مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
۶.
۷.
۸.
۹.
۱۰.
۱۱.
۱۲.
۱۳.
۱۴.
۱۵.
۱۶.
۱۷.
۱۸.
۱۹.
۲۰.
نظریه ادبی
حوزه های تخصصی:
آمیختگی و اختلاف سطح علمی در شروح و متون درسی علوم بلاغی و بخصوص علم معانی به دلیل فقدان چهارچوب علمی روشمند و نداشتن تعریف درست و دقیقی از مبانی آن، جایگاه این شاخه علمی را در میان علوم زبانی و ادبی تضعیف کرده و کارآیی های بالقوه آن در ادراک و تحلیل مسایل زبان و ادبیات را پنهان نموده است. این مقاله بر آن است که با تحلیل منطقی تعریف علم معانی و نقد و بررسی برداشت های مختلف از آن و با استفاده از روش شناسی و آموزه های زبان شناسی جدید و تعمق در شیوه های مرسوم ادبی، به برداشتی نو و کاربردی تر از علم معانی برسد. از این رو، پس از نقد برداشتهای سنتی از تعریف علم معانی، به بحث پیرامون مفهوم درست مقتضای حال می پردازد و از این طریق، ابتدا به ارتباط بنیادین صناعات ادبی و علم معانی توجهی تازه دارد و سپس از طریق نمونه های مختلف که برخی از آنها تازگی دارند، چگونگی تناسب سخن با موضوع را در سطوح گوناگون خط، آوا، واژگان و جمله بررسی می کند.
ماهیت شعر از دیدگاه منتقدان ادبی اروپا (از افلاطون تا دریدا)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نظریه پردازان ادبی از دیر باز تاکنون از چشم اندازهایی مختلف به شعر و ماهیت آن نگریستهاند. پیش از همه، افلاطون و ارسطو بودند که شعر را چونان دیگر مقوله های هنری، تقلید از طبیعت دانستند. این نظریه که سنگ بنای دیگر نظریه های ادبی هم بود تا روز گار معاصر هم تداوم یافت. در اوایل قرن بیستم و همزمان با پیدایش نظریات جدید فلسفی و زبانشناختی، بوطیقاهایی جدید پدید آمد که در آن بر خلاف نظریه های کلاسیک، زبان شعر بتدریج وظیفه انتقال پیام و معنی را از دست می داد. مطالعه در باره زبان (جنبه عینی) اثر، محور تدریجی معنی یا چند معنایی شعر و نیز دخالت دادن مخاطب در خلاقیت ادبی اثر از جمله برجسته ترین ویژگیهای نظریه هایی چون صورتگرایی، ساختارگرایی، نشانه شناسی، تأویل متن و ساختار شکنی است. یکی از نکاتی که در بررسی تحلیلی این نظریه های شعری بیش از نتایج دیگر به چشم می آید تعدد و تنوع چشم اندازهایی است که به واسطه آن، شعر و ماهیت آن بارها مورد کند و کاو و بررسی قرار گرفته است.
سیر نظریّههای ادبیِ معطوف به خواننده در قرن بیستم
منبع:
ادب پژوهی ۱۳۸۶ شماره ۳
حوزه های تخصصی:
سه گرایش اصلی در نقد آثار ادبی با سه محوریّت نویسنده، متن و خواننده که در طول زمان هر یک جایگاه خود را داشتهاند، مطرح است. در گرایش اول، منتقد با مطالعة بیوگرافی نویسنده برای رسیدن به معنی و مفهوم موجود در متن ادبی اقدام میکند. در گرایش دوم که اساس نقد ساختارگرایان است، منتقد با مطالعه بر روی متن و ساختار آن درصدد درک نیّات نویسنده است. در گرایش سوم با محوریت خواننده، منتقد او را عامل تعیینکننده، هم در آفرینش اثر و هم در دریافت معنی آن، میداند و با تکیه بر خوانندهمحوری، نقد خود را بر پایة تمایلات هویّتی و زمانی او بنا میکند. این مقاله با هدف نشان دادن سیر تحوّل نظریههای ادبیِ معطوف به خواننده، به توضیح دربارة نظریّات منتقدین گرایش سوم میپردازد که تئوریهای خود را بر پایة فلسفة پدیدارشناسی بنا نهاده و با تکیه بر آزادی انسان و به تبعِ آن آزادی خواننده، برداشت فردی و تفسیر معنایی وی را اساس نقد خود قرار میدهند.
