مقالات
حوزه های تخصصی:
مقاله حاضر به بررسی جعل باوری معنای زندگی در دیدگاه سورن کرکگور می پردازد. کرکگور، مفهوم «معنا» را به معنی «هدف» می داند و به «زیست دینی» به عنوان عالی ترین زیست باور دارد. بر اساس شواهدی که از آثار وی برداشت می شود، معتقد است هدف در زیست دینی قابل کشف نیست بلکه قابل جعل است. سه شاهد بر این نظر وجود دارد: اول اینکه هدف در نظر کرکگور، پارادوکسیکال است و پارادوکس، امر واقعی نیست بلکه امر ذهنی است. دوم اینکه مسیحیت به نظر وی انفسی است نه آفاقی و دین را در امر نامعقول می جوید و در امر مرتبط با ذهن نه مرتبط با خارج و سوم اینکه خداوند را یک موجود آفاقی در نظر نمی گیرد بلکه موجود انفسی در نظر می گیرد که متمرکز در ذهن و ضمیر آدمی است. پیش فرض های کرکگور در این شواهد عبارت است از ناواقع گرایی هستی شناختی، فردگرایی و ایمان گرایی. تحلیل این سه پیش فرض نشان می دهد کرکگور، به جعل باوری معنای زندگی باور داشته است.
رابطه «نور حقیقی» و «نور مادی» بر اساسِ قاعده حقیقت و رقیقت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اساسِ فلسفه شیخ اشراق نور و اساسِ فلسفه ملاصدرا وجود است؛ از نظرِ ملاصدرا وجود مورد نظرِ وی با نورِ اشراقی یکی است؛ حال آن که شیخ اشراق لااقل قسمی از وجوداتِ مصطلح یعنی همان اجسام را نور نمی نامد و از بین اجسام تنها به نور بودنِ نورِ حسی معتقد است؛ و همین نکته دشواری های بسیاری در یکی دانستنِ نورِ اشراقی با وجود صدرایی فراهم می آورد؛ تا این که صدرا می کوشد نسبت به هر دو بند سخنِ شیخ اشراق، موضع هایی اتخاذ کند؛ و راه حل هایی برای همراهی وی با دیدگاه خود ارایه دهد. حاصلِ سخنِ صدرا در به چالش کشیدنِ نظرِ شیخ اشراق این است که «یا همه اجسام بهره ای از نورانیت دارند و یا نورِ مادی هم نور نیست»؛ این مقاله با تقریرِ دیدگاه های شیخ اشراق و خوانش های ملاصدرا معتقد است با تکیه بر اصلِ «حقیقت و رقیقت» که مورد پذیرشِ ملاصدرا هم هست می توان نشان داد سخنِ شیخ اشراق در طرح نظامِ نوری سازگار است؛ بنابراین «هم می توان اجسام را ظلمانی دانست و هم نورِ مادی را نور».
جایگاه علم النفس از منظر ارسطو و ابن سینا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بر اساس تصور رایج از نفس شناسی ارسطویی، جایگاه علم النفس در طبیعیات است. نظریه دیگری نیز می گوید نفس شناسی ارسطویی دارای دو بخش عمده است به طوری که بخشی باید در طبیعیات و بخش دیگر در الهیات مطالعه گردد. در این مقاله با چند دلیل نشان داده خواهد شد که بر اساس مبانی علم شناختی خود ارسطو، علم الهی جایگاه مناسبتری برای علم النفس ارسطویی است. این دلایل می گویند که از نظر ارسطو، علم الهی علم به جوهر، علت شناسی و شناخت موجودات مجرد است. از طرفی نفس هم جوهر صوری و به خودی خود مجرد است. به علاوه عباراتی از ارسطو هم موید همین نظریه است. در فلسفه ابن سینا هم با وجود آنکه خود ابن سینا مباحث مربوط به نفس را ضمن طبیعیات آورده است نشان داده خواهد شد که از نظر او جایگاه مناسب بحث از علم النفس در طبیعیات نیست و علم دیگری باید متکفل بحث از نفس باشد.
