ازدواج پژوهی درآیات الهی
آرشیو
چکیده
بهترین طریق دستیابی به معارف عظیم قرآنی، بررسی موضوعی آیات الهی است؛ به ویژه اگر هم به نحو لغوی و هم محتوایی صورت گیرد. نوشتار حاضر جهت کشف قاموس ازدواج در قرآن، سعی کرده است تمامی آیات مرتبط با ازدواج را، چه از حیث واژگان و چه از حیث محتوا، استقراء کرده و آنها را تحت رئوس مباحث ازدواج فهرستبندی نماید. در ذیل این عناوین، برخی از دیدگاه مفسران بیان میشود و در موارد اختلافی، اقوال مختلف مورد بررسی قرار میگیرند. محورهای اساسی در این پرداخت عبارت است از: معناشناسی نکاح، اهمیت و ضرورت نکاح، منشأ طبیعی ازدواج، آثار و فواید ازدواج، خواستگاری، ملاکهای انتخاب همسر، احکام مرتبط با ازدواج و سنن جاهلیت در ازدواج.متن
قرآن کریم به عنوان عالیترین راهنمای بشر در حیات دنیوی و اخروی و در همهی زمانها و مکانها، جامع تمامی نیازمندیها و پاسخگوی همهی سرگشتگیهاست. بهـرهمند شدن از ایـن منبـع عظیـم الهـی، مستلـزم به کـارگیـری روشهـایی است که قرآنپژوهان را به طریقهی آسانتری به این معارف عظیم متصل نماید. یکی از بهترین روشها، بررسی موضوعی آیات الهی است. نوشتار حاضر در راستای تبیین یکی از مهمترین و سرنوشتسازترین مقولات بشری ـ ازدواج ـ و با در نظر گرفتن نقش تعیین کنندهی آن در حیات فردی و جمعی انسان، بر آن است تا با رجوع به دریای بیکران معارف قرآنی، آنچه را که میتواند هدایتگر حقیقتطلبان در این مسیر باشد، استخراج نماید؛ در این جهت چندین محور اساسی را در بحث ازدواج از جمله: معناشناسی نکاح، اهمیت و ضرورت ازدواج، منشأ طبیعی ازدواج، آثار و فواید ازدواج، ملاکهای انتخاب همسر، خواستگاری و... را پیش رو قرار داده و آنچه از مصحف شریف قرآن در این باره مطرح شده است، (چه از حیث واژگان و چه از حیث محتوا)، با ذکر چندین استناد از مفسرین معروف، بیان میدارد.
معناشناسی نکاح
نکاح در لغت به معنی ضم (پیوستن) است و لغت «زواج» به معنای قرین و مقارن از یک جنس، اطلاق شده است. «الزواج یدل علی مقارنة شیئ لشیئ من ذلک» (ر.ک. ابن فارس، 1389ق) همچنین نکاح در اصطلاح عرب، به معنای مختلفی بیان شده است. این واژه هم بر «عقد» و هم بر «وطی» (جماع) اطلاق شده است. از ظاهر بیشتر آیات قرآن، چنین استنباط میشود که نکاح به معنی عقد است: «... وانکحوا الایامی منکم...» (نور، 32)؛ «... وابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النکاح...» (نساء، 6)؛ «... ایها الذین آمنوا اذا نکحتم المؤمنات...»(احزاب، 49) اما در بعضی آیات، مقصود از نکاح، وطی است نه عقد؛ از جمله آیهای که در مورد زنان سه طلاقه است: «حتی تنکح زوجاً غیره...» (بقره، 230) البته به نحو مستقیم، این نکته از آیه به دست نمیآید که مراد از نکاح وطی است؛ بلکه به قرینهی دیگر که از خارج به دست میآید، این معنی مراد میشود و به ذهن میآید.
اهمیت و ضرورت نکاح
از آنجا که غریزهی جنسی مرد جز با برقرارشدن ارتباط جنسی وی با زن ارضا نمیشود و زن نیز نمیتواند غریزهی جنسی خود را جز توسط مرد اشباع کند و توالد و تناسل جز به طریق ازدواج امکانپذیر نخواهد بود، اهمیت و ضرورت نکاح، آشکار میشود.
ازدواج امری فطری است و بر آن اساس پایهگذاری شده است. داشتن زندگی خانوادگی نیز، امری طبیعی است و بر پایهی نظام خلقت استوار است و همین ازدواج است که پایه و اساس اجتماع را تشکیل میدهد؛ زیرا خانواده پایه و اساس جامعه بشری است و بدون ازدواج هرگز خانواده و در پی آن جامعهی بشری تحقق نخواهد یافت. «یا ایها الناس انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ...» (حجرات، 13)
تأکید و ترغیبهایی که از ناحیه آیات و روایات در زمینهی ازدواج وارد شده و بر اهمیت و ضرورت آن دلالت دارد، به چند دسته تقسیم میشود:
الف ـ مذمت مجرد ماندن و عدم اختیار همسر؛ بر اساس این نصوص، از مجرد بودن به شدت نهی شده تا جاییکه در اجر و پاداش عمل افراد مجرد و افرادی که دارای همسر هستند، تفاوت زیادی قائل شده است. مقدس اردبیلی در ذیل آیه «فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع» (نساء، 3) مینویسد: «از این آیه فهمیده میشود که ازدواج نکردن برای همیشه، کار شایسته و خوبی نیست؛ پس لااقل یک همسر یا کنیز لازم است و این نکته به دست میآید که مجرد زندگی کردن مذمت شده و به ازدواج منتهای اهمیت داده شده است.» (مقدس اردبیلی، بیتا: ص510)
تأکید قرآن در ضرورت ازدواج، به گونهای است که سفارش شده است، اگر کسی مجرد است و نمیتواند با زنان آزاده ازدواج کند، با کنیزان ازدواج کند. «و من لمیستطع منکم طولاً ان ینکح المحصنات المؤمنات فمن ما ملکت ایمانکم...» (نساء،25)
ب ـ تأکید بر تشویق و ترغیب دیگران به ازدواج؛ قرآن به مؤمنین دستور میدهد زنان و مردان را به همسری یکدیگر درآورید و نگذارید زنان و مردان مجرد باقی بمانند. «و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و اِمائکم» (نور،32) آیه مذکور تشویق میکند که وسایل و مقدمات ازدواج دیگران را فراهم کنید؛ خواه زن یا مرد باشد؛ زیرا «انکحوا» به معنی زن دادن و شوهر دادن است. در این زمینه روایات زیادی نیز وارد شده است که به یک نمونه اشاره میشود: «عن ابی عبدالله قال: من زوج اعزباً کان ممن ینظر الله الیه یوم القیامه» (حر عاملی، 1409ق: باب12، ح1)
ج ـ عدم هراس از فقر مالی؛ خداوند متعال میفرماید: «ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله» (نور،32) اگر علت ازدواج نکردن فقر باشد، خداوند آنها را بینیاز خواهد کرد و به زندگی آنها نظری خواهد کرد؛ بنابراین هرگز نباید ترس از فقر، مانعی برای ازدواج باشد.
ـ «عن محمد بن جعفر عن ابیه عن آبائه (ع) قال رسول الله (ص): من ترک التزویج مخافة الفقر فقد ساء بالله عزوجل ان الله عزوجل یقول ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله» (حر عاملی، 1409ق: باب10، ح2)
منشأ طبیعی ازدواج
ازدواج به معنای جمع شدن نر و ماده اختصاص به افراد بشر ندارد؛ بلکه در مجموعه هستی این قانون حاکم است و انسانها و افراد بشر جزئی از این مجموعه هستند.
ـ «و من کل شیئ خلقنا زوجین لعلّکم تذکرون» (ذاریات،49)
ـ «والله جعل لکم من انفسکم ازواجاً و جعل لکم من ازواجکم بنین و حفده» (نحل،72)
منشأ طبیعی ازدواج را ابتدا میبایست در خلقت زن و مرد، غرائز و کششهای آن دو جستجو کرد؛ بنابراین قبل از هر چیز، خلقت زن و مرد و اختلاف میان این دو و در حقیقت تفاوتهای آنان را باید مورد بررسی قرار داد تا مقدمهای برای بحث عوامل و منشأ طبیعی ازدواج باشد.
در خلقت زن و مرد، به لحاظ گوهر مایهی اصلی، تفاوت و دوگانگی نیست و هر دو جنس از یک گوهر و ماده آفریده شدهاند و دارای یک اتحاد نوعی هستند. «یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها...» (نساء،1) «این آیه در مقام بیان حقیقت افراد انسانها است که با آن همه کثرت که مشاهده میشود، از یک اصل میباشند و از ریشه واحدی منشعب شدهاند.» (طباطبائی، 1972م: ج4، ص135) اما با وجود اشتراک در گوهر وجودی آنها، دارای تفاوتها و اختلافهایی نیز هستند؛ از جمله آیاتی که در مورد زن و مرد آمده و بیانگر این تفاوت است، به دو آیه ذیل میتوان اشاره کرد:
ـ مادر حضرت مریم (س) پس از به دنیا آوردن وی گفت: «... ربّ انّی وضعتها اُنثی و الله اعلمُ بما وضعت و لیس الذَّکر کالأُنثی...» (آل عمران،36) عبارت «و لیس الذکر کالانثی»، مقول قول خداوند متعال است. (طباطبائی، 1972م: ج3، 170) و به نحو مطلق هم شامل تفاوتهای جسمی و ظاهری زن و مرد و هم تفاوتهای روانی و روحی آنان میشود.
ـ «... و قد خلقکم اطواراً» (نوح، 14) کلمه اطواراً عام است و شامل مراحل خلقت انسان از خاک و نطفه تا پیری میشود؛ همچنین شامل همهگونه تفاوت و دگرگونی میشود و همهی موارد اختلاف را در برمیگیرد: اختلاف در ذکورت و أنوثت، رنگ پوست، هیأت افراد و اختلاف و تفاوت در قوت و ضعف (طباطبایی، 1972م: ج20، ص32)
قانون خلقت، زن و مرد را طالب یکدیگر قرار داده و آنها را نیازمند به یکدیگر آفریده است. در واقع زن و مرد در خود نواقصی میبینند که با ازدواج و در کنار یکدیگر بودن میتوانند آن نواقص را برطرف کنند و مکمل یکدیگر باشند. برای تحکیم پیوند میان آنان، این تفاوتهای عجیب جسمی و روحی میان آنها قرار داده شده است. (مطهری، 1369: ص211)
با توجه به مقدمهی فوق، منشأ طبیعی ازدواج را میتوان تحت چند عنوان مورد بررسی قرار داد:
الف ـ غریزه جنسی
همه انسانها اعم از زن و مرد در فطرت و باطن خود تمایل به جنس مخالف را مییابند و در ذات خود یک نحوه کشش متقابل احساس میکنند و از تماس با جنس مخالف، لذت میبرند. این همان غریزه جنسی است که منشأ طبیعی ازدواج به حساب میآید و منشأ گرایش مرد به زن و بالعکس شده است. این گرایش مبتنی بر خلقت زن و مرد است و نیاز به اثبات ندارد؛ زیرا زن و مرد آن را در خود مییابند و درک میکنند. تکوینیات مرد و زن به گونهای است که گویی این دو برای هم آفریده شدهاند؛ نه زن از مرد بینیاز است و نه مرد از زن و قرآن آن را یک واقعیت و حقیقت میداند. «هن لباس لکم و انتم لباس لهن» (بقره، 187)
بنابراین چنانکه پیش از این بیان شد، مسیر طبیعی و فطری غریزهی جنسی جز با برقرار شدن ارتباط جنسی با جنس مخالف ارضا نمیشود؛ این خود طبیعیترین مسیر است؛ لیکن مسلم است که غریزه جنسی خود به خود راه صحیح ارضا را به انسان نشان نمیدهد؛ مثل گرسنگی که انسان آن را احساس میکند و با خوردن برطرف میشود؛ آن را نیز درک میکند؛ اما اینکه چه چیز بخورد یا چگونه بخورد، دیگر آن را طبیعت گرسنگی بیان نمیکند.
قرآن اصل مسألهی شهوت و غریزه جنسی، همچنین مسیر ارضای آن را که چگونه باید باشد و اینکه کدام مسیر صحیح و کدام یک باطل است، را بیان کرده است.
