نقد و تحلیل امیرمؤمنان (ع) از حکومتهای پس از پیامبر (ص) (1)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در این سلسله بحثها، نقد امیرمؤمنان على علیه السلام از عملکرد خلفاى قبلى، در دو بخش مورد بررسى قرار مىگیرد:
1 . نقدها و تحلیلهاى عام .
2 . نقدها و تحلیلهاى خاص .
در این شماره بخشى از نقدهاى عام، زیر چند عنوان از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد:
ویژگىهاى یک ناقد
هر حکومتى در خور نقد است; چراکه از راه نقد و تحلیل است که نقاط ضعف و قوت حکومتها به دست مىآید . در نتیجه، هم مردم آگاهى بیشترى پیدا مىکنند و در انتخاب زمامداران و مسئولان آگاهانهتر گام بر مىدارند و هم زمامداران و مسئولان امور، مىتوانند با استفاده از کولهبار سنگین تجارب گذشتگان، در کار خود موفقتر و کامیابتر باشند .
ناقد و تحلیلگر باید از دو ویژگى مهم برخوردار باشد: یکى; بىطرفى کامل و دورىجستن از هرگونه طرفدارى، تعصب، عداوت و کینه . دیگرى; آشنایى و احاطه کامل بر تمام ابعاد، مقدمات و نتایج آنچه مورد نقد و تحلیل قرار مىدهد .
چنین کسى حق دارد هر حکومتى را که در مورد آن شناخت کاملى دارد، زیر ذرهبین نقد و تحلیل قرار دهد، حتى حکومت معصوم علیه السلام . چه مانعى دارد ناقدى آگاه و بىطرف حکومت مبارک نبوى صلى الله علیه و آله و حکومت مقدس علوى علیه السلام را هم نقد کند، تا معلوم شود حکومت معصوم بر غیر معصوم چه مزایایى دارد; آیا حکومت معصوم در آخر زمان، برآورنده تمام ایدههاى عالى انسانها هستیا نیست؟ صدالبته که به اعتقاد پیروان اهلبیت (که واقعیت و حق هم است)، حکومت معصوم علیه السلام برآورنده تمام نیازها است .
خوشبختانه امیرالمؤمنین علیه السلام باب نقد حکومتهاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله را گشوده و در نهایت دلسوزى، نقاط ضعف را گوشزد کرده و نشان داده که مشکلات سه حکومت پیش از وى، بر دوران پنجساله خلافتش سایه افکنده و جنگهاى خانمانبرانداز، ناکسین، قاسطین و مارقین را سبب شده است (1) .
متاسفانه در میان امت میلیاردى اسلام، بسیارند کسانى که نقد حکومتخلفا را برنمىتابند و چشم و گوش خود را بر روى خواندن و شنیدن هر نقدى بستهاند . خواه نقد حکومتسه خلیفه اول و خواه نقد حکومت امیرالمؤمنین على علیه السلام .
نهجالبلاغه، منبع نقدهاى امیرالمؤمنین
یکى از ابعاد مهم نهجالبلاغه، نقد حکومتهاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله است . مسلمانانى که از نقد گریزانند، از نهجالبلاغه هم گریزانند . در میان اینان، هم على علیه السلام غریب است و هم نهجالبلاغه .
در این نوشتار نمىخواهیم خود، به نقد حکومتهاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله، مخصوصا سه خلیفه اول بپردازیم، بلکه مىخواهیم نقدها و تحلیلهاى امیرالمؤمنین علیه السلام را بررسى کنیم .
منبع و ماخذ این بررسى، نهجالبلاغه است; چراکه نهجالبلاغه از هر روایتى معتبرتر و از هر تاریخى موثقتر است، چنانکه ابن ابى الحدید معتزلى معتقد است: نهجالبلاغه به هیچوجه قابل خدشه و اشکال نیست; قسمتى از مطالب نهجالبلاغه به تواتر ثابت است و قسمتى دیگر که به تواتر ثابت نیست، از راه وحدت سیاق و تشابه متنى با قسمت نخست، صدورش ثابت مىشود . بنابراین، کل نهجالبلاغه مقطوع الصدور است (2) .
پیش از آغاز بحث اصلى، مقدمتا یادآورى مىشود که: دوران خلافتسه خلیفه اول، بیست و پنجسال به طول انجامید .
در این مدت، جهان اسلام به سرعت، گسترش یافته و مردمى که هیچ آشنایى با اسلام نداشتند، از اقوام و ملل مختلف، به اسلام گرویدند . در پى آن انتظاراتى به وجود آمد که مسلمانان سابقهدار و دستگاه حکومت، مىبایستى پاسخگو باشند . آیا اینان توانسته بودند چهره واقعى اسلام را براى دنیاى آن روز ترسیم کنند یا نه؟ آیا گسترش اسلام، عامل یا عوامل بازدارندهاى نداشت؟ آیا اگر مسلمانان قدیمى و دستاندرکاران حکومت، اسلام واقعى را پیاده مىکردند، اسلام پنج قاره عالم را برقآسا فرا نمىگرفت؟ خلیفه دوم اعتراف کرده بود که عبدالرحمان بن عوف، قارون این امت است (3) . در عین حال، او را در شوراى ششنفرى جاى مىدهد و اعلام مىکند که اگر در تعیین خلیفه اختلاف کردند، آن سه نفرى که عبدالرحمان در میان آنهاست، مقدم است (4) .
