مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
۶.
۷.
۸.
۹.
۱۰.
۱۱.
۱۲.
۱۳.
۱۴.
۱۵.
۱۶.
۱۷.
۱۸.
۱۹.
۲۰.
دوگانه انگاری
حوزه های تخصصی:
نفس و بدن در انسان شناسی ملاصدرا چه رابطه ای با یکدیگر دارند؟ آیا آنها دو موجود بیگانه از یکدیگر به حساب می آیند که بر اثر فشار بیرونی، در کنار هم قرار گرفته اند و هیچ تناسبی با هم ندارند؟ یا با صورت طبیعی در کنار هم جای گرفته اند؟ برای پاسخ به این پرسش، لازم است قبلا مشخص کنیم که آیا ملاصدرا، مانند افلاطون و دکارت، دوگانه انگار است یا مانند فیزیکالیست ها، یگانه انگار و یا تشکیکی (نه هر دو و نه هیچ کدام)؟ اگر ثابت شود که گزینه اول درست است، آن گاه می توانیم از رابطه نفس و بدن به شکل رایج آن سخن به میان آوریم. اما اگر گزینه دوم درست باشد، نمی توان رابطه نفس و بدن را دقیقا به شکل کلاسیک آن مطرح ساخت. از آنجا که کلمات ملاصدرا پذیرای هر یک از این احتمالات است، نوشتار حاضر هر یک از این احتمالات را به دقت بررسی و سرانجام چنین نتیجه گیری می کند که از میان این احتمالات، فقط احتمال اخیر قابل دفاع است. بر پایه این دیدگاه، رابطه نفس و بدن بر اساس نظریه تشکیک تبیین می شود. بر اساس نظریه تشکیک، هستی دارای مراتب تشکیکی است، به گونه ای که مرتبه برتر، جامع مرتبه فروتر از خود است. از آنجا که این نظریه قابل تطبیق بر نفس و بدن است، نگارنده کوشیده است تا رابطه نفس و بدن را در سایه آن تبیین کند.
در سرآغاز دوگانه انگاری، مزداگرایی ایرانی
حوزه های تخصصی:
یکی از مباحث بسیار رایجی که از یونان باستان تا دوره اسلامی و حتی تا امروز درباره دین ایران باستان، مزداگرایی، وجود داشته است، بحث درباره وجود یا عدم وجود نوعی دوگانه انگاری میان خدای نیکی و خدای شر در این دین به مثابه محور اساسی آن بوده است. در این مقاله نویسنده ابتدا از قرن هجدهم و نظرات اسقف آنگلیکان آکسفورد، تامس هاید، بحث خود را آغاز می کند. هاید تلاش کرد با آنچه توانسته بود درباره دین زرتشت با اتکا به متون پراکنده و روایت های موجود در ابتدای شرق شناسی به دست بیاورد به این نتیجه برسد که دوگانه انگاری زرتشتی نه ماهیتی دینی بلکه ماهیتی فلسفی داشته است. بعدها آنکتیل دوپرون در سال 1762 دست نوشته هایی را به کتابخانه سلطنتی فرانسه تقدیم کرد که در حقیقت نه بخش هایی از اوستا بلکه تکه هایی از سنت های شفاهی مزدایی بودند. متونی که در آنها مساله دوگانه انگاری به صورت نابرابری به چشم می خورد. در حدود سالهای 1860 لغت شناس آلمانی مارتین هوگ به این نتیجه رسید که زرتشت شخصیتی تاریخی بوده است که طرفدارانش عامل ""تخریب"" دین او به یک دوگانه انگاری و یا یک چندخداگرایی سلسله مراتبی بوده اند. بر خلاف هوگ، جیمز دارمستتر که نخستین بار اوستا را به زبان فرانسه ترجمه کرد، بر آن بود که مزداگرایی یک دین اساسا دوگانه انگار است که خود از یک دین باستانی تر و یک سنت اسطوره ای هندوایرانی چندخداپرستانه ریشه گرفته است. در این مقاله نویسنده ضمن بررسی این استدلالها بر پایه متون اوستایی، موضوع را در قرن بیستم دنبال کرده و از جمله به نظرات اندیشمندانی چون هننینگ، گرشویچ، نیولی و ... درباره این موضوع می پردازد و سرانجام بحث خود را با تاملی طولانی و تطبیقی بر مفهوم هزاره ها در دین زرتشت (که به عقیده او کمتر به آن توجه شده است) بر پایه متون مزدایی و یونانی و رابطه عمیق این مفهوم با دوگانه انگاری در این دین، به نتیجه می رساند.