ـ «و لوطاً اذ قال لقومه أتأتون الفاحشة ماسبقکم بها من احد من العالمین انکم لتأتون الرّجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم مسرفون» (اعراف، 81-80)
در این آیه، خداوند متعال اصل غریزهی جنسی را بیان کرده و مسیر انحرافی آن را نیز گوشزد کرده است که تمایل و ارضای شهوت با همجنس به طور دقیق خلاف مسیر فطرت میباشد و از همین جهت به آنها مسرف و تجاوزگر اطلاق کرده است. این مسیر باطل و غیر صحیح در اعمال و ارضای شهوت است.
امـا مسیر صحیح ارضـای غریزهی جنسی در قـرآن کریم، چنین بیان شـده اسـت: «والذین هم لفروجهم حافظون الاّ علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین» (مؤمنون، 6-5)
بنابراین از آیات فوق چنین استنباط میشود:
اولاً، مسیر فطری غریزهی جنسی آن است که با تمتع از جنس مخالف ارضا شود و ارتباط جنسی با همجنس ممنوع است. ثانیاً، طبق آیه 5 و 6 سوره مؤمنون، رابطه با جنس مخالف محدود به آن چیزی است که در چهارچوب قانون و شرع بیان شده است که همان «ازدواج» میباشد.
ب ـ نیاز به سکون و آرامش
انسانها با توجه به زندگی اجتماعی و مادی خویش، دارای مشکلات و مسائل خاص زندگی خود هستند و چنانچه بخواهند زندگی صحیح همراه با لذت و سعادت داشته باشند، میبایست آن نگرانیها، خستگیها و اضطرابها را از سر راه خود بردارند و تبدیل به آرامش و سکون کنند. بر طبق فرمودهی قرآن کریم، «الا بذکرالله تطمئن القلوب» (رعد، 28) انسانها نیاز به آرامش دارند.
یکی از عوامل ازدواج، همان نیاز و تمایل انسانها به آرامش و سکون است که در سایهی ازدواج، تحقق پیدا میکند. این آرامش و آسودگی از این جا ناشی میشود که این دو جنس، مکمل یکدیگر و مایهی نشاط و پرورش یکدیگر میباشند؛ به طوری که هر یک بدون دیگری ناقص است؛ به همین جهت است که به یکدیگر تمایل پیدا میکنند تا نواقص خود را برطرف کنند؛ اگر به هم برسند، سکون و آرامش که کمال آنها است، تحقق پیدا میکند. (طباطبایی، 1972م: ج16، ص166) این آرامش هم از جهت جسمی و روحی و هم از جنبهی فردی و اجتماعی است و این عدم تعادل روحی و ناآرامیهای روانی که افراد مجرد با آن دست به گریبان هستند، کموبیش بر همگان روشن است. (مکارم شیرازی، 1369: ج16، ص392) خداوند متعال در این رابطه میفرماید:
ـ «هوالذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها...» (اعراف، 189)
ـ «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها...» (روم، 21)
جهت روشن شدن معنای آیه، لازم است واژهی سکون و سکونت از نظر اهل لغت بررسی شود:
«سکن» در لغت، به معنی استقرار و ثبوت است که در مقابل حرکت قرار میگیرد و این شامل استقرار و ثبوت مادی و معنوی، ظاهری و باطنی میشود و گاه از آن به طمأنینه و رفع اضطراب تعبیر میکنند و اگر با «الی» متعدی شود، به معنی اعتماد و اطمینان است. (مصطفوی، 1360: ج5، ص189) «سکن الیه بمعنی مال الیه» و گاهی از آن تعبیر کلی میکنند: «السکن کل ما سکنت الیه من محبوب» (ابن فارس، 1389ق: ج3، ص89)
خداوند متعال میفرماید: «لتسکنوا الیها» یا «لیسکن الیها» و نمیفرماید: «لتسکنوا عندها» یا «لیسکن عندها»؛ زیرا «سکن عنده» سکون جسمی را میرساند؛ به جهت اینکه کلمه «عند» ظرف مکان است و برای اجسام آورده میشود؛ اما «سکن الیه» شامل سکون جسمی و روحی میشود. (رازی، بیتا: ج25، ص110) از این رو، «لتسکنوا» و «لیسکن» مطلق است و شامل هرگونه آرامش و سکون میشود.
نکتهقابل توجه دیگر این است که قرآن علت خلق زن برای مرد و بالعکس را همان سکونت و آرامش بیان میکند و این از تعلیل آیهی «خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها» به دست میآید. همچنین از دو آیهی فوق الذکر، این نکته به دست میآید که ازدواج موجب آرامش زن و مرد میشود نه اینکه فقط زن موجب آرامش و سکونت مرد شود؛ زیرا اولاً در آیه آمده است: «لتسکنوا الیها» و این خطابی است که شامل زن و مرد میشود؛ ثانیاً بر فرض اینکه آیهی «لیسکن الیها» فقط شامل مرد شود به دلیل تلازم میان آرامش و سکون، اگر این آرامش در مرد تحقق پیدا کرد، بالتّبع برای زن هم آرامش و سکون حاصل میشود.
ج ـ نیاز به انس و مودت
طبیعت و فطرت افراد بشر اقتضا میکند که انسانها به صورت دستهجمعی زندگی کنند. برپایهی همین اصل، انسانها احساس نیاز به دوستی، محبت و داشتن رابطه با یکدیگر میکنند. این، نیاز روحی و فطری انسانها به انس و مودت، امری بدیهی است. قرآن کریم میفرماید: این انس و مودت را ما در کانون ازدواج و همسری قرار دادهایم و زن و شوهر را مأنوس و محبوب یکدیگر قرار دادیم؛ «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لایات لقوم یتفکّرون» (روم،21) بر طبق آیهی فوق مشخص میشود که نزدیکی رابطه میان زن و مرد، فقط از جهت شهوانی نیست، بلکه به سبب مودت و رحمت است و از همین باب مقصود اینگونه روایات روشن میشود: «من اخلاق الانبیاء حب النساء.» (مجلسی، 1403ق: ج100، ص236)، «و حبب الیّ من دنیاکم النساء.» (همان، ص218)
در حقیقت، قانون خلقت است که زن و مرد را طالب یکدیگر و علاقهمند به هم قرار داده است؛ اما نه از نوع علاقهای که انسان به اشیاء دارد و از خودخواهی ناشی میشود؛ یعنی اشیا را برای خود میخواهد و فدای آسایش خود میکند؛ علاقه زوجیت به این معنا است که هر یک از زوجین سعادت و آسایش دیگری را میخواهد و از گذشت و فداکاری دربارهی وی لذت میبرد. (مطهری، 1369: ص211) به همین جهت دیده میشود که گاه میان همسران مسائل شهوی و ارضای غریزه جنسی ممکن نیست (خواه به جهت کهولت سن، مریضی یا غیر آن) اما زندگی شیرین و همراه با محبتی دارند و این دقیقاً به جهت نیاز انسان به انس، رفاقت و دوستی است و احتمالاً از همین باب، بعضی از مفسرین تفاوت میان محبت و رحمت را اینچنین تفسیر کردهاند: «محبت در هنگام جوانی و زیبایی است؛ ولی هنگام پیری بیشتر رحمت و عطوفت است.» (رک. فخررازی، بیتا: ج25، ص111 ؛ مکارم شیرازی، 1369: ج16، ص325)
از شیخ صدوق در «علل الشرایع» به شکل مستند و در «من لایحضره الفقیه» به شکل مرسل نقل شده است: زرارةبناعین از حضرت صادق (ع) سؤال کرد: نزد ما مردمی هستند که میگویند خداوند حوا را از قسمت نهایی دنده چپ آدم آفریده است، آیا این صحیح است؟ امام صادق (ع) فرمود: خداوند از چنین نسبتی منزه و هم برتر از آن است؛ سپس فرمود: خداوند بعد از آفرینش حضرت آدم، حوا را به شکل نوظهور پدید آورد؛ حضرت آدم بعد از آگاهی از خلقت حوا از خداوند متعال پرسید: این کیست که قرب و نگاه او مایهی انس من شده است؟ خداوند فرمود: این حوا است، آیا دوست داری که با تو باشد و مایهی انس تو باشد و با تو سخن بگوید و همنشین تو و تابع تو باشد؟ حضرت آدم (ع) گفت: آری پروردگارا! تا زندهام، سپاس تو بر من لازم است، آنگاه خداوند فرمود از من ازدواج او را بخواه؛ چون صلاحیت همسری تو را جهت تأمین شهوت دارد و خداوند شهوت جنسی را به وی عطا نمود. (رک. شیخ صدوق، 1401ق: ج3، ص229؛ حسینی بحرانی، 1334: ج1، ص336؛ جوادی آملی، 1369: ص35) از این روایت استفاده میشود که نزدیکی و نگاه آدم (ع) به حوا، مایهی انس وی شده است و خداوند نیز همین اصل را پایهی برقراری ارتباط آنها با هم قرار داد و این انس انسان، قبل از ظهور غریزهی شهوت جنسی بوده است. (جوادی آملی، 1369: ص36)
نکته قابل توجه این است که پیوند دو همسر، پیوندی قراردادی و سببی است؛ با این وجود، در اغلب پیوندها، محبت و علاقه آنچنان به وجود میآید که حتی از علاقهی نسبی پیشی میگیرد؛ این علاقه و محبت همان چیزی است که آیه «وجعل بینکم مودة و رحمة» بیان میکند و در حقیقت این دو یکی میشوند و این از تعبیر قرآن به «عقدة النکاح» استفاده میشود؛ زیرا در آیهی «و لاتعزموا عقدة النکاح حتی یبلغ الکتاب اجله» (بقره، 235)، زوجیت به «عقده» تشبیه شده است و عقده در لغت عرب به همان گرهای که به دو تکه نخ زده میشود، به شکلی که آن دو تکه نخ یکی میشود، اطلاق میشود. از این رو، زن و شوهر با عقد نکاح در واقع یکی میشوند. (طباطبایی، 1972م: ج2، ص244)
از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که بعد از جنگ احد به دختر جحش فرمود: دایی تو، حمزه شهید شد. گفت: «انا لله و انا الیه راجعون»؛ من اجر این مصیبت را از خدا میخواهم. سپس پیامبر(ص) فرمود: برادرت نیز شهید شد؛ بار دیگر همان جملات سابق را تکرار نمود؛ اما همین که خبر شهادت همسرش را به او داد، دست بر سر گذاشت و فریاد کشید. پیامبر(ص) فرمود: «نعم مایعدل الزوج عند المرأة شئ»؛ «بله، در نزد زنان چیزی و یا کسی جای همسر را نخواهد گرفت.» (رک. عروسی حویزی، بیتا: ج4، ص174 ؛ مکارم شیرازی، 1369: ج16، ص47)
د- میل به تداوم وجود خویش
ازدواج منشأ بقای نسل و حفظ نوع بشری است و همین میل انسان به فرزند داشتن و حب بقا، میتواند منشأ طبیعی ازدواج باشد و این میل و علاقه، میلی فطری و طبیعی است که هر فردی آن را احساس میکند. البته اغراض و اهداف دیگری نیز میتواند آن را تقویت کند که در میان انسانها مختلف و متفاوت است. به عنوان نمونه، در جوامع عشیرهای، وجود فرزند زیاد منشأ قدرت به حساب میآید؛ گروهی دیگر، فرزند را جهت دستگیری در ایام پیری و... میخواهند؛ اما اصل فرزند داشتن، به این جهت مطلوب است که دنبالهی وجود خود انسان تلقی میشود و در جهت تمایل به بقا و حیات خویشتن است. آدمی فرزند را مرتبهی نازله از وجود خویش تلقی میکند و بقای آن را بقای خود میداند.
بنابراین، با وجود انگیزههای مختلف برای طلب فرزند، یک میل فطری هم که میلی اصیل و مطلوب است وجود دارد و خواست مستقل فطری به آن تعلق میگیرد.
