اعجاب در سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله)
آرشیو
چکیده
متن
در زندگی پیغمبر اکرم اصلاً آدم حیرت میکند. من خودم والله از کسانی هستم که در سیره پیغمبر نهایت درجه اعجاب را دارم. این را میگویم نه به عنوان کسی که از امت این پیغمبر است، بلکه فکری است که از روی مطالعات تدریجاً بیشتر برای من پیدا شده است. هیچ کس در عالم به عنوان یک شخصیت تاریخی، نه به اندازه پیغمبر، بلکه یک دهم پیغمبر هم در نظر من اعجاب آور نیست. این آمیختگی ماده و معنا در وجود پیغمبر بزرگترین چیزی است که فکر من را همیشه به خودش مشغول میدارد. و پیغمبر را در نظر من بزرگ میکند. گویی اصلاً مرز ماده و معنا برای او وجود ندارد. تمام ماده برای او تبدیل به معنا شده است، آنقدر روحانیت قوی و فوق العاده است!([1])
[1]. روزنامه جمهوری اسلامی، 20/2/85 .
ص 6
سیره حکومتی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) در یک نگاه
امام خمینی(قدس سرّه):
آنقدر مشکل که برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پیش آمد در زمان تشریف فرماییشان در مکه و بعد در مدینه، آن قدر که برای ایشان از همه طرف مشکلات بود، محاصرهی اقتصادی بود و حملهی نظامی، برای ما آن طور پیش نیامده است. آن چند سالی که رسول اکرم به واسطهی فشارهایی که بر او وارد شد در مکه، مجبور شد که در یک کوهی و در یک غاری پناه بگیرد، و مشرکین و منافقین و سایر قشرهای فاسد، او را در حصر اقتصادی گذاشتند که حتی برای ارزاق یومیّهشان معطّل بودند و با زحمت تهیه میکردند. و بعد هم که از مکه هجرت فرمودند و به مدینه تشریف آوردند، آن طور هجومهای نظامی بر آنها شد، و آن طور هَجمَههای مشرکین و قدرتهای آن زمان بر حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و یاورانشان شد.([1])
تاریخ گواهی میدهد که [پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)] تشکیل حکومت داده، و به اجرای قوانین و برقراری نظامات اسلام پرداخته و به ادارهی جامعه برخاسته است. والی به اطراف میفرستاده؛ به قضاوت مینشسته، و قاضی نصب میفرموده؛ سفرایی به خارج و نزد رؤسای قبایل و پادشاهان روانه میکرده؛ معاهده و پیمان میبسته؛ جنگ را فرماندهی میکرده، و خلاصه احکام حکومتی را به جریان میانداخته است.([2])
در صدر اسلام قلوب مردم متوجه به حکومت بود. حکومت صدر اسلام؛ حکومت در قلوب بود و لهذا با جمعیتهای کم بر امپراتوریهای بزرگ غلبه کردند.([3])
پیغمبر اکرم کدام روز نشست همین طوری فقط مسأله بگوید، کاری به کار جامعه نداشته باشد؟ اینهایی که میگویند آخوند چه کار دارد به امور سیاسی، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) کدام روزش از مسایل سیاسی خارج بود؟ دولت تشکیل میداد، با اشخاصی که بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با آنها مبارزه میکرد، جنگ میکرد.([4])
آن وقت هم که به مدینه تشریف آوردند و تشکیل حکومت دادند، باز هم منتظر این نشدند که قدرت زیاد پیدا بکنند. باز هم دعوت خودشان را به طور گستردهتری به جا آوردند، و مردم را به وظایف شخصی و اجتماعی، سیاسی دعوت کردند.([5])
رسول خدایی که سالهای طولانی در سلوک بوده است، وقتی که فرصت پیدا کرد، یک حکومت سیاسی ایجاد کرد برای اینکه، عدالت ایجاد بشود.([6])
حکومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگیری از ظلم و جور و اقامهی عدالت اجتماعی، همان است که مثل سلیمانبن داوود و پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلی الله علیه و آله) و اوصیای بزرگوارش برای آن کوشش میکردند؛ از بزرگترین واجبات و اقامهی آن از والاترین عبادات است، چنانچه سیاست سالم که در این حکومتها بوده از امور لازمه است.([7])
حکومت رسول الله(صلی الله علیه و آله) و حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، حکومت قانون است، یعنی قانون خدا آنها را تعیین کرده است، آنها به حکم قانون واجب الاطاعة هستند: أطیعواالله و أطیعوُا الرّسولَ و أولی الأمر مِنکم([8]) پس حکم از آن قانون خداست و قانون خدا حکومت میکند.([9])