بدین ترتیب زمینه خلافتخلیفه سوم را فراهم مىکند . با اینکه خود اعتراف کرده بود که وى عیب بزرگش تعصب فامیلى و علاقه زیاد به قوم و خویش و قبیله است (5) . مگر ممکن است که قارون امت، به کسى جز شوهرخواهر خود راى دهد؟
بنابراین کسى که مدت بیست و پنجسال، در تمام مشکلات با خلفا همگام بوده، هرگز به عنوان یک رقیب سیاسى با آنها برخورد نکرده، تا آنجا که توانسته در رفع مشکلات کوشیده، خطرات را دفع کرده، با صبر و شکیبایى تمام مصیبتهایى را که بر خود و خانوادهاش وارد شده تحمل کرده، بهترین کسى است که مىتواند مسائل و مشکلات عمومى دوران خلافتسهخلیفه را بازگو کند و انحرافات را برملا سازد .
حضرتش کارنامه بیست و پنجساله دوران خلافت هر سه خلیفه را در معرض دید و تماشاى مردم معاصر و نسلهاى آینده قرار داده است، تا آنهایى که نقد خلفا را بر مىتابند، منصفانه و بىطرفانه قضاوت کنند . این نقدها را در دو بخش بررسى مىکنیم: بخش اول، نقدها و تحلیلهاى عام، و بخش دوم، نقدها و تحلیلهاى خاص .
بخش اول را تحت چند عنوان بررسى مىکنیم:
1 . ایجاد فضاى خفقان
ممکن است از راه فراهم کردن جو نامساعد و محیط خفقان، شخصى را آنچنان بایکوت کنند تا نتواند کلمهاى بر زبان آورد و شرایط حاکم را براى مردم توضیح دهد .
هنگامى که ابوسفیان، عباس را با خود آورد که با على علیه السلام بیعت کند تا خلافت از خاندان بنىهاشم بیرون نرود، حضرت از بیعتبا آنها خوددارى کرد و فرمود:
«شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طریق المنافرة، و ضعوا تیجان المفاخرة» (6) .
«امواج فتنهها را با کشتىهاى نجات بشکافید و از راه مخالفت، بازگردید و تاجهاى مفاخرت و برترى جویى را از سر بردارید» .
او که مىدانست ابوسفیان، قصد خیر ندارد، بلکه مىخواهد از راه تفرقهافکنى، دشمنى دیرینه خود را با اسلام آشکار کند، راه هرگونه توطئه را بر روى او بست .
امام در ادامه سخن، درباره شرایط حاکم فرمود:
«... فان اقل، یقولوا حرص على الملک و ان اسکت، یقولوا جزع من الموت ...» (7) .
«... اگر سخن بگویم، مىگویند: حریص بر حکومت است و اگر ساکتشوم، مىگویند: از مرگ مىترسد ...» .
با این بیان، معلوم مىشود که نه تنها در سخن گفتن بایکوت شده بود، بلکه در سکوتش هم بایکوت شده بود . بایکوت على علیه السلام یعنى بایکوت امت .
آیا مىتوان شرایطى از این دشوارتر براى کسى فراهم کرد؟ در این شرائط، صبر چنین کسى بسیار دشوار است . به همین جهت، امام علیه السلام در خطبه مبارکه شقشقیه فرمود:
«فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى ارى تراثی نهبا» (8) .
«. . صبر کردم، حال آن که در دیده، خار و خاشاک و در گلو، استخوان بود . مىدیدم که میراثم به تاراج رفته است» .
از این خطبه، که در زمان خلافتش ایراد فرمود، معلوم مىشود که او بر حکومتحریص نبوده، بلکه حریص بر حق بوده است و از خلافت; میراث به غارت رفتهاش به خاطر حفظ مصالح عالیه اسلام و امت، گذشته و بر همه مصایبى که بر او هجوم آورده، صبر مىکرده است .
خلیفه دوم، هنگامى که شوراى شش نفرى را تعیین کرد و زمینه را بهطور قطعى براى خلافتخلیفه سوم فراهم ساخت، براى هرکدام از آنها نقطه ضعفى بیان کرد، از جلمه حضرت على علیه السلام را متهم کرد که حریص بر امر خلافت است (9) .
معاویه هم، بعد از آن که در مقابل حضرتش طغیان کرد، در نامهاى او را متهم کرد که: بر خلفا ستم روا داشته است . حضرت در پاسخ وى فرمودند:
«... فان یکن ذلک کذلک، فلیس الجنایة علیک، فیکون العذر الیک» (10) .