اصل مقاله به صورت متن کامل انگلیسی در بخش انگلیسی قابل رویت است
مساله «معاد و علوم جدید»، تبیین زندگی پس از مرگ(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
لیندا بدم اشکالاتی را به امکان معاد وارد کرده است. او می گوید اشتراک اتم ها در بدن های مختلف و عدم ثبات بدن در طول حیات یک انسان، حاکی از آن است که معاد با بدن دنیایی صورت نخواهد گرفت. او معتقد است حتی در نظر گرفتن وجود روحی مجرد نیز نمی تواند وسیله مناسبی برای حل مشکل تشخص انسان دنیوی و اخروی باشد. در این مقاله با توضیح معنای سوژه ای که در تعریف روح به کار می رود، اشکال بدم روشن می شود. همچنین با استفاده از روایات معصومین و نظر متکلمین اسلامی، مشکل این همانی بدن دنیوی و اخروی برطرف شده، اثبات می شود اعتقاد به معاد به هیچ وجه با عقل و علم ناسازگار نیست
علیت ذهنی(مقاله پژوهشی حوزه)
حوزه های تخصصی:
مسئله علیت ذهنی- دست کم از زمان دکارت - از مهم ترین مسائل فلسفه ذهن بوده است. فیلسوفان دکارتی از آن جا که تعامل علی نفس و بدن را مشکل ساز می دانستند، هر یک به شیوه ای رابطه علی مستقیم میان نفس و بدن را کنار گذاشتند. با این حال، این مسئله با کنار گذاشتن نفس مجرد دکارتی در دوره معاصر نیز حل نشده است و همچنان از مهم ترین مسائل است. اگر مسئله ذهن و بدن را اساسی ترین مسئله در فلسفه ذهن معاصر به حساب آوریم، دست کم یک صورت مسئله ذهن و بدن مسئله علیت ذهنی است. اگر در نظر دکارت تفاوت دو جوهر نفس و بدن مانعی بر سر راه تعامل علی این دو به حساب می آمد، با اصالت دادن به امور فیزیکی نیز مسئله صورت دیگری پیدا می کند: ذهن چگونه می تواند نیروهای علی اش را در جهانی که اساساً فیزیکی است، اعمال کند؟ فیلسوفان بر اساس دیدگاه های متفاوتشان درباره علیت و نیز چیستی ذهن، راه حل های متفاوتی برای مسئله علیت ذهنی مطرح کرده اند، که به بخشی از این مسائل در این مقاله پرداخته می شود.
نقد کهن الگویی ریشه های دوگانه انگاری اسطوره ای در شاهنامه فردوسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
گومیزشن و وزارشن به دو دوره از مهم ترین ادوار آفرینش در اساطیر ایرانی اطلاق می شود که طی آن، نبرد میان دو بن متخاصم خیر و شر، به شدیدترین مرحله خود می رسد و در نهایت به پیروزی نهایی خیر بر شر می انجامد. اعتقاد به نبرد و درگیری میان دو اصل نیک و بد که اساس تفکّر اسطوره ای ایرانی را تشکیل می دهد، در شاهنامه فردوسی در قالب جنگ ها و کشمکش های درازآهنگ ایران و نیران (غیر ایرانی) نمود یافته است. در شاهنامه، ایران، نماد سرزمینِ اهورامزدا و نیران (عموماً توران)، نماد سرزمینِ اهریمن است و نبرد میان این دو سرزمین، تجلّی گومیزشن در اساطیر ایرانی است که در پایان بخش حماسی شاهنامه، به وسیله کیخسرو پایان می یابد و به وزارشن خود در شاهنامه می رسد. در این نوشتار سعی شده است تا با تکیه بر دیدگاه های روان شناسی کارل گوستاو یونگ، ریشه های دوگانه انگاری در تفکّر اسطوره ای ایرانی و به تبع آن، در شاهنامه فردوسی مورد بررسی قرار گیرد و جنبه های اهورایی و اهریمنی به عنوان نمادهای خودآگاهی و ناخودآگاهی در روان شناسی یونگ، رمزگشایی شود. دستاورد پژوهش حاکی از آن است که در بینش دوگانه انگار اسطوره، دنیای نیکی و اهورایی با خودآگاهی و دنیای بدی و اهریمنی با ناخودآگاهی قابل مقایسه است و تقابل اهورامزدا/اهریمن یا ایران/نیران در شاهنامه و تفکر اسطوره ای حاکم بر آن، با جدال خودآگاهی و ناخودآگاهی روان برای رسیدن به خود جامع، سنجیدنی است. از آن جا که تسلسل فراز و فرود حیات پادشاهان برجسته در شاهنامه با پیروزی نهایی ایران بر توران در دوره پادشاهی کیخسرو پایان می پذیرد، می توان گفت روح حماسه ملی که از ابتدا در کالبد کیومرث دمیده شده بود، با ازسرگذراندن تجسّدهای مختلف –که می توانند نماد پرسونا یا نقاب در نظریه یونگ باشند- و با توالی مستمر کهن الگوی مرگ و زندگی، به جاودانگی کیخسرو دست می یابد.
