آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

کتاب «بررسی های اسلامی» مجموعه ای از مقالات و پرسش و پاسخ های علامه طباطبایی قدس سره می باشد که به کوشش استاد سید هادی خسروشاهی و توسط انتشارات هجرت قم در سال 1397 ق. منتشر شده است.
مقاله حاضر برگرفته از جلد دوم این مجموعه است که به دلیل تقارن با ماه محرم و صفر و نیاز جامعه به این مباحث، انتخاب شده است.
سؤال: آیا حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام در مسافرتی که از مکه به سوی کوفه می کرد می دانست که شهید خواهد شد یا نه؟ و به عبارت دیگر، آیا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد یا به قصد تشکیل یک حکومت عادلانه صد در صد اسلامی؟
جواب: سیّدالشّهدا علیه السلام - به عقیده شیعه امامیه - امام مفترض الطّاعه و سومین جانشین از جانشینان پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و صاحب ولایت کلّیه می باشد و علم امام علیه السلام به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع، طبق آنچه از ادله نقلیه و براهین عقلیه در می آید، به دو قسم و از دو راه است.
اوّل) علم موهبتی
امام علیه السلام به حقایق جهان هستی، در هرگونه شرایطی وجود داشته باشند، به اذن خدا واقف است؛ اعم از آنها که تحت حس قرار دارند و آنها که بیرون از دایره حس می باشند، مانند موجودات آسمانی و حوادث گذشته و وقایع آینده. دلیل این مطلب:
راه اثبات علم از راه نقل، روایات متواتره ای است که در جوامع حدیث شیعه، مانند کتاب کافی و بصائر و کتب صدوق و کتاب بحارالانوار و غیر آنها ضبط شده.
به موجب این روایات که به حدّ و حصر نمی آید، امام علیه السلام از راه موهبت الهی و نه از راه اکتساب، به همه چیز واقف و از همه چیز آگاه است و هرچه را بخواهد به اذن خدا، به ادنی توجّهی می داند.
البته در قرآن کریم آیاتی داریم که علم غیب را مخصوص ذات خدای متعال و منحصر در ساحت مقدّس او قرار می دهد، ولی استثنائی که در آیه کریمه «عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احداً الاّ من ارتضی من رسول...»(1) وجود دارد. نشان می دهد که اختصاص علم غیب به خدای متعال به این معنی است که غیب را مستقلاً و از پیش خود (بالذّات) کسی جز خدای نداند، ولی ممکن است پیغمبران پسندیده به تعلیم خدایی بدانند و ممکن است پسندیدگان دیگر نیز به تعلیم پیغمبران آن را بدانند، چنان که در بسیاری از این روایات وارد است که پیغمبر و نیز هر امامی در آخرین لحظات زندگی خود «علم امامت» را به امام پس از خود می سپارد.
و از راه عقل، براهینی است که به موجب آنها امام علیه السلام به حسب مقام نورانیّت خود کامل ترین انسان عهد خود و مظهر تامّ اسماء و صفات خدایی و بالفعل به همه چیز عالم و به هر واقعه شخصی آشناست و به حسب وجود عنصری خود به هر سوی توجّه کند، برای وی حقایق روشن می شود. (ما تقریر این براهین را نظر به اینکه به یک سلسله مسائل عقلی پیچیده متوقف و سطح آنها از سطح این مقاله بالاتر است، به محلّ مخصوص آنها احاله می دهیم.)
این علم تأثیری در عمل و ارتباط، با تکلیف ندارد.
نکته ای که باید به سوی آن عطف توجّه کرد، این است که این گونه علمِ موهبتی به موجب ادلّه عقلی و نقلی که آن را اثبات می کند، قابل هیچ گونه تخلّف نیست و تغیّر نمی پذیرد و سر مویی به خطا نمی رود و به اصطلاح، علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است. و آگاهی است از آنچه قضای حتمی خداوندی به آن تعلّق گرفته.
