آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

اگرچه مدرنیته انسانیت زنان (پاره پنهان) را آشکار کرد، اما زن بودن زنان (پاره پیدا) را در محاق فرو برد. مدرنیته، معتقدبود برای انسان شدن، زنان را تا حد امکان باید به مردان شبیه ساخت.درنتیجه زن مدرنیته، انسان است، اما با همه اوصاف مردانه. اندیشه‌های نو با نادیده‌انگاری «حقیقت زنانگی» آن چنان مقهور اشتراکات زن و مرد شد که زن و حقوق زنانه را فراموش کرد و بدین سان با نادیده انگاشتن هویت زنانه، امنیت وی را درمعرض چالش قرار داد. زنانی که از لحاظ اجتماعی قادر به نقش آفرینی در جامعه مردسالار باشند، معمولاً تمام هویت اجتماعی­شان را از زنانگی خویش نمی­گیرند و خود را تا اندازه­ای با نقش ها و کارکردهای اجتماعی مردانه وفق می­دهند اما این زنان هزینه­هایی نیز می­پردازند، مردان آنها را تهدیدی برای خویش قلمداد کرده و در مقابل تغییر رفتارهای آنها مقاومت می­کنند. با لحاظ چنین واقعیت­هایی، اسلام هویت جنسیتی را فراتر از ویژگی­های زیست شناختی هریک از دو جنس مورد ارزیابی قرارمی­دهد. براین اساس، برابری کیفی به مراتب بیش ازتساوی کمّی درراستای تحقق مفهوم جنسیت درکانون توجه قرارمی گیرد.

متن

1) مقدمه و طرح موضوع

 

تلاش­گران عرصــه دفاع از زنان در غرب در پی مخالفت با پدرسالاری، نظام جنس ـ جنسیت را به چالش می­طلبند. بنا به باور ایشان، تفاوت فیزیولوژیک ـ بیولوژیک زنان و مردان در نظام مبتنی بر پدرسالاری، مبنای تفاوت‌های اجتماعی و به تبع آن، قرار دادن زنان در نقشهای فروتر اجتماعی، تبعیض­ها و در کل نابرابری زن و مرد قرار می‌گیرد.

 

پدرسالاری، شیوه اعمال روابط قدرت و سلطه‌ای جهان شمول (از نظر جغرافیایی و تاریخی) شمرده می‌شود و گفته می‌شود که در درون نظام پدرسالاری سلطه مردان و انقیاد زنان از طریق جامعه‌پذیری حاصل می‌شود و با روش‌های نمادین حفظ می‌گردد. بنابراین، پدرسالاری باید متکی بر فرهنگ باشد. این نظام، به عنوان یک نظام قدرت، به خوبی در ذهنها جای گرفته و چندان لزومی ندارد دعاوی‌اش را به شکل مشهود بیان کند؛ زیرا این دعاوی «طبیعی» جلوه می‌کنند (Millet, 1972:p34).

 

به این ترتیب، فرض وجود به اصطلاح «ستم مشترک» نسبت به زنان در همه جوامع بشری و فراگیری و عام بودن تبیین کلی آن در قالب مفاهیمی چون پدرسالاری و نظام جنس ـ جنسیت، زمینه را برای اینکه «فمینیسم» به عنوان حرکتی فکری، اجتماعی و سیاسی علیه این فرض ستم مشترک و شرایط زمینه‌ساز آن جنبه جهانی بیاید، آماده می‌کند.

 

آن چه باعث توجه و تمرکز خاص برفمینیسم به عنوان نماد رویکرد غرب به مقوله جنسیت می­گردد این است که اولاً، درون داده‌های گفتمان فمینیستی اغلب از سوی زنان غربی بوده است؛ ثانیاً، در بسیاری از موارد، در درون جوامع غربی نیز آن گروه از گفتمان‌های فمینیستی از سلطه بیشتر برخوردارند که از سوی بخشهای خاص- به ویژه گروه‌های مرفه‌تر در طبقات متوسط و بالا، یعنی گروههای قدرتمندتر زنان غربی- طرح و ترویج شده است.

 

فمینیسم غربی به عنوان یک تولیدکننده و منتشرکننده متون و پیام­های فرهنگی می‌تواند با اتکا بر قدرت ابـــزار انتقال پیام، متون و رسانه‌هایی که در اختیار دارد، از راه­های گوناگون مانند تولیدات انتشاراتی (کتاب و مجله) به زبان اصلی یا ترجمه شده، تولیدات بصری (فیلم و عکس و مانند آنها)، تولیدات صوتی (برنامه‌های رادیویی)، وب‌سایت‌های اینترنت و … و همچنین تأثیرات غیرمستقیم‌ مانند انتشار اخبار از اقدامات فمینیست­ها در رسانه‌های جهان و نفوذ در نهادها و سازمانهای بین‌المللی و مانند آن به ذهنیت زنانی که به تدریج اما به شکلی فزاینده با این گفتمان روبرو می‌شوند، سامان دهد و عملاً به گفتمان هژمونیک نزد یعنی زنان روشنفکر و تحصیلکرده جهان تبدیل شود.

 

جنبش زنان در اغلب راهکارهای خود، راه خشک قانونی را می­طلبد و دستیابی به مراجع قانون گذاری و اجرایی را یکی از مهم‏ترین راه حل‏های مشکلات زنان می‏داند، در حالی که اگر قانون به وسیله نظام ارزشی تلطیف نگردد، در تمام عرصه‏ها انگیزه لازم وکافی برای رعایت‏ حقوق را ایجاد نمی­کند.

 

برهمین اساس، از سال­های میانی دهه هشتاد میلادی، انسان شناسان رفته رفته خود را از حرکت عمومی فمینیستی جدا کرده و شروع به شکل دادن به نوعی انسان شناسی جنسیت کردند که امروز به شاخه اصلی در این زمینه تبدیل شده است. در این شاخه همچون سابق تلاش بر آن نیست که «زن بودگی» محور اساسی نزدیک شدن به جوامع انسانی تلقی شود و تلاش بیشتر بر آن است که اصل «رابطه» جنسیتی و تقابل­ها و همسازی­های میان هویت­های جنسیتی مورد مطالعه قرار بگیرد. از این گذشته موضوع بسیار پراهمیت دیگر رابطه میان هویت جنسیتی با سایر هویت­های فرهنگی است که دنیای مدرن دائماً بر شمار و تراکم آن­ها می­افزاید. بنابراین انسانشناسان هر چه بیش از پیش این نکته که می­توان از نوع یکسان و همگنی از «زن بودگی» و یا «مرد بودگی» سخن گفت را به زیر سئوال می­برند و این هـویت­ها را ناچار به تبعـیت از هویت­های فرهنگی پیرامونی آن­ها می­دانند که سبب پدید آمدن انواع گوناگون «خاص­گرایی»های فرهنگی می­شود (رک. فکوهی، 1383).

 

ازاین روصرف فعالیت اجتماعی داشتن زنان و صرف حضور و موفقیت آنان در ساحت‌های مختلف زندگی اجتماعی، اعم از ساحت فرهنگ، سیاست و اقتصاد، به معنای تحقق شأن زنانگی نمی‌تواند تلقی شود. شرط لازم (و البته نه کافی) تحقق این مهم آن است که گروهی از انسان‌ها به مرحله خودآگاهی برسند واین خودآگاهی البته مستلزم فاصله گرفتن از خود و با چشم خود به خود نگریستن است. فاصله گرفتن از خود به معنای، بی‌طرفانه و واقع‌بینانه با خود مواجه شدن است. با چشم خود به خود نگریستن نیز به معنای استقلال رأی و خود را از چشم دیگران ندیدن و به داوری‌های دیگران پایبند و دلبسته نبودن است.

 

در عوض، اسلام با تأکید برنگاهی بی­طرفانه هر دونوع وظایف را سزاوار پیروی می‌داند و برای آن احترام قائل است و عدالت مورد نظر دین، یک تقسیم کار مطابق با زن و مرد ایجاد می‌کند که برای تمام اعضای جامعه مفید است. حقوق و مسئولیت‌های یک زن و یک مرد برابرند، اما لزوماً عین هم نیستند. برای درک درست تساوی مورد نظر اسلام، باید آن را در موقعیتی بزرگ‌تر مشاهده کرد. از آنجا که مسلمانان تمایز میان وظایف دو جنس را در اغلب موارد، طبیعی و مفید تلقی می‌کنند، مسئولیت‌های مرد و زن تفاوت دارد، به این منظور که تعادلی در اختلاف‌های جسمانی مردان و زنان ایجاد و زمینه را برای پذیرش مسئولیت بزرگ‌تری که در مسائل جنسی و تربیتی برعهده زنان است و برای رفاه و خیرجامعه لازم هستند، تأمین کند.

 

2) شالوده جنسیت در چشم انداز توحیدی

 

در الهیات دینی، خـــدای واحد، مظهر حقیقت و مطلق و بی­انتهاست. مبادی مذکر – مونث در جهان نیز ریشه در چنین پروردگاری دارد. نخستین تقابل آشکار نیز از همین جا آغاز می­شود یعنی در مرتبه ذات خدا، در مطلق بودن و نامتناهی بودن وی؛ چرا که او به هیچ قید و حدی محدود نمی­گردد.

 

بنا به تـعریف، نامتناهی هیچ حدی ندارد و همان چیزی است که جمیع مکان­ها و همه آن چه بالقوه است را پدید می­آورد. تمامیت همه امکانها، نهفته در تجـلی است. بنابراین، همه جهان آفرینش از وجه نامتـناهی خدا بسط و نشر می­یابد. اما امر نامـتناهی نمی­تواند بدون امر مطلق باشد. سخن از امر مطلق، سخن از امر نامتـناهی است و هر کدام بدون دیگری غیر قابل تصور است (Schuon, 1980: p29).

