آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

در زندگی پیغمبر اکرم اصلاً آدم حیرت می­کند. من خودم والله از کسانی هستم که در سیره پیغمبر نهایت درجه اعجاب را دارم. این را می­گویم نه به عنوان کسی که از امت این پیغمبر است، بلکه فکری است که از روی مطالعات تدریجاً بیشتر برای من پیدا شده است. هیچ کس در عالم به عنوان یک شخصیت تاریخی، نه به اندازه پیغمبر، بلکه یک دهم پیغمبر هم در نظر من اعجاب آور نیست. این آمیختگی ماده و معنا در وجود پیغمبر بزرگترین چیزی است که فکر من را همیشه به خودش مشغول می­دارد. و پیغمبر را در نظر من بزرگ می­کند. گویی اصلاً مرز ماده و معنا برای او وجود ندارد. تمام ماده برای او تبدیل به معنا شده است، آن­قدر روحانیت قوی و فوق العاده است!([1])
[1]. روزنامه جمهوری اسلامی، 20/2/85 .
ص 6
سیره حکومتی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) در یک نگاه
امام خمینی(قدس سرّه):
آن­قدر مشکل که برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پیش آمد در زمان تشریف فرمایی­شان در مکه و بعد در مدینه، آن قدر که برای ایشان از همه طرف مشکلات بود، محاصره­ی اقتصادی بود و حمله­ی نظامی، برای ما آن طور پیش نیامده است. آن چند سالی که رسول اکرم به واسطه­ی فشارهایی که بر او وارد شد در مکه، مجبور شد که در یک کوهی و در یک غاری پناه بگیرد، و مشرکین و منافقین و سایر قشرهای فاسد، او را در حصر اقتصادی گذاشتند که حتی برای ارزاق یومیّه­شان معطّل بودند و با زحمت تهیه می­کردند. و بعد هم که از مکه هجرت فرمودند و به مدینه تشریف آوردند، آن طور هجوم­های نظامی بر آن­ها شد، و آن طور هَجمَه­های مشرکین و قدرت­های آن زمان بر حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و یاورانشان شد.([1])
تاریخ گواهی می­دهد که [پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)] تشکیل حکومت داده، و به اجرای قوانین و برقراری نظامات اسلام پرداخته و به اداره­ی جامعه برخاسته است. والی به اطراف می­فرستاده؛ به قضاوت می­نشسته، و قاضی نصب می­فرموده؛ سفرایی به خارج و نزد رؤسای قبایل و پادشاهان روانه می­کرده؛ معاهده و پیمان می­بسته؛ جنگ را فرماندهی می­کرده، و خلاصه احکام حکومتی را به جریان می­انداخته است.([2])
در صدر اسلام قلوب مردم متوجه به حکومت بود. حکومت صدر اسلام؛ حکومت در قلوب بود و لهذا با جمعیت­های کم بر امپراتوری­های بزرگ غلبه کردند.([3])
پیغمبر اکرم کدام روز نشست همین طوری فقط مسأله بگوید، کاری به کار جامعه نداشته باشد؟ این­هایی که می­گویند آخوند چه کار دارد به امور سیاسی، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) کدام روزش از مسایل سیاسی خارج بود؟ دولت تشکیل می­داد، با اشخاصی که بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با آن­ها مبارزه می­کرد، جنگ می­کرد.([4])
آن وقت هم که به مدینه تشریف آوردند و تشکیل حکومت دادند، باز هم منتظر این نشدند که قدرت زیاد پیدا بکنند. باز هم دعوت خودشان را به طور گسترده­تری به جا آوردند، و مردم را به وظایف شخصی و اجتماعی، سیاسی دعوت کردند.([5])
رسول خدایی که سال­های طولانی در سلوک بوده است، وقتی که فرصت پیدا کرد، یک حکومت سیاسی ایجاد کرد برای این­که، عدالت ایجاد بشود.([6])
حکومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگیری از ظلم و جور و اقامه­ی عدالت اجتماعی، همان است که مثل سلیمان­بن داوود و پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلی الله علیه و آله) و اوصیای بزرگوارش برای آن کوشش می­کردند؛ از بزرگ­ترین واجبات و اقامه­ی آن از والاترین عبادات است، چنان­چه سیاست سالم که در این حکومت­ها بوده از امور لازمه است.([7])
حکومت رسول الله(صلی الله علیه و آله) و حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، حکومت قانون است، یعنی قانون خدا آن­ها را تعیین کرده است، آن­ها به حکم قانون واجب الاطاعة هستند: أطیعواالله و أطیعوُا الرّسولَ و أولی الأمر مِنکم([8]) پس حکم از آن قانون خداست و قانون خدا حکومت می­کند.([9])
در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام محقّق شد. یک زمان رسول الله(صلی الله علیه و آله) و دیگر وقتی که در کوفه علی­بن ابی­طالب(علیه السلام) حکومت می­کرد. در این دو مورد بود که ارزش­های معنوی حکومت می­کرد؛ یعنی یک حکومت عدل برقرار و حاکم ذرّه­ای از قانون تخلّف نمی­کرد. حکومت در این دو زمان، حکومت قانون بوده است.([10])