و لازمه این مطلب، این است که هیچ گونه تکلیفی به متعلّق این گونه علم (از آن جهت که متعلّق این گونه علم است و حتمی الوقوع می باشد) تعلّق نمی گیرد و همچنین قصد و طلبی از انسان با او ارتباط پیدا نمی کند. زیرا تکلیف همواره از راه امکان به فعل تعلّق می گیرد و از راه اینکه فعل و ترک هردو در اختیار مکلّف اند، فعل یا ترک خواسته می شود و اما از جهت ضروری الوقوع و متعلّق قضای حتمی بودن آن، محال است مورد تکلیف قرار گیرد.
مثلاً صحیح است خدا به بنده خود بفرماید: فلان کاری که فعل و ترک آن برای تو ممکن است و در اختیار توست بکن. ولی محال است بفرماید: فلان کاری را که به موجب مشیّت تکوینی و قضای حتمی من البته تحقّق خواهد یافت و برو برگرد ندارد، بکن یا مکن. زیرا چنین امر و نهی، لغو و بی اثر می باشد.
و همچنین انسان می تواند امری را که امکان شدن و نشدن دارد، اراده کرده، برای خود مقصد، و هدف قرار داده، برای تحقّق دادن آن به تلاش و کوشش بپردازد، ولی هرگز نمی تواند امری را که به طور یقین (بی تغیّر و تخلّف) و به طور قضای حتمی شدنی است، اراده کند و آن را مقصد خود قرار داده، تعقیب کند. زیرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان، کمترین تأثیری در امری که به هر حال شدنی است و از آن جهت که شدنی است، ندارد. (دقت شود).
و از این بیان، روشن می شود که:
1. این علمِ موهبتی امام علیه السلام اثری در اعمال او و ارتباطی با تکالیف خاصّه او ندارد. و اصولاً هر امرِ مفروض از آن جهت که متعلّق قضای حتمی و حتمی الوقوع است متعلّق امر یا نهی یا اراده و قصد انسانی نمی شود.
آری، متعلّق قضای حتمی و مشیّت قاطعه حق متعال مورد رضا به قضا است، چنان که سیّدالشّهدا علیه السلام در آخرین ساعت زندگی در میان خاک و خون می گفت: «رضاً بقضائک و تسلیماً لأمرک لامعبود سواک» و هچنین در خطبه ای که هنگام بیرون آمدن از مکه خواند، فرمود: «رضا الله رضانا اهل البیت».
2. حتمی بودن فعل انسان از نظر تعلّق قضای الهی، منافات با اختیاری بودن آن از نظر فعالیت اختیاری انسان ندارد؛ زیرا قضای آسمانی به فعل با همه چگونگی های آن تعلّق گرفته است نه به مطلق فعل، مثلاً خداوند خواسته است که انسان فلان فعل اختیاری را به اختیار خود انجام دهد و در این صورت تحقّق خارجی این فعل اختیاری از آن جهت که متعلّق خواست خداست، حتمی و غیر قابل اجتناب است و در عین حال اختیاری و نسبت به انسان صفت امکان دارد (دقت شود).
3. اینکه ظواهر اعمال امام علیه السلام را که قابل تطبیق به علل و اسباب ظاهری است نباید دلیل نداشتن این علمِ موهبتی و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اینکه گفته شود: اگر سیّدالشّهدا علیه السلام علم به واقع داشت، چرا مسلم را به نمایندگی خود به کوفه فرستاد؟ چرا توسّط صیداوی نامه به اهل کوفه نوشت؟ چرا خود از مکه رهسپار کوفه شد؟ چرا خود را به هلاکت انداخت و حال آنکه خدا می فرماید: «ولا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة»(2) چرا؟ و چرا؟
پاسخ همه این پرسش ها از نکته ای که تذکّر دادیم، روشن است و نیازی به تکرار نیست.