متن: نقطه تلاقی هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی (هرمنوتیک پدیدارشناسانه هانس – گئورک گادامر، پل ریکور و نظریه ادبی جدید)
حوزه های تخصصی:
میان هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی، به ویژه نظریه های معطوف به خواننده پیوندی ضروری وجود دارد. این پیوند در رویکرد پدیدارشناسانه هرمنوتیک فلسفی و تبار پدیدارشناسانه این نظریه ها ریشه دارد. از این منظر، هرمنوتیک فلسفی، درواقع فلسفه ای هستی شناسانه در باب تفسیر متن است. وجه فلسفی هرمنوتیک فلسفی در «وجودی بودن» آن است و وجودی که گادامر و ریکور از آن می گویند، وجودی تفسیرشده است؛ به این اعتبار، تفسیر متن (حلقه رابط میان هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی) در محور اندیشه هرمنوتیکی گادامر و ریکور قرار دارد.
تفاوت در رویکردهای دو نمایند ه هرمنوتیک فلسفی به متن و تفسیر، تابعی است از تفاوت در دو راهی که هر یک از آن ها برای رسیدن به وجود در پیش گرفته اند. مهم ترین وجه تمایز، توجه ریکور به جنبه معرفت شناسانه و تأکید گادامر بر هستی شناسی ای مستقیم در روند تفسیر است. این تفاوت اصلی منشأ چهار تفاوت جزئی تر است: «زمانمندی»، «زبانمندی»، «ویژگی دیالکتیکی» و «عینیت گرایی».
در این مقاله، پس از بحث در نحوه رابطه هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی، آرای گادامر و ریکور در باب متن بررسی می شود. ابتدا مفهوم متن در نظر هر یک جست وجو می شود، سپس با تمرکز بر چهار محور تفاوت ذکرشده، رویکرد تفسیری آن ها به متن با یکدیگر مقایسه، و در پایان، مباحث جمع بندی می شود.
برخی موانع فرهنگی در تدریس نقد ادبی به دانشجویان ایرانی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نقد ادبی یکی از چالش انگیزترین درس ها، در مجموعه دروس رشته های ادبیات در دانشگاه های ایران است. بنا به سرفصلی که برای «نقد ادبی» نوشته شده است، هدف این درس عبارت است آشناسازی دانشجویان با طیفی از رویکردهای نقادانه. همچنین استاد می بایست نظریه هایی را تدریس کند که غالبا یا یکدیگر را نفی می کنند و یا این که به مفهومی دیالکتیکی مکمل یکدیگر هستند. هر یک از این نظریه ها، امکانات بالقوه ای را برای نقد متن، در اختیار منتقد قرار می دهد، اما همچنین هر یک واجد محدودیت هایی نیز هست. در این مقاله استدلال می شود که در دانشگاه های ایران، نظریه و نقد ادبی را معمولا نمی توان آن گونه که در سر فصل این درس معین شده است به دانشجویان تدریس کرد و دلیل اصلی عدم توفیق استادان در این زمینه آن است که دانشجویان از درک این نکته ناتوان اند که قرائت نقادانه متون، کنشی است برحسب گفتمان های متفاوت و متناقضی که می تواند صورت بگیرد. مخاطبان درس نقد ادبی در دانشگاه ها غالبا به دنبال نقدهای قطعی و «حرف آخر» در نقد ادبی هستند. به سخن دیگر، آنان مایل اند رویکردی را بیاموزند که روش راهبردی بی نقصی را برای رمزگشایی از همه جوانب متون ادبی در اختیارشان قرار دهد. حتی زمانی که رویکردی کاملا کاربردی و نسبتا آسان برای نقد ادبی به دانشجویان آموخته می شود، آنان غالبا شور و شوقی برای درگیر شدن در عمل نقد از خود نشان نمی دهند و بیشتر ترجیح می دهند که استاد «رمز و راز» متن یا «پیام» آن را خود شخصا بیان کند. در این مقاله استدلال می شود که دشواری تدریس نقد ادبی در دانشگاه های ایران از ذهنیتی ناشی می شود که صدای استاد را یگانه مرجع اقتدار در کلاس تلقی می کند و لذا دانشجویان نمی توانند تکثرگرایی ذاتی نقد ادبی را دریابند. در نتیجه، تغییر وضعیت تدریس نقد ادبی در دانشگاه های ما، منوط به تغییر ذهنیت دانشجویان و استادان درباره ماهیت نقد و تکثر فرهنگی است.