 

دو قطبی کردن وجود مطلق به امر مطلق و امر نامتناهی، اولین ثنویت است. اصول فعال و منفعلی که اساس آفرینش را تشکیل می­دهند. تقابل برین وجود مطلق، الگوی ازلی مردانگی و زنانگی است (Lings, 2006:p122). حضور نافذ این تقابل اساسی برین به آشکارترین صورت در مقام انسانی خود را بر ما نمایان می­کند.

 

در چشم­انداز ادیان سامی، هر انسانی به «صورت» خدا آفریده شده است، نفوس آنان باید به سان آئینه­ای باشد که نور خدا را بازتاباند. تقابل برین جهان یا عالم اکبر در نفس انسانی یعنی عالم اصغر، بازتاب یافته است. انسان­ها (مردان و زنان) نیز بازتاب دهنده دو وجه خدا هستند: اطلاق و عدم تناهی؛ این دو وجه الهی؛ در مقام انسانی با هم در می­آمیزند.

 

در رویکرد ایجابی، مردانگی از «امر مطلق» حکایت می کند، حال آنکه زنانگی حاکی از «امر نامتناهی» است و به لحاظ سلبی در مردانگی خطر قبض و قسوت است، حال آن که در زنانگی خطر انحلال و بیرونی شدنِ نامحدود وجود دارد (Schuon, 1995: p145).

 

ملاحظه اصول مردانــــه و زنانه در چارچوب دیدگاه جهان شناسانه آئین اسلام می­تواند مقصود قوانین دینی­ای که نقش زن و مرد را در تمدن­های مختلف تعیین می کند را روشن سازد. قرآن در تمام مدتی که نفس را با مفهوم وحدانیت بارور می­کند، به ثنویت و دوگانگی در آفرینش اشاره دارد: «و از هر چیز، زوجی آفریدیم (ذاریات, 49). بر طبق دیدگاه مسلمین، خدا آسمان و زمین را از هم جدا ساخت و این نخستین زوج بود (انبیاء،30). عبارت «آسمان­ها و زمین» دویست بار در قرآن تکرار شده است. این مفهوم ثنویت بنیادین آن قدر مهم است که قرآن می­گوید آفرینش آسمان و زمین از خلقت انسان ها به مراتب بزرگ­تر است (غافر, 57).

 

این به دلیل آن است که آسمان و زمین به ترتیب, معرف اصول فعال و منفعل­اند که همه تجلیات از جمله انسان، از آن ها سرچشمه گرفته­اند.

 

از دیدگاه آئین­های توحیدی، جدایی آسمان­ها و زمین در عالم اکبر یعنی دنیا، معادلی در عالم اصغر یعنی نفس انسانی دارد و آن آفرینش آدم و حوا از نفس واحد است. دو نفسی که از نفس واحده اولیه ناشی می شوند، اولین جفت انسانی را تشکیل می­دهند. هر چه که در آسمان­ها و زمین آفریده شده، به گونه­ای بازتاب دهنده همین رابطه ثنویت است.

 

با دقت در این روند مشخص می­گردد که دوگانگی در خلقت به هیچ وجه مستلزم آن نیست که مرد ذاتاً و منحصراً «فعال» و زن به همان نحو «منفعل» باشد. زنان و مردان هر دو عنصر فعال و منفعل را در وجود خویش تجسم می­بخشند. همه انسان ها باید بعد عمودیشان را فعال کنند و در راه خدا از طریق عبادت و اعمال نیک تلاش کنند. آنان با تسلیم به اراده و قانون الهی باید بعد افقی­شان را آرام کنند و با پذیرش اراده الهی در تقسیم مقدرات، نفوس خود را ظرف لطف پروردگار قرار دهند.

 

در آیه 35 سوره احزاب، قرآن بشریت را به عنوان انسان مورد خطاب قرار می­دهد که به معنای نوع بشر است و از این طریق مسئولیت متوجه او را بالاتر از وظایف و حقوق اجتماعی وی به عنوان زن و مرد قرار می­دهد و تصدیق می­کند که صورت هر دو جنس انسان ریشه در خدا دارد. هیچ مردی واقعاً یک مرد نیست و هیچ زنی واقعاً یک زن نیست مگر اینکه نسبت به وظیفه انسانیش، یعنی انجام اراده الهی وفادار باشد. بر این اساس، کارکرد اصلی یا فعال زن در وهله نخست، انجام وظایف معنویش است، همان طور که در مورد مرد نیز وضع بر همین منوال است. کارکرد دوم مورد انتظار پروردگار، انتشار حیات از رهگذر لطف و عنایت الهی است. زن کارکرد ثانوی­اش را از طریق رحمت- که ذاتی وجـــود اوست و او از طریق ایفای نقش مادری به اولادش می­بخشد- فعالانه به انجام می­رساند. درست همان گونه که مام زمین که سرشار از رحمت است، حیات را ایجاد و آن را از سر رحمت و انعام تغذیه می­کند، به همین ترتیب زن نیز از سر رحمت فداکارانه فرزاندانش را می پرورد و بزرگ می­کند.

 

3) ادعای رهایی بخشی فمینیسم

 

ساختار اجتماعی­ای که مبتنی بر یک تشریع دینی است، مسئولیت­ها و حقوق زنان و مردان را در قبال خدا و در درون اجتماعات ترسیم می­کند. در برابر، نهضت­های فمینیستی متجدد درصدد آنند که حقوق و امتیازات را برای زنان تامین کنند لذا تا حد زیادی از مسئولیت ها غفلت می­ورزند.

 

هدف نهضت فمینیستی متجدد، مبارزه با ستم­های اجتماعی نسبت به زنان و کسب تساوی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی با مردان معرفی می­گردد. اصول نهضت فمینیسم نه دغدغه ترس و عشق نسبت به خدا را دارد و نه نجات و رستـــگاری واقعی را پی می­گیرد. فمینیسم به عنوان یک نهضت غیردینی دیدگاه تشریع دینی را نادیده می­گیرد. چرا که مدعی است این تشریع، فردیت و آزادی را محدود کرده و بر انجام وظایف مردان و زنان در قبال خدا، بیش از وصول به حقوق فردی تأکید می­کند.

 

فمینیسم را می­توان در دو رویکرد بررسی کرد و بر این اساس، تصویر دقیق‌تری از آن ترسیم نمود. یکی از این رویکردها، رویکرد توصیفی[1] است که بر حسب آن جهت گیری تمامی مباحث فمینیستی به گونه­ای است که در آن زنان به مثابه موضوعات یا سوژه­های واقعی و موجود موردتوجه­اند. رویکرد دوم، رویکرد هنـــجاری است که به زنان آن گونه که باید باشند و شایسته و مطلوب است، می­نگرد. این دو رویکرد (هنجاری و توصیفی) خود سر منشأ تحول در نوع نگاه به زنان و تغییر روش­های برخورد با مقوله هویت زن شده­اند؛ چنان که مدافعان فمینیسم با تاکید بر وجوه هنجاری هویت زنان و با تحلیل وضع موجود زنان به مبارزات خود در این حیطه ادامه می­دهند.

 

در رویکرد توصیفی سعی بر این است که زنان از منظر حقوق، شأن و مرتبت موجود با مردان مقایسه شوند و در رویکرد هنجاری به الزام و باید در برابری حقوق، احترام و شأن پرداخته می­شود .(Bordo, 2001: p97) بنابراین، این ادعا که زنان و مردان باید حقوق و احترام برابر داشته باشند، ادعایی هنجاری است و این که زنان از حقوق برابر محرومند، یک ادعای توصیفی است. به عنوان مثال، فمینیست­ها در این که چه چیزهایی ظلم یا نابرابری محسوب می­شود یا چه نوع بـــی­عدالتی به زنان آسیب می­رساند، باهم اختلاف دارند؛ چنان که سوزان جیمز در قالب توصیفی، دیدگاه کلی فمینیسم را این گونه توضیح می­دهد: فمینیسم بر این عقیده استوار است که زنان نسبت به مردان، ستمدیده و محروم هستند و این ستم غیرقانونی و غیرمنصفانه است(Harding, 1980: p112). در قالب هنجاری نیز می­توان فمینیسم را این گونه تعریف کرد که زنان، مستحق حقوق، احترام و ... برابر هستند. فمینسیت­ها صرفاً متعهد به بیان اصل عدالت و برابری زنان نیستند بلکه برای ایجاد تغییرات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مرتبط با عدالت و برابری زنان وارد عمل نیز می­شوند.

 

از جمله نحله­های عملگرای فمینیستی که از دهه هفتاد میلادی به بعد ظاهر گردید، فمینیست­های پست مدرن­اند که با تأکید بر اصل تفاوت انسان­ها معتقدند که باورهای جهان شمول و فرا انسانی یا حکایت های برتر، نه تنها غیرقابل قبول هستند بلکه خود بنیانگذار ستم­های جدید علیه زنان خواهند بود. به نظر این گروه، نه نفس ازدواج و نقش مادری بلکه دسته­ای از روابط تحمیل شده بر زنان موجب بردگی آنها شده است. علت زیر سلطه رفتن زنان، وجود رفتارهایی است که از بدو تولد میان دختر و پسر، تفاوت ایجاد می­کند. آنان نظریة «مردان و زنان با تعاریف جدید» را پیشنهاد می­کنند و به تشابه حقوق زن و مرد در خانواده و محیط اجتماعی اعتـــقاد دارند. فمینیست­های پست مدرن­ به اثرات گفتمان­های متعدد، چارچوب­های تئوریـــک، داستان­ها و روایت­هایی که بخشی از آنها توسط رسانه های جمعی در مقام تعریف از جنسیت بازتولید می­شود، اشاره می­کنند و معتقدند که این داستان­ها و حکایات در تعیین هویت و تعریف جنسیت نقش دارند. چنان که حتی تعریف هویت جنسی نیز تابعی از روابط قدرت اجتماعی ـ سیاسی است (Jones, 1996: p92).

