ضرورت دانش فقه و نقش آن در منظومه معارف اسلامی و نسبت فقه و عقل از مضامین این مقاله است. بیشترین حجم این نوشتار به اثبات این نکته اختصاص یافته است که فقه نه در صدد بیان علل عقلی احکام است و نه عقلاً یا منطقا میتوان به چنین احکامی دست یافت.
در دو دهه گذشته، در دنیاى عرب، جریانى از فکر اسلامى شکل گرفته است که با عنوان «معرفتشناسى اسلامى» یا «اسلامى کردن معرفت» [ = اسلمة المعرفه ]معروف شده است. این گروه از اندیشمندان مسلمان با تأسیس «مرکز جهانى اندیشه اسلامى» و گسترش نمایندگىهاى خود در کشورهاى عربى و غربى، اینک یک جریان فکرى نیرومند را شکل مىدهد که با فاصله گرفتن از روشنفکران و سنتگرایان، سعى در اجراى طرح تازهاى در نسبت میان اسلام و تجددگرایى دارد. جابرالعلوانى که یکى از متفکران این جریان است. در دو گفتوگوى زیر به ویژگىهاى طرح معرفتشناسى اسلامى» اشاره کرده است. از نظر وى، معرفتشناسى اسلامى، عملیاتى اجتهادى در امور مربوط به میراث اسلامى و منابع آن و عملیاتى ابداعى در تعامل میراث اسلامى با علوم انسانى و اجتماعى است.
این مقاله بر آن است تا نخست تعریفى از «پاسخگویى» به دست دهد. پاسخ به رابطه اخلاق وپاسخگویى در دو بعد نظرى و عملى بخش دیگر این نوشتار است. در این قسمت پاسخگویى همشأن دیگر فضایل اخلاقى، فعلى اخلاقى معرفى مى شود. طبیعتاً چنین برداشتى از «پاسخگویى» زمینه پیدایش نوعى مراقبه و نظارت درونى را در افراد پدید مى آورد. در بخش پایانى مقاله به برخى از آداب و آثار پاسخگویى پرداخته شده است.
این نوشته در پی آن است که به آسیب شناسی قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم بپردازد. دین در نگاهی واقع بینانه قدرت را یکی از نعمت های الهی می داند، اما همانند دیگر نعمت ها همواره در معرض آسیب قرار دارد. شناسایی آسیب ها از منظر قرآن کریم در آینه رفتارها و گفتارهای قدرتمندان صالح و ناصالح می تواند برای همه آنان که دغدغه کاربری شایسته قدرت را دارند، مفید باشد؛ زیرا که این کتاب منبع بنیادین اندیشه سیاسی اسلام به شمار می رود. قدرت مطلوب برای آنکه نامطلوب نگردد، به ناچار باید به آسیب های قدرت ناشایست توجه کند تا گرفتار آنها و انحراف از مسیر الهی نگردد. فرضیه نوشته آن است که از منظر قرآن کریم امکان دارد قدرت در عرصه نفسانی به آسیب هایی چون خودشیفتگی، نقدناپذیری و در عرصه عملی به آزار و شکنجه شهروندان، محدودسازی آزادی و نقض حقوق مخالفان و طغیان و سرکشی دچار گردد.
در این مقاله، ویژگىهاى بنیادگرایى و اصلاحطلبى بهعنوان دو رهیافت مختلف به دین و اندیشه دینى بررسى شده و در نهایت، اصلاحطلبى بر بنیادگرایى ترجیح داده شده است.
موضوع سخن، بنیادگرایى و اصلاحطلبى و نسبت آنها با اندیشه دینى است. وقتى مىخواهیم نسبت میان بنیادگرایى و اصلاحطلبى را با اندیشه دینى بسنجیم، ضرورت دارد که هم بنیادگرایى را تعریف کنیم و هم نشان دهیم که اصلاحطلبى مورد نظر کدام است و تصورمان را نیز از اندیشه دینى بیان کنیم.