مقالات
حوزه های تخصصی:
بررسی تاریخ تحول تفکر فلسفی در غرب بیانگر آن است که از زمان افلاطون که خدای صانع (دمیورژ) با نظارة جهان معقول، جهان محسوس را به وجود آورد و گفت که خداوند نمی تواند بر برخی از ضرورت های طبیعی فائق آید؛ تا شروع قرن هفدهم، و پیدایش دیدگاه جدید انسان محور دکارت دربارة هستی، پیوسته یکی از موضوعات مشترک و پرسشی که برای اغلب فلاسفه در خلال مباحثی از قبیل چیستی و نحوة هستی خدا، جهان و انسان، مطرح بوده است، این پرسش هاست که: عدل چیست؟ آیا خدا عادل است؟ و آیا انسان به بهترین وجه خلق شده است؟ آیا جهان موجود، بهترین جهان ممکن است؟. تحلیل، توجیه یا هر گونه پاسخی به این مسأله از سوی فیلسوفان مسیحی پیش از لایب نیتس، اغلب صبغة کلامی داشته است. حتی در قرن پانزدهم هم این پرسش که چگونه اختیار انسان با علم پیشین و با مشیّت الهی سازگار است، محور مباحث فلسفی- کلامی است. پیشرفت علم و قوانین ضروری در علوم مختلف سبب شد که اختیار انسان خدشه دار شود. اسپینوزا و لایب نیتس هر یک به شیوة خاص خود در صدد برآمدند تا ثابت کنند که اختیار انسان و جبر علّی- معلولی علوم قابل جمع اند و خدا آنچه را که بیش از همه هماهنگی دارد، اراده می کند. موضوع تصور جهان به عنوان یک هماهنگی کلی پیشین بنیاد در آرای لایب نیتس (در قالب جوهر فرد یا مُناد) از جمله مطالبی است که در این مقاله مقدم بر بررسی چیستی و چرایی «بهترین جهان ممکن» مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
جایگاه زن در تفکر اسپینوزا و کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اسپینوزا، فیلسوف هلندی قرن هفدهم و کانت، قهرمان عصر روشنگری، در آثار خود در باب زنان و تفاوتشان با مردان بحث کرده اند. اسپینوزا در فقرات محدودی به بحث زنان و اختلاف جنسیتی مابین انسان ها اشاره کرده است و بحث مستقلی در این زمینه ندارد ولی کانت ضمن آثاری مستقل ماحصل تفکراتش را در این زمینه بیان نموده است. مقالۀ حاضر بر آن بوده است که ضمن دستیابی به نگاه این دو متفکر دورۀ مدرن اروپا به زنان و جایگاه آن ها در جامعه به بررسی و مقایسۀ آرای آن ها نیز بپردازد و وجوه تشابه و تفاوتشان را دریابد و به این نتیجه رسیده است که علیرغم تشابه نظرات این دو متفکر در این زمینه، فلسفۀ اسپینوزا دارای ویژگی ای است که او را به عنوان منبع و حامی فلاسفۀ فمنیست نموده و از گزند انتقادات تندی که علیه کانت صورت گرفته است، مصون نگه داشته است.
کنشگری انسانی و رسالت اجتماعی دانشگاه جستجو گر حقیقت در زمانه روشنگری و دوره رومانتیزم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این مقاله پس از برجسته نمودن چیستی رسالت اجتماعی دانشگاه جستجوگر حقیقت (هومبلتی) به واکاوی نسبت این رسالت با کنشگری انسانی خواهد پرداخت. به منظور دستیابی به این مقصود، بیشتر روش تحلیل فلسفی استنتاج به کار گرفته شد. روشن نمودن معنای معیار از رسالت اجتماعی دانشگاه، نخستین گام مقاله است. گام بعدی با تکیه به این معیار به بازخوانی رسالت اجتماعی این ایده دانشگاهی خواهد پرداخت. تار و پود این بخش، بیشتر، قسمتی از اندیشه های اصلی فیشته و هومبلت، دو ایده پرداز نهاد دانشگاه در عصر روشنگری خواهد بود. یافتن مولفه های اصلی کشنگری انسانی در این ایده و نسبت آن با این مقوله گام اصلی مقاله را در بر خواهد گرفت. دستاورد مقاله نشان می دهد که گسترش فرهیختگی در اجتماع و اعتلای فرهنگ اخلاقی ملت، به عنوان رسالت اجتماعی این ایده، بدون توجه به کنشگری انسانی، امری ناشدنی خواهند بود. فراتر از این، به نظر می رسد در این ایده، اصلی ترین نمود کنشگری آدمی را باید در رسالت اجتماعی آن جست؛ تا جایی که می توان از در هم تنیدگی استوار این دو سخن به میان آورد. ذکر پاره ای از دلایل ماندگاری این ایده و اشاره به شماری از ظرفیت های الهام بخش آن، که می تواند در ایده پردازی های نو درباره نهاد دانشگاه در ایران کارگر باشد، بخش پایانی مقاله را در بر خواهد گرفت.