 

مبنای استدلال فمینیست­ها تفکیک دوگونه موجودیت یا بودن «برای خود» و «در خود» است که سارتر، با تأثیرپذیری از هایدگر، آن را مطرح نمود. انسان به سبب برخوردار بودن از خودآگاهی، این دو جنبه را داراست؛ موجودیت برای خود، ناظر به جنبه­ای از خویشتن است که بر فراز ایستاده و نظاره­گر است، در حالی که موجودیت در خود، اشاره به جنبه­ای از خویشتن دارد که تحت نظارت، ثابت و شیئیت یافته است و مورد آگاهی قرار گرفته است. این دو جنبه، رابطه­ای دیالکتیکی دارند زیرا بدون جنبه تحت نظارت، نظاره­گری تحقق نمی­یابد و بدون نظاره­گری نیز تحت نظارت بودن و آگاهی از خویش معنا ندارد. به علاوه، موجودیت برای خود، همواره با فرا افکندن خود و به ظهور رساندن امکان­های خود ـ یعنی شدن ـ سر و کار دارد، اما در معرض آن است که خود را تحقق یافته و عینیت­یافته ـ یعنی بودن ـ ببیند. همین رابطه دیالکتیکی درون فردی، به صورت میان فردی نیز ظهور می­کند: خود و دیگری. هر یک از این دو، مستلزم دیگری و همچنین نفی آن است. خود، بدون دیگری معنا ندارد و در عین حال، اهمیت اساسی دارد و دیگری، جانبی است.

 

دوبوار بر آن است که در فرهنگ جوامع بشری، مردانگی چون «موجودیت برای خود» و زنانگی چون «موجودیت در خود» لحاظ شده است. از این رو مردانگی با خصوصیاتی چون سیال بودن، استقلال و رویارویی با شرایط جدید همراه بوده، در حالی که زنانگی با خصوصیاتی چون سکون، وابستگی و وضعیت تکراری در شرایط خانه ملازم بوده است. در این انفکاک، شرایط فرهنگی و اجتماعی، نقش مهمی داشته است، اما به نظر دوبوار، وضع جسمی زن و مرد نیز زمینه­ساز این انفکاک بوده است زیرا زنان با حمل جنین، شیر دادن و بزرگ کردن بچه، آماده­تر بوده­اند که با سکون، وابستگی و شرایط معین و تکراری خانه خو بگیرند، در حالی که مردان، با رها بودن جسمی از کودک و ویژگی سیال بودن، برای تامین نیازهای افراد خانواده و بنابراین، مواجهه با شرایط نامعین کار و فعالیت در خود احساس آمادگی کرده­اند(Ibid: p98) .

 

با قرار گرفتن مرد در وضع «موجودیت برای خود» و زن در وضع «موجودیت در خود»، رابطه­ای دیالکتیکی میان آنها ظهور کرده است. اما این رابطه دیالکتیکی، رابطه پویای خود را از هر دو سو، از دست داده و دچار اختلال شده است. مردان درباره خود چنین تصور کرده­اند که عوامل تعیین کننده­اند و بنابراین زن، موجودی ثانوی و جانبی است. از سوی دیگر، زنان نیز این را در خود درونی کرده­اند که استقلال و تعیین­کنندگی ندارند و نسبت به مردان، موجوداتی ثانوی و جانبی اند و به عبارتی، «دیگری» محسوب می­شوند.

 

ماری دالی در کتاب «فراسوی خدای پدر»، بر اساس الهیات هستی­گرا، تحت تاثیر پل تیلیش و مارتین بوبر، گام مهم دیگری را برداشت. دالی معتقد است که تصویر پدرانه و مردانه از خدا، تصویری شک­آمیز است و این تصویر، فراهم آورنده زمینه­ای برای فرهنگ مرد محور کنونی بوده است. به علاوه، خدا، به عنوان موجودی متعالی که نمی­توان با او ارتباط برقرار کرد نیز تصویر قابل قبولی نیست (Daly, 1973: p32).

 

رابطه مطلوب با خدا رابطه «من- تو» است، چنان که بوبر آن را مـــطرح کرده است. در این رابطه، انسان با خدا چون شخص و به صورت زنده و مؤثر ارتباط برقرار می­کند. البته، خدای مورد نظر دالی، دیگر مسیح یا حتی وجودی متعالی نیست، بلکه جریان شدن فعال و سرشار هستی است.

 

به نظر دالی، به موازات شکستن بت تصویر پدرانه از خدا، زنان باید تصویر درونی­شده خودشان را به عنوان «دیگری» نیز از خود بیرون کنند. این تصویر درونی­شده با تصویر مردانه مذکور از خدا به نحوی همبستگی دارد. ارتباط «من ـ تو»، نه تنها میان انسان و خدا، بلکه میان خود انسانها نیز باید برقرار شود. ظهور این گونه رابطه میان انسانها، وضع موجود زن را که مردان به گونه «من-آن»، یعنی به صورت شیء با وی ارتباط برقرار می­سازند، از بین خواهد برد. برای این کار، زنان باید، به تعبیر تیلیش، شجاعت «بودن» داشته باشند و در پی آن باشند که چون انسان، وجودی اصیل داشته باشند و در برابر شیئیتی که بر آنان تحمیل می­شود، ایستادگی کنند.

 

گونه دیگری از الهیات هستی­گرا، در الهیات رهایی بخش نمایان شده و مورد توجه فمینیست­ها قرار گرفته است. این دیدگاه را نیز نخست به مانند الهیات رهایی­بخش سیاه پوستان، جیمز کوون در کتاب «الهیات سیاه و قدرت سیاه» مطرح کرد و سپس در مورد زنان نیز به کار گرفت. کسانی چون لتی راسل و رزماری روتر، اصول این دیدگاه را در مورد زنان به کار گرفتند.

 

راسل با به کار­گیری الهیات رهایی بخش در مورد زنان، مفاهیم کتاب مقدس را به نحوی انقلابی و رهایی­بخش تفسیر کرد. به طور مثال، «رستگاری» به معنای ترک دنیا نیست بلکه متضمن غلبه بر رنج و تبعیض در دنیاست. همچنین «گناه» چنان تفـــسیر می­شود که حاکی از معنای ضد رهایی است. ستم و تبعیض، از این نظر، گناه محسوب می­شود. از آنجا که ستم و تبعیض، از طریق انسانیت زدایی از انسان­ها و در نظر گرفتن آنها چون شیء یا «دیگری»، آشکار می­گردد، بنابراین گناه متضمن انسانیت زدایی است. پس آموزه کتاب مقدس در مورد ایستادگی در برابر شر و گناه، به معنای آن است که موانع زندگی انسانی و معنادار از میان برداشته شود. زنان، در شمار کسانی هستند که مورد چنین ستم و تبعیضی قرار گرفته­اند و باید با توجه به اصول الهیات رهایی­بخش، بر موانع انسانیت و حیات خویش غلبه کنند (میشل، 1377: ص54).

 

4) ناسازواری عقلانیت با زنانگی دراندیشه غرب

 

در قرن نوزدهم، استدلال ناتوانی­ ذهنی زن نسبت به مرد براساس تفاوت­های ذاتی و طبیعی، مانعی در مقابل گشایش فرصت­های شغلی و آموزشی برای زنان بود. چنین تصور می­شد که زنان ذاتاً ضعیف­تر از مردان هستند و واکنش­هایشان براساس عواطف آنی، مربوط به خصلت­های فیزیکی آن­هاست. این در مورد سایر گــروه­های اقلیت نیز صادق بوده است. این گروه­ها مانند رنگین پوستان یا اقلیت­های قومی نیز به دلیل تفاوت­های فیزیکی ضعیف­تر قلمداد شده­اند.

 

ژنــویولوید در کتاب «عقل مذکر» (مردانگی و زنانگی در فلســفــه غــــرب) می­نویسد: در فرهنگ غرب، نقش عقل نه تنها در داوری باورها بلکه در سنجش شخصیت فرد نیز مهم به شمار می­آید. عقل نه تنها جزء ذاتی معیار­های ما برای داوری حقیقت است، بلکه جزء اصلی شناخت ما از اینکه اصولاً انسان بودن چیست، انسان خوب بودن چه شرایطی دارد و نسبت درست بین انسان در مقام داننده و سایر شئون زندگی او چیست، نیز به شمار می­رود. افکار فلسفی گذشتگان درباره آن چیزی که مایه امتیاز زندگی انسان است و در خصوص اولویت­هایی که باید برای زندگانی شایسته آدمی در نظر داشت، ایده­آل­هایی برای منش انسانی بدست داده که محور اصلی آنها عقل است. می­توانیم در کلی بودن و بی­طرف بودن این ایده­آل­ها به جد تردید کنیم (لوید، 1381: ص22). او معتقد اســت کــه مردانه­بودن عقل انسان تنها به یکسونگری سطحی زبان خلاصه نمی­شود، بلکه ریشه­های آن در دل سنت فلسفی غرب نهفته است. «افکار و آرمان­های ما در خصوص مردانگی و زنانگی، در قالب ساختارهای سلطه ـ ساختارهای برتری و فروتری، هنجار و غیر هنجار، مثبت و منفی، اصلی و تکمیلی- شکل گرفته است. قول به تمایز بین زن و مرد، حکم یک اصل اخلاقی آشکارا توصیفی را برای رده­بندی نداشته، بلکه وسیـــله­ای بـــوده است برای بیان ارزش­هایمان» (همان، ص147).