در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام محقّق شد. یک زمان رسول الله(صلی الله علیه و آله) و دیگر وقتی که در کوفه علیبن ابیطالب(علیه السلام) حکومت میکرد. در این دو مورد بود که ارزشهای معنوی حکومت میکرد؛ یعنی یک حکومت عدل برقرار و حاکم ذرّهای از قانون تخلّف نمیکرد. حکومت در این دو زمان، حکومت قانون بوده است.([10])
حکومت اسلامی همان است که در صدر اسلام بوده است که همه طوایف در مقابل قانون علی السواء بودند.([11])
اسلام، حکومتش حکومت قانون است؛ یعنی قانون الهی، قانون قرآن و سنّت است و حکومت، حکومتِ تابع قانون است؛ یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون، خود امیرالمؤمنین هم تابع قانون، تخلّف از قانون یک قدم نمیکردند و نمیتوانستند بکنند.([12])
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که در رأس همه است، هیچ وقت یک مطلبی، یک حکمی، یک قانونی نداشته است در مقابل قانون خدا، مجری قانون خدا بوده است.([13])
مقام معظم رهبری (مدظلّه العالی) :
در سه صحنه از صحنه های مهم زندگی، جملات مختصری از آن بزرگوار عرض میکنم. البته در این باب کتابهای مفصل نوشته شده است و سخن، طولانی تر و مبسوطتر از آن است که در گفتارهایی از این قبیل بشود حق آن را ادا کرد. از هر خرمن گلی، خوشه یی باید چید؛ برای این که در ذهن ما یاد آن بزرگوار همیشه زنده باشد.
صحنهی اول از زندگی پیامبر، صحنهی دعوت و جهاد بود. کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبّر عرب، صنادید قریش و گردنکشان، با اخلاقهای خشن و با دستهای قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامهی مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههای مسلح عرب ـ وحشیهایی که در بیابانهای حجاز و یمامه، همه جا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آنها را اصلاح میکرد و آنها مقاومت میکردند ـ و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز ـ دو ابرقدرت آن روز عالم؛ یعنی ایران و امپراتوری روم ـ که پیامبر نامهها نوشت، مجادله ها کرد، سخنها گفت، لشکرکشیها کرد، سختیها کشید، در محاصرهی اقتصادی افتاد و کار به جایی رسید که مردم مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمی کردند. تهدیدهای فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران میشدند، بعضی متزلزل میشدند، بعضی نق میزدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق میکردند؛ اما پیامبر در این صحنهی دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعهی اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر در میدانهای نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.
صحنهی دوم از زندگی پیامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آنها نشست وبرخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آنها غذا میخورد؛ با آنها مینشست؛ با آنها محبت و مدارا میکرد؛ قدرت، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفق به مردم میکرد و برای مردم عدالت میخواست.
در جنگ خندق، وقتی که مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمی آمد و آذوقهی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمی آمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت میکرد و مانند مردم گرسنگی میکشید.
در روایت دارد، فاطمهی زهرا(علیها السلام) که برای حسن و حسین ـ که کودکان خردسالی بودند ـ مقداری آرد دست و پا کرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکهای از آن نانی که برای بچه ها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آورده ای؟ گفت: مال بچه هاست. پیامبر لقمهای در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روایت ـ که گمان میکنم سند روایت هم سند معتبری است ـ پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچ چیز نخورده ام! بنابراین، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود و با آنها رفق و مدارا میکرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده بودند و همه سر جای خود نشسته بودند.
بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید و او آنها را بین مسلمین تقسیم میکرد. عدهای از مسلمانان ایمانهای راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عدهای هم از این تازه مسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر میداد، میگرفتند؛ اما باز میخواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عربهای تازه مسلمان ناهموار و خشن افتاد! این جا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوش اخلاقی و خوش خلقی صدایش را بلند کرد و گفت: أیّهاالنّاس ردّوا علیّ بردی؛ ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود.
پیامبر با غلامان نشست وبرخاست میکرد و با آنها غذا میخورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عدهای از مردمان فقیر غذا میخورد. زن بیابان نشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسول اللّه! تو مثل بندگان غذا میخوری؟! پیامبر تبسّمی کردند و فرمودند: «ویحک أی عبد أعبد منّی»؛ از من بنده تر کیست؟
او لباس ساده میپوشید. هر غذایی که در مقابل او بود و فراهم میشد، میخورد؛ غذای خاصی نمی خواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمی کرد. در همهی تاریخ بشریت، این خلقیات بی نظیر است. در عین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبداللّه بن عمر گفت: «ما رأیت أحداً أجود و لا أنجد و لا أشجع و لا أوضأ من رسول اللّه»؛ از او بخشنده تر و یاری کننده تر و شجاعتر و درخشانتر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حسن، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. با این که پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم میکردند، اما او با مردم ملاطفت و خوش اخلاقی میکرد. وقتی در جمعی نشسته بود، شناخته نمی شد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعی و نظامی او در حد اعلی بود و به همه کار سر میکشید. البته جامعه، جامعهی کوچکی بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، و بعد هم مکه و یکی، دو شهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم و مرتب بود. در آن جامعهی بدوی، مدیریت و دفتر و حساب و محاسبه و تشویق و تنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگی معاشرتی پیامبر بود، که باید برای همهی ما ـ هم برای مسؤولان کشور، هم برای آحاد مردم ـ اسوه و الگو باشد.
و بالاخره صحنهی سوم از زندگی پیامبر، ذکر و عبادت الهی آن حضرت بود. پیامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمی شد؛ نیمهی شب میگریست و دعا و استغفار میکرد. ام سلمه یک شب دید پیامبر نیست؛ رفت دید مشغول دعا کردن است و اشک میریزد و استغفار میکند و عرض میکند: «اللّهم و لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین» ام سلمه گریه اش گرفت. پیامبر از گریهی او برگشت و گفت: این جا چه میکنی؟ عرض کرد: یا رسول اللّه! تو که خدای متعال این قدر عزیزت میدارد و گناهانت را آمرزیده است ـ «لیغفرلک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر» ـ چرا گریه میکنی و میگویی خدایا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: «و ما یؤمننی»؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چیزی من را نگه خواهد داشت؟ این برای ما درس است. در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختی، در روز راحتی، در روزی که دشمن انسان را محاصره کرده است، در روزی که دشمن با همهی عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحمیل میکند، و در همهی حالات خدا را به یاد داشتن، خدا را فراموش نکردن، به خدا تکیه کردن، از خدا خواستن؛ این، آن درس بزرگ پیامبر به ماست.
خدای متعال در همهی صحنه ها به یاد پیامبر بود، و رسول اکرم در همهی صحنه ها از خدا استمداد کرد، از خدا خواست و از غیر خدا نترسید و نهراسید. راز اصلی عبودیت پیامبر در مقابل خدا این است؛ هیچ قدرتی را در مقابل خدا به حساب نیاوردن، از او واهمه نکردن، راه خدا را به خاطر اهوای دیگران قطع نکردن. جامعهی ما با درس گرفتن از این اخلاق نبوی، باید به یک جامعهی اسلامی منقلب شود.u
پینوشت:
[1]. صحیفهی نور، ج 13، ص 243.
[2]. ولایت فقیه، ص 18.
[3]. صحیفهی نور، ج 14، ص 118.