قرآن کریم، زناشویی را تنها وسیلهی حفظ نسل و بقای نوع انسان و داشتن فرزندان صالح معرفی کرده است. «والله جعل لکم من انفسکم ازواجاً و جعل لکم من ازواجکم بنین و حفدة» (نحل،72) یکی از صفات عبادالرحمن این است که از خداوند متعال میخواهند که به آنها فرزندان صالح بدهد «والّذین یقولون ربّنا هب لنا من ازواجنا و ذرّیاتنا قرّة اعینٍ واجعلنا للمتّقین اماماً» (فرقان،74) عشق و علاقه زکریا به فرزند نیکو و صالح داشتن، حکایت از یک میل فطری و ذاتی به داشتن فرزند میکند: «هنالک دعا زکریّا ربه قال رب هب لی من لّدنک ذرّیة طیبه انک سمیع الدعا» (آل عمران، 38)
از جمله موارد اثبات مطلوبیت فرزند و فطری بودن آن، این نکته است که انسانهایی که از داشتن فرزند محروم هستند، درصدد برمیآیند که برای خود فرزندخواندهای فراهم کنند. قرآن در این زمینه بیانی دارد که به آن اشاره میشود: کسی که یوسف (ع) را در مصر خرید، به همسرش سفارش او را کرد و گفت: «اکرمی مثواه عسی ان ینفعنا او نتّخذه ولداً...» (یوسف،21) از این جمله چنین استفاده میشود که عزیز مصر فرزندی نداشت و در اشتیاق فرزند به سر میبرد، هنگامیکه چشمش به این کودک زیبا و برومند افتاد، دل به وی بست که جای فرزند او باشد.
آثار و فواید ازدواج
آثار و فواید فردی و اجتماعی بر ازدواج مترتب است که در پرتو این آثار هم فرد و هم جامعه سعادتمند میشود؛ از این رو جهت روشن شدن ارزش و منزلت ازدواج، اشارهای گذرا به فواید و آثار مستقیم ازدواج میشود:
الف ـ حفظ از تباهی و فساد
همانطور که پیش از این بیان شد، یکی از غرایز انسان، غریزهی شهوت است که از قویترین غرایز به حساب میآید. به این غریزه و ندای فطرت میبایست پاسخ مناسب داده شود و پاسخ مناسب به این غریزه این است که ارضای آن در یک چارچوب و محدودهی خاصی صورت گیرد و این محدوده، همان ازدواج است که موجب حفظ از گناه و فساد میشود. اینک به برخی از مستندات این مطلب در آیات قرآن کریم اشاره میشود:
1ـ در داستان قوم لوط آمده است: وقتیکه فرستادگان الهی وارد خانه حضرت لوط شدند، قوم وی اطراف خانهی او جمع شدند و از حضرت لوط درخواست کردند که آن فرستادگان را تحویل دهد تا به مقصود خود برسند.[1] حضرت لوط در پاسخ آنها فرمود: «… یا قوم هؤلاء بناتی هنّ اطهرلکم فاتقوا الله و لاتُخزون فی ضیفی...» (هود،78)
با توجه به سابقهی این قوم، آنچه که لوط پیامبر به آنها پیشنهاد کرد، مسأله ازدواج دختران خود به آنها بود و اینکه غریزهی جنسی آنها در یک ضابطه و محدودهی خاص تأمین گردد؛ نه اینکه دختران خویش را بدون عقد نکاح در اختیار آنها قرار بدهد؛ زیرا اولاً، وقتی که فرمود: «هؤلاء بناتی هن اطهر لکم»، اینها دختران من برای شما باشند و موجب طهارت شما هستند و در آنها طهارت، پاکی و عفاف است، این هرگز سازگاری ندارد به اینکه گفته شود دختران خود را بدون ازدواج و نکاح در اختیار آنها قرار دهد؛ زیرا این دیگر سفاح و زنا به حساب میآید و در زنا و سفاح هرگز طهارت و پاکی نیست. «و لاتقربوا الزّنا انه کان فاحشةً و ساء سبیلاً» (اسراء،32) ثانیاً، مقصود حضرت لوط از این گفتار، نشان دادن راه علاج فساد و تباهی است که به آن مبتلا گشتهاند و این از مقام پیامبران به دور است که علاج فساد را به فساد دیگر و راه باطل را به باطلی دیگر نشان دهد و راه علاج لواط را با زنا بیان کند. (طباطبایی، 1972م: ج10، ص339) ثالثاً، ممکن نیست که مقصود حضرت لوط از جملهی «هؤلاء بناتی هنّ اطهر لکم»، ازدواج دختران خود نباشد؛ زیرا لازم میآید پیامبری که معصوم است، امر و تشویق به منکر و فحشا کرده باشد و این با عصمت انبیا سازگار نیست. رابعاً، اگر مراد از «هؤلاء بناتی هنّ اطهرلکم» ازدواج آنها نباشد، دیگر دنباله آیه که میفرماید: «فاتقوالله» معنی ندارد؛ زیرا در زنا، تقوای الهی تحقق ندارد و اگر برای دفع رسوایی و ننگ از خود باشد، همان جمله «و لاتخزونی فی ضیفی» کافی بود و دیگر نیازی به فاتقوالله نبود.
بنابراین، آنچه که از مجموع این بیانها در رابطه با آیه استفاده میشود، این است که ازدواج موجب پاکی و طهارت و دوری از فساد ، گناه، پلیدی و ناپاکی است.
2ـ آیهی دیگر در مورد زنان مطلقه است که میفرماید: اگر خواستند با همسر مورد علاقه خود ازدواج کنند، مانع ازدواج آنها نشوید؛ زیرا موجب پاکی و رشد شما است.
«و اذا طلّقتم النّساء فبلغن اجلهن فلا تعضلوهنّ ان ینکحن ازواجهنّ إذا تَراضَوا بینهم بالمعروف ذلک یوعظ به من کان منکم یؤمن بالله و الیوم الآخر ذلکم ازکی لکم و اطهر والله یعلم و انتم لاتعلمون» (بقره،232) آیهی مبارکه نهی میکند کسانی را که مانع ازدواج زنان مطلقه پس از اتمام عدّه میشوند و سپس در انتهای آیه میفرماید: این عدم منع از ازدواج، موجب پاکی و رشد برای شما است.
«از آیهی فوق این نکته به دست میآید که ازدواج عامل تقویت توحیدخواهی بر مبنای فطرت میشود و بر اساس آن همهی فضایل رشد میکند و همچنین ملکه عفت و حیا به وجود میآید؛ رشد میکند و موجب پاکدامنی و طهارت میشود و از اینکه توجه به اجانب بشود، حفظ میکند.» (رک. طباطبایی، 1972م: ج2، ص239) اگرچه آیه درخصوص زنان است و بر همین اساس «ازکی لکم و اطهر» فرموده است، اما همین بیان در مورد مردان نیز میآید؛ زیرا این دو از هم جدا نیستند؛ پس اگر ازدواج موجب پاکدامنی زن و عدم توجه وی به اجانب میشود، همینطور در مرد هم موجب عفت و پاکی و عدم توجه به اجنبیه میشود. پس قرآن مرد و زن را وابسته به یکدیگر میداند: «احلَّ لکم لیلة الصّیام الرَّفث الی نسائکم هنّ لباس لکم و انتم لباس لَهُنَّ...» (بقره،187) با آنکه به جملهی «هن لباس لکم و انتم لباس لهن» نیازی نبوده و در مقام بیان آن نبوده است، اما طرح آن، حقیقت و واقعیتی را بیان میکند و آن این است که اصل نیاز این دو جنس به همدیگر، امری مسلم و حقیقتی انکارناپذیر است. همچنین، بیانگر این مطلب است که زن و مرد هر یک در محدودهی ازدواج موجب ممانعت دیگری از متابعت فجور و اشاعهی آن بین افراد نوع انسانی میشود و در واقع هر یک برای دیگری پوشش و لباسی است که عیوب و زشتیهای دیگری را میپوشاند. (طباطبایی، 1972م: ج2، ص44)
امام صادق (ع) در این زمینه روایتی را از پیامبر (ص) نقل میکند: «اذا جاءکم من ترضون خلقه و دینه فزوجوه والا تفعلوه تکن فتنه فی الارض و فساد کبیر» این روایت، حکایت از این مطلب دارد که اگر ازدواج تحقق پیدا نکند و در میان مردم گرایش به ازدواج کم شود، موجبات فساد و تباهی و فتنه فراهم میآید. (رک. حر عاملی، 1409ق: کتاب النکاح، باب28)
ب ـ بقای نسل و نوع انسان
تولید نسل مطابق با طبیعت انسان و مراد خداوند متعال است.
ـ «والله جعل لکم من انفسکم ازواجاً و جعل لکم من ازواجکم بنین و حفده و رزقکم من الطیبات أفبالباطل یؤمنون و بنعمةالله هم یکفرون.» (نحل،72)
خداوند زن و مرد را از یک جنس قرار داد و از آنها فرزندان و نوهها قرار داد و این خود یکی از بالاترین نعمتهای خداوند متعال است؛ زیرا به طور فطری و تکوینی، اساس و بنیهی جامعهی بشری بر آن بنا گذاشته میشود و از آن است که تعاون، همیاری و همزیستی بر میخیزد و اگر انسان این رشته و ارتباط تکوینی بین زن و مرد را از هم جدا کند و از آن دوری کند، هر آینه جامعه بشری از میان رفته و از هم گسسته خواهد شد و در واقع به هلاکت و نابودی انسان منجر خواهد شد. (طباطبایی، 1972م: ج2، ص214)
ـ «نسائکم حرث لکم فأتوا حرثکم انّی شئتم و قدّموا لانفسکم...» (بقره،223)
خداوند از زنان به عنوان کشتزار و از مردان به عنوان کسی که بذر در اختیار دارد و آن را میکارد، یاد کرده است که ثمرهی آن فرزند خواهد بود که جمله «وقدموا لانفسکم» بیانگر آن است. از آنجا که هدف از خلقت انسان، عبادت باری تعالی است: «و ماخلقت الجنَّ والانس الاّ لیعبدون» (ذاریات،56)، بقای نسل صالح منجر به ابقای ذکر خداوند و یاد پروردگار میشود. «... و نکتب ماقدّموا وآثارهم» (یس،12) و ثواب و خیر پدر و مادر هم به فرزندان صالح و هم به آباء آنها میرسد. (رک. طباطبایی، 1972م: ج2، ص214)
دعای عباد برای داشتن فرزند صالح و نیکو: «... ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرّیاتنا قرّة اعین واجعلنا للمتّقین اماما» (فرقان،74) و دعای حضرت زکریا در دو آیهی ذیل، بیانگر نیاز فطری انسان به فرزند و البته فرزند صالح و نیکو است: «هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب لی من لدنک ذرّیة طیبه انک سمیع الدعا» (آل عمران، 38)؛ «... فهب لی من لّدنک ولیّاً یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله ربّ رضیّاً» (مریم، 6-5)
بنابراین، در آیاتی که بعضی از انبیا مثل حضرت زکریا (ع) و حضرت ابراهیم (ع) درخواست فرزند از خداوند کردهاند، همه اینها علاوه بر آن میل فطری و طبیعی، بر این دلالت دارد که داشتن فرزند صالح نیز شرط است.
ج ـ تأمین آرامش و آسایش
فطرت و طبیعت انسان، احساس نیاز به آسایش، آرامش جسمی و روحی و انس و مودت دارد و آن را فقط در کانون گرم و صمیمی خانواده جستجو میکند و به واسطهی ازدواج است که غریزهی سرکش شهوت آرام میگیرد و آسایش جسم و روح تحقق پیدا میکند. «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودّةً و رحمة انّ فی ذلک لایات لقوم یتفکرون» (روم، 21) لذا اگر در سایهی ازدواج، زن و مرد احساس آرامش و آسایش فکر و جسم کنند و بین آنها انس و مودت برقرار شود، این ازدواج با ثبات خواهد بود و هرگز متزلزل نخواهد شد.
«امام صادق (ع) فرمود: پنج صفت است که هر کس یکی از آنها را نداشته باشد، همواره زندگی او با نقص و عقل او با کمی و فکر او مشغول خواهد بود. اول، سلامتی؛ دوم، امنیت؛ سوم، روزی فراوان؛ چهارم، مونس و هم فکر؛ از امام سؤال کردم مونس و همفکر کیست؟ حضرت فرمود: همسر شایسته...» (حرعاملی، 1409ق: کتاب النکاح، باب14، مقدمات النکاح، ح7)
د ـ سعادتمندی جامعه
هریک از افراد بشر، وقتیکه به حد رشد و بلوغ رسید، در خود میل غریزی و فطری نسبت به جنس مخالف احساس میکند و میبایست این تمایل طرفینی که همان غریزهی جنسی است، به شکل مطلوب و قابل قبولی ارضا شود؛ اینجا است که نیاز انسان به تشکل اجتماع که همان خانواده است، احساس میشود؛ از این رو، جامعهای سعادتمند میشود که رابطه جنسی و توالد و تناسل در آن منظم و بر پایهی صحیح استوار باشد. جامعهای که روابط جنسی در آن آزاد و بیقید و شرط باشد و بیبندوباری در آن حاکم باشد، همیشه با فساد وتباهی دست به گریبان خواهد بود. هسته مرکزی جامعه، خانواده است؛ جامعهای که افراد آن از تشکیل خانواده و قبول مسئولیتهای آن شانه خالی کنند، روی خوشبختی و ترقی را نخواهد دید. فرزندان ناشی از نکاح و تربیت شده در خانواده هستند که میتوانند در گرداندن چرخهای اجتماع و بهسازی اجتماعی و اقتصادی بدانها امید بست. فرزندان ناشی از روابط نامشروع و آزاد، اغلب از تربیت صحیح محروم و عناصر بزهکار و سربار جامعهاند (رک. صفایی، 1370: ص27) و از آنجا که هرگز طعم محبت گرم خانواده را نچشیدهاند، همیشه همراه با عقده و کینه زندگی خواهند کرد. همین امور باعث تزلزل جامعه و نهایتاً انحراف و سقوط آن خواهد شد.
