مقالات
حوزه های تخصصی:
مسئله این پژوهش پرسش از چیستی عملکرد و جایگاه نماد در مکانیسم شناخت کانتی است. در نمادگرایی کانتی نوع متفاوتی از تصور یا قاعده تأمل القا می شود که روی انواع مفاهیم اثر تازه ای می گذارد. برای اثبات کردن چنین ادعایی، پیشروی تحقیق با تکیه به برخی از جنبه های چارچوب نظری دلوز در درسگفتارهایش درباره کانت و به دو روش ایجابی و سلبی صورت گرفته است. در اولین مرحله به معرفی انواع روابط و تصورات یا حالت های ارایه بین انواع شهود و مفهوم می پردازیم. در این میان به دلیل قرابت های معنای شاکله و نماد به توضیح شاکله سازی مبادرت می کنیم. در ادامه برای فهم ابعاد نماد به زیباشناسی و هنر تکیه می شود. در نتیجه چگونگی تکوین نماد با تأکید بر دو نوع نمادگرایی طبیعی و هنری روشن می گردد. به علاوه رابطه نمادین زیبایی و اخلاق در زیباشناسی کانت به بحث گذاشته می شود. نتیجه مطالعه بخش های مختلف مقاله نشان می دهد، نماد؛ نشانه، نمونه و شاکله نیست. نماد نوعی تصور یا حالت نمایش و قاعده ی تأمل است که از بن بست و ورای شاکله سازی در تفکر کانت زاده می شود. ایده های عقل، ایده های زیباشناختی و امر والا و هنر بازنمودی با واسطه نماد به توسع معنایی مفاهیم منجر می شوند و در مواردی مصادیق بیشتری از شهود اولیه به واسطه آنها فراخوانده می شود. نمادهای کانتی بنیاد مکانیسم شناخت را تشکیل نمی دهد به این دلیل که شاکله سازنده این بنیاد است. کانت به نقش نمادها با توجه به شاکله مفاهیم و بن بست شاکله سازی در شناخت پرداخته و در نمادگرایی طبیعی و هنری با تکیه به ایده زیباشناختی به نقش نمادها اشاره کرده است. در تفکر و زیباشناسی این فیلسوف نماد، نحوه ای از نمایشیا تصور است که بر اساس قاعده تأمل و اصل تقویم گر بر ابعاد اندیشیدن به انواع مفهوم می افزاید.
جایگاه تجربه زیسته از منظر فلسفه بدن در فرایند طراحی و خلق مکان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
با اوج گیری پیشرفت های انسان در عصر انقلاب فناوری دیجیتال، تصویرگرایی در تمام ارکان زندگی اصالت یافته است. این امر در فرایند طراحی و خلق فضا و فرم معماری به نحوی گسترش یافته که دیدن تصاویر سه بعدی از پروژه، برای قضاوت و ساخت آن کفایت می کند. غفلت از سایر حواس موجب تقلیل سطح ادراک و آگاهی انسان از فضای ساخته شده گشته است. بنابراین می توان پرسید: بدن چه نسبتی با فضا دارد و چگونه به آن پیوند می خورد؟ تجربه زیسته چه جایگاهی در فرایند خلق مکان دارد؟ در این پژوهش بر مبنای فلسفی تفسیرگرایی در پژوهش و با رویکرد کیفی به پرسش های تحقیق پاسخ داده شده است. نتایج بحث نشان می دهد مؤلفه های سازنده فرایند طراحی و خلق مکان، زمانی اصالت وجودی می یابد که مبتنی بر «ابعاد وجودیِ ازلی-ابدی آدمی» ازجمله «تجربه زیسته» او «صور خیالین محفوظ در حافظه بدن مند» و «خاطرات جمعی و فردی» وی باشد. در ترسیم مدل فرایند طراحی، ارائه راه حل های مسأله طراحی می باید پس از فهم دقیق برنامه عملکردی، سایت، برنامه ریزی فیزیکی، بی درنگ عزیمت خود به عالم خیال، خیال بین الاذهانی، اسطوره ها و معنای استعاری حضور انسان را که در ضمیرناخودآگاه خود حسب تجربه زیسته اش نهفته دارد، آغاز کند.