حکومت اسلامی همان است که در صدر اسلام بوده است که همه طوایف در مقابل قانون علی السواء بودند.([11])
اسلام، حکومتش حکومت قانون است؛ یعنی قانون الهی، قانون قرآن و سنّت است و حکومت، حکومتِ تابع قانون است؛ یعنی خود پیغمبر هم تابع قانون، خود امیرالمؤمنین هم تابع قانون، تخلّف از قانون یک قدم نمی­کردند و نمی­توانستند بکنند.([12])
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که در رأس همه است، هیچ وقت یک مطلبی، یک حکمی، یک قانونی نداشته است در مقابل قانون خدا، مجری قانون خدا بوده است.([13])
مقام معظم رهبری (مدظلّه العالی) :
در سه صحنه از صحنه های مهم زندگی، جملات مختصری از آن بزرگوار عرض می­کنم. البته در این باب کتاب­های مفصل نوشته شده است و سخن، طولانی تر و مبسوط­تر از آن است که در گفتارهایی از این قبیل بشود حق آن را ادا کرد. از هر خرمن گلی، خوشه یی باید چید؛ برای این که در ذهن ما یاد آن بزرگوار همیشه زنده باشد.
صحنه­ی اول از زندگی پیامبر، صحنه­ی دعوت و جهاد بود. کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبّر عرب، صنادید قریش و گردنکشان، با اخلاق­های خشن و با دست­های قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامه­ی مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانت­ها را تحمل کرد، سختی­ها و رنج­ها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروه­های مسلح عرب ـ وحشی­هایی که در بیابان­های حجاز و یمامه، همه جا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آن­ها را اصلاح می­کرد و آن­ها مقاومت می­کردند ـ و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز ـ دو ابرقدرت آن روز عالم؛ یعنی ایران و امپراتوری روم ـ که پیامبر نامه­ها نوشت، مجادله ها کرد، سخن­ها گفت، لشکرکشی­ها کرد، سختی­ها کشید، در محاصره­ی اقتصادی افتاد و کار به جایی رسید که مردم مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمی کردند. تهدیدهای فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران می­شدند، بعضی متزلزل می­شدند، بعضی نق می­زدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق می­کردند؛ اما پیامبر در این صحنه­ی دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعه­ی اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر در میدانهای نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.
صحنه­ی دوم از زندگی پیامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آن­ها نشست وبرخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آن­ها غذا می­خورد؛ با آن­ها می­نشست؛ با آن­ها محبت و مدارا می­کرد؛ قدرت، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفق به مردم می­کرد و برای مردم عدالت می­خواست.
در جنگ خندق، وقتی که مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمی آمد و آذوقه­ی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمی آمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت می­کرد و مانند مردم گرسنگی می­کشید.
در روایت دارد، فاطمه­ی زهرا(علیها السلام) که برای حسن و حسین ـ که کودکان خردسالی بودند ـ مقداری آرد دست و پا کرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکه­ای از آن نانی که برای بچه ها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آورده ای؟ گفت: مال بچه هاست. پیامبر لقمه­ای در دهانشان گذاشتند و خوردند. طبق روایت ـ که گمان می­کنم سند روایت هم سند معتبری است ـ پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچ چیز نخورده ام! بنابراین، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود و با آن­ها رفق و مدارا می­کرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختی­ها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده بودند و همه سر جای خود نشسته بودند.
بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید و او آن­ها را بین مسلمین تقسیم می­کرد. عده­ای از مسلمانان ایمان­های راسخ داشتند، که آن­ها کنار بودند؛ عده­ای هم از این تازه مسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر می­داد، می­گرفتند؛ اما باز می­خواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عرب­های تازه مسلمان ناهموار و خشن افتاد! این جا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوش اخلاقی و خوش خلقی صدایش را بلند کرد و گفت: أیّهاالنّاس ردّوا علیّ بردی؛ ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود.