قسم دوم) علم عادی
پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم به نصّ قرآن کریم و همچنین امام علیه السلام (از عترت پاک او) بشری است همانند سایر افراد بشر و اعمالی که در مسیر زندگی انجام می دهد مانند اعمال سایر افراد بشر در مجرای اختیار و بر اساس علم عادی قرار دارد. امام علیه السلام نیز مانند دیگران خیر و شرّ و نفع و ضرر کارها را از روی علم عادی تشخیص داده و آنچه را شایسته اقدام می بیند اراده کرده، در انجام آن به تلاش و کوشش می پردازد. در جایی که علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجی موافق می باشد، به هدف اصابت می کند و در جایی که اسباب و شرایط مساعدت نکنند، از پیش نمی رود. (و اینکه امام علیه السلام به اذن خدا به جزئیات همه حوادث چنان که شده و خواهد شد واقف است، تأثیری در این اعمال اختیاریه وی ندارد، چنان که گذشت.)
امام علیه السلام مانند سایر افراد انسانی، بنده خدا و به تکالیف و مقررات دینی مکلّف و موظّف می باشد و طبق سرپرستی و پیشوایی که از جانب خدا دارد با موازین عادی انسانی باید انجام دهد و آخرین تلاش و کوشش را در احیای کلمه حق و سر پا نگه داشتن دین و آیین بنماید.
نهضت سیّدالشّهدا علیه السلام و هدف آن
با یک سیر اجمالی در وضع عمومی آن روز می توان نسبت به تصمیم و اقدام سیّدالشّهدا علیه السلام روشن شد.
تیره ترین و تاریک ترین روزگاری که در جریان تاریخ اسلام به خانواده رسالت و شیعیان شان گذشته، دوره حکومت بیست ساله معاویه بود.
معاویه پس از آنکه خلافت اسلامی را با هر نیرنگ بود، به دست آورد و فرمانروای بی قید و شرط کشور پهناور اسلامی شد، همه نیروی شگرف خود را صرف تحکیم و تقویت فرمانروایی خود و نابود ساختن اهل بیت رسالت می نمود، نه تنها در اینکه آنان را نابود کند، بلکه می خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از یاد مردم محو کند.
جماعتی از صحابه پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را که مورد احترام و اعتماد مردم بودند، از هر راه بود با خود همراه و با ساختن احادیث به نفع صحابه و ضرر اهل بیت، به کار انداخت و به دستور او در منابر اسلامی در سرتاسر بلاد اسلامی به امیرالمؤمنین علیه السلام (مانند یک فریضه دینی) سبّ و لعن می شد.
به وسیله ایادی خود مانند زیاد بن ابی و سمرة بن جندب و بسر بن ارطاة و امثال ایشان هرجا از دوستان اهل بیت سراغ می کرد، به زندگیش خاتمه می داد و در این راه ها از زر، از زور، از تطمیع، از ترغیب و از تهدید، تا آخرین حدّ توانایی استفاده می کرد.
در چنین محیطی طبعاً کار به اینجا می کشد که عامه مردم از بردن نام علی و آل علی نفرت کنند و کسانی که از دوستی اهل بیت رگی در دل دارند، از ترس جان و مال و عِرض خود هر گونه رابطه خود را با اهل بیت قطع کنند.
واقع امر را از اینجا می توان به دست آورد که امامت سیّدالشّهدا علیه السلام تقریباً ده سال طول کشید که در همه این مدّت (جز چند ماه اخیر) معاصر معاویه بود. در طول این مدّت از آن حضرت که امام وقت و مبیّن معارف و احکام دین بود، در تمام فقه اسلامی حتی یک حدیث نقل نشده است (منظور روایتی است که مردم از آن حضرت کرده باشند که شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روایتی که از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمّه بعدی رسیده باشد.)
و از اینجا معلوم می شود که آن روز، درِ خانه اهل بیت علیهم السلام به کلّی بسته شده و اقبال مردم به حدّ صفر رسیده بوده است.
اختناق و فشار روزافزون که محیط اسلامی را فراگرفته بود، به حضرت امام حسن علیه السلام اجازه ادامه جنگ یا قیام علیه معاویه را نداد و کمترین فایده ای هم نداشت؛ زیرا:
اوّلاً، معاویه از وی بیعت گرفته بود و با وجود بیعت، کسی با وی همراهی نمی کرد.
ثانیاً، معاویه خود را یکی از صحابه کبار پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و کاتب وحی و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفای راشدین به مردم شناسانیده بود و نام «خال المؤمنین» را به عنوان لقبی مقدّس بر خود گذاشته بود.
