مرکزی ایفا میکنند، چون قدرت بالقوه یا تعبیر قدرت به اقناع سازی، نمیتواند به نقش زنان بیتوجه باشد.
بنابراین اگر مردان رئالیست به منافع ملی و قدرت ملی اندیشیدهاند، فمینیستها به منافع جامعه و قدرت اجتماعی نظر دارند، اگر مردان رئالیست در سنجش قدرت خود و دیگران روی منابع و عناصر ملموس و عینی تمرکز میکنند، زنان به عناصر بالقوه و پراکنده تأکید مینمایند و بالاخره اینکه فمینیستها بر خلاف رئالیستها بیش و پیش از جمعآوری و گسترش قدرت، به توزیع آن علاقه دارند و به قدرت نقشی رهایی بخش قائل هستند تا اشخاص و اقشار محذوف جامعه با چشیدن آن احیاء شوند و از رکود و جمود رها شوند. فمینیستها بر خلاف رئالیستها (که همگی مرد بودهاند) انسان را موجودی شریر نمیدانند و معتقدند که شرارت را مردان به انسان نسبت دادهاند تا بتوانند ماشین سلطه را در اختیار گرفته و حکمرانی کنند. مردان با شریر خواندن انسان، دولت را به وجود آوردهاند و با ناامن نشان دادن جهان، رقابت بینالمللی را تشدید کردهاند و دود همة این ناملایمات بر چشم زنان میرود که از حاشیه و با چشمان گریان، نظارهگر مردان جنگ و رزم هستند یا در تظاهرات مختلف، قیافهای اعتراضی به خود میگیرند یا به عنوان مادران سربازان، از مردان نشان شجاعت و صبر میگیرند. از نگاه فمینیستهای دو دهه اخیر همه این مصائب ناشی از نگاه ساده و یک بعدی به قدرت است. کاستیهای تعریف مردانه و جنسیتی قدرت در نگاه فمینیستها بدین قرار است:
1- مردان بیشتر به تولید و انباشت قدرت میاندیشند تا توزیع آن.
2- مردان به متمرکز و انحصاری کردن قدرت علاقهمندند و از پراکندگی آن وحشت دارند.
3- در تعریف مردانه از قدرت فقط به ظاهر و عناصر ملموس، عینی و سختافزاری و نه عناصر ذهنی، پنهان و نرم افزاری آن توجه میشود.
4- قدرت به سه شکل اعمال میشود؛ زور، تشویق و اقناع (گالبرایت، 1377: ص34). در اعمال زورمندانه قدرت تنبیه مطرح است و در اعمال تشویقی قدرت، پاداش مهم است. مردان فقط به دو نوع اول پرداخته و از توجه به خصلت اقناعی آن اجتناب کردهاند.
5- مردان تصمیمات را بر اساس قدرت درجه بندی کرده و آن را به تصمیمات عادی و عالی تقسیم و در نهایت تصمیمات عادی را به زنان داده و تصمیمات عالیه و استراتژیک را در انحصار خود در میآورند. این نگرش گویای نگاه جنسیتی مردان به مفهوم قدرت است.
6- پس از تکمیل حلقه سلطة دولت- مردان، ساختار دولت به جای تأمین امنیت به تهدید امنیت زنان میپردازد و با تثبیت وضع موجود عملاً ستم جنسیتی را بازتولید میکند و با توسل به زور، پاداش و اغوا، گفتمانی را بنا مینهد که در آن، تن، توان و توقعات زنان توسط مردان مدیریت میشود. زنان به خواست مردان تن خود را ظریف و نحیف میکنند، مردان توان زنان را به سمت خدمات بهداشتی، کودکیاری، هتلداری، تنظیم خانواده و تغذیه سوق میدهند و مهمتر از همه مردان و محیط پدرسالار به زنان تلقین میکند که توقعاتی فراتر از حد معین طرح نکنند و فقط در محدودهای که پدر معین کرده به ابراز وجود بپردازند.
فمینیستها توضیح نمیدهند که نظم جامعه و امنیت ملی در پرتو ایدههای آنان چگونه برقرار میشود. دیدگاههای فمینیستی در نقد وضع موجود (نه در توصیف و تخمین وضع مطلوب) بسیار متهورانه و صریح است. صراحت اندیشه سیاسی فمینیستی در شرح آنها از مفهوم «عدالت» بسیار چشمگیر و روشنگر است.
3-3) عدالت
مفاهیمی مانند عدالت جغرافیایی، عدالت اقتصادی، عدالت فرهنگی زیاد تکرار میشوند و مهمترین بازیگران این عرصهها هم معمولاً طبقات بودهاند. به عقیده فعالان حقوق زنان، پس از توفیق طبقات شورش کننده، گفته شده است که مطالبات مثلاً طبقه کارگر برآورده شد. فمینیستها نقطه عزیمتشان نه طبقه است نه منطقه جغرافیایی و نه فرهنگ. آنان بحث خود را از فرد شروع میکنند و تمام تشکیلات فرافردی را آلوده به اغراض جنسیتی میشمارند.