آهنگ زمان در فلسفة حیات برگسن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از مسائل مهم تاریخ فلسفه مسئلة زمان است. فیلسوفان زیادی به این مسئله پرداخته اند، ولی بدون تردید در روزگار ما برگسن نخستین فیلسوفی است که زمان را به جد مورد بررسی قرار داده است، به طوری که فلسفة او را به حق می توان فلسفة زمان نامید. او اساس فلسفة خود، و نقطة آغازین و پایانی آن را شهود زمان و به عبارت دقیق تر شهود دیرند می داند.
مطابق سنت دوئالیستی برگسن در خصوص زمان می توان به دو رویکرد اشاره کرد: رویکرد متافیزیکی و رویکرد معرفت شناختی. مؤلف این نوشتار با تأکید بر رویکرد اول می کوشد تا حقیقت زمان را روشن سازد، اگرچه به نظر می رسد بیان حقیقت زمان در قالب مفاهیم ممکن نیست و با ماهیت تفکر برگسن منافات دارد، زیرا با آوردن زمان در چنگال مفاهیم دیمومت و استمرار را که ذاتی آن است از آن می ستانیم.
به طور کلی برگسن در خصوص زمان دو نکتة سلبی و ایجابی را شرح می دهد؛ نکتة سلبی این که زمان، مفهومی مستقل نیست، و اگرچه میان او و مکان فرق گذاشته می شود ولی درواقع با مکان یکی است. نکتة ایجابی این که زمان امری روحی و روانی است که برگسن آن را دیرند می نامد. به این معنا زمان واقعیتی است مستقل، و درواقع اصل و اساس هر واقعیتی است.
بازخوانی انتقادی اسلامی سازی علوم انسانی از منظر اسماعیل فاروقی(مقاله پژوهشی حوزه)
حوزه های تخصصی:
مسئله اسلامی سازی دانش، حدود سال 1960 طرح شد و اسماعیل راجی فاروقی از جمله پیشگامان این بحث بوده که آرای وی تاکنون در کانون توجه صاحب نظران بوده است. این نوشتار در صدد تبیین، تحلیل، نقد و بررسی دیدگاه های وی در این زمینه است. فاروقی همچون برخی دیگر، راه حل عقب ماندگی مسلمانان را اصلاح نظام آموزشی و حاکمیت بخشیدن اندیشه و باور اسلامی بر این نظام آموزشی می داند. از آنجا که این نظام متکی بر متون، ساختار و مدیریت مناسب آموزشی است، باید اسلامی سازی در همه این امور صورت گیرد. راهکار فاروقی در این باره، اصول پنج گانه اسلامی حاکم بر علم و نیز مراحل دوازده گانه تولید و تدوین متون است. پژوهش حاضر با مروری انتقادی بر ایده های پیش گفته فاروقی، بر آن است تا مهم ترین چالش های نظریه وی را بررسی کند.
بررسی دیدگاه ملاصدرا و جان هیک در باب ارتباط نفس و بدن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ارتباط نفس و بدن از مباحث مهم فلسفة ذهن است. دربارة این ارتباط دو دیدگاه وجود دارد: یگانه انگاری و دوگانه انگاری؛ دوگانه انگاری دیدگاهی است که انسان را متشکل از دو جنبة بدن مادی و نفس مجرد می داند. یگانه انگاری که در تقابل با دوگانه انگاری است دو شاخه دارد: یگانه انگاری مادی گرایانه که حقیقت انسان را مادة محض تلقی می کند و یگانه انگاری ایدئالیستی که حقیقت انسان را نفس محض می داند.