 

می­توان گفت که اعتقاد به این تقابل­های دوگانـــه و ســابقــه یکی دانستن مرد و برتـــری، دسـت کــم به فیثاغورثیان می­رسد. هرآنـــچـــه ارزش به شمار می­رود، بی­درنگ با مرد بودن یکی گرفته می­شده است. مضمون زنانگی و فرومایگی آن به صورتی­که در غرب است، محصول سنت فکری غرب است. «حاصل این تصور نه تنها حذف سهل و ساده زن بلکه تشکیل یا تأسیس چیزی به نام زنانگی بر اثر همین حذف بوده است» (همان، ص150).

 

این مدعای رایج در مجادلات فلسفی کنونی که عقل «مردانه» است، ناگزیر این فکر را به ذهن متبادر می­کند که هر آنچه برای مرد معقول و درست است ممکن است برای زن صدق نکند.

 

گذشته از این، جنسیت یکی از چیزهایی است که تصور می­رود اندیشة عقلانی باید از آن برکنار باشد. این باور که اگر ذهن­ها عقلانی باشند اساساً فرقی با هم ندارند، زیر بنای بسیاری از ایده­آل­های اخلاقی و سیاسی ماست.

 

با این وجود فمینیست­ها در تلاش به منظور نگاه جنسیتی به مناسبات عقلانی درجامعه، گفتمان­های شفاهی را نشانه­ای از تفوق عقلانی مذکر می­پندارند. بنا به باورآنان هرگاه طرفین صحبت وگفتگو، زن ومرد باشنـــد، ایــــن مردها هستند که ابتکار صحبت را در دست می­گیرند. صحبت مردها از تعــــارض و رقــابت کمــــتری برخودار می­شود و زنها نیز کمتر راجع به خانه و خانواده صحبت می­کنند (Londis, 1972: p112). بنابر تحقـــیقات در انگلستان مردان با توضیح دادن موضوع­های مختلف به زنان، در نقش انسان داناتر ظاهر می­شوند و زنان با به کارگیری ژست­ها و حالت­هایی در مقام تایید حرف­ها و گفتـه­های آنها برمی­آیند. مردها به خود اجازه می­دهند تا صحبت زنها را قطع کننــــد و زنـــها کمتر به این عمل اعتراض می­کنند، ولی تقطیع کلام از طرف زنان در مورد مردان به ندرت رخ می­دهد (Zimerman, 1975: p 48). تعداد پرسش­های زنان در صحبت به نسبت مـردها بـیشتر است. از نـظر زن­ها پرسـیدن، جنبه تشـویق به ادامه مـکالمه دارد و مردها با سوال کردن واقعاً قصد پاسخ­یابی دارند. زنها بیـشتر از مردها از ضمیر­های «ما» و «شما» استـــفاده می­کنند و با این ترتیب طرف صحبت را با بکارگیری استراتژی انسجام در گروه خود جای می­دهند. مشـــاهده شده است که مردها در صحبت­های­شان با دیگر هم­جنسان حرف یکدیگر را قطع می­کنند و چالش و بحث در استراتژی صحبت­هایشان وجود دارد. از بعضی حرف­ها چشم پوشی کرده و سعی می­کنند موضوع را کنترل و به نتیجه برسانند و معمولاً این نتیجه­گیری در یک جمله معلوم و مشخص می­شود. ولی وقتی مردان با زنان صحبت می­کنند، توزیع قدرت در صحبت انعکاس­گر توزیع قدرت در جامعه است، مرد دارای قدرت تسلط و زن حالت فرو دست دارد. توضیح چنین رفتاری را باید در جامعه­ای که درآن بارآمده­اند، یافت (لوید، 1381: ص102).

 

بنابراین زنان و مردان در سطح گفتاری با یکدیگر تفاوت دارند که این تفاوت بیشتر در حیطه فرهنگ است تا در حیطه زبان­شناسی و در واقع انتظاراتی که فرهنگ از مردان و زنان آن جامعه دارد، تعیین­کننده رفتار و گفتار متناسب با جنسیت و منزلت افراد و نیز پایگاه طبقاتی آنان است.

 

درحالی که فمینیست­ها بدون تلاش برای اصلاح زیرساخت فکری کهتربینی زنان در دنیای غرب و با هدف سازوار نمودن عقلانیت با جنسیت به مقولاتی چـــون حاکمیت مردسالاری برعرصه­هایی چون فضای گفتمان شفاهی استناد می­جویند، در چشم­انداز اسلام مبانی این کهتری مورد نفی و چالش قرار می­گیرد. در این نگرش از نظر عقلی در اصل کمال میان زن و مرد تفاوتی نیست. زیرا فیلسوفان وقتی به تعریف انسان می‏پردازند او را به حیوان ناطق تعریف می‏کنند که حیوان جنس انسان و ناطق فصل اوست. در واقع مذکر بودن، مؤنث بودن، انسان را به دو صنف تقسیم می‏کند نه به دو نوع. بنابراین وقتی ذات انسان یعنی انسانیت انسان تمام شد و به نصاب خود رسید مسئله ذکورت و انوثت مطرح می‏شود. تشخیص ذاتی و عرضی و نشانه‏های آن دو نیز از همین راه صورت می‏گیرد.

 

از نظر فلسفی، موجودات مادی مرکب از ماده و صورت‏اند. ماده جنبه قوه موجود مادی است و صورت، جنبه فعلیت شی‏ء است و شی‏ء بودن هر موجودی به صورت او مرتبط است نه به ماده آن، چرا که ماده هر شی‏ء مشترک است و می‏تواند به صورت‏های دیگر درآید.

 

اهل حکمت، مذکر و مؤنث بودن را از شؤون ماده شی‏ء می‏دانند نه از شؤون صورت آن، یعنی ذکورت و انوثت در بخش صورت و فعلیت بی­اثر است. نشانه این که مرد و زن بودن مربوط به ماده است و نه صورت او، این است که نر و ماده بودن اختصاص به انسان ندارد بلکه در حیوان و گیاه نیز زوجیت و نر و ماده داشتن راه دارد. حیوان‏ها اگر کمالاتی داشته باشند مربوط به ذکورت و انوثت آن‏ها نیست بلکه هر حیوانی برای خود فعلیت و صورتی دارد که کمالات وی به آن مربوط است. نر و ماده بودن حیوان، شاید در قدرت‏های بدنی اثر داشته باشد اما در کمال حقیقی آن‏ها بی­اثر است و زوجیت در مرتبه نازل و پایین‏تر در گیاهان نیز راه دارد.

 

بنابراین مذکر و مؤنث بودن از ذاتیات انسان نیست افزون بر آن به لحاظ این که انسانیت او به روح اوست و روح از عالم قدس است به خدا نسبت پیدا می‏کند و چیزی که به اضافه تشریفی به خدا اسناد داده شود، منزّه از ذکورت و انوثت است (فضل الله، 1405ق: ص33).

 

قرآن کریم نیز می‏گوید: انسانی که می‏میرد، ذات اقدس الهی همه روح او را توفّی و دریافت می‏کند و اگر بدن انسان از دست برود، باز همه حقیقت او محفوظ است و این نشان می‏دهد که بدن عین ذات یا جزء ذات یا لازم ذات نیست بلکه ابزار ذات است. چنان که مجموع حیوانیت و ناطقیت تمام ذات انسان و ناطق بودن جزء ذات انسان و تعجّب از لوازم ذات انسان است و بدن هیچ کدام آن نیست. از این رو گاهی از بدن به مرکب روح یاد می‏کنند و مرکب غیر از راکب است.

 

1-4) سازواری عقلانیت وجنسیت

 

یکی از ویژگی‏های انسان عقل است و همه انسان‏ها به تعقّل دعوت شدند. از این رو در قرآن کریم، ارزش انسان به تعقّل او است در غیر این صورت او از بدترین جنبندگان خواهد بود: «انّ شرّ الدّواب عند اللّه الصم البکم الذین لایعقلون» ( انفال، 20).

 

عقل در فرهنگ قرآن و دین چیزی است که انسان با آن حق را می‏فهمد و بدان عمل می‏کند. بنابراین فاقد درک صحیح، عاقل نیست چنان که عالم صحیح اندیش ولی بی عمل عاقل نیست. امام صادق(ع) فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن و الکتسب به الجنان» (کلینی، 1367: ص11). بنابراین انسانی که خدا را عبادت نکند یا عملی انجام ندهد که کسب بهشت کند از عقل بهره‏ای ندارد. در واقع حقیقت عقل، جزم و عزم است. یعنی اگر انسان با برهان نظری به مقام جزم و یقین رسید و بر اثر قدرت عقل عملی به مقام عزم نائل گردید، عاقل است.

 

بر این اساس در آیات قرآن بر شخصیت انسانی زن تأکید و او را در ردیف مردان قرار می‏دهد و می‏فرماید: «من عمل صالحاً من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیوة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ماکانوا یعملون»(نحل، 97).