«و لا تقربوا الزّنا انه کان فاحشة وساء سبیلا» (اسراء، 32) اگر به جای ازدواج، سفاح و زنا میان جوامع حاکم شود، امراض گوناگون جسمی و روحی در جامعه رایج میشود و عفت، پاکی و صداقت رخت برمیبندد و به هرج و مرج، نابودی جامعه و سعادت بشری خواهد انجامید.
هـ توسعه اقتصادی
وضعیت معیشتی و رفاه اقتصادی، در زندگی خانوادگی، دارای نقش مهمی است. تأمین مقدمات ازدواج و فراهم کردن وسائل زندگی زناشویی از قبیل خوراک، پوشاک، مسکن و برخی مسائل تشریفاتی که نقش اساسی در تشکیل خانواده ندارد، موجب شده است که عدهای زیر بار مسئولیت زندگی زناشویی در سنین جوانی نروند.
اسلام و قرآن این نگرش را صحیح نمیداند؛ بلکه توسعهی معیشتی را پس از ازدواج به واسطه تلاش و برکت همراه آن، تضمین کرده است. «وانکحوا الایامی منکم والصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله والله واسع علیم.» (نور، 32) بر طبق آیهی مبارکه، فقر و بیچیزی مانعی در جهت تشکیل خانواده نمیباشد؛ زیرا، خداوند در پرتو ازدواج برکت و بینیازی عطا میکند. معمولاً فردی که خانواده تشکیل میدهد، به زندگی و فعالیتهای اقتصادی علاقه بیشتری نشان میدهد؛ بیشتر کار میکند و درپی درآمد بیشتری است تا بتواند رفاه خانوادهی خود را به نحو احسن تأمین کند و این در توسعه معیشتی اقتصادی خانواده و کشور مؤثر خواهد بود. (صفایی، 1370: ص9) البته قابل ذکر است، آنچه که قرآن بیان میکند، بینیاز شدن زن و مرد است و این با توجه به معنی غنا به دست میآید. ازدواجی که همراه با ایمان و تقوی باشد، خداوند به آن برکت، تلاش و روزی پرثمر میدهد: «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب...» (طلاق، 3)
در این رابطه به بعضی روایات اشاره میشود:
ـ «عن ابیعبدالله (ع) قال جاء رجل الی النبی (ص) فشکا الیه الحاجه فقال، تزوج فتزوج فوسع علیه»، «امام صادق (ص) فرمود: مردی نزد پیامبر (ص) آمد و از تهیدستی شکایت کرد: پیامبر (ص) فرمود: ازدواج کن. آن مرد ازدواج کرد و گشایشی در زندگی او پدید آمد.» (کلینی، 1401ق: ج5، ص330)
ـ از مردم یمامه شخصی به نام جوبیر مسلمان شد. مردی کوتاه قامت، بدقیافه و زشتمنظر بود؛ پیامبر(ص) روزی نگاه مهربان و دلسوزانهای به وی کرد و فرمود: «لو تزوجت امرأة فعففت بها فرجک و اعانتک علی دنیاک و آخرتک»، «اگر همسر اختیار میکردی، سبب گشایش و حفظ تو میشد و کمکی برای دنیا و آخرت تو بود.» (حرعاملی، 1409ق: کتاب النکاح، باب25، ح1) عبارت «اعانتک علی دنیاک و آخرتک» کمک به زن و مرد در توسعه اقتصادی خانواده و دیگر امور مربوط به زندگی خانوادگی را اشاره میکند.
ـ «عن ابیعبدالله (ع) قال: الرزق مع النساء و العیال» (همان: باب11، ح4)
ـ «قال رسول الله (ص): اتخذوا الأهل فانه ارزق لکم» (همان)
ملاکهای انتخاب همسر
با توجه به اهمیتی که همسرگزینی در زندگی دارد و آثاری که بر آن مترتب است، میبایست برای اتخاذ همسر، ملاکهایی باشد تا بر آن مبنا، انتخاب صورت گیرد. ملاکهای موردنظر قرآن و سنت به عبارت ذیل است:
الف ـ ایمان و اعتقاد دینی
برخوردار بودن از ایمان دینی، یکی از مهمترین شرایط انتخاب همسر است. زن و مرد میبایست در بعد دینی، همفکر و همعقیده باشند و اگر یکی از آنها مشرک باشد، عقدِ ازدواج آنها باطل خواهد بود. قرآن صراحتاً این مطلب را بیان میکند: «ولاتنکحوا المشرکات حتی یؤمنَّ و الاَمة مؤمنة خیر من مشرکة و لواعجبتکم و لا تنکحوا المشرکین حتی یؤمنوا و لعبد مؤمن خیر من مشرک و لو اعجبکم اولئک یدعون الَی النّار والله یدعوا الی الجنَّة و المغفرة بإذنه و یبیّن آیاته للنّاس لعلّهم یتذکّرون.» (بقره، 221)
از آنجا که ازدواج بهترین، بالاترین و قویترین رابطه بین دو انسان و بین دو جنس مخالف است، (قطب، 1400ق: ج1، ص238) بر همین اساس، این دو نفر میبایست از جهت قلبی و روحی یکی باشند و این امر امکانپذیر نیست، مگر اینکه به لحاظ فکری و عقیدتی یکی باشند؛ زیرا مذهب، عقیده و فکر، مؤثرترین عامل در نفوس، افکار، قلوب و اعمال افراد است.
خداوند متعال، در آیهی فوق حکمت حرمت ازدواج با مشرکان را چنین بیان میکند: «اولئک یدعون الی النار» مسیر مشرک مسیری انحرافی است که به ظلمت، تباهی و جهنم ختم میشود. در مقابل، مسیر افراد مؤمن، بهشت، رحمت، مودت و غفران است: «والله یدعوا الی الجنة والمغفرة باذنه» در اینجا دعوت و مسیر خداوند، همان دعوت و مسیر افراد مؤمن است؛ به جهت اینکه تمام شئون زندگی مؤمنین در مسیر خداوند متعال است. (طباطبایی، 1972م: ج2، ص205) از آنجا که مسیر افراد مؤمن با مسیر افراد مشرک، تفاوتی اساسی و فاحش دارد، این اختلاف عقیده و مذهب هرگز با یگانگی و وحدتی که در ازدواج مطرح است، جمع نخواهد شد.
آیهی «لاتنکحوا المشرکات حتی یؤمن... »، به طور صریح حرمت ازدواج با مشرک را میرساند. در اینکه مرد مسلمان یا زن مسلمان حق ندارد با مشرک ازدواج کند، بحث و اختلافی نیست؛ اما مسألهی مورد اختلاف، این است که آیا «مشرک» شامل اهل کتاب نیز میشود یا خیر؟
از ظاهر برخی آیات، این مطلب به دست میآید که مشرک غیر کافر است و شامل اهل کتاب نمیشود که بر چندین مورد میتوان استتناد کرد:
1ـ در چندین آیه مشرکین و اهل کتاب در کنار هم ذکر شدهاند و عطف بر یکدیگر شدهاند و این خود نشانه دوگانگی آنها است.
ـ «مایودّ الّذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین...» (بقره، 105)
ـ «لمیکنالّذین کفروا من اهل الکتاب والمشرکین منفکّین حتی تأتیهم البینه» (بینه، 1)
ـ «لتجدنَّ اشدَّ النّاسِ عداوةً لِلَّذین آمنوا الیهود والّذین اشرکوا» (مائده، 82)
ـ «انّ الّذین کفروا من اهل الکتاب والمشرکین فی نار جهنم» (بینه، 6)
ـ «انّ الذین امنوا والّذین هادوا والصّابئین والنّصاری والمجوس والّذین اشرکوا...» (حج،17)
2ـ از آیات قرآن استفاده میشود که اهل کتاب برای خداوند شریک قائل نبودند و به اصل نبوت و معاد اعتقاد داشتند و آنها را میپذیرفتند. «قل یا اهل الکتاب تعالوا اِلی کلمة سواء بیننا و بینکم الاّ نعبدَ الاّ الله و لانشرک به شیئا...» (آل عمران، 64) ؛ «وقالوا لن یدخل الجنة الاّ من کان هوداً او نصاری...» (بقره، 111)؛ «فلمّا أحَسَّ عیسی منهم الکفر قال من انصاری الی الله قال الحواریّون نحن انصارالله امنّا بالله و اشهد بانّا مسلمون ربّنا آمنّا بما أنزلت و اتَّبعنا الرَّسولَ فاکتبنا مع الشاهدین» (آل عمران، 53-52)
3ـ در رابطه با جنگ و جهاد، نسبت احکام مشرکین با اهل کتاب متنوع و مختلف است؛ قرآن کریم درباره جنگ با مشرکین میفرماید: «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم واحصروهم...» (توبه، 5)؛ اما نسبت به اهل کتاب میفرماید: «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لا بالیومِ الاخر و لایحرّمون ماحرّمالله و رسوله و لایدینون دین الحقّ من الّذین اوتوا الکتاب حتّی یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون»، (توبه، 29)
اینگونه آیات، تفاوت مشرکین با اهل کتاب را میرسانند و اینکه مشرک شامل اهل کتاب نمیشود؛[2] گرچه همگی در کفر شریک هستند؛ به دلیل اینکه کفر دارای مراتب است؛ مرتبهی بالا و صورت عملی آن، همان شرک به خداست و مرحلهی نازل آن، یهودیان و مسیحیان هستند و مرحله نازلتر آن کسی است که منکر ضروری از اسلام یا تارک آن باشد؛ مثل تارک حج که به آن کفر اطلاق شده است. «ولِلّهِ عَلَی النّاس حجُّ البیتِ من استطاع إلیه سبیلاً و من کفر فانَّ اللهَ غنیٌ عن العالمین» (آل عمران، 97) اینجا مراد این نیست که تارک حج کافر است؛ بلکه مراد فاسق بودن اوست؛ یعنی کافر به حج است.
آیهای که جواز نکاح مردان مسلمان را با زنان اهل کتاب میرساند، بدین قرار است: «الیوم احلَّ لکم الطَّیِّبات و طعام الّذین اوتوا الکتاب... والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم إذا آتیتموهنَّ اجورهنَّ ... و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله و هو فی الاخرة من الخاسرین» (مائده، 5) جملهی «والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم» عطف بر «الیوم احل لکم» است و این جواز نکاح با زنان اهل کتاب که پاکدامن و عفیف هستند را میرساند. به این آیه اشکال شده است که این آیه به آیه «ولاتنکحوا المشرکات حتی یؤمن» نسخ شده است. بنابراین، حکم آیهی سوره مائده که جواز ازدواج با زنان اهل کتاب میباشد، نسخ شده و حکم حرمت باقی میماند و یکسری از روایات نیز، همین بیان را در حرمت ازدواج با زنان اهل کتاب تأیید میکند.
