ابعاد توسعه در حکومت امام على(ع)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام امام شناسی امامان معصوم
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تاریخ اسلام و سیره تاریخ و سیره شناسی تاریخ و سیره اهل بیت(ع)
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی حدیث و علوم حدیث حدیث معارف حدیثی حکومت وسیاست در روایات
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی فقه و اصول فقه اندیشه و فقه سیاسی فقه سیاسی حکومت اسلامی وظایف و اختیارات داخلی
آرشیو
چکیده
متن
امروزه دیدگاه هاى متفاوتى در زمینه اولویت کلان کشور در بحث توسعه مطرح است. کارشناسان سیاسى و اقتصادى هر کدام به فراخور حال خود گسترش اقتصادى یا سیاسى را در اولویت برنامه ها قرار مى دهند. کارشناسان اقتصاد سرمایه گذارى و رسیدن به رفاه نسبى براى مردم را نیاز امروز کشور مى دانند و کارشناسان سیاست بر ضرورت روابط و حضور صلحآمیز همه گروه ها در داخل و حضورى معتدل در عرصه روابط بین الملل تإکید مى ورزند. اما ضرورت تعامل فرهنگى بر وجهى که بر تمامى وجوه دیگر اولویت داشته باشد, مد نظر برخى از کارشناسان فرهنگ است. در این مقال, نویسنده معتقد است که اساس توسعه باید بر شالوده فرهنگ پى ریزى شود تا بتوانیم به توسعه سیاسى و اقتصادى دست یابیم.
ابعاد توسعه در حکومت امام على(ع)
معناى توسعه سیاسى
در این گونه مباحث باید ابتدا واژه ها تبیین شوند, مقصود در توسعه سیاسى و توسعه اقتصادى چیست؟ اگر از ((توسعه سیاسى)) گسترش فرهنگ قانون گرایى, گسترش آزادىها تا حدى که ((دین)) اجازه مى دهد, مقصود باشد بى تردید این تلقى در متن ((مکتب)) قرار داشته و در همه حکومت هاى الهى به عنوان یک اصل مطرح بوده است. و اگر مقصود از آن گسترش فرهنگ ابتذال و هرزگى و آزادىهاى بى حد و مرز آن چنان که در ((غرب)) است (گو این که آزادى در جهان غرب هم حد و مرزى دارد, اما نه حد و مرزى که دین تعیین کند.) این معنى از توسعه سیاسى با فرهنگ اسلام و قرآن بیگانه است.
معناى توسعه اقتصادى
اگر توسعه اقتصادى به معناى ((تدبیر)) براى اصلاح و سامان دادن معیشت مردم و آنان که در سایه حکومت اسلامى زندگى مى کنند, باشد; این معنا کاملا صحیح و مورد توجه مکتب حیات بخش اسلام است. این دیدگاه دقیقا به تک تک افراد جامعه نظر دارد و در آن سخنى از تبعیض هاى ناروا نیست. ولى اگر توسعه اقتصادى بدین معنى باشد که دروازه ها آن چنان باز شود که بیگانگان به بهانه مسایل اقتصادى جاى پایى در کشور اسلام بیابند و از این رهگذر به استقلال, اصالت و حیثیت اسلامى کشور ضربه بزنند, قطعا ((صاحب شریعت)) آن را نمى پسندد.
اگر توسعه اقتصادى بدین معنا باشد که: برنامه ریزىها به گونه اى طراحى شود که تنها عده اى از خوان گسترده سرمایه هاى الهى بهره مند گردیده و از رهگذر ثروت هاى بادآورده به ((آلاف و الوف)) برسند و مردم طفیلى آن ها نوایى بیابند, این معنا از توسعه اقتصادى نیز هرگز مورد تإیید نیست.
آن چه در این آغاز گفته آمد و به طور اجمال معناى صواب و ناصواب واژه ها تبیین شد باید دید که در حکومت الهى مولاعلى(ع) اولویت با کدام یک از این ها بود.
در پاسخ باید گفت:
1ـ در حکومت مولا اولویت با توسعه فرهنگى بود, نه توسعه سیاسى و اقتصادى!
2ـ در حکومت حضرت این دو (توسعه سیاسى و اقتصادى) در عرض هم مطرح اند, نه در طول یکدیگر!
توسعه فرهنگى
اصولا در مکتب همه انبیا, و نیز در روش امامان, اساس بر توسعه فرهنگى است توسعه فرهنگى; یعنى گسترش باورهاى اعتقادى الهى, گسترش ارزش هاى خدایى و در نتیجه سالم سازى جامعه از رهگذر ایمان و عمل صالح. با نگاهى به اولین رهنمود همه انبیا این مدعا اثبات مى شود. اولین رهنمود همه آنان دعوت به عبودیت خداوند و پرهیز از طاغوت بوده است:
((و لقد بعثنا فى کل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت...;(1) و همانا به میان هر ملتى پیامبرى را مبعوث کردیم که خداى را پرستش کنید و از طاغوت اجتناب نمایید...))
معناى این پیام آن است که اساس دعوت انبیا را ((توسعه فرهنگى)) تشکیل مى داده است, مگر توسعه فرهنگى مطلوب, چیزى جز دعوت انسان ها به ((صلاح)) است؟
مگر توسعه فرهنگى همان رشد فکرى انسان ها نیست؟! این توسعه جز در سایه اعتقاد کامل به توحید و نفى طاغوت ها امکان پذیر نیست.
به سوره هاى نازل شده در آغاز بعثت بنگرید (که در جزء آخر قرآن است) و همه سخن از مبدإ و معاد و مسائل مربوط به این دو است. پیام این روش این است که انقلاب همه جانبه, جز از رهگذر ((انقلاب فرهنگى)) ممکن نیست, و انقلاب فرهنگى واقعى فقط در سایه ((اعتقاد واقعى)) به مبدإ و معاد میسر است. و نیز راه توسعه سیاسى و اقتصادى از این مسیر مى گذرد. بزرگ ترین مشکل در مسیر تحقق توسعه اقتصادى کسانى هستند که فقط به خود و سود شخصى مى اندیشند, کسانى که فقط به نوا رسیدن خود را مهم مى شمارند, نه جامعه! قرآن کریم جهت اصلاح اینان ابتدا از معاد و پرواى از خداوند سخن مى گوید که البته این آغاز راه است, زیرا که در کنار ((اخلاق)), ((قانون)) نیز وجود دارد که سودجویان زالوصفت را که با پشت پا زدن به قانون, خدا و ارزش هاى الهى را نادیده مى گیرند, سر جاى خود بنشاند ولى آغاز راه تصحیح باورها است که اساس توسعه فرهنگى است:
((ویل للمطففین الذین اذا اکتالوا على الناس یستوفون و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون الا یظن اولئک انهم مبعوثون لیوم عظیم یوم یقوم الناس لرب العالمین;(2) واى بر کم فروشان آنان که چون کیل از مردم مى ستانند آن را پر مى کنند و چون براى مردم وزن کنند از آن مى کاهند, آیا اینان نمى دانند در آن روز بزرگ زنده مى شوند, روزى که مردم به پیشگاه پروردگار جهانیان مى ایستند.