 

در این آیه به صورت یک قانون کلی نتیجه اعمال صالح همراه با ایمان در این جهان از سویی حیات طیبه است یعنی تحقّق جامعه‏ای قرین با آرامش و امنیت، رفاه، صلح و دور از نابسامانی‏ها و درد و رنجها و از سوی دیگر بر طبق بهترین اعمالشان به آنها پاداش خواهد داد.

 

آیه با صراحت این حقیقت را بیان می‏کند و بیهوده گویانی را که در گذشته یا حال در شخصیت انسانی زن شک و تردید داشتند و یا برای آنها مقامی پایین‏تر از مقام انسانی مرد قائل بودند، ساکت می‏کند و منطق اسلامی را به جهان انسانیت اعلام می‏کند که بر خلاف پندار کوته فکران، اسلام دین مردانه نیست بلکه به همان مقدار که به مردان بها می‏دهد به زنان نیز ارزش می‏بخشد.

 

5) بازیابی قدرت زنان درجاذبه های جنسیتی

 

در غرب پروژه فمینیستی اغلب مستلزم از میان برداشتن دوگانگی­های مفهومی مانند فرهنگ ـ طبیعت، متعالی ـ درونی، کلی ـ جزئی، ذهن ـ بدن، عقل ـ احساس و عمومی ـ خصوصی، با عنایت به پیوستگی اصطلاحات ارزشی بالاتر با مردانگی و اصطلاحات کم­ارزش­تر با زنانگی است. در حقیقت این دوگانگی ها با تصویر تنزل فرهنگی زنان در ساختار نهایی واقعیت مرتبط هستند.

 

در نهایت برخی فلاسفه فمینیست استدلال کرده­اند که عموماً ممانعت زنان از ممارست فلسفی منجر به پذیرش منظرهاییشده است که در آن تجربیات و اشتغالاتی که خصلتاً مذکر هستند تفوق یابند. به عنوان مثال تعهد فلسفه غربی جدید برای مرکزیت ارزشهایی نظیر خودمختاری، برابری و فردیتاست که انسان را اساساً جدا از «دیگران» بازمی­نماید.

 

در این راستا استدلال فمینیست­ها آن است که نظریه اخلاقی معطوف به دوگانگی­ها برمبنای تجربه مردان قرار دارد درحالیکه اخلاق­گرایی به صورت قلمرویی عمومی تعریف شده است و نه قلمرویی خصوصی و خاص. اخلاق فمینیستی گرچه رویکردی واحد است، اما رهیافت­های زنانه بسیار متنوعی را در زندگی اخلاقی دربردارد. رهیافت­های زنانه به اخلاق با تأکید بر روابط شخصی و اخلاق مراقبت، به ارزش روابط انسانی اهتمام می­ورزد. رهیافت­های مادرانه بر ارتباط خاص بین مادران و بچه­ها به عنوان الگوی تعامل اخلاقی تأکید می­کنند. رهیافت­های زنان همجنس­گرا به جای وظیفه بر «انتخاب» تأکید دارند و در پی تعریف شرایطی هستند که در آن شرایط زنان همجنس گرا بتوانند رشد یابند و بالاخره رهیافت­های خاص فمینیستی به اخلاق بر وظیفه اساسی دگرگونی نظام­ها و ساختارهایی که بر حاکمیت مردان و زیر دست بودن زنان در حوزه­های عمومی و خصوصی مبتنی است تأکید می­ورزند.

 

سابقه رهیافت­های زن محور به اخلاق به قرون هجده و نوزده، در آثار افرادی چون مری ولستون کرافت، جان استوارت میل، هریت تیلور و… باز می­گردد. رهیافت­های روبه رشد زنان به اخلاق این است که خصایص سنتی زنانهمثل مراقبت، دلسوزی، خیرخواهی و پرورش مهرورزی، به لحاظ اخلاقی از خصایص سنتی مردانه مثل عقلانیت، عدالت و استدلال کم اهمیت­تر نیستند. در این میان کارل گیلیگان (فیلسوف و روانشناس آمریکایی) اظهار داشتکه زنان به هر دلیلی مایلند با لحن مراقبت سخن بگویند، نه با لحن عدالت. او در کتاب مشهور و تأثیر گذار «با صدایی متفاوت» این بحـــث را مطرح کرد که استدلال اخلاقی در زن و مرد اَشکال کاملاً متفاوتی به خود می­گیــــرد. زنان از آنجـــا که با رشد و پرورش کــــودک و نیز رشد اخــــلاقی او سر و کار دارند، اخلاقیــــات را درک مسئولیت و مناسبات تعریف می­کنند (Gilligan, 1982: p131).

 

به رغم این رویکرد علمی مبتنی بر روان شناسی زن و مرد، فمینیست­ها برآنند تا با بزرگنمائی توان جنسی زنان، اخلاق خاصی مبتنی بر جاذبه­های جنسیتی را در مقام جبران ضعف خصلت­های انسانی زن که به زعم آنان در پرتو حاکمیت مردسالاری رنگ باخته، رواج دهند.

 

هر چند در عهد اخیر جذابیت­های جنسی، جنبه فیزیکی پیدا کرده است اما در دوره پیشامدرن رویکردهای موجود نسبت به بدن، جنبه فلسفی و دینی داشت. به عنوان مثال در نگاه افلاطون یا تفکر یونانی برتری ذهن بر جسم قابل مشاهده است و نگاه سلسله مراتبی نسبت به ذهن و بدن وجود دارد که همواره ذهن را برتر از جسم می‌داند.

 

اما در پی تحول در چشم­انداز غرب و مقدم انگاشتن جسم بر ذهن، مهم­ترین آموزه مرسوم درباره زنان این بود که وظیفه زن خشنود ساختن مرد است. به عنوان نمونه، روسو حیثیتی ابزاری ـ و نه غائی ـ برای زن قائل بود و به صراحت در کتاب امیل آورده بود: «کل آموزش برای زنان باید توجه به مردان باشد. آنها باید مردان را راضی کنند، برای آنها مفید باشند، کاری کنند که مردان دوستشان داشته باشند و به آنها احترام گذارند، آنها را در دوران کودکی آموزش دهند، هنگامیکه بزرگ می­شوند از آنها نگهداری کنند، تسلای وجودشان باشند و زندگی را برایشان خوشایند سازند. این وظیفه زنان در همه دوران­هاست و از نوزادی باید در این زمینه آموزش ببینند (روسو، 1349: ص221).

 

موج اول و دوم فمنیست با چنین چشم­اندازی مخالفت می­کردند و حتی مسابقات زیبایی را «شو رمه‌ها» می­نامیدند. آنها معتقد بودند که استفاده زنان از لوازم آرایش، موی مصنوعی و عطر پاسخ دادن به ندای سرمایه­داری است و این دیدگاه باعث شد تا شرکت­های تولیدکننده لوازم آرایش و صنایع زیبایی تاحدی ضرر کنند ولی بعد از مدتی جمال شناسی فمنیسم رادیکال جای خود را به جمال شناسی فمنیستی لیبرال داد که شرکت زنان در صنعت زیبایی را نوعی ابراز قدرت در جامعه رقابتی می دانست و معتقد بود که با این نوع از زنانگی می­توان احساس قدرت کرد.

 

در دوره پسامدرن بدن موضوع پویای صنعت مد قرار گرفت و شرکت­های چند ملیتی با دستکاری در طرح­ها به سودهای کلان دست یافتند و فرآیند اریتیزه شدن زیبایی (تنظیم بین پوشیدگی و برهنگی) که در جوامع بدوی وجود نداشت، مطرح گردید و باعث جلب انسانها به سمت مراقبت­های بدنی، خودآرایی و زیباسازی و کسب سودهای کلان برای شرکت­های چندملیتی گردید.

 

در این دوره تکنولوژی، کارکردهای طبیعی بدن چون تولید مثل را بر عهده گرفته است و روند جراحی­های پلاستیک با توجه به زمینه­های زیباشناسی در حال افزایش است. ضمن آنکه اینترنت با ایجاد تمایلات غیرواقعی و مجازی جای مواجه­های مستقیم و عینی را گرفته است.

 

دوره فرا مدرن، شاهد ماتریالیزه و علمی شدن بدن است. بدن به موضوع علوم جدیدی چون بیوشیمی و ژنتیک تبدیل شده و از حالت متافیزیکی خارج می­شود و جنبه سکولار پیدا می‌کند. نیز نگرش انسان غربی به جنسیت و بدن تغییر می‌کند و از الگوی جنسیتی متعارف فاصله می­گیرد. بر این اساس در بسیاری از کشورها قوانین ازدواج تغییر می­کند، تمایلات جنسی خارج از چارچوب ازدواج هنجار تلقی می­شود و حتی وضعیت حقوقی کودکان ناشی از روابط نامشروع مانند سایرین می­گردد. ضمن آنکه توجه انسان غربی به بهداشت فردی با پیشرفت­های پزشکی دوچندان می­شود و همه به مراقبت از خویش توجه می­کنند.

 

بدین­سان اگر در گذشته بدن برای کار بود، امروز برای نمایش است و چون بشریت در جامعه نمایشی زندگی می‌کند همه افراد چه در سطح خرد و چه در سطح کلان منافع سرمایه داری باید محقق شود. از این رو در دنیای فرامدرن همه تنوع ها اگر ارزش بنیادین پست مدرن را که مصرف است، رعایت کنند، به آنها توجه می­شود.

 

مصرف­گرایی جای سیاست را در دوره فرامدرن گرفته است و بر خلاف گذشته بدن نسبت به روح و ذهن اولویت یافته و حتی مقدس شده است.

