مقالات
حوزه های تخصصی:
این نوشتار از چرایی سخن کی یرکگور در باب عشق نشأت می گیرد. کی یرکگور، آغازگر جریان فلسفی اگزیستانسیالیسم و یکی از الهی دانان بزرگ قرن نوزدهم به شمار می آید. عشق، یکی از ارکان اساسی تفکر کی یرکگور است، چنان که یکی از کتب مهم خود را بدان اختصاص داده و آن را آثار عشق نام نهاده است. کی یرکگور در یکی از مهم ترین آثار خود (آثار عشق)، دنیای تازه ای از مفاهیم مرتبط با عشق خلق کرده، و تفسیر تازه ای از عشق مسیحی را مطرح کرده است. او در این کتاب، با تفکیک عشق الهی از عشق اروتیک، مفاهیم جدیدی را مطرح می کند. افراد بسیاری به خصوص در دوره جدید، عشق را از مقوله عواطف و احساسات می دانند؛ اما برای کی یرکگور چنین نیست. برای او عشق مقوله ای فلسفی، وجودی و بنیادی است. او عشق مسیحی را یگانه عشقِ حقیقی می داند و بر این باور است که در متن مقدس نیز عشق راستین در ربط و نسبت با خداوند معنا پیدا کرده است. در این مقاله قصد داریم تا آراء کی یرکگور را در باب عشق الهی و عشق به «دیگری» و رابطه میان آن دو بازگو کرده و سپس به نقد و ارزیابی آن بنشینیم.
«یقین اخلاقی»؛ یک مفهوم، چند دیدگاه (ارزیابی دو رویکرد نسبی و مطلق در باب «یقین اخلاقی» با تکیه بر در باب یقین ویتگنشتاین)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از مفاهیم اخلاقیِ مهمی که در سال های گذشته ذهن بسیاری از فیلسوفان را به خود مشغول داشته، مفهوم «یقین اخلاقی» است. این معنی که آیا گزاره های اخلاقی ای وجود دارند که آن چنان یقینی به بار آورند که هیچ شک، شبهه و یا استدلال، دلیل و شاهدی یارای هماوردی با آن را نداشته باشد؟ به باور برخی فیلسوفان برای نمونه گزاره «نادرستی کشتن افراد بیگناه» چنین یقین اخلاقی ای برای ما به ارمغان می آورد. از میان فیلسوفانی که در این قلمرو قلم زده اند، می توان به دو خوانش اساسی نایجل پلیزنتز و مایکل کوبر اشاره نمود. پلیزنتز یقین اخلاقی را مفهومی مطلق و طبیعی می داند که زیربنای داوری های اخلاقی ما است و در سوی دیگر، کوبر یقین اخلاقی را مفهومی نسبی دانسته و بر این باور است که یقین های ما در جامعه زبانی، فرهنگ و زمان ریشه دارد. در این مقاله تلاش می کنیم در پرتو دو خوانش مختلف و مهم، به زوایای گوناگون مفهوم «یقین اخلاقی» و اهمیت کاربست آن بپردازیم.
رویکرد نظریه- برهانی به مفهوم پیامد منطقی، و نقد تارسکی به آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بنابر تعریف نظریه-برهانی از مفهوم پیامد منطقی، جمله پیامد منطقی مجموعه مقدّمات محسوب می شود اگر از برهانی برای وجود داشته باشد. تارسکی استدلال می کند که با افزایش هر تعداد قاعده به نظام های استنتاجی، همواره در آن نظام مواردی وجود دارد که جمله ای شهوداً پیامد منطقی مجموعه ای از جملات است، درحالی که در آن نظام ارائه برهانی برای آن جمله ممکن نیست. از این رو تعریف نظریه-برهانی نمی تواند بیانگر مفهوم شهودی پیامد منطقی باشد. مقاله حاضر به بررسی نقد تارسکی به تعریف نظریه-برهانی اختصاص دارد. بر اساس بررسی ما مشخّص شد که نقد تارسکی تعریف نظریه-برهانی را با مشکلی جدّی مواجه می کند؛ امّا این مطلب به این معنا نیست که تعریف نظریه-مدلی نسبت به تعریف نظریه-برهانی ارجحیت دارد؛ زیراکه نقدهایی قابل قبول نیز به رویکرد نظریه-مدلی وارد است. به نظر می رسد هیچ کدام از این دو رویکرد در ارائه تعریفی دقیق از مفهوم شهودی پیامد منطقی به منظور کاربرد در نظام های استنتاجی موفّق نیستند. بااین حال در نظام های استنتاجی مختلف می توان تقریری از هر یک از این دو رویکرد ارائه داد به گونه ای که در انسجام با سایر دیدگاه های متافیزیکی و معرفت شناختی مربوط به آن نظام بوده، و بنابر اهداف کاربردی قابل قبول باشد.