ملاصدرا و جان هیک، که متعلق به دو سنت معرفتی متفاوتند، هر دو معتقدند که انسان دارای نفس مجرد و بدن مادی است. مقاله نشان می دهد که دیدگاه ملاصدرا در باب ارتباط نفس و بدن دیدگاهی یگانه انگارانه است، اما نه به معنای مصطلح آن، بلکه دیدگاهی بدیع و منحصر به فرد که مبتنی بر اصول فلسفی و نفس شناسی اوست. جان هیک در باب ارتباط نفس و بدن دیدگاه دوگانه انگاری جوهری را اتخاذ کرده است که با نفی نظریه های این همانی و پیامد ثانوی از دیدگاه خود دفاع می کند. در عین حال، صرف نظر از دیدگاه او در باب نفس و بدن، بسیاری از نظریات او شبیه یا نزدیک به دیدگاه های ملاصدرا است. باور به دوساحتی بودن انسان و وجود نفس، کیفیت پیدایش نفس، تجرد، جسمانیه الحدوث بودن، حرکت اشتدادی، ذومراتب بودن و تعامل نفس و بدن و تأثیر هر یک در دیگری از جملة آن هاست
ارزیابی انگاره صدرالمتألهین درباره مسئله تعامل علّی با رویکرد دینی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تعامل علّی، راه حلی برای توصیف چگونگی ارتباط دوجانبه نفس و بدن است. اگر نفس امری مجرد و بدن امری مادی است، چگونه این دو که به لحاظ ماهوی از هم متمایزند، با یکدیگر رابطه خواهند داشت؟ ملاصدرا به تبع فیلسوفان پیش از خود، برای حل این مسئله به روح بخاری متمسک شده است. این نگاه، با چالش هایی مواجه است که در این مقاله با رویکردی دینی بررسی شده اند. در پایان نتیجه گرفته شده که نوع نفس شناسی ملاصدرا که خیلی شبیه و نزدیک به نفس شناسی دینی است، او را از تمسک به امری به نام «روح بخاری» بی نیاز می سازد و این نوع نفس شناسی بهتر می تواند به مسئله تعامل نفس و بدن و حل این معما بپردازد.
تفسیر فمنیستی نظریة نفس اسپینوزا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نظریة نفس اسپینوزا اینهمانی نفس و بدن را در مقابل سنت دوگانه انگار دکارتی قرار می دهد. این دوگانه انگاری و اینهمان انگاری نفس و بدن موجب واکنش هایی در فلسفه های اخیر شده است. فیلسوفان فمنیست ضمن اعتراض و انتقاد از دوگانه انگاری هایی که سنت دکارتی پیش روی تاریخ تفکر غربی نهاده است، به فلسفه اسپینوزا به عنوان برونشدی از برخی از این دوگانه انگاری ها نگریسته اند. این مقاله نشان می دهد که چگونه فمنیست ها نظریة نفس اسپینوزا را به عنوان برونشدی از معضلات حاصل از سنت دوگانه انگارانه دکارت در باب نفس و بدن دیده اند و نیز چالش پیش روی این تفسیر را مطرح می نماید.