فلسفه و نظریة ادبی تأملی در انحای ادای سهم فلسفه به نظریة ادبی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ماهیت نظرورزانة نظریة ادبی و پیوند آن با فلسفه به ویژه در زمانة ما به طرق گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. این مقاله بی آنکه پژوهشی پیشینی درباب انحای پیوند میان فلسفه و نظریة ادبی باشد، سعی در روشن کردن پسینی ادای سهم فلسفه به نظریة ادبی دارد و می کوشد نشان دهد فلسفه- برخلاف نظرگاه عمل گرایانة رورتی که معتقد است چیزی به نام بنیادهای عینی معنا یا تفسیر وجود ندارد که اندیشة فلسفی روشنگر آن باشد و از همین رو نیازی نیست تا نظریه پردازان ادبی، عمیقاً فلسفه را کاشف و روشنگر مباحث نظریة ادبی به شمار آورند- چگونه می تواند به نظریة ادبی مدد رساند. نویسنده به دنبال موجّه کردن این نظرگاه است که فلسفه دست کم می تواند به چهار طریق عمده و در چهار مسئله، ادای سهمی به نظریة ادبی داشته باشد و درواقع کل مقاله بسط و تبیین این چهار مسئله است: 1. فلسفه به مثابة نظریه ای درباب جایگاه هستی شناختی ادبیات و همچون گشایندة راهی به سوی درک و فهم وضع هستی شناختی متون ادبی؛ 2. رفتارگرایی فلسفی و حلّ مسئلة رسیدن به ذهن مؤلف؛ 3. فلسفه به مثابة پژوهشی در بنیادهای نظریة ادبی که می تواند به درک و فهم بهتر بنیادهای نظریة ادبی منتهی شود؛ 4. فلسفه به مثابة رویکردی انتقادی به نسبیت معرفتی ناشی از نظریه های ادبی مدرن. در پایان بحث، نویسنده نتیجه می گیرد که با پذیرش دخالت فلسفه در همین چارچوب هم دلایل کافی برای نپذیرفتن نظرگاه رورتی وجود دارد.
سوررئالیسم در حکایت های صوفیانه (معرفی یک نوع روایی کهن)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این مقاله با ادامه دادن بحث ناتمام تزوتان تودورف در تقسیمبندی انواع داستانهای فراواقعی در ادبیات غرب آغاز می شود و در ابتدا میکوشد با اتساع ایده تودورف و با استفاده از ملاک های طبقهبندی او، ژانر داستان سوررئالیستی و نظریه داستان سوررئالیستی را- در معنای عام و کلی آن- به عنوان یکی از انواع فراواقعی معرفی و تشریح کند. پس از تعریف داستان یا روایت سوررئالیستی- به معنای عام- نگارندگان با این فرضیه که نظریة داستان سوررئالیستی نظریهای کهن است و در مورد شماری از حکایتهای منثور عرفانی ما نیز صدق می کند، برگزیده ای از این حکایتها را در کنار آثار متأخری که نامبردار به داستان های سوررئالیستی اند، به لحاظ عناصر و اجزاء و کلیت فضا تحلیل می کنند؛ تا سرانجام نشان دهند آثار سوررئالیستی در غرب و شرق و از زمان کهن تاکنون، بر اساس نظریه یکسان شکل گرفته و در اجزاء نیز قابل قیاس اند.
مفهوم دوره در مطالعات ادبی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
منتقدان ادبی، دوره ادبی را در روایت تاریخ ادبیّات ایده ای سامان بخش یافته اند. دوره ادبی در اصل برشی از زمان است امّا در تاریخ های ادبی و مباحث انتقادی، معانی ضمنی و متداعی دیگری نیز دارد. این معانی ثانوی را می توان مؤلّفه های دوره ادبی خواند. مهم ترین این مؤلّفه ها که به تنهایی یا در ترکیب های گوناگون به مفهوم برش زمانی افزوده می شوند، عبارتند از: روح زمانه، شرایط تولید ادبی، هنجارهای غالب، تغییر و تحوّل/ تکامل، تقابل های دوگانی، روایت ایدئالیستی فردی یا جمعی و مفهوم فضا/ مکان مندی.
روح زمانه و شرایط تولید ادبی، نظریّه های عرضه می کنند درباره عواملی بیرون از ادبیات که شکل گیری و تغییر دوره های عمومی و ادبی را مدیریت می کنند. تلقّی دوره به عنوان برهه ای از زمان که مجموعه ای از هنجارهای ادبی بر آن حکم فرماست، نوعی وحدت و انسجام درونی به دوره ها نسبت می دهد. دوره بندی برمبنای ایده تکامل زیستی/ اندام وار، هر دوره ادبی را با مرحله ای از حیات ارگانیسم زنده برابر می نهد. برخی منتقدان نیز دوره های ادبی را در چارچوب تقابل هایی دوگانی مانند کلاسیک و مدرن یا کهنه و نو درک می کنند. برخی نیز با کنار گذاشتن نگاه محدود سنّتی به دوره ها، جنبه ای مکانی برای دوره ادبی قائل می شوند.