نظریه فرهنگ بلوخ و داوکینز، براساس مؤلفه های برسازنده «انگاره ها» و «مم ها»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نظریه فرهنگ در نظام فکری بلوخ و داوکینز برمبنای دو انگاره «ماده باوری» و «تکامل نگری پویا» و با رویکرد «واگشت گرایی» تدوین می شود. این تشابه متافیزیکی و رویکردی سبب می شود که بررسی تطبیقی/ تلفیقی آن ها -براساس مؤلفه های برسازنده «انگاره ها»ی فرهنگی در اندیشه بلوخ و «مم ها»ی فرهنگی در اندیشه داوکینز- ممکن شود. طبق نوشتار پیشِ رو، روشن خواهد شد که اولاً ترکیب هستی شناسی ای فرآیندمحور بلوخ با ژن شناسی و نظریه فرهنگ داوکینز، یک متافیزیک مناسب برای نظام فکری داوکینز -که نوعی نظام علمی بدون متافیزیک است- فراهم می کند و ثانیاً، ژن شناسی داوکینز -به واسطه روند و مفهوم «فنوتیپ گسترده»- نسبت قلمرو زیستی انسان با حوزه ساختارهای اجتماعی -در فلسفه تاریخ بلوخ- را توضیح داده و پیوندی بین آن ها، برقرار می کند. بر مبنای این نگرش تطبیقی/ تلفیقی، توضیح خواهیم داد که مفاهیم مشترک/ متفاوت این دو اندیشمند، مکمل و مصحح یکدیگر بوده و ترکیب این مفاهیم سبب شکل گیری بینش های جدیدی در حوزه فلسفه تاریخ و فرهنگ می شود که نتیجه آن، امکان تدوین تبیین هایی قانع کننده تر و روشن تر برای پاره از مفاهیم فلسفی خواهد بود؛ ازجمله آنکه: دو انگاره «فنوتیپ گسترده» و «پراکسیس» -در ژن شناسی داوکینز و فلسفه تاریخ بلوخ- و دو مفهوم «مم» ها و «افزونه»ها -در نظریه فرهنگ داوکینز و بلوخ- مکمل و مصحح یکدیگر هستند و دو پدیده «بیگانگی با خود» و «طبقه اجتماعی»، تبیین روشن تری پیدا خواهند کرد. نقش مؤلفه های برسازنده «انگاره ها» و «مم ها» -طبق دیدگاه های بلوخ و داوکینز- و جایابی آن ها در پیوستار هستی/ فرهنگ -طبق دیدگاه این جستار- به آن گونه است که از یک سو، سنخی از «جبرباوری» فلسفی را رقم زده و چالشی جدی دربرابر مفاهیم «آرمان باوری» و «امیدآفرینی» ای بلوخ فراهم می کند و از سوی دیگر، امکان اضافه شدن مفهوم «غایت باوری» -در روایت بلوخ از این مقوله- را به نظریه علمی ای ژن شناسی داوکینز هموار کرده و بدین ترتیب، مصداقی از تلاش برای سازگارکردن نگرش های علمی و فلسفی، عرضه می کند.
واکاوی پژوهش های کاربرد واقعیت مجازی در آموزش و یادگیری مبتنی بر مفاهیم پساپدیدارشناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف پژوهش حاضر واکاوی پژوهش های کاربرد واقعیت مجازی در آموزش و یادگیری مبتنی بر مفاهیم پساپدیدارشناسی می باشد. برای دستیابی به این هدف از روش توصیفی- تحلیلی استفاده شده است. با ابتناء بر مهمترین مفاهیم پساپدیدارشناسی ، مقالات کابرد واقعیت مجازی در آموزش و یادگیری بین سال های 2017 تا 2022 مورد واکاوی قرار گرفت. یافته های پژوهش در زمینه میانجی گری واقعیت مجازی در رابطه با یادگیرنده و محیط یادگیری نشان داد که از بین روابط توصیف شده در پساپدیدارشناسی ، بیشترین آن به رابطه زمینه ای و غوطه وریاختصاص دارد و رابطه هرمنوتیک ، بدنمندی و غیریت در رتبه های بعدی قرار دارند. در زمینه کابردهای چندگانه فناوری واقعیت مجازی به ترتیب تدریس ، تعامل ، ارزشیابی و ایجاد انگیزه در پژوهش های انجام شده مورد توجه بوده است. در زمینه ساختارهای افزایشی فناوری (آنچه فناوری به ما می دهد) می توان به تعامل و غوطه وری ، ایجاد انگیزه ، یادگیری عمیق و مشارکت ، در پژوهش ها غالب بودند و در زمینه ساختارهای کاهشی فناوری (آنچه فناوری از ما می گیرد) در پژوهش ها مواردی همچون هزینه بالا ، واقعیت ناکافی ، ارتباطات انسانی ، بار شناختی بالا و ضرر و زیان برای سلامتی انسان مورد توجه قرار گرفته است. در نهایت پیشنهاد شد؛ تا نحوه دگرگونی تجربه و ادراک فراگیران در زمان کابرد واقعیت مجازی در آموزش و یادگیری مورد بررسی دقیق تر قرار گیرد تا ابعاد و زوایای پنهان فناوری برای سیاستگذاران و طراحان فناوری آموزشی هویدا شود. از طرف دیگر می توان گفت که نتایج این عمل می تواند به بهبود کیفیت یادگیری مبتنی بر فناوری کمک نماید.
ارزیابی جان هیر از خداباوری کانت با توجه به شکاف اخلاقی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
آنچه جان هیر با توجه به تعالیم کانت از شکاف اخلاقی تعبیر می کند، در عقل عملی و تمایز میان اراده اخلاقی و میل انسان به عدم پیروی از آن است. او اولین گام برای پل زدن این شکاف را کمک از دو قاعده امر مطلق می داند: قاعده قانون کلی و قاعده غایت فی نفسه. امر مطلق ما را ملزم به رعایت قوانین اخلاقی می کند، زیرا اگر در حد توانمان نبود که از آنها اطاعت کنیم، به ما دستور داده نمی شد که چنین کنیم. پس ابتدا باید قاعده ای را برگزینیم که بتوانیم آن را قانونی کلی بدانیم و طبق آن عمل کنیم؛ سپس، باید بتوانیم انسانیت را غایت خود قرار دهیم و پیشبرد اهداف و غایات دیگران را بر خواسته های خود اولویت دهیم؛ اما با وجود شری که ذاتی انسان است، همیشه این خطر وجود دارد که سعادت خود را بر سعادت دیگران ترجیح دهیم، بنابراین استفاده از این قاعده ها منجر به انقلابی درونی می شود که میسر نمی شود، مگر با مساعدتی الهی. یعنی باید ایمان داشت به اینکه خیری اعلا وجود دارد که اگر انسان سعادت دیگران را بر سعادت خود ترجیح داد و زندگی فضیلت مندانه ای در پیش گرفت، به او سعادتی متناسب با فضیلتش داده خواهد شد.