«... اگر چنین باشد، برتو جنایتى نرفته، تا پیش تو عذرخواهى شود» .
البته حضرتش هیچیک از نسبتهاى ناروا را بدون جواب نگذاشته است، برخى را در ایام خلفا پاسخ گفته و برخى دیگر را پس از آنها و در زمانى که خفقان برداشته شده بود . تا محققین بتوانند داورى کنند و بر آنها معلوم شود که چه کسى گرفتار حرص و حسد و ترس بوده است .
در همان خطبهاى که در زمان خلیفه اول، ایراد شد، به عباس و ابوسفیان فرمود:
«... و الله! لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه ... .» (11) .
«... به خدا سوگند که فرزند ابوطالب، انس و علاقهاش به مرگ از انس و علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر، بیشتر است ... .» .
2 . منزوى شدن نیروهاى متعهد
حکومتى ایدهآل است که نیروهاى مؤمن، مخلص، متعهد و کارآمد را جذب کند و عناصر ناکارآمد و فاقد تعهد، ایمان و اخلاص را کنار بزند .
از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام، در دوران خلافتسه خلیفه، بزرگترین فاجعه به بار آمد و نیروهاى مخلص و متعهد طرد شدند و به جاى آنها نیروهاى بىایمان، ضعیفالنفس، دنیاطلب و ... بر زمام امور گمارده شدند . نمونه بارز آن معاویه است که از سال هفدهم تا سال شصتم حکومت کرد; یعنى از سال هفدهم تا سال سى و پنجم به صورت حاکمى خودمختار در شام، تا سال چهلم در حزب قاسطین و به عنوان سرکرده طاغیان و سرکشان و تا سال شصتم به عنوان زمامدارى مستبد و مستقل - که خلافت را ارثى کرد و آن را تیول بنىامیه ساخت - حکومت کرد .
امیرالمؤمنین علیه السلام پس از بیعت مردم، با آن حضرت فرمود:
«. . الا! و ان بلیتکم قد عادت، کهیئتها یوم بعث الله نبیکم ...» (12) .
«. . آگاه باشید که بلیه و گرفتارى شما، مانند روزى که پیامبر خدا مبعوث شد، بازگشت ...» .
آن روز، مسلمانان گرفتار توطئههاى کفر، شرک و نفاق بودند و مىکوشیدند پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و یاران مخلصش را از پاى درآورند . اکنون که على علیه السلام (یعنى نفس پیامبر) (13) بر مسند خلافت تکیه زده، بار دیگر عقدههاى دیرینه گشوده شد، توطئههاى گوناگون طراحى و اجرا مىشود .
امام علیه السلام ادامه فرمود:
«والذی بعثه بالحق، لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر، حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم و لیسبقن سابقون کانوا قصروا، و لیقصرن سباقون کانوا سبقوا ...» (14) .
«سوگند به آن خدایى که پیامبرش را به حق برگزید، درهم آمیخته مىشوید و در غربال آزمایش از هم جدا مىگردید، آنگونه که کفگیر، دیگ را به هم مىزند، درهم زده مىشوید، تا زیر و رو شوید و سابقینى که دنبال ماندهاند، جلو مىافتند و آنهایى که بر همه سبقت گرفتهاند، دنبال مىمانند ...» .
این سخن - که به قول سید رضى چندان از فصاحت و بلاغتبرخوردار است، که زبان از بیان آن، عاجز است و هیچ انسانى به عمق آن نمىرسد (15) - نمایانگر این است که انقلابى بزرگ در پیش است و جامعه باید زیر و رو گردد، حق و ناحق باید مشخص شود و آنهایى که به ناحق جلو افتادهاند، باز گردند و آنهایى که به ناحق، دنبال ماندهاند، جلو بیفتند .
حکومتبراى حضرت وسیله بود، نه هدف . آنهایى که او را متهم به حرص و حسد مىکردند، برخى دانسته و برخى ندانسته، کسى را هدف تیر تهمت قرار مىدادند که هم و غمى، جز احیاى دین، امحاى ظلم و تبعیض و اقامه عدل و داد نداشت .
چنانکه خودشان فرمودند:
«. . لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم القیتحبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز» (16) .
«. . اگر حضور حاضران و قیام حجت، به وجود یاران و عهد و پیمانى که خداوند از علما گرفته، که بر سیرى ظالم و گرسنگى مظلوم آرام نگیرند نبود، ریسمان خلافت را بر کوهان شتر آن مىانداختم و آخرش را به جام اولش آب مىدادم و مىدیدید که این دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى خوارتر است» .
لازم بود حضرتش، در دوران حکومتخود، هرچند دورانش کوتاه و مشکلات آن سنگین و سهمگین باشد، الگویى از یک حکومت صالح، در برابر آیندگان قرار دهد; الگویى که با گفتار و کردار حضرتش مشخص مىشود و راه را براى آیندگان روشن مىسازد . آنچه او درباره فلسفه حکومتبیان کرده، - هرچند در قالب نقد خلفاى پیشین - الگوى قولى است و آنچه عمل کرده، الگوى عملى است، و مجموع آن، کارنامهاى است که نمونه آن را هیچکس جز در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ندیده است .