عدالت فمینیستی هم متضمن برابری است و هم استحقاق، توضیح اینکه در باب پرسش عدالت سه پاسخ متفاوت داده شده است؛ برخی نظریه پردازان عدالت را به برابری ترجمه میکنند و با انکار استعداد متفاوت انسانها توزیع برابر را مقدمه شکوفایی میشمارند مانند مارکسیستها که تفاوتی بین استعداد و حتی پشتکار انسانها قائل نیستند، دسته دوم نظریه پردازان تعریفی سوسیالیستی از عدالت ارائه کرده و برآنند که باید به هر کس به اندازه نیازش داده شود و از هر کس به اندازه تواناییاش ستانده شود. در تعریف سوم استحقاق و لیاقت اهمیت دارد که بیشتر حالت اکتسابی دارد تا انتسابی یا موروثی. این تعریف از عدالت، لیبرالی است که در آن بر صلاحیت و شایستگی افراد در برخورداری از فرصتها تأکید میشود. در این برداشت، ضابطه تشخیص شایستگی مبهم است، ولی کوشش طراحان اصول عدالت لیبرالیستی این است که وضعی ترسیم کنند تا در پرتو آن بهترین وضعیت ممکن برای محرومترین افراد جامعه تدارک دیده شود و آزادی و برابری افراد هر دو مورد توجه قرار گیرند. در این تعریف مقصود از عدالت، انصاف است که در تعریف آن، هم ملاحظات عقلانی10 مطرح نظر است و هم ملاحظات عقلایی(John, Rawls, 1998: p. 52).
عدالت فمینیستی هم در جستجوی برابری زنان با مردان است و هم بر نیازها و استحقاقهای ویژة زنان نظر دارد. «ماری آستل»11، «ولستون کرافت»،12«جان استوارت میل» و همسرش «هریت تیلور»13 بر برابری ذاتی مردان با زنان تأکید میکردند14 . آستیل در سال 1700 این سؤال را مطرح نمود که اگر همه انسانها آزاد به دنیا میآیند، چرا زنان اینگونه نباشند و حتی در شرایط بردگی کامل تابع اراده نامعلوم و متغیر مردان باشند؟
پس از آستیل، ولستون کرافت دیدگاههای ژان ژاک روسو در خصوص برتری پسران بر دختران را مردود شمرد. به عقیده کرافت مسأله ازدواج و مادر شدن سرنوشت زنان را تعیین میکنند، اما زنان باید فعال شوند و در امر ازدواج دقیق عمل کرده و عرصه عمومی را فقط به مردان نسپارند و خود را فقط به اندرونی محدود نکنند. جان استوارت میل و همسرش با تأکید بر استقلال زنان، آنها را به صورت موضوع یا موجودی مستقل و نه وابسته به دیگران مورد بحث و بررسی قرار دادند. این دو بر استقلال مالی زنان به عنوان زمینة رهایی زنان از سلطه مردان تأکید داشتند و آن را راهی برای رهایی از انقیاد میشمردند. در نتیجه فعالیت این دسته از فمینیستهای لیبرال، بسیاری از مطالبات سیاسی زنان برآورده شد. اعطای حق رأی، مرخصی زایمان، احداث مهدهای کودک در محل کار زنان و تمهید فرصت نسبتاً برابر برای زنان و مردان، نتیجه این فعالیتهای عدالتخواهانه بود. اما فمینیستهای پست مدرن، برابری رسمی را برای تأمین حقوق زنان کافی نمیشمارند. اینان تبعیض و بیعدالتی جنسی را بخشی از منطق بسیار پیچیده اعمال قدرت میدانند که همه ساحات جامعه را دربرگرفته است؛ اما زنان ظلم مضاعفی را متحمل میشوند. سخن فمینیستهای پست مدرن این است که نهضت حمایت از حقوق زنان نمیتواند نهضتی فراگیر و سراسری باشد، نهضت در عین اینکه در پی رهایی است، باید تنوع را بپذیرد و از گردآوردن همه زنان در ذیل یک شعار پرهیز کند. به باور اینان مفاهیمی مانند جنس15 و جنسیت16 برآمده از تحولات تاریخیاند و اینگونه نیست که از ابتدا بدین معنا وجود داشته باشند. از این منظر، اینکه بعضی از انسانها، زن نامیده میشوند امری تاریخی و برآمده از مسائل تاریخی و اجتماعی است. در دوران مدرن، مرد بورژوای مدرن و سفید پوست، خود را به عنوان جنس مذکر و برتر معرفی کرده، اما لزوماً اینگونه نیست که چنین تعبیری صحیح باشد و پایدار بماند. شناخت مردان مدرن، برآمده از موقعیت خاصی است و هیچ شناختی قطعی و حقیقی نیست، صاحبان قدرت به منظور تثبیت سلطه خود، گفتمان خود را حقیقی خوانده و در این راستا به تولید داده و دانش میپردازند.