واکاوی انتقادی وضعیت انسان در رویکرد دوگانه کانت به فرهنگ(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
کانت در آثار خود انسان طبیعی و اخلاقی را از هم متمایز کرده و شکافی عمیق میان انسان طبیعی و انسان اخلاقی ترسیم کرده است. وی برای پر کردن این شکاف به انسان فرهنگی و نحوه رشد و پیشرفت فرهنگ و تمدن در طی تاریخ متوسل شده است. فرهنگ برای کانت نقش پلی را بازی می کند که پیوند میان وضعیت طبیعی و وضعیت اخلاقی انسان را برقرار می کند. از نظر کانت وضعیت فرهنگی که بشر در آن به سر می برد، در عین اینکه دستاورد عاملیت انسان در طی تاریخ است، نتیجه تضادهای طبیعتی است که به نحو مکانیکی بشر را به پیش می راند. بنابراین رشد و پیشرفت فرهنگ و تمدن از نظر کانت از یک سو امری اکتسابی و سوبژکتیو و از سوی دیگر امری تکوینی و اُبژکتیو است. اینک پرسش این است که این دو رویکرد تا چه اندازه با هم سازگارند و هر کدام چه سهمی در رشد و پیشرفت فرهنگ و تمدن دارند؟ برای پاسخ به این پرسش با رویکردی انتقادی نشان می دهیم که طبیعت و انسان ماهیتی تناقض آمیز در ایجاد فرهنگ دارند و سهم انسان در رشد و پیشرفت فرهنگ و تمدن در نسبت با سهم طبیعت اندک است.
افزوده ای بر منطق کوانتومیِ پاتنم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هیلاری پاتنم در آثارش از منطق کوانتومی دفاع می کند و اعتقاد دارد با توجه به مسائل به وجودآمده در مکانیک کوانتوم، منطق کلاسیک توان پاسخگویی به این مسائل را ندارد. از این رو، نیازمند یک طرح منطقیِ غیرکلاسیک (کوانتومی) هستیم. پاتنم سه دلیل اصلی برای گذار از منطق کلاسیک به منطق کوانتومی را برمی شمارد: 1. تردید در صدق های ضروریِ منطق، 2. امکان تغییر منطق و 3. طرح منطق سه ارزشی. دیدگاه های پاتنم درباره این گذار به منطق کوانتومی از چند جهت قابل نقد و بررسی است: 1. پاتنم به رغم انتقاد از منطق کلاسیک، به وسیله قواعد این منطق، از منطق کوانتومی دفاع می کند. 2. اطلاق منطقِ «درست» به منطق کوانتومی ادعای بزرگی است. 3. نتایج ضرب دکارتی در تحلیل پاتنم تغییر کرده است. 4. پاتنم در منطقش به جای تکیه بر «اصول موضوعه» به «شهود» توجه دارد. 5. ارزش صدق میانه، در منطق کوانتومی، ارزشی بی فایده و خطاانگیز است. به رغم این انتقادات، ما معتقدیم با نگاهی تحلیلی، تکمیلی و انتقادی می توان به بخش زیادی از این اِشکالات پاسخ داد. هدف این نوشتار، بازسازی نقاط قوت و ضعف دیدگاه های پاتنم در کاربست منطق کوانتومی است.
آگامبن و تحلیل ساختار قدرت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در سنت فلسفه سیاسی غرب، دو دیدگاه عام درباره ماهیت قدرت وجود دارد، که می توان آن ها را رویکردهای استعلایی و درون ماندگار نامید. حاکمیت یا قدرت استعلایی، از بالا اعمال می شود و نوعی هستی و واقعیت جوهری برای قدرت قائل است که منشأ مشروعیت می باشد. حکومت مندی یا قدرت درون ماندگار، از پایین و در سطح خرد ساختار های اجتماعی و سیاسی اعمال می شود و هر نوع خاستگاه استعلایی برای قدرت را رد می کند. از لحاظ تاریخی، هابز نماینده اصلی رویکرد اول و فوکو نماینده رویکرد دوم به قدرت هستند. به نظر آگامبن، هردوی این رویکردها ناقص و تک بعدی می باشند و توان ارائه یک نظریه منسجم درباره قدرت را ندارند. نقد های جدی فوکو به مدل حاکمیت، راه را برای تحلیل زیست_سیاسی قدرت که در سطح خرد اعمال می شود باز کرد، ولی فوکو در نشان دادن نحوه پیوند میان مدل های متفاوت قدرت و ارائه نظریه ای منسجم و واحد از قدرت شکست می خورد. آگامبن سعی در پیوند دادن دوباره این سطوح در یک نظریه عام دارد. در این مقاله، می خواهیم نشان دهیم که به باور آگامبن، اول اینکه ابعاد استعلایی و درون ماندگار، یا همان سطوح خرد و کلان قدرت، دو قطب مکمل یک ساختار واحد هستند و هر نظریه ای عام درباره قدرت باید درهم تنیدگی و نسبت این دو بعد را بررسی کند. دوم اینکه، نشان دهیم چگونه آگامبن ریشه این ساختار دوبعدی قدرت را در الهیات مسیحی می جوید و پارادایم های الهیات سیاسی و الهیات اقتصادی را به ترتیب، ریشه نظریه های حاکمیت استعلایی و حکومت مندی درون ماندگار می داند.