جایگاه احساس و تخیل در نظام فکری دکارت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مبحث مربوط به احساس و تخیل در نظام فکری دکارت بسیار مهم است. او در «تأمل دوم» احساس و تخیل را به عنوان حالات آگاهی و بدون اینکه به متعلق خارجی مربوط شوند، ذیل حالات من اندیشنده طبقه بندی می کند. سپس در «تأمل ششم» برای اثبات من جسمانی از این دو قوه یاری می جوید و آن ها را به عنوان قوایی معرفی می کند که تحقق آن ها نیازمند فعالیت جسمانی است. بنابراین آن ها دو قوه ای هستند که نه ذهنی محض اند و نه جسمانی محض؛ بلکه ما در اتحاد ذهن و بدن و در مقام انسانی واحد مرکب از نفس و بدن است که می توانیم از آن ها برخوردار باشیم. در واقع، دکارت با پیش کشیدن بحث احساس و تخیل، نه تنها می کوشد وجود جسم به طور عام و بدن به طور خاص را اثبات کند، بلکه می خواهد نحوة تعامل دو جوهر متمایز ذهن و بدن را هم تبیین نماید. اما به نظر می رسد بحث او دربارة این دو قوه با نظام دوگانه انگارانه اش سازگار نیست. با بررسی آثار چندی از مفسرین دکارت هم چون گری هتفیلد، برنارد ویلیامز، مارگارت داولر ویلسُن و کاترین ویلسُن متوجه می شویم که آن ها کمابیش به بحث احساس و تخیل در نظام فلسفی دکارت پرداخته اند، اما به رغم اهمیت موضوع در نظام فکری دکارت، به اجمال از آن گذشته اند. در این میان جان کاتینگم، مترجم اصلی دورة سه جلدی آثار دکارت به انگلیسی و صاحب آثار متعددی دربارة نظام فکری دکارت، بیشتر از سایر مفسرین به احساس و تخیل در فلسفه دکارت توجه کرده و آراء متفاوتی را نسبت به دیگر دکارت شناسان مطرح کرده است. در این مقاله می کوشیم با استناد به آثار دکارت و رجوع به آراء برخی از مفسرین او، به جایگاه احساس و تخیل در فلسفة دکارت و ارتباط این مسئله با دوگانه انگاری دکارت بپردازیم و به نحوی برجستگی آراء کاتینگم را نسبت به دیگر مفسرین نشان دهیم.
باطنی گرایی در یونان باستان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
دو اصطلاح «باطنی» و «باطنی گرایی» معنای گسترده ای دارند، ولی به نحو خاص بر مکتب های دینی و عرفانی و فلسفیِ رازورز اطلاق می شوند. در یونان باستان، پیش از دورانِ یونانی مآبی، به مکتب هایی با گرایشِ باطنی برمی خوریم. از نوشته های گوناگونِ برجای مانده از آن دوران چنین برمی آید که یونانیان خود خاستگاه این مکتب ها را بیرون از یونان، در مصر یا آسیا، می جستند. مکتب های باطنیِ یونانی تا پیش از روزگار افلاطون عبارتند از: ادیان الیوسیسی و دیونوسوسی و اورفیوسی و مکتب فلسفی دینیِ فیثاغورس. غایتِ مشترک این مکاتب، رستگاری از راه تطهیر است. این غایت در ادیانِ باطنیِ یونان، یعنی ادیانِ الیوسیسی و دیونوسوسی و اورفیوسی، از رهگذرِ گرویدن به دین و به جا آوردنِ مراسمِ آیینی به دست می آید. دین اورفیوس پیروانِ خود را به برخی اوامر و نواهی نیز پایبند می سازد و به خوارداشتِ جهانِ خاکی برمی انگیزد. فیثاغوریان با حفظِ جنبه های دینی، باطنی گراییِ خود را بر معرفت مبتنی می سازند و بدین سان باطنی گراییِ فلسفیِ منحصر به فردی بنیاد می نهند.
مفهوم سازی گفتمان ژئوپلیتیکی تروریسم؛ تصویرسازی ژئوپلیتیکی دولت بوش از خاورمیانه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
پژوهش حاضر با بهره گیری از رویکرد ژئوپلیتیک انتقادی درصدد تبیین مفهوم گفتمان ژئوپلیتیکی تروریسم است. آنچه تروریسم را به گفتمانی ژئوپلیتیکی تبدیل می کند، تعاریف متفاوت حکومت ها از تروریسم و استفاده ابزاری از آن جهت توجیه اقدامات ژئوپلیتیکی خود می باشد. گفتمان ژئوپلیتیکی تروریسم را به سختی می توان چیزی بیش از “معجونی استعاری از اصطلاحات خاص سیاسی” دانست که هر یک از قدرت ها در راستای تأمین منافع خود در صدد تعریف آن هستند و در راستای مقبول جلوه دادن آن در نظر افکار عمومی با یکدیگر رقابت می کنند. مقاله حاضر در جهت تبیین این مفهوم، گفتمان ژئوپلیتیکی تروریسم در دولت بوش را بر اساس تحلیل انتقادی گفتمان، به عنوان نمونه ای موردی، مورد تحلیل قرار می دهد. یافته های تحقیق نشان می دهد که دولت بوش، در فرایند تصویرسازی ژئوپلیتیکی خود از خاورمیانه، از دوگانه های مختلفی که از گفتمان تروریست برساخته می شود، بهره می گیرد تا ضمن هویت سازی، مداخلات ژئوپلیتیکی خود در سطح جهان به ویژه در عراق و افغانستان را توجیه نماید. مهم ترین این دوگانه ها عبارتند از: خوب در برابر بد؛ قانون مداری در برابر قانون شکنی؛ تمدن در برابر بربریت؛ و آزادی در مقابل استبداد.