بحثی درباره واقعیت رویدادها در فلسفه زمان؛ بررسی انگاره واقعیت نسبی در مناقشه بر سر ناسازگاری مدل پویای واقعیت و نظریه نسبیت خاص(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فلسفه زمان در قرن بیستم، در یک تقسیم بندی کلی، شاهد تقابل میان دو گروه از نظریه پردازان بوده است. نظریه پردازان A که به مدل پویای واقعیت باور دارند و نظریه پردازان B که به مدل ایستای واقعیت معتقدند. در گذر زمان مخصوصا پس از انتشار مقاله پرنفوذ پاتنم با عنوان «زمان و هندسه فیزیکی» در سال 1967، بحث از یکی از مشهورترین نظریات علمی قرن بیستم (نظریه نسبیت خاص) وارد مجادلات میان فلاسفه زمان شد. برخی فلاسفه استدلال کردند که این نظریه با مدل پویای واقعیت ناسازگار است. در واکنش، برخی طرفداران مدل پویای واقعیت تلاش کردند با اِعمال تغییراتی متافیزیکی در مدل پویا آن را با نظریه نسبیت خاص سازگار کنند. با این حال، مهمترین پیامد این راهکار کنار گذاشتن «واقعیت مطلق» است. از نظر منتقدین، سازگار کردن مدل پویا با نظریه نسبیت خاص هرچند امکان پذیر است، اما به هزینه از دست رفتن انگاره شهودی واقعیت و پذیرش انگاره ای غیرشهودی از آن است. در این مقاله تلاش می شود پس از بررسی این موضوع: چرا سازگار کردن مدل پویای واقعیت با نسبیت خاص مستلزم نسبی شدن مفهوم واقعیت است؟ استدلال شود که نسبی شدن واقعیت صرفاً غیرشهودی نیست، بلکه علاوه بر آن، واجد هزینه ای ناموجه و نیز متضمن نوعی ناسازگاری است.
از آن خودسازی و فلسفه ژیل دلوز: جستاری درباره ارتباط تفکر و ضد افلاطون گراییِ دلوزی با هنر مدرن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
جستار حاضر تلاشی است برای نشان دادن چند پیوند احتمالی میان نحوه تفکر دلوز و شیوه کار هنرمندان مدرن و پست مدرن. این قیاس در بستر ضد افلاطونگرایی دلوزی تعریف و تبیین می شود تا ببینیم که آیا می توان نسبتی برقرار کرد میان تلاش دلوز برای ضدیت با افلاطون گرایی، خواست او مبنی بر ایجاد یک شیوه تفکر جدید، و آنچه هنرمندان مدرن در عمل انجام داده اند یا خیر؟ در این مسیر پس از تعریف بعضی مفاهیم و نشان دادن اهمیت و کارکرد آنها در هنر مدرن، سعی خواهیم کرد رد پای همان مفاهیم را در اندیشه دلوزی نیز بیابیم. سپس ضدیت دلوز با افلاطون گرایی را با تکیه بر مفهوم وانموده یا سیمولاکروم تبیین خواهیم کرد و به انتقاد بدیو به افلاطون گرایی دلوز نیز به طور مختصر جواب خواهیم داد. در نهایت نیز نشان خواهیم داد که دلوز با تکیه بر این ضدیت و در واقع با استفاده از فرایند هایی فکری که متأثر از نوع مواجهه هنرمندان پست مدرن با موضوع کار خویش است، راه سومی را برای اندیشیدن به دنیای پر از تصویر معرفی می کند؛ راهی که نه رأی به بازگشت و ارتجاع می دهد و نه همچون بودریار آدمی را یکسر در جهانی آخرالزمانی که از تصاویر آگنده است به حال خود وامی نهد.