در جواب میتوان گفت که اولاً، آیه سوره مائده که میفرماید: «الیوم احل لکم... والمحصنات من الذین اوتواالکتاب من قبلکم»، سیاق آیه و آیات قبل از آن، سیاق امتنان و تخفیف است و در مقام بیان این امر است و این را میتوان از تفکر در آیات به دست آورد؛ بنابراین در این مقام، دیگر با نسخ سازگار نخواهد بود. ثانیاً، با توجه به مطالبی که در مورد عدم شمول شرک به اهل کتاب بیان شد، اصولاً آیهی «ولاتنکحوا المشرکات...» و آیهی «والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب»، در ارتباط با یکدیگر نیستند تا اینکه ناسخ و منسوخی باشد؛ زیرا ثابت شد که مشرک شامل اهل کتاب نمیشود و ناظر به یکدیگر نیستند تا نسخی بشود. ثالثاً، طبق روایاتی که سند آنها نیز صحیح است، سورهی مائده آخرین سورهای بوده است که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد؛ در حالی که سوره بقره در مدینه بعد از هجرت نازل شد و بنابراین نمیتواند اول ناسخ باشد، سپس منسوخ بیاید. (طباطبایی، 1972م: ج2، ص204-202) برای نمونه به چند روایت که دلالت دارد بر اینکه سورهی مائده، آخرین سورهای بوده است که بر پیامبر(ص) نازل شد و در آن منسوخی نیست، اشاره میشود:
ـ «عن امیرالمؤمنین (ع) قال کان القرآن ینسخ بعضه بعضاً و انما یؤخذ من رسولالله (ص) بآخره و کان آخر مانزل علیه سورة المائده نسخت ما قبلها و لمینسخها شئ» (مجلسی، 1403ق: ج92، ص274)
ـ «قال رسولالله (ص) ان سورة المائده آخر القرآن نزولاً فاحلوا حلالها و حرموا حرامها» (سیوطی، 1403ق: ج2، ص252)
ـ «عن علی(ع) ... انما نزلت المائده قبل ان یقبض رسولالله بشهرین او ثلاثه» (حرعاملی، 1409ق: کتاب الطهاره، ح1)
اشکال مطرح شدهی دیگر این است که آیهی مذکور در سورهی مائده با آیه 10 سوره ممتحنه که میفرماید: «ولاتمسکوا بعصم الکوافر» تنافی دارد؛ زیرا این آیه ناسخ آیه سورهی مائده است؛ بنابراین، نمیتوان حکم به جواز ازدواج با اهل کتاب کرد.
در جواب میتوان گفت که اولاً، تنافی بین دو آیه نیست و آیه سورهی ممتحنه نمیتواند ناسخ باشد؛ زیرا در سوره ممتحنه صحبت از زنان و مردانی است که کافر بودند و سپس مرد مسلمان میشود و با توجه به شرایط خاص زمان، پیامبر(ص) دستور میدهد که یا باید از زنان خود جدا شوند یا زنان آنان نیز مسلمان شوند و جهت ابتدایی در کار بوده است. ثانیاً، آیهی سوره مائده همانگونه که توضیح داده شد، در مقام امتنان و تخفیف است و این با نسخ سازگار نیست؛ زیرا سیاق این آیات حکم تخفیف بر مسلمین را میرساند و این با نسخ شدن صحیح نمیباشد. ثالثاً، سورهی ممتحنه در مدینه و قبل از فتح مکه نازل شد، اما سوره مائده آخرین سورهای بود که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد (معرفت، 1366: ج2، ص340) و بنابراین نمیتواند این مطلب صحیح باشد؛ چرا که لازمهی آن این است که اول ناسخ باشد و سپس منسوخ بیاید و این محال است.
در مجموع به این نکات اشاره میشود:
1ـ در آیه سوره مائده که خداوند متعال میفرماید: «الیوم احل لکم... والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب...»، فقط ازدواج مردان مسلمان با زنان اهل کتاب را بیان میکند و جواز آن را فقط در این صورت میرساند؛ نه ازدواج زنان مسلمان با مردان اهل کتاب را؛ زیرا به طور قطع آیه این صورت را بیان نمیکند و حرمت این قسم از ازدواج با اهل کتاب مسلم است.
2ـروایاتی که در زمینه ازدواج با زنان اهل کتاب وارد شده است، صرفنظر از بحث سندی آنها دلالت قاطع بر حرمت ازدواج با آنها را ندارد؛ زیرا روایات وارده در این زمینه به چند دسته تقسیم میشوند: (نک. حرعاملی، 1409ق: کتاب النکاح)
ـ دستهای از روایات بیانگر این مطلبند، آیهای که جواز را میرساند: «والمحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم» با توجه به آیهی «ولاتنکحوا المشرکات» یا آیه «ولاتمسکوا بعصم الکوافر» نسخ شده است؛ اما با بیانی که در زمینه نسخ مطرح شد، وضع این دسته از روایات معلوم است.
ـ دستهای دیگر از روایات شامل کلماتی نظیر مااحب و امثال آن است که از آنها کراهت استنباط میشود و به وسیله این روایات مشکل است که حکم به حرمت کرد.
3ـ نکته دیگر آن است که تفاوتی میان نکاح دائم و موقت نیست؛ زیرا آیهی «والمحصنات...»، هر دو را شامل میشود؛ زیرا ظهور آیه این است که ازدواج با زنان اهل کتاب جایز و حلال میباشد؛ خواه به طور دائم یا موقت باشد؛ البته مشهور حکم به جواز فقط در موقت دادهاند؛ لکن اصل جواز نکاح شامل هر دو صورت میشود. گروهی از علما فتوا به جواز در دائم نیز دادهاند؛ مثل: صاحب جواهر، سید اصفهانی، امام خمینی و آیتالله خویی (نک. نجفی، بیتا: ج3، ص39 ؛ موسوی اصفهانی، 1364ق: ص334 ؛ امام خمینی، 1981م: ج2، ص285؛ خویی، 1404ق: ج2، ص289) البته رعایت احتیاط را در ترک آن دانستهاند.
ب ـ کفویت
«الخبیثات للخبیثین والخبیثون للخبیثات والطیبات للطیبین والطیبون للطیبات اولئک مبرَّئون ممّا یقولون لهم مغفرة و رزق کریم» (نور، 26)
«الخبیثات للخبیثین» اشاره به زنان و مردان آلودهدامن و ناپاک دارد و این دو گروه زن و مرد اختصاص به همدیگر دارند و «الطیبات للطیبین» مراد زنان و مردان پاکدامن است که به همدیگر اختصاص دارند؛ با این اصل که «لام» به جهت اختصاص باشد. (آلوسی بغدادی، بیتا: ج18، ص131) اینکه مراد از زنان و مردان در این آیه چه در ناحیه پاکدامنی یا آلودگی باشد، بهترین معنی برای آیه به حساب میآید؛ به دلیل اینکه دنباله آیه «اولئک مبرئون مما یقولون» است و اولئک اشاره به افراد است. بنابراین، مراد افراد از آن طیب و خبیث است و این تمایل دو دسته به همدیگر، به جهت مجانست، همسنخ و همجنس بودن است (طباطبایی، 1972م: ج25، ص96)؛ زیرا افراد هر گروه و دسته، به گروه و دستهی خـود جذب میشونـد و ایـن بـه سبب قـانون سنخیت است: «السنخیة علة الانضمام».
مراد اولیه از خبیث بودن، عدم برخورداری از عفت و پاکدامنی است. این معنی اولی آیه است؛ اما از نظر ملاک و علت، معنای وسیعی دارد که منحصر به آلودگی و پاکی جنسی نیست؛ بلکه هرگونه ناپاکی فکری، عملی و زبانی را شامل میشود. (مکارم شیرازی، 1369: ج14، ص423) «قل لایستوی الخبیث و الطیب...» (مائده، 100) زیرا به شراب هم خبیث اطلاق شده است؛ در مورد اعمال قوم لوط نیز، اطلاق خبیث شده است: «ونجیناه من القریة الّتی کانت تعمل الخبائث...» (انبیاء، 74)
برطبق آیه «الخبثیات للخبیثین و الطیبات للطیبین» استفاده میشود که زنان هرزه و آلوده برای مردانیاند که همانگونه هستند؛ همچنین زنان عفیفه و پاکدامن نیز برای مردانیاند که همانگونه هستند و احتمالاً از همین باب، روایات وارده در نهی از تزویج شاربالخمر و ازدواج با زنان ناپاک و آلودهدامن مطرح شده است:
ـ «قال رسول الله (ص) شارب الخمر لایتزوج اذا خطب» (حرعاملی، 1409ق: کتاب النکاح، باب29، مقدمات نکاح، ح2)
ـ «عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر (ع) قال سألته عن الخبیثه أتزوجها قال: لا» (همان: باب14، مایحرم بالمصاهره و نحوها، ح3)
ج ـ لغو ملاکهای جاهلی و ارزشهای طبقاتی
اسلام و قرآن هرگز موقعیت اجتماعی و ارزشهای طبقاتی را در هیچ امری ملاک قرار نداده است. ازدواج هم یکی از اموری است که میبایست زن و مرد در آن منزلت اجتماعی و موقعیت طبقاتی یکدیگر را در نظر نداشته باشند.
یکی از تلاشهای پیامبر گرامی اسلام(ص) این بود که عقاید خرافی و مقررات خشک زمان جاهلیت و امتیازات طبقاتی که در مورد ازدواج حاکم بوده است، همه لغو و ریشهکن شوند.
زینب بنت جحش از قبیلهی قریش و دارای منزلت و موقعیت اجتماعی بالا و از زنان اولیه مهاجر و دخترعمه پیامبر (ص) بود. پیامبر(ص) از وی برای زید بن حارثه که یک بردهی آزاد شده بود و از بازار عکاظ خریداری شده بود، (اگرچه به واسطه اسلام و پیامبر (ص) موقعیت خوبی پیدا کرده بود) خواستگاری کرد. زینب راضی به این ازدواج نبود و به پیامبر(ص) گفت: «تزوج بنت عمتک مولاتک؟!» (طبرسی، 1403ق: ج4، ص309) و نیز گفت: «انا خیر منه حسباً» (طباطبایی، 1972م: ج16، ص326، به نقل از تفسیر درالمنثور) اما پس از نزول آیهی مبارکه «و ماکان لمؤمنٍ و لا مؤمنةٍ إذا قضی الله و رسوله أمراً ان یکون لهم الخیرةُ من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضلًّ ضلالاً مبیناً» (احزاب، 36)، وی راضی به این ازدواج شد. (نک. ابن اثیر، 1377ق: ج3، ص244؛ ج5، ص463) اغلب مفسرین این شأن نزول را با اندک تفاوتی در ذیل آیه بیان کردهاند.
د ـ نسبیت ملاک ثروت و زیبایی
برحسب آیات و روایات، زیبایی و ثروت هرگز نباید به تنهایی، ملاک همسرگزینی قرار گیرد. گاه در نظر گرفتن فقط زیبایی یا دارایی، موجب بطلان عقد میشود؛ مثل در نظر نگرفتن اسلام و گاه سبب بروز مشکلات و گرفتاریهایی میشود؛ مثل در نظر نگرفتن عفت و اخلاق همسر.
در قرآن کریم دو آیه وجود دارد که به مطلب فوق اشاره دارد و از آن عدم مطلق بودن ملاک زیبایی و ثروت در همسرگزینی استنباط میشود:
1ـ آیهی مبارکه «... ولأمةً مؤمنةُ خیر من مشرکة و لواعجبتکم... و لعبد مؤمن خیر من مشرک و لو اعجبکم...»، (بقره، 221) اشاره دارد که زنان هرچند هم که زیبا و دارای مال و ثروت باشند، اما اگر ایمان نداشته و مشرک باشند، شخص مسلمان نمیتواند تن به این ازدواج دهد. آنچه که ملاک است، ایمان است؛ نه جمال و زیبایی یا مال و ثروت؛ لذا بردگان و کنیزان مؤمن (که اغلب آنها از مال و ثروت، زیبایی و جمال بیبهرهاند)، از زنان و مردان مشرک برترند؛ اگرچه دارای مال و جمال باشند. جمله «لو اعجبتکم.. و لواعجبکم» مطلق است و شامل اعجاب در مال، جاه و زیبایی میشود و اساساً آیه دلالت بر کراهت قصد جمال و مال در ازدواج دارد. (سیوری، 1369: ج2، ص201)
2ـ آیهی دوم در مورد پیامبر (ص) است: «لایحل لک النساء من بعد و لا ان تبدیل بهن من ازواج و لواعجبک حسنهن»، (احزاب، 72) گرچه این آیه درخصوص پیامبر (ص) است، اما صحیح هست که دایرهی شمولش گستردهتر شود و از آن این نکته به دست آید که میبایست حکم خدا را در نظر داشت و از زیبایی و غیر آن صرف نظر کرد.