در هر حال، دوره ادبی حاصل روایت ایدئالیستی فردی یا جمعی است و بیش از آن که یک مفهوم باشد یک ایده است، بیش از آن که به دانش مربوط باشد با اندیشه مرتبط است.
کلیدواژه ها: دوره ادبی، دوره بندی، نظریّه تاریخ ادبی، نظریّه ادبی.
ترجمه و تحقیق مقاله«جغرافیای ادبیات تطبیقی»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این مقاله سعی بر آن دارد که ارزشهای جغرافیایی ادبیات تطبیقی معاصر را در ارتباط با رشته های تاریخ و مطالعات منطقه ای مورد بررسی قرار دهد. گلچینهای ادبی رایج در این زمینه، مخصوصا تازه ترین نسخه ی ""گلچین تئوری و نقد نورتن"" (2010) در این راستا مورد بررسی قرار گرفته اند. سؤال تحقیق به این گونه است: چرا ادبیات تطبیقی که در جهت تثبیت موقعیتش با چارچوب های پسا استعماری عمل می کند؛ همواره نگاهی اروپا محور دارد. در حالیکه در روندی تاریخی و در قالب نهادی و تجربی نسبت به آرشیوهای غیر اروپایی دید بازتری داشته است. دستاوردهای منتقدان ادبی و نظریه پردازان عرب و ایرانی از عبدالقاهر جرجانی (و. 1078) تا محمد غنیمی هلال (و. 1968) در عرصه ی مطالعات ادبیات تطبیقی به دقت مورد بررسی قرار گرفته است. همچنین مشارکتهایی که ممکن است در آینده ای نزدیک از این مناطق در قالب نویسندگان عربی و فارسی که میراث اروپایی را به نقد و چالش بگیرند؛ مورد توجه بوده است. بازتاب تفکرات فرانکو مورتی و دیوید دمروش در ارتباط با ادبیات جهانی گذشته و آینده در دیالوگ برنامه هایی برای ادبیات تطبیقی قرار گرفته است که به وسیله ی گایاتری سپیواک، امیلی اپتر و ستنلی کورنگولد پیشنهاد شده بود. مقاله ی پیشرو در این راستا این دو پیشنهاد را به تفصیل ارائه داده است: اولا، جغرافیای متفاوت رشته ها با منشا مکانی تئوریهای ادبی هماهنگ شود. دوما، توجه بیشتر به انعطافهای فرهنگی، زمانی و سیاسی ادبیاتهای مختلف که در برگیرنده آرشیو این رشته هستند؛ صورت گیرد. چالشهای خاص جهانی شدن ادبیات تطبیقی در ارتباط با موانع اساسی مدرنیته مورد بررسی قرار گرفته است.
دیالکتیک دریافت های شعر«ری را»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
شعر «ری را» نیما یوشیج، یکی از برترین شعرهای مدرن است. خصوصیات ساختاری، وزنی و واژگانی این شعر، موجب شده که در طول دهه ها، خوانندگان به خوانش های متفاوت و گاهی هم ارز از آن بپردازند. استفاده از برخی واژگان، به ویژه کلمه «ری را» و همچنین استفاده از نماد در اشعار نیما، معنای این شعر را در هاله هایی از ابهام قرار داده است که موجب شده تا این شعر در طول زمان مورد خوانش های مختلفی قرار بگیرد. نظریه دریافت در پی خوانش های متفاوت از یک متن است. خوانش شعر نیما، این حُسن را دارد که ابعاد گوناگون شعر او را آشکار می کند. در این نوشتار برآنیم تا به بیان قرائت های مختلف از شعر «ری را» در دو ساحت فرم و تکنیک و همچنین ساختار محتوایی آن بپردازیم و چگونگی دریافت مخاطبان را از هاله های پیش رونده معناییِ این شعر در طول زمان – سیر درزمانی و هم زمانی- مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم. این پژوهش نشان می دهد که نیما ابژه خود را از طریق فراهم آوردن منظرهای متعدد می آفریند و با ایجاد خلاهایی در متن، عدم تعینی را رقم می زند که خواننده را به رابطه دیالکتیکی با متن فرا می خواند. معنا در این شعر، به واسطه درهم آمیزی افق های ، در طول زمان شکل می گیرد و آگاهی خواننده در طول شعر کامل می شود. افق انتظار غالب در شعر «ری را» از نوع افق انتظار اجتماعی است و خوانندگان با استفاده از رمزگان زیبایی شناسی و داشته های معنوی خود، شعر را تفسیر می کنند؛ اما به دلیل خاصیت ذاتی ابهام آمیز بودن این شعر، می توان هربار خوانش جدیدی از آن ارائه داد.