تحلیل انتقادی مغالطه سوم از «مغالطات عقل محض» کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
کانت در مغالطه سوم از مغالطات عقل محض بر آن است که نشان دهد شناخت اینهمانی و شخصیت نفس امکان پذیر نیست و استدلالی که مدعی اثبات اینهمانی و شخصیت نفس است، یک استدلال مغالطی است. اما سخنان و توضیحاتی که وی در این باره ارائه کرده است، تا حدود زیادی پیچیده و مبهم است. در اینجا کوشیده ایم اولاً با تأمل دقیق در این توضیحات و با عطف توجه به سایر آراء و دیدگاه های اساسی کانت، تصویر نسبتاً دقیقی از دیدگاه وی در مورد این به اصطلاح مغالطه بدست دهیم؛ ثانیاً و در ضمن آن به نقد و ارزیابی این دیدگاه بپردازیم. تحلیل و بررسی دقیق توضیحات کانت نشان می دهد وی از یک سو بر اینهمانی نفس به عنوان یک حقیقت تحلیلی و بطور پیشینی معتبر تصریح و تأکید می کند، اما از سوی دیگر و در عین حال هدف اصلی و تمام تلاش او این است که نشان دهد اینهمانی تحلیلی و بطور پیشینی معتبرِ نفس یک اینهمانی عینی نیست و بر همین اساس با استناد به آن نمی توان مدعی شناخت اینهمانی و شخصیت عینی نفس شد. حاصل ارزیابی ادعاهای اصلی کانت درباره مغالطه سوم این است که به دلیل تعارضات و ناسازگاری هایی که میان این ادعاها با برخی از دیدگاهها و مبناهای اساسی فلسفه وی وجود دارد، وی نمی تواند به نحو سازگار و منطقی شناخت اینهمانی و شخصیت عینی نفس را انکار نماید.
معنای فردیت و تعادل تراژیک در اشعار حافظ (نگرشی به اشعار حافظ از دیدگاه امر دیونیزوسی و آپولونی در فلسفه هنر نیچه)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تعادل تراژیک در فلسفه هنر نیچه عبارت از جمع و تعادل بین امر دیونیزوسی و آپولونی است. امر دیونیزوسی نیرو و میل به یگانگی با امر خاستگاهی و آری گویی به آن و امر آپولونی همین آری گویی در قالب زندگی ا ست. حرکت به سمت یکی شدن با اراده خاستگاهی به نحو دیونیزوسی در شعر حافظ و سنت عرفانی همان حالت سکر عارفانه است که با نماد می و ساقی معین می شود. به نحو سنتی در عرفان حرکت به سمت یکی شدن با امر خاستگاهی و فنای در آن همواره ارزش مطلق است، اما امر تراژیک با این متفاوت است. امر تراژیک ضمن حفظ این میل، امر خاستگاهی را در تجلیات آن یعنی در طبیعت و زندگی و فردیت نیز جویا می شود. تعادل تراژیک را باید آری گویی به تمام ابعاد هستی دانست که این امر در شعر حافظ معادل «رضا» و حاصل «رندی» است. حافظ بر خلاف سنت عرفانی که یکسره سُکری یا صحوی یعنی در جهت فنای در خدا یا زهدِ ریایی یا آمیزه ای بیروح از آنها قرار داشت راه حلی برای ماندن در عرصه تراژیک هستی ارائه داد تا نه در فنا، بلکه در رضا بر اساس «رندی»، از سرمستی حضور وجود بهره گیرد .
دیدگاه الیزابت فریکر درباره توجیه باورهای مبتنی بر گواهی: بررسی انتقادی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
توجه به آثار مختلف الیزابت فریکر درباره توجیه مبتنی بر گواهی نشان می دهد، او با پذیرش جهان بینی مبتنی بر فهم مشترک و معرفی نمونه الگوی گواهی شرایط سه گانه ای را با رویکرد درون گرایانه برای موجه بودن باورهای مبتنی بر گواهی برای بزرگسالان لازم می داند. این سه شرط عبارتند از: باور موجه شنونده به تحقق کنش گفتاری گفتن در گواهی، باور موجه به صداقت و صلاحیت گوینده. بعلاوه، فریکر بر اساس تحلیل کنش گفتاری گفتن معتقد است در گفته گوینده باید مخاطبی قصد شده وجود داشته باشد، گوینده باید دست کم به ظاهر، گزاره ای را به زبان آورد که به آن معرفت دارد و نیز احتمال دهد شنونده نسبت به آن گزاره جاهل است. او در برخورد با کودکان گواهی را منبع معرفت بخش قلمداد می کند؛ مگر اینکه در بزرگسالی قرینه مثبتی علیه آن بیابند. مقاله حاضر کوشیده است نظریه فریکر را با روشی تحلیلی طرح و بررسی کند. نظریه او در هر دو بخش تعریف گواهی و توجیه و معرفت مبتنی بر گواهی با نقدهایی مواجه است. به عنوان نمونه در بخش تعریف به نظر می رسد فریکر برخی مصادیق گواهی را در نظر نمی گیرد و در نهایت با طرح نمونه الگو تصویری مبهم از گواهی به دست می دهد. در بخش توجیه و معرفت، برخورد دوگانه او با معرفت در دوره رشد و معرفت در دوره بلوغ، از یک سو، منجر به نتیجه ای خلافِ شهود می شود و از سوی دیگر با تصویری واحد از توجیه و معرفت سازگار نیست.