دیدگاهی در مورد واقعیت فیزیکی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله، کوشش می شود تا شروطی برای واقعیت فیزیکی ارائه گردد. این شروط، به طور خاص برای کمیات فیزیکی واقعی و توصیفات (فیزیکی) واقعی بیان می شود. اصل اساسی در ارائه این شروط، اصل تقارنی است که در مورد چارچوب های مرجع برقرار است. در موضعی که در این مقاله اتخاذ شده است، تقارن پیمانه ای مبین واقعی بودن است که این مفهوم خود به معنی توصیفات مختلف از یک وضعیت فیزیکی است. بر اساس این شروط، کمیات فیزیکی واقعی و توصیفات(فیزیکی) واقعی آنهایی هستند که مستقل از چارچوب های مرجع اند؛ به زبان ریاضی توصیفات واقعی، با مفهومی با عنوان هم وردایی عام جوهری ارمن (Earman) بیان می شود که در دیدگاه وی، هم وردایی عام جوهری متمایز کننده نظریه نسبیت عام از نظریه های دیگر، همچون نسبیت خاص و مکانیک نیوتنی است.
سوبژکتیویته در فلسفه دکارت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
سوبژکتیویته عبارت است از اصالت من انسان در قلمروهای معرفت شناسی، جهان شناسی، اخلاق، زیبا شناسی، هنر، دین و علم. شکاکیت عمومی دکارت اورا به سوبژکتیویته رهنمون شد، زیرا او بعد از شک در همه چیز، وجود خود را به صورت اولین و تنها موجود یقینی یافت و بر همین پایه، قضیۀ« می اندیشم پس هستم» را شالوده هر نوع شناختی و هرگونه موجودی در عالم، از جمله وجود خداوند و اشیای جسمانی، قرار داد. دکارت عقل آدمی را در مسئله شناخت،بی نیاز از غیر خود دانست و در این راستا برای شکل دادن به ساختمان علم، فقط به سراغ مفاهیم فطری ذهنی می رود، مفاهیمی که تنها با قاعده ی وضوح و تمایز، که خود برگرفته از ذهن آدمی است، می توان بدانها دست یافت.اصالت سوژه (من انسان)، تمام بخش های فلسفه دکارت را دربرگرفته و در این فلسفه تمام جهان، به صورت مجموعه ای از ابژه ها، خودنمایی می کند و عالم جز تصویری که آدمی از آن ساخته است، حقیقت دیگری ندارد. بنابراین، یگانه سوژه حقیقی، چیزی نیست جز من انسانی و لذا گستره سوبژکتیویته در فلسفه دکارت کاملاً مشهود است. فلسفه دکارت با چنین نگاه سوبژکتیوی فلسفه جدید غرب را به مسیری نو انداخت. از این رو دوران جدید را، دوران سوبژ کتیویسم نامیده اند.
