۱.
این مقاله به بررسی اهمیت تاریخ و تئوری در پیشبرد پژوهش های روابط بین الملل می پردازد. در نظام آموزشی رشته روابط بین الملل (و علوم سیاسی) در دانشگاه های ایران، به ویژه در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری، که دانشجویان ملزم به نوشتن پایان نامه هستند، بهره برداری حداکثری از ابزار «تاریخ» به شکل سنتی آن، یعنی استفاده توصیفی، گسترده و بعضا کلی گونه از تاریخ، بی جهت بر حجم یک کار پژوهشی می افزاید. از سوی دیگر، این نظام، بطور سنتی نقش برجسته و حداکثری به استفاده از «تئوری» برای هدایت پژوهش ها قائل است. این مسئله تبدیل به یک آفت جدی در هدایت و سودمندی پژوهش های روابط بین الملل در کشورمان شده است. تاریخ و تئوری تنها ابزاری هایی برای «قالب بندی» یک پژوهش در روابط بین الملل و ساده سازی فهم آن برای خواننده هستند. بر همین مبنا، بهره برداری از آنها باید به شکل «حداقلی» و صرفا برای کمک به فهم فرضیه اصلی نویسنده و با یک روش «ویژه» با هدف درک صحیح از روندهای جاری سیاسی، امنیتی و اقتصادی مختص به هر جامعه باشد. در این روش، بهره برداری از ابزار تاریخ هم به شکل کاربردی و برای تبیین روندهای موجود و به شکل بازگشت های سریع و آزادانه تاریخی در سرتاسر متن برای تبیین چرایی و تداوم روند رخداد یک پدیده تاریخی در زمان حال یا پیش بینی آینده صورت می گیرد. همزمان از تئوری صرفا برای قالب بندی بحث، آزمون فرضیه و عملیاتی کردن بحث در حوزه سیاستگذاری استفاده می شود.
۲.
ریزکشور نروژ، در دیپلماسی صلح نامبردار شده و بر خلاف نظریه های سنتِی روابط بین الملل (توجه به سخت افزارِ قدرت و اهمیت یافتنِ کشورها/قدرت های بزرگ) توانسته است با تمرکز بر قدرت نرم نهفته در مزیت های نسبی، برندی فراملی و تصویری ارزشمند از یک میانجی قابل احترام در منازعات داخلی و بین المللی خلق کند. شهرت جهانی و برندِ فراملیِ نروژ، چهره ای از یک کشور کوچک آفریده که نظریه های جاافتاده ی روابط بین الملل را به چالش کشانده است. پرسش نوشتار، شهرت نروژ در دیپلماسی صلح است. زین سبب، نگارندگان با بهره گیری از چارچوب نظریِ برندسازی ملی، کوشش کردند تا نشان دهند که چگونه نروژ (با وجود موقعیتِ حاشیه ای و منابعِ کم) توانسته است در درگیری های بین المللی، از کشور خود، چهره ای پذیرفتنی و هوادارِ صلح (صُلح سازی/صُلح بانی) نشان دهد؛ کاری که بسیاری از کشورهای بزرگ با منابعِ فراوان، نتوانسته اند. به نظر می رسد برند فراملی نروژ در دیپلماسی صلح دستامدِ تمرکز بر مزیت های فرهنگیِ نهفته در ساختارِ دولت ملتِ نروژ بوده است. یافته های نوشتار نشان می دهد که نهادسازی، حمایت های قانونی/مالی از صلح سازی/صلح بانی، میانجیگری در منازعات داخلی و بین المللی متعدد و ادبیات غنی صلح نروژی، تاییدکننده ی انگاره ی پژوهش است.
۳.