به طور کلی، عدالت در اندیشه سیاسی فمینیستی مفهومی مرکزی است. فمینیستها عدالت تاریخی را برساخته مردان و علیه زنان قلمداد میکنند و معتقدند که مردان گفتمان خود را تحمیل و زنان نیز به واسطه دسترسی نداشتن به ابزارهای مقاومت، همواره مطیع بودهاند. در حالی که فمینیستهای لیبرال، ظلم و نابرابری را امری عادی و غیرجنسیتی میدانند. فمینیستهای رادیکال و پست مدرن بر جنسیتی بودن تبعیض و ستم مضاعف زنان تأکید میکنند. به عقیده فمینیستهای پست مدرن درست است که مردان هم بنابه دلایلی چون در اقلیت بودن، فقر، اسارت، جنون و بیسوادی در معرض انواع فشارها قرار دارند، اما زنان علاوه بر این فشارها باید به مشاغلی تن بدهند که در نگاه مردان و محیط مردانه ارزش خاصی ندارند. کار چهارشیفتی زنان (شوهر داری، بچهداری، خانهداری و کار اداری) در نگاه مردان به اندازه یک شیفت کار مردانه اهمیت ندارد و این همان ستم مضاعف علیه زنان است که در معرض هجمه آشکار و پنهان سلطه قرار دارند. از این منظر عدالت واقعی هنگامی است که نه فقط برابری زن و مرد، بلکه نیازها و کیفیت خاص حیات و نگاه زنانه پذیرفته شود. فمینیسم پست مدرن میپندارد که موفق شده تا حد زیادی از تحمیل روایات خاصی از فمینیسم (روایات زنان مرفه سفید پوست جهان اولی) به عنوان روایت معتبر و موثق17 جلوگیری کند و با تأکید بر تفاوتهای میان زنان و تجارب آنها، راه را برای صداهای زنان مختلف بگشاید. تأکید فمینیستهای پست مدرن بر ساختنی بودن و بین الاذهانی و اجتماعی بودن شناخت باعث میشود تا شیـوههـای مختـلف برساختن معنا و سازماندهی شناخت و گفتمانهای مختلف آشکار گردد و هیچ شناخت و گفتمانی به عنوان کلمه نهایی18 وحی منزل تلقی نشود. درعین حال، نگرش پست مدرن شالوده ستیز19 است و اجازه نمیدهد جنبش عظیمی به نام فمینیسم به راه افتاده و در تأمین عدالت بکوشد چون در پست مدرنیسم، جستجوی یک راه واحد امکان پذیر نیست و همه زنان را نمیتوان در زیر پرچم عدالتخواهی گردآورد، بلکه باید جنبش به صورت پراکنده عمل کند. انتظام در پراکندگی مفهومی است که بسیار مورد تأکید اندیشمندان پست مدرن است. در این رویه، جنبشها عضو ندارند، ولی مشارکت کننده و هواخواه دارند. رهایی بخشی به همان اندازه که در اندیشه فمینیسم مطرح است در اندیشه سیاسی و فلسفه اخلاق هم از مفاهیم کلیدی به شمار میآید. پاسخ فمینیستها به پرسش رهایی بخشی عبارت است از آشکار ساختن ستمهای جنس پایه20 و گشودن راهی برای دمیدن نفس و ندا و صدای زنانه.
4-3) صلح و امنیت
در کنار برجسته شدن نقش زنان در اقتصاد سیاسی بینالمللی، فمینیستها سلطه مردان بر تصمیمگیریهای راهبردی و فرض عقلانی عمل کردن مردان در مباحث مهم و حیاتی را زیر سؤال بردهاند. همانگونه که دیده میشود دولتمردان، کانون اصلی انتقادات فمینیستها را تشکیل میدهند. آنها سلطه مردان بر تصمیمات راهبردی را منبع خشونت بینالمللی و تبعیض جنسیتی میشمارند. فمینیستها روی مناسبات و مفاهیمی حساسیت نشان میدهند که کاملاً سیاسی و حتی امنیتی هستند، غالباً روی سخن آنها با دولت است که به عنوان معمار و نگهبان ستم جنسیتی علیه زنان قلمداد میشود. پدیداری زنان در مباحث مربوط به امنیت ملی و بینالمللی معلول دوعامل عمده است: یکی حضور گسترده زنان در حیطههایی است که پیش از این فضایی مردانه پنداشته میشدند. مهاجرت نیروی کار زنان به خارج از کشورها، تقسیم بینالمللی کار و برجستگی زنان در مشاغل محوله، مقررات زدایی از مسائل کارگری، صادرات نیروی کار زنان، آگاهی فزاینده زنان در مورد توانمندیهای خود و بالاخره تشکیل کنفرانسهای بینالمللی متعدد و سازمانهای فراملی زنانه همگی خودآگاهی زنان را به شیوهای تصاعدی افزایش داده و آنها را به احراز مشاغل بسیار حساس، امنیتی و استراتژیک علاقمند نمودهاند(Baylis, 1997, p.27). دومین عامل که محرک سهمخواهی زنان در حوزه مسائل راهبردی شده، گستردگی مضمون و محدودة امنیت ملی و دخیل بودن متغیرهایی است که آگاهی و نقش زنان در مورد آن متغیرها بسیار بیشتر از مردان است. اگر زمانی امنیت فقط معنایی نظامی داشت، امروزه متغیرهای دیگری نظیر رضایت عمومی، مشروعیت سیاسی، توانمندی اقتصادی، همزیستی اقوام و اقلیتها و احساس مشارکت و امنیت عمومی هم در تعریـف امنیـت دخـیـل هستنـد (مارتین، 1383: ص32). این در حالی است که در دوران جنگ سرد مقصود از امنیت ملی صیانت ارزشهای حیاتی (مانند سرزمین و تمامیت ارضی) با استفاده از ابزارهای دفاعی- نظامی بود و همه امکانات برای حفظ میهن- فارغ از میزان رضایت یا امنیت داخلی- بسیج میشد و زنان هم که در چنین عرصهای نقش تبعی و فرعی داشتند از مباحث راهبردی دور میشدند و رزمندگی- مردانگی به طور کامل از مخیله زنان دور شده و در حد ایدهآل آنها درآمده بود. اما امروزه چنین نیست، چون هم اهداف تهدید و هم منابع و ابزار آن تغییر کردهاند. در حیطه مسائل مربوط به صلح نیز، زنان به استوانهای تعیین کننده و بسیار قوی در تولید مازاد ملی و تمهید امنیت داخلی تبدیل شده و کار زنان فقط به زاییدن سرباز، پختن و شستن منتهی نمیشود (کاستلز، 1380: ص200). دو تحول مذکور اندیشه سیاسی فمینیستی را متحول کرده است. فعالان حقوق زنان این بار به جای بحث بر سر مسائلی چون حق سقط جنین، حق رأی، مرخصی زایمان و احداث مهدهای کودک، از ضرورت سیاستگذاری در مسائل راهبردی سخن میگویند و آن را شاخص قدرت گرفتن زنان عالم مینامند، در این فضا و شرایط، مهمترین گزارههای مورد تاکید فمینیستها عبارتند از:
اول: خشونت و ناامنی فقط شکل فیزیکال و عینی ندارد، بلکه خاستگاه و اشکال کلامی، ساختاری، زیست محیطی، حقوقی و جنسیتی هم دارد و امنیت پایدار هنگامی قابل حصول است که افراد جامعه از جمله زنان، تحت سلطه عینی، کلامی21 ذهنی و ساختاری نباشند تا بتوانند به تولید و تکثیر رضایت و امید در جامعه بپردازند.