 

هر چند به زعم فمینیست­ها قدرت ناشی از زیبائی اندام­های زن قادر به هماوردی با توانائی­های اجتماعی و سیاسی ناشی از مردسالاری است اما نباید از این واقعیت غافل شد که فارغ از توانایی­های بالقوه­ای که در سرشت زنان به ودیعه گذارده شده است، این­گونه نیست که همه‌ زنان استعداد شناخت و استفاده صحیح از مواهب طبیعی خود را داشته باشند و به راحتی بتوانند شعله­های آتش عشق را در دلِ مردان افروخته کنند و به چشم بر هم زدنی آنان را به صید خود در­آورند. بنابراین هر چند معشوق و مطلوب بودن جزو ذات و طبیعت زنان است، اما بهره برداری و استفاده از این نعمت­ها به آموزش و تربیت نیاز دارد، چنان که عصر مدرن کنونی شاهدِ انحراف زنان با شعارهای فریبندة فکری و فرهنگی برای سودجویی­های اقتصادی و شهوت­پرستی­های جنسی می­باشد (مطهری، 1375 : ص9). اندیشه زنان غرب از یک مقطع تاریخی بر این باور غلط سوق داده شد که می­توان با استفاده از زیبایی­های جنسی زنانه، آتش عشقی ماندگار را در دلِ جنس نر پدید آورد و آن را به درازای یک عمر استمرار بخشید.

 

اما سکس برخلاف پندار عــــمومی زنان غربی، هرگز قادر نیست عشقی ماندگار را در مغاک دلِ مردان پدید آورد؛ بلکه باید گفت که عریان­گرایی، قربانگاه واقعی عشق می­باشد. وندی شلیت به نقل از کانت می­گوید: عشق جنسی، معشوق را تنها به چشم یک شیء اشتهاآور می­نگرد. به محض این که معشوق در اختیار گرفته شد و آن رغبت آرام گردید، دیگر دور انداخته می­شود. مثل دور انداختن لیمویی که کاملاً مکیده شده باشد (شلیت، 1384: ص35).

 

برخلاف پندارفمینیست­ها وبه گواه تاریخ، شرم، حیا و عفت زنانه همان مقررات اخلاقی و قوانین غریزی است که زنان به واسطة آنها آتش عشق را در دل مـــردان شعله ور می­کنند و شأن و منزلت خویـش را تا حد پرستش بالا می­برند (دورانت، 1373: ص614).

 

ازآن جا که زن معشوق آفریده شده است، هنردستیازی به دل مرد و در اختیار گرفتن آن را دارد.

 

وقتی کار بدین جا می­کشد که دیگر از زن نه به عنوان یک موجود دارای شخصیت و هویت، بلکه از اجزای بدن او صحبت به میان می­آید و از سکسی بودن سر و سینه و پای زن چنان بحث می­شود که از زمرة گوشت گردن و قلوه گاه و ران گوسفند، بزرگترین لطمه به خود زن وارد شده است. او که همواره با حفظ شرم، از موضع قدرت و ناز با جنس مخالف روبرو می­شده، اکنون از موضع ضعف و نیاز خود را عرضه می­کند. اکنون بارواج اندیشه­های فمینیستی معطوف به تمرکز برقدرت شهوانی زنانه در غرب، دیگر آن غرور زنانه که جزءلاینفک زنانگی اوست، به کلی شکسته شده است و دیگر از آن عزت نفس و مناعت طبع که او را محبوب و معشوق می­ساخت، خبری نیست (حدادعادل، 1359: ص61).

 

درنتیجه رواج چنین باورنادرستی که با بهره­گیری ازجاذبه­های جنسیتی امکان مقابله با ستم­های ناشی ازسلطه مرد سالاری برای زنان فراهم می­آید، امروزه حتی روشنفکرترین و مدعی­ترین مردان هم اولاً و بالذات به زنانگی یک زن توجه دارند و ثانیا و بالعرض انسانیت او را مدنظر می­گیرند.

 

6) حقانیت کمّی به جای حقوق کیفی

 

در دنیای غرب از قرن هفدهم به بعد پا به پای نهضت­های علمی و فلسفی نهضتی در زمینه مسائل اجتماعی و به نــــام حقوق بشر شکل گرفت. نویسندگان و متفکران قرن­های هفدهم و هجدهم افکار خود را درباره حقوق طبیعی و فطری و غیرقابل سلب بشر پشتکار عجیبی در میان مردم پخش کردند. ژان ژاک روسو، ولتر و منتسکیو از این دسته متفکران و نویسندگانند. اصل اساسی مورد توجه این گروه این نکته بود که انسان بالفطره و به فرمان خلقت و طبیعت واجد یک سلسله حقوق و آزادیهاست. این حقوق و آزادیها را هیچ فرد یا گروه به هیچ عنوان و یا هیچ نام نمی­تواند از فرد یا قومی سلب کنند. حتی خود صاحب حق نیز می تواند به میل و اراده خود آن را به غیر منتقل نماید و خود را از آن محروم کند. این نهضت فکری و اجتماعی ثمرات خود را ظاهر ساخت. اولین بار در انگلستان (1668) و سپس در آمریکا (1776) و بعد در فرانسه به صورت انقلاب ها و تغییر نظامها و امضای اعلامیه­ها بروز و ظهور نمود و به تدریج به نقاط دیگر سرایت کرد.

 

اصلی­ترین مبنای مشترک در دیدگاههای فمینیستی درجهت احیای حقوق زنان، مسأله تشابه و تمایزات مردانه و زنانه است. از دید آنان وجود بی عدالتی در کنار افراط در تقسیم کار جنسیتی و جداسازی حوزه فعالیت مردانه و زنانه سبب کنار گذاشتن زنان از همه عرصه­های پیشرفت شده بود.

 

از آن جا که این محرومیت زنان از تحصیل­، ارائه نقش اجتماعی و کارهای دستمزدی به جنس و جنسیت زنان مستند می­شد، فمینیست­ها را بر آن داشت که درباره واژه­های جنس و جنسیت و به طور اساسی «زن بودن» به بازنگری جدی دست بزنند. هدف از این بازنگری محدود کردن مفهوم «زن بودن» بود.

 

فمینیست­ها برای بیان دقیق ادعای خودمبنی بردلالت مفهوم زن به ماهیتی مجعول، میان دو مفهوم جنس(Sex) و جنسیت(Gender) تفاوت قائل می­شوند و در حالی که تفاوت­های جنسی را دارای ریشه طبیعی می­دانند، منشأ تفاوت­های جنسیتی را در فرهنگ و نه در طبیعت جستجو می­کنند. آنان معتقدند نباید پنداشت که جنسیت، خود به دنبال جنس ظهور می­کند. به دیگر بیان، چنین نیست که هر کس مؤنث باشد به طور طبیعی ایفاگر نقشی زنانه است، بلکه این نقش ساخته و پرداخته فرهنگ مرد سالار است.

 

ادامه طبیعی این برداشت آن است که مفهوم جنسیتی مرد نیز ساختگی است. به عبارت دیگر، جنس مذکر و جنسیت مردانه با هم متفاوتند؛ یعنی در حالی که جنس مذکر امری طبیعی و واقعی است، جنسیت مردانه مقوله ساخته فرهنگ مرد سالار با هدف ایجاد تقابلی با مقوله مجعول «زن» و تداوم سلطه مردانه می­باشد. اینان برای اثبات مدعای خویش، نحوه رفتار با زنان در عهد باستان را به عنوان شاهد مثال مطرح می­کنند.

 

در این میان لغو نقش­های جنسیتی در زمینه تقسیم کار، یکی از هدف­های فمینیسم به حساب می­آید. آنان معتقد بودند که در حقیقت نقش جنسیت از تقسیم کار اجتماعی مبتنی بر جنسیت ناشی می­شود که در این تقسیم کار، کارهای تولیدی به عهده مردان نهاده شده است و کارهای درون خانه و کودک پروری به وسیله زنان صورت می­گیرد (علاسوند، 1382: ص24).

 

پیشگامان این نهضت مدعی شدند که بدون تأمین آزادی زن و تساوی حقوق او با مرد سخن از آزادی و حقوق بشر بی­معنی است. گرچه فمینیسم در تشخیص این واقعیت که زنان به دلیل زن بودن ستم کشیده­اند موفق بود، ولی مسـیر گرفتن حق را به شـدت به خـطا پیـمود. حـال باید گـفت آری، روزگـاری (زنان) ادعا مـی­کردند مجبور نیـستند زن باشـند و حال بسیاری از آنها فریاد می­کشند دیگر بس است. چرا که مرد بودن وقتی که شخص در واقع یک زن است، کار خسته کننده­ای است (گرنت، 1381: ص86).

 

نکته قابل توجه این که در کشورهای غربی، اگر چه به ظاهر به زنان آزادی و حق انتخاب داده شده ولی انتخاب با قدرت اختیار متفاوت است. انتخاب هنگامی است که انسان از بین چند موضوع یا گزینه یکی را می­پسندد؛ البته پسند نیز به انگیزه فرد که از قبل در یک نظام شکل گرفته، باز می­گردد. نظام مادی غرب، سازمان­ها، اشخاص و یا دستگاه­های خود را مسئول طراحی، برنامه­ریزی و تولید فرآورده­ها و گزینه­ها می­داند که مردم از جمله زنان، از بین آنها حق انتخاب دارند.