از نظر آن حضرت، فلسفه حکومت، دفع تهاجم دشمنان، تامین امنیت راهها و جادهها، گرفتن حق ضعیف از قوى، تامین رفاه نیکوکاران و دفع شر بدکاران است (17) .
اینها حداقل خدمتى است که یک حکومتباید براى مردم انجام دهد . چه; حاکم و زمامدار خود; آدم نیکوکار باشد و چه فاجر و بدکار (18) .
اما میان حکومت ابرار و حکومت فاجران، فرق بسیار مهمى است:
«اما الامرة البرة فیعمل فیها التقى و اما الامرة الفاجرة فیتمتع فیها الشقى ...» (19) .
«در امارت و حکومت نیکو، پرهیزکار عمل مىکند و در امارت و حکومت فجورآمیز، شقى و زیانکار بهرهمند مىشود ...» .
اکنون که دوران خلافت علوى فرا رسیده، وقت آن است که اهل تقوا پستهاى کلیدى را در دست گیرند برخلاف گذشته که اشقیا حاکم شدند و جمع کثیرى از راه حیف و میل بیتالمال مسلمین، قارونهاى این امت گردیدند، همچون عبدالرحمان بن عوف!
3 . حاکمیت جور و باطل
حاکمیت جور و باطل با حاکمیت عدل و حق، دو طبیعت جداگانه دارند .
در حاکمیت جور و باطل، ممکن است کارهایى انجام شود که مخالف جور و باطل باشد و در حاکمیت عدل و حق، ممکن است کارهایى انجام گیرد که با عدل و حق مخالف است، ولى تفاوت این دو نوع حاکمیت این است که اولى کارهاى خلاف عدل و حقیقت را جذب مىکند و دومى آن را دفع مىکند .
نوریان مر نوریان را جاذبند
ناریان مر ناریان را طالبند
در دوران سه خلیفه، جور و باطل بر امت اسلامى سایه افکند، چنان که حضرت على علیه السلام هنگامى که طلحه و زبیر بیعتشکنى کردند و با دستیارى عایشه فتنه جنگ جمل را به راه انداختند، امام فرمودند:
«الا و ان الشیطان قد ذمر حزبه، و استجلب جلبه، لیعود الجور الى اوطانه، و یرجع الباطل الى نصابه ... .» (20) .
«آگاه باشید که شیطان، حزب خود را برانگیخته و سپاه خود را گرد آورده، تا ستم به جاى خود باز گردد و باطل به اصلش رجوع کند ...» .
معلوم مىشود خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام پدیده مبارکى بوده که جور و باطل مستقر شده را متزلزل کرده و آنها را از جایگاه خود خارج ساخته است، درحالى که طلحه و زبیر مىکوشیدند آنها را بر جایگاه خود استوار سازند و زمینههاى تحقق عدالت و حقیقت را از میان ببرند .
جامعهاى که به حاکمیت جور و باطل خوى گیرد، بهرغم احساس رنج و تعب، به آسانى تن به عدالت و حقیقت نمىدهد، به همین جهت، حضرتش در شکوه از مردم زمان خویش مىفرماید:
«ایها الناس انا قد اصبحنا فی دهر عنود و زمن کنود، یعد فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتوا ... .» (21) .
«در روزگارى به سر مىبریم که مردم آن ستمکار و کفران کننده نعمت هستند . در این روزگار، نیکوکار، بدکار شمرده مىشود و ظالم، بر سرکشى خود مىافزاید ...» .
پىنوشت:
1) فیضالاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، خطبه 3 .
2) او در این احتمال که کل نهجالبلاغه مجعولاست، مىگوید: «لانا نعلم بالتواتر صحة اسناد بعضه الى امیرالمؤمنین علیهالسلام» ، (شرح نهجالبلاغة، دار احیاء الکتب العربیة، ج1، ص8)، بنابراین از راه نقد متنى معلوم مىشود که تمام نهجالبلاغه از امیرالمؤمنین علیه السلام است .
3) فیضالاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، ص50 .
4) همان .
5) همان .
6) فیض الاسلام، همان، خطبه 5، ص 57 .
7) همان .
8) فیض الاسلام، همان، خطبه 3، ص 46 .
9) همان، ص 50 .
10) همان، نامه 28، ص 898 .
11) همان، خطبه 5، ص 57 .
12) همان، خطبه 16، ص 66 .
13) آل عمران، آیه 61، و آیه مباهله .
14) فیض الاسلام، خطبه 16، ص 66 - 67 .
15) فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، خطبه 16، ص 67 «فیه معالحال التی وصفنا زوائد من الفصاحة، لا یقوم بها لسان و لا یطلع فجها انسان» .
16) همان، خطبه 3، ص 52 .
17) همان، خطبه 40، ص 125 .