دوم:نقطه عزیمت امنیت ملی و بینالمللی، نه دولت یا نظام بینالمللی که فرد یا اجتماع محلی است. به عقیده فمینیستها این گونه نیست که ناامنی و بیثباتی فقط در عرصه نظام بینالمللی بوده و محدوده مرزهای ملی از هرگونه تجاوز و ستم و خشونت بری باشد، بلکه در داخل مرزها، دولتها و دولتمردان بزرگترین تهدیدکنندگان حقوق و نظم هستند، دولتی که خود در عرصه نظام بینالملل تهدید میشود در عرصه داخلی خود یک تهدید کننده است. برای شناخت ریشههای ناامنی باید به سلسله مراتب اجتماعی داخل کشورها بازگشت و تحلیلهای کلان مانند دولت محوری یا محوریت نظام بینالملل را رها کرد، چون در نگاه کلان، زنان فراموش میشوند و مردان در تباهی زنان میکوشند(Elshtain, 1995, p.204).
سوم: در جنگها و تعارضات بینالمللی به جای تمرکز صرف بر مبادلات تسلیحاتی و کشتهشدگان خطوط مقدم جبههها، باید بر پیامدهای جنگ در بین غیرنظامیان از جمله زنان حساس بود. خشونتهای خانگی علیه زنان، بمباران منازل مسکونی غیرنظامیان، رنجهای زنان و دختران که برادر، پسر یا پدر خود را از دست دادهاند، تجاوز جنسی به زنان مناطق جنگی و حملات متعدد به مراکز خدمترسانی بانوان نمونههایی از آسیبپذیری در جنگها هستند، اما به عقیده فمینیستها، تحلیلگران و سیاستمداران خشونتهای خاص علیه زنان را طبیعی جلوه میدهند و با نوعی کری جنسیتی نسبت به رنجهای زنان بیتوجه هستند.
چهارم: یکی از دغدغههای فمینیستها در زمینه مسائل مربوط به جنگ و امنیت، نقش هویتساز جنگ است. در جنگ و در جوامعی که نظامیان آن از قدرت تعیین کنندهای برخوردارند، زنان و مردان هویتهای جداگانهای پیدا میکنند. مردان به دلیل رزمندگی، دسترسی به ابزارهای پیچیده نظامی، بسیجپذیری بالا و نظام سلسله مراتبی، هویت فعالی مییابند، اما زنان گریان یا معترض، هویت آنها را منفعل شکل میدهد. این در حالی است که نه همه مردان رزمندهاند و نه همه زنان تماشاگر جنگ. بسیاری از زنان در جبهههای جنگ مشغول رزم هستند یا در محیط خانه کارهای دشوارتری انجام میدهند و نیز هستند مردان زیادی که اصلاً روحیه رزمی ندارند و از دانش و فن نظامی و رزم بویی نبردهاند؛ اما به واسطه هویت برتر و مسلطی که رزمندگان ساختهاند مردان به طور کلی موقعیت والایی مییابند و پس از بازگشت از میدان نبرد، انواع امتیازات و مناصب را به دلیل حضور در جبههها، تصاحب میکنند.
پنجم: در شرایط تحریمهای بینالمللی علیه یک کشور و نیز عملکرد ناکارآمد سازمانهای داخلی و بینالمللی، باز هم زنان در معرض فقر و بحران قرار میگیرند. به عقیده فمینیستها، این قسم از تبعات تحریم اساساً مورد توجه کسی قرار نمیگیرد. زنانی که سرپرست خانوار هستند یا عهدهدار مراقبت از دیگران میباشند، تبعات تحریم را بیش از دیگران میچشند، ولی این رنج آنها در هیچ گزارشی منعکس نمیشود. علاوه بر این اتخاذ برخی سیاستها از سوی سازمانهای بینالمللی (مانند صندوق بینالمللی پول یا بانک جهانی) معمولاً باعث فقر زنان میشود و همین فقر به اندازه جنگ، زنان را متاثر میسازد.
ششم: خشونت آمیز بودن گفتمان مردان در معادلات استراتژیک از دیگر نکاتی است که توسط فمینیستها برجسته شده است. بر این اساس، فمینیستها معتقدند که مردان در تحلیل راهبردی فقط بر اساس عقلانیت تصمیمگرفته، عمل میکنند، بدون اینکه اخلاق و ارزشهای انسانی را وقعی بنهند. «کارول کوهن» با بررسی عبارات و اصطلاحات مورد استفاده مردان عالیرتبه نشان میدهد که مردان به راحتی از بمب هستهای و حملات فاجعه بار سخن میگویند و در این ماجرا هیچ بیمی ندارند که تصمیمشان جان هزاران انسانها را میگیرد یا تن هزاران انسان را مجروح میسازد. فمینیستها معتقدند که این گفتمان به ظاهر عقلانی و انتزاعی، جهان را وارد جنگهای هولناکی کرده و اگر زنان به این قبیل اتاقهای فکر و تصمیم راه مییافتند، خشونت در جهان کاهش مییافت. همانگونه که قبلاً هم اشاره کردیم فمینیستها با این قبیل تعصبهای جنسیتی، ستم جنسی را این بار علیه مردان روا میدارند. آنها با صلح طلب خواندن زنان و جنگ طلب خواندن مردان، نوعی ستم جنسی علیه مردان اعمال میکنند. هیچ تحقیقی ثابت نکرده که زنان تصمیمات عاقلانهتری میتوانند بگیرند یا تصمیمات استراتژیک مردان معلول جنسیت و ساختار ژنتیکی و فیزیولوژیک و روانشناختی آنهاست نه اقتضای خاص زمان جنگ.