مرزهای مبهم مفهوم ’بازی‘؛ پاسخ به مناقشات مک گین در باب شباهت خانوادگی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
کالین مک گین در کتاب خود، حقیقت از طریق تحلیل: بازی ، نام ، و فلسفه، سعی می کند به برداشت سنتی از تحلیل مفهومی جان تازه ای ببخشد. در نظر او، تعریف یک مفهوم عبارت است از بیان شروط لازم و کافی آن، و تعریف مفاهیم به این معنا امکان پذیر است. او در این راستا به نقد نظرات مخالف و از جمله برداشت ویتگنشتاین می پردازد. مک گین از چندین راه سعی می کند تعریفی از مفهوم بازی ارائه دهد، و اوج تلاش او ارائه تعریف برنارد سویتس از این مفهوم است. این مقاله قصد دارد ناموفق بودن تلاش مک گین را نشان دهد و بر درستی بینش ویتگنشتاین تأکید ورزد. به این منظور به نقد تعاریف ارائه شده، خصوصاً تعریف سویتس، می پردازد و مثال های نقضی برای این تعریف عرضه می کند. همچنین به بررسی سوءبرداشت عمیق تری که منجر به طرح چنین نقدهایی شده است می پردازد: مک گین شباهت خانوادگی را به عنوان شرط لازم و کافی برای قرار گرفتن مصادیق یک مفهوم ذیل آن، و نظریه ای در تبیین نحوه دلالت مفاهیم بر مصادیق شان تلقی می کند؛ حال آنکه قصد ویتگنشتاین ارائه یک نظریه نبوده و شباهت خانوادگی را به عنوان شرط کافی اطلاق مفهوم مطرح نکرده است.
نسبت خیال و والا در زیباشناسی کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مفهوم والا دارای سابقه طولانی است که معمولا به یونان باز می گردد؛ اما برخی اندیشمندان و فیلسوفان دوران جدید چالشی به وجود آوردند که والا را ذیل مباحث زیباشناسی قرار دهند. کانت نیز ناظر به فلسفه خود والا را ذیل مباحث زیباشناسی مورد بحث قرار می دهد. در بحث والا خیال از اهمیت ویژه ای برخوردار است و برای فهم آن در فلسفه کانت می بایست به پیشینه آن توجه کرد؛ پیشینه ای که نشان می دهد در اندیشه کانت خیال بحث پیچیده ای است. در نقد نخست خیال در مشارکت فاهمه و حس عمل می کند و نتیجه آن در تفاسیر رایج سبب معرفت و عینیت در فلسفه کانت می گردد ؛ اما خیال در نقد قوه حکم عملکردی آزاد دارد و در حکم ذوقی در هماهنگی آزاد با فاهمه است؛ اما در والا خیال در نسبت با عقل قرار دارد. در اینجا احساس والا به احساس اخلاقی شباهت دارد؛ از این منظر سبب آشکار شدن وحدتی می شود که انسان را در یک تعین کلی نشان می دهد و از این جهت طبیعت چونان نمایش امر فوق محسوس فهمیده می شود.
سه مرتبه اضافه در علم بر مبنای سه سیر فلسفی؛ نگاه ماهوی، اصالت وجود وحدت تشکیکی و وحدت شخصی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اهمیت شناخت نوع اضافه بین عالم و معلوم، تعیین جایگاه علم در رویکرد جهان شناختی و کارکرد معرفت شناسانه آن است. پرسش اینکه: با تغییر در مبانی فلسفی، نوع اضافه بین عالم و معلوم چه معنا و کارکردی می یابد؟ در نگاه ماهوی نوع این اضافه مقولی است که با فرض دوگانگی طرفین اضافه، سبب معضلاتی چون اعتباریت علم، تمایز عالم از معلوم و اشکالات وجود ذهنی می شود. در سیر دوم یعنی اصالت وجود با رویکرد تشکیکی، اضافه از نوع اشراقی است که در آن علمِ عالم، در رابطه ای طولی و تشکیکی، علت ایجاد معلوم می گردد. رهاورد گذر از وحدت تشکیکی به وحدت شخصی وجود هم، وحدت و بساطت عالم و اضافه قیومی او با شؤون و مظاهرش است. اضافه نیز بین وجود عالم و علم ذاتی اش تحقق می یابد. نتیجه اینکه، متناسب با سیرهای سه گانه، با عبور از کثرت به وحدت، تدریجاً اضافه جای خود را به عینیت عالم و معلوم می دهد تا اینکه در سیر سوم به حضور و شهود تام عالم از خویش در آینه ظهوراتش می انجامد.
بررسی دیدگاه هایدگر درباره نیهیلیسم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
با گفتار نیچه «نیهیلیسم» به مسئله ای برای اندیشه ورزی های فلسفی بدل گردید. او که «نیهیلیسم» را «بی معنایی همه چیز» می خواند، با نقد تاریخ متافیزیک غرب، افلاطون گرایی و اخلاق مسیحی را مهمترین عوامل ظهور آن می دانست. در نهایت هم با خلق «ابرانسان» و بر بستر همان «متافیزیک انسان گرایانه» به دنبال عبور از نیهیلیسم بود؛ اما هایدگر «نیهیلیسم» را نه در مرتبه ارزش ها، بلکه از حیثی وجودشناسانه بررسی می کرد. او با نقد کلیت اندیشه متافیزیکی غرب، «متافیزیک» را حاکی از نوعی نسبت با هستی می دانست که در آن، خودِ هستی در پس پرده ای از حجاب ها به مغاک فراموشی و غفلت فرو می غلتد. او در تبیینی هستی شناسانه، «نیهیلیسم» را معادل همین «غفلت و فراموشی وجود» دانسته و بر همین اساس، «تاریخ اندیشه غرب» را «تاریخ بسط نیهیلیسم» معرفی می کند. از این منظر، با کمال متافیزیک، ظهورات متکامل تری از نیهیلیسم هم تحقق می یابد. تا آنجا که امروز، در «گشتل تکنولوژی» که شکل نهایی متافیزیک است، «نیهیلیسم تکنولوژیک»، با نفی کامل هستی، جهان و انسان را در قالبی نیهیلیستی و صرفا در هیات منبع و موجودی، تعین بخشیده است. از نظر هایدگر در مواجهه با این وضعیت ما دو راه بیشتر نداریم، یا تن دادن به نابودی کامل و یا یافتن راهی جهت فراروی از آن.