18) همان .
19) همان، ص 126 .
20) همان، خطبه 22 ص 81 .
21) همان، خطبه 32، ص 107 .
1 . نقدها و تحلیلهاى عام .
2 . نقدها و تحلیلهاى خاص .
در این شماره بخشى از نقدهاى عام، زیر چند عنوان از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد:
ویژگىهاى یک ناقد
هر حکومتى در خور نقد است; چراکه از راه نقد و تحلیل است که نقاط ضعف و قوت حکومتها به دست مىآید . در نتیجه، هم مردم آگاهى بیشترى پیدا مىکنند و در انتخاب زمامداران و مسئولان آگاهانهتر گام بر مىدارند و هم زمامداران و مسئولان امور، مىتوانند با استفاده از کولهبار سنگین تجارب گذشتگان، در کار خود موفقتر و کامیابتر باشند .
ناقد و تحلیلگر باید از دو ویژگى مهم برخوردار باشد: یکى; بىطرفى کامل و دورىجستن از هرگونه طرفدارى، تعصب، عداوت و کینه . دیگرى; آشنایى و احاطه کامل بر تمام ابعاد، مقدمات و نتایج آنچه مورد نقد و تحلیل قرار مىدهد .
چنین کسى حق دارد هر حکومتى را که در مورد آن شناخت کاملى دارد، زیر ذرهبین نقد و تحلیل قرار دهد، حتى حکومت معصوم علیه السلام . چه مانعى دارد ناقدى آگاه و بىطرف حکومت مبارک نبوى صلى الله علیه و آله و حکومت مقدس علوى علیه السلام را هم نقد کند، تا معلوم شود حکومت معصوم بر غیر معصوم چه مزایایى دارد; آیا حکومت معصوم در آخر زمان، برآورنده تمام ایدههاى عالى انسانها هستیا نیست؟ صدالبته که به اعتقاد پیروان اهلبیت (که واقعیت و حق هم است)، حکومت معصوم علیه السلام برآورنده تمام نیازها است .
خوشبختانه امیرالمؤمنین علیه السلام باب نقد حکومتهاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله را گشوده و در نهایت دلسوزى، نقاط ضعف را گوشزد کرده و نشان داده که مشکلات سه حکومت پیش از وى، بر دوران پنجساله خلافتش سایه افکنده و جنگهاى خانمانبرانداز، ناکسین، قاسطین و مارقین را سبب شده است (1) .
متاسفانه در میان امت میلیاردى اسلام، بسیارند کسانى که نقد حکومتخلفا را برنمىتابند و چشم و گوش خود را بر روى خواندن و شنیدن هر نقدى بستهاند . خواه نقد حکومتسه خلیفه اول و خواه نقد حکومت امیرالمؤمنین على علیه السلام .
نهجالبلاغه، منبع نقدهاى امیرالمؤمنین
یکى از ابعاد مهم نهجالبلاغه، نقد حکومتهاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله است . مسلمانانى که از نقد گریزانند، از نهجالبلاغه هم گریزانند . در میان اینان، هم على علیه السلام غریب است و هم نهجالبلاغه .
در این نوشتار نمىخواهیم خود، به نقد حکومتهاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله، مخصوصا سه خلیفه اول بپردازیم، بلکه مىخواهیم نقدها و تحلیلهاى امیرالمؤمنین علیه السلام را بررسى کنیم .
منبع و ماخذ این بررسى، نهجالبلاغه است; چراکه نهجالبلاغه از هر روایتى معتبرتر و از هر تاریخى موثقتر است، چنانکه ابن ابى الحدید معتزلى معتقد است: نهجالبلاغه به هیچوجه قابل خدشه و اشکال نیست; قسمتى از مطالب نهجالبلاغه به تواتر ثابت است و قسمتى دیگر که به تواتر ثابت نیست، از راه وحدت سیاق و تشابه متنى با قسمت نخست، صدورش ثابت مىشود . بنابراین، کل نهجالبلاغه مقطوع الصدور است (2) .
پیش از آغاز بحث اصلى، مقدمتا یادآورى مىشود که: دوران خلافتسه خلیفه اول، بیست و پنجسال به طول انجامید .
در این مدت، جهان اسلام به سرعت، گسترش یافته و مردمى که هیچ آشنایى با اسلام نداشتند، از اقوام و ملل مختلف، به اسلام گرویدند . در پى آن انتظاراتى به وجود آمد که مسلمانان سابقهدار و دستگاه حکومت، مىبایستى پاسخگو باشند . آیا اینان توانسته بودند چهره واقعى اسلام را براى دنیاى آن روز ترسیم کنند یا نه؟ آیا گسترش اسلام، عامل یا عوامل بازدارندهاى نداشت؟ آیا اگر مسلمانان قدیمى و دستاندرکاران حکومت، اسلام واقعى را پیاده مىکردند، اسلام پنج قاره عالم را برقآسا فرا نمىگرفت؟ خلیفه دوم اعتراف کرده بود که عبدالرحمان بن عوف، قارون این امت است (3) . در عین حال، او را در شوراى ششنفرى جاى مىدهد و اعلام مىکند که اگر در تعیین خلیفه اختلاف کردند، آن سه نفرى که عبدالرحمان در میان آنهاست، مقدم است (4) .