ثالثاً، با نیرنگ مخصوص به خودش به آسانی می توانست حضرت امام حسن علیه السلام را به دست کسان خودش بکشد و بعد به خونخواهی وی برخیزد و از قاتلین وی انتقام بگیرد و مجلس عزا نیز برایش برپا کند و عزادار شود!
معاویه وضع زندگی امام حسن علیه السلام را به جایی کشانیده بود که کمترین امنیتی حتی در داخل خانه شخصی خودش نداشت و بالاخره نیز وقتی که می خواست برای یزید از مردم بیعت گیرد، آن حضرت را به دست همسر خودش مسموم کرده، شهید ساخت.
همان سیّدالشّهدا علیه السلام که پس از درگذشت معاویه بی درنگ علیه یزید قیام کرد و خود و کسان خود، حتی بچه شیرخواره خود را در این راه فدا کرد، در همه مدّت امامت خود که معاصر معاویه بود، به این فداکاری نیز قادر نشد؛ زیرا در برابر نیرنگ های صورتاً حق به جانب معاویه و بیعتی که از وی گرفته شده بود، قیام و شهادت او کمترین اثری نداشت.
این بود خلاصه وضع ناگواری که معاویه در محیط اسلامی به وجود آورد و درِ خانه پیغبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم را به کلّی بسته، اهل بیت را از هرگونه اثر و خاصیت انداخت.
مرگ معاویه و خلافت یزید!
آخرین ضربت کاری وی (معاویه) که به پیکر اسلام و مسلمین وارد ساخت، این بود که خلافت اسلامی را به سلطنت استبدادی موروثی تبدیل نمود و پسر خود یزید را به جای خود نشانید، در حالی که یزید هیچ گونه شخصیت دینی (حتی به طور تزویر و تظاهر) نداشت و همه وقت خود را علناً با ساز و نواز و باده گساری و شاهدبازی و میمون رقصانی می گذرانید و احترامی به مقررات دینی نمی گذاشت و گذشته از همه اینها، اعتقادی به دین و آیین نداشت؛ چنان که وقتی که اسیران اهل بیت و سرهای شهدای کربلا را وارد دمشق می کردند و به تماشای آنها بیرون آمده بود، بانگ کلاغی به گوشش رسید، گفت:
نعب الغراب فقلت قل او لا تقل          فقد اقتضیت من الرّسول دیونی (3)
و همچنین هنگامی که اسیران اهل بیت و سر مقدّس سیّدالشّهدا را به حضورش آوردند، ابیاتی سرود که یکی از آنها این بیت بود:
لعبت هاشم بالملک فلا         خبر جاء و لا وحی نزل
زمامداری یزید که توأم با ادامه سیاست معاویه بود، تکلیف اسلام و مسلمین را روشن می کرد و من جمله وضع رابطه اهل بیت رسالت را با مسلمانان و شیعیان شان (که می بایست به دست فراموشی مطلق سپرده شود و بس) معلوم می ساخت.
در چنین شرایطی، یگانه وسیله و مؤثّرترین عامل برای قطعیت یافتن سقوط اهل بیت و درهم ریختن بنیان حق و حقیقت این بود که سیّدالشّهدا با یزید بیعت کند و او را خلیفه و جانشین مفترض الطّاعه پیغمبر بشناسد.
امام علیه السلام و بیعت با یزید
سیّدالشّهدا علیه السلام نظر به پیشوایی و رهبری واقعی که داشت، نمی توانست با یزید بیعت کند و چنین قدم مؤثّری در پایمال ساختن دین و آیین بردارد. و تکلیفی جز امتناع از بیعت نداشت و خدا نیز جز این، از وی نمی خواست.
اثر امتناع از بیعت
از آن طرف امتناع از بیعت، اثری تلخ و ناگوار داشت؛ زیرا قدرت هولناک و مقاومت ناپذیر وقت، با تمام هستی خود بیعت می خواست (بیعت می خواست یا سر) و به هیچ چیز دیگر قانع نبود و از این روی کشته شدن امام علیه السلام در صورت امتناع در بیعت قطعی و لازم لاینفکّ امتناع بود.