[4]. صحیفهی نور، ج 15، ص 146 و 147.
[5] همان، ج 18، ص 274.
[6] . همان، ج 20، ص 30.
[7]. وصیتنامه سیاسی الهی امام خمینی(قدس سرّه)، ج 2، ص 178.
[8] . النساء 4 : 59 .
[9]. صحیفهی نور، ج 7، ص 201.
[10]. همان، ج 10، ص 168.
[11]. همان، ص 169.
[12]. همان، ص 174.
[13]. همان، ج 11، ص 123.
[1]. روزنامه جمهوری اسلامی، 20/2/85 .
ص 6
سیره حکومتی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) در یک نگاه
امام خمینی(قدس سرّه):
آنقدر مشکل که برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پیش آمد در زمان تشریف فرماییشان در مکه و بعد در مدینه، آن قدر که برای ایشان از همه طرف مشکلات بود، محاصرهی اقتصادی بود و حملهی نظامی، برای ما آن طور پیش نیامده است. آن چند سالی که رسول اکرم به واسطهی فشارهایی که بر او وارد شد در مکه، مجبور شد که در یک کوهی و در یک غاری پناه بگیرد، و مشرکین و منافقین و سایر قشرهای فاسد، او را در حصر اقتصادی گذاشتند که حتی برای ارزاق یومیّهشان معطّل بودند و با زحمت تهیه میکردند. و بعد هم که از مکه هجرت فرمودند و به مدینه تشریف آوردند، آن طور هجومهای نظامی بر آنها شد، و آن طور هَجمَههای مشرکین و قدرتهای آن زمان بر حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و یاورانشان شد.([1])
تاریخ گواهی میدهد که [پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)] تشکیل حکومت داده، و به اجرای قوانین و برقراری نظامات اسلام پرداخته و به ادارهی جامعه برخاسته است. والی به اطراف میفرستاده؛ به قضاوت مینشسته، و قاضی نصب میفرموده؛ سفرایی به خارج و نزد رؤسای قبایل و پادشاهان روانه میکرده؛ معاهده و پیمان میبسته؛ جنگ را فرماندهی میکرده، و خلاصه احکام حکومتی را به جریان میانداخته است.([2])
در صدر اسلام قلوب مردم متوجه به حکومت بود. حکومت صدر اسلام؛ حکومت در قلوب بود و لهذا با جمعیتهای کم بر امپراتوریهای بزرگ غلبه کردند.([3])
پیغمبر اکرم کدام روز نشست همین طوری فقط مسأله بگوید، کاری به کار جامعه نداشته باشد؟ اینهایی که میگویند آخوند چه کار دارد به امور سیاسی، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) کدام روزش از مسایل سیاسی خارج بود؟ دولت تشکیل میداد، با اشخاصی که بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با آنها مبارزه میکرد، جنگ میکرد.([4])
آن وقت هم که به مدینه تشریف آوردند و تشکیل حکومت دادند، باز هم منتظر این نشدند که قدرت زیاد پیدا بکنند. باز هم دعوت خودشان را به طور گستردهتری به جا آوردند، و مردم را به وظایف شخصی و اجتماعی، سیاسی دعوت کردند.([5])
رسول خدایی که سالهای طولانی در سلوک بوده است، وقتی که فرصت پیدا کرد، یک حکومت سیاسی ایجاد کرد برای اینکه، عدالت ایجاد بشود.([6])
حکومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگیری از ظلم و جور و اقامهی عدالت اجتماعی، همان است که مثل سلیمانبن داوود و پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلی الله علیه و آله) و اوصیای بزرگوارش برای آن کوشش میکردند؛ از بزرگترین واجبات و اقامهی آن از والاترین عبادات است، چنانچه سیاست سالم که در این حکومتها بوده از امور لازمه است.([7])
حکومت رسول الله(صلی الله علیه و آله) و حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، حکومت قانون است، یعنی قانون خدا آنها را تعیین کرده است، آنها به حکم قانون واجب الاطاعة هستند: أطیعواالله و أطیعوُا الرّسولَ و أولی الأمر مِنکم([8]) پس حکم از آن قانون خداست و قانون خدا حکومت میکند.([9])
در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام محقّق شد. یک زمان رسول الله(صلی الله علیه و آله) و دیگر وقتی که در کوفه علیبن ابیطالب(علیه السلام) حکومت میکرد. در این دو مورد بود که ارزشهای معنوی حکومت میکرد؛ یعنی یک حکومت عدل برقرار و حاکم ذرّهای از قانون تخلّف نمیکرد. حکومت در این دو زمان، حکومت قانون بوده است.([10])
حکومت اسلامی همان است که در صدر اسلام بوده است که همه طوایف در مقابل قانون علی السواء بودند.([11])