پروژه آناتولی جنوب شرقی(گاپ) ترکیه، یکی از بحث برانگیزترین و بزرگترین پروژه های موجود در سراسر جهان است که محل اجرای پروژه مناطق کردنشین ترکیه است. هدف عمده پروژه ساخت22 سد، 19 نیروگاه برق بر روی رودخانه های دجله و فرات به همراه توسعه شبکه های آبیاری برای تولید انرژی و آبیاری 8/1 میلیون هکتار زمین اعلام شده است. بسیاری از محققان اجرای پروژه را در راستای حل مسئله کردی در ترکیه می دانند. سوال این است پروژه گاپ چه تأثیری بر بحران هویت و هویت کردها در ترکیه داشته است؟ پاسخ به این پرسش در قالب فرضیه پژوهش این خواهد بود که سیاست های آبی ترکیه در قالب پروژه گاپ بخشی از استراتژی ترکیه برای حل بحران هویت واز بین بردن هویت کردی در این کشور است. یافته های پژوهش با استفاده از روش تحلیلی – توصیفی و نظریه بحران لوئیس پای حاکی از آن بوده که ترکیه از ابتدای تأسیس با بحران هویت مواجه و با استفاده از پروژه گاپ و روش های همگون سازی ناشی از آن مانند کوچ اجباری مردم کرد منطقه گاپ، تخریب آثار باستانی و نشانه های فرهنگ و هویت کردی و بهبود شرایط اقتصادی – اجتماعی جامعه کردی به دنبال حل بحران هویت است اما پروژه گاپ نتوانسته بحران هویت و مسئله کردی در ترکیه را حل کند و پیامدهای از قبیل جابجایی جمعیت، تخریب محیط زیست و تخریب میراث فرهنگی کردها را به همراه داشته است. همچنین این پروژه نقض ماده اول اعلامیه حقوق بشر، مواد 29،27و26 قطعنامه رعایت جوامع بومی و کنوانسیون مبارزه با بیابان زایی است.
۴.
جمهوری آذربایجان تا پیش از جنگ های ایران و روسیه تزاری و تحمیل قراردادهای گلستان و ترکمنچای در سال های 1813 و 1828 میلادی بخشی از سرزمین ایران بود. شواهد تاریخی نیز نشان می دهد که این جدایی بر خلاف جدایی بسیاری از مناطق دیگر جهان -که بر اثر استقلال خواهی درونی مردم مناطق یک کشور رخ داده- نبود و بیشتر حاصل قدرت طلبی یک قدرت امپریالیستی بود و تحولات بعدی نیز باعث شد که در سال 1918 با نام آذربایجان استقلال پیدا کند. این استقلال خیلی به درازا نکشید و در سال 1920 این کشور به بخشی از اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، جمهوری آذربایجان مجدداً به عنوان یک کشور مستقل درآمد. حاکمان این کشور تازه تاسیس از همان ابتدا سعی کردند علی رغم پیوند بنیادین این کشور با فرهنگ و تمدن ایرانی، هویت کاملاً مستقلی را برای خود، کشور، تاریخ، فرهنگ و مردم آن بسازند. این امر سبب گردید مقامات باکو هر چه بیشتر سیاست های پان ترکیستی را مورد توجه قرار دهند و همین عامل باعث شد روابط دو کشور ایران و جمهوری آذربایجان از همان ابتدا روابط نسبتاً تنش آلودی شود. حال این پرسش مطرح می گردد که عامل سیاست های پان ترکیستی چه تاثیری در روابط بین دو کشور داشته است؟ در پاسخ به این پرسش، فرضیه اصلی مقاله حاضر این است که سیاست های پان ترکیستی در عرصه های گوناگون در جمهوری آذربایجان عامل اصلی امنیتی شدن روابط ایران و جمهوری آذربایجان بوده است. روش تجزیه و تحلیل اطلاعات در این پژوهش، روش تبیینی و با استفاده از منابع کتابخانه ای است.
۵.
تحلیل گذار و تبدیل نظام های حکومتی در چرخه نظام- جهان مدرن از عمده مسائل سیاست جهان و ایران است. هدف این پژوهش تحلیل چرخش نظام حکومتی ایران در دهه 1290. ش بر اساس نظریه نظام- جهان مدرن است. مفروض های این مقاله بر تغییرات همگن و بر فرگشت های تقسیم کار جهانی توسط دستگاه دولتی پرتوان تاکید دارد. سؤال اصلی پژوهش این است که تغییر و تبدیل نظام حکومتی ایران از قاجار به پهلوی در دهه 1920 چگونه بر اساس نظام- جهان مدرن قابل تحلیل است؟ در راستای جواب به سؤال فوق این فرضیه به عنوان جواب موردبررسی قرار می گیرد که گذار نظام حکومتی از قاجار به پهلوی متناسب با چرخش نظام – جهان مدرن در راستای تقسیم کار جهانی و تابعیت سازمان اجتماعی کار صورت پذیرفت. در فرگشت ابتدایی توسط دولت پرتوان کودتای سوم اسفند 1299. ش رخ داد و هژمون قدرت فائقه به شکل خشونت گرایانه و با نقش آفرینی قزاق ها نمود یافت. اما سپس با همگن سازی فرهنگی توسط بوروکراتها و متجددین روشنفکر موجبات تابعیت سازمان کار و چرخش از جامعه ی حاشیه ای به جامعه ی نیمه پیرامونی فراهم گردید. و ایران به منزله ی منطقه ی مزیت مند اقتصادی در انباشت سرمایه بیشتر برای اقتصاد سرمایه داری جهانی ایفای نقش نمود. اطلاعات مقاله به طریق اسنادی جمع آوری و با روش تحلیلی- توصیفی نگارش شده است.