طبق شواهدی که از تاریخ استفاده میشود، پیامبر اسلام (ص) از ناحیه افراد و قبایل مختلف، تحت فشار بود که از آنها همسر بگیرد و افتخار میکردند که پیامبر (ص) از آنها همسر اختیار کند؛ حتی بعضی از زنان حاضر میشدند خود را هبه کنند و بدون مهر خود را در اختیار پیامبر بگذارند: «وامراة مؤمنه ان وهبت نفسها للنبی» (احزاب،50) در این میان، شاید افرادی بودند که برای رسیدن به مقصود خود به این بهانه متوسل میشدند که همسران تو غالباً بیوه هستند و در میان آنها زنانی یافت میشوند که هیچ بهرهای از جمال ندارند؛ از این رو، شایسته است با زنی صاحب جمال ازدواج کنی؛ قرآن به ویژه روی این مسأله نیز تأکید میکند که حتی اگر زنان صاحب جمال نیز باشند، حق ازدواج با آنها را نخواهی داشت. (مکارم شیرازی، 1369: ج17، ص392)
در این رابطه، به یک روایت نیز اشاره میشود: «عن ابی عبدالله (ع) اذا تزوج الرجل المرأة لجمالها او لمالها و کل الی ذلک و اذا تزوج لدینها رزقه الله المال و الجمال»؛ «امام صادق (ع) فرمود: اگر مردی با زنی به خاطر زیبایی یا ثروت او ازدواج کند، خدا او را با آنها واگذار خواهد کرد؛ اما اگر به خاطر تدین او ازدواج کرد، خداوند ثروت و جمال را روزی او خواهد کرد.» (حرعاملی، 1409ق: کتاب النکاح، باب14، مقدمات النکاح، ح1)
خواستگاری
مقدمهی ازدواج، خواستگاری است. در زبان عربی و نیز قرآن به خواستگاری، خِطبه اطلاق میکنند و ریشهی خِطبه از خَطب به معنی تکلم و صحبت کردن بین دو نفر میباشد که در آن مراجعه کلام است و خطب المرأة خِطبة زمانی گفته میشود که در امر تزویج با آنها صحبت شود. (طباطبایی، 1972م: ج2، ص243) و به خواستگار خاطب میگویند.
خواستگاری مرد از زن امری است که طبق مقتضای طبیعت مرد میباشد و این امر از همان ابتدای خلقت بوده است: صاحب «من لایحضره الفقیه» حدیثی در مورد خلقت آدم و حوا نقل میفرماید که در قسمتی از آن اینچنین آمده است: خداوند حوا را خلق کرد و دید که حضرت آدم نسبت به وی انس پیدا کرده و تمایل دارد که با او باشد، فلذا از آدم سؤال کرد: آیا میخواهی با او انس پیدا کنی و با تو انس داشته باشد و محبوب تو باقی بماند؟ حضرت آدم جواب داد: آری! خداوند فرمود: «فاخطبها الی فانها امتی» «او را از من خواستگاری کن؛ او کنیز من است.» (صدوق، 1401ق: ج3، ص229؛ حسینی بحرانی، 1334: ج1، ص339)؛ بنابراین مسأله خواستگاری مرد از زن، از همان ابتدای خلقت انسان بوده است و در اولین ازدواج انسان، خواستگاری مرد از زن بوده است؛ بنابراین، این ادعا که خواستگاری مرد از زن بر اساس فطرت است، ادعای گزافی نیست. با وجود اینکه اصل این است که مرد به خواستگاری زن برود، اما این مانع نمیشود که خواستگاری صورت دیگری نیز داشته باشد و پیشنهاد ازدواج از طرف زن و بستگان او باشد؛ همچنانکه حضرت شعیب پیشنهاد ازدواج یکی از دختران خود را به حضرت موسی (ع) داد و این از جهت صفات ویژه او، یعنی امین بودن و قوی بودن وی بود.
ـ «قالت إحداهما یا أبت أستأجره اِنَّ خیر من أستأجرت القویُّ الامین قال انّی اریدُ ان انکحک احدی ابنتیَّ هاتین علی ان تأجرنی ثمانی حجج فان أتممت عشراً فمن عندک و ما ارید ان أَشقَّ علیک ستجدنی ان شاءالله من الصالحین» (قصص، 27-26)
از این آیه استفاده میشود، آنچه امروز مطرح است که پیشنهاد پدر و اقوام دختر را در امر ازدواج با پسر عیب میدانند، درست نیست و هیچ مانعی ندارد پدر یا اقوام دختر شخصی را که لایق همسری با دختر خود میدانند، پیدا کنند و به او پیشنهاد ازدواج دهند؛ همانگونـه کـه حضرت شـعیب چنیـن کـرد. (طباطبایی، 1972م: ج16، ص69) پیشنهاد ازدواج از طرف شعیب(ع) همراه با صراحت و سادگی، بدون هیچگونه تردید و کنایه و البته همراه با حفظ وقار، عظمت و احترام بود.
مورد دیگر، ازدواج پیامبر (ص) بـا حضرت خدیجه (س) اسـت. بنابر نقلهایی کـه بـه صورت متواتر رسـیده اسـت، در ابتدا حضرت خدیجه(س) مسأله ازدواج را به پیامبر(ص) پیشنهاد کرد؛ گرچه پیامبر(ص) پس از آن به صورت رسمی، از حضرت خدیجه(س) خواستگاری کرد. (عاملی، 1400ق: ج1، ص113)
خواستگاریهای مجاز و غیرمجاز
قرآن ازدواج با محارم نسبی، سببی و رضائی را حرام کرده است؛ از این رو خواستگاری از اینگونه زنان مجاز نیست؛ به طور کلی خواستگاری از زنانی مجاز است که خالی از موانع نکاح باشند. از مفهوم آیهی: «و لاجناح علیکم فیما عرَّضتم به من خطبة النّساءِ اَؤ أکننتم فی انفسکم علم الله اَنَّکم ستذکرونهنَّ ولکن لاتواعدوهنَّ سِرّاً، الاّ ان تقولوا قولاً معروفاً و لاتعزموا عقدة النِّکاح حتی یبلغ الکتاب اجله...» (بقره، 235) حرمت تصریح به خواستگاری (در عده وفات) از زنانی که شوهر آنها وفات یافته، استفاده میشود؛ پس به طریق اولی خواستگاری از کسی که شوهر دارد یا زنانی که در عده رجعی به سر میبرند، حرام است؛ زیرا آنان از آن جهت که از همدیگر ارث میبرند و بر مرد واجب است، مسکن و نفقه زن را تضمین و تأمین کند، زن و شوهر محسوب میشوند. خداوند متعال میفرماید: «و بعولتهن احق بردهن» پس خواستگاری از آنها، حداقل خواستگاری صریح، مجاز نخواهد بود.
اما زنانی که در حال عدهی وفات یا طلاق خلع و بائن هستند، خواستگاری نسبت به آنها به صورت کنایه جایز است. (نجفی، بیتا: ج30، ص120) آیهی مبارکه «و لاجناح علیکم فیما عرضتم به من خطبه النساء او أکنتم فی انفسکم» گرچه پس از بیان عدهی وفات زنان است، اما این حکم اختصاص به آنها ندارد (همان) و شامل دیگر زنان که در این جهت شباهت دارند، نیز میشود. طلاق بائن و خلع به منزلهی شوهر نداشتن به حساب میآید، به دلیل اینکه اگر شوهران آنها بخواهند دوباره با آنها زندگی زناشویی داشته باشند، میبایست با عقد جدید صورت گیرد و در این جهت با دیگر زنان فرقی ندارند.
نگاه به زن هنگام خواستگاری
قرآن با آنکه در ابتدا نگاه به زن نامحرم را مجاز ندانسته و آن را حرام به حساب آورده است: «قل للمؤمنین یغضّوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم...» (نور، 30) اما در مورد مردی که میخواهد با زنی ازدواج کند، نگاه وی را مجاز دانسته است که البته همراه با شرایط و محدودیتهایی میباشد.
برخی از مفسران، جملهی «ولو اعجبک حسنهن» در آیهی «و لایحل لک النساء من بعد و لا انتبدل بهن من ازواج» (احزاب، 52) را دلیل بر جواز نگاه مرد به زن هنگام خواستگاری گرفتهاند (مکارم شیرازی، 1369: ج17، ص494 ؛ قرطبی، 1967م: ج14، ص220)؛ زیرا لازمهی «اعجبک حسنهن» این است که وی را ببیند و متوجه زیبایی او بشود. فلسفه این حکم آن است که انسان با بصیرت کامل همسر خود را انتخاب کند و در نهایت از ندامت و پشیمانیهای آینده که پیمان زناشویی را به خطر میافکند، جلوگیری شـود؛ چنان کـه در حدیثی از پیـامبر (ص) آمـده اسـت کـه بـه یکی از یاران خود که میخواست با زنی ازدواج کند فرمود: «انظر الیها اجدر ان یدوم بینکما» «به او نگاه کن؛ هر آینه این امر به دوام زندگی شما کمک خواهد کرد.» (همان)
در حدیثی دیگر از امام صادق (ع) آمده است که در پاسخ به این سؤال که آیا مرد میتواند هنگامی که تصمیم به ازدواج گرفته است، فرد مورد نظر را به دقت بنگرد و به صورت و پشت سر او نگاه کند، فرمود: «بله، اشکال ندارد مرد به صورت و پشت سر همسر آینده خود نگاه کند.» (حرعاملی، 1409ق: کتاب النکاح، باب36، مقدمات النکاح، ح3)
اذن ولی در ازدواج
در اسلام این مطلب مسلم است که دختر و پسر اگر به حد بلوغ رسیده باشند و دارای رشد عقلی نیز باشند، به این معنی که از نظر اجتماعی به این اندازه از رشد فکری و عقلی رسیده باشند که بتوانند به طور شخصی مال خود را حفظ کنند و مصلحت خویش را بدانند، در این هنگام میتوانند مال و ثروت خویش را خود به دست گیرند و خود اختیاردار آن باشند؛ بنابراین پدر، مادر یا دیگر افراد حق دخالت یا نظارت نسبت به امور مالی آنها را ندارند.
در مورد ازدواج و اختیار همسر در مورد پسران نیز چنین است؛ اگر آنها عاقل و بالغ و دارای رشد فکری باشند، نسبت به امر ازدواج خود اختیاردار هستند و کسی حق ولایت بر آنها را ندارد و رضایت آنها نسبت به ازدواج، در صحت عقد کافی است و نیاز به اجازهی شخص دیگر نیست؛ اما در مورد دختران، اجازه ولی شرط است. البته رضایت و اذن ولی، در ازدواج دوشیزگانی که به حد بلوغ و رشد عقلانی رسیدهاند، مورد بحث و اختلاف است. بعضی از علما، از آیهی مبارکهی «الا ان یعفون او یعفوا الذی بیده عقدة النکاح» (بقره، 237) اختیاردار مطلق، ولی را استنباط میکنند. صاحب کنزالعرفان در این رابطه میگوید: «آیه دلالت دارد بر اینکه ولایت بر زن، اصالتی است؛ به دلیل کلمهی «بیده» که دلالت بر ملکیت دارد؛ زیرا کلمهی «ید» (در دست بودن) در عرف مردم، نشانهی مالکیت است. معنی آیه کاملاً روشن نیست؛ ولی روایات آن را توضیح داده است. علما از ائمه (ع) نقل کردهاند: ولایت چهارگونه است. اول ولایت خویشاوندی (قرابة) است و این منحصر در پدر و پدربزرگ میباشد و دیگر خویشان ولایتی ندارند؛ این ولایت بر فرزندان غیربالغ یا فرزندانی که جنون بر آنها عارض شده، میباشد و در مورد دختران باکره رشیده، اختلاف نظر است. دیدگاه صحیح و قویتر این است که ولایت بر این دختران نیست؛ همانگونه که بر اموال آنها ولایت ندارند؛ پس در مورد ازدواج نیز ولایت ساقط است.» (السیوری، 1369ق: ج2، ص208)
از مجموع آنچه که گذشت، این مطلب به دست میآید که دختر، در صورتی که بالغه و رشیده باشد، اصل این است که خود اختیاردار خود میباشد؛ اما احتیاط در این است که رضایت هر دو معتبر باشد. بنابراین رضایت دختر به طور مسلم معتبر است و میبایست رضایت وی را جلب کرد.
