آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

در این سلسله بحث‏ها، نقد امیرمؤمنان على علیه السلام از عملکرد خلفاى قبلى، در دو بخش مورد بررسى قرار مى‏گیرد:
1 . نقدها و تحلیل‏هاى عام .
2 . نقدها و تحلیل‏هاى خاص .
در این شماره بخشى از نقدهاى عام، زیر چند عنوان از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرد:
ویژگى‏هاى یک ناقد
هر حکومتى در خور نقد است; چراکه از راه نقد و تحلیل است که نقاط ضعف و قوت حکومتها به دست مى‏آید . در نتیجه، هم مردم آگاهى بیشترى پیدا مى‏کنند و در انتخاب زمامداران و مسئولان آگاهانه‏تر گام بر مى‏دارند و هم زمامداران و مسئولان امور، مى‏توانند با استفاده از کوله‏بار سنگین تجارب گذشتگان، در کار خود موفق‏تر و کامیاب‏تر باشند .
ناقد و تحلیل‏گر باید از دو ویژگى مهم برخوردار باشد: یکى; بى‏طرفى کامل و دورى‏جستن از هرگونه طرفدارى، تعصب، عداوت و کینه . دیگرى; آشنایى و احاطه کامل بر تمام ابعاد، مقدمات و نتایج آنچه مورد نقد و تحلیل قرار مى‏دهد .
چنین کسى حق دارد هر حکومتى را که در مورد آن شناخت کاملى دارد، زیر ذره‏بین نقد و تحلیل قرار دهد، حتى حکومت معصوم علیه السلام . چه مانعى دارد ناقدى آگاه و بى‏طرف حکومت مبارک نبوى صلى الله علیه و آله و حکومت مقدس علوى علیه السلام را هم نقد کند، تا معلوم شود حکومت معصوم بر غیر معصوم چه مزایایى دارد; آیا حکومت معصوم در آخر زمان، برآورنده تمام ایده‏هاى عالى انسان‏ها هست‏یا نیست؟ صدالبته که به اعتقاد پیروان اهل‏بیت (که واقعیت و حق هم است)، حکومت معصوم علیه السلام برآورنده تمام نیازها است .
خوشبختانه امیرالمؤمنین علیه السلام باب نقد حکومت‏هاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله را گشوده و در نهایت دلسوزى، نقاط ضعف را گوشزد کرده و نشان داده که مشکلات سه حکومت پیش از وى، بر دوران پنج‏ساله خلافتش سایه افکنده و جنگ‏هاى خانمان‏برانداز، ناکسین، قاسطین و مارقین را سبب شده است (1) .
متاسفانه در میان امت میلیاردى اسلام، بسیارند کسانى که نقد حکومت‏خلفا را برنمى‏تابند و چشم و گوش خود را بر روى خواندن و شنیدن هر نقدى بسته‏اند . خواه نقد حکومت‏سه خلیفه اول و خواه نقد حکومت امیرالمؤمنین على علیه السلام .
نهج‏البلاغه، منبع نقدهاى امیرالمؤمنین
یکى از ابعاد مهم نهج‏البلاغه، نقد حکومتهاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله است . مسلمانانى که از نقد گریزانند، از نهج‏البلاغه هم گریزانند . در میان اینان، هم على علیه السلام غریب است و هم نهج‏البلاغه .
در این نوشتار نمى‏خواهیم خود، به نقد حکومت‏هاى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله، مخصوصا سه خلیفه اول بپردازیم، بلکه مى‏خواهیم نقدها و تحلیل‏هاى امیرالمؤمنین علیه السلام را بررسى کنیم .
منبع و ماخذ این بررسى، نهج‏البلاغه است; چراکه نهج‏البلاغه از هر روایتى معتبرتر و از هر تاریخى موثق‏تر است، چنانکه ابن ابى الحدید معتزلى معتقد است: نهج‏البلاغه به هیچ‏وجه قابل خدشه و اشکال نیست; قسمتى از مطالب نهج‏البلاغه به تواتر ثابت است و قسمتى دیگر که به تواتر ثابت نیست، از راه وحدت سیاق و تشابه متنى با قسمت نخست، صدورش ثابت مى‏شود . بنابراین، کل نهج‏البلاغه مقطوع الصدور است (2) .