بنابراین, اگر یاد قیامت به عنوان یک باور در دل و جان کم فروشان نفوذ داشته باشد, دست از این گناه برمى دارند. این شیوه اعقتادى و توسعه فرهنگى در مکتب انبیا و روش حکومتى امام على(ع) نیز شواهد فراوان دارد. نگاهى به رهنمودهاى امام على(ع) در طول دوران حکومت مى تواند زنده ترین شاهد در این زمینه باشد. در کم تر کلامى از مولا است که از یاد قیامت, اعراض از دنیا, تقوا و... سخنى نرفته باشد.
نهج البلاغه با این که بخشى از کلمات مولا را در خود جاى داده است شاهد زنده اى بر مدعاى فوق است; به عنوان نمونه:
امام على(ع) در روزهاى آغازین خلافت الهى خویش و پیش از اعلان برنامه هاى انقلابى چنین خطبه مى خواند:
((... ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات...;(3) ... آن کس که از اعمال و کردار گذشتگان و عواقب سوء آن عبرت گیرد, تقوا وى را از آلوده شدن به کارهاى شبهه ناک باز مى دارد...))
آن گاه به بیان انقلاب همه جانبه در حکومت الهى خود مى پردازد. (بخشى از کلمات مولا در این زمینه در مقاله قبل ذکر شد.)
آن گاه سخن از اخلاق است و ارزش هاى الهى:
((شغل من الجنه والنار امامه ساع سریع نجا و طالب بطىء رجا و مقصر فى النار هوى...;(4) همواره دل مشغول دارد آن که بهشت و دوزخ را در برابر خود بیند (مردم در این راستا سه گروه اند) گروهى کوشنده و سخت کوشنده به سوى حق اند, اینان رهایى یافته اهل نجاتند و گروهى طالب حق اند, ولى به کندى گام برمى دارند, اینان را نیز امید رهایى هست و گروه سوم آنان اند که در کارها ((وظایف خویش)) قصور مى ورزند و تقصیر مى کنند اینان در آتش دوزخ سرنگون گردند... .))
این بخشى از خطبه اى است که امام على(ع) در هفتمین روز حکومت خویش ایراد کرده است.
مولا على(ع) در صدر برنامه هایى که براى کارگزاران خویش قرار مى دهد, رنگى از فرهنگ دارد که در حقیقت اساس و مبناى تحول است:
حضرت در نامه اى به ((قثم بن عباس)) استان دار مکه مى نویسد:
((اما بعد فاقم للناس الحج و ذکرهم بایام الله واجلس لهم العصرین فافت المستفتى و علم الجاهل و ذاکر العالم...;(5) اما بعد حج را براى مردم برپاى دار و ایام الله را به یادشان آور و هر بامداد و شامگاه برایشان به مجلس بنشین و کسى را که در امرى فتوا خواهد, فتوا ده نادان را علم بیاموز و با عالم مذاکره کن...))
در این نامه ابتدا سخن از تعلیم و آموزش مردم است که اساس و مبنا در کار فرهنگى است و سپس سخن از برخورد خودمانى و متواضعانه با مردم و...
در این باره از سیره حکومتى مولا سخن و مثال فراوان است و اگر بخواهیم رهنمودهاى مولا را در این زمینه بیاوریم, باید اکثر نهج البلاغه را به عنوان شاهد ذکر کنیم بنابراین, به همین مقدار بسنده مى کنیم. در پایان این قسمت از بحث, تذکر این نکته گفتنى است که هرگز مقصود ما از ((توسعه فرهنگى)) گسترش بى رویه افکار و آرا و نظریات که در قالب روزنامه ها, هفته نامه ها, ماهنامه ها, فصل نامه ها و... نیست چرا که گسترش بى رویه در این عرصه و آزادى بى حد و مرز پایانى جز بمباران تمامى باورهاى اعتقادى سالم و ارزش هاى الهى ندارد! به فضل خداوند خواهیم گفت که در سیره مولا آزادى ((رشدآور)) بود, اما مولا هرگز اجازه نشر ابتذال را به کسى نمى داد.
توسعه سیاسى و اقتصادى
با سودجستن از کلام مولا(ع) دریافتیم که اولویت با توسعه فرهنگى و اخلاقى است, نه با توسعه سیاسى یا اقتصادى, این سخن مطرح مى شود که بین این دو کدام یک اولویت دارند, توسعه سیاسى یا توسعه اقتصادى. به نظر مى رسد که باید این دو را در کنار هم دید. در این صورت است که توسعه, توسعه مطلوب خواهد بود. سیرى در سیره نبى اکرم(ص) و امام على(ع) مى تواند شاهدى بر مدعاى ما باشد.
پیامبر گرامى اسلام با هجرت به مدینه در حقیقت شالوده حکومت بزرگ الهى را پى ریزى کرد; حکومتى که در عین بساطت, ارکان اصلى یک حکومت را در خود داشت و مقر آن ((مسجد)) بود. و به تعبیر امام راحل رحمه الله علیه:
((مسجد مسلمین در زمان رسول خدا(ص) و در زمان خلفایى که بودند, مسجد مرکز سیاست اسلام بوده است, در روز جمعه با خطبه جمعه مطالب سیاسى, مطالب مربوط به جنگ ها, مطالب مربوط به سیاست مدن. این ها همه در مسجد درست مى شده است شالوده اش در مسجد ریخته مى شده است, در زمان رسول خدا و در زمان دیگران و در زمان حضرت امیر سلام الله علیه.))(6)
پیامبر بزرگ در این حکومت الهى به همان میزان که تإکید بر عمل به قانون خداوند داشت به همان میزان که تإکید بر تساوى همه در برابر قانون داشت که معنا و مفهوم توسعه سیاسى است به همان مقدار بر اصلاح معیشت و سامان دادن زندگى مسلمانان, در حد توان تلاش مى کرد. پیامبر(ص) خود اولین مومن به تمامى مکتب بود ((امن الرسول بما إنزل الیه...;(7) پیامبر به آن چه بر او نازل شده ایمان دارد. ..))
و دیگران را به همین دعوت مى کرد که به راستى با تمام وجود قانون خدا را پذیرا باشید که قانون ناپذیرى (نپذیرفتن قانون خدا) کفر است, شرک است, ظلم است, چرا که قانون او بهترین قانون است: ((إفحکم الجاهلیه یبغون و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون))(8) آیا حکم جاهلیت را مى جویند, براى آن مردمى که اهل یقین هستند چه حکمى از حکم خدا بهتر است.)) قرآن کریم نشانه ایمان و اعتقاد راستین به خداوند را تسلیم بودن در برابر قانون او مى داند:
((و ما کان لمومن و لامومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعصى الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا;(9) هیچ مرد و زن مومنى را نرسد که چون خدا و پیامبرش در کارى حکم کردند آن ها را در کارشان اختیارى باشد, هر که از خدا و پیامبرش نافرمانى کند سخت در گمراهى افتاده است.
و در آیه اى دیگر مى خوانیم:
((فلا و ربک لایومنون حتى یحکموک فیـما شجر بینهم ثم لایجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما;(10) نه سوگند به پروردگارت که ایمان نیاورند, مگر آن که در نزاعى که میان آن ها است تو را داور قرار دهند و از حکمى که تو مى دهى هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند.))