هستی شناسی ماتریالیستی: مقایسه فلسفه چارواکه و فلسفه اپیکوری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در تاریخ اندیشه هند، فلسفه چارواکه (لوکایاتا) تنها مکتبی است که با مبانی نظریِ ماتریالیستی، از رهگذرِ نفی ساحتِ ماوراء حسّ، یگانه واقعیت را ماده و تنها ادراک معتبر را ادراک حسّی می داند. فلسفه اپیکوری، به ویژه به دلیلِ بیان جهان شناسی اتمیستی، ظاهراً شبیه ترین مکتب فکری به چارواکه است. پژوهش پیش رو به روش مقایسه ای-تحلیلی و به منظورِ نشان دادن فراگیری اندیشه های ماتریالیستی انجام گرفته است و یافته های آن نشان می دهند که در نگرش های هستی شناختی مکتب اپیکوری و فلسفه چارواکه هم وجوه اشتراک و هم نقاط افتراق وجود دارند. در این دو مکتب، صرفاً ماده واقعیّت دارد، علل فاعلی و غایی جهان نفی می شوند، وجود انسان تنها برمبنای بُعد مادی اش تبیین شده و نیز هر گونه جوهر و هستی پس از مرگ یا آگاهیِ مجزا از بدن، انکار می گردد. لکن در حالی که وجود عناصر اولیه مادی و نشأتِ کثرات از آنها در چارواکه تبیینی حسی دارد، در مکتب اپیکوری از وجهی کاملاً عقلی برخوردار است. این دو فلسفه، درباره شمار عناصر مادی تشکیل دهنده عالم هستی، چیستی و انواع آنها، همچنین درباره مشهود یا نامشهود بودن آنها تفاسیر متفاوتی را ارائه می کنند. برخلاف چارواکه که به نفی خدایان و ارواح می پردازد، اپیکوریسم خدایان و ارواح را ثمره ترکیب اتم های ویژه ای می داند.
زبان، طبیعت و قانون در فلسفه افلاطون (رابطه نام ها و چیزها در کراتیلوس و ارتباط آن با مسأله قانون و طبیعت)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نسبت میان نام ها و چیزها که در کراتیلوس مطرح می شود، از فروع مسأله ای عام تر درباره قانون و طبیعت است که بسیاری از مسائل فلسفه یونانی از آن سرچشمه گرفته است. مسأله این است که آیا قوانین بشری ریشه در طبیعت و ذات امور دارد یا صرفاً قراردادی میان افراد است. فیلسوفانی که قوانین را مطلق و ناگزیر می دانستند، به مطابقت قانون و طبیعت معتقد بودند و مخالفان ایشان که چنین مطابقتی میان قانون و طبیعت نمی دیدند، قوانین را صرفاً توافقی میان افراد، و لذا کاملاً نسبی می دانستند. فوسیس به معنای عالم اعیان و ذات اشیاء و امور است، و نوموس شامل قانون و عرف و اعتقادات و مقدسات و بسیاری از امور انسانی است. در تفکر یونانی نام ها از جمله مصادیق نوموس به شمار می روند و تبعاً مباحث مربوط به نوموس، از جمله نسبت آن با فوسیس، در مورد نام ها نیز مصداق دارد. مسأله فوسیس و نوموس در مورد نام ها به صورت این پرسش مطرح می شود که آیا نام ها طبیعی هستند یا قراردادی؟ این همان پرسش اصلی کراتیلوس است: آیا ارتباطی ضروری میان نام و نامیده وجود دارد یا اطلاق نام ها بر چیزها صرفاً مبتنی بر توافق است؟ در این مقاله استدلال می شود که پاسخ افلاطون به هر دو پرسش (پرسش از رابطه فوسیس و نوموس و پرسش از رابطه نام ها و چیزها) یکی است و او در هر دو مورد راه حلی میانه یافته که پیش از او سابقه نداشته است.