ریخت شناسی مثنوی داستانی «گل و نوروز» خواجوی کرمانی بر اساس نظریه ی پراپ
حوزه های تخصصی:
ریخت شناسی، یکی از مباحث اساسی نقد ساختاری است که در عرصه ی ادبیات داستانی کاربرد فراوانی دارد. در این نوع از نقد ،منتقد ادبی با بررسی ساختار درونی موجود در داستان ، به کشف کنش ها و خویشکاریهای موجود در آن می پردازد . این مبحث نخستین بار توسط پراپ به عرصه ی ادبیات داستانی راه یافت.وی در این جستار که اساس کارش را بر پایه ی اعمال شخصیتهای موجود در داستان قصه های پریان قرار داد ،با بررسی کنش ها و رویدادهای هر یک از شخصیتهای داستان به این نتیجه رسید که هر یک از شخصیتها متناسب با نقش خود،در این داستان ها از قوانین و ساختار واحدی تبعیت می کنند که می توان این قوانین و ساختار را به داستان های سایر ملل نیز تعمیم داد؛چنانکه در این مقاله با تجزیه و تحلیل ساختاری مثنوی «گل و نوروز»،از لحاظ خویشکاری ها،نقش شخصیتهای داستان در این خویشکاری ها و حرکت های موجود در داستان ،بر اساس نظریهی ریخت شناسانه ی پراپ، به این نتیجه دست یافته شد که اگرچه سیر برخی توالی برخی از کارکردها با الگوی پیشنهادی پراپ قابل انطباق نیست،اما بسیاری از کارکردهای پیشنهادی او را می توان با این مثنوی نیز انطباق داد. بنابراین ساختار داستان و بطور کلی با وجود تفاوت جزئی نمی تواند از قانون ساختاری پیشنهادی پراپ سرپیچی کند. واژگان کلیدی:ریخت شناسی نظریه ادبی ،پراپ،گل و نوروز.خواجوی کرمانی.
جستاری در بنیان های فکریِ نظریه ی ادبی هوشنگ گلشیری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هوشنگ گلشیری یکی از نویسندگانی است که پابه پای نوشتن داستان های مدرن و تکنیک محور، با نوشتن مقالاتی چند پیرامون رمان و شعر، کوشید تا مبانی نظری کارش را نیز به خوبی شرح کند. جان مایه ی فکری و نظری مقالات گلشیری، به اومانیسم و فرمالیسم گره خورده است. در روزگاری که جریان چپ و نویسندگان طرفدار حزب توده، هنر متعهد را تنها در رئالیسم سوسیالیستی می جستند، گلشیری کوشید تا مفهوم تعهد را از تنگناهای حزبی نجات دهد و طلیعه دار مفاهیمی چون انسان گرایی و فردیت باشد. هرچند در بسیاری از نوشته های گلشیری توجه به تکنیک و فرم، وجه غالب است، اما این تکنیک گرایی، به تکنیک زدگی نینجامیده است؛ چرا که برخورد دیالکتیکی اومانیسم و فرمالیسم در اندیشه های گلشیری او را به سنتزی راهبر شده که هم تعهد را تاب می آورد و هم تکنیک را. باری، در این پژوهش کوشش شده تا با توجه به مقالات هوشنگ گلشیری، بنیان های فکری او در پیوند با ماهیت و فلسفه ی ادبیات، مورد نقد و داوری قرار گیرد.
پیوند «تاریخ» با «ادبیّات» در متون تاریخی زبان و ادبیات فارسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
متون ادبی زبان فارسی از همان آغاز، رابطه ای تنگاتنگ با تاریخ و مطالعات تاریخی داشته است. در شیوه های سنّتی و مدرن، پیوسته توجه به این رابطه مطرح بوده است. امّا از آنجا که بحث پیرامون ادبیّات و تاریخ، برای اوّلین بار در آرای غربیان و بر اساس اطلاعات فعلی ما از یونان باستان، نشأت گرفته است. یکی از قدیمی ترین نوشته ها که در آن به رابطه ادبیات با تاریخ پرداخته شده، کتاب فنّ شعر ارسطو است. با توجه به آراء او که قرن ها بر اندیشه و تفکر غربی حاکمیّت داشته است، از منظری محتواگرایانه، همواره تاریخ و ادبیات دو امر متفاوت تلّقی می شدند و بین آنها دوگانگی برقرار بوده است. در مقاله حاضر، با بررسی آرای ارسطو، به اصلی ترین دلیلش، مبتنی بر تفکیک این دو مقوله پرداختیم. در این بررسی عیان می شود که چگونه رویکرد سنتی، تاریخ و ادبیّات را به مثابه دو بخش مستقل مطرح کرده است. سپس اندیشه های متفکرین معاصرِ نقد ادبی را در ردّ تمایز تاریخ با ادبیّات، تبیین کرده ایم. نتایج بررسی ما نشان می دهد، در رویکردهای مدرن، این رابطه در چارچوبی تعاملی و نظام مند قرار دارد. با این تبیین زمینه ای مهیا می شود برای هدف اصلی این مقاله، که همانا تأکید بر ماهیّت بینارشته ای ادبیّات و تاریخ است. همچنین، در بخش پایانی این نوشتار در راستای نظریه پیوند ادبیات با تاریخ، حلقه های واسط و پیوندهای آن دو در متون تاریخیِ زبان ادبیّات فارسی، احصا و تبیین شده است.