از این دو آیه به خوبى مى توان دریافت که پذیرش قانون خداوند, ستون فقرات ایمان است و از روایتى استفاده مى شود که این پذیرش حتى در عمق جان نیز باید تحقق یابد:
امام صادق(ع) فرمود: ((لو ان قوما عبدوا الله وحده لاشریک له و اقاموا الصلوه و آتوا الزکوه و حجوا البیت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشىء صنعه الله إو صنعه النبى الا صنع خلاف الذى صنع إو وجدوا ذلک فى قلوبهم لکانوا بذلک مشرکین ثم تلاهذه الایه... ثم قال ابوعبدالله فعلیکم بالتسلیم;(11) چنان چه مردمى خداى یگانه و بى شریک را بپرستند و نماز را برپا دارند و زکات بدهند و حج خانه خدا را به جا آورند و ماه رمضان را روزه دارند, سپس به چیزى که خدا خلق کرده یا پیغمبر ساخته اعتراض کنند و بگویند, چرا بر خلاف آن رفتار نشده یا در دل خود چنین اعتراضى کنند, گرچه به زبان نیاورند به همین اعتراض مشرک مى شوند. سپس آیه ((فلاو ربک...)) را تلاوت فرمود. سپس حضرت امام صادق(ع) فرمود بر شما است که تسلیم باشید.))
براین اساس, حضرت به اجراى قانون خدا سخت مقید بود. وقتى زنى از قبیله ((بنى مخزوم)) سرقت کرد و نزد پیامبر جرمش ثابت شد, حضرت به قطع دست وى تصمیم گرفت. آنان به هر درى زدند تا جلو اجراى حکم را بگیرند, سرانجام دست به دامن ((اسامه بن زید)) چهره محبوب و مورد علاقه پیامبر زدند تا او واسطه شود!! اسامه نیز به درخواست آنان تن داد و توقف حکم را در مورد آن مجرم تقاضا کرد. پیامبر اکرم در حالى که آثار غضب از چهره اش هویدا بود فرمود:
ـ اسامه! تو براى تعطیلى حدى از حدود خدا وساطت مى کنى؟!
ـ اسامه عذرخواهى کرد و گفت: استغفرلى یا رسول الله; از پیشگاه خداوند براى من استغفار کنید.
آن گاه پیامبر در سخنرانى شب آن روز چنین فرمودند:
((اما بعد فانما اهلک الذین من قبلکم انهم کانوا اذا سرق فیهم شریف ترکوه و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحد و انى والذى نفسى بیده لو ان فاطمه بنت محمد سرقت لقطعت یدها;(12) مردمى که پیش از شما زندگى مى کردند, به این جهت نابود شدند که هرگاه شخص صاحب نفوذى در میان شان مرتکب دزدى و خلاف مى شد, قانون در حق او اجرا نمى گردید, اما اگر فردى ضعیف دست به سرقت مى زد, قانون در مورد او اجرا مى شد به خدا قسم اگر دختر من فاطمه نیز چنین کند, دستش را قطع خواهم کرد. ))
سپس به امر پیامبر(ص) دست زن سارق قطع شد.
پیامبرى که این چنین بر قانون گرایى تإکید مى کند, هم زمان به فکر معیشت مسلمانان به ویژه مهاجران است و با ایجاد سنت برادرى بین مهاجران و انصار بهبود نسبى در وضع زندگى آنان پدید مىآورد.
((هشت ماه بعد از هجرت رسول خدا, میان مهاجر و انصار برادرى قرار داد که در راه حق یکدیگر را یارى دهند و پس از مرگ از یکدیگر ارث ببرند اینان نود نفر یا صد نفر بودند, نیمى از مهاجران و نیمى از انصار که رسول خدا به آنان گفت: ((تإخوا فى الله اخوین اخوین)) در راه خدا دو نفر دو نفر با هم برادرى کنید سپس دست على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ را گرفت و گفت: هذا اخى; این برادر من است, حکم توارث, با نزول آیه اولى الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب الله[احزاب: ]6 بعد از جنگ بدر منسوخ شد.))(13)
این تنها دو نمونه از مصادیق توسعه سیاسى و اقتصادى در سیره پیامبر(ص) بود که از این قبیل فراوان است و بیان همه آن ها در این مقال نمى گنجد.
توسعه سیاسى و اقتصادى در سیره امام على(ع)
در سیره حضرت نیز این دو را در عرض هم مى بینیم. در دستورالعملى که مولا براى کارگزاران خویش دارد این دو در کنار هم قرار دارند; به عنوان نمونه: در نامه اى که حضرت براى مسوولان جمعآورى زکات مى نویسد, ابتدا بر رفتار شایسته با مردم تإکید دارد که از مصادیق بارز توسعه سیاسى است:
((... و لا تروعن مسلما و لاتجتازن علیه کارها و لاتإخذن منه إکثر من حق الله فى ماله... فهل لله فى إموالکم من حق فتودوه الى ولیه فان قال لا فلاتراجعه و ان انعم لک منعم فانطلق معه من غیر ان تخیفه او توعده او تعسفه او ترهقه فخذ ما اعطاک من ذهب إو فضه...;(14)... مبادا مسلمانى را بترسانى و اگر خود نخواهد به سرزمینش نروى و بیش از آن چه حق خداوند است از او مستانى... به آن ها بگو آیا خدا را در اموالتان سهمى است که آن را به ولى خدا بپردازید؟ اگر کسى گفت: نه حرفش را پذیرفته به سراغش مرو و اگر کسى گفت آرى بى آن که او را بترسانى یا تهدیدش کنى یا بر او سخت گیرى یا به دشوارىاش افکنى به همراهش برو و آن چه از زر و سیم دهد, بستان و... .))
نیز در نامه دیگر به همین مسوولان مى فرمایند:
((... و إمره الا یجبههم و لا یعضههم و لایرغب عنهم تفضلا بالاماره علیهم فانهم الاخوان فى الدین والاعوان على استخراج الحقوق...;(15) و او را فرمان مى دهد که با مردم با چهره عبوس رو به رو نشود و آنان را دروغ گو نخواند و به این دستاویز که بر آنان امارت دارد, روى از ایشان برمتابد, زیرا آنها برادران دینى او و در گرفتن حقوق خداوند یاران او هستند... .))
در نامه اى که حضرت به ((محمد بن ابى بکر)) به هنگامى که او را به استان دارى مصر منصوب کرده آمده است:
((فاخفض لهم جناحک والن لهم جانبک وابسط لهم وجهک واس بینهم فى اللحظه والنظره حتى لایطمع العظمإ فى حیفک لهم و لاییإس الضعفإ من عدلک علیهم...;(16) بال هاى محبتت را بر آن ها بگستر و نرم خوى و گشاده روى باش و تساوى بین آن ها را حتى در نگاه هایت مراعات کن, تا بزرگان از تو نخواهند که بر ناتوانان ستم کنى و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند...))