جاودانگی روح از منظر افلوطین و سهروردی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
جاودانگی اصل مسلم نظام فلسفی افلوطین و سهروردی است که رابطه مستقیمی با چیستی و هویت انسان دارد. افلوطین و سهروردی سرشت انسان را نفس می دانند؛ بنابراین دوگانه انگار محسوب می شوند؛ اما برداشت متفاوتی از دوگانه انگاری ارائه داده اند. دوگانه انگاری نزد افلوطین با ترکیب دوگانه ای همراه است. در ترکیب اول ماده و صورت و در ترکیب دوم بدن و روح با هم هویت یگانه ای از انسان بدست می دهند. در ترکیب دوم روح صورت بدنی حاصل از ترکیب اول را بازآفرینی می کند و حیات دوباره ای بدان می بخشد. در این معنا از دوگانه انگار، روح نقش علت را برای بدن دارد و ازاین رو، آن را به نحوی با خود هم سنخ می کند. اما نزد سهروردی رابطه علّی و معلولی میان نفس و بدن مطرح نیست؛ نور اسفهبد به مزاج معتدل اعطاء می شود. از سوی دیگر سهروردی قائل به روج حیوانی است که تضاد آن کمتر از تضاد عنصر طبیعی است و با نفس همسنخ تر است.
فیزیکالیسم ناتقلیل گرا؛ بررسی و نقد دیدگاه ننسی مورفی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
انسان پژوهی دینی سال پانزدهم پاییز و زمستان ۱۳۹۷ شماره ۴۰
123 - 144
حوزه های تخصصی:
دوگانگی یا یگانگی نفس و بدن از موضوعات مهم و بحث برانگیز میان فلاسفه و روان شناسان است. فیزیکالیسم از رویکردهایی است که نفس را از نظر جوهری و وجودی قابل تقلیل به بدن می پندارد. با این حال، فیزیکالیسم ناتقلیل گرا، صفات و استعدادهای نفس را تقلیل ناپذیر به صفات اجزای بدن می شمرد. در نقطه مقابل، دوگانه انگاری جوهری، نه تنها صفات منسوب به نفس، بلکه موصوف به این صفات، یعنی خود نفس، را نیز تقلیل ناپذیر به بدن می داند. مورفی جانب فیزیکالیسم ناتقلیل گرا را تقویت می کند. وی تبیین های برخاسته از علوم تجربی جدید، به ویژه عصب شناسی را نقطه اتکایی قوی برای این رویکرد می شمرد و نیازی به پذیرش جوهری فرامادی نمی بیند و استدلال های آنها را به دلیل اتکا بر شهود ناتمام می داند. وی «علیت از بالا» و نگاه کل گرایانه به جنبه مادی آدمی را برای فهم حقیقت انسان ضروری می داند. این مقاله دوگانه انگاری و فیزیکالیسم ناتقلیل گرا را مقایسه و میان آنها داوری می کند. داده های علوم تجربی با خوانش صحیح از دوگانه انگاری کاملاً سازگار است. بدون اتکا بر شهود نمی توان در عرصه خودشناسی و انسان شناسی وارد شد. می توان دوگانه انگاری را با استدلالی فلسفی پایه ریزی کرد که بر گزاره های شهودی همه فهم و انکارناپذیر مبتنی باشد. علیت از بالا نیز اگر به خوبی تبیین شود، دوگانه انگاری را نشان می دهد.