دوره بندی شعر معاصر تاجیک: از روشنگری تا استقلال (1870-2015م)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ماوارءالنهر درمقام نخستین وطن اقوام آریایی نژاد پیوسته در تاریخ ادب فارسی حضوری برجسته داشته است. پس از تشکیل دولت صفویه در ایران و ازبکان شیبانی در بخارا در سده پانزدهم میلادی، سرنوشت سیاسی دو منطقه از یکدیگر جدا شد؛ اما تا اشغال این منطقه از سوی تزار روسیه در سده نوزدهم، روابط فرهنگی مردمان دو سوی جیحون کمابیش ادامه داشت. نهضت بیداری با حضور روسیه و اشغال منطقه زبانه کشید و بعدتر در قامت تجددگرایان شعله ور شد. تجددگرایان با پیروزی احزاب کمونیسم، برای رسیدن به آرمان های خود به دامان آن خزیدند. با تشکیل پنج جمهوری شورایی از دل ویرانی های خانات منطقه، تاجیکان در سال 1924 صاحب حکومت شدند. آنها طی نزدیک به هفت دهه در بستر ادبیات شورایی به آفرینش ادبی دست یازیدند؛ اما با استقلال در سال 1991 بار دیگر به آغوش مام وطن تاریخی بازگشتند. مسئله اصلی این پژوهش بررسی دوره بندی تحولات شعری تاجیکان از شروع نهضت بیداری تا استقلال منطقه در بستر نظریه تاریخ ادبیات است. پس از بررسی دوره بندی های صورت پذیرفته و نقد مبانی فکری آنها الگوی نگارنده در این زمینه پیشنهاد شده است. به نظر می رسد این الگو تأثیر مستقیمی در نگارش جریان شناسی شعر معاصر تاجیک داشته باشد و بتواند در معرفی میراث آن به فارسی زبانان جهان نقش مؤثری ایفا کند.
جستجوی امر ناموجود مقدمه ای بر دلایل فقدان نظریه و نظام نقد ادبی در ایران(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
از نخستین سال های ورود مظاهر مدرن به ایران، نظریه ها و شیوه های نقد متون، یکی پس از دیگری از طریق ترجمه از فرهنگ غربی به فضای علمی و ادبی ما راه یافتند؛ اما گروهی از محققان می کوشند بگویند که اولاً در سنت ادبی کهن ما آنچه که امروزه نظریه و نقد نامیده می شود، وجود دارد و بدون پشتوانه نظری امکان آفرینش آثار درخشان ادبی به زبان فارسی نیست؛ و در ثانی، نظائر آنچه را اندیشمندان غربی می گویند متفکران ما سده ها پیش گفته اند. از دیدگاه ما در سنت ادبی ایرانی امکان شکل گیری نظریه و نظام نقد ادبی نبود؛ زیرا این دو پدیده، محصول مستقیم دوران مدرنیته، برخورد علمی انسان عصر جدید با همه مظاهر هستی و نتیجه تفکیک عالم «خلاقه ادبی» از «علم ادبیات» است. آفرینش ادبی نیز با منطقی متمایز از منطق علم ادبی صورت می گیرد و منوط به وجود نظریه و نظام نقد ادبی نیست. اگرچه تفکر نقادانه در الهیات، کلام و فلسفه در عصر زرین تمدن اسلامی در ایران وجود داشت، ولی به دلیل زیست حاشیه ای ادبیات از قدرت سیاسی، این تفکر به فضای ادبی ما راه پیدا نکرد. استبداد سیاسی نیز، چنانکه به خطا پنداشته می شود، نقش تعیین کننده ای در فقدان نظریه و نظام نقد نداشت. در مقابل، باور به منشأ الهی و متافیزیکی شعر و هنر ادبی، راه را بر نقادی ادبی تا حد زیادی می بست. در این نوشتار مسأله فقدان نظریه و نظام نقد ادبی در ایران را با طرح هفت دلیل عمده بررسی کرده ایم.