و در نامه اى که حضرت به استان دار مکه ((قثم بن عباس)) مى نویسد, آمده است: ((.. . ولایکن لک الى الناس سفیر الا لسانک و لا حاجب الا وجهک و لاتحجبن ذا حاجه عن لقائک بها فانها ان ذیدت عن إبوابک فى إول وردها لم تحمد فیـما بعد على قضائها. ..;(17) میان تو و مردم پیام رسانى جز زبانت و حاجبى جز رویت نباشد, هیچ نیازمندى را از دیدار باز مدار, زیرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و سپس نیاز او برآورى کس تو را نستاید... .))
این ها تنها نمونه اى اندک از جلوه هاى مردمى حکومت مولى على(ع) است در این دیدگاه کارگزاران نظام اسلامى, خدمتگزاران مردم اند و باید شایسته ترین برخورد را با رعیت داشته باشند. باید حریم و حقوق آن ها کاملا رعایت گردد.
در بعد قانون مندى نیز مولا على(ع) از پاىبندترین انسان ها به قانون خدا است, نه خود و نه به بستگان خود اجازه هتک حریم قانون را نمى دهد, در برابر زیاده طلبى ها, تمامت خواهى ها, از هر کس که باشد مى ایستد, سه بار عقیل, برادر حضرت, به محضر مولى شرفیاب شد و خواهان امتیاز بیش تر از بیت المال بود, پیوسته جواب رد شنید, فرزندش ((ام کلثوم)) درخواست استفاده از گردن بند قیمتى بیت المال کرد, مولا اجازه نداد. خواهر رضاعى اش ((ام هانى)) خواهان امتیاز بیش تر بود, پاسخ رد شنید. عبدالله بن جعفر داماد حضرت, درخواست کمک از بیت المال داشت. مولا جواب مثبت به او نداد و... و اگر از کارگزارى, گزارشى منفى مىآمد, مولا به صرف اتهام او را از کار برکنار نمى کرد; تحقیق مى کرد, اگر گزارش نادرست بود, کارگزار خویش را تبرئه مى کرد. و اگر درست بود, بى محابا و با قاطعیت در برابر تخلف او مى ایستاد در این باره به یارى خداوند در مقاله اى جداگانه پیرامون کارگزاران مولى و رفتار حضرت با آنان سخن خواهیم گفت ان شإالله.
با این همه این گونه نبود که حضرت از توسعه اقتصادى و اصلاح وضع معیشتى مردم نیز غافل باشد. در عهدنامه مالک اشتر که جامع ترین آیین نامه حکومتى است, مولا بر این امر تإکید ویژه دارد.
در صدر دستور العمل مولا به مالک چنین آمده است:
((... جبایه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها...;(18) ... مالک مإمور است مالیات سرزمین مصر را جمعآورى کند و با دشمنان آن کشور پیکار کرده و کار مردمش را به صلاح آورد و شهرهایش را آباد سازد...))
در جاى جاى این عهدنامه سخن از مردم (رعیت) و برخورد انسانى با تمامى اقشار جامعه است تا جایى که مولا قضاوت خوب مردم را ملاک صلاح افراد مى داند.
((... و انما یستدل على الصالحین بما یجرى الله لهم على السن عباده...;(19)... و نیکوکاران را از آن چه خداوند درباره آن ها بر زبان مردم جارى ساخته توان شناخت... .))
آن گاه در همین عهد سخن از اقتصاد, سرمایه هاى کشور و اصلاح معیشت مردم به میان مىآورد:
((... و تفقد امر الخراج بما یصلح اهله فان فى صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم و لاصلاح لمن سواهم الا بهم...;(20) ... خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر به گونه اى که صلاح مالیات دهندگان باشد, زیرا اصلاح کار خراج و خراج گذاران صلاح کار دیگران است و در بهبودى حال مالیات دهندگان بهبودى حال دیگران نیز نهفته است... .))
در این سخن مولى بر برخورد انسانى با مالیات دهندگان تإکید دارد, چرا که در حکومت مردمى باید به گونه اى رفتار کرد که مردم حکومت را از خود دانسته و با علاقه و اشتیاق همکارى کنند, آن گاه فرمود: ((... فان شکوا ثقلا إو عله إو انقطاع شرب إو باله إو احاله إرض اغتمرها غرق إو إجحف بها عطش خففت عنهم بما ترجوا ان یصلح به امرهم...; ... هرگاه از سنگینى خراج یا افت محصول یا بریدن آب یا نیامدن باران یا دگرگون شدن زمین چون در آب فرو رفتن یا بىآبى شکایت نزد تو آوردند, از هزینه و رنجشان بکاه آن قدر که امیدى دارى که کارشان را سامان دهد....))
آن گاه در مورد تجار و صاحبان صنایع و رفتار درست با آنان را توصیه مى کند, سپس مولا سخن از محرومان به میان آورده تإکید ویژه بر اصلاح وضع معیشتى آنان دارد.
((... ثم الله الله فى الطبقه السفلى من الذین لاحیله لهم من المساکین والمحتاجین و اهل البوسى والزمنى فان فى هذه الطبقه قانعا و معترا...;(21) ... پس خدا را خدا را در نظر گیر در مورد طبقه پایین آن ها که راه چاره ندارند; یعنى مستمندان و نیازمندان و تهى دستان و از کار افتادگان در این طبقه هم کسانى هستند که دست سوال دارند و هم افرادى که باید بدون پرسش بخشش شود... .))
((... فلایشغلنک عنهم بطر فانک لاتعذر بتضییعک التافه لاحکامک الکثیر المهم فلا تشخص همک عنهم و لاتصعر خدک لهم و تفقد امور من لایصل الیک منهم ممن تقتحمه العیون و تحقره الرجال...;(22) ... هرگز نباید سرمستى زمام دارى تو را به خود مشغول سازد و به آن ها رسیدگى نکنى, زیرا این بهانه که کارهاى خرد را به سبب پرداختن به کارهاى مهم و بزرگ رها کردن, هرگز پذیرفته نخواهد شد. پس همت خود را از پرداختن به نیازهایشان دریغ مدار و متکبرانه با آن ها برخورد مکن و کارهاى کسانى که به تو دست نتوانند یافت, خود تفقد و بررسى نما. اینان مردمى هستند که در نظر دیگران بى مقدارند و مورد تحقیر رجال حکومت... .))
در کلمات مولا از این نمونه فراوان مى توان یافت که آوردن آن ها از حدود مقاله خارج است.
بنابر آن چه گفته شد, نتیجه مى گیریم که:
1ـ در حکومت پیامبر و مولا اصل و اساس بر توسعه فرهنگى, اخلاقى است نه دیگر توسعه ها; 2 ـ توسعه سیاسى و اقتصادى باید در عرض یکدیگر باشد تا کشور اسلامى سامان یابد.