4)تجویزهای مفهومی و روششناختی فمینیسم
فمینیستها پس از آسیب شناسی وضعیت تاریخی و موقعیت کنونی زنان، مجموعه مواردی را به عنوان درمان بیماری موجود مورد توجه قرار دادهاند که در تکوین اندیشه سیاسی فمینیستی نقش مهم و تعیین کنندهای دارند. توصیهها و دغدغههای آنان عبارتند از:
اول: شناسایی کانونهای سلطه و فرآیندهای بازتولید تسلط مردان بر زنان
در این خصوص فمینیستها تقابلهای قطبی و دوگانه دیدن امور را نفی میکنند. به عقیده آنها اینکه زنان عاطفی و مردان عقلانی تلقی شوند یا اینکه عرصه عمومی به مردان و عرصه خصوصی به زنان محول شود، زاینده سلطه است و باید به این دوگانگی خاتمه داده شود. واگذاری امور عالی به مردان و محبوس کردن زنان در امور عادی (مانند امداد و خدمات) در نگاه فمینیستها نوعی تحقیر علیه زنان است. در این مورد طیفهای مختلف فمینیسم اتفاق نظر دارند.
دوم: جنسیت زدایی از پژوهشها و مناسبات
به عقیده فمینیستهای رادیکال، مردان برای تثبیت سلطه خود، جنسیت را فمینیست ابداع کرده و نیمی از انسانها را، زن نام نهادهاند. چنین سیاستی پیش از هر چیز مقدمات معرفتی داشته، یعنی نظام باورها به گونهای طراحی شده که تخصیص منابع برای مردان و دریغ داشتن آن از زنان امری مشروع باشد. برای پایان دادن به این معرفت کاذب، فمینیستها معتقدند که آنها باید مفاهیم، روشها و معارف را مورد توجه قرار داده و آن را از ویروس سلطه مردانه واکسینه نمایند. در این راستا فمینیستها پیشنهاد میکنند که باید از مفاهیم جنس- آشکار22 استفاده کرد و از کاربرد مفاهیم مبهم پرهیز نمود. به عنوان مثال آنها از کاربرد مکرر مفهوم «طبقه» اکراه دارند و معتقدند که مفهوم طبقه، جنس- آشکار نیست و معلوم نمیشود که مقصود از طبقه، طبقه مردان است یا زنان یا هر دو. این در حالی است که متصدی شغل بچهداری یا کودکیاری مشخص است، یعنی افکار عمومی پذیرفته است که این مشاغل بر عهده زنان است و مشاغل مهمتر بر عهده مردان. فعالان حقوق زنان پیشنهاد میکنند که باید مشخص شود که مقصود از بهبود اوضاع طبقه کارگر، ارتقای وضعیت مردان است یا زنان. پایان دادن به سلطه زبانی و تحقیر لفظی و ناآگاهانه زنان یکی دیگر از مواردی است که در جنسیت زدایی از مفاهیم، مورد توجه قرار گرفته است. ادعای فمینیستها این است که در عین حالی که بسیاری از مفاهیم مبهم هستند (مانند مفهوم طبقه)، بعضی اسامی و اصطلاحات دیگری هستند که جنسیت را آشکارا نشان میدهند، اما مضمون این اصطلاحات بسیار مبتذل و سطح پایین است. آنها جا افتادن کلماتی چون Mankind (بهمعنی بشر)، Humanity (انسانی)، Stateman (دولتمرد)، Political- Man (رجل سیاسی) Masculine(مردانه) و... را نوعی توهین به شأن زنان دانسته و معتقدند که این مفاهیم از نظر تربیتی، سلطه مردان بر زنان و اختصاص مشاغل پست به زنان را ترویج میکند.
سوم: توسیع ابعاد امنیت
فمینیستها هم از رهیافت رئالیستی در تعریف امنیت ملی انتقاد میکنند و هم اندیشههای لیبرالی را در تأمین حقوق زنان ناموفق میبینند. آنها به جای این قبیل نگرشها توصیه میکنند اندیشمندانی که به توسعه و امنیت پایدار میاندیشند، باید نگاهی فراملی و جامع به تمهید و تدارک امنیت داشته باشند. امنیت در سطح ملی و بینالمللی لزوماً به مفهوم رفع تبعیض علیه زنان نیست. فمینیستها به رهیافتی جامعه شناسانه از امنیت باور دارند که در آن گروهها و افراد فراملی در تمهید امنیت نقـش اساسی دارند (کوین، کلمنتس، 1384: ص281). بر این اساس حتی در جوامع امن و مرفه، زنان تحت شدیدترین شکنجههای جنسی، رفاهی و روانی قرار دارند و برای پایان دادن به این وضع اسفبار باید مرجع و موضوع امنیت را متحول نمود و به جای توجه به منافع کلان و مطلق ملی و دغدغههای فراملی به عناصر تشکیلدهنده جامعه توجه نمود.