رویارویی تفسیرگرایی حقوقی و پراگماتیسم حقوقی: یک ارزیابی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تفسیرگرایی حقوقی رونالد دورکین دارای مؤلفه هایی است که می تواند توأمان نقطۀ قوت نظریۀ او و نقطۀ ضعف آن باشد. اصلی ترینِ این مؤلفه ها مفهوم «صعود نظری» در نظام فلسفی اوست. او با پیش کشیدن این مفهوم بنیان بسیاری از نظریه های پراگماتیستی را، به ویژه در فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ حقوق، نشانه می رود. از سوی دیگر، آمیختگیِ این مفهوم با فرض های متافیزیکی گرانبار، خودِ این مفهوم را در برابر انتقادهای پراگماتیستی آسیب پذیر می کند. در این جستار، دو هدف عمده را دنبال می کنم: 1) خواهم کوشید با زدودن این فرض های متافیزیکی، نظریۀ او را با رویّه های عملی قضات و حقوق دانانْ همخوان تر و بدین طریق کارایی آن را بیشتر کنم؛ 2) نشان دهم که تفسیرگرایی او با تکیه بر مفهوم «صعود نظری»، به شرط کاستن از تضمنات متافیزیکی، نقش نظریه را در رویّۀ حقوقی بهتر از نظریه های پراگماتیستی نشان می دهد. به تعبیری، نشان خواهم داد که تعدیلی از هر دو سو، یعنی از سوی تفسیرگرایی حقوقی و پراگماتیسم حقوقی، ما را به سمت نظریۀ حقوقی جامع تری سوق خواهد داد که هم حق «بُعد نظری» در رویّه های حقوقی حقوق دانان و قضات ادا شود و هم حق استلزامات جزئی نگرِ رویّه های حقوقی.
خداباوری شکاکانه و محدودیت های شناختی بشر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از مهم ترین استدلالاتی که به نفع محدودیت شناختی بشر از سوی خداباوران شکاک (خداباورانی که قائل به محدویت شناختی بشر در شناخت اهداف و دلایل خداوند هستند) ارائه شده، «تمثیل والدین» استفان ویکستراست. ویکسترا با ارائۀ این استدلال، نشان می دهد همان طور که کودک نمی تواند دلایل والدینش را برای رواداری رنج بداند، آدمی نیز نمی تواند از دلایل خداوند برای رواداری رنج آگاه باشد. به همین خاطر از نظر او نمی توان از نیافتن دلایل خداوند به نبودِ آنها استنتاج کرد. ازاین رو استدلال قرینه ای شر ناتمام می ماند. این استدلال از سوی فیلسوفانی چون بروس راسل و ویلیام رو و ترنت دوئرتی به چالش کشیده شده است. آنها در مقابل این استدلال، «تمثیل والدین مهربان» را عرضه می کنند که عکسِ استدلال ویکسترا، مطرح می کند والدین عاشق و مهربان در زمان سختی و رنج، کودکشان را تنها نمی گذارند یا به طریقی سعی می کنند تا دلیلِ سختی و رنج را برای کودک روشن کنند. لذا از نظر آنها اگر خداباوری صادق باشد، انتظار می رود که این جهان، جهانی شفاف باشد و بتوان به دلایل خداوند پی برد. در این مقاله می کوشیم نشان دهیم اساساً «تمثیل والدین» با محدودیت هایی مواجه است که نه می توان به سودِ خداباوری شکاکانه از آن بهره جست و نه علیه آن. از سوی دیگر ادعای شفافیت منتقدان را نیز نقد خواهیم کرد. در نهایت با پرداختن به استدلالات آلستون نشان خواهیم داد که ادعای محدودیت شناختی از سوی خداباوران شکاک بدون پشتوانه نیست. ملاحظه خواهیم کرد که استدلالات او معتبر است. از این رو، می توان، ادعای محدودیت شناختی از سوی خداباوران شکاک را موجه دانست.
تحلیل بنیادین هگل از کار در بخش خدایگانی و بندگی پدیدارشناسی و نقد مارکس از آن و برنهادن پراکسیس به مثابه بنیانی جدید در افق فکر هگل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مارکس در دست نوشته های اقتصادی-فلسفی 1844 صراحتاً دستاورد بزرگ هگل در پدیدارشناسی روح را کشف ذات کار اعلام می کند. اما در همان جا بیان می کند که فهم هگل از کار یک سویه و انتزاعی است و وی فقط جنبۀ مثبت کار را دریافته است. مدعای ما در این مقاله آن است که مارکس در آثار اولیۀ خود بنیانی فلسفی مبتنی بر مفهوم کار (پراکسیس) در افق فکر هگل برمی نهد و به میانجیِ آن حلّ و رفعِ دیالکتیکیِ (Aufhebung) فلسفۀ نظرورزانۀ هگل را رقم می زند. در این راستا، ابتدا فهمِ بنیادین و متافیزیکیِ هگل از مفهوم کار را با عطفِ نظر به بخش «خدایگانی وبندگی» پدیدارشناسی صورت بندی می کنیم. یعنی نشان خواهیم داد که چگونه کار در هگل مبنایی برای پیوند سوژه و ابژه است. سپس درصدد خواهیم بود تا نشان دهیم مارکس چگونه با اقتضائات منطقِ دیالکتیکیِ هگل، یک سویه گی اندیشۀ هگل را نقد کرده و پراکسیس را به مثابۀ تنیدگیِ سوژه و ابژه تألیف می کند.