به یارى خداوند در مقاله آینده, دیگر ابعاد حکومت مولا على(ع) را پى خواهیم گرفت.ادامه دارد
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) نحل (16) آیه36. 2 ) مطففین (83) آیه1 تا 6. 3 ) نهج البلاغه, خطبه 16. 4 ) همان. 5 ) نهج البلاغه, نامه 67. 6 ) سیماى معصومین در اندیشه امام خمینى, ص128. دفتر دوازدهم تبیان. 7 ) بقره (3) آیه285. 8 ) مائده (5) آیه50. 9 ) احزاب (33) آیه36. 10 ) نسإ (4) آیه65. 11 ) اصول کافى, ج2, باب شرک, حدیث4. 12 ) صحیح مسلم, ج3, ص1315, کتاب الحدود, باب2. 13 ) سیره النبى, ج2, ص123 ـ ;126 امتاع الاسماع, ص49 و ;50 جوامع السیره, ص96 و ;97 الطبقات الکبرى, ج1, ص238 و تاریخ پیامبر اسلام مرحوم آیتى, ص216. 14 ) نهج البلاغه, نامه 25. 15 ) همان, نامه 26. 16 ) همان, نامه 27. 17 ) همان, نامه 67. 18 ) همان, نامه 53 19 ) همان. 20 ) همان. 21 ) همان. 22 ) همان.
ابعاد توسعه در حکومت امام على(ع)
معناى توسعه سیاسى
در این گونه مباحث باید ابتدا واژه ها تبیین شوند, مقصود در توسعه سیاسى و توسعه اقتصادى چیست؟ اگر از ((توسعه سیاسى)) گسترش فرهنگ قانون گرایى, گسترش آزادىها تا حدى که ((دین)) اجازه مى دهد, مقصود باشد بى تردید این تلقى در متن ((مکتب)) قرار داشته و در همه حکومت هاى الهى به عنوان یک اصل مطرح بوده است. و اگر مقصود از آن گسترش فرهنگ ابتذال و هرزگى و آزادىهاى بى حد و مرز آن چنان که در ((غرب)) است (گو این که آزادى در جهان غرب هم حد و مرزى دارد, اما نه حد و مرزى که دین تعیین کند.) این معنى از توسعه سیاسى با فرهنگ اسلام و قرآن بیگانه است.
معناى توسعه اقتصادى
اگر توسعه اقتصادى به معناى ((تدبیر)) براى اصلاح و سامان دادن معیشت مردم و آنان که در سایه حکومت اسلامى زندگى مى کنند, باشد; این معنا کاملا صحیح و مورد توجه مکتب حیات بخش اسلام است. این دیدگاه دقیقا به تک تک افراد جامعه نظر دارد و در آن سخنى از تبعیض هاى ناروا نیست. ولى اگر توسعه اقتصادى بدین معنى باشد که دروازه ها آن چنان باز شود که بیگانگان به بهانه مسایل اقتصادى جاى پایى در کشور اسلام بیابند و از این رهگذر به استقلال, اصالت و حیثیت اسلامى کشور ضربه بزنند, قطعا ((صاحب شریعت)) آن را نمى پسندد.
اگر توسعه اقتصادى بدین معنا باشد که: برنامه ریزىها به گونه اى طراحى شود که تنها عده اى از خوان گسترده سرمایه هاى الهى بهره مند گردیده و از رهگذر ثروت هاى بادآورده به ((آلاف و الوف)) برسند و مردم طفیلى آن ها نوایى بیابند, این معنا از توسعه اقتصادى نیز هرگز مورد تإیید نیست.
آن چه در این آغاز گفته آمد و به طور اجمال معناى صواب و ناصواب واژه ها تبیین شد باید دید که در حکومت الهى مولاعلى(ع) اولویت با کدام یک از این ها بود.
در پاسخ باید گفت:
1ـ در حکومت مولا اولویت با توسعه فرهنگى بود, نه توسعه سیاسى و اقتصادى!
2ـ در حکومت حضرت این دو (توسعه سیاسى و اقتصادى) در عرض هم مطرح اند, نه در طول یکدیگر!
توسعه فرهنگى
اصولا در مکتب همه انبیا, و نیز در روش امامان, اساس بر توسعه فرهنگى است توسعه فرهنگى; یعنى گسترش باورهاى اعتقادى الهى, گسترش ارزش هاى خدایى و در نتیجه سالم سازى جامعه از رهگذر ایمان و عمل صالح. با نگاهى به اولین رهنمود همه انبیا این مدعا اثبات مى شود. اولین رهنمود همه آنان دعوت به عبودیت خداوند و پرهیز از طاغوت بوده است:
((و لقد بعثنا فى کل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت...;(1) و همانا به میان هر ملتى پیامبرى را مبعوث کردیم که خداى را پرستش کنید و از طاغوت اجتناب نمایید...))
معناى این پیام آن است که اساس دعوت انبیا را ((توسعه فرهنگى)) تشکیل مى داده است, مگر توسعه فرهنگى مطلوب, چیزى جز دعوت انسان ها به ((صلاح)) است؟
مگر توسعه فرهنگى همان رشد فکرى انسان ها نیست؟! این توسعه جز در سایه اعتقاد کامل به توحید و نفى طاغوت ها امکان پذیر نیست.
به سوره هاى نازل شده در آغاز بعثت بنگرید (که در جزء آخر قرآن است) و همه سخن از مبدإ و معاد و مسائل مربوط به این دو است. پیام این روش این است که انقلاب همه جانبه, جز از رهگذر ((انقلاب فرهنگى)) ممکن نیست, و انقلاب فرهنگى واقعى فقط در سایه ((اعتقاد واقعى)) به مبدإ و معاد میسر است. و نیز راه توسعه سیاسى و اقتصادى از این مسیر مى گذرد. بزرگ ترین مشکل در مسیر تحقق توسعه اقتصادى کسانى هستند که فقط به خود و سود شخصى مى اندیشند, کسانى که فقط به نوا رسیدن خود را مهم مى شمارند, نه جامعه! قرآن کریم جهت اصلاح اینان ابتدا از معاد و پرواى از خداوند سخن مى گوید که البته این آغاز راه است, زیرا که در کنار ((اخلاق)), ((قانون)) نیز وجود دارد که سودجویان زالوصفت را که با پشت پا زدن به قانون, خدا و ارزش هاى الهى را نادیده مى گیرند, سر جاى خود بنشاند ولى آغاز راه تصحیح باورها است که اساس توسعه فرهنگى است:
((ویل للمطففین الذین اذا اکتالوا على الناس یستوفون و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون الا یظن اولئک انهم مبعوثون لیوم عظیم یوم یقوم الناس لرب العالمین;(2) واى بر کم فروشان آنان که چون کیل از مردم مى ستانند آن را پر مى کنند و چون براى مردم وزن کنند از آن مى کاهند, آیا اینان نمى دانند در آن روز بزرگ زنده مى شوند, روزى که مردم به پیشگاه پروردگار جهانیان مى ایستند.
بنابراین, اگر یاد قیامت به عنوان یک باور در دل و جان کم فروشان نفوذ داشته باشد, دست از این گناه برمى دارند. این شیوه اعقتادى و توسعه فرهنگى در مکتب انبیا و روش حکومتى امام على(ع) نیز شواهد فراوان دارد. نگاهى به رهنمودهاى امام على(ع) در طول دوران حکومت مى تواند زنده ترین شاهد در این زمینه باشد. در کم تر کلامى از مولا است که از یاد قیامت, اعراض از دنیا, تقوا و... سخنى نرفته باشد.