پیش از آغاز بحث اصلى، مقدمتا یادآورى مى‏شود که: دوران خلافت‏سه خلیفه اول، بیست و پنج‏سال به طول انجامید .
در این مدت، جهان اسلام به سرعت، گسترش یافته و مردمى که هیچ آشنایى با اسلام نداشتند، از اقوام و ملل مختلف، به اسلام گرویدند . در پى آن انتظاراتى به وجود آمد که مسلمانان سابقه‏دار و دستگاه حکومت، مى‏بایستى پاسخگو باشند . آیا اینان توانسته بودند چهره واقعى اسلام را براى دنیاى آن روز ترسیم کنند یا نه؟ آیا گسترش اسلام، عامل یا عوامل بازدارنده‏اى نداشت؟ آیا اگر مسلمانان قدیمى و دست‏اندرکاران حکومت، اسلام واقعى را پیاده مى‏کردند، اسلام پنج قاره عالم را برق‏آسا فرا نمى‏گرفت؟ خلیفه دوم اعتراف کرده بود که عبدالرحمان بن عوف، قارون این امت است (3) . در عین حال، او را در شوراى شش‏نفرى جاى مى‏دهد و اعلام مى‏کند که اگر در تعیین خلیفه اختلاف کردند، آن سه نفرى که عبدالرحمان در میان آنهاست، مقدم است (4) .
بدین ترتیب زمینه خلافت‏خلیفه سوم را فراهم مى‏کند . با اینکه خود اعتراف کرده بود که وى عیب بزرگش تعصب فامیلى و علاقه زیاد به قوم و خویش و قبیله است (5) . مگر ممکن است که قارون امت، به کسى جز شوهرخواهر خود راى دهد؟
بنابراین کسى که مدت بیست و پنج‏سال، در تمام مشکلات با خلفا همگام بوده، هرگز به عنوان یک رقیب سیاسى با آنها برخورد نکرده، تا آنجا که توانسته در رفع مشکلات کوشیده، خطرات را دفع کرده، با صبر و شکیبایى تمام مصیبت‏هایى را که بر خود و خانواده‏اش وارد شده تحمل کرده، بهترین کسى است که مى‏تواند مسائل و مشکلات عمومى دوران خلافت‏سه‏خلیفه را بازگو کند و انحرافات را برملا سازد .
حضرتش کارنامه بیست و پنج‏ساله دوران خلافت هر سه خلیفه را در معرض دید و تماشاى مردم معاصر و نسلهاى آینده قرار داده است، تا آنهایى که نقد خلفا را بر مى‏تابند، منصفانه و بى‏طرفانه قضاوت کنند . این نقدها را در دو بخش بررسى مى‏کنیم: بخش اول، نقدها و تحلیل‏هاى عام، و بخش دوم، نقدها و تحلیل‏هاى خاص .
بخش اول را تحت چند عنوان بررسى مى‏کنیم:
1 . ایجاد فضاى خفقان
ممکن است از راه فراهم کردن جو نامساعد و محیط خفقان، شخصى را آن‏چنان بایکوت کنند تا نتواند کلمه‏اى بر زبان آورد و شرایط حاکم را براى مردم توضیح دهد .
هنگامى که ابوسفیان، عباس را با خود آورد که با على علیه السلام بیعت کند تا خلافت از خاندان بنى‏هاشم بیرون نرود، حضرت از بیعت‏با آنها خوددارى کرد و فرمود:
«شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طریق المنافرة، و ضعوا تیجان المفاخرة‏» (6) .
«امواج فتنه‏ها را با کشتى‏هاى نجات بشکافید و از راه مخالفت، بازگردید و تاج‏هاى مفاخرت و برترى جویى را از سر بردارید» .
او که مى‏دانست ابوسفیان، قصد خیر ندارد، بلکه مى‏خواهد از راه تفرقه‏افکنى، دشمنى دیرینه خود را با اسلام آشکار کند، راه هرگونه توطئه را بر روى او بست .
امام در ادامه سخن، درباره شرایط حاکم فرمود:
«... فان اقل، یقولوا حرص على الملک و ان اسکت، یقولوا جزع من الموت ...» (7) .