نقد و بررسی تفسیر اخلاقی از استنتاج زیباشناختی در اندیشه کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نیاز به استنتاج در نقد سوم ناشی از ادعای اعتبار کلی و ضروری حکمی است که ابژکتیو نیست، بلکه سوبژکتیو و شخصی است. کانت در بخش استنتاج نقد قوه حکم در صدد پاسخگویی به این مساله است که چگونه یک حکم شخصی می تواند ضرورتاً برای همگان معتبر باشد؟ به عبارت دیگر حکم زیباشناسی که اساسا سوبژکتیو است چگونه می تواند همانند احکام عینی ادعای اعتبار کلیت داشته باشد؟ عده ای از مفسران کانتی با اعتقاد به عدم رضایت بخشی مباحث کانت در مورد استنتاج در بندهای رسمی بر آن شده اند تا با پیوند دادن زیبایی با اخلاق مبنایی عینی و قابل سنجش برای حکم زیباشناختی فراهم سازند و از این طریق ادعای کلیت احکام زیباشناختی را تبیین نمایند. این مقاله ابتدا بر آن است تا ضمن بیان مباحث اصلی کانت در مورد استنتاج به بررسی قرائت های مختلف تفسیر اخلاقی (از استنتاج) و نقد آن بپردازد. به نظر می رسد که اعتقاد به دیدگاه اخلاقی در بحث از استنتاج با نقض خودآیینی حکم و در نتیجه مشروط نمودن احکام ذوقی همراه خواهد بود.
بررسی مقایسه ای مفهوم پدیدار نزد کانت و هیدگر، دلالت ها و نتایج هریک(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
پدیدار نزد کانت امری است که صرفاً از طریق ادراک حسی حاصل شده است و به عبارتی صرفاً معتبر به اعتبار فاعل شناسا است و با وجود نفس الامری هیچ گونه سنخیتی ندارد، زیرا ما از آن رو که شهودی جز شهود حسی نداریم راهی به شناسایی اشیاء فی نفسه نداریم صرف نظر از ظهوری که برای ما دارند. پس اشیاء فی نفسه قابل شناسایی نیست، ولی این پرسش باقی است که چه نسبتی بین شیء فی نفسه و پدیدارها وجود دارد؟ آیا می توان بین این دو قائل به تباین بود و هیچ گونه سنخیتی بین آنها قائل نشد؟ پاسخ هیدگر به این پرسش ها چیست؟ وی به کمک تحلیل مفهوم پدیدار و شقوق مختلف ظهور داشتن، نظر کانت را غیر قابل پذیرش می شمارد. پرسش های مقاله حاضر این است که چه ضرورتی کانت را به تفکیک بین پدیدار و شیء فی نفسه کشانده است؟ و این تفکیک منجر به چه نتایجی شده است؟ و تحلیل هیدگر از مفهوم پدیدار و مفاهیم همبسته آن از قبیل ظهور و نشانه و... بر چه مبانی و پیش فرض هایی استوار است و چه نتایجی را به بار خواهد آورد؟ و بالاخره آن که وجوه اشتراک واختلاف نظر دو فیلسوف در این مسئله چیست؟
نظریه حکم کانت: نظریّه حمل صریح یا ضمنی؟(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
«نظریّه حکم» موضوعی است که در چارچوب طیف گسترده ای از حوزه های فلسفی قرار می گیرد. معرفت شناسی، منطق، معناشناسی و روان شناسی شناختی حوزه های فلسفی مهمّی هستند که با مباحث مربوط به «نظریّه حکم» ارتباط وثیقی دارند. یکی از مسائل مهم در کانت شناسی معاصر انگلیسی زبان، بحث از سرشت نظریّه حکم کانت است. تا دهه 1970، تصوّر خاصّی از نظریّه حکم کانت در میان مفسّران انگلیسی زبان رایج بود. امّا از دهه 1970، برخی از کانت شناسان به این نتیجه رسیدند که نظریّه حکم کانت را باید به نحو دیگری تفسیر و صورت بندی کرد. این تغییر نظرگاه به ظهور طیف گسترده ای از مباحث تفسیری فلسفی