نهج البلاغه با این که بخشى از کلمات مولا را در خود جاى داده است شاهد زنده اى بر مدعاى فوق است; به عنوان نمونه:
امام على(ع) در روزهاى آغازین خلافت الهى خویش و پیش از اعلان برنامه هاى انقلابى چنین خطبه مى خواند:
((... ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات...;(3) ... آن کس که از اعمال و کردار گذشتگان و عواقب سوء آن عبرت گیرد, تقوا وى را از آلوده شدن به کارهاى شبهه ناک باز مى دارد...))
آن گاه به بیان انقلاب همه جانبه در حکومت الهى خود مى پردازد. (بخشى از کلمات مولا در این زمینه در مقاله قبل ذکر شد.)
آن گاه سخن از اخلاق است و ارزش هاى الهى:
((شغل من الجنه والنار امامه ساع سریع نجا و طالب بطىء رجا و مقصر فى النار هوى...;(4) همواره دل مشغول دارد آن که بهشت و دوزخ را در برابر خود بیند (مردم در این راستا سه گروه اند) گروهى کوشنده و سخت کوشنده به سوى حق اند, اینان رهایى یافته اهل نجاتند و گروهى طالب حق اند, ولى به کندى گام برمى دارند, اینان را نیز امید رهایى هست و گروه سوم آنان اند که در کارها ((وظایف خویش)) قصور مى ورزند و تقصیر مى کنند اینان در آتش دوزخ سرنگون گردند... .))
این بخشى از خطبه اى است که امام على(ع) در هفتمین روز حکومت خویش ایراد کرده است.
مولا على(ع) در صدر برنامه هایى که براى کارگزاران خویش قرار مى دهد, رنگى از فرهنگ دارد که در حقیقت اساس و مبناى تحول است:
حضرت در نامه اى به ((قثم بن عباس)) استان دار مکه مى نویسد:
((اما بعد فاقم للناس الحج و ذکرهم بایام الله واجلس لهم العصرین فافت المستفتى و علم الجاهل و ذاکر العالم...;(5) اما بعد حج را براى مردم برپاى دار و ایام الله را به یادشان آور و هر بامداد و شامگاه برایشان به مجلس بنشین و کسى را که در امرى فتوا خواهد, فتوا ده نادان را علم بیاموز و با عالم مذاکره کن...))
در این نامه ابتدا سخن از تعلیم و آموزش مردم است که اساس و مبنا در کار فرهنگى است و سپس سخن از برخورد خودمانى و متواضعانه با مردم و...
در این باره از سیره حکومتى مولا سخن و مثال فراوان است و اگر بخواهیم رهنمودهاى مولا را در این زمینه بیاوریم, باید اکثر نهج البلاغه را به عنوان شاهد ذکر کنیم بنابراین, به همین مقدار بسنده مى کنیم. در پایان این قسمت از بحث, تذکر این نکته گفتنى است که هرگز مقصود ما از ((توسعه فرهنگى)) گسترش بى رویه افکار و آرا و نظریات که در قالب روزنامه ها, هفته نامه ها, ماهنامه ها, فصل نامه ها و... نیست چرا که گسترش بى رویه در این عرصه و آزادى بى حد و مرز پایانى جز بمباران تمامى باورهاى اعتقادى سالم و ارزش هاى الهى ندارد! به فضل خداوند خواهیم گفت که در سیره مولا آزادى ((رشدآور)) بود, اما مولا هرگز اجازه نشر ابتذال را به کسى نمى داد.
توسعه سیاسى و اقتصادى
با سودجستن از کلام مولا(ع) دریافتیم که اولویت با توسعه فرهنگى و اخلاقى است, نه با توسعه سیاسى یا اقتصادى, این سخن مطرح مى شود که بین این دو کدام یک اولویت دارند, توسعه سیاسى یا توسعه اقتصادى. به نظر مى رسد که باید این دو را در کنار هم دید. در این صورت است که توسعه, توسعه مطلوب خواهد بود. سیرى در سیره نبى اکرم(ص) و امام على(ع) مى تواند شاهدى بر مدعاى ما باشد.
پیامبر گرامى اسلام با هجرت به مدینه در حقیقت شالوده حکومت بزرگ الهى را پى ریزى کرد; حکومتى که در عین بساطت, ارکان اصلى یک حکومت را در خود داشت و مقر آن ((مسجد)) بود. و به تعبیر امام راحل رحمه الله علیه:
((مسجد مسلمین در زمان رسول خدا(ص) و در زمان خلفایى که بودند, مسجد مرکز سیاست اسلام بوده است, در روز جمعه با خطبه جمعه مطالب سیاسى, مطالب مربوط به جنگ ها, مطالب مربوط به سیاست مدن. این ها همه در مسجد درست مى شده است شالوده اش در مسجد ریخته مى شده است, در زمان رسول خدا و در زمان دیگران و در زمان حضرت امیر سلام الله علیه.))(6)
پیامبر بزرگ در این حکومت الهى به همان میزان که تإکید بر عمل به قانون خداوند داشت به همان میزان که تإکید بر تساوى همه در برابر قانون داشت که معنا و مفهوم توسعه سیاسى است به همان مقدار بر اصلاح معیشت و سامان دادن زندگى مسلمانان, در حد توان تلاش مى کرد. پیامبر(ص) خود اولین مومن به تمامى مکتب بود ((امن الرسول بما إنزل الیه...;(7) پیامبر به آن چه بر او نازل شده ایمان دارد. ..))
و دیگران را به همین دعوت مى کرد که به راستى با تمام وجود قانون خدا را پذیرا باشید که قانون ناپذیرى (نپذیرفتن قانون خدا) کفر است, شرک است, ظلم است, چرا که قانون او بهترین قانون است: ((إفحکم الجاهلیه یبغون و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون))(8) آیا حکم جاهلیت را مى جویند, براى آن مردمى که اهل یقین هستند چه حکمى از حکم خدا بهتر است.)) قرآن کریم نشانه ایمان و اعتقاد راستین به خداوند را تسلیم بودن در برابر قانون او مى داند:
((و ما کان لمومن و لامومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعصى الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا;(9) هیچ مرد و زن مومنى را نرسد که چون خدا و پیامبرش در کارى حکم کردند آن ها را در کارشان اختیارى باشد, هر که از خدا و پیامبرش نافرمانى کند سخت در گمراهى افتاده است.
و در آیه اى دیگر مى خوانیم:
((فلا و ربک لایومنون حتى یحکموک فیـما شجر بینهم ثم لایجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما;(10) نه سوگند به پروردگارت که ایمان نیاورند, مگر آن که در نزاعى که میان آن ها است تو را داور قرار دهند و از حکمى که تو مى دهى هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند.))
از این دو آیه به خوبى مى توان دریافت که پذیرش قانون خداوند, ستون فقرات ایمان است و از روایتى استفاده مى شود که این پذیرش حتى در عمق جان نیز باید تحقق یابد:
امام صادق(ع) فرمود: ((لو ان قوما عبدوا الله وحده لاشریک له و اقاموا الصلوه و آتوا الزکوه و حجوا البیت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشىء صنعه الله إو صنعه النبى الا صنع خلاف الذى صنع إو وجدوا ذلک فى قلوبهم لکانوا بذلک مشرکین ثم تلاهذه الایه... ثم قال ابوعبدالله فعلیکم بالتسلیم;(11) چنان چه مردمى خداى یگانه و بى شریک را بپرستند و نماز را برپا دارند و زکات بدهند و حج خانه خدا را به جا آورند و ماه رمضان را روزه دارند, سپس به چیزى که خدا خلق کرده یا پیغمبر ساخته اعتراض کنند و بگویند, چرا بر خلاف آن رفتار نشده یا در دل خود چنین اعتراضى کنند, گرچه به زبان نیاورند به همین اعتراض مشرک مى شوند. سپس آیه ((فلاو ربک...)) را تلاوت فرمود. سپس حضرت امام صادق(ع) فرمود بر شما است که تسلیم باشید.))