بدین ترتیب زمینه خلافتخلیفه سوم را فراهم مىکند . با اینکه خود اعتراف کرده بود که وى عیب بزرگش تعصب فامیلى و علاقه زیاد به قوم و خویش و قبیله است (5) . مگر ممکن است که قارون امت، به کسى جز شوهرخواهر خود راى دهد؟
بنابراین کسى که مدت بیست و پنجسال، در تمام مشکلات با خلفا همگام بوده، هرگز به عنوان یک رقیب سیاسى با آنها برخورد نکرده، تا آنجا که توانسته در رفع مشکلات کوشیده، خطرات را دفع کرده، با صبر و شکیبایى تمام مصیبتهایى را که بر خود و خانوادهاش وارد شده تحمل کرده، بهترین کسى است که مىتواند مسائل و مشکلات عمومى دوران خلافتسهخلیفه را بازگو کند و انحرافات را برملا سازد .
حضرتش کارنامه بیست و پنجساله دوران خلافت هر سه خلیفه را در معرض دید و تماشاى مردم معاصر و نسلهاى آینده قرار داده است، تا آنهایى که نقد خلفا را بر مىتابند، منصفانه و بىطرفانه قضاوت کنند . این نقدها را در دو بخش بررسى مىکنیم: بخش اول، نقدها و تحلیلهاى عام، و بخش دوم، نقدها و تحلیلهاى خاص .
بخش اول را تحت چند عنوان بررسى مىکنیم:
1 . ایجاد فضاى خفقان
ممکن است از راه فراهم کردن جو نامساعد و محیط خفقان، شخصى را آنچنان بایکوت کنند تا نتواند کلمهاى بر زبان آورد و شرایط حاکم را براى مردم توضیح دهد .
هنگامى که ابوسفیان، عباس را با خود آورد که با على علیه السلام بیعت کند تا خلافت از خاندان بنىهاشم بیرون نرود، حضرت از بیعتبا آنها خوددارى کرد و فرمود:
«شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طریق المنافرة، و ضعوا تیجان المفاخرة» (6) .
«امواج فتنهها را با کشتىهاى نجات بشکافید و از راه مخالفت، بازگردید و تاجهاى مفاخرت و برترى جویى را از سر بردارید» .
او که مىدانست ابوسفیان، قصد خیر ندارد، بلکه مىخواهد از راه تفرقهافکنى، دشمنى دیرینه خود را با اسلام آشکار کند، راه هرگونه توطئه را بر روى او بست .
امام در ادامه سخن، درباره شرایط حاکم فرمود:
«... فان اقل، یقولوا حرص على الملک و ان اسکت، یقولوا جزع من الموت ...» (7) .
«... اگر سخن بگویم، مىگویند: حریص بر حکومت است و اگر ساکتشوم، مىگویند: از مرگ مىترسد ...» .
با این بیان، معلوم مىشود که نه تنها در سخن گفتن بایکوت شده بود، بلکه در سکوتش هم بایکوت شده بود . بایکوت على علیه السلام یعنى بایکوت امت .
آیا مىتوان شرایطى از این دشوارتر براى کسى فراهم کرد؟ در این شرائط، صبر چنین کسى بسیار دشوار است . به همین جهت، امام علیه السلام در خطبه مبارکه شقشقیه فرمود:
«فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى ارى تراثی نهبا» (8) .
«. . صبر کردم، حال آن که در دیده، خار و خاشاک و در گلو، استخوان بود . مىدیدم که میراثم به تاراج رفته است» .
از این خطبه، که در زمان خلافتش ایراد فرمود، معلوم مىشود که او بر حکومتحریص نبوده، بلکه حریص بر حق بوده است و از خلافت; میراث به غارت رفتهاش به خاطر حفظ مصالح عالیه اسلام و امت، گذشته و بر همه مصایبى که بر او هجوم آورده، صبر مىکرده است .
خلیفه دوم، هنگامى که شوراى شش نفرى را تعیین کرد و زمینه را بهطور قطعى براى خلافتخلیفه سوم فراهم ساخت، براى هرکدام از آنها نقطه ضعفى بیان کرد، از جلمه حضرت على علیه السلام را متهم کرد که حریص بر امر خلافت است (9) .
معاویه هم، بعد از آن که در مقابل حضرتش طغیان کرد، در نامهاى او را متهم کرد که: بر خلفا ستم روا داشته است . حضرت در پاسخ وى فرمودند:
«... فان یکن ذلک کذلک، فلیس الجنایة علیک، فیکون العذر الیک» (10) .
«... اگر چنین باشد، برتو جنایتى نرفته، تا پیش تو عذرخواهى شود» .
