درباره نسبت دانش فقه با تمدن دیدگاه های مختلفی وجود دارد؛ برخی میان این دو نسبتی نمی بینند، گروهی قائل به نسبتی حداقلی بین فقه و تمدن بوده و گروهی فقه را شرط اساسی تمدن سازی قلمداد می کنند. نسبت فقه و تمدن با دو نگاه قابل بررسی است. نگاهی در قلمرو متون و منابع فقه و نگاهی دیگر معطوف به متون و منابع کمال یافته تر، شاید بتوان آن را فقه مطلوب نامید. با محوریت نگاه نخست، کوشیده شده با مروری بر کتاب ها، ابواب و مسائل و موضوعات فقهی اثبات شود، می توان از پیوندی آشکار و استوار بین آموزه های فقهی و تمدن سازی سخن گفت. هرچند نمی توان ادعا کرد همه نظام های اجتماعی مورد نیاز تمدن به صورت کامل و آماده الگوبرداری در فقه فعلی موجود است، اما وجود چارچوب های اصیل و ساختاری تمدن در آن قابل انکار نیست. این نکته که نظام سازی از طریق فقه، به مثابه گام نخست برای تمدن سازی در گرو تشکیل و تدوین فقه حکومتی است نیز مورد بحث قرار گرفته است.
در پیدایش فرقة ضالة بهائیت، علل گوناگونی دخیل بود. در این راستا می توان به بسترهای دینی همچون درک نادرست از آموزة مهدویت و انتظار منجی، ظهور فرقة شیخیه، و بسترهای فرهنگی و اجتماعی نظیر فقر، جهل، بی سوادی و خرافه پرستی اشاره کرد. از میان دلایل سیاسی نیز می توان از سویی به ضعف حکومت و تسلط همه جانبة اجانب بر دربار و منابع ملی، و از سوی دیگر به حمایت بیگانگان از هر حرکت ساختار شکن در راستای تضعیف اقتدار حکومت و علما اشاره کرد. اشتباه برخی از مورخان و دعاوی کذب برخی از پیروان فرقة ضالة بهائیت موجب شده است برخی گمان کنند علمایی همچون شیخ اعظم انصاری، در برخورد با سران بابیت و بهائیت برخورد قاطع و درخوری نداشته اند. در این نوشتار، به دنبال بررسی ادعاهای مطرح شده و سپس نقد و بررسی آنها با توجه به قرائن و شواهد موجود هستیم.
طی قرنهای دوم و سوم و چهارم ، انبوهی از عوامل فرهنگی – اجتماعی – علمی ایرانی به جهان اسلام راه یافت. این عوامل ، علاوه بر انکه درتفکر مسلمانان و زمینه های اجتماعی و هنری شان اثر می گذاشت، گاه نامهای فارسی خود را به دوش کشیده تقدیم زبان عربی می کرد. در این باب ، رساله تبصر جاحظ سندی پربهاست که هم نحوه برداشت مسلمانان را از امر بازرگانی آشکار می سازد و هم انبوهی کلمه فارسی معرب در بردارد.