در میان کانت شناسان دامن زده است. یکی از این مناقشات تفسیری بحث از نظریّه حکم کانت است. بنا به تفسیر برخی از کانت شناسان معاصر، در آثار کانت ردّ پای دو نظریّه حکم متعارض را می توان یافت که برخی مفسّران از آن ها به «نظریّه حمل صریح» و «نظریّه حمل ضمنی» تعبیر می کنند. در این مقاله، با نظر به تفاسیر برخی کانت شناسان، این دو نظریّه حمل را در مقابل هم قرار می دهیم و تفاوت های این دو نظریّه را روشن می کنیم. نتیجه گیری ما این است که نظریّه حکم ضمنی یا پنهان کانت با آثار او و با آرای فلسفی اش بیشتر سازگار است. اگر این نتیجه گیری درست باشد، باید برداشت مان از نظریّه حکم کانت را تغییر دهیم و نظریّه حکم مختار و اندیشیده کانت را نه در صورت بندی های صریح وی در نقد عقل محض و تمهیدات ، بلکه در نحوه استدلال های او بجوییم. گذشته از این، یکی از لوازم مهمّ «نظریّه حمل ضمنی» این است که اگر این نظریّه را نظریّه حکم مختار کانت بدانیم، باید مبحث شاکله سازی و ساختار منطقی معناشناختی احکام ترکیبی پیشینی را به شکل متفاوتی تفسیر کنیم.
قیاس اقترانی شرطی نزد اثیر الدین ابهری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اثیرالدین ابهری در دوره دوم پژوهش های منطقی خود که شامل چندین رساله و کتاب است تنها منطق دان سینوی است که یکی از دو مهم ترین نوآوری ابن سینا یعنی قیاس اقترانی شرطی را عقیم و نامعتبر اعلام کرده است. بیان ابهری و دلایل او برای عقیم بودن قیاس اقترانی شرطی در این رساله ها و کتاب ها متعدد است و ریشه در اقسام گوناگون شرطی متصل لزومی و شرایط صدق و تطورات و تحولات آنها در این رساله ها و کتاب ها دارد. مهم ترین دلیل ابهری در انکار قیاس اقترانی شرطی توجه به فرض های گوناگون است که در روند اثبات این قیاس ها باید به کار گرفته شود. در این مقاله، با بررسی اختلاف ها و تحولات یاد شده به تجزیه و تحلیل دلیل اصلی ابهری می پردازیم. گزارش دیدگاه های منطق دانان پسین درباره مدعا و دلایل ابهری و نیز داوری نهایی میان همه آنها موضوعی است که پژوهش دیگری را می طلبد.
تبیین معنایی گزاره های شرطی در منطق رواقی-مگاری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
گزاره های شرطی به عنوان یکی از وجوه اساسی ساختار منطق رواقی- مگاری ها، از سوی منطق دانان این نحله منطقی به انحاء متفاوتی تعریف شده اند و شرایط صدق این گزاره ها آنها را با تعابیر معنایی متفاوتی قرین ساخته است. در این مقاله نخست سعی شده است در خصوص تمایز ساختاری منطق رواقی- مگاری با منطق ارسطویی به اجمال، مطالبی ذکر شده و جایگاه گزاره های شرطی در این نظام منطقی روشن شود؛ سپس با برشمردن انواع گزاره های شرطی و شرایط صدقشان در منطق رواقی-مگاری و تطبیق و مقایسه آنها با تعاریف جدید استلزام در منطق جدید به توصیف معنایی امروزین این گزاره ها پرداخته شود. غالب پژوهشگران در این حوزه به ارزیابی استلزام های رواقی-مگاری در پرتو تطابق یا عدم تطابقشان با تعاریف استلزام مادی، استلزام اکید و قانون های طبیعی اهتمام داشته اند و ما در این مقاله با استناد بر این آراء و ارزیابی ها در پی بررسی و تحلیل معنایی گزاره های شرطی رواقی- مگاری برآمده ایم.