«... اگر سخن بگویم، مى‏گویند: حریص بر حکومت است و اگر ساکت‏شوم، مى‏گویند: از مرگ مى‏ترسد ...» .
با این بیان، معلوم مى‏شود که نه تنها در سخن گفتن بایکوت شده بود، بلکه در سکوتش هم بایکوت شده بود . بایکوت على علیه السلام یعنى بایکوت امت .
آیا مى‏توان شرایطى از این دشوارتر براى کسى فراهم کرد؟ در این شرائط، صبر چنین کسى بسیار دشوار است . به همین جهت، امام علیه السلام در خطبه مبارکه شقشقیه فرمود:
«فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى ارى تراثی نهبا» (8) .
«. . صبر کردم، حال آن که در دیده، خار و خاشاک و در گلو، استخوان بود . مى‏دیدم که میراثم به تاراج رفته است‏» .
از این خطبه، که در زمان خلافتش ایراد فرمود، معلوم مى‏شود که او بر حکومت‏حریص نبوده، بلکه حریص بر حق بوده است و از خلافت; میراث به غارت رفته‏اش به خاطر حفظ مصالح عالیه اسلام و امت، گذشته و بر همه مصایبى که بر او هجوم آورده، صبر مى‏کرده است .
خلیفه دوم، هنگامى که شوراى شش نفرى را تعیین کرد و زمینه را به‏طور قطعى براى خلافت‏خلیفه سوم فراهم ساخت، براى هرکدام از آنها نقطه ضعفى بیان کرد، از جلمه حضرت على علیه السلام را متهم کرد که حریص بر امر خلافت است (9) .
معاویه هم، بعد از آن که در مقابل حضرتش طغیان کرد، در نامه‏اى او را متهم کرد که: بر خلفا ستم روا داشته است . حضرت در پاسخ وى فرمودند:
«... فان یکن ذلک کذلک، فلیس الجنایة علیک، فیکون العذر الیک‏» (10) .
«... اگر چنین باشد، برتو جنایتى نرفته، تا پیش تو عذرخواهى شود» .
البته حضرتش هیچ‏یک از نسبت‏هاى ناروا را بدون جواب نگذاشته است، برخى را در ایام خلفا پاسخ گفته و برخى دیگر را پس از آنها و در زمانى که خفقان برداشته شده بود . تا محققین بتوانند داورى کنند و بر آنها معلوم شود که چه کسى گرفتار حرص و حسد و ترس بوده است .
در همان خطبه‏اى که در زمان خلیفه اول، ایراد شد، به عباس و ابوسفیان فرمود:
«... و الله! لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه ... .» (11) .
«... به خدا سوگند که فرزند ابوطالب، انس و علاقه‏اش به مرگ از انس و علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر، بیشتر است ... .» .
2 . منزوى شدن نیروهاى متعهد
حکومتى ایده‏آل است که نیروهاى مؤمن، مخلص، متعهد و کارآمد را جذب کند و عناصر ناکارآمد و فاقد تعهد، ایمان و اخلاص را کنار بزند .
از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام، در دوران خلافت‏سه خلیفه، بزرگترین فاجعه به بار آمد و نیروهاى مخلص و متعهد طرد شدند و به جاى آن‏ها نیروهاى بى‏ایمان، ضعیف‏النفس، دنیاطلب و ... بر زمام امور گمارده شدند . نمونه بارز آن معاویه است که از سال هفدهم تا سال شصتم حکومت کرد; یعنى از سال هفدهم تا سال سى و پنجم به صورت حاکمى خودمختار در شام، تا سال چهلم در حزب قاسطین و به عنوان سرکرده طاغیان و سرکشان و تا سال شصتم به عنوان زمام‏دارى مستبد و مستقل - که خلافت را ارثى کرد و آن را تیول بنى‏امیه ساخت - حکومت کرد .
امیرالمؤمنین علیه السلام پس از بیعت مردم، با آن حضرت فرمود:
«. . الا! و ان بلیتکم قد عادت، کهیئتها یوم بعث الله نبیکم ...» (12) .
«. . آگاه باشید که بلیه و گرفتارى شما، مانند روزى که پیامبر خدا مبعوث شد، بازگشت ...» .