 

در مقابل انتخاب، «اختیار» به معنای «ایجاد» است؛ مانند صفحه­ای خالی که انسان بر روی آن موضوعی یا مطلبی را به دلخواه قرار می­دهد. آزادی واقعی با قدرت «اختیار» عملی می­شود. در دیدگاه مادی، انسان به عنوان موجودی «انتخابگر» تعریف می­شود که سزاوار بهره­مندی از حقوق بشر و آزادی­های سیاسی در تمام زمینه­هاست. بنا به نظر خانم مولر اوکین (نظریه­پرداز فمینیست) لازم اســت تا زنان طبقهبندی ویژه­ای را به خود اختصاص دهند و حمایت و انتـــخاب حقــوق بــشــر، راه مــنــاســب مدافعات حقوق زن است (Moller Okin, 1998: p102).

 

دکتر تـونی گرنت در توصـیف این وضعیت، می­نویسد: زنان امروزی تا اندازه­ای از این وضعیت که صرفاً وسیله­ای بــــرای فرونشاندن عطش جنسی مردان باشند آزاد شده­اند، ولی سئوال روز این است که آزاد شده­اند که چه کنند؟ بسیاری از زنان بدون این که آتیه­ای داشته باشند، زیر یک سقف با مرد زندگی می­کنند. زنان امروزی جسمشان را به راحتی اعطا می­کنند، چه بسا راحت­تر از همجنسانشان در طول تاریخ، ولی متقابلاً در چارچوب­های تعهد و تقاضا، انتظار کمی دارند (گرنت،1381: ص90).

 

در این نهضت عمداً یا سهواً «تساوی» به جای «تشابه» به کار رفت و «برابر» با «همانندی» یکی شمرده شد. «انسان» بودن موجب فراموشی «زن» بودن وی گردید. از این رو این نهضت نه به دنبال برابری و عدالت حقوقی و نفی تبعیض، بلکه به دنبال تشابه مکانیکی و همانندی حقوق زن و مرد، بدون توجه به تفاوت استعدادها و شرایط وجودی و تکوینی آنها بود.

 

7) جایگاه جنسیت در آموزه­های اسلام

 

در آموزه‏های اسلام، ارزش­های انسانی که ملاک سنجش انسانهاست برای زن و مرد به طور یکسان ترسیم شده است. چون خاستگاه ارزش­ها و فضائل، نفس و روح انسان است نه جسم او، و زن و مرد در نفس و روح تفاوت ندارند.

 

در آیات بسیاری علم و جهل، ایمان و کفر، عزّت و ذلت، سعادت و شقاوت، فضیلت و رذیلت، حق و باطل، صدق و کذب، تقوا و فجور، اطاعت و عصیان، انقیاد و تمرّد، غیبت و عدم غیبت، امانت و خیانت و مانند آن مسائل ارزشی و ضد ارزشی معرفی شده­اند و هیچ یک از اوصاف نیز نه مذکر است و نه مؤنث. به عبارت دیگر اگر در مسائل علمی و عملی که ملاک و معیار ارزش است هیچ سخنی از مذکر و مؤنث نبود، یقیناً موصوف آنها یعنی روح نیز مذکر و مؤنث نخواهد بود.

 

درواقع همه انسان­ها با یکدیگر تفاوت­هایی دارند. اگر قرار باشد قانونگذار در مقام قانونگذاری همه اختلافات را در نظر گیرد، کاری غیر عملی و ناممکن است و اگر بخواهد بی­توجه به هرگونه تفاوت اخلاقی باشد، خلاف اصول قانونگذاری واقع­گرا و مبتنی بر مصالح و مفاسد است. این امر بدان جهت است که مقررات حقوقی، اعتباری صرف نیست؛ پس آن اختلافات و تفاوت های تکوینی که سبب اختلاف در مصالح و مفاسد نفس الامری شود، منشا تفاوت در حقوق و تکالیف می­شود و این امر به حکم «ضروری بالقیاس» است؛ یعنی اگر احکام و تکالیف اجتماعی، متناسب با واقعیت­ها باشد، در صورت رعایت آن قوانین، سعادت فرد و جامعه حاصل می شود و چون سعادت فرد و جامعه مطلوب است، پس به حکم عقل باید احکام و حقوق و تکالیف متناسب با واقعیات و مبتنی بر مصالح و مفاسد واقعی ناظر به هر یک از دو جنس مذکر و مونث باشد.

 

«منشاء تفاوت زن و مرد»، جسم متفاوت زن و مرد و خصایص و ماهیت جسمی هر یک از آنهاست، امری که با توجه به واقعیت­نگری قرآن و جهت مشکل گشایی در آیات قرآن انعکاس پیدا کرده است. این اصل اساسی، منشاء همه? مسائل و تفاوتها و در عین حال پایه پذیرفتن ضرورتهایی است که امکان نادیده گرفتنشان ممکن و میسر نیست.

 

فضل جسمی ناشی از خلقت، منشاء توانایی و لیاقت جسمی و قدرت فردی و یک ضرورت زندگی بشری است. اما باید توجه داشت لیاقت جسمی را نباید در «اندازة قدرت جسمی» خلاصه نمود. در این رابطه اگر جسم مردان مثلاً دارای قدرت بیشتر است، جسم زنان نیز دارای بهره­وری وسیع­تر می­باشد. یا اگر جسم مردان مقاوم­تر است، جسم زنان نیز لطیف­تر و زیباتر است. بنابراین، فضل و توانایی و لیاقت و باروری جسمی، میان زنان و مردان، وابســـته به زمینه­ها و میدان­هایی است که این جسم­ها در آن فرصت شکوفایی و بهره­وری می­دهند، نه اینکه ذاتاً جسمی بر جسم دیگر فضل و برتری داشته باشد و همین است که اگر جسم مردان مایة مقاومت بیشتر و عمل قوی­تر و تولید غیرت و انگیزه عالی­تر است، جسم زنان نیز مُولِد بشریت و دارای لیاقت زایش است.

 

آنچه زاییدة واقعیت زنان موجود است، ربطی به ماهیت و لیاقت ذاتی زنان ندارد، بلکه نشأت گرفته از تحت سلطگی و تصرف شدگی و محرومیت آنهاست و وضعیت زنان در میدان اکتساب لیاقتها و رشد و تکامل و ترقی، بسیار شبیه به مردمان زیر سلطة استبداد و استعمار است، که عقب ماندگی آنها نه ناشی از ماهیت و میزان لیاقتهاست، بلکه از سلب شدن اراده­های آنها و از سرکوب شدگی آنها سرچشمه می­گیرد.

 

ناظر به چنین واقعیاتی و برآمده از رویکرد کیفی درحقوق، اسلام در مورد حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفه خاصی دارد که با آنچه در چهارده قرن پیش می­گذشته و با آنچه در جهان امروز می­گذرد مغایرت دارد. اسلام برای زن و مرد در همه موارد یک نوع حقوق و تکالیف و مجازات قائل نشده است. پاره­ای از حقوق و تکالیف را برای مرد مناسب دانسته و پاره­ای از آنها را برای زن و در نتیجه در مواردی برای زن و مرد وضع مشابه و در موارد دیگر وضع نامشابهی در نظر گرفته است. شک نیست که لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت انسانی و برابری آنها از لحاظ انسانیت، برابری آنها در حقوق انسانی است نه تشابه حقوق.

 

آنچه قابل توجه است این که کمیّت غیر از کیفیت است، مسلم این است که اسلام حقوق تکوینی برای زن و مرد قائل نشده است و هرگز امتیاز و ترجیح حقوقی برای مردان نسبت به زنان قائل نیست. اسلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد نیز رعایت کرده است. اسلام با تساوی حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است (مطهری، 1375: ص15). لازمه اشتراک زن و مرد در حیثیت و شرافت انسانی به هیچ شکل تشابه صددرصد آنان در حقوق نیست. چون قواعد و مقررات حقوقی همیشه برای «بشر بما هو بشر» وضع نمی­شود بلکه بسیاری از قواعد و مقررات برای تنظیم روابط بین افراد مختلف وضع می­شود. زن و مرد در حقوق عمومی و حقوق انسانی برابرند. اما با توجه به تفاوت­های غیرقابل انکار و غیرقابل زوال (مگر با مسخ هویت زنانگی یا مردانگی) هیچ­گونه تقسیم کار و وظیفه و اختصاص کارکردها نباید در میان باشد. تساوی غیر از تشابه است. تساوی، برابری و تشابه، یکنواختی است. اسلام هرگز امتیاز و ترجیح حقوقی و ارزشی برای مردان در مقایسه با زنان قائل نیست گرچه با توجه به ملازمه حق و تکلیف ممکن است به دلیل تکالیف بیشتری که آن هم براساس استعدادهای متفاوت زن و مرد بر عهده مردان گذاشته، گاه اختیارات بیشتری نیز قائل شده است (طاهری، 1382: صص79 - 80).

 

کوتاه سخن این که درنگرش حقوقی اسلام زن و مرد به لحاظ تکوینی (یعنی از جهت زیستی، روانی و احساسات)، کاملاً از یکدیگر متمایز می‌باشند. به دلیل همین تفاوت‌های تکوینی، تشابه حقوقی آنها امکان پذیر نیست.