براین اساس, حضرت به اجراى قانون خدا سخت مقید بود. وقتى زنى از قبیله ((بنى مخزوم)) سرقت کرد و نزد پیامبر جرمش ثابت شد, حضرت به قطع دست وى تصمیم گرفت. آنان به هر درى زدند تا جلو اجراى حکم را بگیرند, سرانجام دست به دامن ((اسامه بن زید)) چهره محبوب و مورد علاقه پیامبر زدند تا او واسطه شود!! اسامه نیز به درخواست آنان تن داد و توقف حکم را در مورد آن مجرم تقاضا کرد. پیامبر اکرم در حالى که آثار غضب از چهره اش هویدا بود فرمود:
ـ اسامه! تو براى تعطیلى حدى از حدود خدا وساطت مى کنى؟!
ـ اسامه عذرخواهى کرد و گفت: استغفرلى یا رسول الله; از پیشگاه خداوند براى من استغفار کنید.
آن گاه پیامبر در سخنرانى شب آن روز چنین فرمودند:
((اما بعد فانما اهلک الذین من قبلکم انهم کانوا اذا سرق فیهم شریف ترکوه و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحد و انى والذى نفسى بیده لو ان فاطمه بنت محمد سرقت لقطعت یدها;(12) مردمى که پیش از شما زندگى مى کردند, به این جهت نابود شدند که هرگاه شخص صاحب نفوذى در میان شان مرتکب دزدى و خلاف مى شد, قانون در حق او اجرا نمى گردید, اما اگر فردى ضعیف دست به سرقت مى زد, قانون در مورد او اجرا مى شد به خدا قسم اگر دختر من فاطمه نیز چنین کند, دستش را قطع خواهم کرد. ))
سپس به امر پیامبر(ص) دست زن سارق قطع شد.
پیامبرى که این چنین بر قانون گرایى تإکید مى کند, هم زمان به فکر معیشت مسلمانان به ویژه مهاجران است و با ایجاد سنت برادرى بین مهاجران و انصار بهبود نسبى در وضع زندگى آنان پدید مىآورد.
((هشت ماه بعد از هجرت رسول خدا, میان مهاجر و انصار برادرى قرار داد که در راه حق یکدیگر را یارى دهند و پس از مرگ از یکدیگر ارث ببرند اینان نود نفر یا صد نفر بودند, نیمى از مهاجران و نیمى از انصار که رسول خدا به آنان گفت: ((تإخوا فى الله اخوین اخوین)) در راه خدا دو نفر دو نفر با هم برادرى کنید سپس دست على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ را گرفت و گفت: هذا اخى; این برادر من است, حکم توارث, با نزول آیه اولى الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب الله[احزاب: ]6 بعد از جنگ بدر منسوخ شد.))(13)
این تنها دو نمونه از مصادیق توسعه سیاسى و اقتصادى در سیره پیامبر(ص) بود که از این قبیل فراوان است و بیان همه آن ها در این مقال نمى گنجد.
توسعه سیاسى و اقتصادى در سیره امام على(ع)
در سیره حضرت نیز این دو را در عرض هم مى بینیم. در دستورالعملى که مولا براى کارگزاران خویش دارد این دو در کنار هم قرار دارند; به عنوان نمونه: در نامه اى که حضرت براى مسوولان جمعآورى زکات مى نویسد, ابتدا بر رفتار شایسته با مردم تإکید دارد که از مصادیق بارز توسعه سیاسى است:
((... و لا تروعن مسلما و لاتجتازن علیه کارها و لاتإخذن منه إکثر من حق الله فى ماله... فهل لله فى إموالکم من حق فتودوه الى ولیه فان قال لا فلاتراجعه و ان انعم لک منعم فانطلق معه من غیر ان تخیفه او توعده او تعسفه او ترهقه فخذ ما اعطاک من ذهب إو فضه...;(14)... مبادا مسلمانى را بترسانى و اگر خود نخواهد به سرزمینش نروى و بیش از آن چه حق خداوند است از او مستانى... به آن ها بگو آیا خدا را در اموالتان سهمى است که آن را به ولى خدا بپردازید؟ اگر کسى گفت: نه حرفش را پذیرفته به سراغش مرو و اگر کسى گفت آرى بى آن که او را بترسانى یا تهدیدش کنى یا بر او سخت گیرى یا به دشوارىاش افکنى به همراهش برو و آن چه از زر و سیم دهد, بستان و... .))
نیز در نامه دیگر به همین مسوولان مى فرمایند:
((... و إمره الا یجبههم و لا یعضههم و لایرغب عنهم تفضلا بالاماره علیهم فانهم الاخوان فى الدین والاعوان على استخراج الحقوق...;(15) و او را فرمان مى دهد که با مردم با چهره عبوس رو به رو نشود و آنان را دروغ گو نخواند و به این دستاویز که بر آنان امارت دارد, روى از ایشان برمتابد, زیرا آنها برادران دینى او و در گرفتن حقوق خداوند یاران او هستند... .))
در نامه اى که حضرت به ((محمد بن ابى بکر)) به هنگامى که او را به استان دارى مصر منصوب کرده آمده است:
((فاخفض لهم جناحک والن لهم جانبک وابسط لهم وجهک واس بینهم فى اللحظه والنظره حتى لایطمع العظمإ فى حیفک لهم و لاییإس الضعفإ من عدلک علیهم...;(16) بال هاى محبتت را بر آن ها بگستر و نرم خوى و گشاده روى باش و تساوى بین آن ها را حتى در نگاه هایت مراعات کن, تا بزرگان از تو نخواهند که بر ناتوانان ستم کنى و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند...))
و در نامه اى که حضرت به استان دار مکه ((قثم بن عباس)) مى نویسد, آمده است: ((.. . ولایکن لک الى الناس سفیر الا لسانک و لا حاجب الا وجهک و لاتحجبن ذا حاجه عن لقائک بها فانها ان ذیدت عن إبوابک فى إول وردها لم تحمد فیـما بعد على قضائها. ..;(17) میان تو و مردم پیام رسانى جز زبانت و حاجبى جز رویت نباشد, هیچ نیازمندى را از دیدار باز مدار, زیرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و سپس نیاز او برآورى کس تو را نستاید... .))
این ها تنها نمونه اى اندک از جلوه هاى مردمى حکومت مولى على(ع) است در این دیدگاه کارگزاران نظام اسلامى, خدمتگزاران مردم اند و باید شایسته ترین برخورد را با رعیت داشته باشند. باید حریم و حقوق آن ها کاملا رعایت گردد.