چهارم: نگرش معطوف به تغییر به جای حفظ وضع موجود
از نگاه فمینیستها، دیگر زمان آن فرارسیده است که مجموعه باورها و قوانین کلیشهای در مورد زنان متحول شوند. زنان دیگر محافظه کار، ارتجاعی و ضعیفه نیستند. حضور آنها در محافل علمی، سازمانهای بینالمللی، مناصب سیاسی و بازار کار و محافل دانشگاهی نشان از تحولی بینظیر دارد و پاسخهای قدیمی، از مدیریت چالشهای کنونی قاصراند. زنان دیگر مسئولیت مراقبت از کودکان و سالخوردگان را ندارند، بلکه با ارتقاء به مدارج عالیه علمی، فنی و فکری در بسیاری از موارد از مردان سبقت گرفتهاند، پس دولتمردان باید عرصههای بیشتری را برای زنان باز کنند. بر اساس اظهارات فعالان حقوق زنان اگر دولتها امنیت اجتماعی (شامل حفظ هویت زنان و احترام به آن) را به عنوان رکن بنیادین امنیت ملی نپذیرند، به ثبات آنها لطمهای وارد خواهد شد. توصیه مهم فمینیستها در این زمینه، ترویج تعامل به جای استقلال خواهی و خودمختاری و توجه به پیشرفت ملایم و مداوم به جای توسعه خشن و سریع است. زنان معمولاً از برنامههای ضربتی خاطره خوشی ندارند و به همین خاطر خواهان توسعه تدریجی و گام به گام هستند. همان گونه که دیده میشود دغدغههای فمینیستها در زمینه توزیع عادلانه عایدات و مخدوش بودن مفاهیمی چون برابری، دمکراسی و آزادی، بنیانهای اساسی اندیشه سیاسی را دربرمیگیرد و به جرأت میتوان از پدیداری و گسترش اندیشه سیاسی فمینیستی سخن گفت که طی آن اصلیترین دغدغه اندیشمند، رفع سلطه جنسیتی و ارزیابی سهم زنان در توسعه و دمکراسی است.
5) نقد و نتیجهگیری
همانگونه که گذشت فمینیستهای نحلههای مختلف در خصوص چهار مفهوم دولت، قدرت، عدالت و صلح و امنیت، نگرش تجدیدنظرطلبانهای طرح کردهاند. علیرغم تازگی و جذابیت این ایدهها، به نظر میرسد ارکان نظری نگرش فمینیستی چندان استوار نیست و این دغدغه وجود دارد که ایدههای فمنینیستی لزوماً به پدیداری دولت عادل و امنیت پایدار منتهی نشود. قرائن تزلزل در باورهای فمینیستی، که ناظر بر کاستیهای تحلیل فمینیستی نیز میباشد، بدینقرار است؛
یک. مترادف انگاشتن دولت رئالیستی با دولت مردان
در نگاه فمینیستهای رادیکال، دولتهای رئالیست کشور را به زن بدل میکنند و پس از مظلوم نمایی میهن و زن، مردان را به عنوان شهروندانی مسئول یا سربازان سلحشور به دفاع از میهن و ناموس مردان تحریک میکنند. این گزاره انتقادی فمینیستهای رادیکال، محل اشکال جدی است. این نگرش باید پاسخ این پرسش را بدهد که آیا در پناه حکومت رئالیستی فقط زنان آسیب میبینند؟ اگر پاسخ آن مثبت باشد، آنگاه زنان باید در حکومتهای لیبرال از آسایش و منزلت مناسبی برخوردار باشند، در حالیکه بنابه اقرار خود فمینیستها چنین نیست و زنان در رژیمهای مدرن و لیبرال، پذیرای شکل پیچیده و متفاوتی از سلطه هستند.
دو. توجه یک بعدی به مفهوم قدرت
در تحلیل فمینیستی، میتوان به جای انقلابهای خونین، تحولاتی نرم و آرام داشت و تغییرات را بدون خونریزی به انجام رساند. (Mieke Verloo, 2001, p.5) وقوع برخی تحولات آرام و بدون خونریزی در سالهای اخیر، دفاع از چنین فرضیهای را میسر کرده، ولی پرسش این است که تأکید فمینیستها بر بعد اقناعی قدرت، خود نوعی تک بعدی نگریستن به معنای قدرت نیست؟ اگر مردان فقط به وجه تنبیهی قدرت توجه داشتند، گویا فمینیستها نیز قصد دارند پاسخ افراط مردان را با تفریط داده و فقط به وجه نرم قدرت تأکید بورزند. واقعیت این است که بسیاری از نگرشهای تجدیدنظر طلبانه فمینیستها، پسینی است، یعنی تحلیل و تجزیهای است که بر تجربیات پیشین استوار است. مدافعین و فعالان حقوق زنان، به جای آسیبشناسی رفتارهای اشتباه گذشته، رویکارگزار یا تصمیمگیرندگان- که مردان بودهاند- انگشت تأکید مینهند و ساده انگارانه تصریح میدارند که اگر به جای مردان، زنان تصمیم میگرفتند ناامنی از مناسبات انسانها و کشورها رخت برمیبست و دنیا به سیاق بهتر و عادلانهتری اداره میشد.
سه. تفسیر جنسیت محور از مفهوم عدالت
انتقاد متعارف و مصطلح فمینیسم نسبت به عدالت مورد قبول مردان این است که عدالت مردان، تحمیل انواع و سطوح مختلف تبعیض علیه زنان است (پتمن، 1383: ص1299). فمینیستها در بحث عدالت بیشتر از موارد دیگر استدلال و سند ارائه میکنند؛ محرومیتهای زنان از مشاغل و مناصب اداری گرفته تا رنجهای آنان در خانواده، مناطق جنگی، روستاها و مزارع کشاورزی، همگی شواهد مظلوم شدن زنان توسط مردان برشمرده میشود. ضمن قبول بخش مهمی از این استدلال، پرسش مغفول و بسیار مهم این است که بدیل مورد نظر فمینیستها تا چه اندازه از اعمال ستم و تبعیض علیه مردان مبری است؟ این بیم وجود دارد که فمینیستها در قبال ستم ناخودآگاه مردان علیه زنان، سیاستی آگاهانه علیه مردان تدارک دیده و به جای رهایی، به انتقام از جنس مخالف مبادرت ورزند. مردانگاری زنان یا ستایش نرمنشی، نوعی اعتراف به موقعیت برتر و مسلط مردان است، اگر این برتری جنسیت پایه، مذموم است، فمینیستها باید از آن پرهیز کنند و به جای نگرش جنسیت محور، نگاهی انسانی به مناسبات و سیاست داشته باشند.