فرونسیس در نظام فکری افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فرونسیس، واژه ای بنیادین در سنت فلسفی یونان باستان است. این واژه را می توان اساس تفکر «حکیم-حاکم» در جمهوری و «قانون گذار – فیلسوف» افلاطون در قوانین دانست . اکثر فلاسفه و شارحان آثار ارسطو، استفاده روشمند از این واژه را به ارسطو نسبت داده اند که به نظر می رسد این امر ناشی از شیوه بیان این دو فیلسوف باشد؛ گرچه مبهم بودن محاورات افلاطونی را نمی توان دلیلی بر اهمیت اندکِ فرونسیس در سنت فکری وی دانست. افلاطون در جمهوری جایگاه هستی شناسانه فرونسیس را ضمن توجه به قلمرو مثال خیر بررسی می کند. فرونسیس در جمهوری ، روشن بینیِ حاصل از ادراکِ مثال خیر است. اما در قوانین - آخرین اثر افلاطون- فرونسیس دیگر تنها دارای منشأ الهی نیست، بلکه در معنای حزم اندیشی و معرفت سیاسی، مکمل سوفیا وبالاترین هماهنگی بین عقل و میل در روح است. فرونسیس در قوانین عهده دار ساخت قوانین فلسفی حکومتی و قضاوت های عملی از طریق تجربه و شورا است. از این طریق صاحبان فرونسیس می توانند حکمت را با سیاست توأم نموده و بسیار بهتر از دیگران همه چیز را درک کرده و ببینند. بر این اساس سوفیا و فرونسیس افلاطون هرچند در قوانین واژگانی مترادف نیستند، ولی کاربرد مفهومی آن دو کاملاً وابسته به یکدیگر است؛ به گونه ای که صاحب فرونسیس الزاماً دارای حکمت نظری - سوفیا در تفکر ارسطویی - است.
اصالت نظریه فرا اخلاقی خوب و توجیه آن در فعل اخلاقی از دیدگاه راس در پرتو اندیشه های کانت و مور(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از مفاهیم مورد بحث در فرا اخلاق مفهوم خوبی است که در سیاق های اخلاقی بسیار به کار می رود و نقش مهمی در صدور داوری اخلاقی دارد از فیلسوفانی که به این مفهوم پرداخت و آن را غیرقابل تقلیل به دیگر مفاهیم اخلاقی می دانست، ویلیام دیوید راس است. با این حال پیشینیان وی از جمله کانت و مور هم در باب خوبی نظریه پردازی کرده اند که نظرات آن ها بر او تأثیر داشته است. نوشتار حاضر در صدد است تا دیدگاه فرا اخلاقی او را در پرتو دو نظریه مور و کانت به روش تطبیقی و تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای مورد مداقه قرار دهد که در چه مواردی راس از این دو فیلسوف تاثیر پذیرفته است و آیا می توان به رغم این تاثیرها نظر راس را دیدگاهی بدیع محسوب نمود. در نهایت تحقیق حاضر نتیجه گیری می نماید راس علیرغم تأثیری که از پیشینیان پذیرفته سعی کرده تا مشکلات آن ها را برطرف کند و با ترکیب نظرات کانت و مور و اضافه کردن عناصر دیگر به آن ها نظریه شخصیت خوب اخلاقی را ارائه نماید.
کانت و وجوه دوگانه خیر اعلا در گستره تاریخ(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در نظریه اخلاق کانت با دو سطح فوق محسوس (معقول) و محسوس (قابل تحقق) از خیر اعلا روبرو هستیم. کانت در تمام آثار خود به این دو سطح اشاره کرده است، بی آنکه به تعارض و نزاع بنیادی موجود در هم زمانی آن دو پرداخته باشد. مطابق با سطح نخست این مفهوم که اصطلاحاً به عنوان خوانش خداشناختی از مفهوم خیر اعلا شناخته شده است، مطابقت و هم سویی دو مؤلفه خیر اعلا، یعنی سعادت و فضیلت، تنها به کمک خداوند و در جهانی دیگر حاصل می آید؛ موضوعی که علاوه بر اصل موضوعه خداوند، نیازمند دو اید ه معقول دیگر، یعنی بقاء نفس و اختیار نیز هست. از سوی دیگر، مطابق با سطح دوم این مفهوم که اصطلاحاً به عنوان خوانش سکولار و سیاسی شناخته شده است، مطابقت مذکور به مدد تلاش این جهانی خود انسان ها در قالب جامعه مدنی حاصل می آید. این تعارض محتوایی، برخلاف دیدگاه برخی از محققان، ناظر به دو وجه مکمل در اندیشه کانت است و با اصول کلی اندیشه نقدی وی مطابقت دارد. این نوشتار تلاش دارد، ضمن تشریح مواضع دوگانه کانت دربار ه خیر اعلا، نشان دهد چگونه در گستره کلی حرکت غایت مندانه آدمی در طول تاریخ، هر یک از این دو وجه نیازمند دیگری است و بدون آن، وجه مکمل نمی تواند تبیین گردد.