در مورد زنانی که یکبار شوهر کرده و اکنون بیوه میباشند، رضایت و اذن ولی لازم نیست و امر ازدواج به دست خود آنها میباشد «و اذا طلَّقتم النّساء فبلغن اجلهنَّ فلاتعضلوهنَّ ان ینکحن ازواجهنَّ اذا تراضوا بینهم بالمعروف...» (بقره، 232) این آیه در مورد زنان مطلقه است و میفرماید: وقتی که عدهی آنان به سر آمد، کسی حق ندارد آنها را از ازدواج با کسی که مورد رضایت آنها است و عقل و شرع آن را صحیح میداند، منع کند.[3
ظاهر خطاب آیه به اولیا و کسانی که نازل منزلهی آنها شمرده میشوند، میباشد؛ بنابراین آیه دلالت دارد که اولیا و کسانی که نازل منزله آنها هستند، حق ندارند آنها را از ازدواج منع کنند و میرساند که رضایت آن افراد ضرورت ندارد یا لااقل آیه دلالت بر تأثیر ولایت و رضایت آنها ندارد. (طباطبایی، 1972م: ج2، ص238)
«فان طلّقها فلاتحلُّ له من بعد حتّی تنکح زوجاً غیره فان طلّقها فلاجناح علیهما ان یتراجعا...» (بقره،230) این آیه در مورد طلاق سوم است و زن در صورتی میتواند رجوع کند که با محللی ازدواج کند. از جملهی «حتی تنکح زوجاً غیره» که در مورد ازدواج با محلل است و جملهی «فلا جناح علیهما ان یتراجعا» که در مورد ازدواج با شوهران سابق آنها است، این مطلب به دست میآید که خود زن اختیار دارد که شوهر خویش را انتخاب کند؛ زیرا فعل «تنکح و یتراجعا» را نسبت به خود زن داده است و این دلالت دارد بر اینکه زن به طور مستقیم در امر ازدواج خویش دلالت دارد و نه تصمیم و ارادهی دیگری؛ زیرا اصل در اسناد فعل به فاعل حقیقت نسبت فاعلیت به اوست و این از اطلاق آیه نیز استفاده میشود.
دربارهی زنانی که شوهران آنها از دنیا میروند، پس از گذراندن عده، قرآن میفرماید: «... فلاجناح علیکم فیما فعلن فی انفسهن...» (بقره، 234) این آیه دلالت دارد بر این که زنانی که شوهران آنها از دنیا رفتهاند، پس از طی عده وفات، هر تصمیمی که نسبت به امور خود بگیرند، آزاد هستند و کسی حق دخالت در کار آنها را ندارد؛ البته به شرط آنکه تصمیمهای آنها مورد پسند و رضایت شرع، عقل و عرف متشرعه باشد؛ یکی از این تصمیمها دربارهی ازدواج است و اینکه با چه کسی ازدواج کنند.
سنن جاهلیت در ازدواج
الف ـ نکاح المقت
یکی از رسوم غلط عصر جاهلیت این بود که هرگاه مردی فوت میکرد، پسر بزرگ وی، همسر متوفی را (در صورتی که مادرش نبود) با انداختن پارچهای بر او، مانند سایر اموال به ارث میبرد. اگر این زن زیبا بود با وی ازدواج میکرد، بدون اینکه مهری بپردازد و اگر تمایلی به وی نداشت، او را به دیگری تزویج مینمود و مهریه وی را دریافت میکرد یا با منع وی از ازدواج او را زندانی میکرد تا پس از مرگ وارث اموال او بشود. (ر.ک. مطهری، 1369: ص241 ؛ طباطبایی، 1972م: ج4، ص254) مرحوم طبرسی این موضوع را در ذیل آیه «... لا یحل لکم أن ترثوا النساء کرهاً...» (نساء، 19) بیان کرده است. قرآن به طور صریح از این کار نهی فرموده است: «و لاتنکحوا ما نکح آبائُکم من النساء الاّ ما قدسلف انه کان فاحشة و مقتاً وساء سبیلا» (نساء، 22)
شأن نزول آیه، بدین قرار است: زمانی که یکی از انصار به نام ابوقیس از دنیا رفت، فرزندش قیس به نامادری خود پیشنهاد ازدواج نمود؛ آن زن گفت: من تو را فرزند خود میدانم و چنین کاری را شایسته نمیبینم؛ ولی با این حال از پیامبر (ص) کسب تکلیف میکنم. زن موضوع را خدمت پیامبر (ص) عرض کرد و کسب تکلیف نمود؛ در این هنگام آیهی فوق نازل شده و از این کار به شدت نهی شد. (طبرسی، 1403ق: ج2، ص26) این آیه سه قبح را برای ازدواج با نامادری شمرده است:
1ـ «فاحشه» و آن اشاره به قبح عملی است.
2ـ «مقتاً»، کنایه از قبح شرعی است.
3ـ «ساء سبیلا»، قبح عرفی را میرساند؛ بنابراین آیه تنفر کامل و شدید را میرساند. (آلوسی، بیتا: ج2، ص184) مرحوم طبرسی مینویسد: مردم جاهلی این ازدواج را مقت (تنفرآمیز) و فرزندانی که ثمرهی آن بودند، مقیت مینامیدند. (طبرسی، 1403ق: ج2، ص26)
ب ـ نکاح البدل
یکی دیگر از سنتهای بسیار ناپسند حاکم بر جامعه عرب جاهلی این بود که هرگاه مردی از زن فرد دیگری خوشش میآمد، همسر خود را با همسر آن مرد معاوضه میکرد و زنان نیز در مقابل هوای نفسانی مردان چارهای جز تسلیم نداشتند. این مبادله با الفاظ خاصی نظیر «انزل الیّ عن امرأتک انزل لک عن امرأتی» یا «انزل الیّ عن دابتک انزل لک عن دابتی» صورت میگرفت.
شیخ صدوق در جامعالاخبار ماجرایی در ارتباط با نکاح البدل به این مضمون نقل میکند: عیینه بن حصین از روسای قبایل عرب با شنیدن اوصاف پیامبر (ص) به دیدار ایشان راغب شد، با آنکه مسلمان نشده بود، به مدینه رفت؛ زمانیکه به منزل پیامبر (ص) رسید، بدون اذن وارد خانه شد، عایشه کنار پیامبر نشسته بود. حضرت با لحنی شدید به او خطاب کرد: چرا بیاجازه وارد شدی؟ عیینه پاسخ داد: اشراف برای ورود اجازه نمیگیرند، زیرا کسب اجازه ننگ و عار است. پیامبر (ص) این آیه را تلاوت فرمود: «یا ایهاالذین آمنوا لاتدخلوا بیوتاً غیر بیوتکم حتی تستأنسوا و تسلّموا علی اهلها ذلکم خیر لکم لعلّکم تذکّرون» (نور، 27) عیینه پس از مشاهده ناراحتی پیامبر اکرم (ص)، جهت تسکین ایشان گفت: «اعن هذه الحمیراء فی جنبک»، «آیا به خاطر این زن سرخروی که در کنار توست؟» و بعد ادامه داد: «افلا انزل عن احسن الخلق و تنزل عنها»، «آیا میخواهی زیباترین خلق (زن خودم) را به تو دهم و تو او را زن من قرار دهی؟» پیامبر(ص) در جواب فرمود: «این سنت جاهلیت است و اسلام آن را ممنوع کرده است.» (خزاعی نیشابوری، 1369: ج16، ص11؛ قرطبی، 1967م: ج14، ص220)
خداوند متعال در این رابطه میفرماید: «لایحل لک النساء من بعد و لا ان تبدل بهن من ازواج» (احزاب، 52) فخررازی در تفسیر خود میگوید: «آیه «ولا ان تبدل بهن» کار مردم جاهلی را حرام کرده است؛ زیرا آنها همسران خود را با همسران دوستان خود عوض میکردند.» (رازی، بیتا: ج25، ص222)
ج ـ نکاح الجمع
ثروتمندان عرب به جهت زیادشدن ثروت خود، کنیزان زیبا یا زنان بیبندوبار را جمع میکردند و آنها را بیشتر به جهت استفادهی مادی به زنا وادار میکردند و این زنان به طور رسمی عنوان «روسپی» داشتند. اینگونه زنان معمولاً بالای خانهی خود پرچمی میزدند و با آن علامت شناخته میشدند. اگر فرزندانی از این زنان به دنیا میآمد، همهی مردانی که با آنها ارتباط داشتند، جمع میشدند و آنگاه کاهن و قیافهشناس میآوردند؛ قیافهشناس از روی مشخصات قیافه، رأی و نظر میداد که این فرزند از آن کیست، آن مرد هم مجبور بود، نظر قیافهشناس را بپذیرد و آن فرزند را فرزند رسمی و قانونی خود بداند. (مطهری، 1369: ص367 ؛ نوری، 1354: ص606) این زنان به «قینات» یا به نام «ذواتالرایات» معروف بودند. این آیهی مبارکه ناظر به این عمل است: «... و لاتکرهوا فتیاتکم علی البغاء ان اردن تحصُّناً لتبتغوا عرض الحیاة الدنیا...» (نور، 33) علی بن ابراهیم قمی، ذیل آیه بیان میکند: «عرب و قریش اینگونه بودند که کنیزکان را میخریدند و بر آنها مالیات سنگین قرار میدادند و به آنها میگفتند بروید به طرف فاحشهگری و درآمد به دست آورید؛ خدا آنها را از این کار نهی کرد.» (قمی، 1387ق: ج2، ص102) مرحوم طبرسی مینویسد: «قیل ان عبدالله بن ابی کان له ست جواری یکرهن علی الکسب بالزنا» (طبرسی، 1403ق: ج4، ص140) نزول این آیه ظاهراً قبل از حرمت زنا و نزول آیه مربوط به آن است و اینکه بعد از نزول تحریم باشد، ضعیف است. (طباطبایی، 1972م: ج10، ص118)
د ـ نکاح الخدن
در عصر جاهلیت، برخی از مردان به برقرار کردن روابط پنهانی با زنان عادت داشتند. این نوع نکاح نه تنها مستلزم مهر و نفقه نبود، بلکه به جهت آنکه در خفا صورت میگرفت، مورد تقبیح هم واقع نمیشد. (ر.ک.نوری، 1354ق: ص605 ؛ وکیلی، 1370: ص65) مرحوم طبرسی در ذیل آیه: «و من لّم یستطع منکم طولاً ان ینکح المحصنات المؤمنات فمن ما ملکت ایمانکم من فتیاتکم المؤمنات والله اعلم بایمانکم بعضکم من بعض فانکحوهن باذن اهلهنَّ و آتوهنَّ أجورهنَّ بالمعروف مُحصناتٍ غیر مسافحاتٍ ولامتخذات اخدان...» (نساء، 25) میفرماید: «گروهی در زمان جاهلیت بودند که زنای علنی را بد میدانستند و تقبیح میکردند؛ اما گرفتن دوست پنهانی و ارتباط داشتن با وی را منع نمیکردند.» (طبرسی، 1403ق: ج2، ص34)
خدن» در لغت به معنی دوست و مصاحب است؛ اما اینجا به دوست از جنس مخالف که با وی رابطه داشته باشد، اطلاق شده است و به زن و مردی گفته میشود که با یکدیگر رابطه پنهانی برقرار کرده باشند؛ زیرا قرآن هر دو صورت را بیان کرده است: «ولامتخذات اخدان؛ ولامتخذی اخدان.» فخررازی میگوید: «در زمان جاهلیت برخی از زنان و مردان به طور مخفیانه با یکدیگر دوست میشدند و زنا میکردند؛ مردم نیز فقط به حرمت زنای آشکار معتقد بودند، ولی زنای پنهانی را جایز میدانستند.» (رازی، بیتا: ج10، ص63)«
هـ حرمت ازدواج با همسر پسرخوانده
اعراب جاهلی، به جهت علاقه شدید، نسبت به داشتن فرزند پسر تفاخر میکردند و کسانی که از داشتن پسر محروم بودند، پسرخواندهای برای خود برمیگزیدند و آن فرزند را به عنوان فرزند واقعی به حساب میآوردند و تمام دستورات و احکام فرزند واقعی و حقیقی را بر او اجرا میکردند؛ از قبیل ارث بردن و حرمت ازدواج با همسران آنها و... این در میان اعراب رسم بود. (طباطبایی، 1972م: ج2، ص173 ؛ مطهری، 1369: ص280) قرآن اشاره به این مسأله دارد: «و ماجعل ادعیائکم ابنائکم ذلک قولکم بافواهکم والله یقول الحق و هو یهدی السبیل ادعوهم لابائهم هو اقسط عندالله فان لم تعلموا آبائهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم...» (احزاب، 5-4) خداوند متعال میفرماید: این نسبت فرزندی فقط نسبت قولی است و حقیقت نمیتواند داشته باشد؛ بلکه باید آنها را به پدران واقعی نسبت دهید.