معرفت شناسی تکاملی دونالد کمبل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
دونالد توماس کمبل در زمره دانشمندان روانشناسی و علوم اجتماعی است که سهم زیادی در گسترش رویکردی تکاملی به فلسفه علم، اخلاق و به ویژه معرفت شناسی دارد. کمبل، ایده های معرفت شناسانه خود را که نوعی معرفت شناسی توصیفی است، معرفت شناسی تکاملی خواند. وی در این رویکرد، منطقِ حاکم بر فرآیند انتخاب طبیعی را برای تبیین سطوح مختلف معرفت، از سطح زیستی تا سطح فرهنگ و علم، استفاده می کند. به عبارت دیگر، وی در پی صورتبندی نظریه ای کلی درباره معرفت، مبتنی بر انتخاب طبیعی با استفاده از داده های علوم زیستی، روانشناسی و جامعه شناسی است. کمبل، مکانیسمِ تنوع کور و ابقاء انتخابی- تکواا - را مکانیسم کلیِ فرآیندهای تکاملی از جمله فرآیندهای زیستی، یادگیری و خلاقیت در نظر می گیرد و با تعمیم این مکانیسم به سطح علم، به تبیین تغییرات معرفت علمی می پردازد. در این مقاله، ضمن ارائه گزارشی توصیفی-تحلیلی و نقد معرفت شناسی تکاملی کمبل، به پیامدهای فلسفی معرفت شناسی تکاملی وی نیز خواهیم پرداخت.
مفهوم «علاقه»: کانت و آدورنو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
کانت دقیقه اولِ تحلیل امر زیبا در جزء اول کتابش را به بررسی حکم ذوقی از وجهه نظر کیفیت اختصاص می دهد و می گوید انسان برای آنکه چیزی را زیبا بنامد باید حکم کند که آن شئ متعلق رضایت یا عدم رضایتِ بی طرفانه است. این «بی علاقگی1»، «بی طرفانه» یا «بی غرض» بودنِ حکم ذوقی، از سویی به دلیل اهمیتش و از سوی دیگر به دلیل ابهام آن، مورد توجه بسیاری از کسانی که بر روی زیبایی شناسی ِکانت مطالعه کرده اند قرار گرفته است. یکی از این افراد تئودور آدورنو است. در این نوشته سعی بر آن است که به بخش اول تحلیل کانت از امر زیبا در کتاب اول نقد قوه حکم2 نگاهِ نزدیکتر و تا حد امکان دقیق تری بیاندازیم و در خلال آن به بعضی از مباحثاتی که در پی آن شکل گرفته است بپردازیم و به نقد هایی که گاهاً از سوی منتقدین وارد شده است پاسخ دهیم. همچنین در دو بخش، آراء آدورنو در زمینه «بی علاقگیِ» حکم ذوقی و نتایج این رویکرد به زیبایی و هنر را بررسی خواهیم کرد؛ اینکه چگونه آدورنو بر مبنای فلسفه خود در ارتباط با هنر و زیبایی و با بهره گیری از تفکر دیالکتیکیِ خود نوعی تغییر زاویه دید را در این مسئله به وجود می آورد و سپس به نظریه پردازی درباره آن اهتمام می کند. در پایان تلاش خواهیم کرد به تعدادی از مسائلی که مطرح شده است با توجه به بخش های دیگر نقد قوه حکم پاسخ گوییم تا در پرتو آنها نگاهی روشن تر نسبت به موضع کانت بدست آوریم.
تفسیر هابز از سرشت انسان و تأثیر آن در شکل گیری فلسفه سیاسی او(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بنیان اندیشه سیاسیِ هابز بر تحلیل دوگانه وی از انسان مبتنی است: از سویی انسان به مثابه جسمِ مادیِ مرکب در شبکه ای از نیروهای مکانیکی که تابع امیال و انفعالات خویش است. و از دیگر سو انسان همچون موضوع مطالعه مفاهیم حق و تکلیف که به وسیله قرارداد تشکیل اجتماع می دهند. تلاش هابز بر این است که نظام سیاسی اش با تحلیل ماده گرایی از رفتار انسان سازگار باشد. به همین دلیل در اندیشه هابز آگاهی از سازمان سیاسی مشروط به شناخت سرشت بشری است، و شناخت حالات و انفعالات بشر به شناخت اصول مکانیکی و قوانین فیزیک وابسته است. اخلاق و سیاست هابز نیز با ماده انگاری مکانیکی منطبق هستند و گاهی بر همان زمینه شرح و بسط داده شده اند. پرسش های راهبر ما در این مقاله عبارتند از: سرشت انسان به مثابه یکی از عناصر اصلی نظام روان شناختی هابز چه مختصاتی دارد؟ هابز چگونه بر پایه مختصات سرشت انسان، فلسفه سیاسی خود را تدوین کرده است؟ مدعای اصلی مقاله این است که در نگاه هابز سرشت انسان بر اصل حرکت و بر اصول مکانیکی استوار است و در نتیجه، توانایی ایجاد جامعه سیاسی در سرشت بشر نوشته نشده است. انسان مدنی بالقسر است و باید اجتماع پذیر ساخته شود، به این معنا که نظم جامعه سیاسی نه نظمی طبیعی بلکه نظمی تصنعی است که در مفاد بندهای یک قرارداد تجلی پذیر خواهد بود. بنابراین روان شناسی مکانیکی هابز زمینه ساز فلسفه مدنی اوست.