البته حضرتش هیچیک از نسبتهاى ناروا را بدون جواب نگذاشته است، برخى را در ایام خلفا پاسخ گفته و برخى دیگر را پس از آنها و در زمانى که خفقان برداشته شده بود . تا محققین بتوانند داورى کنند و بر آنها معلوم شود که چه کسى گرفتار حرص و حسد و ترس بوده است .
در همان خطبهاى که در زمان خلیفه اول، ایراد شد، به عباس و ابوسفیان فرمود:
«... و الله! لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه ... .» (11) .
«... به خدا سوگند که فرزند ابوطالب، انس و علاقهاش به مرگ از انس و علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر، بیشتر است ... .» .
2 . منزوى شدن نیروهاى متعهد
حکومتى ایدهآل است که نیروهاى مؤمن، مخلص، متعهد و کارآمد را جذب کند و عناصر ناکارآمد و فاقد تعهد، ایمان و اخلاص را کنار بزند .
از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام، در دوران خلافتسه خلیفه، بزرگترین فاجعه به بار آمد و نیروهاى مخلص و متعهد طرد شدند و به جاى آنها نیروهاى بىایمان، ضعیفالنفس، دنیاطلب و ... بر زمام امور گمارده شدند . نمونه بارز آن معاویه است که از سال هفدهم تا سال شصتم حکومت کرد; یعنى از سال هفدهم تا سال سى و پنجم به صورت حاکمى خودمختار در شام، تا سال چهلم در حزب قاسطین و به عنوان سرکرده طاغیان و سرکشان و تا سال شصتم به عنوان زمامدارى مستبد و مستقل - که خلافت را ارثى کرد و آن را تیول بنىامیه ساخت - حکومت کرد .
امیرالمؤمنین علیه السلام پس از بیعت مردم، با آن حضرت فرمود:
«. . الا! و ان بلیتکم قد عادت، کهیئتها یوم بعث الله نبیکم ...» (12) .
«. . آگاه باشید که بلیه و گرفتارى شما، مانند روزى که پیامبر خدا مبعوث شد، بازگشت ...» .
آن روز، مسلمانان گرفتار توطئههاى کفر، شرک و نفاق بودند و مىکوشیدند پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و یاران مخلصش را از پاى درآورند . اکنون که على علیه السلام (یعنى نفس پیامبر) (13) بر مسند خلافت تکیه زده، بار دیگر عقدههاى دیرینه گشوده شد، توطئههاى گوناگون طراحى و اجرا مىشود .
امام علیه السلام ادامه فرمود:
«والذی بعثه بالحق، لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر، حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم و لیسبقن سابقون کانوا قصروا، و لیقصرن سباقون کانوا سبقوا ...» (14) .
«سوگند به آن خدایى که پیامبرش را به حق برگزید، درهم آمیخته مىشوید و در غربال آزمایش از هم جدا مىگردید، آنگونه که کفگیر، دیگ را به هم مىزند، درهم زده مىشوید، تا زیر و رو شوید و سابقینى که دنبال ماندهاند، جلو مىافتند و آنهایى که بر همه سبقت گرفتهاند، دنبال مىمانند ...» .
این سخن - که به قول سید رضى چندان از فصاحت و بلاغتبرخوردار است، که زبان از بیان آن، عاجز است و هیچ انسانى به عمق آن نمىرسد (15) - نمایانگر این است که انقلابى بزرگ در پیش است و جامعه باید زیر و رو گردد، حق و ناحق باید مشخص شود و آنهایى که به ناحق جلو افتادهاند، باز گردند و آنهایى که به ناحق، دنبال ماندهاند، جلو بیفتند .
حکومتبراى حضرت وسیله بود، نه هدف . آنهایى که او را متهم به حرص و حسد مىکردند، برخى دانسته و برخى ندانسته، کسى را هدف تیر تهمت قرار مىدادند که هم و غمى، جز احیاى دین، امحاى ظلم و تبعیض و اقامه عدل و داد نداشت .
چنانکه خودشان فرمودند:
«. . لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم القیتحبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز» (16) .
«. . اگر حضور حاضران و قیام حجت، به وجود یاران و عهد و پیمانى که خداوند از علما گرفته، که بر سیرى ظالم و گرسنگى مظلوم آرام نگیرند نبود، ریسمان خلافت را بر کوهان شتر آن مىانداختم و آخرش را به جام اولش آب مىدادم و مىدیدید که این دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى خوارتر است» .
لازم بود حضرتش، در دوران حکومتخود، هرچند دورانش کوتاه و مشکلات آن سنگین و سهمگین باشد، الگویى از یک حکومت صالح، در برابر آیندگان قرار دهد; الگویى که با گفتار و کردار حضرتش مشخص مىشود و راه را براى آیندگان روشن مىسازد . آنچه او درباره فلسفه حکومتبیان کرده، - هرچند در قالب نقد خلفاى پیشین - الگوى قولى است و آنچه عمل کرده، الگوى عملى است، و مجموع آن، کارنامهاى است که نمونه آن را هیچکس جز در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ندیده است .