۶.
مسئله محوری این پژوهش جهانی شدن و کاربست«جهان-محلی گرائی روش شناختی» در تحلیل نتایج متفاوت جنبش های پسا 2011 عربی است. جهانی شدن روند و تزی تحول آفرین است که در ابعاد مختلف، بیشتر مناطق جهان را تحت تأثیر قرار داده است. در این راستا منطقه خاورمیانه عربی یکی از این مکان ها است که در چند دهه اخیر مورد رسوخ فرایندهای جهانی شدن بوده است و دگرگونی های را در حیات سیاسی کشورهای این منطقه موجب شده است. پرسش اصلی این است که جهانی شدن در مواجه با نظام های سیاسی مختلف عربی چگونه منجر به بروندادهای متفاوت در مسیر جنبش های موسوم به بهار عربی شده است؟ فرضیه این است که جهانی شدن به مثابه فرایندی تحول آفرین در یک رابطه دیالکتیکی با بافت ها/ساخت های متفاوت داخلی هر کدام از کشورهای عربی، بروندادهای متفاوتی را در مسیر این جنبش ها موجب شده است. در این پژوهش پس از بیان اهمیّت جامعه شناسی جهانی شدن، سعی خواهیم داشت به تحلیل جنبش های پسا 2011 عربی و نتایج متفاوت آنها در چارچوب جهان -محلی گرائی روش شناختی(به مثابه هدف پژوهش) بپردازیم. یافته های پژوهش نشان می دهد که منطق دیالکتیکی نهفته در جهان-محلی گرائی روش شناختی سبب افزایش فهم ما از مکانیزم تأثیر گذاری جهانی شدن بر نتایج متفاوت جنبش های پسا 2011 عربی خواهد شد.
۷.
اختلافات سرزمینی و مرزی همیشه به صورت یکی از عوامل منازعه در روابط بین کشورها بوده است. حوزه اتحادیه اروپا نیز از این قاعده مستثنی نبوده و در طول تاریخ با این مشکل رو به رو بوده است. پس از جنگ جهانی دوم، این منطقه از جهان، تحولات شگرفی را به خود دید. همگرایی منطقه ای، چهره این منطقه را متحول کرد و نحوه پاسخ دهی به اختلافات نیز دگرگون شد. سوالی که پژوهش حاضر در پی یافتن پاسخی به آن بود، عبارت است از اینکه: همگرایی چه نقشی در حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات سرزمینی و مرزی در حوزه اتحادیه اروپا داشته است؟ پژوهش حاضر به لحاظ هدف، بنیادی و از حیث ماهیت و روش، از نوع تحقیقات توصیفی- تحلیلی است، ابزار گردآوری اطلاعات نیز با استفاده از روش کتابخانهای است. یافته های پژوهش نشان می دهد که تأثیر همگرایی اروپایی بر حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات را می توان در چهار حوزه بررسی کرد: اول، تحمیل هنجارها و پیش شرط هایی برای عضویت یا همان تأثیر جبری همگرایی در حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات سرزمینی- مرزی؛ دوم، ایجاد مشروعیت ادراکی همگرایی در بین بازیگران یا همان عامل قادرسازی که بازیگران در صورت قادر بودن به مشروعیت دادن به همگرایی می توانند زمینه حل و فصل اختلافات را داشته باشند؛ سوم، پیوند دادن پدیده منازعه با عموم مردم و غیرامنیتی کردن آن یا همان تأثیر پیوندی؛ چهارم، درونی شدن همگرایی یا همان تأثیر ساختاری که در نمونه قبرس نیز به وضوح قابل مشاهده بود.
۸.