نقد و بررسی تبیین های تکاملی رفتار اخلاقی در انسان و سایر گونه ها: نوع دوستی زیستی و نوع دوستی اخلاقی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
با توجه به پیشرفت روز افزون علم زیست شناسی بخصوص در حوزه زیست شناسی تکاملی، این علم داعیه دار ارائه تبیین های علمی در خصوص پدیده های انسانی از جمله دین و اخلاق می باشد. در خصوص منشاء رفتار اخلاقی در گونه انسان، گروهی از تکامل دانان بر این باورند که رفتار اخلاقی در انسان در امتداد سیر تکوین حس اخلاقی در طول زمان و از گونه های پست تر پدید آمده است، در حالی که گروهی دیگر از زیست شناسان تکاملی و فلاسفه اخلاق ضمن رد این نظریه، معتقدند آنچه در انسان رفتار اخلاقی نامیده می شود رفتاری است که مختص انسان است و در هیچ گونه پست تر دیگری یافت نمی شود، چرا که رفتار اخلاقی در انسان همواره قرین نوعی ارزیابی و غایتمندی و تامل است، آنچیزی که در حیوانات پست تر دیده نمی شود. در این نوشتار در خصوص رفتار نوع دوستانه بعنوان یک رفتار اخلاقی بحث خواهد شد و دیدگاه های دو گروه پیرامون منشاء نوع دوستی مورد نقد و بررسی قرار خواهد گرفت. از این رو دو ادعا مورد بحث واقع می شود: اول اینکه: تبیین های زیستی از سرشت انسان به تنهایی قادر نیست تمایز معنی داری مابین چیستی و چگونگی رفتار اخلاقی در انسان و سایر حیوانات را ارائه دهد و برای این مهم باید تعریف متفاوتی از ماهیت انسانی ارائه نمود. دوم اینکه: ذات و سرشت انسان و نحوه زیست اجتماعی و فرهنگی او اقتضای هدفمندی فعل اخلاقی در انسان را دارد.
مبانی «برنهاد منطق ریاضی» راسل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
با در نظر گرفتن دو جریان فراگیر فلسفی قرن نوزدهم یعنی ایده آلیسم و رئالیسم، آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار می گیرد این است که راسل بر پایه کدام نظام فلسفی منطق گرایی خود را بنا کرد. طرح منطق گرایی راسل در سه دوره فکری بررسی می شود. در دوره اوّل راسل در بررسی های منطقی خویش رویکرد ایده آلیستی دارد. در دوره دوّم با پایه ریزی فلسفه رئالیستی خود نسخه اوّلیه منطق گرایی اش را در اصول می آورد. در دوره سوّم به دلیل پارادوکس های برخواسته از جریان منطق گرایی، راسل به ایده آلیسم اصلاح یافته ای روی می آورد و با ارائه «نظریه طبقات» نسخه کاملی از منطق گرایی خود را در کتاب مبانیریاضی ارائه می دهد. امّا راسل همچنان در ارائه عمومیتی معتبر که برای منطق و ریاضیات اساسی است با موانعی مواجه می شود. نهایتا راسل دو «اصل موضوع تحویل پذیری» و «اصل موضوع بی نهایت» را برای برداشتن این موانع مطرح می کند تا بتواند نظام منطقی خود را به درستی بنا کند.