نقدی بر کتاب بومی سازی رئالیسم جادویی در ایران اثر محمد حنیف و محسن حنیف
حوزه های تخصصی:
رئالیسم جادویی همچون بومی سازی در ایران هنوز در پیچ و خم تعریف است. در سال های اخیر بحث پیرامون بومی سازی نظریه های ادبی داغ بوده و در این بین عطشی هم برای تولید، تعریف و تشریح رئالیسم جادویی وجود داشته است. کتاب بومی سازی رئالیسم جادویی در ایران نوشته محمد حنیف و محسن حنیف تلاشی است ارزشمند در راستای بازشناساندن رئالیسم جادویی به داستان نویسان ایرانی از ورای نظریات متأخر در این باب، و همزمان استفاده از این مبحث به عنوان معبری برای ارائۀ راهکاری عملی برای بومی سازی این گونۀ ادبی در ایران. در مقالۀ حاضر کتاب بومی سازی رئالیسم جادویی را از لحاظ قوام محتوای ادبی و موفقیت در ارائۀ نمونۀ عملی بومی سازی نظریۀ ادبی واکاوی می کنیم.
امتناع و امکان نظریه پردازی بومی در بازخوانی متون ادبی فارسی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های ادبی سال پانزدهم زمستان ۱۳۹۷ شماره ۶۲
127-152
حوزه های تخصصی:
امروزه یکی از چالش های تحقیقات دانشگاهی حوزه زبان و ادبیات، بسامد استفاده از نظریه در انجام پژوهش های بنیادین در حیطه نقد تئوریک و عملی است. موافقان چنین رویکردی به سبب نظام مندی و انسجام و ماهیت میان رشته ای نظریه ها لزوم چنین ابزارهای بازخوانشی را برای تحقیقات ادبی، پابه پای پژوهش های ادبی جهان غرب لازم و ضروری می دانند و مخالفان چنین رویکردی بر کلیشه ای بودن، تصنعی، سطحی نگری، تقلیل گرایی و غرب زدگی چنین پژوهش هایی اصرار دارند و با سیاست نفی نظریه گرایی، بازگشت به شیوه های نقد سنتی گذشتگان یا پیشگامان بنام این عرصه را امری واجب و مستفیض می شمرند. نگارنده معتقد است در تقاطع دو آرای یادشده، می توان راهی معتدل و میانه جست، لذا این جستار به شیوه توصیفی- تحلیلی به این نکته تأکید می کند که ضمن پرهیز از هرگونه افراط و تفریط در توجه به پژوهش های نظریه محور، دو کلان چاره برای بازخوانی متون ادبی، تلفیق روش های علمی و میان رشته ای در تحلیل و ارزشگذاری متون ادبی از یک سو و آشنایی عمیق با اصول و مبانی نظریه پردازی و رویکردهای فلسفی برای تولید نظریه های بومی و سازگار با جهان بینی حاکم بر متون ادب فارسی از دیگرسو است.
بنیادگرایی در نقد یا نقد بنیادگرا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جستارهای نوین ادبی پاییز ۱۳۹۸ شماره ۲۰۶
73-93
حوزه های تخصصی:
بسیاری از آرا در حوزه نقد ادبی به دلیل عدم ارائه رویکرد روش شناسانه در محدوده خُرده رهیافت های ادبی قرارگرفته اند و یا درنهایت با مجموعه ای منسجم صورت بندی شدند و نحله ای مشخص را بنا کردند. اندیشه بنیادگرایی از میان جنبش مذهبی پروتستانیسم چهره برافروخت و در شکل دهی نظریه های مختلفی ازجمله نقد ایدئولوژیک، نقد خواننده محور، نقد مارکسیستی، نقد جامعه شناختی، نقد پسااستعمار، نقد فمینیستی و ... سهم داشت. در ایران نیز بازتاب مناسبات بنیادگرایی با تکیه بر ارزش مداری و ساختارهای نامتغیر فلسفی و سیاسی اثر ادبی جلوه هایی تأثیرگذار داشته است. در این پژوهش به روش توصیفی - تحلیلی وجوه نگرشی و جریان ساز بنیادگرایی و نقد بنیادگرا در اروپا و به طور مشخص در دیدگاه ماتیو آرنولد و ت.اس.الیوت و در ایران با نگاهی به آرای احمد کسروی، احسان طبری و فاطمه سیاح بررسی شده است. یافته های این پژوهش نشان می دهد نقد بنیادگرا اگرچه ساحت نظری مستقلی ندارد، اما انگاره ای از نوعی نقد است که با مواجهه براندازانه در پی فروپاشی یا تقلیل متن ادبی با تعمیم گرایی نابجا به محتوای ایدئولوژیکِ مذهبی یا سیاسی مورد نظر منتقد است و به صور مختلف در نحله های نقد ادبی خودنمایی می کند.