در بعد قانون مندى نیز مولا على(ع) از پاىبندترین انسان ها به قانون خدا است, نه خود و نه به بستگان خود اجازه هتک حریم قانون را نمى دهد, در برابر زیاده طلبى ها, تمامت خواهى ها, از هر کس که باشد مى ایستد, سه بار عقیل, برادر حضرت, به محضر مولى شرفیاب شد و خواهان امتیاز بیش تر از بیت المال بود, پیوسته جواب رد شنید, فرزندش ((ام کلثوم)) درخواست استفاده از گردن بند قیمتى بیت المال کرد, مولا اجازه نداد. خواهر رضاعى اش ((ام هانى)) خواهان امتیاز بیش تر بود, پاسخ رد شنید. عبدالله بن جعفر داماد حضرت, درخواست کمک از بیت المال داشت. مولا جواب مثبت به او نداد و... و اگر از کارگزارى, گزارشى منفى مىآمد, مولا به صرف اتهام او را از کار برکنار نمى کرد; تحقیق مى کرد, اگر گزارش نادرست بود, کارگزار خویش را تبرئه مى کرد. و اگر درست بود, بى محابا و با قاطعیت در برابر تخلف او مى ایستاد در این باره به یارى خداوند در مقاله اى جداگانه پیرامون کارگزاران مولى و رفتار حضرت با آنان سخن خواهیم گفت ان شإالله.
با این همه این گونه نبود که حضرت از توسعه اقتصادى و اصلاح وضع معیشتى مردم نیز غافل باشد. در عهدنامه مالک اشتر که جامع ترین آیین نامه حکومتى است, مولا بر این امر تإکید ویژه دارد.
در صدر دستور العمل مولا به مالک چنین آمده است:
((... جبایه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها...;(18) ... مالک مإمور است مالیات سرزمین مصر را جمعآورى کند و با دشمنان آن کشور پیکار کرده و کار مردمش را به صلاح آورد و شهرهایش را آباد سازد...))
در جاى جاى این عهدنامه سخن از مردم (رعیت) و برخورد انسانى با تمامى اقشار جامعه است تا جایى که مولا قضاوت خوب مردم را ملاک صلاح افراد مى داند.
((... و انما یستدل على الصالحین بما یجرى الله لهم على السن عباده...;(19)... و نیکوکاران را از آن چه خداوند درباره آن ها بر زبان مردم جارى ساخته توان شناخت... .))
آن گاه در همین عهد سخن از اقتصاد, سرمایه هاى کشور و اصلاح معیشت مردم به میان مىآورد:
((... و تفقد امر الخراج بما یصلح اهله فان فى صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم و لاصلاح لمن سواهم الا بهم...;(20) ... خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر به گونه اى که صلاح مالیات دهندگان باشد, زیرا اصلاح کار خراج و خراج گذاران صلاح کار دیگران است و در بهبودى حال مالیات دهندگان بهبودى حال دیگران نیز نهفته است... .))
در این سخن مولى بر برخورد انسانى با مالیات دهندگان تإکید دارد, چرا که در حکومت مردمى باید به گونه اى رفتار کرد که مردم حکومت را از خود دانسته و با علاقه و اشتیاق همکارى کنند, آن گاه فرمود: ((... فان شکوا ثقلا إو عله إو انقطاع شرب إو باله إو احاله إرض اغتمرها غرق إو إجحف بها عطش خففت عنهم بما ترجوا ان یصلح به امرهم...; ... هرگاه از سنگینى خراج یا افت محصول یا بریدن آب یا نیامدن باران یا دگرگون شدن زمین چون در آب فرو رفتن یا بىآبى شکایت نزد تو آوردند, از هزینه و رنجشان بکاه آن قدر که امیدى دارى که کارشان را سامان دهد....))
آن گاه در مورد تجار و صاحبان صنایع و رفتار درست با آنان را توصیه مى کند, سپس مولا سخن از محرومان به میان آورده تإکید ویژه بر اصلاح وضع معیشتى آنان دارد.
((... ثم الله الله فى الطبقه السفلى من الذین لاحیله لهم من المساکین والمحتاجین و اهل البوسى والزمنى فان فى هذه الطبقه قانعا و معترا...;(21) ... پس خدا را خدا را در نظر گیر در مورد طبقه پایین آن ها که راه چاره ندارند; یعنى مستمندان و نیازمندان و تهى دستان و از کار افتادگان در این طبقه هم کسانى هستند که دست سوال دارند و هم افرادى که باید بدون پرسش بخشش شود... .))
((... فلایشغلنک عنهم بطر فانک لاتعذر بتضییعک التافه لاحکامک الکثیر المهم فلا تشخص همک عنهم و لاتصعر خدک لهم و تفقد امور من لایصل الیک منهم ممن تقتحمه العیون و تحقره الرجال...;(22) ... هرگز نباید سرمستى زمام دارى تو را به خود مشغول سازد و به آن ها رسیدگى نکنى, زیرا این بهانه که کارهاى خرد را به سبب پرداختن به کارهاى مهم و بزرگ رها کردن, هرگز پذیرفته نخواهد شد. پس همت خود را از پرداختن به نیازهایشان دریغ مدار و متکبرانه با آن ها برخورد مکن و کارهاى کسانى که به تو دست نتوانند یافت, خود تفقد و بررسى نما. اینان مردمى هستند که در نظر دیگران بى مقدارند و مورد تحقیر رجال حکومت... .))
در کلمات مولا از این نمونه فراوان مى توان یافت که آوردن آن ها از حدود مقاله خارج است.
بنابر آن چه گفته شد, نتیجه مى گیریم که:
1ـ در حکومت پیامبر و مولا اصل و اساس بر توسعه فرهنگى, اخلاقى است نه دیگر توسعه ها; 2 ـ توسعه سیاسى و اقتصادى باید در عرض یکدیگر باشد تا کشور اسلامى سامان یابد.
به یارى خداوند در مقاله آینده, دیگر ابعاد حکومت مولا على(ع) را پى خواهیم گرفت.ادامه دارد
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) نحل (16) آیه36. 2 ) مطففین (83) آیه1 تا 6. 3 ) نهج البلاغه, خطبه 16. 4 ) همان. 5 ) نهج البلاغه, نامه 67. 6 ) سیماى معصومین در اندیشه امام خمینى, ص128. دفتر دوازدهم تبیان. 7 ) بقره (3) آیه285. 8 ) مائده (5) آیه50. 9 ) احزاب (33) آیه36. 10 ) نسإ (4) آیه65. 11 ) اصول کافى, ج2, باب شرک, حدیث4. 12 ) صحیح مسلم, ج3, ص1315, کتاب الحدود, باب2. 13 ) سیره النبى, ج2, ص123 ـ ;126 امتاع الاسماع, ص49 و ;50 جوامع السیره, ص96 و ;97 الطبقات الکبرى, ج1, ص238 و تاریخ پیامبر اسلام مرحوم آیتى, ص216. 14 ) نهج البلاغه, نامه 25. 15 ) همان, نامه 26. 16 ) همان, نامه 27. 17 ) همان, نامه 67. 18 ) همان, نامه 53 19 ) همان. 20 ) همان. 21 ) همان. 22 ) همان.