از نظر آن حضرت، فلسفه حکومت، دفع تهاجم دشمنان، تامین امنیت راهها و جادهها، گرفتن حق ضعیف از قوى، تامین رفاه نیکوکاران و دفع شر بدکاران است (17) .
اینها حداقل خدمتى است که یک حکومتباید براى مردم انجام دهد . چه; حاکم و زمامدار خود; آدم نیکوکار باشد و چه فاجر و بدکار (18) .
اما میان حکومت ابرار و حکومت فاجران، فرق بسیار مهمى است:
«اما الامرة البرة فیعمل فیها التقى و اما الامرة الفاجرة فیتمتع فیها الشقى ...» (19) .
«در امارت و حکومت نیکو، پرهیزکار عمل مىکند و در امارت و حکومت فجورآمیز، شقى و زیانکار بهرهمند مىشود ...» .
اکنون که دوران خلافت علوى فرا رسیده، وقت آن است که اهل تقوا پستهاى کلیدى را در دست گیرند برخلاف گذشته که اشقیا حاکم شدند و جمع کثیرى از راه حیف و میل بیتالمال مسلمین، قارونهاى این امت گردیدند، همچون عبدالرحمان بن عوف!
3 . حاکمیت جور و باطل
حاکمیت جور و باطل با حاکمیت عدل و حق، دو طبیعت جداگانه دارند .
در حاکمیت جور و باطل، ممکن است کارهایى انجام شود که مخالف جور و باطل باشد و در حاکمیت عدل و حق، ممکن است کارهایى انجام گیرد که با عدل و حق مخالف است، ولى تفاوت این دو نوع حاکمیت این است که اولى کارهاى خلاف عدل و حقیقت را جذب مىکند و دومى آن را دفع مىکند .
نوریان مر نوریان را جاذبند
ناریان مر ناریان را طالبند
در دوران سه خلیفه، جور و باطل بر امت اسلامى سایه افکند، چنان که حضرت على علیه السلام هنگامى که طلحه و زبیر بیعتشکنى کردند و با دستیارى عایشه فتنه جنگ جمل را به راه انداختند، امام فرمودند:
«الا و ان الشیطان قد ذمر حزبه، و استجلب جلبه، لیعود الجور الى اوطانه، و یرجع الباطل الى نصابه ... .» (20) .
«آگاه باشید که شیطان، حزب خود را برانگیخته و سپاه خود را گرد آورده، تا ستم به جاى خود باز گردد و باطل به اصلش رجوع کند ...» .
معلوم مىشود خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام پدیده مبارکى بوده که جور و باطل مستقر شده را متزلزل کرده و آنها را از جایگاه خود خارج ساخته است، درحالى که طلحه و زبیر مىکوشیدند آنها را بر جایگاه خود استوار سازند و زمینههاى تحقق عدالت و حقیقت را از میان ببرند .
جامعهاى که به حاکمیت جور و باطل خوى گیرد، بهرغم احساس رنج و تعب، به آسانى تن به عدالت و حقیقت نمىدهد، به همین جهت، حضرتش در شکوه از مردم زمان خویش مىفرماید:
«ایها الناس انا قد اصبحنا فی دهر عنود و زمن کنود، یعد فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتوا ... .» (21) .
«در روزگارى به سر مىبریم که مردم آن ستمکار و کفران کننده نعمت هستند . در این روزگار، نیکوکار، بدکار شمرده مىشود و ظالم، بر سرکشى خود مىافزاید ...» .
پىنوشت:
1) فیضالاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، خطبه 3 .
2) او در این احتمال که کل نهجالبلاغه مجعولاست، مىگوید: «لانا نعلم بالتواتر صحة اسناد بعضه الى امیرالمؤمنین علیهالسلام» ، (شرح نهجالبلاغة، دار احیاء الکتب العربیة، ج1، ص8)، بنابراین از راه نقد متنى معلوم مىشود که تمام نهجالبلاغه از امیرالمؤمنین علیه السلام است .
3) فیضالاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، ص50 .
4) همان .
5) همان .
6) فیض الاسلام، همان، خطبه 5، ص 57 .
7) همان .
8) فیض الاسلام، همان، خطبه 3، ص 46 .
9) همان، ص 50 .
10) همان، نامه 28، ص 898 .
11) همان، خطبه 5، ص 57 .
12) همان، خطبه 16، ص 66 .
13) آل عمران، آیه 61، و آیه مباهله .
14) فیض الاسلام، خطبه 16، ص 66 - 67 .
15) فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، خطبه 16، ص 67 «فیه معالحال التی وصفنا زوائد من الفصاحة، لا یقوم بها لسان و لا یطلع فجها انسان» .
16) همان، خطبه 3، ص 52 .
17) همان، خطبه 40، ص 125 .
18) همان .
19) همان، ص 126 .
20) همان، خطبه 22 ص 81 .
21) همان، خطبه 32، ص 107 .