چهار. کمتوجهی به شان و توانمندی دولت در تمهید امنیت
ایمانوئل کاستلز در آسیبشناسی حرکتهای فمینیستی، به فعالان حقوق زنان توصیه میکند که بدون دولت علیه مردان اقدام نکنند چون دولتها هر چند یگانه بازیگر نیستند، اما همچنان مهمترین بازیگر مناسبات اجتماعی و فراملی هستند. امکانات سختافزاری و نرمافزاری دولت به حدی است که با اندک هزینهای میتواند رفتاری را شکل یا تغییر شکل دهد. مهمترین ضعف نگرش فمینیستی در خصوص دولت و قابلیت آن در تمهید صلح و امنیت این است که اولاً دولت را بنگاهی مردانه میداند گویی دولتها فقط با رأی مردان به قدرت میرسند. ثانیاً فمینیستها برترین جرائم را به دولت نسبت داده و خواستار خلع سلاح دولت میشوند. دولت که بیشتر دل مشغول نظم و ثبات است معمولاً این قبیل مطالبات- از جانب هر کس که مطرح شود- را برنمیتابد. سراسربینی و مطالبات بنیادین فمینیستها، دولت را بدین جمعبندی میرساند که زنان، شریک قابلی نیستند و با انتقادهای مستمر و رادیکال، هستی دولت را در معرض نابودی قرار میدهند.
در کنار مجموعه انتقادات فوق، باید فمینیستها را نسبت به چشمانداز تحرکات آتیشان دعوت به تأمل و احتیاط نمود. ضمن تأیید ارزش بسیاری از دستاوردهای جنبشهای فمینیستی، فعالان حقوق زنان باید در خصوص پدیداری مفاهیم و مناسبات جدیدی چون خانوادههای تک والدی، جداانگاری مناسبات جنسی از روابط خانوادگی، ازدواج سهامی، معاشقه آزاد و اکتفا به همجنس و... هشیار باشند. این عوارض، حیات انسانها، اعم از زن و مرد را از ذوق و عاطفه تهی میکند چون صفا، وفا، عشق و تواضع را قربانی لذت، تنوع، هوس و فزونخواهی میکند.
با این فرض که اندیشه سیاسی فمینیسم، امری امکانپذیر است، میتوان به روش منتخب و مضمون این نحله فکری انتقاداتی را مطرح نمود:
اولاً: روش منتخب فمینیستها (پست پوزیتویسم) بسیار شالوده شکن و ساختار ستیز است. در این روش، پوزیتویسم به عنوان مطرود به دور افکنده میشود، اما به نظر میرسد همه پوزیتویسم و استدلال استقرایی باطل نیست و همچنان میتواند برای گروهها و جوامعی سودمند افتد. پوزیتویسم با اصالت دادن به مشاهده و عینیت از بسیاری باورهای موهوم و خرافات اعتبارزدایی میکند و این، رهاورد کمی نیست. اما فمینیسم با فرو کاستن پوزیتویسم به روش شناخت مردانه، خود را از وجوه مثبت و گرهگشای پوزیتویسم محروم میسازد. ثانیا:ً علاوه بر بحث روش، استدلالهای محتوایی فمینیسم خالی از اشکال و تعارض نیستند؛ در خصوص خاستگاه نهاد دولت، فمینیستها معتقدند که حاکمیت مناسبات جنسیتی بر دولت باعث جفای بر زنان شده است. سوال این است که آیا میتوان همه برخورداریهای مردان و محرومیتهای زنان را بر اساس اصل جنسیت توضیح داد؟ در بخش اعظم تاریخ که بشر تحت سلطه استبداد بوده آیا حکام مستبد، مردان را به خاطر مذکر بودنشان مورد رحمت قرار میدادند؟ آیا آن مستبدان، زنان را به خاطر مؤنث بودن از حقوق خود محروم میکردند؟ این هراس وجود دارد که فمینیستها با برجسته ساختن جنسیت از بنیانهای کلیدیتر ستم غافل بمانند. ثالثاً: اگر ستم تاریخی بر زنان ناشی از تسلط مردان بر مصادر قدرت بوده، اصولاً با گذشت زمان، که قاعدة اجتماع، سهم و نقش بیشتری در قدرت سیاسی یافته، میبایست از میزان سلطه اعمال شده بر زنان کاسته میشد، در حالی که فمینیستهای متأخر معتقدند که شکل سلطه مردان بر زنان تشدید شده است. به نظر میرسد سیاه و سفید دیدن مسائل گرهی از مشکلات موجود بشر و معضل مضاعف زنان نمیگشاید.
نمیتوان بدون تحقیق جامع، مردان را موجوداتی نامید که از ستم بر همنوعان (خویشان) خود لذت میبرند و در گشودن گره از کار زنان هیچ اهتمامی نمیکنند. همچنین بدون پژوهش دقیق نمیتوان گفت که در صورت حاکمیت زنان به جای مردان، خون کمتری ریخته میشد و وضع بشر بهتر میگشت. درسی که از گذشته میتوان آموخت این است که زنان دارای قابلیتهایی بودهاند که مجالی برای بروز نیافتهاند و بخشی از این وضع، معلول نگاه مردانه به مسائل زنان است. حال پرسش این است که آیا این نگاه مردانه، مختص مردان بوده است و طبیعت و حتی خود زنان تاثیری در شکلگیری مناسبات موجود نداشتهاند؟! به نظر میرسد باید دلیل اصلی مناسبات موجود را در عواملی فراتر از جنسیت دید و جنسیت را فقط یکی از عوامل مؤثر در دوام و قوام مناسبات موجود برشمرد. ایراد کار فمینیستها این است که حاضر به دخیل دانستن عوامل دیگر (نظیر سنت، عقاید، طبیعت و محیط) نیستند.