پیامبر با غلامان نشست وبرخاست می­کرد و با آن­ها غذا می­خورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عده­ای از مردمان فقیر غذا می­خورد. زن بیابان نشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسول اللّه! تو مثل بندگان غذا می­خوری؟! پیامبر تبسّمی کردند و فرمودند: «ویحک أی عبد أعبد منّی»؛ از من بنده تر کیست؟
او لباس ساده می­پوشید. هر غذایی که در مقابل او بود و فراهم می­شد، می­خورد؛ غذای خاصی نمی خواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمی کرد. در همه­ی تاریخ بشریت، این خلقیات بی نظیر است. در عین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبداللّه بن عمر گفت: «ما رأیت أحداً أجود و لا أنجد و لا أشجع و لا أوضأ من رسول اللّه»؛ از او بخشنده تر و یاری کننده تر و شجاع­تر و درخشان­تر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حسن، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. با این که پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم می­کردند، اما او با مردم ملاطفت و خوش اخلاقی می­کرد. وقتی در جمعی نشسته بود، شناخته نمی شد که او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعی و نظامی او در حد اعلی بود و به همه کار سر می­کشید. البته جامعه، جامعه­ی کوچکی بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، و بعد هم مکه و یکی، دو شهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم و مرتب بود. در آن جامعه­ی بدوی، مدیریت و دفتر و حساب و محاسبه و تشویق و تنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگی معاشرتی پیامبر بود، که باید برای همه­ی ما ـ هم برای مسؤولان کشور، هم برای آحاد مردم ـ اسوه و الگو باشد.
و بالاخره صحنه­ی سوم از زندگی پیامبر، ذکر و عبادت الهی آن حضرت بود. پیامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمی شد؛ نیمه­ی شب می­گریست و دعا و استغفار می­کرد. ام سلمه یک شب دید پیامبر نیست؛ رفت دید مشغول دعا کردن است و اشک می­ریزد و استغفار می­کند و عرض می­کند: «اللّهم و لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین» ام سلمه گریه اش گرفت. پیامبر از گریه­ی او برگشت و گفت: این جا چه می­کنی؟ عرض کرد: یا رسول اللّه! تو که خدای متعال این قدر عزیزت می­دارد و گناهانت را آمرزیده است ـ «لیغفرلک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر» ـ چرا گریه می­کنی و می­گویی خدایا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: «و ما یؤمننی»؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چیزی من را نگه خواهد داشت؟ این برای ما درس است. در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختی، در روز راحتی، در روزی که دشمن انسان را محاصره کرده است، در روزی که دشمن با همه­ی عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحمیل می­کند، و در همه­ی حالات خدا را به یاد داشتن، خدا را فراموش نکردن، به خدا تکیه کردن، از خدا خواستن؛ این، آن درس بزرگ پیامبر به ماست.
خدای متعال در همه­ی صحنه ها به یاد پیامبر بود، و رسول اکرم در همه­ی صحنه ها از خدا استمداد کرد، از خدا خواست و از غیر خدا نترسید و نهراسید. راز اصلی عبودیت پیامبر در مقابل خدا این است؛ هیچ قدرتی را در مقابل خدا به حساب نیاوردن، از او واهمه نکردن، راه خدا را به خاطر اهوای دیگران قطع نکردن. جامعه­ی ما با درس گرفتن از این اخلاق نبوی، باید به یک جامعه­ی اسلامی منقلب شود.u
پی­نوشت:
[1]. صحیفه­ی نور، ج 13، ص 243.
[2]. ولایت فقیه، ص 18.
[3]. صحیفه­ی نور، ج 14، ص 118.
[4]. صحیفه­ی نور، ج 15، ص 146 و 147.
[5] همان، ج 18، ص 274.
[6] . همان، ج 20، ص 30.
[7]. وصیت­نامه سیاسی الهی امام خمینی(قدس سرّه)، ج 2، ص 178.
[8] . النساء 4 : 59 .
[9]. صحیفه­ی نور، ج 7، ص 201.
[10]. همان، ج 10، ص 168.
[11]. همان، ص 169.
[12]. همان، ص 174.
[13]. همان، ج 11، ص 123.

تبلیغات