در برخی تفاسیر ذیل آیه «و ماجعل ادعیائکم ابنائکم» از امام صادق (ع) روایت شده است: سبب نزول آیه این بود که وقتی رسول الله (ص) با خدیجه ازدواج کرد، به منظور تجارت به بازار عکاظ رفت و در آنجا زید را دید که در معرض فروش قرار گرفته است، او را جوانی زیرک و تیزهوش و عفیف یافت؛ پس وی را خریداری کرد و همین که به نبوت رسید، زید را به سوی اسلام دعوت کرد، زید هم پذیرفت؛ از آن روز به بعد مردم به وی فرزند محمد (ص) گفتند. از سوی دیگر، وقتی حارثه بن شراحیل، از ماجرای پسرش زید خبردار شد، به مکه آمد و نزد ابوطالب رفت و گفت: پسر من زید، در حادثهای اسیر شده است، از این رو، نزد محمد (ص) است؛ از وی بخواه، زید را به من بفروشد، یا آزادش کند و غلامی دیگر به جای آن قبول کند. ابوطالب نزد پیامبر (ص) رفت و با ایشان صحبت کرد. حضرت فرمود: من او را آزاد کردم، هر جا میخواهد برود. زید گفت: به هیچ وجه، هرگز، تا زندهام از رسول خدا (ص) جدا نمیشوم. حارثه پدر زید گفت: آیا دست از شرافت دودمان خود برمیداری؟ زید دوباره همان جمله را تکرار کرد. حارثه گفت: مردم شاهد باشید، زید پسر من است، من از او ارث میبرم. با این حال مردم میگفتند: زید بن محمد. پس از مدتی پیامبر زینب بنت جحش را به ازدواج زید بن حارثه درآورد. اما این دو با هم سازگاری نداشتند و زید، زینب را طلاق داد و پس از گذراندن عده، پیامبر (ص) با زینب ازدواج کرد. مردم با دیدن این ماجرا گفتند: پیامبر (ص) با عروس خود یعنی همسر طلاق داده شده زید ازدواج کرده است و او را طعن میزدند؛ زیرا آن را حرام دانسته و زن پسرخوانده را مانند زن پسر واقعی به حساب میآوردند. منافقین هم به ماجرا دامن زده و میگفتند: زنان پسران ما را بر ما حرام میکند، آن وقت خودش با همسر پسرش ازدواج میکند؛ در اینجا بود که آیهی «ماجعل ادعیائکم ابنائکم...» نازل شد. (ر.ک. قمی، 1387ق: ج2، ص173؛ طباطبایی، 1972م: ج16، ص280 ؛ سیوطی، 1403ق: ج6، ص563) آیهی «... فلمّا قضی زید منها وطراً زوَّجناکها لکی لایکون علی المؤمنین حرج فی ازواج ادعیائهم اذا قضوا منهنَّ وطراً و کان امرالله مفعولاً» (احزاب، 37)، در جواب منافقین و کسانی که نسبت به این کار پیامبر ایراد میگرفتند، نازل شد و این به دلیل حساسیت زیاد آنها بر این امر و خرافاتی بود که در ذهن آنها رسوخ پیدا کرده بود. از این رو، میبایست خود پیامبر (ص) این سنت غلط را میشکست و حرمت آن را از ذهنها دور میساخت.
و ـ تعدد نامحدود زوجات
در میان قبایل عرب، تعدد نامحدود زوجات رواج داشت. میل مفرط افراد به افزایش فرزندان و تفاخر به آن، موجب تکثیر نفرات قبیله به منظور دفاع در برابر مهاجمین و عوامل متعدد دیگر، مردان را وامیداشت که با زنان دیگر نیز ازدواج کنند و این دارای حد و حصری نبود. گاه شمار زنان یک مرد، از صد تن تجاوز میکرد. البته این اختصاص به اعراب نداشت، بلکه انواع مشابه آنها در دیگر ملل، اقوام و کشورها حتی زشتتر از آنها وجود داشته است. افرادی در تاریخ نام آنها آمده است که وقتی مسلمان شدهاند، بیش از چهار زن داشتهاند؛ از آنها نام مردی به نام غیلان بن اسلمه برده میشود که ده زن داشت. پیغمبر(ص) او را وادار کرد که شش تن از آنها را رها کند. همچنین مردی به نام نوفلبنمعاویه، پنج زن داشت؛ پس از آنکه اسلام اختیار کرد، رسول گرامی اسلام امر کرد یکی از آنها را رها کند. (مطهری، 1369: ص446) مردی به نام قیس بن حارثه که هشت زن داشت، پیامبر(ص) فرمود: «چهار زن را انتخاب کن و باقی آنها را رها کن.» (سیوطی، 1403ق: ج2، ص429)
تعدد زوجات بیش از چهار زن، در میان ایرانیهای مجوس نیز بوده است. قرآن در مورد تعدد زوجات آن را بیحدوحصر نگذاشته است؛ بلکه آن را محدود به چهار تن با شرط رعایت عدالت در میان آنها کرده است:
«و إن خفتم الاّ تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ماطاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الاّ تعدلوا فواحدة أو ما ملکت ایمانکم ذلک ادنی الاّ تعولوا» (نساء، 3)
ز ـ ازدواج همزمان با دو خواهر
از آیات قرآن که تحریم موارد ازدواج را بیان میکند، فهمیده میشود که قبل از اسلام در میان اعراب ازدواج با دو خواهر در یک زمان شیوع داشته است؛ ولی بعد از آمدن اسلام، پیامبر (ص) آن را منع کرد: «حرّمت علیکم امهاتکم... و أن تجمعوا بین الاختین الاّ ما قدسلف...» (نساء، 23) از جمله «الا ما قدسلف» این امر به دست میآید که قبل از اسلام، ازدواج همزمان با دو خواهر شیوع داشته است.
آیات شریفهی فوق در نفی و نهی از رسومات و سنن جاهلی که ریشه در تحقیر و تنزل مقام زن داشته است، موجب اعتلای شخصیت زن و قرار دادن وی در جایگاه واقعیاش میشود.
با الگوبرداری از آیات شریفه قرآن کریم، مفاهیمی مانند، جایگاه برجستهی ازدواج، ضرورت تشکیل خانواده، انتخاب همسر و ... استنباط میشود. این تألیف با اعتراف به نقصان معرفت بشری در برابر معارف بیکران قرآنی، درصدد دستیابی به این مفاهیم عظیم برآمد؛ هرچند اذعان دارد که با توجه به ناگفتههای بسیار و اهمیت موضوع فوق، امکان و قابلیت پژوهشهای فراوان در این زمینه وجود دارد.
فهرست منابع:
× آلوسیبغدادی، شهابالدینالسیدمحمود: «تفسیر روحالمعانی»، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بلوغ الادب، بیتا.
× ابناثیر، علیبنمحمد: «اسد الغابه فی معرفة الصحابه»، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1377ق.
× ابنفارس، احمد: «مقاییس اللغه»، مصر، مکتبه المصطفی البابی المجلسی، چ دوم، 1389ق.
× جوادیآملی، عبدالله: «زن در آیینه جلال و جمال»، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چ اول، 1369.
× حرالعاملی، محمدبنحسن: «وسائل الشیعه»، قم، انتشارات آل البیت، چ اول، 1409ق.
× حسینیبحرانی، سیدهاشم: «البرهان فی تفسیر القرآن»، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1334.
× خزاعینیشابوری، حسینبنعلی: «روضالجنان و روحالبیان فی تفسیرالقرآن (مشهور به تفسیر ابوالفتوح رازی)»، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1369.
× خمینی، روحالله: «تحریرالوسیله»، بیروت، دارالتعارف، 1981م.
× خوئی، سیدابوالقاسم: «مستند العروة الوثقی»، نجف، انتشارات مدرسه دارالعلم، 1404ق.
× رازی، فخرالدین: «تفسیر الکبیر»، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی ، بیتا.
× السیوری، جمالالدین المقداد: «کنزالعرفان فی فقه القرآن»، تهران، انتشارات مرتضوی، چ چهارم، 1369ق.
× سیوطی، جلالالدین: «تفسیر درالمنثور»، بیروت، انتشارات دارالفکر، چ اول، 1403ق.
× صدوق، محمدبنعلی: «من لایحضره الفقیه»، بیروت، دارالصعب دارالتعارف، 1401ق.
× صفائی، سید حسین: «حقوق خانواده»، تهران، چاپ دانشگاه تهران، 1370.
× طباطبایی، سیدمحمدحسین: «المیزان فی تفسیر القرآن»، بیروت، موسسه الاعلمی، 1972م.
× طبرسی، ابوعلیفضلبنالحسن: «مجمع البیان»، قم، مکتبه آیةالله النجفی مرعشی، 1403ق.
× عاملی، جعفرمرتضی: «الصحیح من سیرة النبی الاعظم»، قم، بینا، 1400ق.
× عروسیحویزی، عبدعلیبنجمعه: «تفسیر نورالثقلین»، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چ دوم، بیتا.
× قرطبی، محمدبناحمد: «الجامع لاحکام القرآن»، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1967م.
× قطب، سید: «تفسیر فی ظلال القرآن الکریم»، بیروت، دارالشروق، چ نهم، 1400ق.
× قمی، علیبنابراهیم: «تفسیر القمی»، قم، دارالکتب للطباعة و النشر، چ دوم، 1387ق.
× کلیـنی رازی، محمـد ابـی جعفر: «اصول الکافی»، بیروت، دارالصعب دارالتعارف، چ چهارم، 1401ق.
× مجلسی،محمدباقر: «بحارالانوار»، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چ سوم، 1403ق.
× مصطفوی، حسن: «التحقیق فیکلمات القرآن»، تهران، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر، 1360.
× مطهری، مرتضی: «نظام حقوق زن در اسلام»، تهران، انتشارات صدرا، چ چهاردهم، 1369.
×]معرفت، محمدهادی: «التمهید فی علوم القرآن»، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، چ دوم، 1366.
× مقدس اردبیلی، احمد: «زبدةالبیان فی احکام القرآن»، تهران، المکتبةالمرتضویه، بیتا.
× مکارمشیرازی، ناصر: «تفسیر نمونه»، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1369.
× موسویاصفهانی، سیدابوالحسن: «وسیلة النجاة»، نجف اشرف، المطبعة العلمیة، چ هشتم، 1364ق.
× نجفی، محمدحسن: «جواهرالکلام»، بیروت، انتشارات داراحیاءالتراث العربی، چ هفتم، بیتا.
× نوری، یحیی: «اسلام و عقائد بشری یا جاهلیت و اسلام»، تهران، انتشارات مجمع تحقیقات اسلامی، چ هشتم، 1354ق.
× وکیلی، الهه: «نگرش تطبیقی زن در آیینه قرآن»، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی،چ اول، 1370
پیوستها
[1] - فرستادگان الهی، مأمورین عذاب قوم لوط بودند که به صورت جوانانی زیبا منظر مجسم شده بودند و قوم لوط حرص شدیدی داشتند بر اینکه با اینگونه جوانان مرتکب عمل فحشا شوند. از این جهت، قوم لوط به طرف میهمانان لوط هجوم آوردند و انگیزهی آنان از این هجوم همان عادت زشتی بوده که فاسقان قوم به گناه و فحشا داشته و خواستهاند آن عمل زشت را با میهمانان لوط انجام دهند. (ر.ک. طباطبایی، 1972م: ج10، صص505-504)
[2] - شریک گرفتن مراتب مختلفی از نظر ظهور و خفا دارد؛ همانطور که کفر و ایمان هم از این نظر دارای مراتبند؛ مثلاً اعتقاد به اینکه خدا دو تا و یا بیشتر است، شرکی ظاهر است و از این شرک، کمی پنهانتر شرکی است که اهل کتاب دارند و برای خداوند فرزند قائلند و به ویژه مسیح و عزیر را پسران خدا میدانند ولیکن این باعث نمیشود که کلمهی مشرک بر آنان اطلاق شود، همچنانکه اگر مسلمانی نماز یا واجبی دیگر را ترک کند، به آن واجب کفر ورزیده، ولی کلمه کافر به وی اطلاق نمیشود. (ر.ک. طباطبایی، 1972م: ج2، ص303)
[3 - اینکه مراد از «ازواجهن» شوهران سابق آنها باشد یا مردانی که در آینده شوهران آنها خواهند بود، اثری در دلالت آیه ندارد و معنای آیه را تغییر نمیدهد.