 

جنسیت موجب می‌شود که زن و مرد تحت دو صنف از یک نوع واحد قرار گیرند. بنابراین اختلاف و تمایز میان آنها لازمه صفتشان است و بر این اساس، تفاوت حقوقی میان آنها ضروری می‌باشد. باید توجه داشت که حقوق طبیعی نشانگر هدفداری طبیعت است و با توجه به این هدف، استعدادهایی در وجود موجودات نهاده و توانمندی‌هایی به ایشان داده شده است. راه تشخیص حقوق طبیعی و کیفیت آنها، مراجعه به خلقت و آفرینش است. هر استعداد طبیعی، یک سند طبیعی برای یک حق طبیعی می‌باشد و این حق طبیعی ایجاب می‌کند که میان زن و مرد تناسب حقوقی و نه تشابه حقوقی برقرار شود. چه آنکه مشترک بودن زن و مرد در هدف غایی خلقت باعث نمی‌شود وظایف آن دو نیز کاملا مشابه یکدیگر باشد. بنابراین، آنچه مقوم انسانیت است، در هر صنف موجود است و آنچه مقوم جنسیت ـ یعنی زنانگی و مردانگی ـ است، منحصر به همان صنف می‌باشد. بر همین اساس، تکلیف الهی که شرط آن داشتن آگاهی، قدرت و اختیار است، به همه انسان‌ها تعلق می‌گیرد و اختصاص به جنس خاصی ندارد.

 

بدین ترتیب در نگرش الهی به زن، ضمن پذیرش تفاوت‌های طبیعی دو جنس، استقرار عدالت و تداوم نظام حیات بشر و تجلی و تبلور گوهر انسانیت در سایه تحقق تکالیف متقابل افراد، امکان­پذیر می‌باشد.

 

7) جمع بندی ونتیجه گیری

 

ظهور فمینیسم، محصول رنسانس و رواج آن درحوزه تفکر معاصر غربی، نماد دفاع از حقوق جنسیتی زنان به شمار می­رود که در ستیز با واقعیات طبیعی و داده‌های علمی قرار دارد. فمینیسم در تمامی شاخه‌ها و جلوه‌هایش، نتیجه‌ای جز ایجاد اختلاف و ناسازگاری بین دو جنس و تشدید بحران عدم تفاهم انسان‌ها ندارد. فمینیست‌ها با نادیده گرفتن نقش‌ها و کارکردهای ویژه زنان و مردان سعی در ایجاد یک همانند­سازی مصنوعی و بعضاً انقیاد مردان توسط زنان دارند.

 

فمینیسم با علمداری دفاع ازشان زنانگی درجوامع غربی، به طور کلی هرگونه تفاوت میان زنان و مردان را انکار می‌کند و با هدف به دست آوردن حقوق مساوی برای زنان خواستار حرکت به سمت جامعه یک جنسی است. مراد از جامعه یک جنسی، جامعه‌ای است که در آن مجموعه‌ای از نقش‌ها و امور مورد ترجیح و احترام هر دو جنس قرار می‌گیرند و از سوی تمام اعضای جامعه با قطع نظر از تفاوت جنسی و سنی‌شان دنبال می‌شود. در فمینیسم غربی، اهدافی ترجیح دارد که به طور سنتی به وسیلة مردان انجام می‌گرفته است و نقش‌هایی مانند تأمین پشتوانه مالی و به عهده گرفتن مقام‌های سیاسی و اجرایی مورد احترام و علاقه شدید است و امور مربوط به روابط اجتماعی، خانه‌داری، بچه‌داری، کارهای ذوقی و رفع خستگی روحی، بی‌ارزش یا حتی حقیر شمرده می‌شود. مردان و زنان هر دو مجبور شده‌اند در قالبی واحد جای گیرند؛ قالبی که شاید از شکل پیشین ـ که بخشی از کارها را به مردان و بخشی دیگر را به زنان می‌سپرد ـ محدودیت‌آورتر، خشک‌تر و اجباری‌تر می‌نماید.

 

این در حالی است که امروزه براساس پژوهش­های صورت گرفته، هویت جنسیتی چیزی فراتر از موقعیت­های بیولوژیک است که در قالب نقش جنسیتی شکل میگیرند.

 

اما سال­ها پیش ازاعلام چنین نتایجی بر خلاف رویه مرسوم جهان غرب ـ به ویژه آمریکا ـ که می‌کوشد مرد و زن را به نحوی کمی و ظاهری، برابر قرار دهند، اسلام، مردان و زنان را موجودات کامل کنندة یکدیگر می‌دانست. تفاوت این دو جنس در نقش و وظیفه ظاهری اجتماعی آن دو است و اسلام در این زمینه، به نوعی استکمال زن و مرد نسبت به یکدیگر قائل است تا برابری کمی ایشان.

 

زن و مرد مسلمان هویتی مستقل را از گهواره تا گور حفظ می‌کنند. این شخصیت حقوقی از حق تجارت و مالکیت مستقل برخوردار است. ازدواج بر شخصیت حقوقی، حق مالکیت، حتی نام فرد تأثیر نمی‌گذارد و چنانچه زن جرم مدنی مرتکب شود، مجازاتش کم‌تر یا بیشتر از مجازات مرد نیست. همچنین اگر در مورد او خطایی صورت گیرد یا آزاری به وی رسد مانند مردان مستحق غرامت می‌گردد.

 

اسلام تمایز میان زن و مرد و نقش و مسئولیت‌های آنان را در جامعه مشخص کرده است. تفاوت براساس جنسیت در بعضی موارد مثل ملاحظاتی که اسلام برای نحوه اتخاذ رفتار مناسب با فرزند دختر مطرح می‏سازد و یا پیشنهاداتی که در نقش آفرینی برای زنان ارائه می‏کند، مثل التزام به خانه و یابرنامه حمایتی خاصی که از زنان ارائه می‏دهد, همه وهمه متناسب با خاستگاه تکوینی آنان است.

 

در نظام ارزشی اسلام، زن انسانی است که تمام لوازم و ابزار را برای ارتقای انسانی و رسیدن به اوج قله عبودیت داراست، در عین حال از ظرفیت­های لازم برای تصدی پست مادری نیز برخورداراست. در این نظام، خروج از خانه الزاماً به معنای رسیدن به مقصد رشد انسانی نیست، لذا به عنوان یک ضرورت مطرح نشده و ورود به عرصه اجتماع برای زنان، امر جایزی تلقی شده است. اسلام زن را همچون مرد، انسان می‌داند که سه ویژگی همه انسان‌ها یعنی اختیار، مسئولیت‌پذیری و توان ارتقا و کمال را داراست و همانند مرد از امکانات رشد و کامیابی برخوردار است وبدین سان شان زنانگی وی درکنار انسانیتش پاس داشته می­شود.

 


 

منابع

 

× قرآن کریم

 

× حداد عادل، غلامعلی (1359)، فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی، تهران: انتشارات سروش.

 

× دورانت، ویل (1373)، تاریخ تمدن، (ترجمه احمد آرام)، تهران: انتشارات آموزش و انقلاب اسلامی.

 

× روسو، ژان ژاک (1349)، امیل یا آموزش وپرورش، (ترجمه منوچهرکیا)، تهران: گنجینه.

 

× شلیت، وندی (1384)، فمینیسم در آمریکا تا سال 2003، (ترجمه معصومه محمدی ودیگران)، قم: دفتر نشر معارف.

 

× طاهری، منیره (1382)، «احقاق حقوق زن، کنوانسیون یا اسلام»، فصلنامه کتاب نقد، ش 26.

 

× علاسوند، فریبا (1382)، «فمینیسم، خاستگاه کنوانسیون»، فصلنامه کتاب نقد، ش29.

 

× فضل الله، محمدحسین (1405ق)، المراة فی ظل الاسلام، (ترجمه مریم نور الدین)، چ 4، بیروت: انتشارات دارالزهرا.

 

× فکوهی، ناصر (1383)، «هویت جنسی»، روزنامه شرق، ش374، (6/10/83).

 

× کلینی رازی، محمدبن یعقوب (1367)، الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامیه.

 

× گرنت، تونی (1381)، زن بودن، (ترجمه فروزان گنجی زاده)، تهران: نشر ورجاوند.

 

× لوید، ژنویو (1381)، عقل مذکر: مردانگی و زنانگی در فلسفه غرب، (ترجمه محبوبه مهاجر)، تهران: نشرنی.

 

× مطهری، مرتضی(1375)، نظام حقوق زن در اسلام، چ 8، تهران: صدرا.

 

× میشل، توماس (1377)، «کلام مسیحی»، (ترجمه حسین توفیقی)، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.

 

? Bordo, S. (2001), Unbearable Weight: Feminism, Western Culture and the Body, University of California press.

 

? Daly M. (1973), Beyond God the Father:Toward a Philosophy of Womens Liberation, Boston:Beacon.

 

? Giligan,Carol, (1982), In a Different Voice, Harvard University press.

 

? Harding,S. (1980), The Norm of Social Inquiry and Masculinity Experience: Philosophy of Science Association.

 

? Jones, A.(1996), Feminisme Reclaimed, New York: Rutgers University Press.

 

? Lings, M.(2006), Symbol and Archetype/A Study of the Meaning of Existence,.US: Fonts Vitate.

 

? Londis Vicky (1972), Feminism & Social Studies, political Studies, xxix.3.

 

? Millet,K.(1972), Sexual Politics, New York: Avon.

 

? Moller Okin, Susan (1998), Is Multiculturims Bad for women, New Jersey: Prinston University.

 

? Schuon, F. (1995), The Reign of Quantity, Sophia Perenis.

 

? Schuon,F.(1980), Summary of Integral Metaphysics, Fordham University, Foundation for International Philosophical Exchange, New York: NY, ETATS – UNIS.

 

? Zimerman, jean (1975), Public man,Private Women. Princeton:Princeton University Press.

 


 

 

* - تاریخ دریافت: 18/10/87؛ تاریخ تصویب نهایی: 30/11/87

** - دکترای علوم سیاسی و استادیار دانشگاه هنراصفهان mattarzadeh@yahoo.com

تبلیغات