آن روز، مسلمانان گرفتار توطئه‏هاى کفر، شرک و نفاق بودند و مى‏کوشیدند پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و یاران مخلصش را از پاى درآورند . اکنون که على علیه السلام (یعنى نفس پیامبر) (13) بر مسند خلافت تکیه زده، بار دیگر عقده‏هاى دیرینه گشوده شد، توطئه‏هاى گوناگون طراحى و اجرا مى‏شود .
امام علیه السلام ادامه فرمود:
«والذی بعثه بالحق، لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر، حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم و لیسبقن سابقون کانوا قصروا، و لیقصرن سباقون کانوا سبقوا ...» (14) .
«سوگند به آن خدایى که پیامبرش را به حق برگزید، درهم آمیخته مى‏شوید و در غربال آزمایش از هم جدا مى‏گردید، آن‏گونه که کفگیر، دیگ را به هم مى‏زند، درهم زده مى‏شوید، تا زیر و رو شوید و سابقینى که دنبال مانده‏اند، جلو مى‏افتند و آنهایى که بر همه سبقت گرفته‏اند، دنبال مى‏مانند ...» .
این سخن - که به قول سید رضى چندان از فصاحت و بلاغت‏برخوردار است، که زبان از بیان آن، عاجز است و هیچ انسانى به عمق آن نمى‏رسد (15) - نمایان‏گر این است که انقلابى بزرگ در پیش است و جامعه باید زیر و رو گردد، حق و ناحق باید مشخص شود و آنهایى که به ناحق جلو افتاده‏اند، باز گردند و آنهایى که به ناحق، دنبال مانده‏اند، جلو بیفتند .
حکومت‏براى حضرت وسیله بود، نه هدف . آنهایى که او را متهم به حرص و حسد مى‏کردند، برخى دانسته و برخى ندانسته، کسى را هدف تیر تهمت قرار مى‏دادند که هم و غمى، جز احیاى دین، امحاى ظلم و تبعیض و اقامه عدل و داد نداشت .
چنانکه خودشان فرمودند:
«. . لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم القیت‏حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز» (16) .
«. . اگر حضور حاضران و قیام حجت، به وجود یاران و عهد و پیمانى که خداوند از علما گرفته، که بر سیرى ظالم و گرسنگى مظلوم آرام نگیرند نبود، ریسمان خلافت را بر کوهان شتر آن مى‏انداختم و آخرش را به جام اولش آب مى‏دادم و مى‏دیدید که این دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى خوارتر است‏» .
لازم بود حضرتش، در دوران حکومت‏خود، هرچند دورانش کوتاه و مشکلات آن سنگین و سهمگین باشد، الگویى از یک حکومت صالح، در برابر آیندگان قرار دهد; الگویى که با گفتار و کردار حضرتش مشخص مى‏شود و راه را براى آیندگان روشن مى‏سازد . آنچه او درباره فلسفه حکومت‏بیان کرده، - هرچند در قالب نقد خلفاى پیشین - الگوى قولى است و آنچه عمل کرده، الگوى عملى است، و مجموع آن، کارنامه‏اى است که نمونه آن را هیچ‏کس جز در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ندیده است .
از نظر آن حضرت، فلسفه حکومت، دفع تهاجم دشمنان، تامین امنیت راه‏ها و جاده‏ها، گرفتن حق ضعیف از قوى، تامین رفاه نیکوکاران و دفع شر بدکاران است (17) .
اینها حداقل خدمتى است که یک حکومت‏باید براى مردم انجام دهد . چه; حاکم و زمام‏دار خود; آدم نیکوکار باشد و چه فاجر و بدکار (18) .
اما میان حکومت ابرار و حکومت فاجران، فرق بسیار مهمى است:
«اما الامرة البرة فیعمل فیها التقى و اما الامرة الفاجرة فیتمتع فیها الشقى ...» (19) .
«در امارت و حکومت نیکو، پرهیزکار عمل مى‏کند و در امارت و حکومت فجورآمیز، شقى و زیان‏کار بهره‏مند مى‏شود ...» .