تحلیل انتقادی دلایل قائلان به مادیت ادراک، با نگاه به مبانی حکمت متعالیه(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن تابستان ۱۳۹۷ شماره ۷۴
25 - 49
حوزه های تخصصی:
در این پژوهش ابتدا اصول کلی و مشترک قایلان به نظریه های مادی انگارانه و دیدگاه های مخالف دوگانه انگاری، که برای اختصار آنها را «قایلان به مادیت ادراک» می نامیم، بر می شماریم؛ ادله یادشده در دو دسته کلی قرار می گیرند: دلایلی که در رد دوگانه انگاری جوهری اقامه شده است و دلایلی که برای اثبات دیدگاه های یگانه انگاری ارایه گردیده است. سپس به تحلیل و بررسی این دلایل می پردازیم. در پایان با بررسی دلایل مختلف، مشخص شد که دو دیدگاه رفتارگرایی و کارکردگرایی برای ادعای خود دلیلی اقامه نکرده اند. دلایل مطرح شده برای ماتریالیسم حذف گرا و این همانی به این دلیل که بر پایه استقرا هستند یا امید به پیشرفت دانش عصب شناسی در آینده، بسی جای تأمل ندارند؛ ولی نشان داده شد که برهان های ناتوانی تبیین دیدگاه دوگانه انگاری، تاریخ تکاملی، وابستگی عصبی، تأثیر روان گردان ها بر آگاهی و برهان مغز دوپاره، خدشه پذیر نیستند؛ ولی با نظر صدرالمتاللهین مبنی بر جسمانیه الحدوث وروحانیه البقا بودن نفس انسانی سازگاری دارند.
نقد و بررسی جاودانگی در الهیات فیزیکالیستیِ مسیحی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار و تابستان ۱۳۹۶ شماره ۲۰
1 - 22
حوزه های تخصصی:
الهیات فیزیکالیستی اصطلاحی است که تا کنون در مورد آن تعریف دقیق و روشنی ارائه نشده است. در قرن بیستم، برخی از اندیشمندانِ الهیات مسیحی نظیر ننسی مورفی و پیتر ون اینواگن با پذیرش رویکرد فیزیکالیستی نسبت به انسان سعی کردند که به تحلیل و توجیه باورهای مسیحیان در باب هویت انسان و جاودانگی او بپردازند. این رویکرد امروزه الهیات فیزیکالیستی نامیده می شود. بر اساس این رویکرد انسان در همین بدن مادی اش خلاصه می شود و با پذیرش این اصل، تفسیر از مرگ و جاودانگی به راحتی صورت می گیرد در جستار پیش رو نگارنده بر آن است تا با شیوه تحلیلی- توصیفی به نقد و بررسی جاودانگی در الهیات فیزیکالیستی مسیحی بپردازد و مهمترین استدلال های طرفداران الهیات فیزیکالیستی که عبارتند از: امتناع تعامل امر مادی و امر مجرد، ارتباط و تعامل میان شخص و بدن و فیزیکالیسم و آموزه های مسیحی را به رشته تحریر در آورد. از مهم ترین دستاوردهای این پژوهش می توان به این مطلب اشاره کرد که فیزیکالیست ها معتقدند شخصی که زمانی وجود داشته است، برای همیشه باید وجود داشته باشد تا اینکه برای همیشه نابود شود، چرا که مسیحیان نوعأ به اموری اعتقاد دارند که نمی توانند آن ها را به نحو عقلانی توجیه کنند، واقعیت رستاخیز مثالی از این دست است. بنابراین الهیات فیزیکالیستی با تاکید بر قدرت لایزال الهی و معجزه می تواند جاودانگی را اثبات کند.
قصدیت و بازنمود در گفتگوی دریفوس و سرل(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار و تابستان ۱۳۹۶ شماره ۲۰
91 - 116
حوزه های تخصصی:
گفتگوی دریفوس، به عنوان یکی از بزرگترین پدیدارشناسان آمریکایی و سرل، به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان تحلیلی، تاریخی چهل ساله دارد. از نظر سرل پدیدارشناسی نابینا، سطحی و دچار خطاهای سیستماتیک است. همچنین از نظر وی مفهوم قصدیت غیربازنمودی به عنوان مرکز پدیدارشناسی دریفوس ناسازگار است. اما به باور ما دریفوس در معنایی که خود از قصدیت مدنظر دارد مفهومی سازگار از قصدیت غیربازنمودی ارائه می کند و همچنین به درستی نشان می دهد که سرل از اساس درک درستی از پدیدارشناسی ندارد. دریفوس با جدا کردنِ تفسیر پدیدارشناسانه از سرل و تفسیرِ وی به عنوانِ فیلسوف تحلیلی، سرلِ پدیدارشناس را به دلیلِ نادیده گرفتنِ قصدیتِ غیربازنمودی و سرلِ فیلسوف تحلیلی را به دلیلِ پذیرش علیت برای ساختار انتزاعی مورد انتقاد قرار می دهد. اما به باور ما معرفی قصدیتِ غیربازنمودی از سوی دریفوس به معنای آن نیست که وی توانسته است از دوگانه سوژه-ابژه عبور کند. نه دریفوس و نه سرل برخلافِ ادعایشان نتوانسته اند راهی برای عبور از دوگانه سوژه-ابژه بیابند.