سیّدالشّهدا علیه السلام نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعی بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بی محابا مرگ را بر زندگی ترجیح داد و تکلیف خدایی وی نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود. (و این است معنی آنچه در برخی از روایات وارد است که رسول خدا در خواب به او فرمود: «خدا می خواهد تو را کشته ببیند.» و نیز آن حضرت به بعضی از کسانی که از نهضت منعش می کردند، فرمود: «خدا می خواهد مرا کشته ببیند.» و به هر حال مراد، مشیّت تشریعی است نه مشیّت تکوینی؛ زیرا چنان که سابقاً بیان کردیم، مشیّت تکوینی خدا تأثیری در اراده و فعل ندارد.)
ترجیح مرگ بر زندگی
آری سیّدالشّهدا علیه السلام تصمیم بر امتناع از بیعت و (در نتیجه) کشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگی ترجیح داد و جریان حوادث نیز اصابت نظر آن حضرت را به ثبوت رسانید؛ زیرا شهادت وی با آن وضع دلخراش، مظلومیّت و حقّانیّت اهل بیت علیهم السلام را مسجّل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضت ها و خونریزی ها ادامه یافت و پس از آن، همان خانه ای که در زمان حیات آن حضرت کسی درب آن را نمی شناخت، با مختصر آرامشی که در زمان امام پنجم به وجود آمد، شیعه از اطراف و اکناف مانند سیل به درِ همان خانه شتافت. حقّانیّت و نورانیّت شان در هر گوشه و کنار جهان به تابش و تلألؤ پرداخت و پایه استوار آن، حقّانیّت توأم با مظلومیّت اهل بیت علیهم السلام می باشد و پیشتاز این میدان سیّدالشّهدا علیه السلام بود.
حالا مقایسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حیات آن حضرت، با وضعی که پس از شهادت وی در مدّت چهارده قرن پیش آمده و سال به سال تازه تر و عمیق تر می شود، اصابت نظر آن حضرت را آفتابی می کند و بیتی که آن حضرت (بنا به بعضی از روایات) انشاد فرموده، اشاره به همین معنی است:
و ما ان طبنا جبن ولکن          منایانا و دولت آخرینا
و به همین نظر بود که معاویه به یزید اکیداً وصیت کرده بود که اگر حسین بن علی علیهما السلام از بیعت با وی خودداری کند، او را به حال خود رها کند و هیچ گونه متعرّض وی نشود. معاویه نه از راه اخلاص و محبت این وصیت را می کرد، بلکه می دانست که حسین بن علی علیهما السلام بیعت کننده نیست و اگر به دست یزید کشته شود، اهل بیت نشان مظلومیّت به خود می گیرند و این، برای سلطنت اموی خطرناک و برای اهل بیت بهترین وسیله تبلیغ و پیشرفت است.
اشاره های مختلف امام به وظیفه خود
سیّدالشّهدا علیه السلام به وظیفه خدایی خود که امتناع از بیعت بود، آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بیکران و مقاومت ناپذیر بنی امیه و روحیه یزید پی برده بود و می دانست که لازم لاینفکّ خودداری از بیعت، کشته شدن اوست و انجام وظیفه خدایی «شهادت» را در بر دارد. و از این معنی در مقامات مختلف با تعبیرات گوناگون، کشف می فرمود.
1. در مجلس حاکم مدینه که از وی بیعت می خواست، فرمود: «مثل من با مثل یزید بیعت نمی کند.»
2. هنگامی که شبانه از مدینه بیرون می رفت، از جدّش رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل فرمود که در خواب به وی فرموده: «خدا خواسته (یعنی به عنوان تکلیف) که کشته شوی.»
3. در خطبه ای که هنگام حرکت از مکه خواند و در پاسخ کسانی که می خواستند آن حضرت را از حرکت به سوی عراق منصرف سازند، همان مطلب را تکرار فرمود.
4. در پاسخ یکی از شخصیت های اعراب که در راه اصرار داشت که آن حضرت از رفتن به کوفه منصرف شود و گرنه قطعاً کشته خواهد شد، فرمود: «این رأی بر من پوشیده نیست؛ ولی اینان از من دست بردار نیستند و هرجا بروم و هرجا باشم، مرا خواهند کشت.»