اکنون که دوران خلافت علوى فرا رسیده، وقت آن است که اهل تقوا پست‏هاى کلیدى را در دست گیرند برخلاف گذشته که اشقیا حاکم شدند و جمع کثیرى از راه حیف و میل بیت‏المال مسلمین، قارون‏هاى این امت گردیدند، همچون عبدالرحمان بن عوف!
3 . حاکمیت جور و باطل
حاکمیت جور و باطل با حاکمیت عدل و حق، دو طبیعت جداگانه دارند .
در حاکمیت جور و باطل، ممکن است کارهایى انجام شود که مخالف جور و باطل باشد و در حاکمیت عدل و حق، ممکن است کارهایى انجام گیرد که با عدل و حق مخالف است، ولى تفاوت این دو نوع حاکمیت این است که اولى کارهاى خلاف عدل و حقیقت را جذب مى‏کند و دومى آن را دفع مى‏کند .
نوریان مر نوریان را جاذبند
ناریان مر ناریان را طالبند
در دوران سه خلیفه، جور و باطل بر امت اسلامى سایه افکند، چنان که حضرت على علیه السلام هنگامى که طلحه و زبیر بیعت‏شکنى کردند و با دستیارى عایشه فتنه جنگ جمل را به راه انداختند، امام فرمودند:
«الا و ان الشیطان قد ذمر حزبه، و استجلب جلبه، لیعود الجور الى اوطانه، و یرجع الباطل الى نصابه ... .» (20) .
«آگاه باشید که شیطان، حزب خود را برانگیخته و سپاه خود را گرد آورده، تا ستم به جاى خود باز گردد و باطل به اصلش رجوع کند ...» .
معلوم مى‏شود خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام پدیده مبارکى بوده که جور و باطل مستقر شده را متزلزل کرده و آنها را از جایگاه خود خارج ساخته است، درحالى که طلحه و زبیر مى‏کوشیدند آنها را بر جایگاه خود استوار سازند و زمینه‏هاى تحقق عدالت و حقیقت را از میان ببرند .
جامعه‏اى که به حاکمیت جور و باطل خوى گیرد، به‏رغم احساس رنج و تعب، به آسانى تن به عدالت و حقیقت نمى‏دهد، به همین جهت، حضرتش در شکوه از مردم زمان خویش مى‏فرماید:
«ایها الناس انا قد اصبحنا فی دهر عنود و زمن کنود، یعد فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتوا ... .» (21) .
«در روزگارى به سر مى‏بریم که مردم آن ستم‏کار و کفران کننده نعمت هستند . در این روزگار، نیکوکار، بدکار شمرده مى‏شود و ظالم، بر سرکشى خود مى‏افزاید ...» .
پى‏نوشت:
1) فیض‏الاسلام، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، خطبه 3 .
2) او در این احتمال که کل نهج‏البلاغه مجعول‏است، مى‏گوید: «لانا نعلم بالتواتر صحة اسناد بعضه الى امیرالمؤمنین علیه‏السلام‏» ، (شرح نهج‏البلاغة، دار احیاء الکتب العربیة، ج‏1، ص‏8)، بنابراین از راه نقد متنى معلوم مى‏شود که تمام نهج‏البلاغه از امیرالمؤمنین علیه السلام است .
3) فیض‏الاسلام، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، ص‏50 .
4) همان .
5) همان .
6) فیض الاسلام، همان، خطبه 5، ص 57 .
7) همان .
8) فیض الاسلام، همان، خطبه 3، ص 46 .
9) همان، ص 50 .
10) همان، نامه 28، ص 898 .
11) همان، خطبه 5، ص 57 .
12) همان، خطبه 16، ص 66 .
13) آل عمران، آیه 61، و آیه مباهله .
14) فیض الاسلام، خطبه 16، ص 66 - 67 .
15) فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، خطبه 16، ص 67 «فیه مع‏الحال التی وصفنا زوائد من الفصاحة، لا یقوم بها لسان و لا یطلع فجها انسان‏» .
16) همان، خطبه 3، ص 52 .
17) همان، خطبه 40، ص 125 .
18) همان .
19) همان، ص 126 .
20) همان، خطبه 22 ص 81 .
21) همان، خطبه 32، ص 107 .

تبلیغات