پژوهشی در: نقش اصل این همانی در ماهیت ذهنی – منطقی مقولات وجود ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ادراک ارسطو از این همانی در سه شکل این همانی نوعی، جنسی و عددی خلاصه می شود. شرط اساسی در مورد سخن گفتن درباره هر نوع نسبت و حمل این است که هر شی خودش باشد و در بستر زمان و تغییرات لایتغیر باشد، لذا ما با وضع اصل این همانی به صورت شناخته شده و منطقی آن (الف=الف) روبرو هستیم. ارسطو با وضع منطق و برتری نهادن این همانی عددی بر سایر انواع این همانی زمینه ساز برداشتی خاص از عالم است. پس از ارسطو عالم ذهن و تفکر منطقی رفته رفته، عالم و تفکری غالب گردید. نقش اصل این همانی در این بین، متعیّن کردن و شکل بخشیدن به وجود منطقی است. با برتری این همانی عددی و در واقع قوام اصل این همانی به عنوان برابری هر چیزی با خودش، ماهیت مقولات دیگر نه به عنوان مقولات وجود، بلکه مقولاتی با ماهیتی ذهنی منطقی محسوب می شوند. در این پژوهش نشان داده می شود که با ادراکی عددی از اصل این همانی و تعریف این همانی به برابر بودن هر چیز با خودش و عطف توجه به صرفا صورت منطقی این گزاره، ماهیت مقولات، ماهیتی ذهنی منطقی می گردد. گرچه در ارسطو مقولات، مقولات وجود هستند، اما تعریف و تسلط اصل این همانی به صورت الف=الف، باعث می گردد تا توجه صرفا به صورت منطقی این اصل معطوف گردد و از بار و مایه هستی شناختی تهی گردد. لذا برداشت خاصی از اصل این همانی در طول تاریخ، منجر به شکل گرفتن ماهیت ذهنی منطقی مقولات می شود.
ارتباط اخلاق و زیبایی شناسی در فلسفه هیوم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اخلاق و زیبایی شناسی همواره در مباحث فلسفه جایگاهی ویژه داشته اند؛ معیار تشخیص و ارتباط آنها نیز از دغدغه های فیلسوفان بوده است. اغلب فیلسوفان معتقدند این معیار، توسط عقل تعیین می شود، اما هیوم در این باره نظری جدید و بدیع آورده و معتقد است که آنها بر احساس و ذوق مبتنی بوده و از یک جنس اند. از نظر او در اخلاق، هرآن چه به واسطه زیبایی و یا فایده، لذت به بار آورد، امری فضیلتمند به شمار می آید. فایده مندی نیز گاهی به طور مستقیم و گاهی نیز به واسطه زیبایی و به دلیل اینکه زیبا می نماید، لذت به وجود می آورد. همچنین زیبایی نیز بر اساس نظر هیوم، امری ذهنی و وابسته به لذت است؛ پس لذت و رنج مبنای ذوق برای تشخیص فضیلت و رذیلت اخلاقی و ارزش اثر هنری است. ما در این مقاله ابتدا ارتباط اخلاق و زیبایی شناسی را از چهار جنبه مختلف با یکدیگر مقایسه کرده ؛ سپس با تکیه بر دیدگاه مفسران شاخص هیوم، نسبت زیبایی و اخلاق را در فلسفه او بررسی کرده و نهایتاً از این دیدگاه دفاع می کنیم که زیبایی از مولفه های مهم تبیین اخلاق در نظام فلسفی هیوم است، اما زیبایی شناسی به طور کلی بر اخلاق تفوق ندارد؛ در نتیجه در این مقاله از «اصالت اخلاق» در مقابل «اصالت زیبایی شناسی» دفاع شده است.