تبیین دلیل شوربختی در «بنشی های اینیشیرین» مک دونا بر مبنای «وضع بشر» آرنت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بنشی های اینیشیرین اثر مارتین مک دونا (1970- ) است که در قالب یک فیلم تراژدی-کمدی سیاه به ما رخ می نماید. در این فیلم علیرغم نمایش صحنه های خیال انگیز اولیه به ناگاه آن تصاویر زیبای جزیره به سیاهی و شوربختی تبدیل می شود. این پژوهش می کوشد با تکیه بر اندیشه های هانا آرنت (1976-1906)، فیلسوف سیاسی قرن بیستم نشان دهد که چرا علی رغم همه آن زیبایی های اولیه، در پایان ما شاهد آتش، جنگ، مرگ و مهاجرت و در نتیجه شوربختی و ناخرسندی هستیم. در این نوشتار، مدار و محور بحث بر سه مفهوم اساسی کتاب وضع بشرِ آرنت یعنی، زحمت، کار و عمل استوار شده است و سعی بر آن است تا نشان داده شود که فقدان مفهوم عمل است که باعث آن همه تاریکی، تلخی و شوربختی در پایان فیلم می گردد. این نوشتار در واقع می کوشد تا نشان دهد که سه گانه مورد نظر در جهان انسانی در وضع بشر آرنت، باید باهم و در کنار هم متحقق شوند، چراکه غیاب عمل یا چشم پوشی و عدم درک جایگاه هستی شناختی آن موجب شوربختی جهان انسانی می گردد.
جایگاه انسان در قوس نزول و صعود در اثولوجیا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
پرسش از حقیقت انسان چیست؟ و چه مؤلفه هایی دارد؟ در اثولوجیا مطرح شده است و به آن پاسخ داده است. براین اساس در این پژوهش به دنبال آنیم جایگاه انسان در قوس نزول و قوس صعود را بررسی کنیم و به این پرسش ها پاسخ دهیم انسان در قوس نزول و صعود چگونه مرتبه بندی می شود و در مرحله قوس نزول چه مراتبی را طی می کند و چه راه هایی برای بازگشت در قوس صعود مطرح می شود؟ اثولوجیا به دلیل اهمیتی که به نفس ناطقه انسان می دهد آنرا حقیقت انسان معرفی می کند و نیز مواجهه انسان عاقل و ناطق با هستی را در عالم مادی و نیز عالم عقول را بررسی می کند و هدف از پیدایش نفس در عالم مادیات در چرخه قوس نزول و صعود را تبیین می کند. در قوس نزول سه مرتبه انسانِ عقلی، نفسی و حسی را مطرح می کند و راه هایی ازجمله مراقبه و کوشش نفسانی برای تصفیه درون برای بازگشت به موطن اصلی معرفی می کند. قوس نزول به نظام فیض و افاضات از بالا به پایین نظر دارد که نفس مرتبه ای از مراتب آن است و راه بازگشت و صعود را در پیش می گیرد.
بررسی و تبیین نیچه هایدگر از دیدگاه جیانی واتیمو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
از آنجا که تفسیر واتیمو از نیچه مستلزم بررسی دیدگاه هایدگر و دیلتای، به عنوان نقاط اصلی مورد نظر وی است، از این رو، در این مقاله در نظر داریم نخست، اشاره ای به تفسیر هایدگر از نیچه، به عنوان آخرین فیلسوف متافیزیک غرب داشته باشیم، که در آن هایدگر برای توجیه هدف خود؛ که ارزیابی مجدد تاریخ و تجربه غرب است، به تفسیر نیچه می پردازد. سپس به صورت مختصر، به تفسیر دیلتای از نیچه، به عنوان فیلسوف حیات، می پردازیم، که در آن بیشتر به نزدیکی تفکر هایدگر و نیچه تاکید شده است. در پایان، با تبیینِ تفسیر واتیمو از نیچه هایدگر، نشان می دهیم که وی برخلاف نظر هایدگر، با بررسی تفسیر نیست انگاری مدرنِ نیچه و ارتباط آن با نیست انگاری پست مدرن، وی را نخستین فیلسوف پست مدرن می خواند و نشان می دهد که این نیچه است که باید به عنوان نخستین فیلسوف پست مدرن خوانده شود نه هایدگر، و علت این برداشت ها و تفسیرهای متفاوتی که از نیچه ارائه شده، خود بیانگر موقعیت حساس فلسفه نیچه در پایان متافیزیک است.
موضع مکتب رواقی در خصوص «مرگ»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مکتب رواقی در میان مکاتب دوره یونانی مآبی از جایگاه برجسته ای برخوردار بوده و به مدتِ بیش از پانصد سال ذیل همین عنوان در حیات یونانی و رومی تأثیرگذار بوده است. در میان آموزه های این مکتب آموزه موسوم به «صیانت ذات» به عنوان اوّلین حُکم طبیعتِ هر موجودی، مورد تأکید ویژه قرار گرفته است: اساسی ترین غریزه و میل هر موجود زنده ای این است که با هماهنگی با طبیعت در مسیر حفظ خویشتن قدم بردارد. بر همین اساس، حیات فضیلت مندانه برای آدمی همانا «زیستن بر وفق طبیعت» است. از سوی دیگر، اقدام به کاری که دست کم در نگاه عُرفی می توان آن را خودکشی نامید در میان فیلسوفان رواقی امری رایج بوده است، تعداد معتنابهی از آن ها با اراده و اقدام خویش به حیات خود پایان داده اند. آیا گام برداشتن در مسیر مرگ خویش با آموزه صیانت ذات منافات ندارد؟ رواقی ها در عین حال که سعی می کنند از ثنویت افلاطونی محسوس و معقول احتراز جویند حقیقت آدمی و بلکه حقیقتِ طبیعت را همان عقل (لوگوس) می شمارند و به بقای عقل آدمی معتقدند. آن ها هر گونه اقدام به خودکشی را که ریشه در عواطف و انفعالات داشته باشد محکوم می کنند، چنانکه هر گونه کوشش انفعال آمیز برای حفظ جان به هر قیمتی را نیز محکوم می کنند. در نظر رواقی ها مرگِ حکیمِ آرمانی عین انطباق با طبیعت و با عقل است، اعم از اینکه به اصطلاح به نحو طبیعی رخ دهد یا با اراده خودش؛ چراکه برای چنین فردی اراده و طبیعت و عقل بر یکدیگر منطبق اند؛ اما ازآنجاکه آن ها هیچ کس، حتی رهبرانشان، را مصداق حکیم مطلق نشمرده اند، در واقع هیچ گونه اقدام به خودکشی را نمی توان مورد تأیید کامل آنها شمرد. از سوی دیگر، آمادگی برای مرگ در مکتب رواقی را باید از عناصر قوام بخشِ حیات آرام و پویای فردی و مدنیِ مورد توصیه آن ها شمرد: آرام از حیث روحی و پویا از حیث عملی.