اسلام، حکومتش حکومت قانون است؛ یعنی قانون الهی، قانون قرآن و سنّت است و حکومت، حکومتِ تابع قانون است؛ یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون، خود امیرالمؤمنین هم تابع قانون، تخلّف از قانون یک قدم نمیکردند و نمیتوانستند بکنند.([12])
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که در رأس همه است، هیچ وقت یک مطلبی، یک حکمی، یک قانونی نداشته است در مقابل قانون خدا، مجری قانون خدا بوده است.([13])
مقام معظم رهبری (مدظلّه العالی) :
در سه صحنه از صحنه های مهم زندگی، جملات مختصری از آن بزرگوار عرض میکنم. البته در این باب کتابهای مفصل نوشته شده است و سخن، طولانی تر و مبسوطتر از آن است که در گفتارهایی از این قبیل بشود حق آن را ادا کرد. از هر خرمن گلی، خوشه یی باید چید؛ برای این که در ذهن ما یاد آن بزرگوار همیشه زنده باشد.
صحنهی اول از زندگی پیامبر، صحنهی دعوت و جهاد بود. کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبّر عرب، صنادید قریش و گردنکشان، با اخلاقهای خشن و با دستهای قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامهی مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههای مسلح عرب ـ وحشیهایی که در بیابانهای حجاز و یمامه، همه جا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آنها را اصلاح میکرد و آنها مقاومت میکردند ـ و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز ـ دو ابرقدرت آن روز عالم؛ یعنی ایران و امپراتوری روم ـ که پیامبر نامهها نوشت، مجادله ها کرد، سخنها گفت، لشکرکشیها کرد، سختیها کشید، در محاصرهی اقتصادی افتاد و کار به جایی رسید که مردم مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمی کردند. تهدیدهای فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران میشدند، بعضی متزلزل میشدند، بعضی نق میزدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق میکردند؛ اما پیامبر در این صحنهی دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعهی اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر در میدانهای نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.
صحنهی دوم از زندگی پیامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آنها نشست وبرخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آنها غذا میخورد؛ با آنها مینشست؛ با آنها محبت و مدارا میکرد؛ قدرت، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفق به مردم میکرد و برای مردم عدالت میخواست.
در جنگ خندق، وقتی که مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمی آمد و آذوقهی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمی آمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت میکرد و مانند مردم گرسنگی میکشید.
در روایت دارد، فاطمهی زهرا(علیها السلام) که برای حسن و حسین ـ که کودکان خردسالی بودند ـ مقداری آرد دست و پا کرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکهای از آن نانی که برای بچه ها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آورده ای؟ گفت: مال بچه هاست. پیامبر لقمهای در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روایت ـ که گمان میکنم سند روایت هم سند معتبری است ـ پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچ چیز نخورده ام! بنابراین، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود و با آنها رفق و مدارا میکرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده بودند و همه سر جای خود نشسته بودند.
بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید و او آنها را بین مسلمین تقسیم میکرد. عدهای از مسلمانان ایمانهای راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عدهای هم از این تازه مسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر میداد، میگرفتند؛ اما باز میخواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عربهای تازه مسلمان ناهموار و خشن افتاد! این جا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوش اخلاقی و خوش خلقی صدایش را بلند کرد و گفت: أیّهاالنّاس ردّوا علیّ بردی؛ ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود.