نظریه ادبی قدامه بن جعفر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نقد ادبی سال سیزدهم تابستان ۱۳۹۹ شماره ۵۰
79-106
حوزه های تخصصی:
از اوایل قرن بیستم بود که در اروپا و امریکا و پی آیه آن با چند دهه تأخیر ناگزیر در ایران، تلقی نوینی از نقد ادبی به دست داده شد که پیروی از یک نظریه بینارشته ای و مشارکت با نویسنده در تألیف معنا را ناگزیر می نمود. نبودِ چنین تعریفی از نقد در گذشته ادبی اسلام و ایران را نباید به وجود نداشتنِ نقد ادبی در آن ایام تعبیر کرد و بر نمادها و نمودهای آن در رسایل تاریخی و بلاغی، تذکره ها و دواوین شعرا، با تعریفی که در ادوار پیشین از نقد ادبی وجود داشته، چشم بست. این نقدها بدون پشتوانه نظری نیز نبوده؛ چراکه نقد ادبی عملی است نظریه ای و ایده ها و آرای منقِد درباره جهان، سامانه نظری ای را به وجود می آورد که نقدهای وی مطابق با آن عمل می نماید. در جستار پیشِ رو، به بویه نظریه ادبی شناسی تاریخی در گذشته ادبی اسلام و ایران، کتاب نقدالشعر نوشته قدا مه بن جعفر (260 337ق) بررسی شده است. نخست از همه، شایسته تر آن دیده شد که به جای نقد کلاسیسیستی یا فرمالیستی، رویکر نقادانه قدامه و نظریه ادبی وی که منطقه عملش بلاغت و مسائل مرتبط به عیوب شعری است، نقد و نظریه ادبی بلاغی نامیده شود. معاییر تشخیص معایب و محاسن شعری، متن مدار بودن و تک معنا دانستنِ متن نیز مسائلی اند که استخوان بندی نظریه ادبی قدا مه بن جعفر را می سازند. برخی از این موضوعات را با آرا و اندیشه های پژوهشگران و منقِدان بازبسته به دبستان انگلو امریکایی نقد ادبی می توان سنجید.
بررسی نقد و نظریه ساختارگرایی در مقالات مجله های «نقد ادبی» و «زانکوی سلیمانیه»(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فنون ادبی سال دوازدهم پاییز ۱۳۹۹ شماره ۳ (پیاپی ۳۲)
169 - 190
حوزه های تخصصی:
این جستار درباره مقالاتی است که در مجله های «نقد ادبی» و «زانکوی سلیمانیه» چاپ شده اند. حجم نمونه از آن مقاله ها شامل 188 مقاله فارسی و 76 مقاله کردی است. مرحله بعد در جداسازی نوع نقد و نظریه های ادبی در مقاله ها مشخص شد که 46 مقاله فارسی و 28 مقاله کردی، از لحاظ پیکره بنیادی مقاله تحقیقی محسوب نمی شوند، بدین ترتیب مقاله های قابل بررسی، شامل 142 مقاله فارسی و 48 مقاله کردی هستند. بعد از تحلیل مقاله ها، 44 مقاله فارسی که 30.98درصد و 15 مقاله کردی که 31.25درصد شدند، از نظریه ساختارگرایی استفاده شده بود که در مقایسه با نوع نقد و نظریه های دیگر در مقاله ها بیشترین سهم را به خود اختصاص داده اند. سعی بر آن شده که کاربرد نقد و نظریه ساختارگرایی در این مقاله ها، تفاوت و تطابق نوع نگرش در مقاله های کردی و فارسی بیان شود. هدف آن است به این پرسش ها پاسخ داده شود که چرا این نوع نقد و نظریه این حجم زیاد را به خود اختصاص داده است؟ محققان چگونه این نظریه را به کار برده اند؟ روش پژوهش در این مقاله، نقد نقد است. یافته های پژوهش به صورت کلی این است که در پژوهش های هردو مجله، کاملاً این نظریه درک نشده است و نگرش کلی دارند؛ این خود همین یکی از دلائل کاربست زیاد این نظریه در مقالات است. با دیدن چگونگی کاربست آن، می توان گفت پژوهشگران کرد سطحی تر به این نظریه پرداخته اند و اکثراً تحلیلی از نوع ساختار در متن نیامده است.