فهرست منابع:
* افلاطون، رسائل: «دوره کامل آثار افلاطون»، ج2، رساله جمهوری، ترجمه محمد حسن لطفی، 1365.
* بشیریه، حسین: «تاریخ اندیشه سیاسی در قرن بیستم»، تهران، نشرنی 1376.
* بیلیس، جان استیو، اسمیت و دیگران: «جهانیشدن سیاست: روابط بینالملل در عصر نوین»، ترجمه گروهی از مترجمان، تهران، موسسه ابرار معاصر تهران، 1383.
* تریف، تری و دیگران: «مطالعات امنیتی نوین»، علیرضا طیب و وحیدبزرگی، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1383.
* کاستلز، ایمانوئل: «عصر اطلاعات: قدرت، هویت»، حسین چاوشیان، تهران، طرح نو، 1380.
* کوین، کلمنتس، «به سوی جامعهشناسی امنیت»، فصلنامه مطالعات راهبردی، شماره28، تابستان 1384.
* گالبرایت، جان: «قدرت»، محبوبه مهاجر، تهران، سروش، 1377.
* لوکس، استیون: «قدرت: نگرش رادیکال»، عماد افروغ، تهران، رسا، 1378.
* مارتین، لینورجی: «چهره جدید امنیت در خاورمیانه»، قدیر نصری، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1383.
* مشیرزاده، حمیرا:«تحول درنظریههای روابط بینالملل»، تهران، سمت، 1384.
* مورگنتا، هانس جی: «سیاست میان ملتها»، حمیرا مشیرزاده، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1374.
* نصری، قدیر: «فهم فمینیستی امنیت ملی»، فصلنامه مطالعات راهبردی، پاییز، 1385 (در دست انتشار).
* کلگ، آرتو: «چارچوبهای قدرت»، مصطفی یونسی، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1381.
* A. Brecht, (1993) “Political Theory: The Foundations of Twentieth – Century Political Thought”, Princeton.
* Baylis John and Smith Steve, (1997) “The Globalization of World Politic”, Oxford University Press, Chap. 9.
* Baylism, john & Steve, Smith, (1997) “The Globalization of world politics”, Oxford, Oxford, University Press.
* Best, S. and Kellner.D. (1991) “Postmodern Theory, Critical Interrogations”, New York, Guilford Press.
* Eleshtain, J.B (1992) “Feminist Themes and International Relations, published in: Dear, Derian (ed) “International Theory, Critical Investigations”, London, Macmillan.
* Eleshtain, Jean Bethke, “op.cit”.
* Elshtain, Jean Bethke, (1981) “Public Man, Private Woman: Woman in Social and Political Thought”, Princeton, Princeton University Press.
* Haled,D. (1989) “Political Theory and The the Modern State”, London, Polity Press.
* Hay. Kolin, “Political Analysis”, op. cit.
* Hay. Kolin, A (2003) “Critical Introduction to Political Analysis”, New York, & London, Palgrave.
* Humm, Maggie, (ed) (1992) “Feminism: A Reader”, Harvester.
* Jaggar, Alison, (1983) “Feminist politics and Human Nature”, New York, Romean & beheld.
* LinkLater, A. (ed) “International Relations: Critical Concepts in political science”, London, Routledge.
* Madoc- Janes et al, (1996) “An Introduction to Women’s Studies”, Oxford, Black well.
* Verloo, Mieke, (2001) “Another vevat Revolution? Gender Mainstreaming and The politics of Implementation”, vinna, IWN puplications.
* Maghroori, R. and Ramberg, B. (1982) “Globalism Vs Realism”, Boulder, Westivew press.
*Mcglen, N. & Sarkees M.r (1993) “Women in Foreign Policy”, New York, & London, Routledg.
* Mohanty, C. Under, (1984) “Western Eyes: Feminism and Colonial Discourses”, “Boundary” 12, p.9.
* Nicholson, Linda, (1990) “Feminism and Postmodernism”, London & New York, Routlege.
* Peterson, B, (1993) “power, Essey in origins and forms of power”, New York & London, Routledge Press.
* Phillips Ann, (1998) “Feminism and politics”, Oxford, Oxford, University Press, p.7.
*Phillips, Anne (ed). (1998) “Feminism and politics”, Oxford & New York, Oxford University Press.
* Rawls, john, (1998) “A Theory of justice”, Cambridge, Harvard University Press.
* Rendall, jane, (1984) “The origions of Modern Feminism”, New York, Schochen Book.
* Rosenau , James, “The Scientific Study of Foreign Policy”, New York, Free Press.
* Virgina, Shapiro, “Feminist Study and Political Science and Vice- Versa”, Published in: Phillips, Anne, op. cit.
پی نوشتها:
* - دانشآموخته دکترای اندیشه سیاسی و عضو هیأت علمی وزارت علوم، تحقیقات و فنآوری
1 - expression
2 - a practice
3- constructedness
4 - given
5- politics of theory
6 - Ann Philips
7- Peterson & Runyan
8 dominance
9- power
10 - Rational
11- Mary Astell
12 - Wollston Craft
13- H. Taylor
14-Sex
15-Gender -
16- Authentic
17- Final vocabulary
18- Decostructive
20- sex- base
21- Speech act
22- Sexiplicit