(برخی از این روایات اگرچه معارض دارد یا از جهت سند خالی از ضعف نیست، ولی ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجزیه و تحلیل قضایا، آنها را کاملاً تأیید می کند.)
اختلاف روش امام علیه السلام در خلال مدّت قیام خود
البته مراد از اینکه می گوییم مقصد امام علیه السلام از قیام خود، شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود؛ این نیست که خدا از وی خواسته بود که از بیعت یزید خودداری نماید، آنگاه دست روی دست گذاشته، به کسان یزید اطلاع دهد که بیایید مرا بکشید و بدین طریق خنده دار وظیفه خود را انجام دهد و نام قیام روی آن بگذارد؛ بلکه وظیفه امام علیه السلام این بود که علیه خلافت شوم یزید قیام کرده، از بیعت با او امتناع ورزد و امتناع خود را که به شهادت منتهی خواهد شد، از هر راه ممکن به پایان رساند.
از اینجاست که می بینیم روش امام علیه السلام در خلال مدّت قیام، به حسب اختلاف اوضاع و احوال، مختلف بوده. در آغاز کار که تحت فشار حاکم مدینه قرار گرفت، شبانه از مدینه حرکت کرده، به مکه - که حرم خدا و مأمن دینی بود - پناهنده شد و چند ماهی در مکه در حال پناهندگی گذرانید. در مکه تحت مراقبت سرّی مأمورین آگاهی خلافت بود تا تصمیم گرفته شد توسط گروهی اعزامی در موسم حجّ کشته شود یا گرفته شده، به شام فرستاده شود و از طرف دیگر، سیل نامه از جانب عراق به سوی آن حضرت باز شده، در صدها و هزارها نامه وعده یاری و نصرت داده، او را به عراق دعوت کردند و در آخرین نامه که صریحاً به عنوان اتمام حجّت (چنان که بعضی از مورّخین نوشته اند) از اهل کوفه رسید، آن حضرت تصمیم به حرکت و قیام خونین گرفت. اوّل به عنوان اتمام حجّت «مسلم بن عقیل» را به عنوان نماینده خود فرستاد و پس از چندی، نامه مسلم مبنی بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قیام، به آن حضرت رسید.
امام علیه السلام به ملاحظه دو عامل که گفته شد؛ یعنی ورود مأمورین سرّی شام به منظور کشتن یا گرفتن وی و حفظ حُرمت خانه خدا و مهیّا بودن عراق برای قیام، به سوی کوفه رهسپار شد. سپس در اثنای راه که خبر قتل فجیع مسلم و هانی رسید، روش قیام و جنگ تهاجمی را به قیام دفاعی تبدیل فرموده، به تصفیه جماعت خود پرداخت و تنها کسانی را که تا آخرین قطره خون خود از یاری وی دست بردار نبودند، نگه داشته، رهسپار مصرع خود شد.*(4)
پی نوشت ها:
1. جنّ / 26 و 27.
2. بقره / 195.
3. به نقل از آلوسی در جزء 26، تفسیر روح المعانی، ص 66.
*. بحثی را که مطالعه کردید،... توسّط استاد علاّمه حضرت آقای طباطبایی، در پاسخ سؤال گروهی از علاقه مندان، نوشته شده و چنان که ملاحظه نمودید، در این بحث ضمن حفظ اتفان و استحکام، اختصار و ایجاز نیز مراعات [شده ] که تفصیل و تقریر براهین مربوطه، نیازمند مطرح ساختن یک سلسله مسائل عقلی و فلسفی در سطح عالی است...
این مقاله برای نخستین بار در تاریخ ربیع الثانی 1391 ق. به شکل رساله کوچکی در 32 صفحه، از طرف ما منتشر و به طور رایگان توزیع گردید و اینک برای استفاده بیشتر، متن آن در این کتاب نیز درج می شود.
4. بررسیهای اسلامی، ج 2، ص 178 - 165، هجرت، قم، 1397 ق) (سید هادی خسروشاهی)

تبلیغات