خوانش الن بدیو از پل قدیس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فلسفه و الهیات سیاسی معاصر از جنبه های مختلف به خوانش دوباره ی پل رسول دست زده اند. اما نزد بدیو این توجه در مواجهه با وضعیت بیمار فلسفه ی معاصر و تبدیل شدن آن به سفسطه صورت می گیرد و پل به عنوان پادفیلسوف، الگوی فلسفه وکسی که به پرسش معاصر از «شرایط تحقق یک تکینگی کلی» پاسخ می دهد، برای بدیو اهمیت می یابد. در این مقاله چرایی و چگونگی اهمیت پل برای بدیو مورد بررسی قرار می گیرد و با تأمل در جزئیات خوانش بدیو از پل(بازفعال کردن پل) رهیافت بدیو به مسائل و اهداف فلسفه ی رخداد آشکار می شود. بدین ترتیب توجه بر تفسیر پل به عنوان بخشی از پروژه ی فلسفی رخداد بدیو مسیر فهم اندیشه ی بدیو را هموار می کند. از سویی دیگر با این نمونه از تاریخ مسیحی روشن می شود که چگونه بدیو حقیقت را به سیاست پیوند می زند و فیگور سیاسی رخداد را بازآفرینی می کند.در پایان انتقاداتی که به خوانش بدیو از پل قدیس وارد شده و بیشتر از جانب الهی دانان است، مورد بررسی قرار گرفته و به آن ها پاسخ داده می شود.
انگیزه های سیاسی تفکر فلسفی رورتی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
رورتی با به چالش کشیدن کل سنت فلسفی غرب که به عقیده او باعث دوگانه انگار ی های مختلف بیفایده نظری در طول تاریخ فلسفه شده است،درصدد است در بستر"فرهنگ رستگاری بخش ادبی"به ساختار شکنی مسائل مختلف فلسفه و رفع این دوگانه انگاریها مبادرت ورزد.به عقیده او فیلسوفان سنتی با باور به واقعیت های فراانسانی و فراتاریخی به انسان ها به مثابه خادمان و کاشفان آن واقعیت بیرونی نگاه می کردند.اما رورتی با ایجاد خط انشقاقی میان حوزه ی خصوصی وحوزه ی عمومی می خواهدسهم و دخالت فیلسوفان را در ارائه دیدگاه های نظری و فلسفی مشخص کند و ادعا کند حوزه سیاست نیازی به آن ندارد که مبانی خود را از معیارهای فردی حوزه ی خصوصی کسب نماید؛چیزی که زمینه بلندپروازیهای متافیزیکی فیلسوفان را فراهم میآورد.به منظور مقابله با چنین تفکری،رورتی به جای مفهوم سنتی حقیقت(مفهوم حقیقت به مثابه محور اندیشه سنت فلسفی)،بحث همبستگی را پیش می کشد؛یعنی توافق بر سر مسائل گوناگون که نتیجه ی نگاه پراگماتیکی ما به امور و متاثر از هنجارهای جامعه ی خاص و استفاده ابزاری ما از واژگان ها است.به عقیده رورتی انسانها با خلق واژگان جدید که ابزارهای سازگاری با زیست بوم هستند درصدد ایجاد همبستگی هرچه بیشتر و به تبع در مسیر جامعه ای عدالت محور و آزاد و به دور از هر گونه تبعیض و رنج گام برمیدارند.در چنین جامعه ای است که حقیقت خود را از طریق پویایی های آن جامعه نشان خواهد داد.فرض ما اینست که اندیشه ی فلسفی(یا به تعبیر بهتر،پسافلسفی)رورتی پیش از هر چیز در راستای یک اندیشه ی سیاسی و اتخاذ رویکرد شووینیستی اوست.به عبارت دیگر، مهیا ساختن زمینه برای برقراری یک جامعه ی لیبرال-دموکرات باعث اندیشه های فلسفی وی شده است.