پیامبر با غلامان نشست وبرخاست میکرد و با آنها غذا میخورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عدهای از مردمان فقیر غذا میخورد. زن بیابان نشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسول اللّه! تو مثل بندگان غذا میخوری؟! پیامبر تبسّمی کردند و فرمودند: «ویحک أی عبد أعبد منّی»؛ از من بنده تر کیست؟
او لباس ساده میپوشید. هر غذایی که در مقابل او بود و فراهم میشد، میخورد؛ غذای خاصی نمی خواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمی کرد. در همهی تاریخ بشریت، این خلقیات بی نظیر است. در عین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبداللّه بن عمر گفت: «ما رأیت أحداً أجود و لا أنجد و لا أشجع و لا أوضأ من رسول اللّه»؛ از او بخشنده تر و یاری کننده تر و شجاعتر و درخشانتر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حسن، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. با این که پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم میکردند، اما او با مردم ملاطفت و خوش اخلاقی میکرد. وقتی در جمعی نشسته بود، شناخته نمی شد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعی و نظامی او در حد اعلی بود و به همه کار سر میکشید. البته جامعه، جامعهی کوچکی بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، و بعد هم مکه و یکی، دو شهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم و مرتب بود. در آن جامعهی بدوی، مدیریت و دفتر و حساب و محاسبه و تشویق و تنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگی معاشرتی پیامبر بود، که باید برای همهی ما ـ هم برای مسؤولان کشور، هم برای آحاد مردم ـ اسوه و الگو باشد.
و بالاخره صحنهی سوم از زندگی پیامبر، ذکر و عبادت الهی آن حضرت بود. پیامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمی شد؛ نیمهی شب میگریست و دعا و استغفار میکرد. ام سلمه یک شب دید پیامبر نیست؛ رفت دید مشغول دعا کردن است و اشک میریزد و استغفار میکند و عرض میکند: «اللّهم و لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین» ام سلمه گریه اش گرفت. پیامبر از گریهی او برگشت و گفت: این جا چه میکنی؟ عرض کرد: یا رسول اللّه! تو که خدای متعال این قدر عزیزت میدارد و گناهانت را آمرزیده است ـ «لیغفرلک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر» ـ چرا گریه میکنی و میگویی خدایا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: «و ما یؤمننی»؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چیزی من را نگه خواهد داشت؟ این برای ما درس است. در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختی، در روز راحتی، در روزی که دشمن انسان را محاصره کرده است، در روزی که دشمن با همهی عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحمیل میکند، و در همهی حالات خدا را به یاد داشتن، خدا را فراموش نکردن، به خدا تکیه کردن، از خدا خواستن؛ این، آن درس بزرگ پیامبر به ماست.
خدای متعال در همهی صحنه ها به یاد پیامبر بود، و رسول اکرم در همهی صحنه ها از خدا استمداد کرد، از خدا خواست و از غیر خدا نترسید و نهراسید. راز اصلی عبودیت پیامبر در مقابل خدا این است؛ هیچ قدرتی را در مقابل خدا به حساب نیاوردن، از او واهمه نکردن، راه خدا را به خاطر اهوای دیگران قطع نکردن. جامعهی ما با درس گرفتن از این اخلاق نبوی، باید به یک جامعهی اسلامی منقلب شود.u
پینوشت:
[1]. صحیفهی نور، ج 13، ص 243.
[2]. ولایت فقیه، ص 18.
[3]. صحیفهی نور، ج 14، ص 118.
[4]. صحیفهی نور، ج 15، ص 146 و 147.
[5] همان، ج 18، ص 274.
[6] . همان، ج 20، ص 30.
[7]. وصیتنامه سیاسی الهی امام خمینی(قدس سرّه)، ج 2، ص 178.
[8] . النساء 4 : 59 .
[9]. صحیفهی نور، ج 7، ص 201.
[10]. همان، ج 10، ص 168.
[11]. همان، ص 169.
[12]. همان، ص 174.
[13]. همان، ج 11، ص 123.