نسبت تجربه دینی با ابعاد دین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
دین دارای ابعاد مختلفی از جمله ابعاد اعتقادی، اخلاقی، تجربی، مناسکی- عبادی، اسطوره ای-روایی، اجتماعی و مادی است. تجربه دینی یکی از ابعاد دین است و هم بعنوان یک واقعیت مهم دینی دارای مناسبات مختلفی با دیگر ابعاد آن است. از این رو شناخت نوع مناسبات تجربه دینی با ابعاد دین اهمیت زیادی دارد. پرسش تحقیق آن است که چه نسبتی میان تجربه دینی با ابعاد مختلف دین قابل تصور است؟ در پاسخ به این سوال، ابتدا بایستی به اهمیت تلقی های مختلف از دین و سپس تجربه دینی توجه داشت؛ یعنی نوع خوانش ما از تجربه دینی، نسبت آن را با ابعاد دین تعیین می کند. همچنین تلقی ما از دین، در تعیین ماهیت و تنوع ابعاد آن بسیار مهم است. در این زمینه، می توان با نظر به دو سنت مهم دینی موجود در جهان، یعنی سنت خداباوری و خداناباوری، به اهمیت امر متعالی و جنبه الهی/قدسی دین، توجه داشت و حداقل بر نقش ابعاد اعتقادی، اخلاقی، روایی-اسطوره ای، تجربی، نهادی-حقوقی/اجتماعی، عبادی-مناسکی (شعائری) و مادی دین توجه داشت که هریک مناسبات خاصی با تجربه دینی دارند؛ بویژه ابعاد اعتقادی و شعائری که می توانند مورد توجه بیشتری قرار دارند. در این زمینه، به نظر می رسد بُعد اعتقادی می تواند ایجاد کننده یا تفسیرگر تجربه دینی، بُعدعبادی-شعائری نمایش گر و تجلی کننده و تکرار نُمادین تجربه های دینی، و بُعد روایی-اسطوره ای انتقال دهنده ماهیت آن به نسل های بَعدی، بُعد اخلاقی هم مُوجد و هم بسط سلوکی نتیجه تجربیات دینی، و بُعد مادی نیز تجسم گر خارجی و زمینه ساز وقوع تجربه های دینی باشند. ضمن اینکه توجه به نظریات مطرح در دو رویکرد ذات گرایی و ساختار گرایی درباب تجربه های دینی و تقسیم تجربه های دینی به دوگونه مینوی و شهودی-نظری، نوع مناسبات آنها را با ابعاد دین متنوع و پیچیده تر خواهد ساخت.
خودینه بودن به مثابه ائودایمونیا: بررسی نسبتِ خود-تعینی، خود-دگرگونی و اضطراب در هستی و زمان هیدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هیدگر با فهم وجود انسان به مثابه دازاین، یعنی موجودی که طرح وجود خود را افکنده و خود را زمان مندانه بار می آورد، موفق می شود تا ازخود- تعینیِ نابازنمودی سخن بگوید. منظور از خود-تعینیِ بازنمودی مجموعه ای از قواعد و ضوابط است که به مثابه یک اپیستمه، هنجاریت و مأنوسیت ویژه ای را پیشاپیش برای تعینِ فاعل انسانی تحمیل می کنند. از نظر هیدگر دازاین موجودی است که با ساحتِ خودیتِ خنثای خود نسبتی ذاتی دارد و چون این ساحتِ خودیت بالذات آینده سو است برای همین دازاین موجودی است که با رخ دادن از آینده، به طور ساختاری نه تنها خود-تعین است بلکه این خود- تعینی، خود- دگرگون کننده بوده و دربرابر تصاویر ثابت یا تحمیل های بیرونی برای یک شکل زندگی عمومی مقاومت می کند؛ اما به نظر چنین می رسد که این تنها هدف یا غایت هیدگر بوده و پروژه او در هستی و زمان به قسمی از استعلاگرایی دچار می شود. نتیجه این ابتلا تا میزان زیادی فهمی از اخلاق به مثابه اخلاق در-جهان-بودن یا همان خود-تعینی را قرین فهمِ خودتعینیِ صوری کانتی می کند.