ارزیابی رابطه ذهن و بدن از منظر کارکردگرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسأله ذهن و بدن یکی از مسایل اساسی فلسفه است که به رابطه حالات ذهنی و حالات مغزی (فیزیکی) می پردازد. دوگانه انگاری جوهری، حالات ذهنی را متمایز از حالات بدنی می داند و هر کدام از نفس و بدن را دو جوهر متفاوت می داند که ویژگی های خاص خودشان را دارند. رفتارگرایی حالات ذهنی را حالات رفتاری می داند و حالات ذهنی را به حالات رفتاری تقلیل می دهد. نظریه این همانی حالات ذهنی را حالات مغزی میداند. کارکردگرایی نظریه ای است که حالات ذهنی را حالات کارکردی می داند که با توجه به درون داد، برون داد و سایر حالات ذهنی نقش کارکردی را ایفا میکند و حالات ذهنی را به حالات رفتاری، مغزی و فیزیکی تقلیل نمی دهد. در این مقاله پس از تبیین مسأله ذهن و بدن، در ابتدا به دیدگاه های دوگانه انگاری جوهری، رفتارگرایی، این همانی ذهن و مغز و اقسام و نقد آنها خواهیم پرداخت. سپس با مقایسه کارکردگرایی با نظریات دیگر به تبیین کارکردگرایی و اقسام آن خواهیم پرداخت.
خاستگاه نفس در نگاه تکاملی صدرایی و نگاه تکاملی نوخاسته گرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
الهیات تطبیقی سال دهم بهار و تابستان ۱۳۹۸ شماره ۲۱
29 - 44
حوزه های تخصصی:
در الهیات مسیحی که با الهیات اسلامی بیگانه نیست، راجع به خاستگاه نفس، به طور سنتی سه دیدگاه وجود دارد: «آفرینش گرایی»، «تولدگرایی»، و «تقدم وجودی». «دوگانه انگاری جوهری نوخاسته» دیدگاه چهارمی است که به تازگی با تأثیر از نگاه علمی و تکاملی نوخاسته گرایان مطرح شده است. در این نگاه سیستمی و کل گرایانه، ذهن/نفس از نظام ارگانیک بدن و از طریق فرایندها و تعاملات طبیعی و شبکه ای پیچیده از ارتباطات عصبی تولید شده است، نه اینکه از بیرون بدن قرار داده شده باشد. در این مقاله با توجه به شباهت زیاد «دوگانه انگاری جوهری نوخاسته» و دیدگاه جسمانیه الحدوث صدرا، این دو نظریه درباره خاستگاه و منشأ نفس مطالعه می شوند. روش پژوهش، تطبیقی، تحلیلی و استدلالی است. هدف این پژوهش، کشف و طرح نقاط ضعف و قوت هریک از این دو نظریه و رسیدن به دیدگاه متعالی تر دراین باره است. یافته ها: تصور برخی شارحان از جسمانیه الحدوث صدرایی آن است که نفس با ترکیب عناصر و تحقق مزاج و از طریق حرکات اشتدادی و جوهری، از جسم تولید می شود؛ اما توجه دقیق تر به نگاه صدرایی، علاوه از اینکه او را پیشتاز نوخاسته گرایی معرفی می کند، با رفع خلأهای تبیینی این دیدگاه، او را در زمره آفرینش گرایان قرار می دهد. نگاهی که امروزه جامع بین علم، دین و فلسفه است و ازاین رو با نام «آفرینش گرایی نوخاسته صدرایی» در حکم گزینه و نظریه ای بسط پذیر و شایان توجه به فلاسفه دین و متکلمان پیشنهاد می شود.