مقایسه اعتباریات اخلاقی محمدحسین طباطبایی و احساس گرایی اخلاقی آیر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بر مبنای برخی از نظریاتی که درباره ماهیت مفاهیم اخلاقی وجود دارد این مفاهیم را می توان در تقسیم بندی چهارگانه: عینی (خارجی )، فلسفی، احساسی (عاطفی) و اعتباری ( قراردادی) گنجاند. محمدحسین طباطبایی برای حل پار ه ای از معضلات فلسفی، نظریه نوین ادراکات اعتباری را مطرح می کند. وی در تقسیم بندی اعتباریات، اخلاق را هم جزئی از مفاهیم اعتباری می داند. برخی از ویژگیهایی که برای اعتباریات اخلاقی برمی شمرد مانند نسبی بودن، نشأت یافتن از عواطف و نیازها، عدم صدق و کذب پذیری و ... این نظریه را در تشابه با نظریه احساس گرایی اخلاقی آیر فیلسوف پوزیتیویسم قرن معاصر قرار می دهد. اما با تعمق در این دو نظریه خواهیم دید، تفاوتهایی اساسی و بنیادی بین آنها وجود دارد که نباید آنها را از نظر دور داشت؛ ازجمله این که آیر با بیان این دیدگاه در صدد رد مابعدالطبیعه و متافیزیک است، اما طباطبایی با بیان نظریه اعتباریات ( به طورکلی) در پی تثبیت جایگاه اصول عقلانی و فلسفی است.
واکاوی نسبت میان آگاهی و سوژه در اندیشه سیاسی لویی آلتوسر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
آلتوسر برجسته ترین نظریه پرداز مارکسیسم ساختارگرای فرانسوی و پیشگام نقد تفاسیر هگلی از مارکس تلقی می شود که چارچوب نظریه وی پیچیده ترین برداشت از ساختار اجتماعی را ترسیم می کند. آلتوسر با نقد سوژه خودبنیاد به عنوان مبنای معرفت شناسی مدرنیته و تفسیر آن به عنوان یک تصویر ایدئولوژیک از انسان توانست از این مفهوم مهم سنت فکری روشنگری اعتبارزدایی کند. او با بازخوانی آثار متاخر مارکس نشان داد که مساله اصلی تفکر مارکس برخلاف ادعای مارکسیست های انسان گرا تبدیل طبقه پرولتاریا به عنوان سوژه انضمامی تاریخ ساز نبود؛ بلکه اهمیت کار نظری مارکس در تولید یک مساله جدید یعنی تاریخ به عنوان یک واقعیت مادی مستقل از اراده و آگاهی انسانی بوده است. دستاورد ابداع مارکس در حوزه مباحث نظری جدید ارائه یک صورتبندی ماتریالیستی از تاریخ زندگی جمعی بشر بود و مهم ترین پیامد این ابداع از نظر آلتوسر این بود که مفهوم سوژه از محوریت تفکر مدرن خارج شد. تلاش آلتوسر برای جدایی میان آگاهی و سوژه، به تحول اساسی در ساختارگرایی مارکسیستی منجر شد. آلتوسر سعی داشت تا نشان دهد که انسان کنش گر تاریخ و تعیین کننده مسیر آن نیست و اساسآً تاریخ بیش از آنکه محصول اراده و آگاهی سوبژکتیو و کنش متقابل باشد، برآیند استقلال نسبی ساختارهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک است که تعین چندبعدی صورت بندی اجتماعی تلقی می شود.
بررسی تطبیقی رئوس ثمانیه در فلسفه سینوی و حکمت صدرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فلسفه ابن سینا به اقتفای فلسفه فارابی با تدقیق در آرای حکمای یونان باستان، شالوده حکمت اسلامی و از پایه های اساسی حکمت متعالیه به شمار می رود. در این پژوهش آرا، ابن سینا و ملا صدرا پیرامون رئوس ثمانیه موردبررسی تطبیقی قرارگرفته است. از میان رئوس ثمانیه به جهت اهمیت بر چهار موضوع «تعریف فلسفه و اهمیت آن»، «مبادی و مسائل فلسفه»، «جایگاه فلسفه در میان علوم» و «منفعت و مرتبت فلسفه» تأکید شده است. دیدگاه های این دو فیلسوف در مورد رئوس ثمانیه به عنوان آغاز ورود به فلسفه و نگاهی از بیرون به آن، باوجود برخی اختلاف نظرها عمدتاً همسو و موافق هم بوده که به تفصیل بدان پرداخته شده است. صدرا در گزارش و نقد دیدگاه ابن سینا، عمدتاً نگاه سینوی خود را حفظ کرده است اما به دلیل ضیق مفهومی دستگاه سینوی، با وجود قوت برهانی آن، گاه، مجبور به بهره گیری از حکمت متعالیه شده است؛ ازاین رو می توان گفت نه تنها در مدخل فلسفه، بلکه در نظریات فلسفی، اگر قوت برهانی فلسفه سینوی با غنای مفهومی حکمت متعالیه توأم شود میراث فلسفی مقتدر و کارآمدتری برای مساهمت در گفتگوی فلسفی معاصر به ثمر خواهد نشست.