فلسفه وجودی عنصر خنده در تئاتر مولیر (مورد مطالعه، نمایش نامه خسیس)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مضمون فلسفی خنده در هنر های نمایشی، بخصوص در تئاتر کلاسیک فرانسوی زبان سده هفده میلادی، بیش از پیش به ژانر کُمیک گره خورده است. در این نوع ادبی ملایم، ولی طنزآمیز، که با انتقاد به قصد اصلاح عیوب رفتاری و اجتماعی شهروندان شکل گرفته، موضوعی –که به طور معمول، ویژ گی های اخلاقی و یا رفتاری قهرمان داستان که خلاف عرف جامعه می باشد- به شیوه ای اغراق آمیز بزرگ نمایی و آمیخته به ترفندهای نمایشی همچون کمیک کلامی، رفتاری، کمیک تکرار، کمیک موقعیت و غیره روی پرده نمایش اجرا می شود. با این وصف، کلام کمیک ضمن ایجاد خنده به دنبال ارائه پیامی اخلاقی است که خود محصول انتقاد از ناراستی های آداب معاشرتی زننده و باورهای غلط نگران کننده در جامعه است. از این حیث، لحن کمیک و طنزآمیز -به عنوان نگاهی نو و آشتی پذیر با جهانِ هستی، در مقابل جهانِ بسته و بی رحم ترسیم شده در ژانرِ تراژیک- عامل گفتگو و وسیله ارتباطی موثری بین توده های اجتماعی به شمار می آید. نویسندگان مقاله در این پژوهش سعی بر آن دارند تا با اشاره کوتاه به تاریخ و ادبیت عنصر خنده، به عبارتی ژانر کمیک در ادبیات فرانسوی زبان در طول قرون شانزده و هفده میلادی، این موضوع مهم را تعریف و به عوامل و شیوه های نمایشی که در نمایش نامه مشهور خسیسL’Avare/The Miser سبب خنده تماشاگر- خواننده می شود به صورت تحلیلی از ورای نمونه های متنی به پیدایش و فلسفه وجودی عنصر خنده بپردازند.
ژیل دلوز و روایت رهایی سوژه بر اساسِ کتاب منطق احساس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ژیل دلوز در کتاب «منطق احساس» که شرحی بر نقاشی های فرانسیس بیکن است به صراحت و مکرر از نقد روایت می گوید؛ اما حقیقت این است که او نه روایت به طور کلی که روایت فیگوراتیو و بازنمایانه را رد می کند و از نحوه روایتی بدیل در نقاشی های بیکن سخن می گوید. موضوع این مقاله آشکار کردن این شیوه بدیل روایت نه در کار بیکن که در کار خود دلوز در این کتاب است. به زعم نگارنده دلوز در «منطق احساس» شیوه روایت بسیار جالب توجهی دارد، او در این کتاب یک کارگردان تئاتر است. او با زدودن همه عناصر روایت فیگوراتیو و بازنمایانه به دو عنصر می رسد: صحنه و فیگور، صحنه خالی و فیگور منزوی و میخکوب در صحنه. ما در کل روایت مان از «منطق احساس» تنها به این دو عنصر پایبند می مانیم و درصدد آشکار کردن نسبت های تغییریابنده میان این دو عنصریم که همچون موتور محرک روایت مان عمل می کند. اگر این دو، عناصر اصلی این روایت باشند موضوع روایت از این قرار است: رهایی فیگور منجمد در صحنه ؛ اما این آزادی بی واسطه رخ نمی دهد و شامل پنج مرحله یا پرده است: یک) انزوا و گیرافتادگی فیگور. دو) کژسانی فیگور. سه) متلاشی شدن فیگور. چهار) ناپدید شدن فیگور. پنج) تولد فیگور رهایی یافته به منزله یک بندباز، به بیان دیگر ورزشکارانگی در اتاق خواب. این پنج مرحله پنج پرده روایت اجرای تئاتری اند که در نهایتِ آن رهاییِ فیگورِ در بند محقق می شود.
پیوند میل و آپاراتوس و درک نوینی از مفهوم رخداد در فلسفه دلوز و گاتاری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله می خواهیم به مفهوم میل در فلسفه دلوز و گاتاری پرداخته و از رهگذر آن به درک هستی شناسی دلوز نائل شویم. آن ها در صورت بندی مفهوم «میل» در پی پاسخ به مسئله جهان آشوب ناک انسان معاصر هستند. جهانی که برای تاب آوری اش، انسان معاصر در پی پناه بردن به انواع و اقسام راه های فرار است. دلوز و گاتاری برای پاسخ به چرایی این وضعیت و ترسیم راه های گریز از آن، دست به خلق نظام مفهومی جدیدی با محوریت مفهوم «میل» می زنند. در این متن تلاش بر آن داشتیم تا از منظر دلوز گاتاری مفهوم میل را در پیوند با مفهوم «آپاراتوس» فوکو-آگامبن واکاوی کرده و درنهایت به درکی نوین از مفهوم «رخداد» به مثابه راه گریز او از تنگنای پسامدرن نزدیک شویم. مفهومی که دلوز آن را ذیل مفهوم «توان زندگی» در واپسین نوشتارش گنجانده و بدین سیاق نظرگاهی غریب و با این حال آشنا از توان زندگی را به ما عرضه می دارد.
نسبت میان نظر و عمل در فلسفه افلاطون از منظر هیدگر و گادامر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هرچند ارسطو نخستین فیلسوفی است که حکمت نظری و حکمت عملی را از یکدیگر تفکیک می کند، اما قبل از او افلاطون نیز به جدایی یا عدم جدایی نظر و عمل توجه کرده است. در نظر افلاطون «فضیلت معرفت است»؛ یعنی خودشناسی عین فضیلت و آرته آدمی است. بنابراین می توان گفت نظر و عمل در فلسفه افلاطون از یکدیگر جدا نیستند. در عین حال افلاطون معتقد است اگر بخواهیم به اراده و قصد فضیلت مند شویم باید به فلسفه متوسل شویم؛ یعنی فلسفه به منزله فعل و عمل برای تأمین نظر و غرض معین لحاظ می شود. لذا می توان گفت افلاطون جدایی نظر از عمل را طرح کرده است. اکنون با توجه به این مقدمه مسئله مهمی پیش می آید: آیا در فلسفه افلاطون نظر و عمل از یکدیگر جدا هستند؟ این نوشتار درصدد است از منظر مارتین هیدگر و هانس گئورک گادامر پرسش فوق را بررسی کند. در حالی که هیدگر معتقد است افلاطون با طرح جدایی نظر از عمل و همچنین تقدم نظر بر عمل زمینه شکل گیری مابعدالطبیعه و در نتیجه زمینه فراموشی وجود را فراهم کرده است، گادامر معتقد است در فلسفه افلاطون نظر و عمل از یکدیگر جدا نیستند. در نظر گادامر بسیاری از آموزه های افلاطون از قبیل آموزه ایده ها، دولت آرمانی و ... از دل ملاحظات عملی او نشأت گرفته اند.