الگوهای روابط امنیتی در مجموعه امنیتی پسا شوروی هرچند از یک ثبات و استمرار حکایت دارد، اما با بروز برخی حوادث و رویدادها دستخوش تغییراتی شده است. این نوشتار، سعی دارد تا با استفاده از منابع کتابخانهای و روش توصیفی– تحلیلی، عملکرد روسیه و ایالات متحده آمریکا در تشکیل و مدیریت نظمهای امنیتی در مناطق پسا شوروی و به طور ویژه تأثیر بحران اوکراین بر این نظمها را مورد بررسی قرار دهد. بر این اساس، بر مبنای تئورینظمهای امنیتی دیوید لیک، پاتریک مورگان و پل پاپایانو، این سؤال مطرح میشود، الگوهای امنیتی که روسیه و آمریکا طی آن به مدیریت مناقشات در منطقه پسا شوروی پرداخته، کدامند و بحران اوکراین چه تأثیراتی بر این الگوها گذاشته است؟. بررسیهای این پژوهش نشان میدهد که هر دو قدرت بزرگ از هر شش نوع نظمهای امنیتی مورد نظر مورگان، لیک و پاپایانو؛ یعنی هژمونی، توازن قوا، کنسرت قوا، امنیت دسته جمعی و جامعه امنیتی تکثرگرا و همگرایی، به تناوب بهره بردهاند. البته الگوهای امنیتی ایالات متحده، از یک ثبات نسبی حکایت دارد و همواره کسب هژمونی جهانی، کنسرت قارهای، ایجاد یک معماری امنیتی، همگرایی و گسترش دموکراسی، اولویت همه دولتهای آمریکا پس از جنگ سرد در قبال روسیه بوده است. روسیه نیز هر چند همین الگوهای امنیتی را دنبال کرده است؛ اما بحران اوکراین موجب شد تا این کشور به سیاست کنسرت و هژمونی منطقهای، توازن به شکل سخت و نرم آن روی آورد و به شکلدهی محیط امنیتی منطقهای با استفاده از الگوهای همگرایی و مدیریت امنیت دستهجمعی اهتمام بیشتری ورزد.
۹.
برجسته ترین و مهم ترین کار ویژه ی متولیان بخش نظامی امنیتی یک کشور، گزینش و کاربست راهبرد مطلوب به منظور عینیت بخشی به امنیت مرزی سرزمینی است. ایران در گستره ی بحران زا و چالش آفرین غرب آسیا قرار دارد و مشخصاً نواحی غربی آن از دیرباز در معرض تهدیداتِ وجودی و پایدار قرار داشته است. تصمیم سازان حوزه سیاسی دفاعی ایران علاوه بر استقرار یگان های کارآزموده ی نظامی اطلاعاتی در مناطق مرزی، اتخاذ یک راهبرد برون مرزی به منظور دور نگه داشتن تهدیدات از مرزهای بین المللی را اهرمی مناسب می پندارند که فقدان آن تأمین و تثبیت امنیت در چنین محیط بحران زایی را دشوار می سازد. سؤال اصلی پژوهش این است که راهبرد بازدارندگی برون مرزی چه جایگاهی در منظومه ی سیاست دفاعی امنیتی ایران در منطقه غرب آسیا دارد؟ راهبرد برون مرزی ایران دارای چهار لایه ی دفاعی در عراق، سوریه، لبنان و یمن است، در این میان سپاه قدس محور شبکه را تشکیل داده و حزب الله لبنان، حشدالشعبی، انصارالله، تیپ فاطمیون و زینبیون حلقه های شبکه را شکل می دهند. این راهبرد ماهیت تهاجمی نداشته بلکه هدف پایه ای آن ایجاد نوعی سامانه ی بازدارنده و تدافعی جهت مقابله با منابع تهدید است. یافته های پژوهش نشان می دهد که پیامدهای مطلوب راهبرد بازدارندگی برون مرزی نظیر مقابله با تهدید تروریسم، موازنه نامتقارن در برابر دشمنانی نظیر آمریکا و اسرائیل، تقویت عمق استراتژیک و در نهایت حفظ و تثبیت امنیت سرزمینی باعث شده تا در سپهر سیاست خارجی ایران جایگاه بسیار مهمی داشته باشد. روش پژوهش کیفی بوده، مسئله اصلی با رویکرد توصیفی تحلیلی بررسی شده و ابزار گردآوری داده ها نیز فیش برداری است.