معیار سنجش فیلم بر مبنای نظر مارتین هایدگر در رساله سرچشمه اثر هنری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مطابق نظر هایدگر، اثر هنری، آشکارکننده حقیقت است. اما این آشکارگی نه در هر اثر هنری، بل در اثر هنری بزرگ! امکان پذیر است. اما کدام اثر است که امکانِ پذیرفتن عنوان اثر هنری بزرگ را دارد؟ هایدگر خود در رساله سرچشمه اثر هنری به برخی از این آثار اشاره کرده است. اما چگونه می توان معیاری را از رساله سرچشمه اثر هنری استخراج نمود و بر مبنای آن، دانست که آیا یک اثر، توان نزدیک شدن به آنچه هایدگر از اثر هنری مراد کرده است را دارد یا نه؟ آیا می توان معیار را در مورد واسطه هنری همچون سینما به کار بست؟ در این تحقیق تلاش گردید معیاری مهیا شود برای سنجش فیلم؛ شروط این معیار عبارتند از عدم بازنمایی، عدم انتزاع از هرروزگی و عدم تعلّق. در ادامه، به جهت آشکار شدن زوایای معیار، فیلم «باد ما را خواهد برد» ساخته عباس کیارستمی به بحث گذاشته شد و شرایط معیار در مورد آن فیلم مورد سنجش قرار گرفت: این فیلم شرایط معیار را از سر می گذراند. بر این اساس می توان گفت که بر اساس اندیشه هایدگر می توان معیاری در مورد واسطه هنری همچون سینما، بدست آورد. این تحقیق، توصیفی تحلیلی بوده و به شیوه مطالعه کتابخانه ای انجام گرفته است.
تحقیقی پیرامون نگارش متون فلسفی به زبان فارسی در خطّه آذربایجان با تأکید بر قرن ششم تا هشتم قمری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فلسفه اسلامی از زمان تأسیس و شکل گیریِ خود به وسیله فلاسفه متقدم به ویژه حکیم ابونصر فارابی، تحولات مختلف را تجربه کرده است که یکی از آن ها «تغییر مکان» است که معمولاً این تغییر جغرافیایی همراه با تغییرات محتوایی هم بوده است؛ مثلاً فلسفه در دوره بغداد دارای ویژگی هایی است که در دوره خراسان به ویژگی های دیگر مبدل می شود. به همین نحو فلسفه اسلامی در حوزه سرزمینی آذربایجان (قرون ششم تا هشتم قمری) دارای مختصات دیگری می گردد که یکی از آن ها تمایل محسوس نویسندگان متون فلسفی به زبان فارسی است. امروز در سایه همین میل و علاقه به فارسی نویسیِ فلاسفه آن عصر و دیار، میراث دار آثار ارزشمند تحقیقی ای هستیم که هم از حیث استحکام بخشی به زبان فارسی و هم از جهت استفاده از ظرفیت آن زبان در انتقال مفاهیم و موضوعات فلسفی، جزء گنجینه های فاخر فرهنگ عقلی ما محسوب می شوند. تحقیق حاضر بر اساس روش کتابخانه ای به سامان رسیده است. یافته های زیر حاصل این تحقیق و بررسی است: ۱ ) فارسی نویسی فلاسفه مکتب آذربایجان معطوف به وجود قابلیت های این زبان در انتقال مفاهیم عقلی است؛ ۲ ) نویسندگان رسالات و کتب فلسفی به زبان فارسی در کنار استفاده از زبان عربی به دنبال بهره مند ساختن عموم مردم از دانش های عقلی بودند؛ ۳) حفظ هویت ملی با مؤلفه ای به نام زبان فارسی، یکی دیگر از انگیزه های صاحبان آثار فلسفی به زبان فارسی است.
بررسی نقاط ضعف آموزش فلسفه اسلامی در حیطه آموزش آکادمیک(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
پژوهش حاضر به بررسی نقاط ضعف آموزش فلسفه اسلامی در مقطع کارشناسی دانشگاه ها می پردازد. در این نوشتار با محوریت کتاب نهایه الحکمه، مباحثی از هستی شناسی، انسان شناسی، معرفت شناسی و خداشناسی بیان شده است. تکرار مطالب، بیان نشدن لوازم و نتایج مباحث، نپرداختن به مسائل و شبهه های جدید فلسفی و علمی، عدم رعایت ترتیب منطقی مباحث و منظور نشدن اهداف آموزشی ازجمله مشکلات و کاستی های این دوره است. برای ارزیابی میدانی، پرسشنامه ای تنظیم و پس از احراز استانداردسازی آن، توسط دانشجویان، دانش آموختگان و اساتید رشته فلسفه اسلامی دانشگاه های سراسر کشور تکمیل و مورد تحلیل سیستمی (SPSS و SWOT) قرارگرفته است. برابر نتایج حاصله، آموزش فلسفه اسلامی در بیان دیرینه مباحث فلسفی، علل و چرایی طرح مباحث، پرهیز از مغالطات منطقی به ویژه اشتراک لفظ، خلط مفهوم و مصداق، و لوازم و نتایج اصول فلسفی ضعف دارد. نتایج داده های پرسشنامه بیانگر ضعف در محتوای درسی، سبک های آموزشی و روش های تدریس بوده که در خاتمه پیشنهاد هایی برای بهبود وضع موجود ارائه شده است.